است : برای اينكه اصول ، يعنی كليات ، قوانين كليهای كه بشر لازم داردمحدود و متناهی است يعنی میتواند محدود و متناهی باشد ، بنابراين قابلبيان است ، اما فروع و جزئيات ، بی نهايت و لا تعدو لا تحصی است . اگربنا بود كه پيغمبر اكرم و ائمه اطهار همان طور كه اصول را بيان كردهاندهمه فروع را هم بيان كنند ( البته فروع را نيز هرگاه سؤال شده است بيانكردهاند ) بيان كردنی نبود ، غير متناهی بود . نه تنها در زمانهايی كهنيستند فروع جديدی پيدا میشود كه خود فرع از آنها سؤال نشده است بلكه درهمان زمان خودشان امكان نداشت كه همه فروع را بتوانند از آنها بپرسند تاآنها جواب بدهند . اصول ، محدود و متناهی است و فروع ، نامحدود و غيرمتناهی . اين فروع و اصول كه عرض میكنم مثل اينست : شما علم حساب كهمیخوانيد يك سلسله قواعد به نام علم حساب به شما ياد میدهند ، شماقواعد كلی حساب را میآموزيد . قواعد كلی حساب محدود است و نامتناهینيست . شايد همه قواعد حساب درصد يا صد و پنجاه قاعده خلاصه شود ، امامسائل حساب چطور ؟ نامحدود است ، مسائلی كه قابل طرح هست نامحدود است. شما اصول و قواعد را كامع ياد میگيريد و بعد هر مسألهای از مسائل حسابیكه بر شما عرضه بدارند ، شما كه آن اصول و قواعد را میدانيد میفهميد كهاين مسأله را از چه طريقی بايد حل كنيد ، از اين راه يا از آن راه . كسینمیتواند به شما بگويد كه چون فروع علم حساب نامتناهی است پس بايد پیدرپی و در طول زمان علم حساب ديگری بجای اين علم حساب بيايد . خير ،علم حساب ديگری لازم نيست . هر چه دنيا سير میكند ممكن است فروع ومسائل [ حسابی ] جديدی برای بشر به وجود بياورد ، ولی هيچ دليلی ندارد كهاصول علم حساب نسخ شود تا بخواهد اصول ديگری جای آن را بگيرد . |