17- استقامت در تبليغ و ارشاد (1)
«فلذلك فادع واستقم كما امرت ولاتتبع اهواءهم.» (2)
مورد هفتم از موارد استقامت، استقامت در دعوت و تبليغ است كه از بزرگترين صفات پسنديدهبه شمار مىرود و كسى كه داراىآن باشد، موفقيت قطعى در مقصود خواهد يافت.
انواع دعوت
دعوت و تبليغ گاهى با زبان و قلم انجام مىشود و گاه با رفتار و كردار.
تبليغ به وسيله گفتن و نوشتن، داراى شرايطى هست كه اساسىترين شرط آن، پاكى تبليغ كننده و خوشنامى او نزد مردم است وبايد به آن چه مردم را بدانمىخواند، معتقد باشد و بدان عمل كند، در غير اين صورت تبليغات او مؤثر نخواهد بود و نيز بايدپايدارى خود را در آغاز دعوت بيازمايد كه تا چه حد مىتواند در برابر مخالفان خود پايدارى كند، كه اگر در خود استقامت درتبليغنمىبيند و بيم آن دارد كه در اثر خستگى يا تهديد و تطميع، از مقصد خود دستبردارد، بدين كار خطير دست نزند كه همخودش نابود خواهد شد و هم مرام و مسلك او از ميان خواهد رفت.
يا آن كه دعوت را به مقدار توانايى خود و با روشى عاقلانه انجام دهد، زيرا اگر دعوت شدت يابد، به طورى كه تمام دستگاههاىفساد بهمخالفت او برانگيخته شود، جز زيان قطعى از دعوت خود نخواهد برد. گاهى مىشود بهواسطه خود خواهى كه در تبليغكننده موجود استبه دشمن به نظر حقارت مىنگرد و دستگاههاى فساد را چيزى نمىشمرد و بى گدار به آب مىزند; البته جزشكست و نابودى نتيجهاى نخواهد برد.
روش پيامبر در تبليغ
نخستين روزى كه رسول خدا براى دعوت به اسلام و نجات جهان از گمراهى قد برافراشت، يكه و تنها بود، حتى يك تن ازخويشان و دوستانش باوى هم صدا نبودند، ولى به واسطه استقامت آهنين خود كه با عقلانهترين روش توام بود، روز به روز برمسلمانان و ياران آن حضرت افزوده مىشد. دعوت خود را با برنامه منظم و نقشه دقيقى آغاز كرد، قدم به قدم جلو رفت، آن نقشهمنظم و دقيق را به قدرى خوب اجرا نمود كه در هيچ موقعى عقب نشينى نفرمود، عجله و شتاب زدگى به خرج نمىداد، ابتدانزديكترين كسان و خويشان خود را دعوت فرمود، در اين قدم كه موفقيت پيدا كرد عموم خويشان خود را به اسلام دعوت فرمود،سپس پا را فراتر نهاد و اهل مكه را به طور مخفى دعوت كرد، پسازاندى، دعوتش را در مكه آشكار ساخت و در محافل و مجالسقريش آنان را به راه خدا مىخواند، آن گاه پا را بالاتر گذارد و تمام عرب را به راه راست دعوت كرد، در اين مراحل كه موفقيتيافت،همه جهانيان را به راه حق و حقيقت دعوت نمود و آن قدر كوشيد تا توانست عالىترين قوانين اصلاحى و اجتماعى كه آسايش بشر
استقامت در دعوت
پايدارى در دعوت انواع و اقسامى دارد كه يكى از آنها كيفيت دعوت و راهنمايى است; يعنى وظيفه دعوت را در همهجا نبايد يكنواخت انجام داد، بلكه بايد با هر كسى به گونهاى جداگانه سخن گفت و در هر مقامى، مناسب اقتضاى آن مقام بايد گفتو گو كرد،جوان را طورى بايد دعوت نمود، پير را بهطور ديگر، زن به يك طرز ارشاد مىشود، مرد به گونهاى ديگر، سرمايه دار را نبايدهمچون بىنوايان به راه حق خواند، حتى ساعات تبليغ هم در طرز سخن تفاوت مىكند. همانطورى كه ملل عالم در اخلاق وعادات با يكديگر مختلف هستند، تبليغات نيز در آنان بايد مختلف باشد و نيز با كسانى كه تحصيل كردهاند و فهم سرشار دارندتبليغ را بايد به لباس علمى و فلسفى درآورد، ولى با بىسوادان بازبان ساده سخن گفت.
اقسام تبليغ از نظرهاى مختلف
تبليغ از نظر تبليغ كننده هم تفاوت مىكند; اگر جوان باشد بايد به طورى تبليغ كند و از بعضى الفاظ خوددارى كند، چون مردماز جوانان كاملا شنوايى ندارند و همچنين موقعيتهاى مختلفى كه تبليغ كنندگان دارند موجب مىشود كه باهم در طرفتبليغات مختلف باشند و همانطورى كه در سفره مهمانى انواع و اقسام غذاها و نوشيدنىها موجود است تا هر غذايى به كام هركس گوارا آمد از آن تناول كند، تبليغات نيز چنين است، بايد كيفيات مختلفى داشته باشد و اگر همه تبليغ كنندگان با هميكنواخت دعوت كنند، آن طورى كه با اختلاف طرق تبليغ نتيجه مىگيرند، نتيجه نخواهند گرفت، بلكه در مواردى نتيجهمعكوس خواهدداد.
تبليغ از نظر زمان
تبليغ به واسطه زمانهاى مختلف و اختلاف افكار مردم و قدرتهاى مختلفى كه در زمانهاى مختلف حكومت مىكند، تفاوتمىكند; اگر در زمانى، تبليغبه طرزى موثر شدهاست، دليل بر آن نيست كه در هر زمان بايد همانطور تبليغ كرد.
حضرت سيدالشهدا(ع) در يك زمان به واسطه پيمانى كه امام مجتبى(ع) با معاويه بسته بود بر ضد تشكيلات فاسد اموى تبليغاتعلنى نمىنمود، ولى بهطرز بديع و نوينى مردم را تبليغ مىفرمود و فساد دستگاه حكومت اموى را بهمسلمانان مىرسانيد; روزعرفه بود، مسلمانان از نقاط مختلف براى عبادت حج آمده بودند، سيدالشهدا(ع) در بيابان عرفات ايستاد و رو به سوى آسمان كردو در حالى كه از شدت تاثر از چشمهاى مقدسش اشك سرازير بود دعاى معروف عرفه را انشا كرد. كسى كه اين دعا را دقيقامطالعه كرده باشد مىداند كه امامسوم(ع) به چه زبانى و با چه عباراتى عالى و مضامينى دلكش، مردم را بهسوى خدا دعوتنموده و كيفيتخدا پرستى را به مردمى كه از حقايق دورند تعليم فرموده و چشم و گوش مسلمانان را باز نموده و به آنها فهمانيدهاست كه حكومت اموى، حكومتى نيست كه اسلام آن را آورده باشد، زمامداران اموى جز يكدسته شهوتران طماع خود خواه چيزديگرى نيستند، ولى همين سيدالشهدا(ع) وقتى كه يزيد براريكه سلطنت نشست و مدت پيمان با معاويه سر آمد، به طور ديگرقدم برداشت، بزرگان عشاير و رؤساى عراق و نقاط ديگر را برضد حكومتيزيد برانگيخت، كسانى را باملاقات و به طور مستقيمتبليغ فرمود، عدهاى را با نامه و فرستادن قاصد ارشاد نمود و خود قد مردانگى بر ضد حكومتيزيد علم كرد، آن قدر استقامتوزريد تاجان خود و بهترين جوانان و عزيزانش را در آن راه گذاشت و به دنيا نشانداد كه نبايد زير بار ظلم و بيداد گرى رفت و مرگاز زندگانى ننگين بالاتر است.
تبليغات متناسب
تبليغ گاهى اقتضا مىكند كه هدف را به طور داستان و قصه براى طرف گفت و او را از راه كجبازداشت و به راه راست راهنمايىكرد و اين گونه تبليغ گاه بهقدرى موثر مىشود كه شخص تبليغ شده اعتقادى راسخ به سخن پيدا نموده و يكى از پشتيبانان آنمقصد و فدا كاران آن راه مىشود، داستان هايى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب خود آورده استشايد تمامى از اين قبيل باشند تامسلمانان از آن سر مشق بگيرند و گرد باطل نگردند.
غربيان همين راه را در فاسد كردن اخلاق مسلمانان به كار بردند، اغلب رمانهايى كه از اروپا به كشورهاى اسلامى آمده است جزفساد اخلاق نتيجهاىندارد، چنان چه يا دزدى و خيانتكارى را به خواننده مىآموزد و يا غريزه جنسى را در جوانان تحريك كرده وكيفيتبه كار بردن آن را به آنها تعليم مىكند.
نويسندگان ما
بدبختانه نويسندگان ما به جاى آن كه داستانهايى كه موجب تهذيب اخلاق شود بنگارند، از غربيان پيروى كرده نظاير همانداستانهاى عشقى و جنايى را نگاشته و مىنگارند و آتش را دامن زده و مىزنند و به يكباره اخلاق دختران و پسرانى كه با اينداستانها آشنا هستند را فاسد كرده و مىكنند و آنها را سرازير سياه چال فحشا و نابودى نموده و مىنمايند. (3)
موانع تبليغ
موانعى كه براى دعوت كننده در هنگام تبليغ يافت مىشود نبايد او را از مقصد خود بازدارد، حتى اگر مرگ را هم در برابر چشمخود مجسم ديد سخن خود را بگويد و از مرگ نهراسد، زيرا تبليغ كننده بايد تمام همش، مرامش باشد نهخودش. پس سزاوار استكه جان خود را در راه هدف خود ببازد و از بزرگترين خطرات و تهديدات بيمى نداشته باشد.
رسول خدا
روزى رسول خدا وارد مسجدالحرام شد، به يك باره كفار قريش گرد آن حضرت را گرفتند و بر دور ايشان حلقه زدند و با شدتپرسيدند: تو هستى كه به بتهاى ما دشنام مىدهى و مذهب ما را باطل مىخوانى؟ با آن كه هنوز آغاز اسلام بود و رسول خداغريب بود با كمال قدرت فرمود: «آرى من هستم كه اين سخنان را مىگويم.» اين جمله كوتاه و محكم آن حضرت به قدرى در كفارموثر شد كه اگر خيال سويى هم داشتند، متزلزل شدند.
استهزا
مانع بزرگ ديگرى كه براى دعوت كننده پيدا مىشود و بايد در برابر آن استقامت ورزد، استهزا و سخريه است كه در نظر بسيارى،از كشته شدن دشوارتراست. كفار قريش و كودكانشان رسول خدا را استهزا مىنمودند. گاه از دنبال آن حضرت روان شده و كفمىزدند، ولى كوچكترين تاثيرى در اراده آهنين آن حضرت نداشت. روزى رسول خدا در صفا تشريف داشتند، ابوجهل كه ازاشراف كفار بود آن حضرت را تنها يافت، بى اندازه ناسزا گفت و تمسخر كرد، رسول خدا در برابر رفتار و كلمات زشت او ابدا سخنىنگفت ولب فرو بست وبا خونسردى و آرامش كامل اين ساعت را گذرانيد، زنى ناظر اين واقعه بود، دلش بر آن حضرت سوخت وداستان را به حمزه عموى حضرت كه هنوز اسلام نياورده بود و در همان وقت از شكار باز مىگشت گفت. حمزه از جوانان رشيد ودلير بنىهاشم بود، روزها به شكار مىرفت، هنگامى كه از شكار باز مىگشتيكسره به مسجدالحرام مىرفت و خانه خدا را طوافمىنمود و به خانه مىرفت. حمزه وارد مسجدالحرام شد، ديد ابوجهل در انجمنى از كفار قريش نشسته است، به سوى آنها رفت وبا كمانى كه در دست داشت چنان بر فرق ابوجهل نواخت كه سرش شكافت، آن گاه ابوجهل را كتك فراوانى زد و گفت تو را نرسدكه به برادر زاده من جسارت كنى، جوانان بنى مخزوم (قبيله ابوجهل) به دفاع برخاستند، ابوجهل كه از صلابت و رشادت حمزه وبنى هاشم آگاه بود، آنها را منع كرد و گفت: حمزه(ع) راست مىگويد من به محمد جسارت كردم. اين موقع بود كه حمزه ازشدت غضب و تاثر اسلام آورد و يكى از پشتيبانان بزرگ اسلام گرديد.
تطميع
مانع ديگرى كه براى دون همتان در تبليغ يافت مىشود، تطميع است كه مبلغ خود را بايد از اين خطر هم نگاهدارى كند، چونتطميع انواعى دارد و به زبانهاى مختلف و صورتهاى گوناگون در برابر مبلغ جلوه گرى مىكند، او بايد در برابر همه استقامتكرده و دست از هدف خود بر ندارد.
دعوت با برهان
قرآن دعوت را به سه گونه تقسيم كرده است: يكى حكمت و ديگرى موعظه حسنه و سوم، مجادله به طرز احسن; حكما مىگويند:مراد از حكمت، برهان است كه هم اقناعى است و هم الزامى. برهان به كسانى كه داراى مرتبه عالى از تحصيل و فهم و ادراكهستند، اختصاص دارد. هر كسى شايستگى ندارد كه با او با برهان سخن گفته شود.
موعظه حسنه
مراد از موعظه حسنه، خطابهاى است كه براى دعوت طبقات ديگر مردم بهكار برده مىشود، رجال بزرگ دين، اغلب دعوتهاىخود را به طريق خطابه انجام دادهاند، خطابه، اقناعى است و براى كسانى كه داراى ادراك عالى نيستند بهكاربرده مىشود، ولىگاهى مطالب برهانى به صورت خطابه بيان مىشود; اينقسم، عالىترين اقسام دعوت است; قرآن از اينگونه دعوت بسيار دارد،داستان حضرت ابراهيم(ع) كه ستارگان را ديد و پنداشت كه خداست آنگاه كه افولكردند گفت: اينها خدا نيستند و آيه شريفه:«لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (4) از اين قبيل است كه توضيح اين دو برهان موجب تفصيل خواهد بود.
مجادله احسن
مراد از مجادله به طرز احسن، جدل است كه فقط الزامى است. جدل براى رفع شبهات معاندان و كسانى كه مىخواهند ايجادشك و ترديد در مغزهاى مسلمانان بنمايند به كار برده مىشود. جدل به طرز احسن آن است كه مبلغ، انكارحق نكند، هر چندمخالف بخواهد آن را پايه مطلب باطل خود قراردهد، اگر اين دستور را دانشمندان به كار مىبردند، اوضاع مسلمانان به گونهديگرى بود، هم مسلمانان را تهذيب مىكردند و هم كفار را به دين اسلام مىخواندند. دهانش بشكند آن كه گفت: «حرف حق نزنسرت را مىبرند» و اين فكر را در مسلمانان القا كرد و چون با تنبلى تطبيق مىكرد در ميان ما مسلمانان ريشه دوانيد، ولى حقيقتمطلب چنين نيست، حرف حق را بزنيد.بگذاريد سرتان را ببرند كهدر زير سايه رحمتخداجاى داريد و اگر نبريدند حرف حقگفته شده ووظيفهانجام شده است.
دعوت رسول خدا
تنى چند (5) از سران قبيله شيبان ثعلبه كه در ميان آنها مفروق بن عمر، هائىبن قبيصه، (6) مثنى بن حارثه و نعمان بن شريكبودند به خدمت رسول خدا رسيدند.
مفروق كه در زيبايى و سخنگويى بر همه برترى داشت و دو گيسو از دوسوى او آويخته بود از رسول خدا پرسيد: اى برادر قريش!به چه چيز مردم را مىخوانى؟
رسول خدا فرمود: «گواهى دهند كه جز خداى يگانه خدايى نيست و شريك ندارد و اين كه من پيامبر خدا هستم و مرا پناه دهيدو يارى كنيد، زيرا قريش به دين خدا پشت كردهاند و به دشمنى با آن برخاسته و پيامبر خدا را دروغگو خواندهاند و به باطلگراييده و از حق سرپيچى كردهاند، ولى خداست كه بى نياز و ستوده است.»
مفروق گفت: اى برادر قريش! مردم را به چه دعوت مىكنى؟ رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد:
«قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا وبالوالديناحسانا ولاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم واياهم ولا تقربواالفواحش ما ظهر منها وما بطن ولا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ذلكم وصكم به لعلكم تعقلون (7) ;
[اى پيامبر ما] بگو: بياييد تا شما را به آن چه كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است آگاه كنم، براى او شريك قرارندهيد، به پدر ومادر نيكى كنيد، فرزندانتان را از بيم تنگ دستى مكشيد، ما شما و آنها را روزى مىدهيم، به كارهاى زشت چه آشكارا و چه نهاننزديك نشويد، هيچ كس را مگر به حق و عدالت نكشيد، ايناستسفارشى كه خدا به شما مىكند شايد دريابيد و بهكار بنديد.»
مفروق گفت: اين سخن از زمينيان نيست، زيرا اگر از ايشان بود ما مىدانستيم، اى برادر قريش! باز بگوى به چه دعوت مىكنى؟
رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد:
«ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون; (8)
فرمان الهى است كه با عدالت و نيكى رفتار نماييد خويشان را دستگيرى كنيد، خداشما را از كارهاى زشت و ناپسند و ستم نهىمىكند و اندرز مىدهد، شايد شما بهخود آييد.» (9)
مفروق گفت: به خدا سوگند كه به اخلاق پسنديده و كردارهاى نيك دعوتمىكنى، مردمانى كه تو را دروغگو خواندند و با تو بهدشمنى برخاستند، از راه حق منحرف شدند.
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 30 رجب المرجب 1369 برابر با 28 ارديبهشت ماه 1329.
2.شورى (42) آيه 15.
3.يكى از نعمتهاى بزرگ انقلاب اسلامى، شكستن قلم اين چنين نويسندگان فاسدالاخلاق و غربزده است و ما بايد شكرگزاراين نعمتبزرگ الهى باشيم. (مصحح)
4.انبياء (21) آيه 22.
5.سيرة الحلبيه، ج1، ص 398.
6.هائى به همزه.
7.انعام (6) آيه 151.
8.نحل (16) آيه 90.
9.شيخ عزالدين بن عبدالسلام كه از بزرگان علماى مصر بود گفت: اين آيه مشتمل بر جميع احكام شرعيه است و آن را در همهابواب فقهى بيان كرده و در اين باب كتابى نوشته و آن را شجره نامگذاشته است. (سيرة الحلبيه)