بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب استقامت, سید باقر خسروشاهى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

17- استقامت در تبليغ و ارشاد (1)

«فلذلك فادع واستقم كما امرت ولاتتبع اهواءهم.» (2)

مورد هفتم از موارد استقامت، استقامت در دعوت و تبليغ است كه از بزرگ‏ترين صفات پسنديده‏به شمار مى‏رود و كسى كه داراىآن باشد، موفقيت قطعى در مقصود خواهد يافت.

انواع دعوت

دعوت و تبليغ گاهى با زبان و قلم انجام مى‏شود و گاه با رفتار و كردار.

تبليغ به وسيله گفتن و نوشتن، داراى شرايطى هست كه اساسى‏ترين شرط آن، پاكى تبليغ كننده و خوش‏نامى او نزد مردم است وبايد به آن چه مردم را بدان‏مى‏خواند، معتقد باشد و بدان عمل كند، در غير اين صورت تبليغات او مؤثر نخواهد بود و نيز بايدپايدارى خود را در آغاز دعوت بيازمايد كه تا چه حد مى‏تواند در برابر مخالفان خود پايدارى كند، كه اگر در خود استقامت درتبليغ‏نمى‏بيند و بيم آن دارد كه در اثر خستگى يا تهديد و تطميع، از مقصد خود دست‏بردارد، بدين كار خطير دست نزند كه همخودش نابود خواهد شد و هم مرام و مسلك او از ميان خواهد رفت.

يا آن كه دعوت را به مقدار توانايى خود و با روشى عاقلانه انجام دهد، زيرا اگر دعوت شدت يابد، به طورى كه تمام دستگاه‏هاىفساد به‏مخالفت او برانگيخته شود، جز زيان قطعى از دعوت خود نخواهد برد. گاهى مى‏شود به‏واسطه خود خواهى كه در تبليغكننده موجود است‏به دشمن به نظر حقارت مى‏نگرد و دستگاه‏هاى فساد را چيزى نمى‏شمرد و بى گدار به آب مى‏زند; البته جزشكست و نابودى نتيجه‏اى نخواهد برد.

روش پيامبر در تبليغ

نخستين روزى كه رسول خدا براى دعوت به اسلام و نجات جهان از گم‏راهى قد برافراشت، يكه و تنها بود، حتى يك تن ازخويشان و دوستانش باوى هم صدا نبودند، ولى به واسطه استقامت آهنين خود كه با عقلانه‏ترين روش توام بود، روز به روز برمسلمانان و ياران آن حضرت افزوده مى‏شد. دعوت خود را با برنامه منظم و نقشه دقيقى آغاز كرد، قدم به قدم جلو رفت، آن نقشهمنظم و دقيق را به قدرى خوب اجرا نمود كه در هيچ موقعى عقب نشينى نفرمود، عجله و شتاب زدگى به خرج نمى‏داد، ابتدانزديك‏ترين كسان و خويشان خود را دعوت فرمود، در اين قدم كه موفقيت پيدا كرد عموم خويشان خود را به اسلام دعوت فرمود،سپس پا را فراتر نهاد و اهل مكه را به طور مخفى دعوت كرد، پس‏ازاندى، دعوتش را در مكه آشكار ساخت و در محافل و مجالسقريش آنان را به راه خدا مى‏خواند، آن گاه پا را بالاتر گذارد و تمام عرب را به راه راست دعوت كرد، در اين مراحل كه موفقيت‏يافت،همه جهانيان را به راه حق و حقيقت دعوت نمود و آن قدر كوشيد تا توانست عالى‏ترين قوانين اصلاحى و اجتماعى كه آسايش بشر

استقامت در دعوت

پايدارى در دعوت انواع و اقسامى دارد كه يكى از آن‏ها كيفيت دعوت و راهنمايى است; يعنى وظيفه دعوت را در همه‏جا نبايد يكنواخت انجام داد، بلكه بايد با هر كسى به گونه‏اى جداگانه سخن گفت و در هر مقامى، مناسب اقتضاى آن مقام بايد گفت‏و گو كرد،جوان را طورى بايد دعوت نمود، پير را به‏طور ديگر، زن به يك طرز ارشاد مى‏شود، مرد به گونه‏اى ديگر، سرمايه دار را نبايدهم‏چون بى‏نوايان به راه حق خواند، حتى ساعات تبليغ هم در طرز سخن تفاوت مى‏كند. همان‏طورى كه ملل عالم در اخلاق وعادات با يك‏ديگر مختلف هستند، تبليغات نيز در آنان بايد مختلف باشد و نيز با كسانى كه تحصيل كرده‏اند و فهم سرشار دارندتبليغ را بايد به لباس علمى و فلسفى درآورد، ولى با بى‏سوادان بازبان ساده سخن گفت.

اقسام تبليغ از نظرهاى مختلف

تبليغ از نظر تبليغ كننده هم تفاوت مى‏كند; اگر جوان باشد بايد به طورى تبليغ كند و از بعضى الفاظ خوددارى كند، چون مردماز جوانان كاملا شنوايى ندارند و هم‏چنين موقعيت‏هاى مختلفى كه تبليغ كنندگان دارند موجب مى‏شود كه باهم در طرفتبليغات مختلف باشند و همان‏طورى كه در سفره مهمانى انواع و اقسام غذاها و نوشيدنى‏ها موجود است تا هر غذايى به كام هركس گوارا آمد از آن تناول كند، تبليغات نيز چنين است، بايد كيفيات مختلفى داشته باشد و اگر همه تبليغ كنندگان با هميك‏نواخت دعوت كنند، آن طورى كه با اختلاف طرق تبليغ نتيجه مى‏گيرند، نتيجه نخواهند گرفت، بلكه در مواردى نتيجهمعكوس خواهدداد.

تبليغ از نظر زمان

تبليغ به واسطه زمان‏هاى مختلف و اختلاف افكار مردم و قدرت‏هاى مختلفى كه در زمان‏هاى مختلف حكومت مى‏كند، تفاوتمى‏كند; اگر در زمانى، تبليغ‏به طرزى موثر شده‏است، دليل بر آن نيست كه در هر زمان بايد همان‏طور تبليغ كرد.

حضرت سيدالشهدا(ع) در يك زمان به واسطه پيمانى كه امام مجتبى(ع) با معاويه بسته بود بر ضد تشكيلات فاسد اموى تبليغاتعلنى نمى‏نمود، ولى به‏طرز بديع و نوينى مردم را تبليغ مى‏فرمود و فساد دستگاه حكومت اموى را به‏مسلمانان مى‏رسانيد; روزعرفه بود، مسلمانان از نقاط مختلف براى عبادت حج آمده بودند، سيدالشهدا(ع) در بيابان عرفات ايستاد و رو به سوى آسمان كردو در حالى كه از شدت تاثر از چشم‏هاى مقدسش اشك سرازير بود دعاى معروف عرفه را انشا كرد. كسى كه اين دعا را دقيقامطالعه كرده باشد مى‏داند كه امام‏سوم(ع) به چه زبانى و با چه عباراتى عالى و مضامينى دلكش، مردم را به‏سوى خدا دعوتنموده و كيفيت‏خدا پرستى را به مردمى كه از حقايق دورند تعليم فرموده و چشم و گوش مسلمانان را باز نموده و به آن‏ها فهمانيدهاست كه حكومت اموى، حكومتى نيست كه اسلام آن را آورده باشد، زمامداران اموى جز يك‏دسته شهوتران طماع خود خواه چيزديگرى نيستند، ولى همين سيدالشهدا(ع) وقتى كه يزيد براريكه سلطنت نشست و مدت پيمان با معاويه سر آمد، به طور ديگرقدم برداشت، بزرگان عشاير و رؤساى عراق و نقاط ديگر را برضد حكومت‏يزيد برانگيخت، كسانى را باملاقات و به طور مستقيمتبليغ فرمود، عده‏اى را با نامه و فرستادن قاصد ارشاد نمود و خود قد مردانگى بر ضد حكومت‏يزيد علم كرد، آن قدر استقامتوزريد تاجان خود و بهترين جوانان و عزيزانش را در آن راه گذاشت و به دنيا نشان‏داد كه نبايد زير بار ظلم و بيداد گرى رفت و مرگاز زندگانى ننگين بالاتر است.

تبليغات متناسب

تبليغ گاهى اقتضا مى‏كند كه هدف را به طور داستان و قصه براى طرف گفت و او را از راه كج‏بازداشت و به راه راست راهنمايىكرد و اين گونه تبليغ گاه به‏قدرى موثر مى‏شود كه شخص تبليغ شده اعتقادى راسخ به سخن پيدا نموده و يكى از پشتيبانان آنمقصد و فدا كاران آن راه مى‏شود، داستان هايى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب خود آورده است‏شايد تمامى از اين قبيل باشند تامسلمانان از آن سر مشق بگيرند و گرد باطل نگردند.

غربيان همين راه را در فاسد كردن اخلاق مسلمانان به كار بردند، اغلب رمان‏هايى كه از اروپا به كشورهاى اسلامى آمده است جزفساد اخلاق نتيجه‏اى‏ندارد، چنان چه يا دزدى و خيانت‏كارى را به خواننده مى‏آموزد و يا غريزه جنسى را در جوانان تحريك كرده وكيفيت‏به كار بردن آن را به آن‏ها تعليم مى‏كند.

نويسندگان ما

بدبختانه نويسندگان ما به جاى آن كه داستان‏هايى كه موجب تهذيب اخلاق شود بنگارند، از غربيان پيروى كرده نظاير همانداستان‏هاى عشقى و جنايى را نگاشته و مى‏نگارند و آتش را دامن زده و مى‏زنند و به يك‏باره اخلاق دختران و پسرانى كه با اينداستان‏ها آشنا هستند را فاسد كرده و مى‏كنند و آن‏ها را سرازير سياه چال فحشا و نابودى نموده و مى‏نمايند. (3)

موانع تبليغ

موانعى كه براى دعوت كننده در هنگام تبليغ يافت مى‏شود نبايد او را از مقصد خود بازدارد، حتى اگر مرگ را هم در برابر چشمخود مجسم ديد سخن خود را بگويد و از مرگ نهراسد، زيرا تبليغ كننده بايد تمام همش، مرامش باشد نه‏خودش. پس سزاوار استكه جان خود را در راه هدف خود ببازد و از بزرگ‏ترين خطرات و تهديدات بيمى نداشته باشد.

رسول خدا

روزى رسول خدا وارد مسجدالحرام شد، به يك باره كفار قريش گرد آن حضرت را گرفتند و بر دور ايشان حلقه زدند و با شدتپرسيدند: تو هستى كه به بت‏هاى ما دشنام مى‏دهى و مذهب ما را باطل مى‏خوانى؟ با آن كه هنوز آغاز اسلام بود و رسول خداغريب بود با كمال قدرت فرمود: «آرى من هستم كه اين سخنان را مى‏گويم.» اين جمله كوتاه و محكم آن حضرت به قدرى در كفارموثر شد كه اگر خيال سويى هم داشتند، متزلزل شدند.

استهزا

مانع بزرگ ديگرى كه براى دعوت كننده پيدا مى‏شود و بايد در برابر آن استقامت ورزد، استهزا و سخريه است كه در نظر بسيارى،از كشته شدن دشوارتراست. كفار قريش و كودكانشان رسول خدا را استهزا مى‏نمودند. گاه از دنبال آن حضرت روان شده و كفمى‏زدند، ولى كوچك‏ترين تاثيرى در اراده آهنين آن حضرت نداشت. روزى رسول خدا در صفا تشريف داشتند، ابوجهل كه ازاشراف كفار بود آن حضرت را تنها يافت، بى اندازه ناسزا گفت و تمسخر كرد، رسول خدا در برابر رفتار و كلمات زشت او ابدا سخنىنگفت ولب فرو بست وبا خون‏سردى و آرامش كامل اين ساعت را گذرانيد، زنى ناظر اين واقعه بود، دلش بر آن حضرت سوخت وداستان را به حمزه عموى حضرت كه هنوز اسلام نياورده بود و در همان وقت از شكار باز مى‏گشت گفت. حمزه از جوانان رشيد ودلير بنى‏هاشم بود، روزها به شكار مى‏رفت، هنگامى كه از شكار باز مى‏گشت‏يك‏سره به مسجدالحرام مى‏رفت و خانه خدا را طوافمى‏نمود و به خانه مى‏رفت. حمزه وارد مسجدالحرام شد، ديد ابوجهل در انجمنى از كفار قريش نشسته است، به سوى آن‏ها رفت وبا كمانى كه در دست داشت چنان بر فرق ابوجهل نواخت كه سرش شكافت، آن گاه ابوجهل را كتك فراوانى زد و گفت تو را نرسدكه به برادر زاده من جسارت كنى، جوانان بنى مخزوم (قبيله ابوجهل) به دفاع برخاستند، ابوجهل كه از صلابت و رشادت حمزه وبنى هاشم آگاه بود، آن‏ها را منع كرد و گفت: حمزه(ع) راست مى‏گويد من به محمد جسارت كردم. اين موقع بود كه حمزه ازشدت غضب و تاثر اسلام آورد و يكى از پشتيبانان بزرگ اسلام گرديد.

تطميع

مانع ديگرى كه براى دون همتان در تبليغ يافت مى‏شود، تطميع است كه مبلغ خود را بايد از اين خطر هم نگاه‏دارى كند، چونتطميع انواعى دارد و به زبان‏هاى مختلف و صورت‏هاى گوناگون در برابر مبلغ جلوه گرى مى‏كند، او بايد در برابر همه استقامتكرده و دست از هدف خود بر ندارد.

دعوت با برهان

قرآن دعوت را به سه گونه تقسيم كرده است: يكى حكمت و ديگرى موعظه حسنه و سوم، مجادله به طرز احسن; حكما مى‏گويند:مراد از حكمت، برهان است كه هم اقناعى است و هم الزامى. برهان به كسانى كه داراى مرتبه عالى از تحصيل و فهم و ادراكهستند، اختصاص دارد. هر كسى شايستگى ندارد كه با او با برهان سخن گفته شود.

موعظه حسنه

مراد از موعظه حسنه، خطابه‏اى است كه براى دعوت طبقات ديگر مردم به‏كار برده مى‏شود، رجال بزرگ دين، اغلب دعوت‏هاىخود را به طريق خطابه انجام داده‏اند، خطابه، اقناعى است و براى كسانى كه داراى ادراك عالى نيستند به‏كاربرده مى‏شود، ولىگاهى مطالب برهانى به صورت خطابه بيان مى‏شود; اين‏قسم، عالى‏ترين اقسام دعوت است; قرآن از اين‏گونه دعوت بسيار دارد،داستان حضرت ابراهيم(ع) كه ستارگان را ديد و پنداشت كه خداست آن‏گاه كه افول‏كردند گفت: اين‏ها خدا نيستند و آيه شريفه:«لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (4) از اين قبيل است كه توضيح اين دو برهان موجب تفصيل خواهد بود.

مجادله احسن

مراد از مجادله به طرز احسن، جدل است كه فقط الزامى است. جدل براى رفع شبهات معاندان و كسانى كه مى‏خواهند ايجادشك و ترديد در مغزهاى مسلمانان بنمايند به كار برده مى‏شود. جدل به طرز احسن آن است كه مبلغ، انكارحق نكند، هر چندمخالف بخواهد آن را پايه مطلب باطل خود قراردهد، اگر اين دستور را دانشمندان به كار مى‏بردند، اوضاع مسلمانان به گونهديگرى بود، هم مسلمانان را تهذيب مى‏كردند و هم كفار را به دين اسلام مى‏خواندند. دهانش بشكند آن كه گفت: «حرف حق نزنسرت را مى‏برند» و اين فكر را در مسلمانان القا كرد و چون با تنبلى تطبيق مى‏كرد در ميان ما مسلمانان ريشه دوانيد، ولى حقيقتمطلب چنين نيست، حرف حق را بزنيد.بگذاريد سرتان را ببرند كه‏در زير سايه رحمت‏خداجاى داريد و اگر نبريدند حرف حقگفته شده ووظيفه‏انجام شده است.

دعوت رسول خدا

تنى چند (5) از سران قبيله شيبان ثعلبه كه در ميان آن‏ها مفروق بن عمر، هائى‏بن قبيصه، (6) مثنى بن حارثه و نعمان بن شريكبودند به خدمت رسول خدا رسيدند.

مفروق كه در زيبايى و سخن‏گويى بر همه برترى داشت و دو گيسو از دوسوى او آويخته بود از رسول خدا پرسيد: اى برادر قريش!به چه چيز مردم را مى‏خوانى؟

رسول خدا فرمود: «گواهى دهند كه جز خداى يگانه خدايى نيست و شريك ندارد و اين كه من پيامبر خدا هستم و مرا پناه دهيدو يارى كنيد، زيرا قريش به دين خدا پشت كرده‏اند و به دشمنى با آن برخاسته و پيامبر خدا را دروغگو خوانده‏اند و به باطلگراييده و از حق سرپيچى كرده‏اند، ولى خداست كه بى نياز و ستوده است.»

مفروق گفت: اى برادر قريش! مردم را به چه دعوت مى‏كنى؟ رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد:

«قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا وبالوالدين‏احسانا ولاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم واياهم ولا تقربواالفواحش ما ظهر منها وما بطن ولا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ذلكم وصكم به لعلكم تعقلون (7) ;

[اى پيامبر ما] بگو: بياييد تا شما را به آن چه كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است آگاه كنم، براى او شريك قرارندهيد، به پدر ومادر نيكى كنيد، فرزندانتان را از بيم تنگ دستى مكشيد، ما شما و آن‏ها را روزى مى‏دهيم، به كارهاى زشت چه آشكارا و چه نهاننزديك نشويد، هيچ كس را مگر به حق و عدالت نكشيد، اين‏است‏سفارشى كه خدا به شما مى‏كند شايد دريابيد و به‏كار بنديد.»

مفروق گفت: اين سخن از زمينيان نيست، زيرا اگر از ايشان بود ما مى‏دانستيم، اى برادر قريش! باز بگوى به چه دعوت مى‏كنى؟

رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد:

«ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون; (8)

فرمان الهى است كه با عدالت و نيكى رفتار نماييد خويشان را دستگيرى كنيد، خداشما را از كارهاى زشت و ناپسند و ستم نهىمى‏كند و اندرز مى‏دهد، شايد شما به‏خود آييد.» (9)

مفروق گفت: به خدا سوگند كه به اخلاق پسنديده و كردارهاى نيك دعوت‏مى‏كنى، مردمانى كه تو را دروغگو خواندند و با تو بهدشمنى برخاستند، از راه حق منحرف شدند.

پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه 30 رجب المرجب 1369 برابر با 28 ارديبهشت ماه 1329.

2.شورى (42) آيه 15.

3.يكى از نعمت‏هاى بزرگ انقلاب اسلامى، شكستن قلم اين چنين نويسندگان فاسدالاخلاق و غرب‏زده است و ما بايد شكرگزاراين نعمت‏بزرگ الهى باشيم. (مصحح)

4.انبياء (21) آيه 22.

5.سيرة الحلبيه، ج‏1، ص 398.

6.هائى به همزه.

7.انعام (6) آيه 151.

8.نحل (16) آيه 90.

9.شيخ عزالدين بن عبدالسلام كه از بزرگان علماى مصر بود گفت: اين آيه مشتمل بر جميع احكام شرعيه است و آن را در همهابواب فقهى بيان كرده و در اين باب كتابى نوشته و آن را شجره نام‏گذاشته است. (سيرة الحلبيه)

back indexnext