22- استقامت زن در عفت و پاكدامنى (1)
علت آن كه موضوع گفتوگوى ما استقامت زن در عفت و پاكدامنى است -در صورتى كه عفت در مرد نيز به حد اعلى لازم و واجبمىباشد - دوچيزاست:
سرمايه زن
نخست; آن كه تنها سرمايه زن، عفت و پاكدامنى اوست; زن اگر بالاترين مقامات و عالىترين معلومات را هم دارا باشد ولى نتواندعفتخود را نگاه دارد و پاكدامنى نداشته باشد، ارزش واقعى ندارد، حتى خود زنها براى چنين زنى احترام قايل نيستند، ولىاگر عفتخود را حفظ كرده و دامن به نانجيبى آلوده نكند، محترمترين و محبوبترين زن خواهد بود و خدا و خلق، چنين زنى رادوست مىدارند.
چيزى كه تمام خردمندان، بلكه فطرت بشر از زن انتظار دارند، همان عفت و پاكدامنى است. شوهر اگر بداند كه همسر او بهگرداب بىعفتى نزديك مىشود، هرچند قلبش از محبت آن زن آكنده باشد، مهر او از دل شوهر مىرود، هر چند ظاهرا به عللىنتواند سخنى بگويد. پدر و مادر اگر آگاه بشوند كه دخترشان از راه عفتبركنار و به نانجيبى نزديك شده افسرده و دلخونمىشوند و در حد توانايى خود در صدد جلوگيرى برمىآيند. برادران، خواهر نانجيب را ناخوش دارند و از آن بيزارند. اگر زن يادخترى نانجيب در فاميلى يا خانوادهاى يافتشود، هر يك از افراد فاميل (چه زن و چه مرد) او را براى خود نقطهاى سياهمىشمارند و مايهننگ مىدانند، چنان چه تمام اين اشخاص، زنهاى نجيب را در خاندان خود از افتخارات مىشمارند.
زن، همان طور كه به زندگانى و حيات خود علاقهمند و از مرگ گريزان است، بيشتر از آن بايد در حفظ عفت و پاكدامنى كوشاباشد و در اين راه استقامت كند، زيرا مرگ از زندگى باعار و ننگ آسانتر و بهتر است.
خطرمرد براى زن
دومين علتى كه موجب شد موضوع بحثبه استقامت زن در عفت و پاكدامنى اختصاص داده شود خطراتى است كه از ناحيه مردبراى برباد دادن عفت زن ايجاد مىشود. من بر خلاف بسيارى عقيده دارم كه زن را مرد فاسد مىكند، زن را مرد در سياهچالبىعفتى و بىحيايى سرنگون مىسازد، اين موجود لطيف و عفيف را مرد جنايتكار براى اطفاى شهوت خود به بدبختى مىكشاند، كمتر زنى است كه خود به خود دست از عفتبردارد، شايد هشتاد درصد زنانى كه از جاده عفتخارج شدهاند، در اثر حيلهگرى مردبوده است. مرد براى آن كه غريزه جنسى خود را آرام كند، به لطايفالحيلى متشبث مىشود و موجودى عفيف را سياهبختمىكند، لذا در اين بحثخطاب من به خانمهاست كه از اين موجود خطرناك كه نامش مرد است، بپرهيزند و متوجه باشند كهفريب او را نخورند، چون مرد براى فريفتن و جلب خاطر زن وسايلى برمىانگيزد و از راههاى مختلف و طرق عديدهاى وارد مىشود، گاه دلسوزى مىكند و او را مظلوم مىخواند، گاه اظهار عشق و علاقه كرده خود را در دوستى، جانفشان معرفى مىكند وبهعنوان دفاع از آن موجود ساده لوح با چند چاقوكشى كه خود آنان را برانگيخته بهنبرد مىپردازد و پيروز مىشود تا دلاورى خودرا نشان دهد، يا كتك مىخورد تازن او را وفادار بداند، گاه در نامههاى عاشقانه از سوز و گداز عشق، سخن مىراند و از شام تاريكفراق و بىخوابى شب، دم مىزند، گاه لباس معلمى مىپوشد و به وسيله نمره خوب دادن و نويد به پذيرفتن در امتحان، دخترانمعصوم را مىفريبد، گاه در سر راه ايستاده و مىكوشد كه توجه آن پاكدلانرا بهخود جلب كند، گاه نقاب خيرخواهى بر چهرهمىنهد و با پند و اندرز دادن خود را به مقصود پليد خود نزديك مىسازد، گاه زنى را بر مىانگيزاندكه به وسيله او به مقصود خوددستيابد. نقشهها مىكشد، طرحها مىريزد، تضرع و زارىها مىكند، يا خشونت و تندخويىها نشان مىدهد، از مسافرتسوغاتىهاى قشنگ مىآورد، تا دخترى پاكدامن را به دام خود كشد يا زنى زيبا را از خانه شوهر بيرون آورد و چندگاهى از او لذتىبرد; آنگاه به دنبال ديگرى مىافتد و داستان تكرار مىشود.
زن بايد بداند
زن بايد بداند: كه هر مردى كه از او احترام مىكند و اظهار دوستى و صميميت مىنمايد، از لحاظ هوس و ارضاى شهوترانى است، خواه آن مرد از دوستان شوهرش باشد، خواه از دوستان برادرش، خواه پسرخاله و پسرعمو و پسردايى و پسرعمهاش، خواه ازخويشان ديگرش باشد. گاه تشكيل جلسات فاميلى از نقشههاى خطرناكى است كه مرد براى استفاده از پاكدامنان فاميل خودكشيده، احترام و اظهار محبت فوقالعادهاى كه مرد در موقع وداع، از زنان مىكند، فقط از نظر شهوترانى پليد اوست، اگر غير ازاين است پس چرا اينگونه اظهار محبتها را به پيرهزنى آبله رو و سفيدمو و ژندهپوش نمىكند، هرچند نزديكترين خويشان اوباشد.
مرد وقتى بخواهد زن را به كارى كه بر خلاف عفت است وادارد - و زن برحسب نجابت فطرى از آن امتناع مىنمايد - استدلالغلطى به زن تلقين مىكند: «كه بايد قلب پاك باشد»، زن را به هرگونه بىعفتى و آلودگى مىكشاند به عنوان آن كه قلب بايد پاكباشد! با لبهاى آكنده از آتش شهوت اظهار محبت مىكند! بادستهاى دزد و جنايتكار خود هرگونه عملى انجام مىدهد، باچشمهاى خائن خود هر بىغيرتى را مرتكب مىشود، مىگويد: قلب بايد پاك باشد.
تغييرمعانى الفاظ
مرد براى فريب زن، معانى الفاظ را تغيير مىدهد، شهوترانى را عشق مىخواند، بىعفتى و هرزگى را وفا مىگويد،نجابت وپاكدامنى را جفا و بداخلاقى مىنامد، شل بودن و مقاومت نكردن زن را كه بدترين نانجيبى است، خوش اخلاقى اسم مىگذارد!طمع مرد به حدى است كه نمىتواند به يك زن اكتفا كند، بلكه حريص است كه در هر آنى از چندين زن استفاده كند و براى آن كهبدين مقصود كامياب شود، با هر مانع كه در اين راه باشد مىستيزد با شديدترين وضع با حجاب و پوشيدگى آن مبارزه مىكند،طرفدارى از آزادى (هرزگى) زن مىنمايد و آن را نهضتبانوان لقب مىدهد.
آزادى زن در نظر مرد
آزادى زن در نظر مرد بههوس آن است كه هرآنى خواسته باشد بتواند از چند زن رنگآميزى شده لذت ببرد و در كوچه و خيابانو محافل، چشمچرانى كند، آزادى زن در لغت مرد با هوس اين است كه به دنبال هر زنى كه رهسپار شود، كسى مانع او نشود،آزادى زن در نظر او آن است كه عدهاى لجام گسيخته ورنگآميزى شده اوقات گران بهاى خود را با مرد وحشى در پاىميز قماربهسربرند، يا در شبنشينىها به صورت نيمه عريان به عيش و عشرت بگذرانند، يا در مجلسهاى دانس و بالت، زن و مرد بايكديگر تماس تنبهتن داشتهباشند. زن تا در دژ و خانه عفت قرار دارد، در نظر چنين مردانى آزادىندارد، همان كه از آن خانهقدم بيرون نهاد و در بازار بىعفتى متاع خودرادرمعرض فروش قرار داد، چنين زنى آزادى دارد; حيلهگرى مرد بهحدىاست كهتمام اين خيانت كارىهاى خود را از زن مىپوشاند و آن موجودلطيف و ساده لوح مىپندارد كه مردانى كه دم از آزادى زنانمىزنند نظر حقيقتخواهى دارند، زن اگر با قيافه ساده، خود را در لباس عفتبپوشاند وازخانه بيرون آيد، آتش شهوت مرد پليدزبانه مىكشد و بر وى دشنام مىدهد وچنين زنى را امل لقب مىدهد و مىگويد: «فواحش اغلب در اين لباسند» مردنانجيبمىخواهد زن را به هر طورى كه ممكن است نانجيب ببيند. اگر زن واقعا نجيب و پاكدامن باشد مرد به همين مقدار قانع است كهدر كوى و برزن، لباس نانجيبى بر تن كرده باشد تا از لذايذ چشمى محروم نگردد و آن را مقدمه لذايذ ديگر قرار دهد.
مرد اگر به نفع آزادى زن مقاله مىنويسد يا سخنرانى مىكند از آن نظر است كه اگر زن لباس عفت در بركرد، مرد ازچشم چرانىو دست دادن و اظهار محبتدر وقت وداع و... محروم مىشود. اگر مرد كه مىگويد: زن شريك زندگى اوست، راست مىگويد، پسچرا دلش دنبال ديگران مىرود و دلهگىشهوانى خود را بروز داده با هر زن زيبايى، با زبان يا با دست و چشم مغازله مىكند.
اى مرد! جنايت تا كى؟ خيانت تا چند؟ با موجود رعنا و لطيفى كه همچون موم در دست تو نرم است و تسليم تمايلات تو است.حيلهگرى سزاوار نيست، خدعه و فريب ناپسند است.
چند اندر پى رنگ و بويىبه تكاپو بسر هر كويىمات و حيران به رخ نيكويىكردهاى بوالهوسى هرچه، بس است
من اگر از زن طرفدارى مىكنم مىگويم: محيطى كه زن عفيف را از جاده عفتخارج مىكند بايد نابود گردد و به جاى آنمحيطى سالم ايجاد شود كه زن بتواند عفتخود را حفظ كرده ودامن خود را به ننگ نيالايد.
زن عفيف
زن نجيب و عفيف، زنى است كه جز شوهرش تن مردى با او تماس نگرفته باشد، دست دادن زن و مرد به واسطه ارتباط الكتريكىكه ميان آن دو حاصل مىشود و اشعه مغناطيسى كه از بدن هر دو خارج مىشود و در بدن ديگرى داخل مىگردد، عفت آن دو رامتزلزل مىكند و از قله عفتبه قعر دره فحشا نزديكشان مىكند. مرد نجيب و زن عفيف كسانى هستند كه جز همسر خود ديگرىرا دوست نداشته باشند. زن بايد شوهرش را بهترين فرد و زيباترين مرد و محترمترين كس بداند. مرد نيز بايد زنش را نمونه جمالو زيبايى و آراستگى و پيراستگى بشمارد.
خطراتى كه از ناحيه مرد متوجه زن استيك صدم خطراتى كه از ناحيه زن متوجه مرد است نيست، لذا استقامت زن در عفت وپاكدامنى دربرابر مرد، بهمراتب سختتر از استقامت مرد در عفت و پاكدامنى است. نگاهدارى گنج كار آسانى نيست.هركس گنجگرانبهايى دارد، در حفظ و نگاهدارى آن اگر كوشانباشد طمعكاران از كفش مىربايند. عفت زن بزرگترين و گرانترين گنجهاست.
عفت
عفت، گنجى است كه راه موفقيت دنيا و آخرت از آن آغاز مىشود. اميرمؤمنان على(ع) پيوسته مىفرمود:
«افضل العبادة العفاف; (2) عفتبالاترين عبادتهاست.»
زنى كه بتواند عفتخود را نگاهدارى كند، بزرگترين وظيفه دينى وانسانى خود را انجام داده است. البته چنين گوهر گران و اينگونه جواهر درخشان، دزدان بسيارى دارد كه همواره در كمين نشستهاند تا آن را از كف دارندهاش بربايند; براى ربودن گوهر عفت، دزدان از قتل و غارت، از تهمت و افترا دريغنمىكنند، همان طور كه پيش از اين ذكر شد از هر چه از دستشان بر آيد براىازبينبردن عفت كوتاهى نمىكنند.
وظيفه زن
در پايان خود را ناگزير از ذكر اين نكته مىدانم كه زن نجيب هم نبايد طورى رفتار كند، يا قدم بردارد كه شهوت مرد شهوتپرسترا برانگيزاند; راه رفتن زن بايد آرام و نجيبانه باشد، سخن گفتن زن بايد بسيار ساده باشد و هيچگونه كرشمهاى در آن به كار نرود.قرآن مىفرمايد:
«فلاتخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض; (3)
در سخن نرمى به خرج ندهيد [آواز خود را نازك نكنيد]، تا آنان كه قلبشان بيمار استبه شما طمع نكنند.»
زن نبايد آرايش خود را به كسى جز شوهرش نشان دهد، چنان چه نبايد جز براى شوهرش خود را بيارايد. قرآن مىفرمايد:
«ولايضربن بارجلهن ليعلم مايخفين من زينتهن; (4)
و نيز چنان پاى بر زمين نزنند تا آن زينت كه پنهان كردهاند، دانسته شود.»
نابود باد زنى كه خود را براى شوهر نيارايد، ولى هنگامى كه از خانه بيرونمىرود، خود را بيارايد. آراستن زن براى نماياندن خودبه رهگذران، يا به كسانى كه با آنان ملاقات مىكند، يا در بازار از آنانخريد مىكند، يكى از بزرگترين بىعفتىهاست; زيرا چنينزنى عملا مرد شهوتانگيز را به خود دعوت مىكند و موجب مىشود كه شهوترانان از پى او برخيزند و استدلال مخالفان كهمىگويند: «تا از طرف خود زن چيزى نباشد مردى از پى او روان نمىشود» راست مىآيد هرچند من با كليت اين استدلال مخالفهستم، ولى در اين گونه زنان، كاملا صحيح به نظر مىرسد; زيرا كمتر زنى است كه در راه بهطور عادى حركت كند; در راه رفتنعشوهگرى نكند; ژستهاى تحريكى بهخود نگيرد، در قيافه و لباسهاى خود، سادگى را مراعات كرده باشد و مردان به سراغ اوروند. بسيارى از مردان به چنين زنى رحمت مىكنند و نجابت و عفت او را مىستايند، زيرا هر مردى چشمچران و شهوتراننيست، يا اگر هم چنينباشد، در برابر اين گونه عفت و نجابت و پاكدامنى، سر تسليم فرودمىآورد و با نظر اعجاب و تحسين بهچنين زنى مىنگرد.
نانجيبى يعنى چه؟
بسيارى از زنان چنين مىپندارند كه بىعفتى و نانجيبى همان معناى مخصوص را دارد،از اين جهت، خود و بسيارى را نجيبمىدانند، غافل از آن كه نانجيبى مراحلى دارد; اگر زن از خانهدارى سرباز زند و پيوسته بخواهد بهگردش يا منزل دوستان وخويشان برود، يك مرحله از نانجيبى است. اگر زن با مردى جز شوهرش بيشتر ازمقدار احتياج سخن گويد، يا معاشرت كند، يكمرحله از نانجيبى است. اگر زن هنگامى كه خود را آرايش كرده، خوش بدارد كه مردان او را بنگرند، مرحلهاى ديگر از نانجيبىاست. اگر زن هنگامى كه به مهمانى مىرود خود را بهتر از موقعى كه در خانه براى شوهر مىآرايد، آرايشكند; مرحله ديگرى ازنانجيبى است. اگر زن به شوهر به نظر احترام ننگرد; وشوهر در نظرش كوچك و حقير باشد، يك مرحله نانجيبى است، اگر زنآرزومند باشد كه شوهر همه خواستههاى او را انجام دهد; و گرنه با او سرناسازگارى بردارد، يك مرحله از نانجيبى است، اگر زن ازبچه آوردن دريغ داشته باشد و يا در فكر سقطجنين باشد، يك مرحله از نانجيبى است. اگر زن از پوشيدن لباس و كفش و جورابارزان قيمت ابا داشته باشد; يك مرحله از نانجيبى است، اگر زن ملاحظه اقتصاد را در زندگانى شوهر نكند، يك مرحله از نانجيبىاست، به هرحال، نانجيبى و نجابت مراحلى دارد. بعضى از زنان ممكن است قسمتى از آن را دارا و قسمتى را فاقد باشند، زنده بادزنى كه نجابت و صفات مثبت جنس لطيف را به تمام مراحل دارا باشد و در قلعه سعادت زندگى كند.
همان طورى كه زن را در برابر مرد، جنس لطيف لقب دادهاند، همان طور زن بايد صفاتى كه شايسته جنس لطيف است نيز داراباشد تا لطافتش افزون گردد. آنمقدارى كه از زن جبن پسنديده است، شجاعت پسنديده نيست. آن مقدارى كه از زن بخلشايسته است، سخاوت برازنده نيست.
اميرمؤمنان على(ع) فرمود:
«صفات پسنديده زن صفاتى است كه در مرد ناپسند است مانند: تكبر، جبن، بخل. اگر زن متكبر باشد تسليم كسى نمىشود و اگرترسو باشد از كوچكترين پيشآمد مىگريزد و از خطر محفوظ مىماند و اگر بخيل باشد، ثروت خود و شوهرش را حفظ مىكند.» (5)
چه بسيار زنانى كه در اثر كاردانى و اقتصاد، شوهر خود را ثروتمند كردند، چه بسيار زنانى كه شوهر خود را از خاك سياه به تاج وكلاه رسانيدند، ولى از آنسو نيز زنانى بودند كه خواب و خوراك را بر شوهر خود حرام و روزگار او را تباه كردند.
انتظار از زنان مسلمان
اميدوارم كه زنان مسلمان خودشان مستقيما فكر كنند و احساسات را كنار گذارند، هوا و هوس را دور اندازند و سود خودشان را اززيان تشخيص دهند ومتوجه باشند كه در اينگونه قضاوتها و تشخيصها فريب مردان شهوتپرست را نخورند و به تلقيناتشيطانى آنان گوش فرا ندهند، بلكه آن طورى كه حق و حقيقت راهنمايى مىكند همان طور قدم بردارند تا سعادت دو جهان را ازآن خود و خاندان خود بنمايند، خدا همه را راهنمايى كند.
زن پرهيز كار
اينك سخن را با نقل داستانى از امام صادق(ع) در باره زنى كه در پاكدامنى و پرهيزكارى استقامت داشته است، پايان مىدهيم:
«يكى از قضات بنى اسراييل برادرى داشتبسيار درستكار، هنگامى كه مجبور به سفرى شد زن خود را كه بسيار زيبا و پاكدامنو با تقوا بود و از اين سفر شوهرش ناراضى بود به دستبرادر قاضىاش سپرد.
قاضى كه نزد آن زن براى انجام كارهاى او مىرفت، كمكم به آن زن متمايل شد، هنگامى كه تمايلش شدت يافت از او كام خواست،زن نپذيرفت، قاضى سوگند يادكرد كه اگر تسليم من نشوى به پادشاه مىگويم كه تو بدكاره شدهاى. زن تسليم نشد و گفت: هرچهمىخواهى بكن، قاضى نزد شاه رفت و گفت: نزد من ثابتشده كه زن برادر من بدكاره شده است. پادشاه گفت: سنگسارش كن،قاضى نزد زن آمد و گفت: پادشاه فرمان سنگسار كردن تو را داده است تسليم مىشوى يا فرمان را اجرا كنم؟ زن پاكدامناستقامت كرد و تسليم نشد.
قاضى با عدهاى به سنگسار كردن آن زن پرداختند و هنگامىكه او را مرده پنداشتند دستبرداشته باز گشتند، شب فرا رسيد و زنهنوز در تن رمقى داشت، تكانى بهخود داد و از چالهاى كه براى سنگسار كردنش كنده بودند درآمد و از شهر بيرونشد تا به ديرىرسيد. قصه خود را به صاحب دير باز گفت، صاحب دير را بر او رحمت آمد و به درون ديرش برد، به درمانش پرداخت، هنگامى كهزخمهاى تنش بهبودى يافت فرزند خردسالش را به آن زن سپرد تا تربيتش كند.
پيشكار صاحب دير فريفته زيبايى آن زن شد و از او كام خواست، زن تسليم نشد آن مرد گفت: اگر تسليم نشوى تو را به كشتنخواهم داد، زن گفت: هرچه مىخواهى بكن آن مرد به سوى كودك صاحب دير روان شد و گردن كودك را بشكست و سپس نزدصاحب دير شد و گفت: زن بدكاره را راه دادى و فرزند خود را بدو سپردى تا او را بكشد؟ صاحب دير آمد، كودك خود را در آن حالديد، بهزن گفت: با آنكه من با تو نيكى كرده بودم اين چه كار بود كه كردى؟ زن داستان را گفت، صاحب دير به آن زن كمكى كرد وگفت. خدا نگهدار تو باشد. زن شبانه از آن دير بيرون شد.
صبحگاهان به دهكدهاى رسيد، مردى را ديد كه به چوبى دار زدهاند (6) حالش پرسيد، آن مرد گفت: بيست درم بدهكارم و ميان مارسم است كه با بدهكار چنين كنند تا بدهى خود را بپردازد يا بميرد. زن بيست درهم را به طلبكار داد و آن مرد را از مرگ نجاتداد، مرد گفت: اى زن هيچ كس به اندازه تو بر من حقى عظيم ندارد، تو مرا از مرگ رهانيدى، من در خدمت تو هستم هرجا بروى.
رفتند و رفتند تا به كنار دريا رسيدند در آن جا مردمى را با كشتىهايى ديدند، مرد به زن گفت: اين جا بنشين تا من بروم براىايشان كار كنم و خوراكى فراهم كرده بياورم و به سوى كشتى رهسپار شد، ديد كشتىها پر از اموال گرانبها و عنبر و گوهر است،پرسيد ارزش آنها چه قدر است؟ گفتند: بسيار است و تو نتوانى بهشمار آورى، گفت: نزد من چيزى است كه از همه اينها پربهاتراست كنيزى دارم بسيار زيبا! گفتند به ما بفروش; گفت: مشروط بر آن كه برويد و او را ببينيد. بهطورى كه آن كنيز نفهمد، كسىرا فرستادند كه آن زن پرهيزكار را ببيند، هنگامى كه فرستاده باز گشت و گفت: من تا كنون به زيبايى او نديدهام، كنيز را به دههزار درم خريدند و بها را پرداختند و او گرفت و رفت تا ناپديد شد.
خريداران به سراغ زن پاكدامن رفتند و گفتند:برخيز و به درون كشتى آى; زن گفت: چرا؟ گفتند: ما تو را از اربابتخريدهايم.گفت: او ارباب من نبود. گفتند: برمىخيزى يا تو را ببريم؟ زن برخاست و با آنها روان شد.
بازرگانان به همديگر خوشگمان نبودند و هركدام از ديگرى بيم داشتند كه زن را به او بسپارند; زن را به تنهايى در كشتىجواهرات سوار كردند و خودشان در كشتى ديگر سوار شدند و به سفر دريا پرداختند.
دريا طوفانى شد، كشتى بازرگانان با سرنشينانش غرق شد، باد كشتى جواهرات را به كنار جزيرهاى رسانيد، زن پياده شد وكشتى را بست و در آن جزيره به گردش پرداخت، جزيرهاى بود داراى آبهاى گوارا و ميوههاى گوناگون. زن با خود گفت: اين آببراى آشاميدن و اين ميوهها براى خوردن و كار من عبادت خدا باشد.
از سوى خدا به يكى از پيامبران بنى اسراييل وحى شد كه برو و به شاه بگو كه در جزيرهاى بندهاى از بندگان ما هست، تو و اهلكشورت بايد برويد و نزد او اعتراف به گناه كنيد و از او آمرزش بخواهيد، اگر او از من آمرزش شما را بخواهد من شما را مىآمرزم.
شاه با همراهانش حركت كردند تا به جزيره رسيدند و زنى را در آن جا يافتند، شاه آغاز سخن كرد و گفت: «قاضى خبر داد كه زنبرادرش بدكاره شده من بدون تحقيق فرمان سنگسارش را صادر كردم، از آن ترسم كه آن زن گناهى نكرده باشد، از خدا بخواه كهمرا بيامرزد.» زن پاكدامن گفت: خداى تو را بيامرزد بنشين، شوهرش جلو آمد و در حالى كه او را نيز نمىشناخت گفت: زنىداشتم پاكدامن و درستكار، سفرى كردم كه او راضى به سفر من نبود و او را به برادرم سپردم، هنگامى كه باز گشتم برادرم گفت:زن تو بدكاره شد و ما سنگسارش كرديم، مىترسم كه گناهى كرده باشم. زن گفت: خداى تو را بيامرزد و او را در كنار شاه نشانيد،سپس قاضى جلو آمد و داستان خود را به طور حقيقتبگفت و تقاضاى دعا براى آمرزش گناه خود كرد، زن گفت: خدا تو را بيامرزدو روى به شوهرش كرد و گفت: شنيدى؟ صاحب دير آمد و داستان خود را بگفت و گفت: مىترسم آن شبى كه آن زن را بيرونكردم گرفتار درندهاى شده و كشته شده باشد و من گناهكار باشم. زن گفت: خدا تو را بيامرزد، پس از آن پيشكار صاحب دير آمد وداستان را به راستى اعتراف كرد، زن گفت: خدا تو را بيامرزد و روى به صاحب دير كرد و گفت: شنيدى؟ سپس مردى كه به دارآويخته شده بود آمد و داستان خود را باز گفت و طلب دعا براى آمرزش گناه خود كرد زن گفت: خدا تو را نيامرزد.
آن گاه روى به شوهرش كرد و گفت: «من زن تو هستم و تمام اين داستانها كه شنيدى، شرح حال من است، من ديگر با مردانكارى ندارم چون مىبينى از دست مردان به من چه رسيده است دوست دارم كه اين كشتى و آن چه در آن استبردارى و به مناجازه دهى كه در اين جزيره بمانم و به عبادت خدا مشغول باشم، مرد اجازه داد و كشتى و آن چه در آن بود برداشت و شاه وهمراهانش مراجعت كردند» (7) .
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 6 محرمالحرام 1370 برابر با 27 مهرماه 1329.
2.كافى، ج2، ص468، ح8.
3.احزاب (33) آيه 32.
4.نور (24) آيه 31.
5.نهج البلاغه، حكمت 234.
6.در آن روزها طنابدار را زير شانهها مىانداختند و مصلوب پس از سه چهار روز مىمرد.
7.بحار الانوار،ج14، ص505، ح30. نقل از كلينى، اصول كافى.