بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب از هجرت تا رحلت, سید على اکبر قریشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HEJRAT01 -
     HEJRAT02 -
     HEJRAT03 -
     HEJRAT04 -
     HEJRAT05 -
     HEJRAT06 -
     HEJRAT07 -
     HEJRAT08 -
     HEJRAT09 -
     HEJRAT10 -
     HEJRAT11 -
     HEJRAT12 -
     HEJRAT13 -
     HEJRAT14 -
     HEJRAT15 -
     HEJRAT16 -
     HEJRAT17 -
     HEJRAT18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نعيم بن مسعود و تدبير او 
با كشته شدن عمروبن عبدود، ياءس و نوميدى بر مشركان غالب شد، مسلمانان بشدت ازگذرگاههاى خندق دفاع مى كردند، حتى گاهى براى نماز خواندن نيزمجال نبود، روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نتوانست نماز ظهر و عصر و مغرب وعشا را بخواند، مسلمانان مى گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله نماز نخوانديم، فرمود: والله من هم نخوانده ام ، كفار فوج فوج حمله مى كردند، مدافعان با تير بارانو سنگ آنها را به عقب مى راندند، و اگر مسلمانان آنى غفلت مى كردند كار از كار گذشتهبود رسول خدا صلى الله عليه و آله از چادرى كه زده بودند، كنار نمى رفت و پيوستهوضع جبهه را زير نظر داشت ، غوغاى عجيبى بود وحشت عجيبى بر طرفين ، مخصوصابر مسلمانان مستولى شده بود.
روزى جمعى از كفار، ياران رسول خدا (ص) را به باران تير گرفتند، حضرت زره برتن و كلاه جنگى بر سر ايستاده بود، مردى به نام حيان به عرقه تيرى به بازوىسعدبن معاذ زد ونعره كشيد كه : بگير من پسر عرقه هستم ،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: خدا چهره ات را به آتش بكشد، (و خواهيم گفتكه سعدبن معاذ از آن زخم شهيد شد)
روزها باجنگ وگريز سپرى مى شد، آينده بسيار تاريك بود منافقان در تعيف روحيهمسلمانان بيداد مى كردند، در آن بين مردى به نام نعيم بن مسعود اشجعى بهمحضر روسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله من مسلمان شده ام ولى هنوز همه حتى قوم من مرا كافر مىدانند، هر دستورى دارى بفرما.
حضرت فرمود: هر چه بتوانى اينها را از ما بگردان ، جنگ بايد با تدبير واغفال دشمن تواءم باشد الحرب خدعة نعيم پس ‍ از اجازه گرفتن از آن حضرتبه سوى بنى قريظه رفت و با سران آن ها خلوت كرد و گفت : شما علاقه مرانسبت به خودتان دانسته ايد، گفتند: آرى چنين است گفت : شما در اين لشكركشى اشتباهبزرگى كرده ايد، حساب شما غير از قريش و غطفان است ديار آنها از مدينه دور است ،اگر فرصتى باشد غالب ميشوند وگرنه به سوى ديار خود بر مى گردند. اما شمادر نزد مدينه هستيد زنان ، اطفال و اموال شما در آن است ، اگر روزى قريش و غطفان ازمحاصره دست كشيده و به ديار خود برگشتند، شما چه طور مى توانيد از چنگ محمد خلاص‍ شويد، مصلحت آن است كه : عده اى از بزرگان قريش و غطفان را به طور گروگان پيششما بفرستند و شما آنها را در نزد خود نگاه داريد، تا آخرين نفس مسلمانان قطع نشده ازاينجا نروند وگرنه ، اين لشگركشى شما عاقبت خطرناكى دارد، يهود بنى قريظه ،همه اين سخن را پذيرفته و خود را آماده كردند چند نفر را پيش ابوسفيان فرستاده و ازگروگان بخواهند تا ازعدم قطع جنگ توسط آنها مطمئن شوند.
نعيم بن مسعود آنگاه خود را پيش ابوسفيان و قريش رسانيد و گفت : شما علاقه مرا نسبتبه خود دانسته ايد، و مى دانيد كه دشمن محمد و دين او هستم . گفتند: آرى ، گفت : بدانيدكه بنى قريظه از كار خود پشيمان شده و به محمد اطلاع داده اند كه چند نفر ازبزرگان شما را به طور گروگاه گرفته و به دست محمد بدهند و او آنها را عدام كند،و آنگاه با همكارى او شما را از مدينه برانند، اگر احيانا يهود براى اين منظور پيش شمابيايند، حتى يك نفر هم به آنها ندهيد، سپس پيش ‍ قبيله عطفان آمده و به آنها نيز چنين گفت.
فرداى آن روز كه شنبه بود، ابوسفيان چند نفر را به رياست عكرمة بن ابىجهل پيش بنى قريظه فرستاد كه : اسبان و شتران ما از كار افتاده اند، و ما درديار خود نيستيم تا اينها را جبران كنيم ، شما بايد بزودى حمله را شروع كنيد تا كارمحمد را بسازيم ، آنها جواب دادند: اولا امروز روز شنبه است كارى در آن نمى كنيم ،وانگهى بايد عده اى از بزرگان خويش را بطور گروگان پيش ما بگذاريد، تا مطئمنباشيم كه ما را تنها نگذاشته و نخواهيد رفت .
ابوسفيان با شنيدن اين سخن گفتار، نعيم بن مسعود را يادآورد و گفت : نعيم راستگفته است ، آنگاه به يهود پيغام داد كه يك نفر هم در نزد شمانخواهيم گذاشت ، مى خواهيدبجنگيد و مى خواهيد نجنگيد. يهود پس از شنيدن پيام ابوسفيان گفتند: اين همان است كهنعيم گفته است به اين طريق رشته ارتباط قريش و بنى قريظه گسيخته شد و سببضعف روحى هر دو گروه گرديد، آنگاه ملائكه و طوفان به سراغ آنها آمده ، كفار باترس و واهمه ، اردوگاه را ترك كرده و پا به فرار گذاشتند.
طوفان و ملائكه 
قريش در غم و اندوه عهدشكنى يهود مى سوختند، آذوقه و علوفه بتدريج تمام مى شد،روحيه ها تضعيف مى گرديد، گذشتن از خندقمحال مى نمود از آن طرف باد تندى در چند جه وزيدن گرفت و در آن هواى سرد شب ،چادرها را مى كند، اجاقها را خاموش مى كرد، ديگها را از روى اجاقها مى پرانيد بطورى كه، طاقت كفار تمام شد، از آن طرف ملائكه كهنازل شده بودند، در دل كفار رعب و واهمه سختى بوجود آوردند به طورى كه كفار با يكپراكندگى و بى سامانى عجيب پابه فرار گذاشتند، قرآن كريم مى فرمايد: ياايهاالذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذجائتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لمتروها و كان الله بما تعملون بصيرا (516)؛ منظور از ريحا همان بادتندى است كه آرام آنها را گرفت و نظم و آرايششان را بر هم زد و از جنودا ملائكهاست كه آنها نجنگيدند ولى قلوب كفار را به واهمه انداختند، حذيفه يمانى گويد: بهخدا قسم در روز خندق بقدرى خسته و گرسنه و در هراس بوديم كه جز خدا نمى داند،رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن شب آن چه خدا مى خواست نماز خواند، بعد فرمود:آيا كسى هست كه از كفار به من خبر آورد تا خدا او را در بهشت رفيق من گرداند، به خدا ازكثرت خوف و خستگى و گرسنگى كسى برنخاست ، آنگاه حضرت مرا خواست چاره اى جزاجابت نداشتم .
فرمود: برو از اين قوم خبرى بياور ولى تا پيش من برنگشته اى كارى نكن ، من پنهانىاز خندق گذشته داخل در ميان شدم ديدم طوفان به قدرى نظمشان را بر هم زده كهعقل حيران است نه چادرى برپا مى ايستد، نه آتشى روشن مى شود، نه ديگى در روىاجاق مى ماند. من در كنار آتش گروهى نشستم . ابوسفيان به پا خاست و گفت : ازجاسوسهاى محمد بر حذر باشيد، هر كس بداند رفيق و همنشين او كيست من براى اين كهشناخته نشوم به عمروبن عاص كه در طرف راست من بود گفتم : تو كيستى ؟ گفت : منعمروعاص هستم ، بعد به معاويه كه در طرف چپم نشسته بود گفتم : تو كيستى ؟ گفت :من معاوية بن ابى سفيان هستم . آنگاه ابوسفيان گفت : مردم والله شما در ديار خود نيستيد،شتران و اسبان تلف شدند، انبانهاى ما از طعام خالى شدند، بنوقريظه ، با ما خيانت وعهدشكنى ، كردند اين باد نيز كه مى بينيد نظم ما را از هم پاشيد، نه چادرى سرپا مىگذارد و نه ديگى روى آتش ، برويد ديگر ماندن مصلحت نيست من كه مى روم ، آنگاه برشتر خود نشست و هنوز پاى او را نگشاد كه شلاقش زد، شتر بر سه پاى خود ايستاد،ابوسفيان آنگاه به خود آمد و پاى او را بعد از برخاستن باز كرد، اگر دستوررسول الله صلى الله عليه و آله نبود كشتن ابوسفيان بر من آسان بود؛ ولى آن حضرتاز دست زدن به هر كارى منعم كرده بود.
عكرمة بن ابى جهل ، به ابوسفيان فرياد كشيد: تو فرمانده لشكريان هستى اين طورآنها را گذاشته اى مى روى ؟! ابوسفيان شرمنده شد و از شتر پايين آمد آگاه زمام ناقهخود را گرفت و به مردم فرمان حركت داد، مردم حركت كردند، تا اردوگاه تقريبا خالىشد، آنگاه به عمر و بن عاص گفت : يا اباعبدالله من و تو بايد با گروهىدرمقابل لشكريان محمد بايستيم ، تا لشكريان ما بكلى حركت كنند؛ زيرا از حمله محمدمطمئن نيستيم ، عمروبن عاص گفت : من مى ايستم خالدبن وليد نيزقبول كرد كه بماند، آن سه نفر با دويست نفر درمقابل مسلمامان ايستادند تا همه برفتند.
آنگاه حذيفه به طرف قبيله غطفان رفت ديد آنها هم رفته اند كفار همه در محلى به ناممراض در سى و شش ميلى مدينه جمع شده و از آنجا متفرق گشته و هر كس بهديار خود رفت . آنگاه حذيفه به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله برگشت ورفتن آن ها را به اطلاع آن حضرت رسانيد.
رسول الله صلى الله عليه و آله چون شب را به صبح آورد كسى از كفار در اطرافمدينه نمانده بود، حضرت اجازه برگشتن به مدينه را صادر فرمود، مردم شادمان ومسرور به خانه هاى خود بازگشتند، به اين طريقرسول الله صلى الله عليه و آله مدت پانزده روز و به قولى بيست روز در كنار خندقماندند و آنگاه در ماه شوال و به قول واقدى در 23 ذوالقعده به مدينه مراجعت فرمودند.
شهداء و مقتولين 
از مسلمانان شش نفر شهيد گرديد، سعدبن معاذ كه ابن عرقه تيرى به بازوى او زد و ازآن زخم شهيد شد، انس بن اوس ، عبدالله بنسهل الاشهل ، طفيل بن نعمان ، ثعلبة بن غنمه ، و كعب بن زيد، و از كفار سه نفر به دركرفتند، عمروبن عبدود، كه على عليه السلام او را كشت ،نوفل بن عبدالله ، او را نيز آن حضرت كشت ، و به قولى به دست زبير عوام بهقتل رسيد و عثمان بن منبه ، او در خندق تير خورد و در مكه به درك رفت و آيات 9تا 25سوره احزاب در اين رابطه نازل گرديد؛ و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
قتل عام و اسارت يهود بنى قريظه 
بنوقريظه آخرين طائفه از يهود بودند كه بعد از غائله خندق توسطرسول الله صلى الله عليه و آله ريشه كن شدند، آنها با اعتقاد به اين كه آن حضرت ازجانب خدا مبعوث شده و رسول خدا است ، با آن حضرت كنار نيامدند، حتى حضرت راضىبود كه عهدشكنى نكنند و در دين خود بمانند ولى دست از فكر براندازى اسلام نكشيدند،و در نتيجه به دست اسلام تار ومار شدند. در مغازى و مجمع البيان در ضمن تفسير سورهاحزاب آمده : رسول خدا صلى الله عليه و آله چون از خندق برگشت ، لباس جنگ را از تنبركند و غسل كرد و نماز ظهر خواند، درآن وقتجبرئيل آمد و گفت : چرا لباس جنگ را بركندى ، ما ملائكه هنوز لباس جنگ را كنارنگذاشته ايم خدا امر مى كند، كه به سوى بنى قريظه بروى و من پيش از تو مى روم ،رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را خواند و پرچم را به دست او داد وفرمود: با افراد خود به طرف بنوقريظه برود آنگاهبلال را فرمود: تا در ميان مردم ندا كند كه رسول الله امر مى كند نماز عصر را در بنىقريظه بخوانيد.
حضرت خود نيز لباس جنگ پوشيده حركت كردند، در راه به قبيله بنى غنم رسيد كهمنتظر حضرت بودند، فرمود: آيا سوارى از اينجا گذشت ؟ گفتند: آرى دحيه كلبى برقاطرى ابلق كه زيرش قطيفه حريرى بود از اينجا گذشت ، فرمود: او دحيه نبود، اوجبرئيل بود ماءمور شده تا بنى قريظه را متزلزل كند و به دلهايشان خوف اندازد. مردمدر وقت رفتن هنوز به بنى قريظه نرسيده بودند كه آفتاب غروب كرد.بعضىنمازهايشان به قضاماند و گفتند: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرموده كهنماز عصر را در بنوقريظه بخوانيم و قضا خواندند و بعضىقبل از رسيدن به بنى قريظه قربة الى الله نماز عصر خواندند، حضرت به هيچ يكاعتراضى نفرمود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله چون به بنى قريظه نزديك شد على عليه السلام كهكلمات ركيك و فحش آنها را نسبت به حضرترسول صلى الله عليه و آله شنيده بود، به محضر آن حضرت آمد و گفت : صلاح نيستكه شما به نزديك قعله ها تشريف ببريد و كلمات زشت اين افراد پليد را بشنويد،فرمود: به نظرم شما از آنها كلمات بدى نسبت به من شنيده ايد؟ گفت : آرى حضرتفرمود: اگر مرا ببينند چيزى نخواهند گفت ، و آنگاه كه به كنار قلعه آنها رسيد فرمود: يا اخوة القردة و الخنازير اهل اخزاكم الله وانزل بكم نقمته ؟ اى برادران ميمونها و خوكها ديديد چطور خدا شما راذليل كرد و غضب خود را بر شما فرستاد؟ گفتند: يا اباالقاسم ، شما كه اين طور سخننمى گفتيد، به هر حال بنى قريظه بيست و پنج روز در محاصره بودند كه از مقاومتافتادند، و دانستند چاره اى ندارند، واقدى گويد: به حضرت پيغام دادند كه مى خواهيمنماينده اى بفرستيم تا با شما مذاكره كند، حضرتقبول فرمود، آن ها مردى به نام نباش بن قيس را ماءمور اين كار كردند، او به حضرتپيشنهاد كرد با ما مثل بنى نضير رفتار كنيد،اموال و املاك و سلاحهاى ما، همه مال شما باشد، ما با خانواده هاى خود و آنچه شتران و ماحمل كند، از مدينه برويم ، حضرت قبول نكردند، نباش گفت :حمل شتران را هم نخواستيم ، فقط خود و خانواده ها برويم ، حضرت فرمودند: بايدتسليم بشويد و منتطر دستور بعدى من باشيد. نباش به قلعه برگشت و كلامرسول الله صلى الله عليه و آله را به آن ها رسانيد.
يك پيشنهاد نجات دهنده 
يهود چون پيام آن حضرت را شنيدند، درهاى نجات را بر خود مسدود ديدند، در آن بين كعببن اسد رئيس يهود گفت : اى بنوقريظه به خدا قسم شما مى دانيدكه محمد پيامبر خدااست و فقط حسد و بدخواهى ما مانع شد تا به دين وىداخل شويم ؛ زيرا او از نسل اسرائيل (يعقوب ) نيست ، و ازنسل اسماعيل است ، وانگهى من از اول با پيمان شكنى موافق نبودم ولى شومى و بدفكرىاين شخص (حيى بن اخطب ) ما و قوم خودش را گرفت آيا به خاطر داريد كه ابن خراش در گذشته به اينجا آمد و گفت : پيامبرى در اين شهر خواهد آمد، اگر به وقت آمدناو من زنده بمانم از او پيروى خواهم كرد و اگر زنده نماندم شمابا او از در حيله نياييد،اطاعت بكنيد و نصرتش نماييد؟!
پس بياييد به محمد ايمان بياوريم و پيروى كنيم تامال و جان و خانواده مان در امان باشد، و در رديف مسلمانان باشيم ، اين پيشنهاد صحيح ونجات دهنده بشدت رد شد، گفتند: ما از كسى جزنسل اسرائيل اطاعت نخواهيم كرد ما اهل كتاب هستيم و نبوت درنسل ماست . كعب سخنان خود را تكرار كرد و گفت : صلاح شما در آن است ، گفتند: به هيچوجه از تورات و نبوت موسى دست برنخواهيم داشت . كعب گفت : پس بياييد زنانواطفال خود را بكشيم و به محمد و اصحاب او حمله كنيم ، اگر كشته شويم ديگر فكرزنان و اطفال را نخواهيم داشت و اگر پيروز گشتيم باز مى توانيمتشكيل خانواده بدهيم ، حيى بن اخطب خنديد وگفت : اين بيچارگان چه گناهى دارند، سائرسران يهود گفتند: بعد از كشتن اينها ديگر زندگى بر ما شيرين نخواهد بود.
گفت : پس بياييد سبت خود را در نظر نگيريم ، و به محمد شبيخون بزنيمگفتند: سبت خود را نخواهيم شكست ، نباش بن قيس گفت : تازه سبت راشكسته و شبيخون زديم چه فائده اى خواهد داشت ؟ بالاخره مشورت به جايى نرسيد،عجيب است آنها با آنكه به رسالت حضرت عقيده داشتند و قرآن در رابطه با آنها فرموده: اهل كتاب پيامبر رامانند پسران خود مى شناسند، و فريقى از آنها حق را دانسته انكار مىكنند: الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه ابنائهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هميعلمون (517)، آنها نه به آن حضرت ايمان آوردند، و نه با مسالمت و عدمتعرض زندگى كردند، لذا حضرت بناچار تار و مارشان كرد.
ابولبابه و توبه او 
يهود از طول محاصره به تنگ آمدند، راه چاره و فرارى نبود، ناچار بهرسول الله صلى الله عليه و آله سفارش كردند: ابولبابة بن عبدالمنذر را كه همپيمان ما پيش اسلام بود بفرست تا با او در كار خود مشورت كنيم ، حضرت بهابولبابه كه به قول واقدى فرمانده عمليات بود فرمود: پيش يهود برو و ببين چهمى گويند. او چون وارد قعله شد، دور او را گرفتند، كعب بن اسد گفت : تو ميدانى كهدرگذشته چگونه تو را يارى كرده ايم ؟الان ما چه كنيم ، محمد از مادست بردار نيست مىگويد: بدون قيد و شرط تسليم من شويد، اگر از ما دست برمى داشت به شام يا خيبرمى رفتيم و ديگر عليه او كارى نمى كرديم ، ابولبابه گفت : والله او اين كار را پيشآورد، حيى گفت : نم چكار كنم ، من اميد داشتم كه در اين كار پيروز شويم ، و چون نشد باشما به قعله آمده و آماده شده ام در سرنوشت شماشريك باشم .
كعب گفت : چه نيازى دارم تو هم با من كشته شوى اطفالم يتيم بمانند، حيى گفت : چهكارى ميشود كرد، كشتارى است كه بر مانوشته شده . آنگاه كعب گفت : اى ابالباه تو رابراى مشورت خواسته ايم ، نظرت چيست آيا بى قيد و شرط تسليم محمد شويم ؟ گفت :آرى تسليم شويد ولى بدانيد كه همه تان را خواهد كشت و اشاره به حلق خود كرد.
او پس از اين سخن به خود آمد: اين چه سخنى بود گفتم ، من بخدا و رسولش خيانت كردم ،يهود را از تسليم شدن منع نمودم ، آنگاه در حالى كه اشك مى ريخت از قلعه پايين آمد وبه محضر رسول الله صلى الله عليه و آله نيامد و ازا راه ديگرى به مدينه رفت و خودرا به يكى از ستونهى مسجدالنبى بست و گفت : تا بميرم اينجا خواهم ماند مگرآنكه آيهاى در قبول توبه نازل گردد.
پس از آن ، رسول الله صلى الله عليه و آله پرسيد: ابولبابه چه شد، چرا نيامد،گفتند: يارسول الله جريان از اين قرار است ، حضرت به جاى وى اسيد بن خضير رافرمانده عمليات كرد و فرمود: اگر ابولبابه پيش من مى آمد من از خدا مى خواستم كه ازاو عفو كند، حالا كه خود به طرف خدا رفته ، كارى به كارش ندارم ، من او را از ستونباز نخواهم كرد، تا خدا توبه اش را قبول كند.
ابولبابه شش ، به قولى پانزده شب و روز درآنجا ماند، زنش در وقت نماز مى آمد و اورا باز مى كرد، بعد از قضاى حاجت و تجديد وضو، بازخود را به ستون مى بست و بامختصر غذايى كه از خانه اش ‍ مى آوردند خود را زنده نگاه مى داشت ، جريان بنى قريظهتمام شده و رسول الله صلى الله عليه و آله به مدينه برگشته بود.
روزى آن حضرت در منزل ام سلمه بود كه قبولى توبه ابولبابه از جانب حق تعالىنازل گرديد، ام سلمه ، گويد: صداى خنده حضرت به گوشم رسيد، گفتم علت خنده اتچيست يا رسول الله صلى الله عليه و آله خدا دهانت را با خنده گرداند؟ فرمود: توبهابولبابه پذيرفته شد، گفتم : به و مژده بدهم فرمود: اگر خواستى بگو، ام سلمهبه در حجره خويش آمد، گفت : يا ابالبابه بشارت باد تو را كه خدا توبه ات راقبول كرد، مردم برخاستند كه او را از ستون باز كنند، گفت : نه به خدا، بايدرسول خدا صلى الله عليه و آله با دست خودش ‍ طناب را از من باز كند، آنگاه كه حضرتبراى نماز صبح آمد او را زا ستون باز كرد(518)
در تفسير قمى نقل شده : حضرت چون به ابولبابهنزول توبه را بشارت داد، ابولبابه گفت :يارسول الله همه مالم را در راه خد به شكرانهقبول توبه ام ، احسان كنم ؟ فرمود: نه گفت : پس دو ثلثش را؟ فرمود: نه ، گفت : پسنصفش را احسان كنم ؟ فرمود: نه گفت : پس ‍ ثلثش را؟ فرمود آرى و در اين رابطهنازل شد آيه 102 از سوره توبه : و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحاو آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم ... (519)
دقت 
ناگفته نماند اينها همه از تجليات ايمان به خداست كه در قلب مردان اين گونهتحول و انقلاب به وجود آورده است ، از اين جريانها دراسلام بسيار است مانند قضيه ماعز كه در نزد رسول الله صلى الله عليه و آله بر زناى خود اقرار كرد و سنگسارشد و مانند آنهايى كه در عصر على عليه السلام به وقوع پيوست براى نمونه رجوعكنيد به كافى ، ج 7، ص 188، حديث 3، كتاب الحدود و نيز ص 201، باب الحد فىاللواط، حديث 1، امروز در مدينه در مسجد النبى ، صلى الله عليه و آله نزد ضريحمبارك آن حضرت در بالاى يكى از ستونها نوشته اند اسطوانة التوبة يااستطوانة ابى لبابه و آن در جاى ستونى است كه ابولبابه خود را بدانبسته بود.
پايان واقعه 
بالاخره بنوقريظه از طول محاصره به تنگ آمده و بهرسول الله صلى الله عليه و آله سفارش كردند: تسليم مى شويم هر چه درباره مابكنى اختيار با تو است آنگاه درهاى قلعه را باز كرده و تسليم شدند،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مردان آن ها رابه طناب كشيده و به طرفىبردند، ماءمور اين كار محمد بن مسلمه بود. زنان و فرزندان را نيز به طرف ديگرىبردند. بعد به تفتيش قلعه پرداختند آنچه به دست آمد عبارت بود از هزار و پانصدقبضه شمشير، سيصد عدد زره ، دو هزار نيزه ، هزار و پانصد كلاه جنگى ، واثاثيه وظروف و خمهاى پر از شراب و عده اى شتر آب كش و عده اى چهارپا (520)
آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنارى نشست تا درباره آنها چه كارى كند. قبيلهاوس كه تحت تاءثير احساسات كاذب واقع شده بودند، گفتند: يارسول الله صلى الله عليه و آله اينها پيش از اسلام هم پيمانهاى ما بودند، و درجنگها مارا يارى كردند، آنها را بر ما ببخشيد، شما يهود بنى قينقاع را بر عبدالله بنابى بخشيديد و از قتل آنها صرف نظر كرده و به تبعيدشان راضى شديد ما كه ازعبدالله بن ابى كمتر نيستيم ، آنها متوجه نبودند كه بين قريظه به فكر براندازىاسلام هستند و بايد آن غده سرطانى قطع شود، اوس در خواسته خويش بسيار اصراركردند .
بالاخره حضرت فرمودند: يك نفر از شما را در اين كار حكم كنم گفتند: خيلى خوب آن كىباشد؟ فرمود: سعدبن معاذ رئيس قبيله شما. گفتند: به حكميت او راضى هستيم هرچه حكمكند، همان باشد، (سعدبن معاذ در خندق زخم برداشته و در مدينهمشغول مداواى زخم خود بود)
مردان اوس به سراغ سعد رفته و گفتند: رسول الله صلى الله عليه و آله تو رادرباره بنى قريظه به داورى برگزيده بر هم پيمانان خود نيكى كن ، ديدى كهعبدالله بن ابى در رابطه با بنى قينقاع چه كرد؟ او را بر الاغى سوار كردهمحضر حضرت رسول آوردند. سعد به بنى قريظه گفت : به حكميت من راضى هستيد؟گفتند: آرى (521) و به احسانت اميدواريم ، آنگاه سعدبهرسول الله صلى الله عليه و آله عرض كرد پدر و مادرم به فدايت چه مى فرماييد؟فرمود درباره اينها حكم كن به داورى تو راضى ام ، سعد گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله حكم كردم كه مردانشان كشته شوند، زنان و اطفالشاناسير گردند و اموالشان ميان مهاجر و انصار تقسيم شود، حضرت فرمود: حكمى كردى كهحكم خدا از بالاى هفت آسمان همان است .
آنگاه همه آنها رابه مدينه آوردند، در كنار بقيع گودالى كندند، يهود را بتدريج در مدتسه روز وقت صبح و عصربه آنجا مى بردند، و گردن مى زدند وقتى كه كعب بن اسيدرئيس آنها را براى كشتن مى بردند، حضرت فرمود: اى كعب آيا وصيت بن حواس آن عالم يهود كه شما را از بعثت و آمدن من خبر داد، بر تو فائده اى نبخشيد(522) گفت :آرى يا محمد همان طور بود، اگر يهود نمى گفتند كه از مرگ مى ترسد به تو ايمان مىآوردم و تصديقت مى كردم ولى من بر دين يهود هستم بر آن زنده بودم و بر آن مى ميرم ،حضرت فرمود: گردنش را بزنيد.
و چون حيى بن اخطب را براى كشتن آوردند، حضرت به او فرمود: يا فاسق ديدى خدابرايت چه پيش آورد؟ گفت : يا محمد به خدا قسم خودم را در عداوت تو ملامت نمى كنم ،هرچه تلاش كردم تا بر تو فائق شوم نشد، هر كه خدا خوارش كند خوار مى شود واضافه كرد:

لعمرك ما لابن اخطب نفسه ولكنه
من يخذل الله يخذل
و آنگاه گردنش قطع شد و به درك رفت .(523)
در مجمع البيان فرموده : آنها ششصد رزمنده بودند، وبه قولى چهارصد و پنجاه نفركشته شد و هفتصد و پنجاه نفر اسير گرديدند، اموالشان و زنان و اطفالشان ميانمسلمانان تقسيم گرديد(524).
قرآن و بنى قريظه 
خداوند در رابطه با جريان آنها چنين فرمود:
وانرل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقاتقتلون و تاءسرون فريقا # و اورثكم ارضهم و ديارهم و اموالهم و ارضا لم تطؤ ها وكان الله و كان الله على كل شى ء قديرا (525)
خداوند آن گروه از اهل كتاب را كه احزاب را يارى كردند، از قلعه هايشان پايين آورد، ودر قلوبشان واهمه گذاشت ، گروهى را اسير مى كرديد و گروهى را مى كشتيد، خداوندزمين وخانه ها و اموال آنها را بر شما ارث گذاشت و نيز زمينى كه بر آن قدم نگذاشتهبوديد، خداوند بر هر چيز توانا است .
ناگفته نماند: يهود بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه هر سه در يك مسير بودندو آن عهد شكنى و فكر براندازى اسلام بود، على هذا همه محارب و عهد شكن بودند. و بهحكم : انما جزاءالذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا (526)؛ محكوم به قتل بودند رسول خدا صلى الله عليه و آله از طرف خدا درتبعيد و قتل آنها ماءذون بود بنابه تقاضاى بعضى جهات در دو گروهاول تبعيد را تصويب كرد و در گروه سوم به قضاوت سعدبن معاذعمل نمود و خداوند با آيات 26 و 27 احزاب آن را تاءييد فرمود و آنجا، جاى عاطفه نبود،بلكه بايد تعقل به كار برده مى شد تا انقلاب اسلامى مصونيت پيداكند، گروهى ازيهود در شب آن روز آمدند و تسليم شدند، مال و جانشان محفوظ ماند(527) و كشتن آنان واسارت عده اى مورد تصديق كلام الله مجيد واقع شد.
وفات سعدبن معاذ 
گفته شد كه سعد بن معاذ در جنگ خندق زخم برداشت ، او بعد ازآن پيوسته به مداواى آنزخم مشغول بود، براى وى خيمه اى در مسجد النبى زده بودند و در آن مى ماند، او در شبروزى كه بنى قريظه تسليم شدند، گفته بود: خدايا اگر از قريش جنگى باقى ماندهمرانگهدار تا با آنها بجنگم ، زيرا خوش دارم با مردمى كهرسول خدا را تكذيب كرده و آزار داده و از مكه بيرون كرده اند بجنگم ، و اگر جنگ تمامشده مرا شهيد بميران ؛ ولى پيش از مرگ چشمم را با محو بنى قريظه روشن فرما، وچنان شد(528)
او پس از قضاوت تاريخى اش ، زخمى كه داشت شكافته شد،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: وى را به خيمه اش كه در مسجد بودبرگردانند، پيوسته از زخمش خون مى ريخت تا به رحمت ايزدى پيوست ، جابربنعبدالله گفته : چون سعدبن معاذ وفات يافت ،جبرئيل محضر رسول الله صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يارسول الله اين بنده نيكوكار (العبدالصالح ) كيست كه فوت كرده و درهاى آسمان براىوى گشوده شده و عرش به حركت آمده است ؟!! حضرت ازمنزل بيرون آمد، گفتند: سعدبن معاذ فوت كرده است (529) جريان شركترسول الله صلى الله عليه و آله در تشييع و دفن وى و گذاشتنش به قبر و پاى پيادهرفتن به دنبال جنازه اش مشهور است .
آيه تيمم و تشريع آن 
علامه مجلسى در بحار الانوار، ج 20، ص 7،نقل كرده : در جنگ بنى المصطلق آيه تيمم نازل گرديد، سمهودى در وفا الوفاء، 29 ج1، ص ‍ 300 مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در شعبانسال پنجم هجرت به جنگ مريسيع (بنى المصطلق ) رفت و در آن آيه تمم به علتگردنبند عايشه نازل گرديد، حلبى نيز آن را در سيره اش ، ج 2، ص 626،نقل مى كند. واحدى در اسباب النزول نقل كرده از عمار بن ياسرنقل كرده ، در ذات الجيش گردنبند عايشه گم شد و مردم كمى توقف كردند تاصبح روشن شد، آبى در آنجا نبود، خداوند قصه تطهير با خاك (تيمم ) را به رسولشنازل فرمود، مسلمانان دست بر زمين زده و بر صورت و دستهايشان مسح كردند(530)اگر اين نقلها صحيح باشد، پس تيمم درسال پنجم تشريع شده و مى شود گفت : تاآنروز از جنابت غسل كرده و يا وضو مى گرفته اند ولى مطلب فوق در كتب شيعه يافتنشده و مرحوم مجلسى نيز آن را از اهل سنت نقل مى كند.
ناگفته نماند در قرآن مجيد مساءله تيمم دو بار آمده است يكى درسوره نساء آيه 43 كهبعد از اشاره به عدم صلوة در حال مستى فرموده :... و ان كنتم مرضى او على سفر اوجاء احد منكم من الغائظ و لامستم النساء فلم ، تجدوا، ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوابوجوهكم وايديكم و در سوره مائده ،، آيه 6، فرموده : اىاهل ايمان چون اراده نماز كرديد صورت و دستهايتان را تامرفق بشوييد و به سرها وپاهايتان تا كعبين مسح نماييد و اگر جنب بوديدغسل كنيد و اگر مريض بوديد يا در سفر يا يكى از شما از جاى خلوت (قضاى حاجت ) آمديا با زنان آميزش كرديد و آبى نيافتيد، خاك پاكى را قصد كنيد و از آن بر صورت ودستها مسح نماييد.
چنانكه مى بينيم طهارات ثلاثه ، (وضو، غسل ، تييم ) هر سه به ترتيب در اين آيهبيان شده است سوره نساء ششمين سوره است كه بعد از سوره ممتحنه در مدينهنازل گرديد؛ ولى سوره مائده آخرين سوره است كه حتى بعد از سوره توبه كه درسال 9نازل شد نازل گرديده است .
اگر نقل بالا صحيح باشد در جنگ بنى المصطلق در جريان گردنبند عايشه آيهنساءنازل شده و نزول آيه مائه علت ديگرى داشته است ولى علتنزول آيه نساء ظاهرا ايستادن به نماز درحال مستى است كه در جريان (تحريم خمر)گذشت .
تشريع حج 
مجلسى ؛ از المنتقى تاءليف كازرونى نقل كرده : درسال پنجم فريضه حج نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را بدون جهتتاءخير انداخت زيرا كه در سال هفتم براى قضاى (عمره ) به مكه رفت و حج نياورد، مكهدر سال هشتم فتح گرديد... و در سال دهم حج آورد، بحارالانوار، 20، ص 298، ناگفتهنماند لازم است در اين باره تحقيق بيشترى بشود.
سال ششم هجرت 
همان طور كه ازگذشته معلوم است ، نظر بيشتر ما در اين كتاب بيان پياده شدن احكاماسلامى و تشريع آنها و نيز بيان بعضى از واقعات مهم است ، آنچه در رابطه باسال ششم هجرى انتخاب كرده ايم ، به قرارذيل مى باشد.
زيارت قبر آمنه 
مرحوم مجلسى در بحارالانوار ج 20، ص 298،نقل مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله درسال ششم هجرت ماه ربيع الاول وقت برگشتن ازجنگ بنى لحيان كه ازمنزل ابواء گذشت قبر مادرش ‍ آمنه بنت وهب را زيارت كرد، مؤ لف گويد:نقل شده كه حضرت بالاى قبر گريه كرد وحاضران را به گريه انداخت ناگفته نماند:آن حضرت شش سال و سه ماه داشت كه با مادرش در مدينه به زيارت قبرش پدرشعبدالله رفت وبه وقت برگشتن ، در منزل ابواء آمنه مريض شد و در سىسالگى از دنيا رفت و در همان جا مدفون گرديد (531) رسولخدا صلى الله عليه وآله كه در آن وقت از وجود مادر نيز محروم گرديد در معيت ام ايمن به مكه آمد و در اختيارجدش ‍ عبدالمطلب عليه السلام قرار گرفت .
نماز استسقاء 
در سال ششم مردم مدينه دچار قحطى و بى آبى شديد شدند، ماه رمضان همانسال رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز استسقاء خواندند (532) نماز استسقاء چنانكه فقهاء فرموده اند دو ركعت است مانند نماز عيد، كه در ركعتاول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد و دراول هر قنوت تكبير گفته مى شود.
مستحب است كه مرم سه روز روزه بگيرند و در روز سوم به مصلى رفته نماز استسقاءبخوانند و روز سوم دوشنبه باشد اگر نشد از چهار شنبه روز گرفته و در جمعه نمازروند، امام جماعت بعد از نماز رداى خويش پشت رو كرده و به شانه مى اندازد، بالاى منبررفته ، روبه قبله صد مرتبه با صداى بلند الله اكبر مى گويد، بعد به طرف مردمدست راست متوجه شده صد مرتبه با صداى بلند سبحان الله مى گويد، بعد به طرفچپ به مردم متوجه شده صد مرتبه با صداى بلند لااله الاالله مى گويد، بعد به مردمروكرده ، صد مرتبه الحمدالله ، مى گويد، آنگاه دست بلند كرده و با مردم شروع بهمردم و با عجز و الحاح ازخدا طلب ياران مى كنند...
مرحوم مجلسى در بحار از انس بن مالك نقل كرده : مردم برعهدهرسول الله صلى الله عليه و آله به قحطى گرفتار شده ، و گفتند: يارسول الله باران ناياب شده ، درختان خشكيده ، حيوانات تلف شدند، مردم گرفتارقحطى گشتند، ازخداى عزوجل براى ما فلان بطلب .
فرمود: در فلان روز براى استسقاء بيرون شويد و با خود صدقاتى بياوريد در روزموعود آن حضرت با مردم به مصلى بيرون رفتند، حضرت در جلو ايستاده دو ركعت با مردمنماز خواندند، آن حضرت در نماز عيدين و استسقاء در ركعتاول حمد و سوره اعلى و در دوم حمد وسوره غاشيه مى خواندند. آنگاه روبه مردم كرده ورداى خويش را پشت رو فرمود تا قحطى به فراوانى برگردد، بعد زانو بر زمين زد ودست به درگاه پروردگار دراز نمود، و تكبير گفت ، و بعد فرمود: اللهم اسقنا واغثنا غيثا مغيثا، و حيا ربيعا، غدقا مغدقا عاما هنيئا مريئا مريعا و ابلا شاملا مسبلا مجلجلا دائمادررا نافعا غير ضار عاجلا غير رائث اللهم تحيى به البلاد و تغيث به العباد و تجعلهبلاغا للحاضر منا و الباد اللهم انزل فى ارضنا زينتها وانزل عليها سكنها اللهم انزل علينا من السماء ماء طهورا تحيى به بلدة ميتا واسقه مماخلقت انعاما و اناسى كثيرا (533)
انس گويد: ازمحل نماز حركت نكرده بوديم كه تكه هاى ابر در هوا پيدا شده و به همپيوستند آن وقت هفت شبانه روز مرتب باران باريد، مردم شكايت آمدند كه يارسول الله صلى الله عليه و آله زمين غرق شد، خانه ها ويران گرديد، راهها قطع شدنداز خدا بخواهيد كه باران را تمام فرمايد، حضرت كه در منبر بود تبسم فرمود بهطوريكه دندانهاى مباركش ديده شد، اين تبسم به علت سرعت ملامت انسان بود، بعد دستبه درگاه خدا برداشت كه :
اللهم حوالينا و لاعلينا، اللهم على رؤ س الضراب و منابت الشجر و بطون الاوديةو ظهور الاكام
پروردگارا بر اطراف ما بباران نه بر ما، خدايا بر تپه ها و بر باغها و دره ها وجنگلها بباران ، انس بن مالك ، گويد: ابرها از مدينه كنار رفتند، و در اطراف شهر حلقهزدند، بالاى شهر به صورت دائره از ابر خالى شده فقط بر اطراف مى باريد.
در بعضى روايات آمده : چون مدينه به صورت چادرى درآمد، و باران فقط بر اطراف مىباريد، رسول خدا صلى الله عليه و آله خنديد تا دنهايش آشكار گرديد، فرمود: خدابه عمومى ابوطالب رحمت كند، اگر زنده بود، از دين اين وضع چشمش روشن مى شد،كيست كه شعر او را بر ما بخواند، على بن ابيطالب عليه السلام برخاست و گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله گويا اين شعر پدرم را اراده فرموده اى ؟ كه درتعريف شما فرموده است :
و ابيض يستسقى الفهام بوجهه
ثمال اليتامى عصة للارامل
تلوذ به الهلاك من آل هاشم
فهم عنده فى نعمة و فواضل
كذبتم و بيت الله يبزى محمد
و لما نقاتل دونه و نناضل
و نسلمه حتى نصرع حوله
و نذهل عن انبائهم والحلائل (534)
حضرت فرمود: آرى اين را مى گفتم : يعنى : نورانى جمالى (دررسول خدا صلى الله عليه و آله ) كه به نورانيت او از ابر آب خواسته مى شود، پناهيتيمان و حافظ آبروى زنان بى صاحب است . مبتلايانآل هاشم به او پناه مى آورند و در محضر او از نعمتا بهره مند مى شوند، كفار قريش دروغمى گوييد كه محمد صلى الله عليه و آله را تنها مى گذاريم ، و در حمايت او شمشيرنمى زنيم و جنگ نمى كنيم ، و او را به شما تسليم مى نماييم نه بلكه از او دفاع مىكنيم تا درحمايت او به خون در غلطيم و از زنان و فرزندان چشم بپوشيم
اشعار چهار گانه از قصيده معروف حضرت ابوطالب است كه در وصفرسول خدا صلى الله عليه و آله و حمايت از وى سروده است تمام قصيده نود و چهار (94)بيت است (535)
به هر حال نماز استسقاء از مستحبات اسلام است كه توسط آن حضرت تشريع گرديد،بعد ازوى امامان عليه السلام و صلحاء به آنعمل كرده و مى كنند، بعد از وقايع شهريور 1320 كه متفقين به ايران حمله كردند، درشهر قم كم آبى شد، مرحوم آية الله آقاى سيد محمد تقى خوانسارى در قم نمازاستسقاء خواندند، بارانى تاريخى باريد به طورى كه : افسران آمريكايى ياانگليسى به آن حضرت سفارش كردند از خدا بخواهيد، جنگ تمام شود ما نيز به نزدخانواده هاى خويش برگرديم .
محارب و مفسد فى الارض شوال سال ششم 
محارب با خدا و رسول و مفسد فى الارض عنوانى است كه قرآن مجيد آن را در حق كسانىبه كار برده و واجب القتل قلمدادشان كرده است . آنها كسانى هستند كه بر عليه اسلام ،يا برعليه مصالح عمومى و يا بر عليه امنيت مردم كار مى كنند مانند، كسى كه روز روشنسلاح به دست گرفته نا امن ايجاد مى كند و يا راه را بر مسافران مى بندد، يا اسرارمسلمانان به بيگانگان ميدهد و برعليه اسلام جاسوسى مى كند، و يا زن و مردى كه عفتعمومى را با خطر انداخته و ناموس ‍ مردم را به ديگران مى دهند و يا موادمخدر وارد و ياتوزيع مى كند و امثال آن ، همه اينها با خدا وروسول خدا در جنگند كه آنها صلاح و آرامش و امنيت مردم را مى خواهند و اينها آن را به خطرمى اندازند، خداوند فرموده :
انما جزاءالذين يحاربون الله ، و رسوله و يسعون فى الارض ‍ فسادا ان يقتلوا اويصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ... (536)
محاربان با خدا و رسول كه براى فساد در جامعه تلاش مى كنند كيفرشان فقط آن استكه به طور بيرحمانه كشته شوند، يا به دار آويخته گردند، يا دستها و پاهايشان بهعكس بريده شود و يا از آن محل تبعيد گردند.
طبرسى در مجمع البيان فرموده : به قولى اين آيات در رابطه با عرينى هانازل گرديد(537) آنها به مدينه آمدند تا مسلمان شوند ولى هواى مدينه با آنهاسازگار نبود، رنگهايشان زرد گرديد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن هافرمود: برويد در نزد شترهاى زكات بمانيد و از شيرهاى ... آنها بخوريد، آنها چنانكردند و صحت يافتند، آنگاه از اسلام مرتد شده ، چوپانها را كشتند و شتران را بردند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله چون از ماجرا با خبر شد دستور داد آنها را تعقيب وگرفته به مدينه آوردند، فرمود دست و پايشان را به عكس بريدند و چشمهايشان رادرآوردند... و نيز گويند: آيات درباره قطاع الطريقنازل شد، معظم فقها بر اين قولند(538) اين قضيه ونزول آيات در كافى ، ج 7، ص 245، باب حدالمحارب از امام صادق عليهالسلام نقل شده ولى در آنجا كندن چشم نيست .
انس بن مالك گويد: چون آنها را به مدينه آوردند، من با جوانان مدينه در پى آنها مىرفتيم تا ايشان را به محضر رسول الله آوردند، فرمود: دست و پاى آنها را قطع كرده وچشمهايشان را درآوردند و در همانجا به دار آويخته و من به آن ها نگاه مى كردم ... و چونرسول خدا صلى الله عليه و آله اين كار را با آنها كرد آيه ، انما جزاءالذينيحاربون الله و رسوله ... نازل گرديد، اين جريان درشوال سال ششم هجرت بود (539) مجلسى عليه الرحمه نيز آن را در ماهشوال سال ششم گفته است (540).
ابن اثير در نهايه (سهل ) گفته است : رسول خدا صلى الله عليه و آله چمشهاى آنها رادرآورد چون آنها چشمهاى چوپانها را درآورده بود، حضرت مقابله بهمثل كرد، آرى حكم قصاص نيز بر آنها جارى فرموده است ، واقدى درباره يكى از شهداءگويد: دست و پاى او را قطع كردند و خارها را در زبان و دو چشمش فرو بردند تا ازدنيا رفت (541).
به نظر مى آيد اولين بار حكم محارب در رابطه با عرينى ها عملى شده و رسميت يافتهاست چنان كه دركافى نيز از امام صادق نقل شده در اينكه : اين چهار حكم به ترتيب ونسبت به نحوه جرم است و ياحكم در اختيار هر يك مخير است روايات مختلفنقل شده ، تفصيل آن در فقه و فتاوى ديده شود، آويزان كردن از دار به به جهتتماشاى مردم و عبرت آنان است .
حكم اظهار 
سمهودى در وفاءالوفاء، ج 1، ص 310، و حلبى در سيره ، ج 3، ص ‍ 501 گفته اند:حكم اظهار در سال ششم هجرت نازل گرديد، اظهار آن است كه : شخصى در نزد دو نفرعادل از روى عمد به زنش ‍ بگويد: تو بر من مانند پشت مادرم هستى انت على كظهرامى .
اين كار در جاهليت يكى از طلاقها بود كه براى اذيت زن اين سخن را مى گفتند و از زنكنار مى شدند چون به عقيده شان ديگر زن بر آنها حرام شده بود.
قرآن مجيد از اين كار نهى كرد و آن را چيز منكر و ناپسند خواند و اگر كسى اين كار رابكند زنش بر او حرام مى شود، يا بايد به زنش طلاق رسمى بدهد و از او جدا شود و ياكفاره بدهد، و به زنش برگردد، كفاره اش آزاد كردن يك برده و در صورت ميسر نبودندو ماه پى در پى روزه گرفتن و گرنه طعاد دادن به شصت نفر فقير است و اگر هيچ يكاز اين دو كار را نكند حاكم شرع او را زندانى مى كند، تا يكى از دو را انجام دهد، پنجآيه از اول سوره مجادله كه در اين رابطه نازل شده است چنان كه خواهد آمد.
امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان نقل كرده : زنى به نام ثعلبه دختر خوليد شوهرشاز او كام خواست و او امتناع كرد، شوهرش در خشم شده و گفت : حالا كه امتناع كردى انتعلى كظهر امى آنگاه از گفته خويش پشيمان گرديد، و چون اظهار از طلاقاهل جاهليت بود به زنش گفت : به گمانم تو ديگر براى من حرام شدى .
زن گفت : اين طور نگو، اول به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله برو و از اومطلب را بپرس شوهرش كه اوس بن صامت نام داشت گفت : من ازرسول خدا صلى الله عليه و آله شمرمم مى آيد، گفت : اجازه بده من بروم ، گفت : مانعىندارد برو و بپرس ، زن محضر رسول الله صلى الله عليه و آله آمد، عايشه درمنزل مشغول شستن سرش ‍ بود، زن گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله شوهرم اوس بن صامت مرا در جوانى ام گرفته ، آنوقت صاحب مال و خانواده بودم واكنون كه مال مرا خورده و جوانيم را از بين برده و خانوادهام متفرق شده اند و عمرم زياد شده ، با من ظهار كرده و بعد نادم شده است آيا راهى هست كهلطف فرمايى و با آن راه باز به زندگى خود برگرديم ؟!
حضرت فرمود: چنين مى دانم كه بر او حرام شده اى ، زن داد و بيداد كرد كه يارسول الله صلى الله عليه و آله ! به خدايى كه بر تو قرآن فرستاده است ، او طلاقبه زبان نياورده و او پدر فرزندان من است و از همه بيشتر دوستش مى دارم . حضرت بازفرمود: اين طور مى دانم بر او حرام شده اى ، در رابطه با كار تو فرمانى از خدا نيامدهاست ، او مرتب از حضرت مى خواست و هر دفعه كه حضرت مى فرمود: بر او حرام شده اى، فرياد مى كشيد و مى گفت بى چارگى و حاجتم را به خدا شكايت مى برم ، خدايا چيزىبر پيامبرت نازل فرما، و اين اولين ظهار در اسلام بود.
عايشه شروع به شستن قسمت ديگر سرش كرده بود كه زن گفت : اى رسولخدا صلىالله عليه و آله در كار من نظرى كن خدا مرا فداى تو كند، عايشه گفت : سخن كوتاه كن ،آيه چهره رسول الله صلى الله عليه و آله را نمى بينى حالتنزول وحى است كه پيامبر خدا در حال بى خبرى از دنياست ، و چون حالت وحى منقضىشد، حضرت به زن فرمود: برو شوهرت را نزد من بياور.
چون اوس بن صامت محضر آن حضرت آمد، حضرت آيات : قد سمع اللهقول التى تجادلك ... را (كه خواهد آمد) براى او خواند، آنگاه به وى فرمود: آيامى توانى برده اى آزاد كنى ؟ يا رسول الله قيمت برده گران است درآن صورت همهاموالم مى رود و من كم ثروتم ، فرمود: آيا مى توانى دو ماه پى در پى روزه بگيرى ؟گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله اگر در روز سه بار غذا نخورم چشمم چنانكم نور مى شود كه مى ترسم كور باشم ، فرمود: آيا مى توانى شصت مسكين را طعامدهى ؟ گفت : نه والله مگر آنكه ياريم كنيد، حضرت فرمود: من پانزده صاع (45 كيلو)طعام به تو كمك مى كنم و دعا مى نمايم كه خدا بركتت دهد، آنگاه پانزده صاع طعام بهاو داد و دعاى بركت كرد، مردكفاره داد و به زنش برگشت (542) آيات نازله به قرارذيل اند:
قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى الله و الله يسمعتحاوركما ان الله سميع بصير الذين يظاهر منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الااللاتى ولدنهم و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا و ان الله لعفو غفور و الذينيظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة منقبل ان يتماسا ذلكم توعظون به والله بما تعلمون خبير فمن لم يجد فصيام شهرينمتتابعين من قبل ان يتماسا فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا ذلك لتؤ منوا بالله ورسوله و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم (543)
خدا شنيد سخن زنى را كه درباره شوهرش با تو چانه مى زد و به خدا شكايت كرد، خدگفتگوى شما دو نفر را مى شنيد كه خدا شنوا و بيناست آنان كه با زنان خود اظهار مىكنند، آن زنان مادران آنها نيستند، مادران آن ها زنانى هستند كه آنها را زاييده اند، آنها سخنناپسند و باطل مى گويند خداوند بسيار عفو كننده و آمرزنده است ، آنان كه با زنان خوداظهار مى كنند وسپس به زنان خويش برمى گردند (به مقاربتى كه برخود حرام كردهاند) حكمشان آزاد كردن يك برده است پيش از آنكه با هم نزديكى كنند، با اين كار موعظهمى شويد (كه ديگر چنين كارى نكنيد) خداوند به آنچه مى كنيد داناست ، هر كه برده پيدانكند، وظيفه اش دو ماه روزه است ، پى در پى (اقلا 31 روز پى در پى باشد) پيش ازآنكه با هم مقاربت كنند، هر كه نتواند وظيفه اش طعام دادن به شصت نفر مسكين است اينبراى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد، حدود خدا اينها است و كافران را عذاباليم هست .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation