يُحييهَاالّذى انْشَأها أوّلَ مَرَّة
مؤلف: كه زنده كند او را آن خداى كه او را افريد نخست بار.
مرحوم شعرانى: چون ما انكار معاد را از ملحدان ببينيم و دليلشان را بشنويم تعجب مى كنيم كه انسان چگونه امرى واضح كه هر روز نظير آن را مشاهده كرده محال مى شمارند و اگر نعوذبالله كسى به خداى تعالى اقرار ندارد و كارگزار جهان را طبيعت مى شمارد باز زنده كردن مردگان از قدرت طبيعت بيرون نيست همه زنده هاى جهان چه نبات و چه حيوان از خاك و جمادات پديد آمده اند و زمين در آغاز خلقت به اعتقاد اينان قطعه آتش گداخته بود از خورشيد جدا گشت و هيچ ذى حياتى در آن زيستن نمى توانست با اين حال نبات و حيوان از خاك پس از سرد شدن پديد آمدند. اما تولد حيوان و نبات از بدن حيوان مرده آسانتر است چه ماده قابل حيات در مرده بيشتر است. از اين جهت چون جسم حيوانى گنديده شود از آن حيوان ديگر پديد مى آيد مانند كرم و حشرات و براى كود درخت مناسب تر است و مستعدتر براى زنده شدن و چون آتش حياب يابد پس از سرد شدن، بدن مرده اولى بدان باشد.
فإذا أنْتُم مِنْهُ توقِدونَ
مؤلف: كه بنگريد شما از او آتش مى فروزيد.
مرحوم شعرانى: افروختن آتش را از چوب دليل صحت معاد آورد و چون سر انكار منكران را خدا مى داند جواب مكنون دل آنها را چنانكه رفع شبهه از عقلاء كند مى دهد و ما چنانكه گفتيم در علت و سر انكار اينان متحريم. چون در عصر ما بسيارند و من با آنان گفتگو بسيار كرده، اما سر انكارشان را در نيافتم، غالباً مى گويند ما انكار نداريم كه از جسم جامد و مرده موجود زنده پديد مى آيد، چون هر روز مشاهده مى كنيم اما بقاى روح را چنانكه فلاسفه الهى و پيروان اديان آسمانى قائلند اعتقاد نداريم و به عبارت ديگر معاد جسمانى را ممكن مى دانيم و معاد روحانى را محال و مى گوئيم وقتى كرم و حشرات از بدن مرده پديد آمد اين كرم و حشرات غير آن مرده است و ثواب و عقاب براى اينها صحيح نيست. وقتى صحيح است كه روح شخص اول باقى باشد و همان روح به اين بدن بازگردد تا اعمال خود را به خاطر داشته او را عذاب و عقاب كنند و ما گوئيم بقاى روح را ما ثابت كرده ايم و آيات و روايات آن را تأييد كرده، بنابر اين شبهه در معاد باقى نمى ماند و عمده براى متدين اثبات بقاى روح است و جسمى كه قابل حمل همان روح باشد نه جسمى كه روح جديد در او دميده شود.
اِنَّمااَمْرُهُ اِذااَرادَشَيْئاًاَنْ يَقوُلَ لَهُ كُنْ فَيَكوُنَ.(2)
مؤلف:بعضى گفته اند كه اين كلمه(كن)درتحويلات است نحوقوله تعالى"كونواقردة خاسئين.وكونواحجارة اوحديداً"وغيران يعنى اراده الهى چون تعليق گيردبه تبديل صورت كفاربه مجردقول كونوامتبدل مى شوندوبه صورتى متشكل مى گردندهرگاه كه قدرت به ايجادوتكوين به اين مرتبه باشد.
مرحوم شعرانى:علماى ما تأويل درمسائل توحيدونبوت را جايز شمرند يعنى الفاظ رابرغيرمعنى ظاهرحمل كردن مانند"يدالله"و"وجه الله"ولذاكلمه "كن"را دراينجاحمل بربيان سرعت كردندنه تلفظ به اين كلمه حقيقتاً.امادربابب معادتأويل راجايزنشمرند چون عقل راه بدان داردكه بداند خداى تعالى جسم نيست ودست وروى جسمانى ندارداما به دانستن تفاصيل وجزئيات عالم اخرت راه نداردلذا انچه درباره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. يس 79 /منهج الصادقين ج 7 ص 499
2. 1)يس 82 /منهج الصادقين ج 7 ص 501
صفحه 397 |
اخرت واردشده بايدتصديق كردچون دليلى برخلاف ظاهرنباشدتعليل رواندانندمگراياتى كه دلالت برجبرياعذاب بى گناهان داردمثل"احشرواالذين ظلمواوازواجهم وماكانوايعبدون"وبايددانست كه نكات سره يس بيش ازان است كه دراين مختصربگنجد.
سوره مباركه صافات
مؤلف: ادغم ابو عمرو و حمزة التاء فى الصاد و فى الزاى و فى الذال من الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا و الذاريات ذروا و قرا عمرو وحده و العاديات ضبحا مدغما فالمغيرات صبحا فالملقيات ذكرا و السابحات سبحا و السابقات سبقا مدغما و عباس لايدغم شيئا من ذلك و الباقون باظهار التاء فى ذلك كله.
مرحوم شعرانى: للادغام باب واسع اخبلف القراء فيه خصوصا بين كلمتين ولكن اتفقوا على ادغام تاء التانيث و الكلمات الخمس اذ وقد و هل و بل و قل فالذال فى الذال والظاء و التاء و الدال و التاء فى الطاء و الام فى الراء و اللام و اما فيما سوى ذلك فاختلفوا فمنها سبعة عشر موضعا اول الحرفين فيها ساكن سيجىء و منها ستة عشر حرفا تدغم و ان كان الاول متحركا على الخلاف بين القراء و الستة عشره هى اوائل كلم هذا البيت شفالم تضق نفسا بها رم دواضن ثوى كان ذاحسن ساى منه قد جلاء اذا لم ينون او يكن تامخاصب و ما ليس مجزوما و لامتثقلا فالشين تدعغم للسوسى فى السيت من ذى العرش سببلا و اللام تدعم ان كان قبلها متحرك وكذا لام قال فى الراء التاء فى عشرة احرف تدغم فيها الدال و فى الطاء النون من نحن و من كل كلمة ان كانت قبلها متحرك تدغم فى الراء و اللام الباء من يعذب تدغم فى ميم من يشاء فقط الراء تدغم فى اللام كالعكس بالشرط المذكور و الضاد من بعض شانهم فى الشين فقط و السين فى اذا النفوس زوجت و فى الراس شيبا فقط و الكاف فى القاف و بالعكس بشرط حركة ما قبلهاو الحاء فى زرح عن النار فقط و الميم تدغم او تخفى فى الباء و الجيم تدغم فى التاء من ذى المعارج تعرج و الشين من احرج شطاه فقط و الذال فى الصاد و السين و الدال فى عشرة ستدش خثر صطخ و الثاءفى الخمس الاول منها.
اِنّازَيَّنّاالْسَمآءَالْدُنْيابِزينَة الْكَواكِبِ.(1)
مؤلف:بدرستيكه بياراستيم آسمان نزديك تر رايعنى اسمان اول كه اقرب است به كره زمين به اراستن ستارگان وافريدن بر وجهى كه نفوس مايلند به جانب ان ومتلذذازمشاهده ان.
مرحوم شعرانى:لطافت اسمانها به حدى است كه به تصورانسان نميايد چون هر جسم لطيف مانند بلور واب چون پنج يا شش زرع متراكم شوند مانع رؤيت باشدواسمان با اين همه قطروفاصله مانع رؤيت كواكب نيستند.اما اسمان دنيا ظاهراًهمه اين اسمانهاى جسمانى را خداوند اسمان دنيا يعنى نزديك ناميده استواسمان دورترانجااست كه محل فرشتگان وجاى بالارفتن اعمال و دعاى بندگان است.
و حفظا من كل شيطان مارد.
مؤلف: اى خبيث خال من الخير متمرد و المعنى و حفظناها من دنو كل شيطان للاستماع فانهم كانوا يسترقون السمع و يستمعون الى كلام الملائكة و يلقون ذلك الى ضفعة الحن و كانو يوسوسون بها فى قلوب الكهنة و يوهمونهم انهم يعرفون الغيب فمنعهم الله تعالى عن ذلك.
مرحوم شعرانى: يستدل على وجود الشياطين و ارتباط بعض النفوس بها بانه قد يصدر من بعض افراد الانسان امور خارجة عن عادته و عما عهد منه مثل الاطلاع على الغيوب ولوبوجه مبهم فى اليقظة نظير مايحصل فى المنام و مثل قول الشعر ممن لم يكنله طبع الشعر و حل مسئلة غامضة من عامى فان ثبت وجود مثل هذه الامور ثبت وجود موجودات مجرده لها تعلق بالنفوس الانسانية يويدها واما كيفية دفعها عن استنباط الغيب باضطراب الجو و تناثر الشهب فشىء اشتاثر الله بعلمه و مضى شى يتعلق بذلك.
لايَسْمَعُونَ
مؤلف: اهل كوفه به تشديد خواندند على تقدير لايتسمّعون گوش با اهل آسمان نكنند از فرشتگان.
مرحوم شعرانى: اهل نظر در راندن شياطين به ستارگان سخن بسيار گفتند كه حاجت به نقل آن نيست، مگر دو سؤال كه ناچار ياد بايد كرد يكى آنكه دويدن شهب در آسمان پيش از زمان پيغمبر(ص) بود و در خبر است كه آن حضرت از مرد جاهلى پرسيد شما درباره شهاب چه مى گفتيد او جواب داد مى گفتم براى فوت مرد بزرگى است و به مقتضاى آيات كريمه اين حادثه نو بود در عهد پيغمبر پديد آمده و مردم در ان فرو مانده بودند كه چه بگويند جواب آن است كه تير شهاب هميشه در آسمان ديده مى شد، اما كثرت آن كه ستاره باران گويند. چنانكه هر وقت در آسمان نگاه كنى صدها ستاره بينى به هر سوى دوان گاهگاه اتفاق افتد نه هميشه. سؤال دوم آنكه راندن شياطين به تير شهاب چگونه است. جواب آن است كه ما به همه اسرار جهان آگاه نيستيم و محال نمى دانيم آشفتگى اوضاع موجب منع ارتباط با عالم ملاگكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 1)صافات 6 / منهج الصادقين ج 7ص 504
صفحه 398 |
باشد چنانكه رؤياى صادقانه نوعى ارتباط قواى ما است با فرشتگان عالم بالا و اطلاع ما بر امور آينده، با اين حال چون اوضاع جهان آشفته باشد ممكن است اين ارتباط براى ما حاصل نشود و خواب آشفته بينيم.
وَاِذارَأَوْآيَةً يَسْتَسْخِروُنَ.(1)
مؤلف:وچون ببينندنشانه اى ازنشانه هاى خدايعنى معجزه كه دلالت برصدق قول توكندچونانشقاق قمروغيران مبالغه مى كنند درسخريت،يايكديگررابه سخريت مى خوانندياازروى سخريه به ان اعتقادمى كنند.
مرحوم شعرانى:ازاين ايه معلوم مى گرددكفارعرب ازپيغمبراكرم(ص)معجزات كونيه ديده بودندوقرينه است برانكه روايات معجزه صحيح است وطنطاوى به مطابعت بعض وملاحده ونصارى گويد:پيغمبر(ص)معجزه غيرقران نداشت وانچه درروايات امده مجهول است وماگوييم:اگرغرض وى ان باشدكه اصلاخوارق عادات محال است درمعجزات حضرت موسى(ع)وعيس(ع)كه صريح قران است چه گويد؟واگرنظربه ان ايات داردكه كفارمكه ازپيغمبرنزول عذاب مى خواستندكه برامم سابقهنازل شده ونازل نمى گشت،گوييم:اياتى كه پيغمبرمى ديدندازان سخن عذابهانبودوبلكه مانند سيركردن جمع بسيارازاطعام اندك بودوبيرون امدن اب ازانگشتان كه همه رحمت است.
و قالوا ان هذا الا سحر مبين.
مؤلف: اى و قالوا لتلك الاية ما هذا الا سحر ظاهر و تمويه.
مرحوم شعرانى: و هذه الاية تدل على صدور المعجزات عنه.
احْشُروُالَّذينَ ظَلَموُاوَاَزْواجُهُمْ وَماكانوُايَعْبُدوُنَ.مِنْ دوُنِ اللّهِ فاهْدوُهُمْ اِلى صِراطِالْجَحيمِ.(2)
مؤلف: جمع كنيد وفراهم اريدان كسانى راكه ستم كردندبرخودبه سبب شرك وتكذيب رسل يا به ارتكاب معاصى يا به تعدى كردن برمردمان يعنى گردكنيدهمه ظالمان وستمكاران راواشباه وامثال يااعوان وارتباع يازمان ايشان راكه هم مذهب ايشان باشنديا شياطين كه قرين ايشان بوده باشنددرموقف خود...
مرحوم شعرانى: گرچه گفتيم ورابواب تأويل جايزندارنداماچون دراين باب عقل راه داردتأويل بايدكرد،چون اگركسى كافرباشدوزوج اومسلم،عذاب كردن زوج عقلاخلاف است مانندزن فرعون كه ايمان اوردوازاين جهت ازواج راتأويل كنند.
لافيهاغَوْلٌ وَلاهُمْ عَنْهايُنْزَفوُنَ.(3)
مؤلف: نيست دران شراب فسادى وافتى كه درخمردنيامرتب است چون ذهاب عقل وهذيان وعربده وصداع و وجع بطن وقى ومانند ان ونيستندبهشتيان كه ازخوردن شراب مست شوندوعقل ايشان زائل گردد.
مرحوم شعرانى: آنچه قبيح است همه جا قبيح است حتى دربهشت وبهشتيان خودبه طبع خويش ازقبايح نفرت دارندوعلت قبح مسكرات دو چيزاست.
يكى كه اهم است ذهاب عقل است كه درشراب بهشتى نيست .ديگرمضاربدنى كهوان هم نيستوخداوند بدين دواشارت فرمودبه قوله"لافيهاغول ولاهم عنهاينزفون"بااينكه خمردنيابدطعم است وبانقل ومزه بايدخوردوخمراخروى طعم نيكوست.
احْشُروُالَّذينَ ظَلَموُاوَاَزْواجُهُمْ وَماكانوُايَعْبُدوُنَ.مِنْ دوُنِ اللّهِ فاهْدوُهُمْ اِلى صِراطِالْجَحيمِ.(4)
مؤلف:جمع كنيد وفراهم اريدان كسانى راكه ستم كردندبرخودبه سبب شرك وتكذيب رسل يا به ارتكاب معاصى يا به تعدى كردن برمردمان يعنى گردكنيدهمه ظالمان وستمكاران راواشباه وامثال يااعوان وارتباع يازمان ايشان راكه هم مذهب ايشان باشنديا شياطين كه قرين ايشان بوده باشنددرموقف خود...
مرحوم شعرانى:گرچه گفتيم ورابواب تأويل جايزندارنداماچون دراين باب عقل راه داردتأويل بايدكرد،چون اگركسى كافرباشدوزوج اومسلم،عذاب كردن زوج عقلاخلاف است مانندزن فرعون كه ايمان اوردوازاين جهت ازواج راتأويل كنند.
اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتوُنَناعَنِ الْيَمينِ...(5)
مؤلف:گويند غاويان مر مغويان خود را بدرستى كه شما بوديد كه مى آمديد بما از جهت ميمنت و خيرخواهى يعنى شما ما را از روى نصيحت و دولتخواهى به دين خود ميخوانديد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صافات 14 /منهج الصادقين ج 7 ص 507
2. 3)صافات 22 /منهج الصادقن ج 7 ص 509
3. 4)صافات 46 /منهج الصادقين ج 7 ص 513
4. 3)صافات 22 /منهج الصادقن ج 7 ص 509
5. 1)صافات /28منهج الصادقين ج 7 ص 510
صفحه 399 |
مرحوم شعرانى:عادت زشتى است در امتهاى گذشته و اين عصر هم كه فقرا و زيردستان انديشه و رأى و عمل خود را تابع امرا و بزرگان قرار ميدهند خصوصاً در ممالك متمدنه كه قرون متماديه به حكومت جباران عادت كرده اند و شعارشان اين است"چه فرمان يزدان چه فرمان شاه".و مهمه چيز را از حكومت ميخواهند همه معاون ظلمه اند.اما پيغمبران خصوصاً پيغمبر ما و قران كه در آيات بسيار مستضعفين را امر ميفرمايد خود تفكر كنند و اطاعت سادات و كبراء خود نكنند و بعض ممالك نصارى در اين قرون اخير اين تعليم قرآن را در كشور خود ترويج داده اند و حكومتها مقهور رضاى رعيتند از اين جهت به غايت رفاه و ترقى رسيده اند.
لافيهاغَوْلٌ وَلاهُمْ عَنْهايُنْزَفوُنَ.(1)
مؤلف:نيست دران شراب فسادى وافتى كه درخمردنيامرتب است چون ذهاب عقل وهذيان وعربده وصداع ووجع بطن وقى ومانند ان ونيستندبهشتيان كه ازخوردن شراب مست شوندوعقل ايشان زائل گردد.
مرحوم شعرانى:انچه قبيح است همه جا قبيح است حتى دربهشت وبهشتيان خودبه طبع خويش ازقبايح نفرت دارندوعلت قبح مسكرات دو چيزاست.
يكى كه اهم است ذهاب عقل است كه درشراب بهشتى نيست .ديگرمضاربدنى كهوان هم نيستوخداوند بدين دواشارت فرمودبه قوله"لافيهاغول ولاهم عنهاينزفون"بااينكه خمردنيابدطعم است وبانقل ومزه بايدخوردوخمراخروى طعم نيكوست.
فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فى سَوآءِالْجَحيمِ.(2)
مؤلف:پس اوفرونگرد،پس ببيندقرين خودرادرمين دوزخ.
مرحوم شعرانى:اين نيزازكمال اجسام اخروى است كه ازبهشت بالاى اسمانهاچيزى رادرقعردوزخ ببيندبافاصله بسياركه درانديشه نمى گنجدپس شرائط ديدن دران جهان غيرازشرائط اين جهان است.
فَنَظَرَ نَظْرَةً فى النُّجوُمِ.(3)
مؤلف:پس درنگريست ابراهيم نگرستنى به ستارگان نه به طريق استخراج احكام ازان زيرا كه اهل تنجم اهل ضلالتند"النجم كالكاهن والكاهن كاالكافرالكافرفى النار"دلالت مى كند بران،بلكه منشاءنظركردن او به نجوم ان بود كه تب غب داشتوچون ستاره هايى كه نشان كرده بود به موضعى معين رسيدنداورانوبت تب رسيدى واين هنگام كه اورا به صحرامى خواندندبه ستاره ها نظر كردنزديك به ان موضع معين رسيده بئدند.
مرحوم شعرانى:نظرمقدارسيروحركات كواكب وهر چه متفرع بران باشدنه باطل است ونه حرام ماننداستراخ احكام سعدونحس وپيش گويى سرگذشت مردم باطل است اماحرامنيست مگر انكه كسى به طورجزم ويقين حكم كندواينكه بعضى گويندبه اعتقاد تاثير استقلالى كفراست مبالغه است وفرض غيرواقع زيرا كه ميدانيم درعصراسلامى هيچ كس چنين اعتقادى نداشت.
مؤلف: حسن بصرى گفت: بزى بود كوهى كه از كوه ثبير فرود آورند.
مرحوم شعرانى: بنا بر قول حسن بصرى آمدن حيوان خرق عادت نبود، اما هنگام آمدن او خداوند به ابراهيم وحى كرد آن حيوان كوهى را به جاى فرزند ذبح كند، و به قول عبدالله عباس كه اين همان گوسفند هابيل بود در طرف نقيض قول حسن، و برخلاف عادت است گوسفندى را كه هابيل قربان كرد بارديگر زنده كنند و براى ابراهيم فدا شود. حسن بصرى غالباً وقايع را به وجه عادى تفسير كرده است. چنانكه معراج را به رؤيا و شق القمر را به قيامت تخصيص داده است و حق آن است كه بى دليل قاطع و قول صريح ائمه معصومين تعيين ذبح و اوصاف او نتوان كرد.
مؤلف: اين جمله دليل است بر آنكه او را مقدّمات ذبح فرمودند نه ذبح، پس چون چنين باشد اين خود نسخ نباشد بل ابراهيم را آنچه فرمودند آن را به جاى آورد و كار بست و اين امر از او منسوخ نكردند، ديگر آنكه معلوم شده است به ادلّه روشن كه نسخ الشّىء قبل وقت فعله بدا باشد، و بدا بر خداى تعالى روا نبود.
مرحوم شعرانى: در اينجا مؤلف گويد بدا باطل است و اخباريان اخير بدارا صحيح دانند، چنانكه يكى از محدثان خواجه نصيرالدين طوسى را در انكار بدا تخطئه و جسارت كرده گويد و از احاديث آل محمد(ص) خبر نداشت، اما انكار بدا خاص او نيست. مؤلف هم در اينجا آن را انكار كرده و بطلان آن را از مسلمات شمرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 4)صافات 46 /منهج الصادقين ج 7 ص 513
2. صافات 53 /منهج الصادقين ج 7 ص 515
3. 4)صافات 86 /منهج الصادقين ج 7 ص 522
صفحه 400 |
وَاِنَّ اِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ.(1)
مؤلف:بدرستيكه الياس بن ياسين ميشابن فنحاص بن الغيران بن هارون كه ابن عم اليسع است از جمله فرستادگانند به دعوت نمودن و مردمان را به راه حق خواندن.
مرحوم شعرانى:الياس در كتب مقدس يهود به نام ايليا معروف است و معتقدند رنده به آسمان رفت و در آخرالزمان باز ميگردد و در پيش روى مسيح موعود راه ميرود،اما از روش سؤال آنانكه از حضرت يحيى(ع)پرسيدندآياتوايليا هستى؟معلوم ميشودكه معتقدنبودندبا همان بدن برميگرددبلكه ميگفتندكسيماننداودرزهدوورع و دعوت به حق ودرزندگانى شبيه به اوخواهدآمد،مثل آنكه درزمان ماكسى به سخاوت تفوق يابدگويند:حاتم بدنيابازگشته است وبعضى ازآنهامعتقدندبه شخص برميگردد.بازدرهمين رابطه مؤلف داستان مخالفت پادشاه عصرحضرت الياس راباآن حضرت و عقاب وفرجام بداوراذكرميكند.
مرحوم شعرانى:نيزميفرمايد:دركتب مقدسه يهود حكايت الياس وقحط وعذاب وبت پرستى پادشاه آن عهد وقصه زن وى بااندك اختلاف مذكوراست.نام آن شاه احاب ونام زنش كه اورابه بت پرستى دعوت كرده بودايرابل است وقصه هاى عجيب وطولانى آورده اندكه نقل آن مناسب اينجانيست ونيزابن بابويه دركتاب كمال الدين حكايتى ازغيبت ادريس نقل كرده است كه يهودآن حكايت رابه الياس نسبت ميدهندودراين تفسيرهم ازالياس نقل كرده است وشايدتصحيف دركتاب كمال الدين باشد.
مؤلف: و اين پادشاه زنى داشت. نام او ازبيل من شرّ خلق الله و أخبثهم. سخت فاحشه و ظالمه و پادشاه اوقاتى كه به شهرهاى ديگر رفتى او را بر جاى خود بنشاندى به خلافت، او بيرون آمدى به صورت مردان و بر تخت بنشستى و حكم كردى و كار گذاردى، و اين زن هفت شوهر را كشته بود به حيله و غيله، و او را هفتاد فرزند بود از اين شوهر و ديگر شوهران. در همسايگى ايشان مردى صالح بود بستانكى داشت سخت نيكو و آبادان و ميوه هاى خوشش بود. هر وقت پادشاه با زن به تنزّه به آن بستان آمدندى و بنشستندى و مقام كردندى از آن ميوه بخوردندى.
مرحوم شعرانى: 1ـ امروز نصارى و غير آنان ايزابل گويند. 2ـ شايد به او و نوادگان مراد باشد و حكايت الياس و اخاب و ايزابل آنچه در اين كتاب آمده اقتباس از عرائس ثعلبى و با اندك اختلاف موافق تورات يهود است، اما در تورات ذكر هفت شوهر و هفتاد فرزند نيست والله العالم، و نام آن مرد صالح در تورات نابوت يزرعيلى است.
مؤلف: خداى تعالى الياس را گفت: از ميان ايشان رو كه وقت هلاك ايشان است، و به فلان جاى رو و آنچه بينى برو نشين و مترس از او. او و اليسع به آنجا رفتند كه خداى تعالى فرموده بود اسبى را ديد از آتش الياس بجست و بر پشت اسب نشست و آن اسب در هوا شد.
مرحوم شعرانى: در تورات گويد عرابه از آتش آمد و ايليا در آن نشست و او را به آسمان بردند و اهل زمان ما گويند در كرات آسمان مردمى هستند در صنعت از مردم زمين ماهرتر و شايد سفينه فضائى و گردش ميان كرات براى آنها ممكن بوده است و سه هزار سال پيش به جائى رسيدند كه مردم زمين بايد پس از اين بدان رسند، والله العالم و در قرآن اشاره به رفتن الياس به آسمان نيست.
وَ أَرْسَلْناهُ إلى مِائَة ألف أوْ يَزيدونَ
مؤلف: گفت او را بفرستاديم به صد هزار مرد روا بود كه اين پيش از حبس بوده باشد.
مرحوم شعرانى: اگر ترتيب ذكرى را نشانه ترتيب واقعى قرار دهيم معنى ان است كه اول او گرفتار ماهى شد و نجات يافت پس از آن سوى نينوا فرستاده شد، چنانكه در تورات است و قول ابن عباس نيز. و مؤلف فرمايد شايد فرستادن او به نينوا پيش از گرفتارى او باشد و در اين صورت محتاج به تقدير كلمه قد باشيم.
مؤلف: مقاتل گفت: بل يزيدون «او» به معنى بل است، و بعضى ديگر گفتند: براى ابهام بر مخاطب گفت: چنانكه يكى از ما گويد: أكلت اليوم زبداً أو تمراً و اين نه براى آن گويد كه شاك باشد در آنچه خورده باشد اين هر سه وجه محتمل است.
مرحوم شعرانى: ذكر عدد به استقصاى تام در وقتى كه حاجت به آن نباشد خلاف فصاحت است، چنانكه فرمايد: يونس را به شهرى فرستاديم كه صد و بيست و دو هزار و نهصد و چهل و يك نفر ساكن داشت و در اين گونه موارد به يك عدد بزرگ بى كسر و زياده اكتفا بايد كرد.
مؤلف: عبدالله عباس گفت: بر آسمان هيچ مقداى به دستى نيست و الاّ بر او فرشته است خداى تعالى را تسبيح كننده يا نماز گزارنده.
مرحوم شعرانى: يعنى يك وجب جاى نيست، مگر در آن فرشته اى است و لازم نيست هر كس در فضا سير كند يا در كرات آسمانى فرود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صافات 123 /منهج الصادقين ج 8 ص 14
صفحه 401 |
ايد فرشتگان را به چشم بيند. چنانكه فرشتگان را در زمين هم نمى بيند، بلكه فرشتگان موجودات غيبى هستند از عالم روحانى مانند روح در بدن انسان.
سوره مباركه زمر
مؤلف: يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل.
مرحوم شعرانى: ربما يستدل بهذه الاية على ان الارض كرة لان الكور يدل على الدور و اعلم ان كرية الارض قول قديم جدا لايعلم اول من تنبه له من الحكماء فكل ما وصل الينا من اقوال قدمائهم كان هذا مسلما عندهم فليس التصريح بذلك فضلا عن الاشارة دليلا على النبوة فان اول من تنبه له لم يكن نبيا و ان فى القرآن من التوحيد و المعارف و علاج ادواء النفوس والهداية الى السعادة مالا يهتدى اليه الحكماء و يحتاج اليه الناس و فيه كفاية و كون الارض كرة متحركة و الكواكب سبعة او ثمانية امور لايحتاج الانسان اليها و قال سقراط اعرف نفسك.
خلقكم من نفس واحدة.
مؤلف: يعنى آدم عليه السلام لان جميع البشر من نسله.
مرحوم شعرانى: هذا بناء على ان الخطاب لجميع المبشر لاكقوله تعالى ملة ابيكم ابراهيم فانه ليس خطابا الا لبعض العرب.
و لايرضى لعباده الكفر.
مؤلف: و فى هذا اوضح دلالة على انه سبحانه لايريد الكفر الواقع من العباد لانه لو اراده لوجب متى وقع ان يكون راضيا لعبده لان الرضا بالفعل ليس الا ماذكرنهاه الابرى انه يستحيل ان نريد من غيرنا شيئا و يقع منه على ما نريده فلا نكون راضن به او يرضى شيئا و لم نرده البتة.
مرحوم شعرانى: و هذا يدل على اتحاد الطلب و الارادة فما يقال ان مدلول الاوامر شىء يمكن ان يكون مشية الله على خلاف ما امر به مثل ان يكون مشيبه وقوع الكفر من ابى لهب و معذلك يامره بالايمان فهذا خلاف اصول المذهب سواء سمى مدلول الامر الطلب الانشائى والواقع الطلب الحقيقى او سميتهما الارادة التكوينية و التشريعية و القائل بامثال ذلك موافق للجبرية معنى و غير اللفظ فقط و الحق انه لم يرد و لم يشا من ابى لهب الا الايمان بالاختيار و ان علم انه علم انه يكفر باختياره لاباكراه من احد.
مؤلف: قل الله اعبد مخلصا له دينى.
مرحوم شعرانى: ظاهر الاية يقتصى ان يكون الاخلاص ايضا داخلا فى الماور به و الاخلاص جعل العباده خالصة من الشرك و من شوب الاقتران بالمعصية و منه الخلوص من الريا و السمعة و ذهب اتباع الشيخ المحقق النصارى قدس سره الى ان الاخلاص من الرياء لايمكن ان يكون من المامور به من جانب الشارع بل هو تكليف عقلى و فيه غموص لان ما اتى به رياء فهو مما لايرضى به الله فيختص مطلوبه تعالى بالخالص من الرياء و الامر بالاخلاص تصريح بهذا التخليص.
لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِوَمِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ...(1)
مؤلف:مراد به ظل،سرادق و اطباق است يعنى زيانكاران را سراپرده ها و طبقهاى آتش است كه احاطه ايشان كرده باشد و همه را در ميان گرفته.
مرحوم شعرانى:روح از جهت تجرد ذاتى خود از قيد بيزار و متنفر است و مانند مرغ مايل به پرواز،خداوند دوزخ را بر وى چنان تنگ آفريده است كه از بالا و زير موانع بسيار دارد و راهى براى گريز وى نيست مانند آنكه در قعر چاهى بيفتد و ديوارهاى چاه به هم ريزد و تصور ايت براى روح انسانى هراس انگيز است چون به گفته مولوى:
جان گشايد سوى بالا بالها | تن زند سوى زمين چنگالها |
و در روايت آمده كه جهنم زير درياهاست چون كه از زير فرسنگها آب اميد رهائى نيست تقييد بر خلاف مقتضاى طبيعت تجردى نفس است.اگر هيچ آتش در دوزخ نبود خمين حالت براى وحشت انسان كافى بود.
"ذلك يخوف الله به عباده"اما در بهشت مى فرمايد:"لهم غرف من فوقها قرف"كه با تجرد وى مناسب است.
فَبَشِّرْعِبادى الَّذينَ يَسْتَمِعوُنَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعوُنَ اَحْسَنَهُ.(2)
مؤلف:پس مژده بده بندگان مراانان كه مى شنوندگفتارحق راپس پيروى مى نمايند نيكوتر ان رايعنى عمل مى كند به ان قولى كه اقرب به حق واصوب به فوزاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 1)زمر /18منهج الصادقين ج 8 ص 84
2. 5)زمر19 /منهج الصادقين ج 8ص 85
صفحه 402 |
مرحوم شعرانى:ايه رابه هرچه تفسيركنند دلالت داردبرانكه عقل ادمى حسن وقبح افعال رافى الجمله ادراك مى كندوگرنه خداونداورابه مطابعت چيزى كه ادراك نكندامرنمى كردبرخلاف اشاعره كه حسن وقبح افعال راانكاركنندواخباريان كه گويند:عقل هيچ يك ازامورتكليفى راادراك نمى كندودليل شرعى منحصراست دراخبارال محمد(ع)وروايت ازامام اورند كه هيچ چيزدورتر نيست ازاحكام خداازعقل مردم وعلماگوين:مرادنهى ازوهم وگمان وقياس است نه دليل عقلى يقينى وچون عامه مردم فرق ميان اين دونمى گذارندوظن ويقين راامتيازنمى دهندازاين جهت بايدانان راازمتابعت سليقه وافكارخوددردين نهى كرد.
اَلَمْ تَرَاَنَّ اللّهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِمآءًفَسَلَكَهُ يَنابيعَ فى الْاَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاًمُخْتَلِفاًاَلْوانُهُ.(1)
مؤلف:ايانمى بينى انكه خدافروفرستاده ازاسمان ياازابرابى يعنى اب باران پس دراوردان اب رادرچشمهاى تابع وكاريزهاى جارى كه درزمين است.پس بيرون مياورداز ان اب كشت زارراكه گوناگون است رنگهاى او..
مرحوم شعرانى:ازعجائب افرينش خلقت اب است كه مايه زندگانى انسان است وحيوان ونبات وان راخداونددرانبارهاى بزرگ اقيانوس بلنمك اميهته تافاسدنگرددوعفونت نپذيرد،امگاه به تابش افتاب ان رانجرمى سازدوازنمك دور مى كندوبوسيله ابروباددرنواحى زنين مى فرستدواب مقطرشيرين مى باردوانگاه اين اب رازمين فرومى برد،چون اگر فرونرود برخاك زيست نتوان كرد وهمه جازير زمين اب هست هميشه،اماابرهميشه نيست.انگاه ازهمين اب وخاك هزارگياه باخواص گوناژون پديدمى ايد.عسل هم ازهمين است وزهرهم ازهمين اب وخاك وعناصر اينهاچندچيزمعدود است وهيچ صانعى تاكنون نتوانسته است سران رادريابد.
مؤلف: عبدالله مسعود گفت يك روز رسول(ص) اين آيت بخواند. ما گفتيم يا رسول الله انشراح صدر چگونه باشد؟ گفت چون نور الهى در دل مؤمن شود دلش روشن شود و فراخ. گفتيم يا رسول الله علامت آن چه باشد؟ گفت آنكه بنده از سراى غرور رجوع كند با سراى خلود و مرگ را بجارد پيش از آنكه مرگ به او آيد.
مرحوم شعرانى: فتح باب تأويل كرد پيغمبر(ص) به وجهى كه از تداول كلام عرب خارج نباشد. چون سائل دانست مقصود از انشراح صدر پاره شدن سينه نيست كه به سبب آن انسان زنده نماند، پيغمبر (ص) بيان فرمود كه مراد روشنى ضمير است و فراخى معنوى كه گنجايش معرفت داشته باشد.
ثُمَّ تَلينُ جُلوُدُهُمْ وَقُلوُبُهُمْ اِلى ذِكْرِاللّهِ...(2)
مؤلف:قتاده فرمودكه حق سبحانه اولياءخودرامنعوت ساخته به اقشعرارجلودبه سبب خشيت واطمينان قلوب بواسطه رجاى رحمت نه بذهاب عقول وعروض غشيان همچنانكه روش اهل بدع است وتوابع شيطانى.
مرحوم شعرانى:مقصودرياكارانندكه خويشتن رابه دروغ چنين نمايندوگرنه بسيارباشدكه اهل تقوى راستى بيفتندومدهوش گردندياازمحبت الهى دل ازكف بدهندچنانكه اكيرالمؤمنين(ع)درنخلستانم بنى انجارديدندپس ازمناجات بيفتادومانندچوب خشك بى حركت ماندحتى گمان كردندازدنيارفته است وامثال اين ازبسيارى ازعبادنقل كرده اندكه داعى به تكذيب نيست.
اللّهُ يَتَوَفى الْاَنْفُسَ حينَ مَوْتِهاوالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها...(3)
مؤلف: قال ابن عباس فى ابن آدم نفس و روح بينهما مثل شعاع الشمس فانفس التى بها العقل والتمييز والروح التى بها النفس والتحرك فاذا نام قبض الله نفسه و لم يقبض روحه و اذا مات قبض الله نفسه و روحه و يؤيده ما رواه العياشى بالاسناد عن الحسن بن محبوب عن عمرو بن ثابت ابى المقدام عن ابى جعفر(ع) قال ما من أحد ينام الا عرجت نفسه الى السماء و بقيت روحه فى بدنه و صار بينهما سبب كشاء الشمس فانى أذن الله فى قبض الارواح أجابت الروح النفس و اذا أذن الله فى رد الروح أجابت النفس الروح و هو قوله سبحانه الله يتوفى الانفس حين موتها الآية فمهما رأت فى ملكوت السموات فهو مماله تأويل و ما رأت فيما بين السماء والارض فهو مما يخيله الشيطان ولا تأويل له.
مرحوم شعرانى: فى النوام آيات عظيمة و هذا من معجزات القرآن نبه الانسان بما فى هده الاية العظيمة فان النوم باب عالم الغيب وانموذج من المعاد يشاهده الانسان بحسه و ذلك لان مايراه من الحوادث المستقيلة لايمكن ان يكون من مستنبطات نفسه فانه غير عالم بالغيب فلابد ان يكون من الهام موجود عالم بالغيب اتصل به فى المنام فيعرف منه ان النفس متصلة بعالم روحانى اعظم من هذا العالم و اذا بطل اتصالها بهذا العالم بالنوم والموت اتصلت بذاك والموت ليس الا ايقاظا للوجه الاقوى و اخمادا للاضعف كالنوم بعينه والروح هنا هو الروح البخارى والنفس هى الناطقة والحاصل ان ما يراه النائم فانما هو بحسه المشترك كساير مايراه فى اليقظة الا انه فى الرؤية يتصل بالحس المشترك من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 3)زمر 22 / منهج الصادقين ج 8 ص 87
2. زمر 24 /منهج الصادقين ج 8 ص 92
3. 2)زمر /43منهج الصادقين ج 8 ص 101
صفحه 403 |
البصرو فى الرؤيا من المتخيلة فى الباطن و صور المتخيلة على قسمين الاول ما يتخيله من المعانى الملهمة على النفس من عالم الغيب و هى الرؤيا الصادقة والثانى ما يتخيله من غير ذلك العالم و هو على ثلثة انواع الاول مما ارتكز فى الخيال مما رآه سابقا فى اليقظه فيتذكره فى النوم والثانى ما يلقيه القوة العاقلة مما تستنبطه و تتصرف فيه والثالث ما يوثره المزاج كرؤيا العطشان الماء والشاب المغتلم النكاح فيحتلم فسبحان من جعل الانسان جامعا بين الغيب والشهادة و ما اجهل من ينكر الغيب و ما اسفهه.
مرحوم شعرانى: يعلم من هذه الآيات ان الفلاح بالعمل الصالح و ضده بضده لا بالعلم بحقائق الكائنات او الجهل بها فالعام بالرياضى و الطبيعى و الفلسفة المنطقة بامور الدنيا ليس ناجيا فى الاخرة و لايفيده علمه شيئا و كذلك الجاهل بامثالها لايتضرر بجهله ولكن جماعة من الحكماء تصدوا للجمع بين آراء ارسطو و اصول عقائد الاسلام و مذهب ارسطو ان سعادة كل موجود بوصوله الى غايته التى خلق لهاوان كمال الانسان بالعلم بحقائق الموجودات و التواسط فى الاخلاق و يلزمه ان الجاهل الصالح فى العذاب كالعالم الطالح و لايخفى ان هذا لايوافق اصول الاسلام الا ان يخصصوا العلم النافع فى الاخرة بما يتعلق بالعمل لها و نعلم ان اباذر اسعد من الخيام بمقتضى الشرع و لم يعلم ما كان يعلمه الخيام.
مؤلف: امام محمد باقر عليه السلام فرمود:كه هيچكس به خواب نمى رود مگر كه نفس او به آسمان عروج كند و روح او در آن مى ماند و ميان روح و نفس او شعاعى پيدا مى شود چون شعاع آفتاب،پس اگر اذن الهى تعلق مى گيرد به قبض ارواح روح اجابت نفس مى كند و اگر اذن او متعلق مى شود به بقاء روح اجابت روح مى كند.
مرحوم شعرانى:روح در اصطلاح امام(ع)عبارت است از جان انسان از جهت تعلق به بدن و نفس عبارت از جان به اعتبار خود او و نظير اينكه كشتيبان از جهت تعلق به كشتى كشتيبان و اگر كشتى او بشكند و او به ساحل برود انسانى است مانند ديگران روح نيز چون بدن متلاشى شود از جهت آنكه حيات بدن است فانى مى شود و از جهت ذات خود باقى است و اينكه فرمود در خواب نفس او به آسمان عروج مى كند مراد عالم تجرد و روحانى است كه خود او ذاتاً از آن عالم است.
باز مؤلف در رابطه مرگ و خواب مى گويد:در تورات مذكور است كه اى فرزند آدم به طريقى كه در خواب مى روى بميرى و بر طرزى كه بيدار مى گردى زنده مى شوى.
مرحوم شعرانى نيز در همين رابطه مى فرمايد:تشبيه و مقايسه خواب با مرگ آيات بسيار دارد يعنى دليل اسرار بسيار است.يكى آنكه:جان انسان تابع بدن نيست بلكه پس از مرگ نيز مى ماند.ديگر آنكه حواس انسان منحصر به حواس ظاهر نيست چون در حال خواب چشم و گوش و ساير حواس ظاهره معزولند و آنچه مى بينيم با حس ديگر است و مولوى گويد:
پنج حسى هست جز اين پنج حس | آن چو زر سرخ است و اين حسها چو مس |
پس از مرگ نيز قواى حاسه باقى است.
سيم انكه خواب باطل محض نيست بلكه بسيار باشد كه عين حقيقت بود مانند خوابهايى كه ماراازاينده اگاه مى سازد،پس دروراى ماده موجوداتى هستند عالم ازاينده وباخبرازهمه چيز وناچاركاملترازما.
چهارم انكه لذتهاوالام از نعمتها وشكنجه هاى جسمانى درعالم ديگرعجيب نيست زيرا اگر شبيه ونمونه ان را درعالم رؤيا ببينيم وشبه هاى مادى دفع مى شودچنانكه اگرگويند:فاسقى وصالحى پهلوى يكديگردفعن مى شوند وقبرصالح به اندازه مد بصرگشاده مى گردديااينكه قبراوباقى است از بهشت پس فاسق هم درهمان باغ واقع مى شود مانندحضرت امام رضا عليه السلام وهارون وحضرت عبدالعظيم وغيره وامثال اين شبهات بسياركه بااندك تأمل ومقايسه عالم رؤيا ومرگ مندفع مى گردد.
پنجم تنظير زنده شدن درقيامت به بيدارگشتن از خواب چنانكه مؤلف فرموده وايات منحصردراينها نيست.
إنّ فى ذلِكَ لايات لِقَوْم يَتَفَكَّرونَ
مؤلف: در اين كه رفت از قبض روح مرده، و توفى مرد خفته و امساك بعضى و ارسال ديگرى آياتى هست و علاماتى و دلالاتى گروهى را كه انديشه و تفكّر كنند.
مرحوم شعرانى: اهل تفكر و انديشه گويند: براى فهماندن استقلال نفس و بقاى آن پس از مرگ به از اين تشبيه و تنظير ممكن نيست كه خداوند عامه مردم را بدان متوجه ساخته است. چون جان آدمى در خواب تن را فى الجمله رها مى كند و در عالم خويش با روحانيان و ملائكه عالم قدس مربوط مى گردد و در آن عالم از اسرار غيب اندكى بر او افاضه مى شود و خواب هاى صادق كه خبر از آينده ميدهند ميبيند. با آنكه چشمش بسته است و ناچار تصديق ميكند عالمى ديگر هست و موجودات آن عالم از اسرار هستى آگاهند و خودش هم قوائى دارد غير قواى اعضاى مادى و موجودى است مستقل و مرگ هم همان خواب است و جان آدمى پس از مرگ باقى است و مدام با اهل آن عالم
صفحه 404 |
محشور، فرق آن است كه ارتباطش در خواب ناقص و موقت است و در مرگ كامل و ثابت.
قُلْ يعِبادِىَ الَّذينَ اَسْرَفوُاعَلى اَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطوُامِنْ رَحْمَةِ اللّهِ ...(1)
مؤلف:روايتى رانقل مى كند كه پيامبراكرم(ص)درموردجوان نباش پس اميددادن فراوان به وى فرمود:اين فاسق رابيرون كنيدكه ازاوبه دوزخ نزديكترى نيست.
مرحوم شعرانى: سخن رسول خدا(ص)حجت است و اگر كسى در اسناد اين حديث شك كند د ر آيه"و على ثلثة الذين خلفوا"شك نيست كه آن سه تن به مجرد پشيمانى توبه اشان قبول نشد.پس به ندامت تنها گناه آمرزيده
نمى شود و گرنه پيغمبر اين نباش را پس از آنهمه اميد دادن چنين نميراند چون پشيمان بود كه نزد آن حضرت آمد و به
مذهب علماى ماچنانچه مكرردراين تفسيروسايركتب امده است قبول توبه تفضل است ازطرف خداوندتعالى واگرخواهدنيامرزدخلاف عدل ولطف نيست واگردرقبول توبه تأخيرفرمايددرگناهان بزرگ لطف ديگراست تامردم جرى نشوندوبه اميدتوبه مرتكب معاصى نگردند.
إنّ الله يَغْفِرُالذُّنوبَ جَميعاً إنّهُ هوالغفورُالرَّحيمُ
مؤلف: آنكه گفت خداى گناهان بيامرزد و همه بيامرزد و توبه شرط نكرد، بل با طلاق گفت آنگه خود را وصف كرد به آنكه او آمرزنده و بخشاينده است. اين جمله دليل است بر صحّت رجاء و بطلان قول اصحاب وعيد.
مرحوم شعرانى: هر كس از رحمت خدا مأيوس شود و اميد آمرزس نداشته باشد گناه و فساد بيشتر ميكند و فسق و فجور و قتل و سرقت بيشتر ميشود و امن از جامعه اى كه مردمش چنين باشند برمى خيزد. پس صلاح اجتماع بشر در آن نيست كه مردم را مأيوس كنند، بلكه در آن است كه اميدوار سازند تا به حد غرور نرسد و معتقد نشوند كه هر چه گناه كنند حتماً آمرزيده مى شوند.
و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين(2)(2)
مؤلف:بدان كه اين ايه دلالت نمى كند برصحت قول اهل احباط كه وعيديه اند.
مرحوم شعرانى:درمذهب شيعه احباط باطل است يعنى هرگاه ازكسى عملى نيك باشرائطش صادرشودچنانكه مستحق ثواب باشدوازهمين كس اعمال زشت صادرشود البته ثواب عمل نيك رابه او مى دهندوگرنه ظلم خواهدبود،واهل احباط گويند:عمل زشت اوثواب عمل نيك اوراباطل مى كندواين قول صحيح نيست چون لازم مى ايدكه انكه فقط عمل زشت كرده وهيچ عمل خيرازاوصادرنشده باان كسى كه همان اندازه عمل شرراباعمل خيراميخته دراخرت مساوى باشند.
مؤلف: قد حث سبحانه بهذه الاية على التوبة كيلا يرتكب الانسان المعصية و يدع التوبة اتكالا على الاية المتقدمة.
مرحوم شعرانى: قبول التوبد عندنا تفضل من الله تعالى ليس بواجب عليه كمامر مرارا و قد سبق ان جماعة من السلف تابوا و استغفروا ولم يقبل توبتهم الا بعد ايام ضاقت عليهم الارض بما رحبت ولو كان واجباً لما تأخر مع ان رحمة الله وسعت كل شىء فلا ينبغى ان يغتر الانسان فيعصى اعتماداً على التوبة اذ لعله يتأخر قبول التوبة فيموت قبل ان تقبل توبته نعوذ بالله.
وَنُفِخَ فى الصّورِفَصَعِقَ مَنْ فى السَّموتِ وَالْاَرْضِ اِلّامَنْ شآءَاللّهُ.(3)
مؤلف:روايتى ازانس بن مالك نقل مى كندپس ازمرگ همه خلائق فقط چهارنفرمى مانند1-جبرئيل2-اسرافيل3-ميكائيل4-عزرائيل خداونددستورقبض روح اسرافيل وميكائيل رابه عزرائيل داده وانگاه فرمان مرگ به خودعزائيل وجبرائيل مى دهدوانها نيزمى ميرندوفقط ذات پاك احديت باقى مى ماند.
مرحوم شعرانى:اگرگوئى خداونددروصف زنده شدن مردگان درقيامت چندجافرمودكه انان ازقبرهابرمى خيزندمانند"فاذاهم من الاجداث الى ربهم ينسلون"دليل ان است كه اجزاءبدن فانى نمى شوندوهستندتابارديگرزنده شوند.گوئيم:فناوهلاك ومرگ وامثال ان دراصطلاح شرع مطابق اصطلاح فلاسفه نيست فلاسفه ان رامعدوم كويندكه هيچ ازان نماندودرشرع ان راگويندكه پراكنده شودوصورت وخواص خودراازدست بدهد.وقتى حيوانى بميردوپوسيده شودبه اصطلاح شرع معدوم است ودرزبان فلسفه معدوم نيست.پس اينكه واردشده است پيش ازقيامت همه چيزفانى مى شودمقصودپراكنده شدن است ياناپيداگشتن هويت خواص هريك درظهورنورحق نه معدوم شدنى كه فلاسفه مى گويند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 1)زمر54 /منهج اصادقين ج 8 ص 109
2. 2)زمر65 /منهج االصادقين ج 8 ص 116
3. زمر 68 /منهج الصادقين ج 8 ص 118
صفحه 405 |
سوره مباركه مؤمن
مؤلف: من جعل حم اسما للسورة يؤيده قول شريح بن اوفى العجلى
يُذَكِّرُنى حاميمَ وَالرُّمحُ شاجِرٌ | فَهَلاتَلاحم قَبْلَ التَّقدُّمِ |
مرحوم شعرانى: شريح بن اوفى من اصحاب اميرالمؤمنين(ع) يوم الجمل و قال هذه الابيات بعد ما قتل محمد بن طلحة و كان محمد ينشده بحم ان لايقتله و لم يعتد شريح به وقتله والرمح شاجر كناية عن قيام الحرب و منه واشعت قوام بآيات ربه، قليل الاذى فيما ترى العين مسلم، شككت له بالرمح جيب قميصه، فخر صريعاً لليدين و للفم.
مؤلف: حسن و شعبى گفتند: نام سوره است. و استدلال كردند به قول شاعر:
يُذَّكِّرُنى حاميمَ وَالرُّمْحُ شاجِرٌ | فَهَلاّ تَلا حاميمَ قَبْلَ التَّقديمِ |
و قال الكميت:
وَجَدْنا لَكُمْ فى آلِ حم آية | تَأوَّلها مِنّا تَقِىٌّ وَ مُعْرِبٌ |
مرحوم شعرانى: 1ـ روايتى در جهاد آمده است كه چون بر شما شبيخون زنند بگوئيد حم و چون اين كلمه گويئد مهاجمان ظفر نيابند و اين شاعر مالك اشتر نخعى است و از ديگرى نيز ورايت كردند كه در جنگ جمل يكى گفت حم تا اشتر او را نكشد او اين شعر گفت: يعنى حم را بياد من مى آورد در وقتى كه نيزه برافراخته است چرا پيش از آن كه به رزم آيد حم نخواند. 2ـ كميت خطاب به اهل بيت عليهم السلام كرده گويد: ما در سوره حم آيه اى درباره شما يافتيم كه معنى آن را كسان ما گفتند هم آن كه تقيه مى كند از گفتار حق و هم آن كه بى تقيه واضح مى گويد و مراد آيه «قل لااسئلكم عليه اجراً الاالمودة فى القربى» است.
مؤلف: در خبر است كه خداى تعالى فرشتگان هفت آسمان را فرمايد: تا هر بامداد و شبانگاه به سلام حاملان عرش روند از كرامت و فضل ايشان بر فرشتگان. اين صفت حاملان عرش است.
مرحوم شعرانى: از اين روايت معلوم مى گردد عرش جسم جامد نيست، بلكه خود فرشته است عظيم از فرشتگان خدا و شايد جوهر سبز تعبير از حيات است و ما گر چه نمى دانيم در عدد يك ميليون و ششصد هزار چه حكمت است، اما مى دانيم هر صادر دومى مانند لغت، جلوهاى است از صادر اول مثل زبان و عددش به اندازه او است و همچنين شماره زبان به اندازه شماره دهان است كه منشأ او است و هكذا دهان در روى و شايد حروف زبان عربى كه بيست و هشت حرف است اگر صاد و سين را يك حرف فرض كنيم. چون به هم نزديك و در بعض لغات عرب به هم متبدل مى شوند مانند يبصط و سراط همچنين ظاء و ضاد و ذال و زاء و غير آن تا حروف 16 شوند و هر حرفى را در مقام تكثير و تعظيم صد هزار كنيم يك مليون و ششصد هزار جلوه از حروف حاصل مى شود در اداى معانى غير متناهى اين شماره مناسب آيد. چنانكه گوئى حروف را كوچك و بى ارزش ندان كه از هر يك صد هزار فائده معنوى براى انسان حاصل است و همه اينها در يك لغت است و در لغت ديگر هين كثرت است و شماره لغات همچنين دو مليون و ششصد هزار است از يك زبان و كذا و مبدء همه اين لغات و زبان ها و معارف عرش الهى است و عرش الهى در بعض اخبار علم حق است تعالى.