مؤلف: و قيل هو اسم الجبل المحيط بالارض من زمردة خضراء السماء منها عن الضحاك و عكرمة.
مرحوم شعرانى: ليس فى قول الضحاك و عكرمة حجة وروى مثل ذلك عن سفيان الثورى عن الصادق عليه السلام و الطريق ضعيف و يحتمل نسيان الراوى فنسب اليه ما سمعه من غيره (ع) و ليس فى الارض جبل محيط و خضرة السماء من اختلاط النور و ظلمة الجو.
مؤلف: گويند كه اين اشارت است كه به"الله قائم بالقسط"وضحاك گفته كه اسم جبلى است كه حق سبحانه به ان قسم يادفرموده وان كوهى است محيط به كره زمين.
مرحوم شعرانى:ضحاك اين سخن راازمعصوم روايت نكرده است وهمچنين وهب بن منبه،واعتباربه سخن هيچ يك نيست ودرتفسيرعلى بن ابراهيم نيزاورده كه ق كوهى است محيط به جهان ازپشت يأجوج ومأجوج وان رابه امام نسبت نداده است وصفاردربصائرالدرجات كوه قاف راقريب انكه مؤلف ازضحاك نقل كرده ازحضرت امام محمدباقر(ع)روايت كرده است وسندان وكتاب مزبورضعيف است وبالجمله هيچ دليلى برثبوت كوه قاف بدين صفات كه گفته اندازشرع نداريم.پس حرف ق هم مانندن وص ويس وغيران ازحروف مقطعه قران لازم نيست نام موجودى ازموجودات زمين باشد.
مؤلف: عبدالله عباس گفت: «ق» نامى است از نام هاى خدا كه قسم ياد كرد به او.
مرحوم شعرانى: حق آن است كه ق و صاد و نون و ساير حروف معجم قرآن اشاره به موجوداتى بدين نام ها نيست و آنها كه ق را اشاره به كوهى به نام كوه قاف دانسته يا اثبات كوه بدين نام كرده، اما ق را در قرآن اشاره بدان نگرفته اند مقصودشان از احاطه آن به زمين احاطه كمربندى است. مانند خط استواء كه گرد زمين را فراگرفته شايد اين رشته كوه قفقاز است كه از مشرق تا شمال چين امتداد دارد و از مغرب تا شمال اسپانيا به نصف كره زمين كه خشكى است احاطه كرده، اما ساير اقاصيص در كوه قاف معتبر نيست، مثل آن كه آسمان روى آن قرار دارد و از زير جد سبز است و در معجم البدان گويد: قدما كوه قاف را البرز مى ناميدند.
مؤلف: وهب منبّه گفت: ذوالقرنين به كوه قاف رسيد پيراهن او كوه هاى خرد ديد. او را گفت: تو چه كوهى يعنى موكّلان او را؟ گفت: من كوه قافم. گفت: اين كوه ها خرد چيست پيرامن تو؟ گفت: عروق زمين است و هيچ شهر نيست از شهرها و الاّ عرقى از عروق او متّصل است به من. چون خداى تعالى خواهد تا زمين بجنباند مرا بفرمايد تا عروق آن زمين بجنبانم.
مرحوم شعرانى: زلزله ها در اطراف و نواحى كوه بيشتر است و غالباً در اين رشته كوهى است كه از مشرق تا مغرب بر قديم متصل مى باشد يا فروع آن.
قَدْعَلِمْناماتَنْقُصُ الْاَرْضُ مِنْهُمْ...(2)
مؤلف:دراحاديث صحيحه ثابت شده كه اجسادانبياءواولياءوشهداءهرگزپوسيده نشوندبلكه برهمان حال اولى احياى ايشان نمايند.
مرحوم شعرانى:درحديث كافى است كه درزمان حضرت عسگرى كشيش نصرانى به استسقاءرفت واستخوان يكى ازپيغمبران راميان دوانگشت داشت وهرگاه دعامى كردبراى باران دعايش مستجاب مى شدواين فتنه مسلمانان شدتاان حضرت استخوان راازميان انگشتان اوبيرون اوردوپس ازان دعاى اومستجاب نشدومردم دانستنداين به احترام ان پيغمبربوده وردروايتى امده است كه حضرت موسى استخوان يوسف راازمصربيرون اورد.بنابراين پوشيده نشدن ابدان انبياءواولياءمسلم نيست وبايددراين باره توقف كردوعلم ان رابه خداى تعالى گذاشت.
مؤلف: و گفتند معنى آن است كه ما دانيم كه كدام عضو از ايشان بپوسد و كدام استخوان بماند. براى آن كه در خبر آمد كه از بنى آدم همه چيز بپوسد، الاّ استخوان دمغزه و هو العظم الذى عليه الالية، و در خبر آمد كه تن هاى پيغمبران و اوصاء و شهدا نپوسد.
مرحوم شعرانى: 1ـ دمغزه ترجمه عصعص است و بعيد به نظر مى رسد اين حديث صحيح باشد، زيرا آنچه ديده شده است استخواهن عصعص اموات نيز پوسيده بوده. و شايد تأويلى دارد كه شرحش مناسب نيست. 2ـ در روايتى امده است كه حضرت عسكرى(ع) استخوان يكى از پيغمبران را از ميان انگشتان كشيش نصرانى بيرون آورد. وقتى كه باران نيامده بود و مسلمين مى رفتند باستسقا و باران نمى آمد. اما كشيش با نصارى مى رفتند و باران مى باريد و اين موجب گمراهى مردم شد. حضرت امام حسن عسكرى براى رفع شبهه از مردم آن استخوان را بيرون آورد تا مردم بدانند اين اجابت دعا نه براى تقرب نصرانى است بلكه به احترام آن استخوان است كه وسيله او بود.
اَفَلَمْ يَنْظُروُااِلى السَّمآءِفَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناهاوَزَيَّنّاهاوَمالَهامِنْ فُروُج.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ق 1 /منهج الصادقين ج 9 ص 3
2. ق 4 /منهج الصادقين ج 9 ص 5
3. 2)ق 6 /منهج الصاقين ج 9 ص 6
صفحه 425 |
مؤلف:افريدن چيزى به اين عظمت ورفعت باحسن تربيت وتلاصق طباق بدون فرجه ورخنه وخللى وعيبى دليلى واضح وبرهانى ساطع است بركمال قدرت ونهايت علم وحكمت ما.پس بلاشبه بربعثت قادرباشيم وتكذيب كفارمحض عناط وفرط انكاراست.
مرحوم شعرانى:دراين چندايه خداوندتعالى ازجمال علم استدلال برقدرت خويش مى فرمايد،چنانكه فرموددرباره اسمان و"زيناها"كه ان رابه ستارگان بياراستيم ودرزمين فرمود:"من كل زوج بهيج"ازانواع گياهان بهجت افزاودرختان خرماسربرافراشته وخوشه خرمابرهم چيده،واگراسمان شكاف داشت وگياه بهجت افزا نبودوخوشه خرمامنظم برهم چيده نبودبازدلالت برقدرت اومى كرد،امانه ازراه جمال وانسان بالفطره چون پرطاووس راببينندبشتردرشگفتى مى افتندو"جل جلاله"مى گويدتا انكه پرزاغ ببيندكه باغبان با سليقه وترتيب ووضع هندسى گلهارامرتب ساخته بيشتربه هنراومعرفت پيدامى شودازانكه بى ترتيب وبى سليقه كاشته باشدواسمان مرئى هوائى است متراكم كه پشت ان فضاى ظلمانى است ومانند سطح اب درياكه به اقتضاى طبعشكاف ندارد،اماشكوه وجمال ان چنان درنفس تأثيرمى كندكه مانند سايرمناظرجميله كائنات انسان راواداربه اعتراف به خلق وجودمى نمايد.
مؤلف: و اين ابيات بعضى به رفع گفته است و بعضى به خفض، و عرب اين را اقواء گويند و اين از جمله عيوب شعر باشد و آن پنج نوع باشد: اقواء، اكفاء، و ايطاء، و سناد، و تضمين.
مرحوم شعرانى: اكفا در قافيه اختلاف حرف روى است كه متقارب باشند مانند ميم و نون. چنانكه اقدام را با اقران قافيه كنند. و ايطاء تكرار قافيه است كه يك كلمه به يك معنى در دو بيت آورند، و سناد اختلاف در حركات ما قبل ردف است، چنانكه عين به معنى چشم را به فتح عين است با حين به كسر حاء قافيه كنند و تضمين در قافيه آن است كه جمله به آن تمام نشود كه مگر به شعرى كه پس از از آن آمده باشد. بارى ابن هشام صاحب سيره گويد: اين اشعار مصنوع است و ابن اسحاق آن را از تبع نقل كرده صحيح نيست و خود آن را در سيره نياورده است و ظاهراً تفصيل احوال او همه ضعيف است و به جز آن كه قرآن بر آن دلالت دارد اعتماد نيست.
إذ يَتَلَقّى المُتَلقِّيانِ
مؤلف: حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع) روايت كرد كه رسول(ص) گفت: جاى اين دو فرشته بر گوشه هاى دهن آدمى است.
مرحوم شعرانى: اين روايت دلالت دارد بر آن كه اجسام مجردند بى ماده كه جاى بر غذا تنگ نمى كند و صور مجرده چنين هستند چنانكه ما ذهن چيزهاى فراوان تصور مى كنيم و آنها يكديگر را محو و باطل نمى كنند.
مؤلف: حسن گفت: اين فرشتگان از مرد دور شوند الا در وقت قضاء حاجت و در وقت خلوت.
مرحوم شعرانى: قول حسن حجت نيست و در خلوت و قضاء حاجت كسى كه معصيت كند نوشته مى شود.
مؤلف: أنس روايت كرد كه رسول(ص) گفت: خداى تعالى دو فرشته بر بنده مؤمن موكّل كرد تا عمل او بر وى نويسند. چون بنده را وفات رسد فرشتگان گويند بار خدايا آن بنده اى كه ما موكّل او بوديم فرمان يافت. چه فرمائى به آسمان شويم؟ حق تعالى گويد: آسمان تمام مملوّ از فرشتگان گويند بار خدايا به زمين فرو شويمأ گويد زمين ها مملوّ است از فرشتگان من. گويند بار خدايا كجا فرمائى؟ گويد بر سر گور آن بنده ها مقام كنيد و تسبيح و تهليل گوئيد و ثوابش بر او مى نويسيد تا به روز قيامت.
مرحوم شعرانى: 1ـ اين دو فرشته نظير قوه عقليه نظريه و عمليه است كه انسان از ساير افراد حيوان بدان ممتاز است حيوان نه ادراك كلى و مجرد مى كند و نه حسن و قبح افعال را تشخيص ميدهد. و انسان به قوه نظرى خداوند و پيغمبر و معارف الهى را مى شناسد و ايمان مى آورد و به قوه عمليه مسئول اعمال خويش مى شود و قلم تكليف بر او نهاده است و در جاى ديگر فرمود: «اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً» و در انيجا دو فرشته را براى ضبط و حساب مأمور فرمود و هر دو صحيح است. 2ـ تا روح او جاودان باقى است دو فرشته مدبر دو قوه نگاهبان اويند.
مايَلْفِظُ مِنْ قَوْل اِلّالَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ.(1)
مؤلف:حضرت امير(ع)ازحضرت رسول(ص)روايت كرده كه:جاى نشستن دوفرشته توبهردودندانهاى پيشين توست كه يكى برراست وديگرى برچپ،وزبان توقلم ايشان است واب دهن تومدادايشان...
مرحوم شعرانى:جسم ملك بااجسام دنيامزاحم نيست ونتوان گفت كه چون دهان ازطعام پرباشدفرشتگان كجاقرارگيرندياچرا باطعام جويده نمى شوندوانان را مى توان بصورتهاى ذهنى وافكارمختلف كه دردماغ انسان است تنظيركرد،زيراكه ماكوههاى بلندودرياهاى عظيم رادردماغ خودتصويرمى كنيم وانهارگهاواعصاب رابرخون وروح تنگ نمى كنند وافكارمختلف دردماغ مزاحم يكديگرنمى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ق 17 /منهج الصادقين ج 9 ص 11
صفحه 426 |
شوندواگرنظيرصورتهاى مادى بودبرصفحه كاغذمزاحم يكديگرمى شدندوفزشتگان همچنين ازعالم مجرداتندازاجسام مادى وهمه اينهاموجودات حقيقى اندزيراكه غيرموجواثرنداردواثراينان هزاربرابرازاثاراجسام مادى بيشتراست.
لَقَدْكُنْتَ فى غَفْلَة مِنْ هذافَكَشَفْناعَنْكَ غِطآئَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ.(1)
مؤلف:بدرستيكه توبودى دردنيادربيخبرى ازاين روز،پس برداشتيم ازپيش ديده توپوشش غفلت توراتاامورحقه كه شنونده بودى معاينه ديدى.پس ديده توامروزبه سبب رفع غطاءوكشف حجاب تيزاست درديدن انچه نمى ديدى.
مرحوم شعرانى:مى توان ازاين ايه استدلال كردبرانكه بهشت وجهنم هم اكنون موجوداست وكفاربامؤمنين به سبب احاطه حجاب ماده برايشان ان جهان رامشاهده نمى كنندوپس ازحشريامرگ كه حجاب يك سوشودان رامشاهده كنندمانند انكه پشت پرده است وپرده رازاپيش اوبردارند.
مؤلف: اينجا هم قول مضمر است و تقدير آنكه فيقول له خداى تعالى او را گويد تو از اين غافل بودى ما پوشش برداشتيم. و مراد به كشف غطاء آن است كه آنچه معدوم بود در وجود آورديم (و آن چه در كتم عدم بود).
مرحوم شعرانى: 1ـ ظاهر كلام آن است كه چون در دنيا بود احوال آخرت و دو فرشته سائق و شهيد با او بودند، اما پرده اى در ميان بود نمى ديد و به رحلت از اين جهان پرده برداشته شد و آنچه مخفى بود ظاهر شد. شهيد فرشته اى است مناسب قوه نظريه، و سائق نظير قوه عمليه. 2ـ در عدم چيزى نيست و معدوم آن است كه نباشد اما كشف آن است كه چيزى موجود باشد و پنهان. پس تأويل عبارت قرآن بدين وجه خلاف ظاهر است، و تأويل قرآن بر خلاف ظاهر آنجا جائز است كه حمل بر ظاهر محال باشد و به نظر مؤلف محال مى رسيد كه آتش و فرشتگان سائق و شهيد و احوال آنها وقتى كه انسان زنده است موجود باشند و او نبيند از اين جهت تأويل كرده است به موجود كردن معدوم. اما به نظر بعضى محال نيست چيزى از احوال قيامت كه ما نمى بينيم اكنون موجود باشد، چنانكه پيغمبر(ص) بهشت و دوزخ را ديد و ساير مردم نمى ديدند.
يَوْمَ نَقوُلُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقوُلُ هَلْ مِنْ مَزيد.(2)
مؤلف:صاحب كشاف گفته:كه اين سؤال وجواب ازباب تخييل است ومقصودبه ان تصويراين معنى است درقلوب وتبيين ان درعقول.
مرحوم شعرانى:صاحب كشاف ظاهرايه قران راتأويل كرده است بى دليل وان پسنديده نيست همچنانكه تنى توان اصل جهنم واتش راتأويل كردواگرگوئى دليل عقلى است كه جمادسخن نمى گويند،گوييم:ازكجادانستى جهنم جماداست ومخداى تعالى فرموده:"ان الدارالاخرة لهى الحيوان"واگرگويى اتش همه احياءرامى سوزاندپس خودحيت نداردگوييم:ان عالم راقياس بدنيانتون كربدليل اينكه هل جهنم درانجامخلدندواگراتش اين جهان بوددرچنددقيقه نابودمى شدند،واگرگويى چه فرق است كه اگركسى جهنم وبهشت جسمانى راتأويل برروحانى كنداوراكافرمى گوئيدبراى انكه خلاف ظاهرقران گفته است وانكه سخن گفتن جهنم وتجسم واين گونه امورراتأويل كندمانند زمخشرى كافرنمى گوئيدباانكه هردودبه عقيده خودشان ظاهرقران رامحال دانستندگوييم:هرچه ضرورى دين باشدوانكاران راجع به انكارنبوت البته موجب كفراست.
مؤلف: و اين سؤال را و جواب را دو وجه باشد: يكى آنكه خطاب ا خازنان دوزخ باشد و ليكن حوالت با دوزخ كرد على سبيل التوسّع، و دوم آنكه بر وجه تهديد و تنبيه باشد كافران را و بر حقيقت اينجا سؤال و جوابى نباشد، يعنى اين حال چنان محقّق است كه اگر دوزخ اهل جواب باشد از او سؤال كنند جواب دهد كه «هل من مزيد».
مرحوم شعرانى: اين سخن از مؤلف تأويل قرآن است بر خلاف ظاهر و چنانكه گفتيم تأويل قرآن جائز نيست مگر ظاهر آن محال باشد و سخن گفتن آتش دوزخ محال نيست، مگر آنكه موجودات آخرت را قياس به دنيا كنيم و گوئيم چون آتش در دنيا سخن نمى گويد در آخرت هم نمى گويد و اين قياس صحيح نيست.
اَنَّ فى ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ...(3)
مؤلف:ازابن عباس منقول است كه مرادازقلب عقل است وتسميه ان به قلب به جهت ان است كه دل محل عقل وعلم وذكروفكراست.
مرحوم شعرانى:البته عقل وفكرمحل نداردوهيچ يك ازاعضاى انسان قابل انكه محل عقل باشدنيست الانكه بعض الات ازجهتى معدنديعنى اماده كننده وقلب راازاين جهت محل توان ناميدكه زندگى به حركت اوست واگردل نباشدبدن جسمى جامداست،نه عقل دراوهست ونه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ق 21 /منهج الصادقين ج 9 ص 14
2. ق 29 /منهج الصادقين ج 9 ص 21
3. ق 36 /منهج الصادقين ج 9 ص 24
صفحه 427 |
باصره ونه سامعه ودماغ رامحل عقل گويندبه اعتبارانكه مبداءاعصاب است واعصاب وسيله حس وحس مقدمه عقل است.
قبل طلوع الشمس و قبل الغروب
مؤلف: يعنى صلوة الفجر و صلوة الظهر و العصر عن قتادة و ابن زيد.
مرحوم شعرانى: و عليهد افيدل الاية على ان آخر وقت و العصر الغروب كما هو مذهبنا دون المثل و المثلين بؤيده ان اصلوة بعد العصر الى غوب الشمس مكروهة و لا يناسب حمل الاية عليه و كذلك بعد صلوة الفجرد الى طلوع الشمس.
مؤلف: و قيل يا أخى خذ هذا السيف فان وجدته عندها فاقتله فقال يا رسول الله أكون فى أمرك اذا أرساتنى كالكسة المحماة أمضى لما أمرتنى ام الشاهد يرى مالا يرى الغائب فقا(ص) بل الشاهد يرى مالا يرى الغائب قالى على (ع) فأقبلت متوشحا بالسيف فوجدته عندها فاخترطت السيف فلما عرف انى أريه أتى نخلة فرقى اليها ثم رمى بنفسه على قفاه و شغر برجليه فاذا انه اجب امسح ماله مما للرجل قليل و لاكثير فركعت فأخبرت النبى (ص) فقال الحمدلله الذى يصرف عنا السوء اهل البيت.
مرحوم شعرانى: همه (ص) بقبل من لم يثبت منه فاحشة يناقض منصب النبوة و ما فلم من ساير احواله فى التثبت فى الامور و الحكمة و ذكرنا قبل ذلك ان الطن الاطمينانى بصدور جميع الاحاديث بالفاظها غير ممكن و ان اراد مدعيه الظن بصدور حاصل المعنى و لو بلفظ آخر فهو ايضا باطل لان الاخبار الكاذبة راسا او لامغيرة عن معناها و الموهوم فيها كثيرة جدا لايعبد وجود عشرين فى المأتة فى احاديث الفقه فقد فى القرائة و ان الخمر طاهرة و غير ذلك و لا يمكن حمل جميعا على التفية و لا يمكن اعتقاد كون الرواة معصومين خصوصا ممن يجوز على لنبى (ص) السهو و بالجملة احتجنا الى حديث واحد ان يكون هو ذلك الكاذب كيف يطمئن النفس اليه و كيف لايعتنى العقلاء بمثله و اذ كان فى مائة قارورة فى البيت بضع قارورات من السم اجتنب العقلاة من الجميع و اذا سقط و احد من ماة صبى فى البئر احدهم ابنك اضطرب قلبك و فتشت عنه و الحديث الكاذب فى الصادق اكثر من واحد فى المائة و ما قيل ان الاحاديث قوبلت و هذبت منذ عهد الرضا عليه السلام حتى لم يبق من الكاذبة الا القليل فنقول او لا ان الوضا عين بعد عهد الرضا عليه السلام كانوا كثيرا جدا و ثانيا لم يكن التمييز بمعنى محو السقيم من بطون جميع الكتب اصلا فانه كان غيرممكن فى كتب الشيعه مع كثرتها و انتشارها بل التنبيه على ان ذلك الكتاب معتبر و ان ذلك سقيم و ثالثا لم يكن تمييزهم الا باجتهادهم و ليس اجتهادهم حجة على غيرهم و لذلك ترى روايات كتاب سليم بن قيس منقولة فى الكتب الاربعه مع ان الكتاب ضعيف مكذوب و كذا اصلا زيد الزرادو زيد الئرس عند ابن الوليد و كثير من مرويات نوادر الحكمة عند الفميين و حديث ملاقاة سعد بن عبدالله للمسكرى عليه السلام كما بر فى تفسير كهيعص و التفسير المنسوب الى العسكرى موجود مع ضعفه و اشتماله على امور باطلة مثل كون المختار محبوسا فى زمن عبدالملك و قد قتل قبله و غيرذلك و اعلم انا نحتاج الى الاخبار المدونة كما نحتاج الى ساير العلوم القلية من اللغة و النحو و التاريخ و رجال الحديث و الفقه و اقوال الفقها و غيرذلك مما لاسبيل اليه النقل و لا يدل اقبالهم و على تدوين مثلها على حجية نقلهم فانهم نقلوا ايضا احاديث اصول الدين و غيرذلك مما هو اضعاف احاديث الفقه و اجمعوا على عدم حجتها و تقوها للتعليم بالدليل و التنبيه على حكم العقل و لان التواتر و الاجماع ايضا يعلم بانقل و للحديث دخل فيه و لكن المراجعة الى احديث لتحصيل و العلم بالتواتر التمسك به تعبد أو الاحتياج الى اثبات حجية خبر الواحد انما هو بشروط الاول ان تكون مسئلة خلافيه غيرمعلومة فالمعلوم بالاجماع و بغيره لايحتج فيه بخبر الواحد كالعبادات و معظم شوطها و اجزائها و الثانى ان تكون منصوصة لا مما فرعها الفقهاء و اختلفوا فيها من عير ان يكون اختلافهم فى حجية النص الذى وردفيه و الثالث صحة سند النص الوارد غير شاذ و المنصوصات نحو ثلاثة الاف مذكورة فى النهاية يحتاج فى نحو ماتى مسئلة منها و الشرط الرابع ان يكون الحديث مخالفا للاصول و القواعد والا فيستغنى بها عنه و ربما يقال يلزم من عدم حجية الخبر الواحد الخروج من الدين و ينسب ذلك الى الصدوق (ره) و الظاهران مراده ترك الاحاديث راسا متواترها و آحادها و ما قام الاحماع عليها و مالم يقم و لا ريب ان ترك جميع ذلك يوجب الخروج من الدين و الخلاف فى الخبر الظنى فى مسائل قليلة و بالجملة ينبغى ان لايستوحش من مذهب المصنف و ساير من لايرى لتركهم القرآن و الاجماع و نالعقل و يتمسكون فى الضروريات ايضا بالحديث مثل ان الحسى و الحسين عليها السلام ابنا رسول الله (ص) و كان يحبهما و ان القرائة واجبة فى الصلوة و هنا مطلبان فى العلم و الظن الاول ان الظن ليس ما يلتفث فيه المعتقد الى الاحتمال المخالف فعلا بل لو التفت اليه كان حقه نان يحتمل الخلاف و الثانى ان العلم هو الاعتقاد الموفق للواقع و لا يمكن ان يحصل بشهاده التتبع الامن ستة طرق ذكرها و اهل المنطق و هى الاوليات و المشاهدات و التجربيات و المتواترات و الحدسيات و قضايا قياستها معها او ما ينتهى بالحجة الى تلك و لذلك اطلق فى الكتاب الكريم الظن على اعتقاد الملاحدة مع جز مهم بياطلهم قوله و قالوا ما هى الاحياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر مالهم بذلك من علم ان هم الا يظنون و ذلك لاعتمادهم على دليل ضعيف و هو ان عدم الوجدان دليل عدم الوجود و صرح السيد المرتضى رحمد الله بان العلم لا يمكن ان ينكشف عن الباطل يعنى لا يمكن ان يظهر بعد ذلك انه مخالف للواقع لان الموافقة جزء من معناه فما ينسب بعض اهل الحديث اليه انه يجعل الظن القوى علما مبنى على عدم
صفحه 428 |
تدبرهم فى كتاب الذريعة و ما يقال نان العلم ما يقتضى سكون النفس لا يشمل الظن و لا التقليد كما ان الشيخ فى العدة عرف العلم بذلك ايضا نو صرح بانه لا يشمل التقليد فكيف الظن و قال الوحيد البهبهانى لا نرضى بان تقول اليهودى يعلم ان نبيا ليس صادقا و الظن لا يقتضى سكون النفس اذهو فى معرس احتمال الخلاف والله العالم.
سوره مباركه ذاريات
والذّاريات
مؤلف: بدانكه اين واو كه در اول سوره است و او قسم است و مانند اين بسيار است، و پانزده سوره را خداى تعالى ابتدا به واو قسم كرد. مفسران خلاف كردند در آنكه قسم به چيست. بعضى گفتند به نام خدايست. و نام او در آنجا مضمر است. چنان است كه گفت و ربّ الذاريات و ربّ الطور و ربّ النجم. براى آنكه سوگند جز به خداى درست نباشد، و قول درست آن است كه قسم به اين چيزهاست. براى آنكه كلام به او بر ظاهر است بر طريقه عرب كه ايشان به چيزهاء دگر قسم كنند. چنانكه به خانه و مسجد. فقالوا بحق هذاالبيت و يعنون الكعبة و حقّك و ابيك و حياة رأسك. اما آنكه در شرع سوگند درست نباشد جز به خداى تعالى آن مسئله شرعى است براى آن چنين آمد كه مدّعى عليه را كه سوگند بر او لازم است، اگر دروغ زن باشد او را شكوهى و خوفى باشد از سوگند خوردن به نام خداى، باشد كه اقدام نيارد كردن، و قسم خداى تعالى كه براى توكحيد كلام گويد به خلاف آن است. حق تعالى قسم كرد به بادهاى جهنده كه بدانچه آيد آن را به هوا برد. عثمان الأعرج گفت: ما را چنين روايت كردند كه مسكن باد در زير بال كروبيان است كه حاملان كرسى اند از آن جا بر گردون آفتاب آيد، از اينجا بر سر كوه ها آيد از سر كوه ها به بيابان درآيد. امّا شمال را گذر به بهشت عدن باشد از هواى بهشت نصيبى گيرد و از ارواح صديقان، پس در حد خود جستن گيرد، مهبِّ او از كرسى بنات النعش باشد تا به مغرب آفتاب.
مرحوم شعرانى: 1ـ يعنى قسم خوردن براى تأكيد كلام به غير نام خدا حرام نيست، فقط در مقام دعوى نزد قضات جز به نام خدا كافى نيست و رفع دعوى مدعى نمى كند و ترك آن موجب كفاره است. 2ـ بادها چهارند در اصطلاح عرب آنها را شمال و جنوب و صبا و دبور گويند. شمال از شمال غربى مىوزد و جنوب از جنوب شرقى. مقابل آن و صبا از شمال شرقى و دبور مقابل آن از جنوب غربى شمال و صبا كه از نواحى شمال ميوزد سرد است و جنوب و دبور كه از نواحى افريقا و اقيانوس هند مى آمد گرم و مسموم. و چون باد صبا به سردى باد شمال نيست كه شمال از نواحى شام مى آيد و صبا از نواحى نجد عرب باد صبا را از همه بادها مطبوع تر مى شمارند كه نه گرم است و نه به غايت سرد.
مؤلف: روى على بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن الحسين بن خالد عن أبى الحسن الرضا (ع) قال قلت له أخبرنى عن قول الله تعالى و السماء ذات الحبك فقال محبوكة الى الارض و شبك بين اصابعد فقلت كيف تكون محبوكة الى الارض والله تعالى يقول رفع السماء بغير عمد فقال سبحان الله اليس يقول بغير عمد ترونها قلت بلى قال فثم عمد ولكن لاترى فقلت فكيف ذلك جعلنى الله فداك قال فبسط كفد اليسرى ثم وضع الميمنى عليها فقال هذه ارض الدنيا و السماء الدنيا فوقها قبة و الارض الثانية فوق السماء الثانية و السماء الثالثة فوقها قبة ثم هكذ الى الارض السابعة فوق السماة السادسة و السماء السابعة فوقها قبة و عرش الرحمن فوق السماء السابعة و هو قوله خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن.
مرحوم شعرانى: قال العلامة رحمه الله لادليل على انحصار الافلاك فيما ذكروه و هو كذلك من لان اثبات السبع لاينفى الزائد و انما استشهد فى كلام الله تعالى و الحديث بما كان يعرفة الناس و هو السبع ليتم الحجة عليهم و ان كان فيما لايعرفون ايضا حجج اكثر كما فى قوله افلا ينظرون الا الابل كيف خلقت مع ان فى جميع الانعام و غيرها عبرة و حجنة كما فى آيات آخر و مفاد الحديث ان كل كرة من السيارات ارض و الفضاء المحيط الذى يجرى السيارة فيه سمائها لانه يحيط بها كسائنا على ارضنا.
إنّهُمْ كانوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ
مؤلف: و اين دليل آن است كه آن اجرى باشد كه لايق باشد به احوال قيامت تا شايد گفتن كه پيش از اين نكوكار بوده اند. سعيد جبير گفت: قبل نزول الفرائض يعنى پيش از آنكه شرع به ايشان آمد ايشان بر سر احسان و نيكوكارى بوده اند.
مرحوم شعرانى: حسن و قبح افعال انسان به عقل است پيش از آنكه شرع نازل شود و آنچه عقل بپسندد و نيكو باشد خدا بدان راضى است. هر چند شرع بدان نازل نشده و اگر شرع مطابق آن نازل شود لطفثى است كه آن را تأييد مى كند، اما اگر شرع حكمى كند كه عقل ظاهراً برخلاف آن باشد بايد عقل را تخطئه كرد، چون در حقيقت عقل نيست كه مخالف شرع حكم كرده، بلكه هوا و هوس است و آنكه گفتند دين الله لايصاب بالعقول مراد آن است.
صفحه 429 |
وَفى السَّمآءِ رِزْقُكُمْ وَماتوُعَدوُنَ.(1)
مؤلف:بهشتهاى هشتگانه درآسمان هفتم است نزديك سدرة المنتهى.
مرحوم شعرانى:اين آيه دلالت ميكندبراينكه بهشت درآسمانهااست وهم اكنون موجوداست واگرگوئى كه درهيچيك ازآيات كريمه وروايات رسول(ص)وائمه(ع)اشارت بدان نيست كه وسيله رفتن مردم اززمين به آسمان چه باشدواصحاب رسول وسايررواة كه ازجزئيات بهشتودوزخ سؤال ميكردنددراين باره چيزى نپرسيدند،گوئيم:چون درخاطرآنان مسجل بودومانندمتأخرين به وساوس وشبهات گرفتارنبودندويقين دانستندخداوندتعالى قادراست دريك چشم به هم زدن انسان راازعالمى به عالمى ببردومطابق روايت كافى ووافى حضرت امام جعفرصادق(ع)يكى ازاصحاب راپشت دروازه مدينه بودوزمان ومكان رابراى اودرنورديدونهرهاوچشمه هاى حوض كوثررابه اونشان دادوالبته چنين مردپس ازمشاهده آن يقين خواهدكرد،خداوندميتوانددريك لحظه همه مردم رابه عالم سموات ببرد.
و ما توعدون
مؤلف: و آنچه وعده مى دهند شما را از خير و شرّ. ضحّاك گفت: من الجنّة والنّار از بهشت و دوزخ.
مرحوم شعرانى: مراد از «ما توعدون» بهشت است، يعنى آن نعمت ها كه در آخرت به شما وعده داديم در آسمان است و روزى شما هم از آسمان است و موافق آيه كريمه «ان من شىء الاعندنا خزائنه و ماننزله الابقدر معلوم» همه چيز نزد خداست و از جانب او است و نظير اين «لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط» و امثال اين بسيار است و منافات ندارد كه درى از بهشت آسمان در قبور صلحا باز شود يا فضائى از آنجا در اين محل گنجانند و شرح آن مناسب اينجا نيست.
وَمِنْ كُلِّ شَيْئ خَلَقْنازَوْجَيْنِ.(2)
مؤلف:وازهرچيزى ازاصناف موجودات واجناس مهلوفات افريدنم دوصنف كه هريكى زوج ديگرى است ازحيث شكل چون مردوزن.
مرحوم شعرانى:درعلوم عصرمانيزثابت شده است كه همه چيز جفت افريده شده مانندحيوان ازنروماده ونبات وهمه اقسام ان رانروماده است وتركيب ذرات همه اجسام بهسبب دونوع برق مثبت ومنفى است ودرتفصيل ان بايدبه كتب علوم طبيعى رجوع كرد.
سوره مباركه طور
مؤلف: در خبر است كه چون رسول(ص) مكّه بگشاد يكى از زنان او خواست تا به شب در كعبه رود به نوشيبه رها نكردند و گفتند به شب رها نكنيم اگر خواهى تا به روز خالى كنيم براى تو. او بيامد و با رسول شكايت كرد، رسول(ص) گفت عادت نيست كه كسى به شب آنجا شود كه اين خانه در برابر بيت المعمور است چنانكه اگر سنگى از آنجا بيوفتد مثلاً بر بام كعبه آيد هر روز هزار فرشته در او شوند كه تا قيامت به آنجا نشوند و ليكن برو تو وصواحبات تو در حجر نماز كنيد كه آن از كعبه است بيامد و آنجا نماز كرد و مى گفت در كعبه رفتم بر رغم آنكه مرا منع كرد. حسن بصرى گفت: البيت المعمور خانه كعبه است كه او بيت الحرام است.
مرحوم شعرانى: 1ـ شايد مقصود رسول(ص) آن باشد كه فضل عبادت در كعبه براى آن است كه در زير بيت المعمور واقع مى شود و سقف خود كعبه تأثير در فضيلت عبادت ندارد، پس اگر در حجر اسماعيل نماز گذارند كه آن هم از خانه كعبه است و زير بيت المعمور واقع است همان فضل را دارد. فضل كعبه به سنگ و خاك سقف آن نيست، بلكه به سبب مطابق بودن او است در عالم شهادت و سفلى معبد ملائكه را در عالم علوى غيب. اگر كسى گويد ممكن نيست نقطه از نقاط آسمان هميشه مطابق نقطه از نقطه زمين باشد چون يا آسمان مى گردد يا زمين، و دو نقطه از محاذات يكديگر دور مى شوند در جواب گوئيم بيت المعمور از سنخ ملائكه است چون خانه آنها است و جسم آن هم از جنس اجسام ملائكه است و ممكن است با گردش آسمان از محاذات كعبه خارج نشود مانند نورى كه بر آب جارى افتاده هر چه آب برود آن نور بر جاى خود باقى است و مولى گويد:
شد مبدل آب اين جو چند بار | عكس ماه و عكس اختر برقرار |
آنكه محاذى عالم روحانى است در انسان قلب است به منزله بيت المعمور و پيوسته محاذى آن عالم است و به حركت انسان در امكنه جهان تغيير جهت نمى دهد. 2ـ يعنى در زمين است نه در آسمان. روايات در محل بيت المعمور، اگر در آسمان باشد مختلف است در آسمان اول يا چهارم يا هفتم و علامه مجلسى فرموده است جمع بين اخبار بر فرض صحت آنها به اين است كه در همه باشد چون هر چيز در عوالم مختلف صورت هاى مختلف دارد كه همه آنها حقيقتند. و فندرسكى گويد: «صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ذاريات 22 /منهج الصادقين ج 9 ص 38
2. 1)ذاريات 49 / منهج الصادقين ج 9 ص 49
صفحه 430 |
وَالبَحْرِالمَسْجُورِ
مؤلف: از اميرالمؤمنين(ع) روايت كردند كه گفت: مراد دريائى است در زير عرش، قعر و عمق او چندان است از هفت آسمان تا به زير هفت زمين، در او آبى است سطبر او را بحرالحيوان گويند.
مرحوم شعرانى: اين عالم كه ما مشاهده مى كنيم عالم شهادت باشد و ذاتاً جامد است. حياة كه در نباتات و حيوانات مى بينيم از غيب بر اين اجسام تافته، لذا چون روح زندگى از اين اجسام اعراض كند زود از هم مى باشند و پراكنده مى شوند و جسمى كه هفتاد سال در بدن انسان زنده بود و كار مى كرد به يك روز كه جدا گردد مى گندد و مى پوسد انجا كه منبع اين زندگى عرضى است بحر حيوان است كه برخلاف عالم شهادت ذات او اقتضاى حيات مى كند.
يَطوُفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدوُنَ...(1)
مؤلف:ودرروايت امد:همچنانكه اهل بهشت ازغلمان محظوظ باشندغلمان نيزدرخدمت كارى ايشان دركمال التذاذباشند.
مرحوم شعرانى:فعل قبيح طبعاًمنفوراهل بهشت است وخودبدان رغبت ندارند.
بازدرهمين رابطه مؤلف روايتى ازتبيان نقل مى كندكه ذكوراولامشركان غلمان اهل جنت باشندواناث ايشان حورعين.
مرحوم شعرانى نيزمى فرمايد:نجاست انهادرظاهرحكم شرع دردنيامنافى بهشتى بودن انهانيست چنانكه طهارت ظاهرى منافقين منافى جهنمى بودن انان نباشد.
يَتَنازَعُونَ فيها كَأساً لا لغْوٌ فيها ولاتأثيمٌ
مؤلف: خواندند «لالغو فيها ولاتأثيم» به فتح هر دو كلمه، باقى قرّاء به رفع هر دو خواندند. و آنكه به فتح خواند بنا كرد با «لا» بر فتح از براى نفى جنس.
مرحوم شعرانى: يعنى كلمه لا و كلمه لغو با يكديگر مركب شده مبنى بر فتح.
مؤلف: حسن بصرى گفت: در اين آيت يك روز رسول(ص) را يكى پرسيد گفت: يا رسول الله كه خادم چون لؤلؤ مكنون باشد مخدوم چگونه باشد. گفت: چنانكه ماه شب چهارده در جنب ستاره اى.
مرحوم شعرانى: در دنيا لازم نيست مخدوم از خادم نيكو روى تر باشد بلكه غالباً مخدومان زشت و پيرو خادمان جوان و نيكو روى بودند، اما اين سائل به عقل خود دانست در عالم آخرت نيكى منظر جزاى عمل خير است و بايد مخدوم بسيار به از خادم باشد برخلاف دنيا.
أمْ خَلَقُواالسَّمواتِ والأرضَ بَل لايُوقِنونَ
مؤلف: بل ايشان را هيچ علمى و يقينى نيست همه شكّاك و متحيرند.
مرحوم شعرانى: منكرين توحيد سخن به ظن و تخمين گويند نه از روى يقين و خودشان فرق ميان ظن و يقين نمى گذارند و تميز نمى دهند كه به ظن نبايد اعتماد كرد.
فَلْيَأْتِ مَسْتَمِعُهُمْ بِسُلطان مُبين
مؤلف: آنكه از ايشان اين شنيده است حجّتى روشن بياورد.
مرحوم شعرانى: خلاصه اين آيات آنكه مردم عاجز و جاهل كه از هيچ چيز خبر ندارند و به اسرار وجود واقف نيستند و در عوالم ملكوت سير نكرده نبايد هر چيز نديده را انكار كنند و اگر از عالم باطن واقفند بايد دليلى بياورند مانند آنكه در شهرهاى زمين نگشته و جائى را نديده است انكار شهرهاى نديده كند و اگر مدعى است همه جا را گشته ام و شهرى نديدم دليلى بياورد و چگونه جهال عرب عالم آخرت و ملائكه و خدا و غيب را ناديده انكار مى كنند.
أمْ عِنْدَهُمُ الغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ
مؤلف: يا به نزديك ايشان علم غيب است كه ايشان از اينجا مى نويسند تا دعوى مى كنند كه ما مى دانيم كه اين محمد(ص) مى گويد از حديث بعث و نشور و ثواب و عقاب آن را اصلى نيست.
مرحوم شعرانى: تمسك آنان به اصل عدم است به روش اصوليين. اما نمى دانند كه از اين امور ظن نيز حاصل نمى شود تا به يقين چه رسد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طور 24 /منهج الصادقين ج 9 ص 60
صفحه 431 |
سوره مباركه نجم
وَالْنَّجْمِ اِذاهَوى.(1)
مؤلف:از ابن عباس مروى است كه مراد ثربااست كه نزد طلوع صبح روبه غروب مى رود/
مرحوم شعرانى:ر فصل پائيز كه خورشيد در عقرب باشداتفاق افتد نه هميشه.
وَالنّجمِ إذا هَوى
مؤلف: مفسّران خلاف كردند در آنكه مراد به اين نجم چيست؟ عبدالله عباس گفت: مراد به نجم ثريّا است و اين اسمى است علم ثريّا را با آنكه لام تعريف در اوست و لفظ واحد است، و ثريّا نام هفت ستاره است، شش روشن و يكى تاريك، چنانكه مردمان روشنائى چشم بدان امتحان كنند و اين آنجا است، شش روشن و يكى تاريك، چنانكه مردمان روشنائى چشم بدان امتحان كنند و اين آنجا است كه قول عرب اذا طلع النجم عشاء إبتغى الرعاءُ كساء، چون ثريّا نماز شام برايد شبانان طلب گليم كنند، يعنى زمستان باشد، و منه قول الشاعر:
إذ شالَتِ الْجَوْزاءُ وَالنَّجمُ طالِعٌ | فَكُلُّ مَخاضاتِ الْفُراتِ مَعابِرُ |
مرحوم شعرانى: شول بالا آمدن است و نجم كه ثريا است از ثور است، و هرگاه صبح پيش از طلوع آفتاب كه به مشرق نگاه كنيم بينيم ثريا طلوع كرده است و پس از او ستارههاى جوزا از مشرق برآيد و پس از آن هوا روشن شود و خورشيد طلوع كند علامت آن است كه خورشيد در برج سرطان است و اول تابستان، و آنكه از علم نجوم آگاه باشد اين معنى را نيك دريابد و شاعر گويد چون جوزا طلوع كند در حالتى كه ثريا طلوع كرده باشد از همه آنجاها در شط فرات كه قابل فرو رفتن و به آب زدن باشد جايگاه گذشتن مردم است.
إنّا زيّنّاالسّماءالدنيا بزنة الكواكب»
مؤلف: حق تعالى آسمان را به دوازده ستاره به يار است و زمين را به دوازده معصوم، راه رو در بيابان به آن ستارگان راه بَردَ و گمراه در دين به اين ستارگان عصمت باره ايد اين بيت ها به صادق نسبت كرده اند:
فِى الاصلِ كُنّا نُجوماً يُسْتَضاءُ بِنا | وَ فِى البَرَيَّةَ نَحْنُ اليوم بُرهانٌ |
نَحْنُ البُحُور الّتى فيها لِغائصِها | دُرٌّ ثَمينٌ و ياقوتٌ و مَرجانٌ |
مَنازِلَ القُدْسِ وَالْفِرْدوسَ نَمْلِكُها | فَنَحْنُ لِلْقُدْسِ والْفِردَوسِ خُزّانٌ |
مَنْ صَدْعنّا فَبَرهُوتِ مساكِنُهُ | وَ مَنْ أنابَ فَجَنّاتٌ و وِلْدانٌ |
مرحوم شعرانى: اين ابيات بر فرض آنكه از حضرت امام جعفر صادق(ع) نباشد هم مضمون آن صحيح است و موافق اعتقاد اماميه است درباره ائمّه(ع). يعنى در اصل ما ستارگانى بوديم كه از ما كسب روشنى ميشد و امروز در ميان مردم حجت هستيم.مائيم درياهائى كه هر كس در آن فرو رود مرواريد گرانبها و ياقوت و مرجان به دست ميآورد. منزل هاى عالم قدس و فردوس برين ملك ما است و مائيم خزينه دار عالم پاك و فردوس. هر كس از ما روى بگرداند برهوت مسكن اوست و هر كه سوى ما آيد نصيب او بهشت و ولدان است.
مؤلف: در خبر است كه آن شب كه پيغمبر را به معراج بردند ابوطالب را گفتند كه محمّد از نماز خفتن تا حال پديد نيست. همه شبش در مكّه طلب ميكرد و على(ع) در كعبه طلب مى كردش و امّهانى در حجره طلب مى كردش. چون به سحرگاه رسيد و پيدا نشد ابوطالب بيامد و سلاح برگرفت و بنى هاشم را جمع كرد و بر در كعبه بايستادند و ابوطالب سوگند مى خورد كه اگر صبح برآيد و محمد پديد نباشد هر كس كه به دشمنى او متّهم است به اين تيغ گردن زنم. چون صبح نزديك شد ستاره اى از قطب اسمان جدا شد به غايت روشن هر چند ساعت بر مى آمد نزديك تر مى شد تا به در خانه كعبه فرود آمد. چون نگاه كردند رسول(ص) بيرون آمد. فذلك قوله «والنجم أذا هوى».
مرحوم شعرانى: موافق اخبار بسيار بازگشتن رسول خدا«ص» از آسمان و رفتن او را نيز مردم نديده بودند و معراج او مشهود قوم نشده بود و اين خبر اگر صحيح باشد خاص حضرت ابى طالب بود يا بعضى از كسان او ـ والله اعلم.
وَ هُوَ بِالافُقِ الاَعلى
مؤلف: خلاف كردند كه هو ضمير كيست بعضى گفتند ضمير جبرئيل است و بر اين قول و او حال باشد اى استوى جبرئيل فى حال كونه بالاُفق الاعلى، و بعضى ديگر گفتند ضمير محمّدُ(ص) است و او عطف است چنانكه بيان كرديم. آنگه خلاف كردند كه مساوات محمّد را با جبرئيل در چه چيز بود استويا فى القوّة على الصعود، در قوّت به آسمان شدن راست شدند با يكديگر بعضى ديگر گفتند راست شدند در علم به وحى، بعضى ديگر استوى جبرئيل و علا الى السماء بعد أن علم محمّداً، جبرئيل(ع) به آسمان شد. پس آنگه محمد را بياموخت آنچه بايست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 3)نجم 1 /منهج الصادقين ج 9 ص 68
صفحه 432 |
آموخت و اين قول سعيد بن المسيّب است.
مرحوم شعرانى: اكثر علماى اسلام الانادر پيغمبر(ص) را از جبرئيل و ساير فرشتگان مى شمارند و عرفا در اين باب موافقند كه انسان كامل از همه حضرات وجود افضل است و اين آيه منافى آن نيست، چون بسا موجود مفضول سبب علم افضل شود، چنانكه عقل از حواس تكميل مى پذيرد و پادشاه عظيم از جاسوسان زير دست استفاده مى كند و عالم متبحر از روات عامى حديث فرا مى گيرند.
ماكَذَبَ الْفُؤادُمارَأى.(1)
مؤلف:وببايددانست كه جميع علماى ماواكثرجمهورازمخالفان متفقندكه عروج آنحضرت(ص)به آسمان باروح وجسدبودنه به روح فقطوملكوت سموات كه مشاهده فرمود درحالت يقظه بودنه خواب.
مرحوم شعرانى:پيغمبر(ص)خودمى دانست به روح عروج كردياجسم،وبه خواب بود يابيدارى.واگرمتفلسف درباره لذائذ بهشتى ياالام دوزخى گويد:روحانى به صورت جسمانى درنظراومجسم گشت درباره معراج نمى تواندبگويدعروج روحانى به نظراوجسمانى امد.چنانكه گفتيم:كفارمى خواستندان حضرت رادرنبوت خودش به شك اندازندنعوذبالله.
مؤلف: عبدالله بن شقيق گفت: من ابوذر را گفتم اگر من رسول را دريافتمى از او چيزها پرسيدمى. گفت چه پرسيدى؟ گفت اول پرسيدمى تا خداى را ديد يا نه؟ گفت من پرسيدم. گفت: به دل ديدم به چشم نديدم. به چشم نديدم به چشم نورى ديدم. و قوله ما رأى حمل كردن بر عموم اولى تر باشد. هر چه ديد از آلاء و نعماء و عجايب و غرايب از خلق آسمان و زمين و انواع فرشتگان و انواع نعمت و بهشت و دوزخ و هر چه آن شب ديد تا شامل باشد آن همه را.
مرحوم شعرانى: به نظر مى رسد كه قرائن خارجى نيز بر عموم دلالت دارد، چون كفار قريش ديدن پيغمبر را حمل بر تجسم خيال و اوهام ميكردند چنانكه فرمود «أفتمارونه على مايرى» و اين شامل همه رؤياهاى نبوت است و خداوند در رد آنها فرمود عقل بر صحت رؤياى او شهادت مى دهد و مردم عادى غير پيغمبر نيز گاه باشد چيزى را مى بينند و يقين دارند آنچه ديدند موافق حق و واقع است مثلاً كسى امام يا پيغمبر يا ملائكه را بيند و به او خبر دهد فلان غائب تو فلان روز خواهد آمد يا گمشده تو در فلان جا است و چون خبر او تحقق پيدا كند يقين دارد رؤياى او حق است و تجسم خيال نيست. پيغمبر(ص) شك نداشت كه جبرئيل را كه ديد و وحى را كه شنيد حق است و مردم ديگر نيز مى توانند حقيقت رؤياى او را دريابند. زيرا از رؤياى بى حقيقت كه تجسم خيال خود انسان باشد اخبار غيب و علوم الهى و معارف دقيق كه فوق قدرت بشر است و در قرآن آمده استفاده نمى شود و آنچه گفتيم بنابر اين است كه آيات درباره معراج نيست و از حسن بصرى نقل است كه آيه راجع به معراج است و در مجمع البيان گويد قال (الحسن) و عرج به روج محمد الى السماء و جسده فى الارض و قال الاكثرون و هوالظاهر من مذهب أصحابنا والمشهور فى اخبارهم ان الله تعالى صعد بجسمه عليه السلام الى السماء حياسليما حتى رأى مارأى من ملكوت السموات بعينه.
لَقَد رَاى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الكُبرى
مؤلف: گفتند معنى آن است كه لقد رأى الاية الكبرى من آيات ربه.
مرحوم شعرانى: اين آيه دليل مضمون آيه اول است كه «مازاغ البصر و ماطغى». چون كفار مى گفتند چشم او چيزى به تو هم و تجسم خيال در يافته است و حقيقت نبود آنچه ديد. حداوند مى فرمايد: دليل صحت رؤيت او آيات بزرگ پروردگار است كه در تجسم خيال تصور نمى شود و نظير اين در آيه «ماكذب الفؤاد مارأى» گذشت.
اَفَرَأيْتُم الّلاتَ والعزّى
مؤلف: قتاده گفت: لات بتى بود به طائف.
مؤلف: ضحّاك گفت: صنمى بود غطفان را: سعد بن ظالم نهاد براى ايشان، و سبب آن بود كه او به مكّه آمد قريش را ديد كه سعى و صفا و مروه مى كردند تا بطننخله آمد و قوم خود را گفت اهل مكّه را دو كوه است كه آن جا طواف مى كنند و خدائى است ايشان را. كش مى پرستند و شما را نيست. گفتند پس چه فرمائى؟ گفت من تدبيرى سازم به رفت و سنگى از كوه صفا بكند و يكى از مروه بياورد و بنهاد در برابر يكديگر. گفت: اين صفا و مروه شماست. دسته سنگ بگرفت و بر هم نهاد در بن درخت خرما و گفت اين معبود شماست اين را مى پرستيد و اينجا طواف مى كنيد. همچنين مى كردند تا رسول(ص) مكّه بگشاد بفرمود تا آن سنگ ها برداشتند و آن درخت ببريدند و تولاّى آن كار يعنى درخت بريدن خالد بن وليد را فرمود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نجم /11منهج الصادقين ج 9 ص 76
صفحه 433 |
مرحوم شعرانى: از اين گونه اعمال بعض مردم تعجب نبايد داشت. چون هر قوم ضعيف تابع قوى تر از خويش است و پيوسته مى خواهند خويش را درزى و رسم و عادات شبيه اقويا كنند و مردمى كه رسم اقويا را ميان ضعفا رواج مى دهند به عقيده خويش بهترين احسان را درباره آنها انجام داده اند و آنها را هم پايه اقويا كرده اند.
وَكَمْ مِنْ مَلَك فى السَّموتِ لاتُغْنى شَفاعَتُهُمْ شَيْئاًاِلّامِنْ بَعْدِاَنْ يَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ يَشآءُ.(1)