4- استقامت (1) (3)
ياس و اميد
ياس و اميد دو صفتى هستند كه با يكديگر ضديت دارند، جايى كه اميد باشد، ياس و نوميدى را راه نيست و جايى كه ياس پيداشود، اميد در آنجا يافت نمىشود و همچنان كه اين دو صفتبا يكديگر جمع نمىشوند و پيوسته در جنگند، آثارى كه از اميد ونوميدى برمىخيزند نيز باهم ضديت و دشمنى دارند، مانند دو پدرى كه با يكديگر دشمنى داشته باشند و دشمنى آنها بهفرزندانشان بهارث برسد.
اندوه
كسى كه روح ياس و نوميدى بر او چيره شود، پيوسته محزون و اندوهناك خواهد بود و به هيچ يك از مقاصد خود نخواهد رسيد;زيرا هنگامى كه به سوى مقصد خود روان است، اگر به كوچكترين مانع برخورد كند، ياس، او را از استمرار در حركتبه سوىمقصود، باز خواهد داشت، در نتيجه از پايدارى دربرابر موانع منصرف گشته، به هيچ هدف و مقصودى نخواهد رسيد، بلكه هرروزدنبال مقصدى خواهد رفت و صفت تلون در او رشد خواهد نمود و در اثر تلون و هر روز راهى را اختيار كردن و به رنگى در آمدن،هيچ وقت كوششهاى او بارور و مثمر نخواهد شد، تنها ثمرى كه از كوشش خويش مىبرد همانا رنجبيهوده كشيدن و به هيچآرزويى نرسيدن است.
خشنودى
ولكن هرگاه روح اميد بر كسى مستولى شود، هميشه خشنود و كامران خواهدبود و به سوى مقصدى كه قدم برمىدارد بىگمانموفق شده و به آن مقصدخواهد رسيد; زيرا به هر مانعى كه برخورد كند نوميد نمىشود و بااميدوارى كاملى، آن مانع را برداشته وبه سوى مقصد رهسپار خواهد شد. رسيدن به مقصد، او را تقويت كرده و نيروى تازهاى به او مىدمد بار ديگر، هدفو مقصدبزرگترى را تعقيب خواهد كرد و همچنين بار سوم و چهارم; پسوصول به هر هدف كوچكترى، مقدمه براى قدم برداشتن بهسوى هدف بزرگتر خواهد شد و در اثر روح اميدى كه بر او حكومت مىكند هيچ وقت ازطول مدت يا از بزرگى و سختى مانع،نوميد نخواهد شد و تا مقصود خويش را در آغوش نگيرد، منصرف نمىشود و روح استقامت و پايدارى را كه ليعه سعادت هر كساست، دارا خواهد شد و بر حل هر مشكلى، هر چند بسيار دشوار باشد، توانا خواهد بود، بلكه هر دورى، نزد او نزديك و هر دشوارى، پيش او آسان مىشود; پس نتيجه نوميدى، تلون و مرگ است و نتيجه اميد، استقامت است و حيات.
كوچكى موانع
در نظر مردمان با استقامت، هميشه موانع، كوچك و خرد مىآيد; زيرا كه روح آنان به مراتب از موانع، قوىتر و بزرگتر خواهد بود، ولى كسى كه متلون است، خود را در برابر موانع، حقير و ناتوان مىبيند و مانع را سخت و صعبالعبور مىشمارد; زيرا در برابر هرمانعى، عقب نشينى اختيار كرده و ناتوانى خود را به چشم مىبيند، از اين جهت، كسانى كه در زندگانىهاى سخت وپرحادثهتربيت مىشوند، پايدارى آنها در برابر فشارها و حوادث بيشتر است و چون آزموده مبارزه با مشكلات هستند بر آنهاغالب شده و بيشتر به نتيجه و مقصود مىرسند، چنانچه مردان بزرگ تاريخ از ميان اين دسته برخاستهاند، ولى كسانىكه در يكزندگى راحت و آسوده پرورش يافتهاند، در برابر فشارها و موانع، فوقالعاده ضعيف و ناتوان خواهند بود. اميرمؤمنان على(ع)مىفرمايد:
«الا و ان الشجرة البرية اصلب عودا و الرواتع الخضرة ارق جلودا والنباتات العذية اقوى وقودا و ابطا خمودا; (2)
درختى كه در بيابان خشك و سوزان پرورش يافته باشد، چوبش محكمتر است ولى در برابر گلهايى كه زير دستباغبان درگلزارها و بوستانها پرورش يافته وبراى آنها همهگونه وسايل حيات آماده بوده است، بسيار رقيق و ناتوان خواهندبود....»
هر كس كه اتكا به نيروى خود نداشته و خواسته باشد با كمك ديگرى ادامه حيات بدهد، در نبرد زندگى پيروز نخواهد شد و برفرض به مقامى بزرگ نايلشود، توانايى حفظ آن را نخواهد داشت و به زودى از دستش خواهد رفت.
ناز پروردگان
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوستعاشقى شيوه رندان بلاكش باشد
ناز پروردگانى كه در بستر نرم و راحت آرميدهاند، سرد و گرم جهان را نچشيده و گرفتارىهاى آن را نديدهاند و آزموده مقاومت وپايدارى در برابر موانع و مشكلات نشدهاند و آنچه را كه خواستهاند، بدون سختى و ناراحتى بهر ايشان آماده بوده است، هنگامىكه دست تنها شدند و اوضاع و احوالى كه مساعد آنها بود از ميان رفت، توانايى آن را نخواهند داشت كه پر كاهى را بردارند اگرپشهاى به آنها لگدى زد، از خود دفاع كنند و اگر جوياى مقصودى باشند، بدان برسند; زيرا عرضه ندارند و در بىعرضگى پرورشيافتهاند.
بچهاى كه بسيار بسيار محبوب پدر و مادرى بى نياز و توانا باشد، به طورى كه هر چه بخواهد براى او فراهم كنند، مبادا كودكعزيز، دل آزرده شود يا بگريد، اگر پدر و مادر از دستش رفتند، در ناتوانى و بىچارگى خواهد مرد; چون نهتوانايى بر جذب دارد و نهقدرت بر دفع.
از آن سو، اگر فردى يار و ياورى نداشته باشد و جوياى چيزى بشود كه براى او حاصل نشود، مگر پس از كوشش وجد وجهد بسيارو زحمت طاقت فرسا و تلاشهاى بىشمار، و پس از آن كه مقصود را به دست آورد، مورد هجوم و حملات فوقالعاده از هر طرفباشد، رقبا و دزدان نيرومند هم منتظر فرصتباشند كه گوهر گرانبهايش را از كفش بربايند و او با تمام نيروى فكرى و جسمىخود هميشه در دفاع باشد و نقشههاى مخالفان را خنثى كند، چنين كسى بسيار توانا و نيرومند خواهد شد، به طورى كه هيچكس را با او توانايى برابرى و ياراى مقاومت نيست.
كشاورز يزدى كه هيچ ندارد و همه چيز را بايد باكوشش ايجاد كند، بسيار نيرومندتر و در كشاورزى، داناتر از كشاورز مازندرانىاست كه همه چيز را طبيعتبهر او آماده كرده است.
زندگانى على(ع) على(ع) با آن دو جمله فوق، زندگانى خود را تشريح مىكند كه همه آن، نبردو كوشش و مبارزه بود، از كودكىسر و كارش با رنج و تعب و فشار و سختى و كار و كوشش و پرورش يافته سختىهاى حوادث و فشارهاى مشكلات بودهاست; اوضاعطبيعى حجاز به طورى نامساعد بود كه هيچ چيز در مكه يافتنمىشد، اهل مكه هميشه در خطر گرسنگى بودند، قوت خود رابايستى از تجارتهاى شام و ايران و يمن تهيه كنند، آب را مىبايد از اعماق چاهها - كه بدون وسايل صنعتى حفر شده بود - بيرونآورند، غارتگرى و تاراج كه در اثر فقر در شبه جزيره عربستان رواج داشت، كسى را نمىگذاشت كه بر مال يا جانش ايمن باشد،گرماى طاقت فرسا و شدت حرارت، برسختى زندگى مىافزود، سرماى خشك و سوزنده زمستان، بدنهاى لخت و عريان آنان راكه در اثر حرارت آفتاب سوزان تابستان حجاز برشته شده و چندين بار پوست انداخته بود، آزار مىداد، حسادت و غرور كه معلولاينگونه محيطهاست، ميان آنها دشمنى و زد و خورد به وجود آورده و جنگهاى خانوادگى را فراهم آورده بود، فقر ابوطالب - پدرعلى(ع) - زندگى را بيشتر دشوار و مشكلتر ساخته بود، ازطرف ديگر، اسلام كه دنياى عرب بر كوبيدن آن همت گماشته بود،نبرد و مبارزه را شديدتر و آتشينتر مىكرد. على(ع) در چنين زندگانى و محيطى پرورش يافت و بزرگ شد; لذا پس از رسول خداكه مربى او بود، بااستقامتترين فرد بشر گرديد و از همه ياران آن حضرت، در همه فضايل، برترى يافت و از ملك پران شد و آن چهاندر وهم نمىگنجد آن شد.
نكته شايان ذكر
نكته شايان ذكر آن است كه گمان نرود استقامتبايد با خشونت همراه باشد; چون كوه را براى استقامت مثل مىآورند بلكهاستقامتبايد بيشتر با نرمى و ملايمت همراه باشد و مثال قرار دادن كوه، از نظر پايدارى و استقامتش در برابر طوفانهاى شديدو بادهاى خطرناك است و خشونت كوه كه چندان پسنديده نيستبه جز استقامت آن است كه صفت پسنديدهاش مىباشد.
رسول خدا نمونه كامل و مثل اعلاى استقامتى بود كه يك فرد از افراد بشر مىتواند دارا باشد، در صورتى كه ملايمترين اخلاق(خوشرويى، رافت، مهربانى و رقت قلب براى مصيبت زدگان) را به طور اكمل دارا بود و با همين خلقخوش بود كه عربهاىسرسخت و خشن را به اسلام و حق و حقيقت راهنمايى فرمود و وحشىترين مردم را به درجات عالى از انسانيت رسانيد. شاعر،مثل خوبى در اين باب (همراه بودن استقامتبا نرمى) مىزند:
جدا شد يكى چشمه از كوهساربه ره گشت ناگه به سنگى دچاربه نرمى چنين گفتبا سنگ سختكرم كرده راهى دهاى نيكبختگران سنگ تيره دل سختسرزدش سيلى و گفت دور اى پسر!نجنبيدم از سيل زورآزماىكهاى تو كه پيش تو جنبم ز جاى؟نشد چشمه از پاسخ سنگ سردبه كندن در استاد و ابرام كردبسى كند و كاويد و كوشش نمودكز آن سنگ خارا رهى بر گشودز كوشش به هر چيز خواهى رسيدبه هر چيز خواهى كماهى رسيدبرو كارگر باش و اميدواركه از ياس جز مرگ نايد بهبارگرت پايدارى است در كارهاشود سهل پيش تو دشوارها
ميوه اميد و نوميدى آرى، نتيجه اميد، حيات است و ياس جز مرگ ميوهاى ندارد. اميد، هردشوارى را آسان مىكند و نوميدى،هر آسانى را دشوار مىنماياند. اميد، نيروى استقامت و پايدارى را تقويت مىكند و تلون و دودلى را از ميان برمىدارد، ولى نوميدى، ضعف و دودلى را بر انسان چيره مىكند و رهسپارديار نابودى و نيستى مىگرداند. به وسيله استقامت، مىتوان اميدوار بود و بهوسيله اميد، مىتوان پايدارى كرد و استقامت نمود.
كسى كه از رسيدن به مقصود نوميد شود و داراى استقامت نباشد، همه مشكلات در نظرش لاينحل مىآيد و موانع را غير قابلتسخير و شكست ناپذير مىشمارد، ولى كسى كه داراى استقامتباشد، عدد مشكلات در نظرش بسيار كم و هريك را به آسانىقابل حل مىداند و موانع را بسيار كوچك و نابود شدنى مىانگارد، چنين كسى مرد كار است و بيشتر كار مىكند و كمتر مىگويد، برخلاف آن ديگرى كه مرد خيال و پندار است كه بيشتر خيال مىكند و كمتر عمل دارد يا بيشتر مىگويد و كمتر كار مىكند.
پرحرفى
پر حرفها كه تنها همتشان سخن گفتن و به عقيده خودشان مجلسآرايىكردن است كمتر داراى استقامت و پشتكار مىباشند،براى آن كه سخن خود را زيبا و عقلايى جلوه دهند، چيزهاى خيالى و پندارى را واقعى و عملى مىشمارند; اينان كمتر گوشمىدهند، بلكه توانايى گوش دادن ندارند و اين خود دليل بر نابخردى ايشان است تمام هوس آنها اين است كه حرف بزنند وپرچانگى كنند، در هر موضوعى هر چند مربوط به خود يا شغلشان يا رشته تخصصشان نباشد، اظهار نظر مىكنند و متخصصانآن رشته را خطا كار مىخوانند، در هر جمع و مجلسى حضور مىيابند، دوست دارند كه يگانه سخنگو و متكلم وحده باشند.
بزرگ پنداشتن موانع
موانع و مشكلاتى كه در راه رسيدن به هر هدفى پيش مىآيد، آن قدر كه توهم بزرگ بودن براى آنها مىشود، در واقع عظيم وصعب العبور نيستند، همان كه اندك كوششى براى از ميان برداشتن آنها به كار رود، ارزش واقعى آنها آشكارمىشود كه بسياركوچكتر و حقيرتر از آنچه پنداشته شده بود، بودهاند واغلب، عظمت آنها; مانند: توپهاى توخالى و شيرهاى برفى، واقعيتنداشته و خيالى محض بودهاند. مردمان معتاد از اين قبيلند كه سوراخى را چاهى و جويى را دريايى مىپندارند.
بسيارى از مردم هستند كه خود را خردمند مىدانند، ولى به ارزش واقعى اشيا نمىتوانند پى برند; چون پندارشان مانع ازتشخيص حقيقى آنهاست; مانند تاريكى شب كه چيزها را دگرگونه و يا چندين برابر آنچه كه هست، به نظر مىآورد; استقامت،نابود كننده اين گونه توهمات و پندارهايى است كه مانع از ادراك حقيقت اشيا مىشوند و هر چيزى را دگرگونه و ياعظيمتر از آنچه كه هست، جلوه مىدهند.
مسجد مهمانكش
پدرم نقل مىكرد كه: سيد جمالالدين اسدآبادى در يك از نوشتههايش مثلىمىآورد و مىگويد:
«مسجدى بود كه هر كس شب را در آن مسجد به روز مىآورد، مىمرد و صبحگاهان جنازهاش را بيرون مىآوردند، مردى كه در اثرفشار زندگى تصميم به خود كشى گرفته بود، به سوى مسجد روان شد تا شب را در آنجا به سر برد وتصميم خود را جامه عملبپوشاند، هنگامى كه در آنجا دراز كشيده بود وباكنجكاوى فراوان، مترصد بود كه ببيند چه مىشود و چگونه اسباب مرگ فراهممىگردد، ناگهان صداى عظيمى را شنيد كه از ستون مسجد برخاست و پساز اندى، صداى عظيمترى برخاست و پى درپى صداهاعظيمتر و رعب آورتر مىشد، او پنداشت كه اين صداهاى رعد آسا، مقدمه براى آمدن قاتل و يا افتادن چيزى است كه مرگ بهوسيله آن محقق مىشود، بانگ زد كه من آمدم در اينجا بميرم، به اين صداها احتياج نيست، كار خود را انجام دهيد كه صدايىعظيمتر ورعب آورتر برخاست، او خندهاى كرد و سخن خود را تكرار نمود و گفت: اينچيزها در من تاثيرى ندارد، كار خود را انجامدهيد، باز هم صداى عظيم و رعدآسايى بر خاست كه در و ديوار را به لرزه در آورد، او همچنان نشسته و منتظربود كه سر انجام چهمىشود كه ناگهان ستون مسجد شكافى خورد و مقدارى خاك از آن برزمين ريخت و ديگر تا صبح صدايى شنيده نشد و آن مرد،زنده از مسجد بيرون آمد و معلوم شد كه در آن ستون، طلسمى بوده كه شكننده آن، كسى بوده كه مرعوب آن صداها نشود و دربرابر آن توپهاى توخالى، پايدارى كند ديگران باشنيدن آن صداها مرعوب شده و از ميدان به در مىرفتند و جان مىدادند، ولىاين مرد، چون از جان گذشته بود، مرعوب نشد و پوچ بودن آنها را به چشم ديد.»
سپس سيد جمالالدين، دول كفر را به آن ستون طلسم، تشبيه مىكند كه اگر مسلمانان در برابر آن، مقدارى پايدارى وستقامتبه خرج دهند و شخصيتخودرا فراموش نكنند، بطلان عظمتخيالى آنها آشكار مىشود.
تبليغات زهرآگين
يكى از تبليغات زهرآگينى كه دشمنان اسلام در ميان مسلمانان كردهاند و مغزهاى آنها مخصوصا سالخوردگانشان را مسمومنمودهاند و خيالبافان و مردمان پندارى را بدان، مشغول ساختهاند، آن است كه هيچ پيش آمدى در كشورهاى اسلامى، بدوناراده و ميل آنها انجام نمىشود، حتى لقمه نانى كه چوپانى در قلعهاى دور افتاده، در دهان خود مىگذارد، در اثر خواستهآنهاست، در نتيجه اين تصور، ضعف روحى عجيب و نوميدى فوقالعاده و تنبلى نابود كنندهاى بر آنها چيره شده است كه كفارآرزومندند كه مسلمانان، داراى اين گونه افكار و صفات بشوند، با آن كه پيشتر حوادثى كه رخ مىدهد، طبق دلخواه آنها نيست،چيزى كه هست آنها از حوادث موجود به نفع خودشان استفاده مىكنند و يا زمينه قابلى را تحريك كرده و آتشى را دامن زدهتاسير آن را به نفع خود تغيير دهند.
مسلمانان واقعى
هر چه مسلمانان امروز، خيالى هستند، مسلمانان پيشين واقعى و عملى بودهاند، مربى آنها رسول خدا مرد عمل بود و آنها رامردان عمل تربيتكرد و از استقامتخود در آنها دميد كه اگر ذرهاى از استقامت رسول خدا در ميان مسلمانان امروز يافت مىشد، جهان اسلام، جهان ديگرى بود و مسلمانان، عزيزتر و ارجمندتر از اين بودند. اى كاش همانطور كه مسلمانان پيشين، در راه دينو حقيقت، كوشا و پايدار بودند و برادرى خويش را تا آخرين نفس با يكديگر حفظ مىكردند، حتى جان خود را براى حفظ جانبرادران خود به خطر مىانداختند; مسلمانان امروز نيز كمى به غيرت مىآمدند و رفتار پرورش يافتگان مكتب محمد و آل محمدرا سرمشق خود قرار مىدادند تا بدين روزگار مسكنت و بدبختى و فلاكت نمىرسيدند.
ابن ابى عمير
محمد بن ابى عمير (3) يكى از برجستگان عصر خويش و از فقهاى نامى و ثروتمندان شيعه به شمار مىرفت; هارون الرشيد خليفهمقتدر عباسى، او را احضار كرد و نامهاى شيعيان را از او خواست، ولى محمد، در برابر قدرت فوقالعاده هارون، ايستادگى كرد ونامهاى برادران خود را بروز نداد; هارون ثروتش را ضبط كرد، محمد استقامت نمود و راز را فاش نكرد، هارون به زندانش افكند،نتيجه نداد، آن قدر در زندان بماند كه آثار قلمى و تاليفات گرانبهايش كه به نود اثر مىرسيد در خانه پوسيد و باز رازش را فاشنكرد، اين پيرمرد را طبق فرمان هارون، از زندان بيرون آوردند و عريان كردند و هر چه توانستند تازيانهاش زدند و چون كوهاستقامت كرد، ثروتش را داد، پانزده سال زندان كشيد، هزاران تازيانه بر تن عريان و رنجورش فرود آمد، ولى استقامت كرد و جانبرادران خود را از خطر نگاه داشت. (4)
مسلمانان امروز، بدون تهديد يا تطميع، بر ضد هم مىكوشند و جان يكديگر را به خطر مىاندازند، برادرى و برابرى از ميانآنها رختبر بسته و بىايمانى به جاى ايمان و نفاق به جاى برادرى نشسته و سالهاست كه مرگ اجتماعى دامنگير ما شده ورمقى از حيات براى ما نمانده است ابدا در فكر نيستيم، چنان خفتهايم كه گويى مردهايم; در اين جهان، هر ملتى به فكر خويشاست جز ما مسلمانان كه به فكر خويش نيستيم، بلكه از روى جهل و نادانى، براى ديگران سينه چاك مىكنيم.
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 29 ربيع الآخر 1369 برابر با 28 بهمنماه 1328.
2.نهج البلاغه، نامه 45.
3.محمدبن ابى عمير از اصحاب حضرت كاظم و حضرت رضا(ع) مىباشد كه وفاتش در 217ق. بوده است.
4.سيد ابوالقاسم موسوى خوئى، معجم رجال الحديث، ج14، ص279.