2- استقامت (1) (1)
فطرت آرزو
بشر به موجب فطرت و برحسب ادراكات عقلى، داراى آرزوست و تمام كوشش خود را در راه رسيدن به آن صرف مىنمايد. كسىيافت نمىشود كه در دل آرزويى نداشته باشد و هدفى براى خود در نظر نگرفته باشد. البته آرزوها و هدفهاى اشخاص، مختلف وگوناگون است. يكى هدفش ثروت و سرمايه دار شدن و ديگرى تحصيل نفوذ وقدرت است; آرزوى سومى، دانشمند شدن است،چهارمى هدف خود را رسيدن به مقامات معنوى و قرب به خدا قرار مىدهد و همچنين افراد ديگر، كه هر يك بر حسب محيطزندگانى و طرز فكر و تربيت، آرزويى مخصوص به خود خواهند داشت.
هيچ كس نيست كه آرزومند رسيدن به چيزى نباشد آرزو، با سرشت انسانى آميخته است.
آرزومند اگر پليد باشد، آرزوهاى پليد و اگر پاك سرشتباشد، آرزوهاى پاكدارد. اگر زن باشد، آرزوهاى زنانه و اگر مرد باشد،آرزوهاى مردانه خواهدداشت. بزرگترها آرزوهاى دور و دراز دارند و كودكان آرزوهاى كودكانه، آرزوهايى كه جوانان دارند، غير ازآرزويى است كه پيران دارند.
بيشتر بدبختىها و خوشبختىهايى كه نصيب جامعه بشرى شده و مىشود وتحولاتى كه در اين جهان روى داده و مىدهد، ازفطرت آرزو سرچشمه گرفته ومىگيرد.
همچنان كه افراد بشر، در آرزوها با يكديگر اختلاف دارند، در راه رسيدن بهآرزوهاى خود نيز اختلاف نظر دارند، حتى كسانى كهيك نوع آرزو دارند، هركدام براى رسيدن به آرزوى خود، راهى مىانديشند و نقشهاى طرح مىكنند و راهى را كه دگرانمىپيمايند تخطئه مىكنند; از همين نظر، بعضى به آرزوى خود مىرسند و بعضى ناكام مىمانند. آن كه نقشه صحيح و قابل اجراطرح كرده استبه آرزوى خود مىرسد، آن ديگرى كه نقشهاش نادرستبوده است، موفقيت پيدا نمىكند، كسانى كه همكارانبسيارى پيدا مىكنند براى آن است كه به همكاران خود اثبات مىكنند، راهى را كه براى رسيدن به هدف مشترك در نظرگرفتهاند، نزديكترين راهها مىباشد.
بهترين ضامن اجراى نقشه
نقشه هر چه عالى طرح شده باشد اگر رهنورد، نتواند آن را اجرا كند و يا ضامن اجرايى براى آن نباشد، نتيجهاى نخواهد برد.بهترين راهى كه رسيدن بههر هدفى را آسان و هر دورى را نزديك و ضامن اجراى رسيدن به همه مقاصد است و رهنورد را براىاجراى نقشه آماده و توانا مىكند، «استقامت و پايدارى» است. كسى كه به سوى مقصودى روان است و سنگلاخهاى پىدرپى و موانعخطر ناك در راه او يافتشود و يا خصم ايجاد كرده باشد، چنان چه استقامت دربرابر موانع نداشته باشد، در نيمه راه از كار بازمانده و به مقصود خود نخواهد رسيد، ولى اگر همان راه را با استقامت طى كند، با موانع مبارزه كند، بر تحمل پيش آمدهاىناگوار، توانا باشد، بىگمان به مقصود خود مىرسد.
اگر كسى در تحصيل دانش استقامت نداشته باشد، دانشمند نخواهد شد، ولى اگر استقامت داشته باشد، هر چند كودن باشد ووسايل تحصيل هم براى او فراهم نباشد، بالاخره موفق مىشود و دانشمندى بنام مىگردد; بسيارى از دانشمندان معروف، در آغازتحصيل، كودن يافقير و بىچيز بودند، ولى در اثر استقامت در تحصيل، به عالىترين مراتب علمى رسيدند.
آرزوى قدرت
كسى كه هواى قدرت و نفوذ بر سر دارد، اگر در برابر موانعى كه مخالفان ايجاد مىكنند، تاب نياورده و استقامت نكند، نابودخواهد شد، ولى اگر در برابر آن موانع استقامت ورزد و پايدارى كند، بر دشمنان خود چيره شده و به مقصد خواهد رسيد.
آرزوى ثروت
بازرگانى كه آرزومند سرمايهدار شدن است، اگر در چند زيانى كه نصيبش مىشود، نتواند پايدارى كند، به طور قطع سرمايه دارنخواهد شد، ولى اگر زيانها روحيه او را متزلزل نكند و خم به ابرو نياورد و استقامت كرده و علل آن را جستجو كند و آن را دريابد،اگر لغزش يا اشتباهى كرده، در آينده تكرار نكند، اگر اوضاع و پيشآمدهاى غير منتظره بوده، متوجه باشد كه آنها گاهى به سوداو نيز خواهند بود و بايد خود را طورى مجهز كند كه از هر پيش آمدى به سود خود استفاده برد و در حوادث غير مترقبه غافلگيرنشود، در اين صورت صد در صد بهمقصود خواهد رسيد.
آرزوى اصلاح
كسى كه آرزوى اصلاحات به سر دارد، نبايد از فحش و دشنام افسرده شود، نبايد از سنگهايى كه مغرضان جلو پاى او مىگذارند،در ارادهاش خلل و ترديدى روى دهد، نبايد از موانع داخلى و خارجى بهراسد، نبايد از نبودن وسايل، تزلزلى در اركان عزمش رخدهد، بايد در برابر تمامى اينها، استقامتكند و مبارزه نمايد و همچون كوه آهن، از جاى خود نجنبد و به پايدارى خود در برابرخسان و ناكسان ادامه دهد تا عروس مقصود را در آغوش بگيرد.
آرزوى تندرستى
بيمار اگر تلخى دارو را تحمل نكند يا زجر عمل جراحى را بر خود هموار ننمايد، در آن مرض مىماند تا بميرد، ولى اگر استقامتكند و تلخى دارو و زجر جراحى را بر خود هموارسازد، شفا مىيابد وتندرستى خود را از سر مىگيرد.
آرزوى پيروزى
سربازى كه به جنگ مىرود، اگر مشقت جنگ را بر خود هموار نكند، از زخم گلوله بهراسد، از تشنگى و گرسنگى بگريزد، دربىخوابى طاقت نياورد، مرگ وكشته شدن عزيزانش، عزم او راسست كند، به يقين شكستخواهد خورد; چنين كسى، نبايد بهسوى جنگ برود. ولى اگر استقامت داشته باشد، ازباران گلوله نهراسد، تشنگى و گرسنگى و بىخوابى و ناراحتى، در اراده او تاثيرىنكند، از مرگ عزيزان، چين به پيشانى نيفكند، هرگونه خطرى كه پيشمىآيد اراده او را قوىتر كند، به يقين پرچم پيروزى را برباره خصم خواهدكوفت.
راه خدا
كسى كه در راه خدا قدم برمىدارد و مىخواهد خود را از پليدىها وزشتىهاى روحى، پاكيزه بگرداند، اگر در برابر فشارهاىسلوك، تاب نياورد واستقامت نكند، مهذب نخواهد شد و از آن نردبانى كه بالا رفته، سرنگون خواهد شد و بدتر از گذشته مىشود،ولى اگر تمام آن فشارها را تحمل كند، برشهوات خود پاى بنهد، از جاهپرستى، مالپرستى، زن پرستى، دستبكشد، به طور قطعموفق مىشود و مىتواند سلوك نفسانى خود را به پايان برساند.
حفظ ايمان
مسلمان اگر بخواهد ايمان خود را حفظ كند، بايد در برابر استهزاى بىدينان يا فشار آنها، پافشارى كند. طمع به مال يا جاه،سبب از دست رفتن ايمانش نشود، رخ زيبا و چشمان آهويى، شهوت او را بر نينگيزد كه بر خلاف اراده خود قدم بردارد، با گرسنگىبسازد و خيال دزدى را به سر نپروراند، آن وقت است كه نزد خدا سرافراز خواهد بود و تاج افتخار را برسر خواهد نهاد، ولى اگر دربرابر شهوات تحمل نكرد و مسخرهاى او را از نماز خواندن و روزه گرفتن بازداشت، يادلبرى رعنا، به باده گساريش خواند و اودعوتش را پذيرفت، يا جاهطلبى وادارش كرد كه حق ديگران را پامال كند، به اسفل السافلين خواهد رفت و روسياهى دوجهان، ازآن او خواهد بود.
پس، كسى كه خواهان دستيافتن به چيزى است، يا دوست دار رسيدن به آرزويى است، تا استقامت نداشته باشد، به مقصود خودنخواهد رسيد; زيرا راهوصول به هر هدفى، استقامت است و بس.
بهترين صفت پسنديده
استقامت، سر آمد صفات پسنديده است; يعنى به وسيله استقامت مىتوان جميع كمالات نفسانى وغير نفسانى را به دست آورد،هر صفت پسنديدهاى كه انسان بخواهد كسب كند، بايد به وسيله استقامتباشد و راه ديگرى ندارد.
ترسو اگر بخواهد دلير شود، فقط با استقامت مىتواند بدين مقصود برسد; بخيل اگر خواسته باشد جوانمرد و سخى بشود، حسوداگر بخواهد پاكباز و پاكيزهدل بشود، خود پرست اگر بخواهد خدا پرست گردد، راه منحصر به فرد آن، استقامتخواهد بود.
نگاهدارى مقصود
همچنان كه براى رسيدن به مقصود، استقامت لازم است، همان طور، براى نگاهدارى مقصود، پس از رسيدن به آن، استقامت لازمخواهد بود. استقامت، هم رساننده به مقصود است، هم نگهدارنده آن. كسى كه داراى جوانمردى و شجاعت و پاكيزه دلى است، اگردر نگهدارى آنها استقامت نكند، از كفش خواهد رفت، حفظ مقامى عالى، نگهدارى ثروتى بىشمار، استقامت لازم دارد و گرنهرندان، از كفش خواهند ربود.
كسى كه با مبارزه و كوشش، گوهر گران بهايى را به دست آورد، البته استقامت نگهدارى آن را خواهد داشت، ولى كسانى كه بر اثرتصادف، به نعمتى يا مقامى مىرسند به سختى مىتوانند آن را حفظ كنند و چيزى نخواهد گذشت كه آن را از كف خواهند داد.
از اندرزهاى معروف است كه: مرد بايد بر سر حرف خود بايستد; يعنى بهگفته خود ايمان داشته باشد و از آن دستبر ندارد، نه آنكه تا به مانعى از قبيل: تهديد، توبيخ يا تطميع برخورد، تغيير عقيده دهد. از اين سخن چنين بر مىآيد كه مردى و مردانگى،هميشه با استقامت همراه است، اگر مرد استقامت نداشته باشد، مرد نيست، اگر زن داراى استقامتباشد، از مرد، مردتر است.
سخن امام صادق(ع)
ايمان، درخت مردى و مردانگى را آبيارى مىكند و انسان را به جميع فضايل آراسته مىسازد.
از نظر امام صادق(ع): ايمان هميشه با استقامت همراه است، كسى كه ايماندارد، استقامت نيز دارد خواه مرد باشد خواه زن وكسى كه ايمان نداشته باشد، استقامت نيز ندارد چه مرد باشد و چه زن. امام صادق(ع) مىفرمايد:
ان المؤمن اشد من زبر الحديد; ان زبر الحديد اذا ادخل النار تغير وان المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه; (2)
كسى كه ايمان دارد، از آهن سخت محكمتر و پايداريش بيشتر است، آهن هنگامى كه داخل آتش مىشود تغيير مىكند، ولىمؤمن اگر كشته شود آنگاه زندهشود و باز، كشتهگردد ايمانش پا برجا و دلش استوار و تغييرناپذير است.
براى مؤمن كشته شدن سبب مىشود كه ايمانش راسختر و محكمتر گردد; زيرا كه از جهان حقايق، آگاه مىشود و تشخيصمىدهد: راهى را كه مىپيموده راه صواب و حقيقتبوده است.
يحيى بن ام طويل
يحيى بن ام طويل (3) يكى از ياران پنج گانه وفادار امام سجاد(ع) بود كه دربرابر فشار و كشتار حكومت اموى، دست از امام سجاد(ع) نكشيد و در ايمان خود استقامت ورزيد، از مرگ و كشته شدن نترسيد. هنگامى كه قدرت مروانيان به حد اعلا رسيده بود، در شهركوفه ايستاد و فرياد كشيد: «لعنتخدا بر آن كس باد كه به على دشنام دهد، ما از خاندان مروان و آن چه را كه آنان عبادت مىكنندبيزاريم.»
اين سخن يحيى در وقتى بود كه تمام پادشاهان مروانى و فرماندارانشان و خطباى متملق آنها به اميرمؤمنان على(ع) بر منابر،دشنام مىدادند و بدگويى مىكردند و حجاج كه از استانداران مقتدر مروانيان بود، قتل هاى دسته جمعى از دوستان على(ع) وياران آل محمد راه انداخته بود.
حجاج، كسى را كه كوچكترين نسبتى با اميرمؤمنان(ع) داشت، يا متهم بهدوستى آن حضرت بود، مىگرفت و به زندان مىافكنديا او را با طرز فجيعى بهقتل مىرسانيد، ولى يحياى با ايمان از حجاج نترسيد، مرگ در نظر مردان باايمان وفداكار، ارزشى ندارد،حجاج او را احضار كرد و به دشنام دادن به اميرمؤمنان(ع) امر نمود، يحيى نپذيرفت و به امر او اعتنايى نكرد، حجاج فرمان داددستهاى يحيى را بريدند، يحيى استقامت كرد، فرمان داد پاهاى يحيى را جدا كردند، يحيى باز استقامت ورزيد و خم به ابرونياورد، پس از آن، يحيى را بهقتل رسانيد كه خداى رحمتش كناد و با اميرمؤمنان على(ع) محشورش بداراد.
اگر به دقتبنگريم: يحيى چندين مرتبه به قتل رسيده و جان داده است، دست و پاى را از تن جدا كردن، كمتر از سر بريدن نيست، بلكه شايد بدتر نيز باشد، مسلمانانى كه در ايمان خود استقامت ندارند، از مفهوم گفته امامصادق(ع) بر مىآيد كه: ايمان ندارند.
پىنوشتها:
1.شب پنجشنبه 15 ربيع الآخر 1369 برابر با 14 بهمنماه 1328.
2.معجم المحاسن والمساوء، ج1، ص127، به نقل از صفات الشيعة، ص32.
3.از نوادههاى نوفل، برادر هاشم جد رسول خداست.