|
|
|
|
|
|
ششم ـ صفوان بن يحيى ابومحمّد بجلى كوفى بياع سابرى ثقه جليل و عابد زاهد ورع نبيل فقيه مسلم و صاحب منزلت نزد حضرت رضا صلوات اللّهو سـلامـه عـليه جلالت شاءنش زياده از آن است كه ذكر شود. صاحب ( مجالس المؤ منين) فـرمـوده : در ( خلاصه ) و ( كتاب ابن داود ) مسطور است كه او اوثقاهل زمان خود بود نزد اصحاب حديث و غير ايشان و از راويان حضرت امام جعفر صادق عليهالسـلام بـود و نـزد آن حـضـرت مـنـزلتـى عـظـيـم داشـت و در كـتـاب ( فـهـرست )(168) صفوان را ( ثقة عين ) گفته .(169) و ابـوعـمـرو كـشـى گـفته كه اجماع كرده اند اصحاب ما بر تصحيح هرچه صفوان روايتنـمـوده و در عـلم فـق او را مـسـلم داشـتـه انـد و صـفـوان درمـال تجارت شريك بود با عبداللّه بن جندب و على بن نعمان كه از جمله مؤ منان بودند وهـر يـك از ايـشـان در روزى پـنـجـاه و يـك ركـعـت نماز مى گزاردند. پس در بيت الحرام باهـمـديـگـر عهد نمودند كه هر يك از ايشان كه بعد از ديگرى ماند نمازهاى او را بگزارد وروزه او را بـدارد. چـون صـفـوان بـعـد از ايشان ماند بر آن عهد هر روز يك صد و پنجاه وسـه ركـعـت نـمـاز مـى گـزارد و در هـر سـال سـه مـاه روزه مـى داشـت و زكـاتمـال خود را سه بار اخراج مى نمود و همچنين هر تبرعى كه از براى خود مى كرد از براىايشان دو برابر به جا مى آورد و ثواب آن را به روح آن برادران مؤ من هديه مى فرمود!و ورع او بـه مـرتـبـه اى بـود كه در بعضى از سفرها شتر كسى را به كرايه گرفتهبـعـضـى از احـبـاب او بـه طـريـق وديـعـت دو ديـنـار بـه او داد كـه آن را بـهاهـل كـوفـه رسـانـد صـفـوان از مـكـارى خود تا اذن نطلبيد آن را در ميان بار ننهاد. انتهى.(170) مـؤ لف گـويـد: كـه اقـتـدا كـرد بـه ايـن بـزرگـوار در ايـنعمل شيخ اجل عالم ربانى و محقق صمدانى مرحوم آخوند ملا احمد اردبيلى نجفى كه در ورعو تـقـوى و زهـد و قـدس و فـضـل به غايت قصوى رسيده به حدى كه علامه مجلسى رحمهاللّه فرموده نشنيدم مانندى از براى او در ( متقدّمين و متاءخّرين جَمَعَ اللّهُ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُوَ بَيْن اَئمةِ الطّاهرين ) .(171) روايت شده كه در يك سفر از اسفار خود ازكـاظـمـيـن بـه نـجـف اشـرف مالى كرايه كرده بود و صاحبش همراه نبود چون خواست حركتنـمـايد يكى از اهل بغداد كاغذى به وى داد كه به نجف برساند، آن بزرگوار آن كاغذ راگـرفـت لكـن پـياده به نجف رفت و آن مركوب را سوار نگشت و فرمود كه من از مكارى اذنحمل رقيمه را نداشتم .(172) فـقـيـر گـويـد: كـه اين حكايت همانطور كه دلالت دارد بر شدت احتياط و كثرت ورع محققمـذكـور دلالت دارد نـيـز بر كثرت اهتمام آن مرحوم به قضاء حاجت برادر دينى ؛ زيرا كهمـمـكـن بـود آن جـنـاب را كـه عـذر بـيـاورد و آن مـكـتـوب راقـبـول نـكـنـد لكن نخواست كه اين فضيلت از او فوت شود. همانا از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه قضاء حاجت مرد مؤ منى افضل است از حجه و حجه و حجه و شمرده تاده حـج !(173) و روايـت شـده كـه در بـنـىاسـرائيـل هـرگـاه عـابدى به نهايت عبادت مى رسيد اختيار مى كرد از همه عبادات كوشش وسعى كردن در حاجتهاى مردم را.(174) و بـالجـمـله : از مـعـمـر بـن خـلاد منقول است كه حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: دوگرگ حريص در كشتن گوسفند كه واقع شدند در گوسفندانى كه شبانهاى آنها با آنهانـبـاشند ضررشان بيشتر نيست از حب رياست در دين شخص مسلمان ، پس از آن فرمود: لكنصفوان دوست نمى دارد رياست را.(175) و شيخ طوسى فرموده كه صفوان ازچـهـل نـفـر از اصـحـاب امام صادق عليه السلام روايت كرده و كتب بسيار تصنيف كرده مانندكتابهاى حسين بن سعيد، و له مسائل عن ابى الحسن موسى عليه السلام .(176) و شـيـخ كـشـى نـقـل كرد كه صفوان بن يحيى در سنه دويست و ده در مدينه مشرفه وفاتكـرد، حـضـرت امـام مـحـمـّد تـقـى عليه السلام براى او حنوط و كفن فرستاد و امر فرمود:اسماعيل بن موسى را كه نماز بخواند بر او. هفتم ـ محمّد بن اسماعيل بن بزيع ابوجعفر مولى منصور عباسى است ثـقـه و صـحـيـح از صـلحـاى طـايـفـه امـامـيـه و از ثـقـات ايـشـان و بـسـيـارجـليـل و از اصـحـاب حـضـرت ابـوالحـسـن مـوسـى و رضـا عليهما السلام است و درك كردهحـضرت جواد عليه السلام را و روايت است كه او و احمد بن حمزة بن بزيع در عداد و زراءبودند و ثقه و جليل القدر على بن نعمان كه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام استوصيت كرد كه كتابهايش را به محمّد بن اسماعيل بن بزيع بدهند. ( وَ رَوَى الْكـشـّى اَنَّهُ قـالَ الرِّضـا عـليـه السلام : اِنَّ للّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى بِاَبْوابِالظـّالِمـيـنَ مـَنْ نـَوَّرَ اللّهُ بـِهِ الْبـُرْهـانَ وَ مـَكَّنَ لَهُ فـِى الْبِلادِ لِيَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِيائِهِ وَيُصْلِحَ اللّهُ بِهِ اُمُورَ الْمُسْلِمينَ لانَّهُمْ مَلْجَاء الْمُؤْمِنينَ مِنَ الضَّرَرِ وَ اِلَيْهِمْ يَفْزعُ ذُوالْحاجَةِمـِنْ شـيـعَتِنا بِهِمْ يُؤْمِنْ اللّهُ رَوْعَةَ الْمُؤْمِنِ فى دارِ الظَّلَمةِ اُولئكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّا الى اَنْقـالَ عـليـه السلام : ما عَلى اَهْدِكُمْ اَنْ لَوْ شاءَ اللّه لَنالَ هذا كُلَّهُ، قالَ: اَنْتَ بِماذا جَعَلَنِيَاللّهُ فـِداكَ؟ قالَ: يَكوُنُ مَعَهُمْ فَيَسُرُّنا بِاِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنينَ مِنْ شيعَتِنا فَكُنْمِنْهُمْ يامُحَمَّدُ ) .(177) و ايـن مـحـمـّد همان است كه از حضرت جواد عليه السلام پيراهنى خواست كه كفن خود نمايدحـضـرت براى او فرستاد و امر فرمود كه تكمه هاى او را بكند و محمّد در ( فيد )كه اسم منزلى است در طريق مكه ـ وفات كرد. شـيـخ ثـقـه جـليـل ابـن قولويه به سند صحيح روايت كرده از محمّد بن احمد بن يحيى الاشـعـرى كـه گـفـت : مـن در فـيـد بـا عـلى بـن بـلال روانـه شـديـم سـر قـبـر مـحـمـّد بـناسـمـاعـيل بن بزيع پس على بن هلال براى من گفت كه صاحب اين قبر براى من روايت كرداز حضرت امام رضا عليه السلام كه فرمود: هر كه بيايد به نزد قبر برادر مؤ من خود ودسـت بر قبر او گذارد و هفت مرتبه بخواند سوره ( اِنّا اَنْزَلْناهُ ) را، اين گردد ازفزع اكبر، يعنى ترس بزرگ روز قيامت ، و در روايت ديگر است كه راوى گفته با محمّدبـن عـلى بـن بـلال رفتيم سر قبر ابن بزيع محمّد در نزد سر قبر رو به قبله نشسته وقـبر را جلو خود قرار داد و گفت : خبر داد مرا صاب اين قبر كه شنيد از حضرت جواد عليهالسـلام كـه هر كه زيارت كند قبر برادر مؤ من خود را و بنشيند نزد قبر او و رو به قبلهكند و بگذارد دست خود را بر قبر و بخواند ( اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ ) را هفتمرتبه ايمن شود از فزع اكبر.(178) مـؤ لف گـويـد: كـه اين ايمن بودن از ( فزع اكبر ) ممكن است براى خواننده باشدچنانكه ظاهر خبر است و محتمل است براى ميت باشد چنانكه از بعض روايات ظاهر مى شود.و من ديدم در مجموعه اى كه شيخ شهيد رحمه اللّه به زيارت قبر استاد خود فخر المحققينابـن آيـة اللّه عـلامـه رفـت و فـرمـود: نـقـل مـى كـنـم از صـاحـب ايـن قـبـر و اونـقـل كرد از والد ماجدش به سند خود از امام رضا عليه السلام كه هر كه زيارت كند قبربرادر مؤ من خود را و بخواند نزد او سوره قدر را و بگويد: ( اَللّهـُمَّ جافِ اْلاَْرضَ عَنْ جُنُوبِهِمْ وَ صاعِدْ اِلَيْكَ اَرْواحَهُمْ وَ زِدْهُمْ مِنْكَ رِضْوانا وَ اَسْكِنْاِلَيـْهـِمْ مـِنْ رَحْمَتِكَ ماتَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُمْ وَ تُونِسُ وَحْشَتَهُمْ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ ) .ايمن شود از فزع اكبر، خواننده و ميت . و از جـمـله چـيـزهـايـى كـه دلالت دارد بـر جـلالت مـحـمـّد بـناسـمـاعـيـل و اخـتـصـاصـش بـه حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام آن چـيـزى اسـت كـهنـقـل شـده از جـنـاب سـيـد مـرتـضـى ـ والد عـلامه طباطبائى بحرالعلوم ـ كه در شب ولادتپـسـرش عـلامـه مـذكـور در خـواب ديـد كـه حـضـرت امام رضا صلوات اللّه عليه محمّد بناسـمـاعـيـل بـن بـزيـع را فـرسـتـاد با شمعى و آن شمع را روشن كرد بر بام خانه والدبحرالعلوم ، پس بلند شد روشنائى آن شمع به حدى كه نهايت آن ديده نمى شود. فـقـير گويد: شكى نيست كه آن شمع ، علامه بحرالعلوم بوده كه روشن كرد دنيا را بهنـور خـود و كـافـى اسـت در جـلالت او كـه شـيـخ اكـبر جناب حاج شيخ جعفر كاشف الغطاءرضوان اللّه عليه با آن فقاهت و رياست و جلالت پاك كند خاك نعلين او را به حنك عمامهخـود و بـه تـواتـر رسـيـده بـاشـد تـشـرف او بـه مـلاقـات امـام عـصـرعـجـل اللّه فـرجـه الشريف و مكرر نقل شده باشد كرامات باهرات از او به حدى كه شيخاعـظـم صـاحـب جواهر در حق او فرمايد صاحب الكرامات الباهره و المعجزات القاهره ولادتشريفش در كربلاى معلى واقع شد در سنه هزار و صد و پنجاه و پنج قريب پنجاه و هشتسـال نـورش جـلوه گـر بود و در سنه هزار و دويست و دوازده غريب به غرى غروب كرد وتاريخ فوتش مطابق شد با اين مصرع مَهْدِيُّها جِدّا وَ هاديها. هشتم ـ نصر بن قابوس (به قاف و باء يك نقطه و سين مهمله ) روايـت مـى كـند از حضرت صادق و موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهم السلام و صاحبمـنـزلت اسـت نـزد ايـشـان . شـيـخ طـوسـى فـرمـوده كـهوكـيـل حـضـرت صـادق عـليـه السـلام بـود مـدت بـيـسـتسـال و دانـسـتـه نـشـد كـه او وكـيـل آن حـضـرت اسـت و او مـردى خـيـر وفـاضـل بـود (179) و شـيـخ مـفـيـد در ( ارشاد ) او را از خاصه و ثقاتحـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام شـمـرده و او را ازاهـل عـلم و ورع و فـقـه از شيعه آن حضرت گفته و روايت كرده از او نص بر حضرت رضاعـليـه السـلام را.(180) و شـيـخ كـشـى از او روايـت كـرده كـه گـفـت : بودم درمنزل حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام پس گرفت آن حضرت دست مرا و آورد مرا بردر اطـاقـى از خـانه پس در را گشود ديدم پسرش على عليه السلام را و در دستش كتابىاسـت كه در آن نظر مى كند پس فرمود به من : اى نصر! مى شناسى اين را؟ گفتم : آرى ،اين پسر تو است . فـرمـود: اى نـصـر! مى دانى چيست اين كتابى كه در آن نظر مى كند؟ گفتم : نه ، فرمود:اين جفرى است كه نظر نمى كند در آن مگر پيغمبر يا وصى پيغمبر. راوى گـويـد: كـه بـراى نصر شك و ريب حاصل نشد در باب امامت تا آمد او را خبر وفاتحـضرت ابوالحسن عليه السلام . و نيز روايت كرده از نصر مذكور كه وقتى خدمت حضرتامـام مـوسـى عـليـه السـلام عرض كرد كه من از پدرت پرسيدم از امام بعد از او، آن جنابشـمـا را تـعـيـيـن كـرد، پـس زمـانـى كـه آن حـضـرت رحـلت فـرمـود، مـردم بـه يـمـيـن وشمال رفتند و من و اصحابم امامت را در تو گفتم پس خبر ده مرا كه امام بعد از تو در اولادتو كدام است ؟ فرمود: پسرم على عليه السلام .(181)
|
|
|
|
|
|
|
|