بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شیطان در کمین گاه, نعمت الله صالحى حاجى آبادى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     KAMIN001 -
     KAMIN002 -
     KAMIN003 -
     KAMIN004 -
     KAMIN005 -
     KAMIN006 -
     KAMIN007 -
     KAMIN008 -
     KAMIN009 -
     KAMIN010 -
     KAMIN011 -
     KAMIN012 -
     KAMIN013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شيطان مزد عمل مى گيرد 

بعد از آن كه شيطان از سجده كردن بر آدم سرپيچى كرد و از بهشت بيرون شد.
گفت : پروردگارا! حالا كه مرا بيرون و از رحمت خود دور مى كنى ، عبادات من چه مى شود،هزاران سال عبادتت كرده ام كه فقط چهار هزارسال آن را به دو ركعت نماز گذراندم ! علاوه بر آن خودت فرمودى ،عمل عمل كنندگان را ضايع نمى كنم !(121) آيا سزاوار است كه با يك اشتباه ، مزدعمل چندين هزار ساله من به كلى از بين برود؟
خطاب از مصدر جلال رسيد كه مزد هيچ كس در پيش من ضايع نمى شود؛ ولى كسى كهقابليت نداشته باشد پاداش كارش را در آخرت دهم در دنيا هر چه بخواهد، مى دهم .شيطان عرض كرد: من هم مزد عمل خود را در دنيا از تو طلب مى كنم . چون به واسطه آدمجهنمى شدم حاجات خود را درباره آدم و فرزندان او قرار مى دهم ! خطاب شد: حاجات خودرا بگو تا به تو ببخشم ! شيطان در جواب گفت :
اول آن كه ، اجازه دهى تا روز قيامت زنده باشم . خدا در جوابش فرمود: اگر مى خواهى ازصدمه مرگ و جان كندن نجات يابى يا شربت ناگوار آن را نجس ، اراده من بر اين استكه هر كس به دنيا آيد مزه مرگ را بچشد و اگر كسى مرگ سراغش نيايد در آخرت هم كهمردن نيست . آن روز همه زنده مى شوند، مؤمنان در ناز و نعمت بهشت و مشركان در عذاب ونقمت جهنم خواهند بود.
چون نجات از مرگ براى كسى نيست ؛ تو را مهلت مى دهم تا روزى كه معلوم است.(122)
- شايد مراد روز ظهور امام عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - باشد كه به دستلشكر آن حضرت كشته مى شود و شايد هم روز آخر دنيا باشد -.(123)
دوم اين كه ، خدايا! از تو مى طلبم كه در مقابل هر يك از فرزندان آدم ، دو فرزند به منعطا كنى ! از اين رو، در اخبار وارد شده : برابر هم يك نفر از اولاد آدم كه متولد مى شود،دو شيطان بر او مسلط است و او را اغوا مى كنند.
سوم ، گفت : خدايا! از تو مى خواهم كه مرا در بدن اولاد آدم مانند خون جريان دهى كه ازهر جاى بدن او بخواهم ، بتوانم او را به معصيت بكشانم .
چهارم . از تو مى خواهم كه فرزندان آدم ما را نبينند، ولى ما آنها را ببينيم !
پنجم ، از تو مى خواهم اين قدرت را به من بدهى كه به هر صورت بخواهم بتوانم درآيم . بنابر اين (در هر جا و هر شكلى كه مى خواهد در مى آيد تا شايد مردم را فريب دهد).همان طور كه در روز سقيفه بنى ساعده ، مجلس ‍ شوراى مكه كه عليه پيامبر اسلام صلىالله عليه و آله و سلم تشكيل شده بود، خود را به صورت پيرمردى نجدى در آورده و كاررا براى آنان آسان كرد (كه در داستان شيطان و مجلس شوراى مكه بيان شده است ). و دراول خلافت ابوبكر به شكل پيرمردى زاهد در آمد،اول به ابوبكر بيعت كرد تا مردم تشويق شدند(124) و ده ها داستان ديگر كه در مباحثكتاب آورده شده است .
ششم . پروردگار! از تو مى خواهم تا روح در بدن اولاد آدم است بر آن مسلط باشم !
هفتم ، عرض كرد: خدايا! از تو مى خواهم مرا مخصوصا در سينه آدم و اولاد او مسلطگردانى تا او را وسوسه كنم . چنان چه در قرآن مى فرمايد:
الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنه و الناس ؛
(شيطانى كه وسوسه و انديشه بد در دل مردم مى افكند، وسوسه او، هم دردل جن باشد و هم در دل انسان ).(125)
خداوند هم در پايان هر يك از خواسته هاى او فرمود، راضى شدم . وقتى شيطان اينحاجات را از خداوند گرفت ، عرض كرد:
فبعزتك لاغوينهم اجمعين (126)
اى خدا! به عزت و بزرگوارى خودت ، همه آنها را گمراه و از راه راست منحرف مى كنم .
سپس شيطان گفت : من آنها را از پيش رو (آنها كه آخرت را در پيش دارند در نظرشان كوچكو ساده جلوه مى دهم ) و از پشت سر (آنها را كه به جمع آورىاموال و ثروت مشغول هستند به بخل و نپرداختن حقوق واجب دستور مى دهم ) و از طرف راست(امور معنوى را به وسيله شبهه و شك و ترديد ضايع مى سازم )، و از طرف چپ (لذتمادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهم .) و سراغشان مى روم و تو اكثر آنها را شكرگزار نخواهى (127) يافت .


نيازهاى مادى شيطان  

همين طور كه شيطان حاجات معنوى خود را از خداوندمتعال طلب كرد يعنى همان حاجاتى كه به عبادات خود از خدا خواست تا آدم عليه السلام واولادش را به انحراف بكشد - حاجات مادى خود را هم از خدا خوستار شد، و آنها را همخداوند بزرگ به او تا روز موعود عنايت فرمود.
ابو امامه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمنقل مى كند كه آن حضرت فرمود: بعد از آن كه شيطان رانده درگاه الهى شد و او را بهروى زمين فرستادند. عرض كرد: پروردگار! مرا به سوى زمين فرستادى ، از درگاهخود راندى و از نعمت هاى بهشت محروم نمودى . من در دنيا احتياجاتى دارم كه بتوانمزندگى كنم . آنها را براى ادامه زندگى ام برايم آماده و مهيا نما كه در مضيقه نباشم .خطاب شد: حاجات تو چيست ؟ عرض كرد: خدايا! من محتاج خانه و منزلم ، به من خانه اىعنايت فرما. خطاب شد: خانه تو را حمام ها قرار دادم . (هر كجا حمام است و مردم آن جا رفتو آمد مى كنند خانه شيطان است .)
عرض كرد: من محتاج نشستن هستم و جايى براى آن مى خواهم . خطاب شد: جاى نشستن توبازارها و كوچه ها و در مغازه ها است - آن جا بنشينى و مردم را به گناه ، كم فروشى ،رشوه ، ربا، غش در معامله ، به ناموس مردم نگاه كردن ، دروغ گفتن ، خيانت كردن ، كلاهسر مردم گذاشتن و غيره بكشانى . در حديثى هم آمده كه : بازارمحل عيش و لذت بردن شيطان است .
عرض كرد: خدايا! من غذا مى خواهم . غذاى من از كجا تاءمين شود؟ خطاب شد: غذاى تو را درسفره اى قرار دادم كه بر سر آن (بسم الله ) گفته نشود. (و صاحبان آن سفرهمثل حيوانات گرسنه و حريص ، بدون آن كه نام خدا ببرد، به آن حمله مى كنند)
عرض كرد: الها! من احتياج به آب و آشاميدنى دارم ، آن را من از كجا به دست آورم ؟ خطابشد: نوشيدنى هاى تو شراب و هر چيز مست كننده است . (ازقبيل فقاع كه نوع از آب جو مى باشد، جرس و بنگ كه به وسيله قليان مى كشند).
عرض كرد: براى من اذان گويى قرار ده . گفته شد: اذان تووسايل موسيقى و مؤ ذن تو كسانى هستند كه با اين آلات مى نوازند و آنها را به كار مىگيرند.
عرض كرد: براى من قرآنى قرار بده كه در آن نگاه كنم . خطاب شد: قرآن تو شعر است(وقتى محزون شدى و دلت گرفت ، شعر بخوان ).
عرض كرد: براى من كتابى قرار ده كه در آن نگاه كنم . خطاب شد: كتاب تو (وشم )(خال كوبى هايى كه بعضى ها روى بازو و جاهاى ديگر بدن مى كنند) است .
عرض كرد: براى من حديثى قرار ده . فرمود: حديث تو دروغ و دروغ گفتن است كسانى كهدروغ مى گويند، حديث تو را گويند.
عرض كرد: براى من دام و وسيله ، شكار قرار بده ، خطاب شد: زنان را وسيله صيد كردنو به دام انداختن مردم قرار دادم .(128)


در خواست هاى آدم عليه السلام از خدا 

امام باقر عليه السلام فرمود: چون حضرت آدم عليه السلام شنيد شيطان براى فريب اوبه جاى عباداتى كه كرده ، حاجاتى را از خداوند خواستار شده و به او عنايت كرده ،عرض نمود: پروردگارا! شيطان را بر من و اولادم مسلط كردى ، خواسته هاى او را برآوردى كه درباره من و اولادم بود. پس به من و اولادم چيزى عنايت فرما تا بتوانم درمقابل مكر و حيله هاى او خود را حفظ نمايم . خطاب شد: (شيطان از من خواست ) تو هم از منبخواه ؛ زيرا هم چه بخواهى به تو مى دهم و حاجات تو را هم برآورده مى كنم .
آدم عليه السلام عرض كرد: خدايا! من خير و صلاح خود و اولادم را از تو مى خواهم . توخود دانا و بزرگوارى ، هر چه صلاح مى دانى براى ما قرار بده ، خطاب رسيد: اى آدم !از براى تو و فرزندانت در دنيا چند چيز قرار دادم تا درمقابل حاجات شيطان باشد:
اول اين كه ، هرگاه تو و اولادت قصد معصيتى كنيد و آن را انجام ندهيد، گناهى برايتاننوشته نمى شود.
دوم ، هرگاه قصد معصيتى نموديد و آن را انجام داديد، تا هفت ساعت شما را مهلت مى دهم ،اگر به فكر افتاديد و توبه نموديد، باز براى شما نوشته نمى شود. و اگر بعداز هفت ساعت توبه نكرديد فقط يك گناه برايتان نوشته مى شود.
سوم ، اگر قصد بندگى و كارهاى نيك كنيد، ولى موفق نشويد و آن را انجام ندهيد، يكثواب براى شما نوشته مى شود.
چهارم ، اگر بر آن شديد كه عبادت و كار خيرى كنيد و موفق هم شديد و آن را انجام داديد،ده حسنه و ثواب برايتان نوشته مى شود. چنان چه مى فرمايد:
من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلا يجزا الا مثلها؛
(هر كس كار نيكى انجام دهد، ده برابر به او پاداش داده مى شود و هر كس ‍ كار بدىانجام دهد، جز به همان مقدار كيفر داده نمى شود.).(129)
آدم گفت : پروردگارا! فضل وجودم و كرم تو زياد است ، آن را بر من و اولادم زيادترفرما و ما را مورد لطف و كرم خود قرار ده .
پنجم ، خطاب شد: اى آدم ! براى فرزندانت قرار دادم ، اگر گناه و معصيتى نمودند وبعد پشيمان شدند و استغفار كردند گناهان شان را بيامرزم .
ششم ، هرگاه تا روز قيامت از تو فرزندى زاده شود - و دين دار و خداشناس ‍ باشد - دربرابر هر يك از فرزندانت ، ملكى از ملائكه را (درمقابل اولادان شيطان ) قرار مى دهم تا او را از شر فتنه شيطان و اولادش حفظ نمايند.
هفتم ، عرض كرد: پروردگارا! لطف و كرم خود را بر ما بيفزا و ارزانى ده ، خطاب شد:اىآدم ! توبه را از براى ايشان قرار دادم و تا روح در بدن آنها است و هنوز به سينه وگلويشان نرسيده ، طلب استغفار كنند واز گناهان خود توبه نمايند، توبه ايشان را مىپذيرم .
هشتم ، گفت : خدايا! بخشش هاى خود را بر ما زياد فرما. خطاب شد: اى آدم ! (اگر بازگناهانى باقى ماند يا فراموش كردند كه توبه كنند) در قيامت همه گناهان آنان را مىبخشم و مى آمرزم و از كسى باكى ندارم ؛(زيرا حاكم خودم هستم و قدرت به دست من است وكسى در آن جا دخالتى ندارد) قرآن درباره اين كه خداوند همه گناهان را در قيامت مىبخشد، مى فرمايد:
قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ، ان الله يغفر الذنوبجميعا؛
(اى پيامبر!) به آنها (بگو: اى بندگان من ، كه بر خودتان اسراف و ستم كرده ايد ازرحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى بخشد (كه او بخشنده و مهربان است) ).(130)
وقتى خداوند به حضرت آدم عليه السلام خطاب نمود و فرمود: همه گناهان بندگان رادر قيامت مى بخشم و مى آمرزم . آدم خوش حال شد و عرض كرد: همين ها ما را كافى است وبه آنها راضى شدم .(131)


دليل خوش بختى آدم و بدبختى شيطان  

چند چيز باعث خوش بختى حضرت آدم عليه السلام شد، و همان ها باعث بدبختى وبيچارگى شيطان ملعون گرديد. (محمد دورى )نقل مى كند: علت بدبختى و بدفرجامى شيطان پنج چيز است ، در حالى كه همان ها باعثخوش بختى حضرت آدم عليه السلام شد. و آنها عبارت اند از:
1. آدم عليه السلام وقتى از درخت ممنوع شده خورد و با خدا مخالفت كرد، بعد از آن كهمتوجه خلافت خود شد اقرار و اعتراف كرد به اين كه او و همسرش اشتباه كردند. و به خداعرض كردند:
ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين ؛
(خداوندا! ما (دو نفر) بر خود ظلم و ستم كرديم . اگر (لطف و بزرگوارى ) تو ما رانبخشد و بر ما رحم نكنى ، هر آينه زيان كار خواهيم بود).(132)

خويش را مجرم و مجرم گومترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
از پدرآموز اى روشن جبين
ربنا گفت و ظلمنا پيش از اين
نه بهانه كرد و نه تزوير ساخت
نه لواى مكر و حيلت بر فراخت
اما شيطان به گناهان خود اعتراف نكرد و خود را مجرم و خلاف كار ندانست و همين باعث بىچارگى او شد.
2. آدم بعد از آن كه خلاف كرد و متوجه آن شد، در برابر خداى خود، پشيمان گشت و باعجز و التماس عذر خواهى كرد و گفت :
رب انى ظلمت نفسى انك من الغافرين ؛
(خدايا، بر خود ظلم كردم ، پس مرا بيامرز و از تقصيرم بگذر. به درستى كه تو ازبخشندگى - و جز تو بخشنده تر كسى را سراغ ندارم -).
ولى شيطان چون خود را بى گناه مى دانست پشيمان نشد و از خداوند بزرگ عذر نخواست.
3. آدم عليه السلام در برابر ترك اولى كه مرتكب شده بود، خويشتن را سرزنش كرد وگفت : خداوندا! من از برگشتگان هستم . اما شيطان خود را در برابر خلاف هايى كه كردهبود، سرزنش نكرد و چون خود را محق مى دانست ، گفت :
خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛
(مرا از آش آفريدى و آدم را از خاك و گل .)(133) پس من بر او سجده نكردم .
4. آدم وقتى پرونده خود را سياه يافت ، به فكر افتاد كه آن را جبران كند و به حالتاول برگرداند؛ از اين رو زود توبه كرد و با شكسته نفسى در برابر خالق خود عرضكرد:
رب اغفرلى انك خير الغافرين ؛ رب فارحمنى انك خير الراحمين ؛ رب فتب على انك انتالتواب الرحيم ؛
(خدايا! مرا ببخش ؛ زيرا تو بهترين بخشندگانى ، خدايا! به من رحم كن ، چون توبهترين رحم كنندگانى ؛ خدايا! توبه مرا قبول كن ؛ به درستى كه تو بسيار آمرزندهاى ).(134)
5. آدم در حالى كه خلاف مرتكب شده بود، و طبق گفته خدا كه مى فرمايد: از رحمت خداماءيوس نشويد: نااميد نشد و دويست سال در زمين گريه كرد تا خدا توبه اش راپذيرفت ولى شيطان بعد از گناه خويش از رحمت خدا نااميد شد. و همين ياءس و نااميدىبزرگترين گناهى بود كه او مرتكب شد. قرآن مى فرمايد:
لاتايئسوا من روح الله انه لا يايئس من روح الله الا القوم الكافرين ؛
(از رحمت خدا نوميد نباشيد؛ چون كسى از رحمت خدا ماءيوس نمى شود مگر كافران).(135)
از اين رو بود كه خداوند از روح خود در پيكر آدم دميد و او را خليفه خويش ‍ ساخت . درمقابل آدم شيطان بدكردار حاضر نشد كه از پيشگاه با عظمت الهى عذرخواهى كند به جاىآن ، مقابل خداى خود ايستاد و قسم خورد كه تا مى تواند و قدرت دارد گناه و مخالفتكند.(136)
گفت : شيطان كه بما اغويتنى
كرد پنهان فعل خود را آن دنى
گفت : آدم كه ظلمنا نفسنا
او ز فعل خود نبد غافل چو ما
از ادب حق ، توبه تلقينش نمود
توبه اش را اجتبيناه فزود
بعد توبه گفتش :اى آدم ! نه من
آفريدم در تو اين جرم و محن
نى به تقدير قضاى من بدان
چون به وقت عذر كردى آن نهان
گفت : ترسيدم ادب بگذاشتم
گفت : من هم پاس آنت داشتم
باز آن ابليس بحث آغاز كرد
كه بدم من سرخ رو كرديم زرد
رنگ ، رنگ توست صباغم توئى
اصل جرم و آفت داغم توئى
بذر گستاخى كسوف آفتاب
شد عزازيلى ز جرئت رد باب
هم چه ابليسى كه گفت اغويتنى
تو شكستى جام ، ما را مى زنى

شيطان در راهش پاى مى فشارد 

بعد از آن كه خداوند شيطان را از بهشت بيرون كرد، برابر خدا قسم ياد كرد كه بايدچند كار را براى گمراهى آدم و اولادش انجام دهم و تا انجام ندهد، دست بر ندارد.
1. گفت : خدايا! (من از بندگان تو نصيب و بهره اى معين خواهم گرفت ).(137) (درحالى كه خود او مى داند قدرت گمراه كردن همه بندگان خدا را ندارد) و تنها افراد هوسباز و سست عنصر هستند كه در برابر او تسليم مى شوند.
در اين باره روايتى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلمنقل شده كه فرمود: از صد نفر از فرزندان آدم ، نود و نه نفرشان در آتشند و يكى ازآنها در بهشت .(138) و نيز از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده : ازهزار نفر براى خدا و بقيه براى آتش و ابليس لعين است .(139)
2. گفت : آنها (غير مخلصين ) را حتما گمراه مى كنم و به انحراف و گناه مى كشانم.(140)
3.گفت : (مردم را با آرزوى دور و دراز و رنگارنگ سرگرم مى سازم ومشغول به دنيا مى كنم و از ياد آخرت و بهشت و جهنم باز مى دارم .)(141)
4. گفت : (آنها را به انجام دادن اعمال خرافاتى دعوت مى كنم واعمال خلاف و زشت را در برابر آنان زينت مى دهم و ازاعمال نيك منع شان مى كنم ).(142)
5. گفت : آنها را وادار مى سازم كه آفرينش پاك و فطرت خود را تغيير دهند (آن آفرينشو فطرت پاك الهى كه از اول در نهاد انسان نهاده شده همان توحيد و يكتا پرستى است )؛وسوسه هاى شيطانى و هوى و هوسها او را از راه منحرف مى سازد. و به بيراهه مىكشاند. اين ضرر جبران ناپذير شيطان ، سعادت انسان را از پايه مى لرزاند، چونحقايق و واقعيات را با باورهاى سست از بين مى برد و بهدنبال آن ، سعادت به شقاوت تبديل مى گردد.
از اين رو، هيچ كس نبايد شيطان را به جاى خداوند، سرپرست خود كند؛ زيرا اين كارزيان بزرگى است و شيطان به انسان وعده هاى دروغ مى دهد و به آرزوهاى دور و درازسرگرم مى كند، ولى جز فريب و خدعه ، كارى براى آنها انجام نمى دهد.(143)


انگور و خرما بوى شيطان مى گيرند! 

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلمنقل شده كه : خداوند بعد از آن كه آدم را از بهشت بيرون كرد به او امر نمود كشاورزى وزراعت كند، و چند شاخه از ميوه هاى بهشت مانند: خرما، انگور، زيتون و انار، به او داد. آدمهم قدرى از آنها را براى آينده فرزندان خود كاشت و از ميوه آنها خورد.
ابليس به او گفت : اين ها چيست كه كاشته اى ؟ من كه در زمين بودم اين ها را نديده ام . بهمن اجازه بده از آنها بخورم ، ولى آدم اجازه نداد.
شيطان سرانجام نزد حوا آمد و گفت : اى حوا! تشنگى و گرسنگى به من فشار آورده ،قدرى از اين ميوه به من بده ، حوا گفت : آدم با من عهده كرده كه به تو چيزى ندهم ؛ زيرااين ها ميوه هاى بهشتى هستند و تو نبايد از آنها بخورى ، شيطان گفت :اى حوا! قدرى ازآب آن را در كف دست من فشار بده ، قبول نكرد. گفت : بگذار بمكم و از آن نمى خورم .
خوشه اى انگور گرفت و دانه اى از آن را مكيد، زمانى كه دندان روى آن گذاشت حوا ازدهانش بيرون آورد. بعد از آن خداوند به حضرت آدم عليه السلام وحى فرستاد كه :دشمن من و تو از انگور مكيد و شرابى كه از آن به دست مى آيد بر تو حرام مى شد. باردوم پيش حوا آمد و از او خواست خرما بمكد. او هم اجازه داد و بوى خوش از آن هم رفت ؛ چونتا آن هنگام انگور و خرما بهترين بوى خوش را داشتند.
در حديث ديگرى است كه : وقتى حضرت آدم عليه السلام از دنيا رفت ، شيطان آمد و زيردرخت انگور ادرار كرد، ادرار او در تمام عروق انگور نفوذ كرد. از همين رو خداوند شراب راحرام كرد؛ زيرا ادرار او در شيره انگور جاى گرفت .(144)


نزاع بر سر انگور 

از امام صادق عليه السلام نقل شده : بعد از اين كه آدم از بهشت بيرون آمد، اشتها به ميوههاى بهشت پيدا كرد. خداوند متعال دو شاخه از درخت انگور براى او فرستاد، آدم آنها راكاشت . فورا سبز شدند و ميوه دادند. شيطان دور آنها را ديوار كشيد. حضرت آدم فرمود:اى ملعون ! چه كار مى كنى ؟
شيطان در جواب گفت : اين درخت ها مال من است . آدم عليه السلام فرمود: دروغ گفتى (نزاعشروع شد) پس هر دو حاضر شدند به قضاوت روح القدس . وقتى پيش آدم آمد او قصهخود را برايش نقل كرد. روح القدس هم آتشى مهيا كرد و درخت هاى انگور را در آن انداختشعله آتش به شاخه هاى درخت رسيد. آدم و شيطان هر دو گمان كردند كه همه درخت هاسوخت .
بعد از آن كه آتش خاموش شد، دو سوم از درخت ها سوخته شده بود و يك سوم آن باقىماند روح القدس گفت : آن اندازه كه سوخته شده از آن شيطان بود باقى ماندهمال آدم عليه السلام .(145)


شاخه انگور گم مى شود! 

در زمان حضرت نوح عليه السلام هم ، چنين اتفاقى افتاد و دو سوم آب انگور از آنشيطان شد وقتى كه آب انگور جوشيده شود، بايد دو سوم آن بخار گردد و فقط يكسوم باقى بماند تا حلال شود.
از وهب نقل شده كه : وقتى حضرت نوح عليه السلام از كشتى بيرون آمد و طوفان نشستچندين شاخه از شاخه هاى ميوه اى را كه با خود داشت كاشت . وقتى به سراغ شاخهانگور رفت ، آن را نديد. گمان كرد كه در كشتى جا مانده است ؛ در حالى كه شيطان آن رامخفى كرده بود. نوح عليه السلام حركت كرد كه برودداخل كشتى و شاخه انگور را بياورد كشت كند. فرشته اى كه با نوح بود گفت : اى نوح! دنبال آن نرو، به زودى پيدا خواهد شد، بيا بنشين . نوح هم برگشت و نشست .
آن فرشته گفت : اى نوح ! در آب انگور شريكى پيدا كردى . درباره آن احسان كن .فرمود: يك هفتم آب انگور مال شريكم و شش هفتم آنمال خودم باشد.
فرشته گفت : اى نوح ! تو احسان كننده اى بيشتر احسان كن . فرمود: يك ششم آنمال شريك و پنج ششم مال خودم . ملك گفت : تو احسان كننده اى ، بيشتر احسان كن . نوحفرمود: يك پنجم آن مال شريكم و چهار پنجم مال خودم .
ملك گفت : بيشتر لطف كن فرمود: يك چهارم مال شريكم و سه چهارم ازمال خودم باشد.
ملك گفت : باز هم احسان بيشترى فرما. نوح فرمود: نصف از شريكم و نصف از خودم . گفت: احسان بيشترى كن . نوح گفت : دو سوم از آن شريكم و يك سوممال خودم و به اين راضى شدند. از آن روز قرار شد كه آب انگور وقتى جوش بيايد دوسومش از آن شيطان باشد و بقيه مال انسان . تا زمانى كه دو سوم آب انگور بخارنشود، پاك و حلال نمى شود و بعد از ثلثان شدنقابل خوردن است .(146)


راهنماى شيطان  

بعد از آن كه خداوند متعال آدم را آفريد و به ملائكه فرمود: او را سجده كنيد. شيطانزير بار نرفت و از مقام قرب رانده شد. از جانب خدا خطاب آمد: اىاهل آسمان ها! من آدم و حوا را در بهشت منزل دادم و همه چيز را مباحشان كردم ، مگر بهشتجاودان را. اگر نزديك درختان آن شوند و از آنها بخورند از ظالمان خواهند بود و از آن جابيرون خواهند شد. شيطان اين خطاب را شنيد و اميدوار شد. پيش خود گفت : من آنها را ازبهشت بيرون مى كنم . مخفيانه تا نزديك بهشت آمد، طاووس كه يكى از زيباترين ، خوش ‍آوازترين ، خوش رنگ ترين و خوش بوترين پرندگان بهشت بود و تمام پر وبال آن به جواهرات بهشتى آراسته و دايما حمد و ثناى الهى بر زبانش بود و اززيبايى آن ، ملائكه در شگفت بودند، از بهشت بيرون آمد و مى خواست دو مرتبهداخل شود كه شيطان او را ديد. به نرمى گفت : اى خوش رنگ ترين و زيباترين و خوشصورت ترين ، خوش صوت ترين و عجيب الخلقه ترين پرندگان ! تو پرنده اى ازپرندگان بهشتى هستى ؟ گفت : من طاووس بهشتم ، ليكن تو كه هستى كهمثل رانده شدگان و مثل كسى كه ديگرى او را تعقيب كرده باشد حيران و سرگردانى ،وحشت سر تا پاى تو را گرفته است ؟
گفت : من فرشته اى از فرشتگان عالم بالا هستم كه مدت مديدى با ملائكه مقرب الهى خدارا عبادت مى كرديم و يك چشم به هم زدن از عبادت و بندگى غفلت نكردم و سستى در منپيدا نشد، حال آمده ام كه بهشت و آن چه را كه خداوند به بهشتيان وعده داده تماشا كنم .آيا مى توانى مرا وارد بهشت كنى تا سه كلمه به تو بياموزم كه هركس اين سه كلمه رابداند هرگز پير و مريض نشود، نميرد و همواره زنده باشد؟ طاووس گفت : واى بر تو،چه مى گويى ؟ مگر اهل بهشت پير و مريض مى شوند؟ مگر آنان در بهشت مى ميرند؟
شيطان گفت : بلى ، اهل بهشت ، هم پير و مريض مى شوند و هم مى ميرند، مگر كسانى كهاين كلمات پيش آنها باشد. آن ملعون براى اثبات حرف خود قسم دروغ خورد! طاووس چونفكر نمى كرد كسى به دروغ به خدا سوگند بخورد به حرف او اعتماد كرد و گفت :
گرچه من احتياج به اين كلمات ندارم ، ولى مى ترسم كه رضوان و خازنين بهشت متوجهشدند و بفهمند كه من تو را داخل كردم ؛ ولى من مار را كه سيد و بزرگ حيوانات بهشتاست پيش تو مى فرستم ؛ زيرا او مى تواند تو راداخل كند. بعد از آن گفت و گوها، طاووس پيش مار آمد و آن چه را شنيده بود، براى اونقل كرد. مار گفت : من و تو به اين كلمات احتياج نداريم . طاووس گفت : ولى منقول داده ام كه تو را پيش او فرستم . تا ديگرى به اين كار سبقت نگرفته ، تو زودترپيش او برو، و او را داخل بهشت كن .(147)


مناظره شيطان  

بعد از آن كه به شيطان امر شد: به آدم سجده كند و آن ملعون سرپيچى نمود و حاضرنشد كه در برابر آدم سجده كند! فرشتگان با او گفت و گو كردند و او را سرزنشنمودند كه چرا بر آدم سجده نكردى و به اين وسيله خود را بدبخت و ملعون خدا و خلايقنمودى ؟
در جواب گفت : من قبول دارم كه خداوند، هم آفريدگار من است و هم همه موجودات . او عالم ،قادر، حكيم و مدبر است ، از قدرت و مشيت و اراده او سؤال نمى شود؛ زيرا وقتى چيزى را اراده كند، فورا همان مى شود. الا اين كه 7 سؤال متوجه علم و حكمت او مى شود.
ملائكه گفتند: اى ملعون ! آن هفت سال كه متوجه علم و حكمت خداوند است چيست ؟ شيطان گفت :
اول اين كه ، خداوند قبل از اين كه مرا خلق كند، مى دانست در آينده چه رفتارى از من سر مىزند (كفر و شرك و مخالفت با او) پس چرا ازاول مرا آفريد؟ و حكمت خلقت من چه بود؟
دوم اين كه : حال كه مرا به حكمت و اراده خلق نمود، چرا مرا مكلف نمود تا او را بشناسم واز او پيروى كنم ، چه حكمتى در تكليف من بود؟ در حالى كه نه اطاعت و بندگى ، و نهنافرمانى من ضررى به او نمى رسانيد.
سوم ، حال كه مرا خلق كرد و به اطاعت از خود واداشت ، و من هم او را شناختم و اطاعت نمودم ،چرا تكليفم نمود كه در مقابل آدم سجده كنم ؟ اين چه دليلى مى توانست داشته باشد؛ درحالى كه سجده بر آدم ، بينش مرا نمى افزود؟
چهارم ، حال كه مرا آفريد و به كارهايى فرمانم داد، من هم از روى دشمنى سجده نكردم !چرا لعنتم كرد و مستحق عقاب دانست و از بهشت بيرونم راند؟ چه حكمتى بود كه به چنينسرنوشتى دچارم نمايد، با اين كه نه سودى براى او داشت و نه براى ديگرى ، مگراين كه من زيان ديدم ؛ در حالى كه من هيچ كار قبيحى را مرتكب نشده بودم . فقط گفتم : منغير از تو را سجده نمى كنم . اطاعت و بندگى و سجده من فقط براى تو است ؟
پنجم ، آن گاه كه مرا آفريد و به اطاعت از خود و سجده بر آدم واداشت و من هم از سجدهبر آدم سرپيچى كردم ، از بهشت بيرونم كرد چرا دوباره راهم داد تا با نيرنگ هايم آدمرا مغرور كنم و او هم از درخت منع شده بخورد؛ در نتيجه ، هم من و هم او را از بهشت بيرونكنند، و اين كار چه دليلى داشت ؟ در حالى كه اگر دوباره به بهشت راهم نمى داد، آدمبراى هميشه در آن جا مى ماند و از مكر و حيله من در امان بود.
ششم ، بر فرض كه مرا آفريد و دستورهايى درباره بندگى و شناخت و اطاعت از خودبه من داد و من سرپيچى كردم ، و تا قيامت ميان ما دشمنى پديد آمد. چرا بار ديگر مرا براو و فرزندانش چيره ساخت ، به گونه اى كه من و اولادم آنان را ببينيم ، ولى آنان من واولادم را نبينند؟ چرا بايد مكر و حيله هاى من در آنها اثر كند ولى قدرت و قوت ايشان در منو اولادم اثر نكند؟ براى اين كارش چه حكمتى نهفته بود؟
در حالى كه خداوند آنان را بر فطرة اسلام و خداشناسى خلق نمود و ايشان مطيع وفرمان بردار بودند. اگر من بر آنها مسلط نبودم براى ايشان بهتر و موافق حكمت و ارادهخداوند بود.
هفتم ، گيرم كه من همه كارهاى خود را بپذيرم و به نافرمانى هاى خويش ‍ اعتراف كنم .چرا وقتى من گفتم : خدايا! مهلتم بده تا روز قيامت ، خداوند فرمود: تو را مهلت دادم تاروز معلوم و حرف مرا قبول فرمود و مرا مهلت داد؟ در اين مهلت دادن چه حكمتى بود؟ چرابعد از آن قضايا مرا هلاك نكرد؟ اگر بعد از آن كه مرا از بهشت راند، نابود مى كرد وبراى هميشه همه آفريده ها، از دست من راحت مى شدند و ديگر شر و فسادى در عالم واقعنمى شد. سپس آن ملعون گفت : آيا اگر همه هستى در خير بود بهتر نبود تا اين كه خير وشر مخلوط هم باشند؟ اگر من نبودم شرى در عالم نبود و عالم يك پارچه خير بود. آنملعون در آخرين مناظره اش گفت : دليل و حجت من بر مخالفتم با حضرت آدم عليه السلام وسجده نكردنم اين است . جواب مرا بدهيد. اما ملائكه نتوانستند جواب او را بدهند.


جواب از مناظره شيطان  

وقتى شيطان راجع به علم و حكمت خداوند متعال با ملائكه گفت و گو كرد و به حكمتخداوند اعتراض نمود، اگر چه ملائكه نتوانستند جواب وى را بدهند، ولى ايراد او بىجواب نماند، يك جواب كلى داد و جوابى هم بعضى از بزرگان از همه ايرادات او دادند.
اما پاسخى كه خداوند متعال داده ، اين است كه : خطاب به او نمود و گرفت : اى ابليس !تو هنوز (بعد از آن همه عبادت و بندگى ) مرا نشناختى ، اگر شناخته بودى ، مى دانستىكه درباره هيچ يك از افعال من ايرادى نيست ؛ زيرا من خداوندگار جهان هستم و غير از منخدايى نيست ، هر كارى انجام دهم كسى نبايد از آن سؤال يا اعتراض كند.(148)
در بعضى از عبارات آمده ، خداوند به ملائكه وحى نمود كه : در جواب او بگويند: اين كهتو گفتى من در مقابل خدا تسليم هستم و قبول دارم كه خداوند، هم خالق من است و هم خالقهمه چيز، دروغ مى گويى ؛ زيرا اگر راست گو بودى ، يقين داشتى كه من خداى جهانيانهستم و تمام كارهاى من از روى حكمت است و كسى نبايد از من بپرسد، در حالى كه من از همهخلايق سؤال مى كنم .(149)
در جاى ديگر خداوند جواب او را اين طور مى دهد: اين كه شيطان مى گويد: من غير تو راسجده نمى كنم و فقط تو را مى پرستم دروغ مى گويد؛ زيرا ازاول هم ، عبادت و بندگى او خالص نبود و همه آن عبادت ها ظاهرى بوده است .(150)


جواب از همه اعتراضات شيطان  

و اما جوابى كه بعضى از بزرگان از همه اعتراضات شيطان داده اند و اعتراضات او رابى پايه دانسته اند از اين قرار است :
راجع به ايراد اول كه گفت : چرا خداوند مرا خلق كرد؟ جوابش اين است . حكمت خداوندمتعال اقتضا مى كند هر چيزى كه امكان وجود داشته باشد آن را به وجود آورد تا از ذاتبى نياز بارى تعالى كسب فيض كند و فيوضات الهى به او برسد؛ اعم از اين كه آنموجود ذاتا پاك سرشت باشد يا پليد، و آن ناپاكى طينت هم مربوط به خلقت خدا نيست ،بلكه از ذات و هويت و پديده سرچشمه مى گيرد. شيطان هم يكى از موجودات و مخلوقاتخداوند است كه او را پديد آورده تا كسب فيض نمايد، ولى آن ملعون چون ذاتا پليد بود،خود بينى و كفر بر او غلبه شد و او را سجده و خضوع و خود شكنى در برابر آدم بازداشت و همين ها باعث شد كه از دستورهاى خداى خود سرپيچى كند.
در اعتراض دوم كه گفت : چرا خداوند مرا به شناخت و اطاعت از خود تكليف كرد، جواب اينكه غرض از خلقت اين است كه هر كس به واسطه اطاعت و بندگى و شناخت خدا، نفس خود رااز شهوات و آلودگى ها پاك و خالص گرداند، از صفات حيوانيت و درندگى به صفاتخدايى برسد. شرك و كفر، معصيت و ظلمت را از خود دور و به نور علم منور گرداند.تكليف به بندگى كردن با سرپيچى و انجام گناه منافات ندارد. همان طور كه فروفرستادن باران براى روييدن گناهان و حبوبات در زمين هاى مرغوب و اثر نكردن آن درزمينهاى شوره زار و صخره هاى كوه ها منافات ندارد.
به قول شاعر:

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
اين گفته او كه اطاعت و بندگى من نفعى بهحال تو ندارد و معصيت من ضررى نمى رساند، حرفى درست و منطقى است .
و سؤال سوم كه گفت : چرا خدا به من امر كرد درمقابل آدم سجده كنم ، حكمت و فايده آن چه بود؟
اولا: سزاوار بود كه او كمى فكر مى كرد و مى دانست ، هر چه كه خداوند انجام مى دهد يابه آن امر مى كند حكمت هايى نهفته است هر چند آن حكمت ها را ندانيم و از ما پنهان باشد،خوب بود مى فهميد كه خداى عز و جل كار عبث و بى فايده انجام نمى دهد.
ثانيا: خداوند، همه اهل آسمان را به سجده تكليف كرد، شيطان هم معتقد بود كه جزو آنهااست ؛ پس وقتى از دستور خدا سرپيچى كرد خدا هم او را لعنت نمود.
ثالثا: دستورهاى شرعى براى آزمايش بندگان ، و به نمايش گذشتن آنها است چه ازجهت نيكى و چه از جهت بدى در دل آنان اثر دارند، و نيز براى اين كه حجت را بر آنهاتمام نمايد، چنانكه مى فرمايد:
ليهك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة
(تا آنها كه هلاك (و گمراه ) مى شوند از روى اتمام حجت باشد و آنها كه زنده مى شوندو هدايت مى يابند از روى دليل روشن باشد.)(151)
شيطان هم به همين منظور تكليف شد.
و اما جواب اشكال چهارم كه گفت : چرا خداوند من ، كفار، مشركان و منافقان را عذاب مى كندو ازدار رحمت و كرامت خود دور مى دارد؟! اين است كه ، عذاب در روز قيامت از غضب و انتقامگرفتن خداوند نيست ؛ زيرا از شاءن خداوند به دور است كه براى بنده ضعيف خود غضبكند و بخواهد از او انتقام بگيرد.
بلكه عذاب ها از آثار و تبعات گناه و معصيت و پيروى كردن از هواى نفس ‍ است . عكسالعمل و نتيجه گناه به جهنم رفتن و هم نشين شدن با حيوانات موذى (ازقبيل مارها و عقرب ها و غيره ) مى شود. مثل مرض هايى كه به خاطر زياده روى در خوردن وافراط و تفريط نمودن در شهوات براى انسان پيدا مى شود كه در نتيجه ، در آينده آنمرض ها موجب درد و ناراحتى بدن انسان مى شود. عذاب و عقوبت شيطان در روز قيامت و لعنشدن او نتيجه اعمال و رفتار و سرپيچى كردن خود او است و مربوط به خدا نمى باشد.
جواب اعتراض پنجم كه مى گفت : چرا وسيله رفتن به بهشت براى من فراهم شد كه برومو آدم را وسوسه كنم و او را هم از بهشت بيرون كنند، اين است كه ، مهم ترين حكمت و منفعتدر بيرون كردن آدم از بهشت اين بود كه اگر او بيرون نمى آمد، همواره در بهشت مى ماندو فقط او از نعمت هاى الهى بهره مند مى شد. ولى حالا كه او را بيرون كردند از پشت اوفرزندان بى شمارى پديد مى آيند كه خدا را تا روز قيامت اطاعت و عبادت مى كنند. و درهر زمانى عده زيادى از آنان به وسيله علم و عمل ، عبادت و بندگى به درجات عالى بهشتنايل مى آيند و از نعمت هاى آن استفاده مى كنند. چه حكمت و فايده اى از اين بالاتر كه ازپشت او پيامبران كه يكى از آنان حضرت خاتم الانبيا و فرزندان معصوم آن حضرت صلىالله عليه و آله وسلم به وجود مى آيند و به درجات رفيع بهشت دست مى يابند.
اما ايراد ششم كه گفت : چرا خداوند مرا بر اولاد آدم مسلط كرد و طورى قرار داد كه من آنهارا ببينم ، ولى آنان مرا نبينند و من وسوسه و اغوايشان كنم ، جوابش اين است كه ، بشردر آغاز ناقص هست . بعضى از آنان ذلت و سيرتشان پاك و نفسشان نورانى است ،قابل تزكيه و ترقى ، و راغب آخرت اند، و بعضى از آنان بد ذات و بد سيرت و ناپاكاند، نفسشان ظالمانى و شرير، پير و شهوات ، كه اگر اغواى شيطان و اطاعت او نبودهمه آنان در ظاهر مثل هم بودند. خوبان و پاكان از بدان و ناپاكان تميز داده نمى شدند،و راهى براى معرفى و مشخص نمودن آنان وجود نداشت .
ديگر اين كه ، به وسيله وسوسه شيطان ، خوبان در اثر مخالفت با او بهكمال و سعادت مى رسند و راه خدا را در پيش مى گيرند. بدان و ناپاكان در اثر اغواى اوآخرت را فراموش مى كنند و مشغول دنيا و تعمير و آبادانى آن مى گردند.
هم چنين اين كه ، دنيا به واسطه فريب خوردگان آباد و تعمير نمى شد كما اين كه درحديث قدسى وارد شده :
انى جعلت معصيت آدم سببا لعمارت العالم
(من معصيت آدم - با خوردن از آن درخت منع شده - را سبب قرار دادم براى عمارت و آبادانىجهان ).
در خبر ديگرى وارد شده :
لو لا انكم تذنبون لذهب الله بكم و جاء بقوم تذنبون
(اگر شما (اولاد آدم ) گناه نمى كرديد، خداوند عالم شما را مى برد و قوم ديگرى را مىآورد كه گناه كنند و در اثر آن آخرت را فراموش نمايند و دنيا را آباد و تعمير نمايند).
پس حكمت تسلط شيطان بر اولاد آدم عليه السلام و اغوايشان همين ها بود كه ذكر شد.
و اما ايراد و اعتراض هفتم آن ملعون كه گفت : چرا خداوند تا زمان زيادى به من مهلت داد وفايده آن چه بود؟ بايد گفت : كه بودن شيطان بستگى به حيات بشر دارد و تا زمانىكه اولاد آدم در روى كره خاكى باشند، شيطان هم بايد باشد؛ زيرا همان طور كه گفتيمبقاى شيطان براى تميز دادن خوبان از بدان و براى آباد شدن جهان .(152)
پس اعتراض هاى شيطان پايه و اساسى نداشت و پاسخ ‌هاى در خور توجهى هم به آنهاداده شده است .

اطرافيان شيطان  
خودِ شيطان  

شيطان مصاديقى دارد. اغفال گران و خوانندگان به گناه و گمراهى ، نمونه هاى آنهستند. كسانى كه با چرب زبانى و ملايمت و بااعمال غير انسانى ، خود ديگران را به فساد، تباهى ، انحراف و كجى مى كشانند، خود،شيطان اند.
شيطان انسى كه در قرآن و روايات يا گفتار بزرگان آمده است : به همان انسان هاى مفسدو منحرف گفته مى شود. شيطان انسى كه در قرآن آمده بر چند قسم است :
يكى از آنها بر خود شيطان اطلاق مى شود. قرآن در چند جا بعضى انسانها را شيطانخوانده و نام شيطان بر آنها گذاشته است ؛ از جمله آنان كسانى بودند كه ، در صدراسلام دايما جلساتى تشكيل مى دادند و جاسوسانى از هم فكران خود را به ميان مسلمين مىفرستادند تا اطلاعاتى كسب كنند، در بين آنها تفرقه و دوگانگى ايجاد نمايند و آنان رابه جان هم اندازند.
كسانى كه براى جاسوسى و تفرقه اندازى انتخاب مى شدند، هنگام گزارش ‍ دادن ،براى اين كه وضع خودشان را محكم تر كنند به هم فكران خود مى گفتند: سخنانمسلمانان در ما كوچك ترين اثرى ندارد ما به شما وفادار بوده و خواهيم بود. اگر از آنهاسؤال مى شد كه شما به چه علت در ميان آنان رفت و آمد مى كنيد و به آيات قرآنگوش فرا مى دهيد؟ در جواب گفتند:
رفته بوديم آنها را مسخره كنيم . خداوند اين جمعيت را خود شيطان نام نهاده و نامشان را ازرديف آدميان حذف نموده است . قرآن درباره آنها مى فرمايد:
و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلو الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحنمستهزئون
(و هنگامى كه - منافقان و جاسوسان - با مؤمنان رو به رو مى شدند، مى گفتند: ما،ايمان آورده ايم ! و هنگامى كه با شياطين خود خلوت گردند، مى گفتند: ما با شماييم ، ماآنها را (مسلمين را) مسخره كرده ايم ).(153)
دسته دوم كه قرآن آنها را شيطان ناميده ، كسانى هستند كه با كارهاى بيهوده و بى اساسكه به ظاهر تشريفات و تشكيلاتى دارد، ولى نتيجه و ثمره اى بر آنها مترتب نيست مردمرا سرگرم نگه داشته و اجتماعى را به آنهامشغول مى دارند. قرآن درباره آنها مى فرمايد:
و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر
(سليمان هرگز - دست به سحر و جادو نيالود و - كافر نشد ولكن شيطان (كسانى كه )به مردم تعليم سحر نموده و جاسوس گرى را رواج دادند كافر شدند).(154)
قرآن نام اينها را هم شيطان گذاشته و نام آدم را از آنها برداشته است .
سوم ، از كسانى كه خداوند نام شيطان بر آنها نهاده و اسم آدميت را از آنان برداشته است، كسانى هستند كه با فرستادگان و پيامبران خدا دشمنى ورزيده و در برابر آنهاايستاده و سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر و گوشى به هم مى گفتند، درباره چنينافرادى مى فرمايد:
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرفالقول غرورا
(اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبندهو بى اساس - براى اغفال مردم - به طور سرى و (درگوش ) به يك ديگر مىگفتند).(155)
در اين آيه تذكر مى دهد كه اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج ، هم در برابر پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و هم در برابر ديگر پيامبران دشمنانى از شياطين جن و انسوجود داشته اند.
در سه آيه فوق خداوند متعال عده اى از مردم را خود شيطان مى داند و نام انسانيت را از آنهابرداشته و از جمع انسانها ز دوده است .


next page

fehrest page

back page