توبه شيطان از ابن عباس نقل شده : وقتى حضرت عيسى عليه السلام به پيامبرى رسيد و سىسال از عمر او گذشت ، روزى شيطان لعين در پشت بيت المقدس با آن حضرت ديدار كرد وگفت : اى عيسى ! تو آن بزرگى هستى كه خدا تو را بزرگ و با شخصيت قرار داد وبدون پدر به وجودت آورد! عيسى (ع ) فرمود: بلكه بزرگى از آن كسى است كه مرابدون پدر خلق كرد و همين طور حضرت آدم (ع ) و حوا را بدون پدر و مادر آفريد. روزى شيطان جلوى حضرت عيسى عليه السلام ظاهر شد و عرض كرد:اى كسى كه آدم هاىكور را شفا مى دهى ! مريض ها را از بيمارهاى كشنده مى رهانى و مرده ها را زنده يم كنى !- اگر راست مى گويى - خود را از كوهى بلند بينداز و خود را حفظ كن كه صدمه به توو جان تو نرسد. حضرت عيسى عليه السلام فرمود: مى خواهى مرا بفريبى كه اقدام بهخودكشى كنم و مورد غضب خداوند واقع شوم و مخلد در آتش باشم . بعد فرمود: تمامكارهايى كه از من صادر مى شود به اذن خدا است و از خود نمى توانم كارى انجام دهم.(522) وقتى هاشم و مطلب براى خواستگارى (سلمى ) به مدينه آمدند، پيش پدر سلمى رفتندو مطلب خود را بيان كردند، (سلمى ) و پدرش رضايت دادند، شيطان به صورتپيرمردى در آمده به سلما گفت : من از اصحاب هاشم هستم براى نصيحت و خيرخواهى پيشتو آمده ام . هاشم ، اگر چه در زيبايى در آن مرتبه است كه مى دانى ، وليكن چند صفتزشت در او وجود دارد. از جمله : بسيار بخيل و مال دوست و به زنان كم رغبت است . زنى راكه بسيار دوست دارد بيشتر از دو ماه نگاه نمى دارد. زنان بسيارى گرفته و همه را طلاقداده است . ديگر اين كه او در جنگ ها ترسو است و شجاعت ندارد، (سلمى ) گفت : اگر آنچه در حق او مى گويى راست باشد، اگر قلعه هاى خيبر را براى من پر از طلا و نقرهكنند در او رغبت ننمايم او را نخواهم پذيرفت . شيطان لعين اميدوار شد و در پوشششخصى ديگر از اصحاب هاشم نزد (سلمى ) آمد و مانند آن افسانه ها را بار ديگر براو خواند! باز در لباس شخص سومى نزد او رفت ، و همان حرف هاى گذشته را تكراركرد. وقتى پدر سلمى نزد او آمد، او را غمگين يافت . گفت : اى سلمى چرا اندوه گينى ؟امروز هنگام شادى و كاميابى تو است ، عزت و كرامت ابدى ، براى تو فراهم گرديدهاست . بعد از آن كه (سلمى ) سخاوت و شجاعت هاشم را از پدر خود شنيد او را پسنديد و مجلسعقد برپا شد. (عمرو) پدر (سلمى ) گفت : ما خطبه عقد راقبول كرديم ، ليكن ناچاريم به عادت قديمى خودعمل كنيم ، و آن مهر زيادى است كه براى اين امر بايد بپردازيد. اگر اين عادت در ميان مانبود اظهار نمى كرديم . مطلب برادر هاشم گفت : ما صد ناقه سياه چشم ، سرخ مو، براىشما مى فرستيم . وقتى شيطان را از مجلس بيرون كردند، يهوديانى كه دشمن هاشم بودند و در مجلسحضور داشتند نيز بيرون رفتند. بزرگ يهوديان به سلمى گفت : اين مرد پير داناترينمردم شام و عراق است ، چرا فكر و تدبير او را ناديه گرفتيد؟ ما دوست نداريم دختر خودرا به غريبى كه از اهل بلاد ما نيست بدهى . سپس چهارصد نفر از يهوديان كه حاضربودند، شمشيرهاى خود را كشيدند و در برابر هم ايستادند. بزرگان حرم همچهل نفر بودند، آنها هم شمشيرها را كشيدند. مطلب بر سركرده يهود حمله آورد هاشم برشيطان ملعون . شيطان گريخت . هاشم به او رسيد او را گرفت بلند كرد و بر زمين زد. از امام صادق عليه السلام روايت شده : شيطان به هفت آسمان بالا مى رفت و اخبار آسمانهارا مى شنيد. هنگامى كه حضرت عيسى عليه السلام زاده شد او را از سه آسمان باز داشتندو تا چهار آسمان بيشتر بالا نمى رفت . وقتى حضرترسول صلى الله عليه و آله متولد شد. او را از همه آسمانها منع كردند، و شياطين را باتيرهاى شهاب از رفتن به آسمان ها راندند. قريش گفتند: بايد عمر دنيا به سر آمده وهنگام قيامت باشد كه اهل كتاب مى گفتند و ما مى شنيديم ! عمرو بن اميه كه داناترين مردعرب جاهليت بود، گفت : بنگريد اگر ستاره هاى معروفى كه مردم به وسيله آنها هدايتمى شوند و به واسطه آنها زمستان و تابستان را ارزيابى مى كنيد، اگر يكى از آنهابيفتد، بدانيد وقت آن است كه همه اهل دنيا نابود مى شوند و اگر آنها بهحال خود هستند و ستاره هاى ديگرى ظاهر شده پس بايد منتظر حادثه اى غير از اين باشيد. شيطان براى فريفتن مردم از هر راهى استفاده مى كند حتى از زبان بت وداخل شدن در شكم آن . در اين باره به داستان زير توجه كنيد: شيطان نه تنها براى منحرف كردن مردم درون بت مى رود، بلكه براى گمراه نمودن آنانبه ميان درخت رفته و از آن جا با مردم جاهل سخن مى گويد و آنا را از خدا دور و عليهپيامبرش تحريك مى كند. مانند سخن گفتن او با اصحاب (رس ) از ميان شاه درخت . روايت شده : وقتى كفار قريش ديدند پيامبرى حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم هر روز رونق مى گيرد و حيله هاى آنها سودى نبخشيدهسركردهاى قريش در (دار الندوه ) نشست ويژه اى ترتيب دادند. وقتى كه لشكر اسلام و مشركان در برابر هم صف بستند، و صف ها سامان گرفت ،ابليس به صورت سراقه بن مالك نزد قريش آمد. قرآن در اين باره مى فرمايد: (عمار) هم از جمله كسانى است كه از اول ، زير بار فرمان شيطان نرفت . از همان آغازبا او مخالف بود با مسلمان شدن و عبادتش او را اذيت مى كرد. چند مرتبه با شيطان كشتىگرفت و او را بر زمين زد. شيطان لعين تصميم گرفته كه انتقام خود را از اولاد آدم بگيرد. لذا در تمام اختلافاتحضور پيدا مى كند، در تمام جنگ ها حاضر مى شود و جبهه دشمن را تقويت مى كند،فراريان را با حيله بر مى گرداند، به سوى ميدان مى كشاند و آتش جنگ را شعله ور مىسازد. يكى از جاهايى كه شيطان فرياد كشيد، فرزندان خود را جمع كرد و درددل خود را براى آنان باز گفت و راه چاره اى خواست ، روز عيد غدير بود. آن گاه كهحضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم على بن ابى طالب را خليفه بعد از خودخواند. سلمان مى گويد: وقتى پيغمبر اسلام رحلت فرمود، على در خانهمشغول غسل دادن آن حضرت بود. من گاهى به او كمك مى كردم ، گاهى به مسجد مى آمدم واز مردم خبر مى گرفتم . وقتى از مسجد به خانه برگشتم ، على پرسيد: اى سلمان ! چهخبر دارى ؟ عرض كردم : خبر تازه اين كه ابوبكر بر منبر پيامبر اكرم صلى الله عليهو آله و سلم نشسته ، مردم نه با يك دست بلكه با دو دست با او بيعت مى كنند. از انس بن مالك نقل شده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى با على عليهالسلام بر در خانه نشسته بودند. پيرمردى پيش آمد به آن حضرت سلام كرد و رفت .بعد از رفتن او حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به على فرمود: يا على ! اورا شناختى ؟ عرض كرد: يا رسول الله ! نشناختم . فرمود: آن شخص ابليس بود. علىعرض كرد: يا رسول الله ! اگر شناخته بودم با يك شمشير او را از پاى در مى آورم وامت تو را از دست او نجات مى دادم .
|