بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اندیشه تفسیری علامه شعرانی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     18 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     22 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     24 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     25 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     26 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     27 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     28 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     30 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     33 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     34 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     35 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     36 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     37 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     38 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     39 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     40 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     41 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     42 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     43 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     44 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     45 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     46 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     47 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     48 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     49 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     51 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     52 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     54 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     fehrest - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
 

 

 
 


صفحه 269


مؤلف: و هذا يدل على ان القوم كانوا مشبهة مع شركهم.

مرحوم شعرانى: بل يدل على انهم كانوا ضعفاء العقول جاهلين كملاحدة زماننا و كانوا يرون ان كل موجود يجب ان يكون محسوسا متحيزا و انه لايجوز الايمان بشىء لايحس و ان مبدء العالم لو كان قادرا مختار الغير الاشياء الطبيعيه بدعاء المومنين ولم يجعل المؤمن فقيرا و الكافر غنيا و منبى هذه السوالات ذاك التوهم الفاسد كما يقفوهون بيظائر هذه الجهالات فى كل عصر و زمان.

و لاتجهر بصلابك و لابخافت بها

مؤلف: و آيت دليل است بر آن كه ايشان با كفرشان مشتبّه بودند چو اين معنى روا ندارد الا آن كه خداى را جسم گويد تعالى علواً كبيراً.

مرحوم شعرانى: چون مردم عامى وجود غير جسم را انكار ميكنند و مى گويند اگر خدا و ملائكه هست بايد جسم باشند ديدنى و طلب اين معجزات ناشى از همان وهم غلط است.

هَلْ كُنتُ الاّ بَشَراً رَسُولا

مؤلف: من نيستم الا آدمى فرستاده و اين كه شما گفتيد در مقدور بشر نباشد.

مرحوم شعرانى: بلكه هيچ ممكن نباشد چون خدا جسم نيست و رفتن به آسمان براى ديدن خدا محال است.

وَ ما مَنَعَ النّاسَ أنْ يُؤمِنُوا

مؤلف: آن گه بر سبيل تعجب گفت چه منع كرده است مردمان را از آن كه ايمان آرند (اذْ جاءَهُمُ الهُدى) چون قرآن و بيان و ادله و معجزات به ايشان آمد الا آن كه مى گويند خداى آدمى را بر پيغمبرى فرستاده.

مرحوم شعرانى: بنابراين كفار از پيغمبر معجزه نمى خواستند چون معجزه كسى مى خواهد كه شك در نبوت پيغمبر دارد و اينان جزم و قطع داشتند كه او پيغمبر نيست و اين درخواسها براى تكبيت و اظهار بطلان او بود.

ولا تجهر بصلاتك ولا تخافت بها

مؤلف: اختلف فى معناه على اقوال. لابجهر جهرا يشعغل به من يصلى بقربك و لاتخافت بها حتى لاتسمع نفسك عن الجبائى و قريب منِه مارواه اصحابنا عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال الجهر بها رفع الصوت شديدا والمخافتة مالم تسمع اذنيك واقرا قرائة وسطا مابين ذلك.

مرحوم شعرانى: و هذا يدل على ان بين الجهر والاخفات واسطة و المعروف بين فقهاءنا المتاخرين تعريفهمابحيث لايتعقل لينهماولسطة والظاهر انهما بالاضافة فكل وت جهر بالنسبة الى ما هو اخفص واخفات يالنسبة الى ما هو ارفع واخفص مراتب الاخفات ان لايسمع نفسه واعلى مرتب الجهر ما قدر عليه الانسان و بينهما متوسطات و الحكم ببطلان الظهر باجهر ان اخرج جوهر الصوت قليلا بحيث لايسمع الا من هو قريب منه جدا بعيد جدا بل الجهر ان يرفع صوته حتى يسمعه اهل الدار و اهل المسجد و امثال ذلك.

مؤلف: محمد بن جرير گفت محتلم است كه نهى از جهر در نماز روز است و اخفات در نماز شب يعنى بروز اخفات و به شب به جهر و اين آن است كه طوائف بر اوست.

مرحوم شعرانى: ابن جرير گويد اجماع بر خلاف اوست.

مؤلف: و اصحاب ما حد جهر بر آن نهادند كه ديگران بشنوند و حد احفات آن كه او بشنود.

مرحوم شعرانى: بعيد است آيه قرآن را بر اين معنى حمل كردن زيرا كه ميان جهر و اخفات منزلتى است كه بايد به آن حد قرائت كرد و به اين تحديد هيچ واسطه ميان جهر و اخفات نيست ديگر آن كه نماز شب و روز هر دو را بايد بر حد وسط ميان جهر و اخفات خواند و علماى ما گويند نماز شب را به جهر و روز را به اخفات بايد خواند پس جهر و اخفات در قرآن غير جهر و اخفات در تحديد فقها است.

 

سوره مباركه كهف

و لم يجعل له عوجا قيما.

مؤلف: فيه تقديم و تأخير.

مرحوم شعرانى: فى القرآن الكريم اربع كلمات سكت عليها حفص سكتة لطيفه فى الوصل احديها عوجا هنا سكت عليها ثم ابتدا بقيما ليعلم انه ليس صفة لعوجا ثانيتها مرقدنا فى يس والثالثة من راق لئلا يشتبه بكلمه مراق اسم المبالغة و هذا فى سورة القيامه الرابعة بل ران لئلا يشتبه بكلمة بران فى التطفيف و هذا من لطائف قراه حفص.

مالهم به من علم ولا لابائهم.

مؤلف: اى ليس لهولاء القائلين بهذا القول الشنيع علم به ولا لاسلفهم الذين مضوا قبلهم على مثل ماهم عليه اليوم وانما يقولون ذلك عن جهل


صفحه 270


و تقليد من غير حجة.

مرحوم شعرانى: كلامه ان التقليد ليس بعلم و لايكون الاعتقاد علما حتى يكون بحجة.

مؤلف: وَ اِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَبْها صَعيداً جُرُزاً.

مرحوم شعرانى: قال الجصاص تدل الاية على صدق الصعيد على التراب الذى يستحيل اليه ما على الارض من الحيوان و النبات فيصح التيمم عليه و يستدل به على صهارة النجاسة بالاستحالة.

اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ كانوُامِنْ آياتِناعَجَباً.(1)

مؤلف:ازباب تفاسيرئتواريخ نقل مى كندكه قضيه اصحاب كهف رادرعصر دقيانوس اتفاق افتاده است.

مرحوم شعرانى:دقيانوس امپراتورروم است ودارالملك اوشهر روميه بوددرايطالياپيش ازانكه به قسطنطنيه منتقل گرددوشهرافسوس دراسياى صغيراست.دران هنگام ازان هنگام از كشور روم بودودراين عهد دهى ازبلادعثمانى است موسوم به اياسوق دقيانوس موافق تاريخ اروپائيان از249 تا 251 پس ازميلاد امپراتور بودوبرمسيحيان سخت مى گرفت وقتل عام مى كرد چون روميان بت پرست بودندتا به عهد قسطنطنيه واواز306 تا 337 پادشاهى مى كرد به عيسى عليه السلام ايمان اوردودين اورادين رسمى قراردادمسيحيان گويند اين هفت تن اصحاب كهف در زمان شكنجه خفتند ودرزمان ازادى دين بيدار شدند وجهان را به كام خويش ديدندودر شهرافسوس خوابگاه انان رامعبدى ساختنددر عهد بسيار قديم هم در اين شهر معبدبت پرستان بودكه هفتصد سال پيش از اصحاب كهف خراب كردندگويند اصل حكايت به زبان سريافى بوده به لاتينى ترجمه كرده واز حبشه تااسكانديناوى مشهوربودو

اذْ أوَى الفِتْيَةُ الىَ الكَهْفِ

مؤلف: و قالوا هولاء الفتية قوم آمنوا بالله تعالى و كانوا يخفون الاسلام خوفا من ملكهمو كان اسم الملك دقيانوس و اسم مدينقهم افسوس.

مرحوم شعرانى: افسوس من نواحى طرسوس ذكره فى معجم البلدان قال يقال انه بلد اصحاب الكهف و كذلك يقول اليصارى و يسمونهم السبعة النائمون بافسوس و فى تواريخهم ان دقيانوس ملك الروم كان و ثنيا معاديا للنصارى و كان يضطهد هم و يقتلهم و هم باستئصالهم نحو سنة 250 من الميلاد ثم بعد نحو من خمسين سنة صار قسطنطين ملكا آمن بالمسيح عليه السلام و آمن اهل الروم تو اصحاب تالكهف فروا زمن دقيانوس و ناموا ثم استيقظوا و راوا قوة النصارى تعد ضعفهم و ذلهم ثم بنوا عند كهفهم كنيسة تذكرة لهم.

مؤلف: اصحاب سير خلاف كردند در سبب رفتن ايشان به كهف محمد بن اسحاق يسار گفت سبب آن بود كه اهل انجيل تعدى از حد ببردند و فواحش در ميان ايشان ظاهر شد و پادشاهان طاغى شدند و بت پرستيدن مشغول شدند و براى طواغيت قرآن كردند در ميان ايشان جماعتى بودند بر دين عيسى متشبّث و متمسّك به آن و پادشاه شهر ايشان مردى بود نام اودقيانوس بت پرست بود و ظالم و قتّال و طالب آنان كه بر دين مسيح بودند تا ايشان را عذاب كردى و از دين مسيح منع كردى.

مرحوم شعرانى: دقيانوس نام امپراطور روم است و مردم زمان ما به تقليد نصارى وى را دسيوس مى گويند از سال 249 تا 251 ميلادى حكومت كرد و سخت دشمن مسيحيان بود وايشان را آزار و شكنجه مى كرد پيش از اين كه دولت روم دين عيسى(ع) را بپذيرد.

مؤلف: ايشان را مهترى بود نام او مكسلمينا.

مرحوم شعرانى: ماكسيميلينا كه اين كلمه البته مصحف آن است در اسامى نصارى بسيار است از جمله يكى از آنان از شهداى قرن دوم مسيحى بسيار ميان آنها معروف است.

مؤلف: و هر يكى از خانه پدران زادى برگرفتند و از شهر بيرون شدند و بيرون آن شهر كوهى بود آنحارا بيخاوس گفتند بر آن كوه غارى بود چون در آن غار شدند و خداى را عبادت ميكردند.

مرحوم شعرانى: ضبط اين كلمه را در كتابى نيافتم و شبيه آن در نام كوه هاى آسياى صغير به خاطر ندارم تا گوييم تصحيف آن كلمه است اما در خود يونان وادى و دره اى به نام آخلوس يا يخلوس در عهد قديم مشهور بوده است و آب سيل در آن جارى مى شد و از افسانه سازان اهل كتاب بعيد نيست اين اسامى را با يكديگر درآميزند چنان كه بيشتر روايات اصحاب كهف در آميخته و منقول از آنان است كه پس از اسلام آوردن مردم از آنان فرا گرفتند.

مؤلف: در ملك دقيانوس دو مرد بودند مؤمن يكى سد روس نام او و يكى روياس.

مرحوم شعرانى: شايد مصحف تئدورس باشد و اصل كلمه ديگر روياس معلوم نيست و نصارى گويند حكايت آنان اصلا به زبان سريانى


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 4)كهف 8 /منهج الصادقين ج 5 ص 330


صفحه 271


بود و مردى از راهبان شام به نام شاروژ تفصيل قصه آنان را نوشت و ديگرى از علماى روم به نام گرگوار در عهد پيغمبر ما(ص) بلاطينى ترجمه كرده است و از وى ميان مسيحيان مغرب مشهور گشت و گويند در ميان راويان اختلاف بسيار است در تفصيل حكايت آنان. والله العالم.

مؤلف: آن شب در غار شدند و بخفتند خداى تعالى خواب برايشان مستمر كرد تا سيصد و نه سال بخفتند.

مرحوم شعرانى: بنا بر آن كه سيصد و نه سال در قرآن براى مدت خواب آنان است و خداوند تعالى تصديق فرموده و چنان كه گفتيم نصارى گويند 150 سال يا 157 سال خفتند و قول آنان اعتبار ندارد و سيصد و نه سال در قرآن هم منقول از جماعتى است و حق آن است كه مدت خواب آنان معلوم نيست.

مؤلف: محمد بن اسحاق گفت پس از آن پادشاهى پديد آمد آن شهر را مردى صالح كه او را نبدوسيس گفتند.

مرحوم شعرانى: اين كلمه مصحف تئدوسيس امپراطور روم است و امروز در بلاد ماتئودوز دوم مى گويند و از سال 408 تا 450 امپراطور روم بود و اصحاب كهف در عهد او از خواب بيدار شدند و تاريخ آن تقريباً صد و پنجاه سال پس از دقيانوس است كه خوابيده بودند.

مؤلف: تا گرد آن شهر ميگشت كس را نمى شناخت و رسم و آيين ايشان به خلاف آن ديد كه او را رها كرده بود با خود گفت همانا شهر غلط كرده ام يا در خوابم آخر انديشه كرد و گفت در اين نزديكى شهر همين است آخر مردى را گفت اين شهر را چه خوانند گفت افسوس.

مرحوم شعرانى: افسوس از شهرهاى آسياى صغير است و امروز جزء كشور تركيه در جنوب ازمير و در عرض شمالى 38 درجه نزديك ساحل درياى روم و در قديم معبدى در آنجا ساخته بودند كه اطلال آن هنوز باقى است.

مؤلف: در آنجا دو لوح ديدند از ارزيز بر آنجا نوشته كه در فلان تاريخ در عهد مملكت دقيانوس، مكسلمينا، و محسلمينا و تمليخا و مرطوس و نسطوس و نيورس و بكرويس و بطينوس جوانان بودند بر اين شكل و برين هيئت از فتنه پادشاه وقت بگريختند كه قصد ايشان ميكرد براى دين.

مرحوم شعرانى: محسلمينا تكرار مكسلمينا است به املاى ديگر وگرنه هشت تن مى شوند.

مؤلف: آنگه گفتند رسول خداى را از ما سلام كن و درود ده كه ما با خوابگاه خود رفتيم تا آنگه كه مهدى از اهل البيت محمد خروج كند و ما در زمره او باشيم.

مرحوم شعرانى: در روايت ثعلبى ذكر مهدى(ع) هست و گويد در زمان ظهور او هم زنده شوند و باز به حال اول روند برنخيزند تا قيامت.

مؤلف: و معنى ضرتيا على آذانهم سلطنا عليهم النوم و هو من الكلام البالغ فى الفصاحة يقال ضربه الله بالفلچ اذا ابتلاه الله به قال قطرب هو كقول العرب ضرب الامير على يد فلان اذا منعه من التصرف قال الاسود بن يعفر و كتن ضريرا.

وَ مِنَ الحَوادِثِ لا اَبالَكَ انَّنى ضُرِبَتْ عَلَىَّ الارْضُ بالاَسدادِ
مرحوم شعرانى: اسود بن يعفر بضم الياء او فتحها من اجواد العرب و من حكماء الشعراء و البيت من قصيدة دلية من مختارات قصائدهم و بعد هذا البيت لا اهتدى فيها لموضع تلعة بين العراق و بين ارض مراد يعنى و من حوادث الدهر انه ضرب بينى و بين الارض سد حتى لااهتدى.

لَوْلا يَأتُونَ عَلَيهِمْ بِسُلطان بَيِّن

مؤلف: و در آيت دليل است بر بطلان تقليد.

مرحوم شعرانى: تقليد در اصول دين جايز نيست و اين آيه دليل بر بطلان تقليد است ومخالف در اين اهل ظاهر و اخباريانند.

وَ تَرَى الشَّمْسَ اذا طَلَعَتْ وَ إذا غَرَبَتْ نَقْرِضُهُمْ

مؤلف: ذات الشمار (وَ هُمْ فى فَجْوَة مِنْهُ) حق تعالى در اين ايت وصف آن كرد كه ما ايشان را در آن غار از گرماى آفتاب نگاه مى داشتيم تا ايشان را نرنجاند و گونه روى ايشان بنگرداند و جامه ايشان كهنه نشود چو بامداد و شبانگاه آفتاب از ايشان مى بگردانند.

مرحوم شعرانى: معنى فعل مجهول دارد يعنى افتاب گردانيده شود واز اين ايه چنان مستفاد مى شود كه حفظ ايشان با اعجاز علت طبيعى هم داشت و خداوند آنها را از مغيرات و مفسدات طبيعى حفظ مى كرد و اگر كسى گويد بناى كار ايشان بر اعجاز و خرق عادت و قهر طبيعت بود از جانب پروردگار زيرا بدن را هر چه از آفتاب و مغيرات طبيعت حفظ كنند و بدن آنها را از يك پهلو به پهلوى ديگر بگردانند صد و پنجاه سطال يا سيصد و نه سال زنده نمى مانند و اگر بنا بر اعجاز باشد گردانيدن آفتاب از آنها و راندن نسيم و از اين پهلو به آن پهلو كردن لازم نيست خداوند قادر است آنان را در عين آفتاب به يك پهلو خوابيده زنده نگهدارد در جواب گوييم گاهى اعجاز و اظهار قدرت پروردگار همراه به اسباب طبيعى نادر الوقوعى است كه فكر غالب بشر به آن نرسيده و از آن خبر ندارد مانند آمدن باران از ابر كه علت طبيعى است به دعاى پيغمبر و امام در استسقاى باران با آن كه خدا قادر است بى ابر باران را از هوا ايجاد كند و تصرف نفوص اوليا در


صفحه 272


جمع شدن ابر از اسباب خفيه است كه نوع مردم از آن خبر ندارند و اين معانى را ابوعلى بن سينا در اشارات به تفصيل ذكر كرده است در اينجا هم زنده نگاهداشتن اصحاب كهف در مدتى كه مقدار آن براى ما معلوم نيست گرچه به قدرت الهى و اعجاز بود اما بى دخالت اسباب طبيعى نبوده نظير آمدن باران از ابر به دعاى امام(ع) و بقاى حيات خود حافظ بدن است اگر حاجت به غذا نداشته باشد، تا حيات هست بدن نمى گندد ولو هزار سال بگذرد و استغناى از غذا خصوصاً در خواب از محالات نيست تا كسى گويد اراده خدا به محال تعلق نمى گيرد و نيز خواهيم گفت مدت خواب آنها از قرآن فهميده نمى شود.

وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ

مؤلف: عبدالله عباس گفت سگ ايشان سرخ بود. مقاتل گفت زرد بود. محمد بن كعب القرظى گفت سخت زرد بود چنان كه با سياهى مى زد. كلبى گفت خلنج بود.

مرحوم شعرانى: خلنج به معنى ابلق يعنى دو رنگ است و بحث در اين امور خارج غرض از قرآن است چنان كه در اختلاف در عدد آنان فرمود «فلاتمار فيهم الامراء ظاهراً» مقصود از نقل حكايات گذشتگان در قرآن عبرت گرفتن از موضع عبرت است و دانستن تفاصيل ديگر خارج از اين مقصود است چنان كه در حكايات اخلاقى گلستان و كتب ديگر كسى تحقيق تاريخ قضايا نمى كند مثلا پادشاهى به كشتن بى گناهى اشارت كرد بيچاره در حال نوميدى كه داشت الى آخره نبايد تحقيق كنند اين پادشاه نامش چه بود و در چه زمان و در كدام كشور بود و بيگناه را به چه تهمت گرفتند چون غرض گوينده از حكايت حسن طينت يك وزير است كه شفاعت كرد و سوء نيت ديگرى و بيان فضيلت شفاعت و عقل پادشاه در متابعت وزير نيكو سيرت و اختلاف در رنگ سگ اصحاب كهف نيز دخلى در غرض خداوند ندارد. غرض اولا جواب اهل كتاب است مطابق عقايد آنان تا پيغمبر را نسبت به جهل ندهند و ديگر آن كه از فرج مأيوس نبايد شد و از غلبه ظالمان نبايد ترسيد چون اصحاب كهف خوابيدند و بيدار شدند و دنيا را ديدند عوض شده بى دينان مردند و رفتند و دينداران بر جهان مسلط گشتند و گس آنها به هر رنگ باشد غرض حاصل.

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ؟(1)

مؤلف:دقيانوس وقتى مطلع شد كه جوانان كهف به غار پناهنده شدند درغاررابست تا همانجا بميرند وسپس بزودى از دنيارفت وپادشاهان ديگربعداز او روى كار امدندتا نوبت به تيدوس رسيد.

مرحوم شعرانى:تيدوس اصل ان مركب ازتئو(خدا)دوس(پرستنده)به معنى عبدالله نام امپراطور روم است كه مطابق تواريخ اروپائيان از 379 تا 395 پادشاهى داشت ودين مسيح عليه السلام را ترويج مى كرداما دركتب قديم ماتضعيف بسيار است وصاحب اكّرهمين نام داشت وبثا وذوسيوس تعريف گرديده اند.

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ.(2)

مؤلف:و همچنانكه ايشان را خواب كرده بوديم برانگيختيم به كمال قدرت و بيدار كرديم ايشان را به طول زمان نه جسد ايشان تغيير كرده بود نه جامه هاى ايشان فرسوده گشته يعنى به همان وضع كه در خواب رفته بودند ايشان را بيدار كرديم تا سؤال كنند ميان يكديگر و حال خود را بشناسند و يقين ايشان بر كمال قدرت ما بيفزايد گفت گوينده اى از ايشان كه به سن از همه بزرگتر بود چند وقت درنگ كرديد در اين غار مقصود او آن بود كه مدت لبث معلوم شود و نمازهاى فوت شده را قضا كنند چه ايشان بامداد خوابيده بودند چون درنگريستند آفتاب را به دقت چاشت رسيده بودند.

مرحوم شعرانى:به نظر مى رسد كه گوينده اين سخن شرع عيسى(ع)را به شريعت اسلام قياس كرده است و نماز موقت و قضاى آنرا به قياس ثابت دانسته و مؤلف از وى به احتمال صحت نقل نموده است وگرنه در دين يهود و نصارى نماز به قيد وقت چنانكه در دين اسلام است معهود نيست.

فابعثوا احدكم بورقم هذه الى المدينة.

مؤلف: يعنى المدينة التى خرجوا منها.

مرحوم شعرانى: قال الجصاص و يدل الاية على جواز التوكيل فى البيع و هو حسن.

إلَى المَدينَةِ

مؤلف: يعنى آن شهر كه كوه بر در آن بود گفتند نام آن دفسوس بود و گفتند افسوس اين شهرى است كه آن را طرسوس مى خوانند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 5)كهف 18 /منهج الصادقين ج 5 ص340

2. كهف /18منهج الصادقين ج 5 ص 340


صفحه 273


مرحوم شعرانى: صحيح همان افسس است از شهرهاى آسياى صغير و فعلا دهى به نام سلجوك و جزء دولت عثماين تركيه است چنان كه پيشتر گفتيم و در كتب نصارى آمده است كه در قديم اين شهر مجمع صرافان بود و ثروت بى نهايت در آن گرد آمده چنان كه از حضرت امام جعفر صادق(ع) مروى است كه اصحاب كهف صيرفى بودند.

قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أمرِهِمْ لَنَتَّخِذَنْ عَلَيهِمْ مَسجِداً

مؤلف: گفتند آن كسانى كه بر ايشان غالب بودند تند و سيس الملك و اصحابش كه ما بر اينان مسجدى بنا كنيم كه در آن جا نماز كنند و همچنان كردند.

مرحوم شعرانى: شهر افسس در زمان جاهليت و بت پرستى يونانيان معبدى داشت و شهر مذهبى بود و پس از ظهور حضرت مسيح(ع) بسيارى از مردم آنجا به آن حضرت ايمان آوردند و جناب يوحنا از حواريان مسيح بدان شهر رفت و به روايت كليساى يعقوبيان خود حضرت مريم سلام الله عليها هم در آن شهر مدفون است اما اين مسجد كه تئودوس ساخت بر در غار فعلا معروف نيست.

وَثامِنُهُمْ

مؤلف: بعضى كوفيان گفتند اين واو ثمانيه است و اين راه چند مثال گفتند منها قوله تعالى «التائبون العابدون ـ الى قوله ـ والناهمون عن المنكر» كه اين هشتم است و منها قوله فى صلة ازواج النبى «مسلمات مؤمنات ـ الى قوله ـ و ابكاراً» اين هشتم است كه واو در اوست و منها قوله «ابواب الجنة حتى اذا جاؤها و فتحت ابوابها» و درهاى دوزخ كه هفت است فتحت گفت بىواو و گفتند سبب آن است كه عقد به نزديك عرب اول هفت بود چنان كه اكنون ده است قالوا: واحد اثنان ثلاث اربعة خمسة ستة سبعة و ثمانية. بعضى ديگر گفتند اين واو حكم تحقيق است خداى تعالى اختلاف ايشان بگفت. آنگه آنچه از حقيقت بود خبر داد به آن و واو براى آن آورد و اين دو قول را حقيقتى نيست و بر او برهانى نيست. و آنچه درست است به نزديك محققان آن است كه واو عطفى است جمله را بر جمله و آنجا كه واو نيست صفت و موصوف است گفتند اين سه قول قول ترسايان بود اول سيد گفت و دوم عاقب و سوم عبدالمسيح.

مرحوم شعرانى: معروف نزد نصارى در زمان ما هم هفت است همين كه از عبدالمسيح نقل كردند در عهد اول اختلاف داشتند اينان به ترجيح و تعادل هفت گفتند نه به تواتر و يقين و بر ما دانستن اين خصوصيات لازم نيست اكثر تفاصيل حكايت آنان بين نصارى قديم خلافى بوده است از اين جهت كليساى پرتستان منكر اصل قصه اند و چنان كه گفتيم اختلاف در تعاصيل دليل انكار اصل نيست و موضع عبرت به هر حال همان است كه در قرآن بيان فرموده است.

وَكَذلِكَ اَعْثَرْناعَلَيْهِمْ لِيَعْلَموُااَنَّ وَعْدَاللّهِ حَقٌّ .(1)

مؤلف:وهمچنانكه ايشان رابيداركرديم به جهت زيادى بصيدت ايشان مطلع گردانيديم تيدوس وقوم اورابه ايشان تابدانندبه عين اليقين انكه وعده هدابه بعث وحشرحق است ودرست است چه خواب وانتباه ايشان به ان هيئت وكيفيت مشابهتى تمام داردبه مدت وبعث.

مرحوم شعرانى:خواب عالمى است دربيدارى علمى ديگرمانندبرزخ واخرت واصحاب كهف تاخواب بودنداگروقيع مترتب بسيارى مى ديدنددرهمان عالم خواب تصورمدت وزمان نى كردندوچون بيدارشدندودرعالم ديگردرامدندان زمان ومدت براى انهابسياراندك وكوتاه نمودانسان هم چون درحشرزنده شودكان لم يلبثواالاعشية اوضحيها.

سَيَقوُلوُنَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقوُلوُنَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماًبِالْغَيْبِ.(2)

مؤلف:زودباشدكه گوينديهوديايعقوب تانصاراى بخران كه اصحاب كهف سه تن بودندچهارم ايشان سگ ايشان بودوگويندسطوريه ازبرسايان كه پنج تن بودندششم ايشان سگ ايشان مى اندازنداين سخن راانداختى بپوشيدگى يعنى گفتارى است كه به پنداريااختراع خودمى گويندواصلابران اطلاع ندارند.

مرحوم شعرانى:ازاينكه رجماًبالغيب راپس اودوقول فرمودمعلوم مى گرددكه قول سيم رجماًبالغيب نيست يعنى صحيح است چنانكه نصارى درعهدماازترسايان كه پنج تن بودندششم ايشان سگ ايشان مى اندازنداين سخن راانداختنى بپوشيدگى يعنى گفتارى است كه يه پنداريااختراع خودمى گويندواصلابران اطلاع ندارند.

ما يَعْلَمُهُمْ إلاّ قَليلٌ

مؤلف: از عبدالله عباس روايت كردند كه او گفت أنا من ذلك القليل من از جمله آن اندكم كه عدد ايشان داند و آت نگه نامشان بگفت چنان كه گفتيم پيش از اين هفت كس را و هشتم سگ بود و نام قطمير سگى پلنگ رنگ بود بالاى سگى زهى بود و زير كردى.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كهف 20 /منهج الصادقين ج 5 ص 342

2. كهف 21 /منهج الصادقين ج 5 ص 343


صفحه 274


مرحوم شعرانى: اين عبارت ترجمه عرائس ثعلبى است اسمه قطمير كلب انمر فوق القلطى و دون الكركى و در درالمنثور به جاى الكركى الكردى آورده است و به جاى القلطى القبطى و قلطى سگ يا گربه خرد و كوچك است و همان صحيح است و اگر عبارت كتاب ما صحيح باشد قلطى را به سگ زهى ترجمه كرده و اما من در لغت و جاى ديگر سگ زهى را به معنى سگ خرد و كوچك نيافتم و سگ كردى يا كركى به قرينه كلام سگ بزرگ است نظير آن كه در زمان ما سگ گرگى مى گويند و بالاى زهى بود يعنى بزرگ تر از آن و زير كردى يعنى كوچكتر.

مؤلف: و قال ابن عباس انا من ذلك القليل هم سبعة وثامنهم كلبهم.

مرحوم شعرانى: ذكرنا ان قصة اصحاب الكهف لايعرفها اليهود بل هى مما وقع فى النصارى انهم سبعة و ما نقل من ثلثة او خمسة فكانه قول بعض الطوائف منهم انقرضوا او لم يكن لساكنى جزيرة العرب من النصارى علم بتاريخهم و مذهبهم و كذلك ما حكن الله تالى عنهم من 309 سنة مدة نومهم لان بين ملك دقيانوس و قسطنطين قل من ماة سنة.

وَلا تسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أحَداً

مؤلف: و فتوى مپرس در حق ايشان از هيچ كس.

مرحوم شعرانى: طريقه قرآن چنان كه گفتيم در نقل حكايات اقتصار بر موضع عبرت است نه تفاصيل و جزئيات و مردم قصه دوست مى خواهند در حكايت تفاصيل آن را بدانند و براى يافتن آن به هر وسيله دست فرا مى برند و بسا دروغ و غلو و مبالغه كه عادت مردم جاهل است در حكايات داخل مى كنند كه سود ندارد بلكه گاهى زيان دارد چون صورت دين و حكايات دينى را در نظر بسيارى زشت مى كند و موجب گمراهى مى شود مثلا بلندى قامت عوج بن عنق و بزرگى بساط سليمان(ع) و اشكال عجيبه يأجوج و مأجوج و نشستن ديو بر ملك و تخت حضرت سليمان و عاشق شدن حضرت داود به زن سرهنگ خود اوريا، و توسل براى كشتن او و آمدن هاروت وماروت به زمين و زنا كردن با فاحشه زهره نام و مسخ شدن آن به صورت ستاره و امثال اين امور بسيار از حرص مردم به تفاصيل حكايات و سؤال از غير امام و پيغمبر برخاسته است و در اين آيه خداوند نهى فرمود پيغمبر را بنمايندگى امت كه در اين امور از كسى سؤال نكنند و آنچه به كار عبرت نمى آيد در صدد تحقيق آن نباشند از جمله عدد اصحاب كهف كه سه بود يا پنج يا هفت و موضع عبرت نگاهداشتن خدا است جماعتى را در خواب مدتى طويل به خرق عادت كه مدت آن هم بر ما مجهول است اما مردم هفت تن گفتند و نام آنها معين كردند و زمان خواب رفتن و بيدار شدن و سلطان هر دو وقت را و رنگ سگ و نام او، نام كوه و غار وى و ساير چيزها كه دليل بر صحت آن نيست و فايده بر دانستن آن مترتب نى، جز آميختن قول كسانى كه معصوم از خطا نبودند و اختلاف بسيار داشتند و تناقض بى شمار با كلام خداوند صادق كه «لايأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه» بارى در باره اصحاب كهف به مفاد قرآن اكتفا بايد كرد و در روايت ضعيف و قول غير معصوم ترديد بايد داشت.

وَلاتَقوُلَنَّ لِشَىْ اِنِّى فاعِلٌ ذلِكَ غَداًاِلّااَنْ يَشآءَ اللّهُ.(1)

مؤلف: وَ لا تَقُولَنَّ لِشاىء اِنّى فاعِل ذلِكَ غَداً.

مرحوم شعرانى: اتفقوا على كتابة لشاى هنا بزيادة الف ين الشين والياء و فند بفض اهل الحديث واستهزى بهذا الرسم والالتزام بحفظه و ذلك لقلة التدبر لانه يجب حفظ كل ما امر الله تالى برجوع الناس اليه و العمل به الى يوم القيمة كما يجب جفظ عرفة و منى و جمرة العقبة و الروضة الشريقة و قبور الائمة (ع) لامر الناس بزيارتها و حفظ الاحاديث للتمسك بها كذلك يجب حفظ القرآن و كل شىء منه حتى يحتج به الناس مطمئنا به الى يوم القيمة.

مؤلف:ونگوهرچيزى رايعنى چيزى رايعنى كارى راكه قصددارى بدرستيكه من كننده ام ان رافردامگرانكه خداى بخواهديعنى بگوى كه اگرخواهدخداى من ان رابكنم درتوضيح اين معنى ازمجمع البيان نقل مى كندكه يهودمدينه سؤالا سه گانه سوره اسراءرااوپيامبر(ص)پرسيدندوچون حضرت بدون وحى نمى توانست جواب بدهدبه گمان انيكه جبرئيل امروزيافردابيايدوازاوسؤال كندفرمودفردابياييدتاشماراخبردهم ونگفت ان شاءالله پانزده روزياكمترويابيشتروحى نيامدوقريش طعنه زدندكه خداوندپيامبرش راواگذاشت وودل دشمن رابه دست اوردانگاه بااين ايه بروجه تأديب وندب پيغمبرخودرانهى كردكه چيزى رابدون قيدبه مشيت پروردگارمطرح نمايد.

مرحوم شعرانى:اين روايت رامحمدبن اسحاق درسيره ائرده است اماازچندجهت ضعيف است يكى انكه قصه اصحاب كهف درميان نصارى


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كهف 22 /منهج الصادقين ج 5 ص 345


صفحه 275


معروف بودويهودازان خبرنداشتندونسبت سؤال به يهودسهواست همچنين ازروح ازيهودبسياربعيدمى نمايد.ديگرانكه داونددرقران فرمود"يسئلئنك عن ذى ترفين ويسئلونك عن الروح"به صحيفه مستقبل يعنى پس ازاين سؤال خواهندكردوفرمود"سيقولون ثلثة الى اخره"يعنى پس ازاين خواهندگفت اصحاب كهف سه نفرند.اه خداوندتعالى پاسخ انان راازپيش بيان كردچون سائلان بيايندجواب اماده باشدسيم انكه به مقتضاى احاديث بسيارپيغمبروامام(ع)به همه چيزازگذشته وحال واينده عالمندبه تعليم خداوندووحى الهى ونزول قران تدريجاًنظيرعلوم تفصيلى بالفعل است پس ازحصول ملكه وتفصيل ان مناسب مقام نيست.

مؤلف: بدان كه ظاهر اين لفظ نهى است و مراد امر بر سبيل ندب براى آن كه اگر كسى گويد كه من فردا فلان كار كنم و نگويد ان شاءالله به اتفاق ارتكاب محظورى نكرده باشد و انما مأمور به رها كرده باشد هم بر آلن جمله كه گفتيم فى قوله «ولا تقربا هذه الشجرة».

مرحوم شعرانى: يعنى اجماع بر ظاهر قرآن مقدم است چون به ظاهر قرآن حرام است خبر دادن بى انشاءالله و به اتفاق برخلاف آن واقع شده است و اخباريان عهد ما اصلا اجماع را حجت نمى دانند.

وَقُلْ عَسى اَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّى لِاَقْرَبَ مِنْ هذارَشَداً.(1)

مؤلف:وبگوشايدانكه دلالت كندنراپروردگارمن مرچيزى راكه نزديكتراست ازشأن اصحاب كهف كه مى رسدازروى صواب يعنى بدهدبه من ايات ودلالات كه دلالت ان برنبوت من اقرب وواضح ازقصه كهف باشد.

مرحوم شعرانى:واين چندايه معترضه بين قصه اصحاب كهف تعليم ادابى چنداست امت رامناسب باحكايت انان ازجمله انكه درشماره اصحاف كهف وسايرچيزخاكه تحقيق ان فايده نداردبحث نكنند.دوم انكه به اهل كتاب اعتمادننمايند.سيم انكه هيچ كس ازاينده مأيوس يابدان اميدوارنباشدكارهابه خواست خداست چانكه اصحاب كهف باورنمى كردندبخوابندوبرخيزندوجهان رابه كام خويش ببينندچهارم انكه هرگاه نادانسته وغافل ازعاقبت كارى دران درافتادى ودرنجاح خويش مرددگشتى ازخدابخواه راهى بهترراپيش تواورد.

قُلِ اللّهُ اَعْلَمُ بِمالَبِثوُا.(2)

مؤلف:نزدقتاده ان است كه قول اول سخن اهل نجران است.اصحاب كهف كه 309 سال در كهف ماندن واگرچنين نبا شد ايت "قل الله اعلم"بى معنى باشد چه اول قطع است ودوم ابهام واصح ان است كه قول حق تعالى است وخبر است از مدت مقام ايشان درغار واما قوله"قل الله اعلم بما لبثوا"جهت رديهود است كه انكار زيادتى مى كردند.

مرحوم شعرانى:چنانكه گفتيم اين حكايت ازقضاياى تاريخ نصارى است نه يهود وراوى رادران سهوى افتاده به نظر ميرسد تفسير قتاده صحيح تر باشد يعنى سيصدونه سال قول نصارى نجران است"وقل الله اعلم بما لبثوا"رد انان.پس مدت خواب معلوم نيست وچون اززمان دقيانوس تاقسطنطى نزديك شصت سال بود وتا عهد تيدوس قريب 150 سال وتابعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله سيصد و پنجاه و نه سال پس مدتى كه نصارى نجران گفتند با هيچ يك منطبق نيست و خداوند فرمود "الله اعلم بما لبثوا " و موافق تاريخ نصارى آنها 157 سال خوابيدند و كليساى پروتستان اصلا وقوع اين قصه را منكر است وليكن انكار آن صحيح نيست چون اگر واقعه با چنين شهرت ميان قدماى آنها نزديك به زمان واقعه دروغ باشد اعتماد از نقل همه وقايع سلب مى شود ولى البته مقدار صحيح از اين روايت همان است كه از قرآن استفاده مى شود .

وَ لَبِشُوا فى كَهْفِهِمْ

مؤلف: خلاف كردند در آن كه اين از كلام كيست. بعضى گفتند كه اين از كلام جهودان است.

مرحوم شعرانى: حكايت اصحاب كهف از احاديث نصارى است نه جهودان و ذكر نام جهودان سهو است از ناقلان كه خود معصوم نبوده اند و اگر چيزى از معصوم شنيدند به خاطر نداشتند: معصوم اهل كتاب گفت و آنها بر حسب فهم خود تطبيق بر جهودان كردند.

مؤلف: و حكى عن قتاده انه قال قوله و لبثوا فى كهفهم الاية حكاية قول اليهود و قوى ذلك بقوله قل الله اعلم بما لبثوا فذكر انه سبحانه العالم بمقدار لبثهم دون غيره و قد ضعف هذا الوجه بان اخبار الله لاينبغى صرفها الى الحكاية الا بدليل قاطع و لو كان الامر على ما قاله لم تكن مدة لبثهم مذكورة.

مرحوم شعرانى: و معذلك فقول قتادة قوى الافى نسبة الحكاية الى اليهود فان قصة اصحاب الكهف فى النصارى و لاتعرفها اليهود.

قُلِ اللهُ أعلَمُ بِما لَبِشُوا

مؤلف: براى آن گفت كه جودان در عهد رسول گفتند از آن كه ايشان در غار شدند الى يومنا هذا سيصد و نه سال است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كهف 23 /منهج الصادقين ج 5 ص 347

2. 3)هف 25 /منهج الصادقين ج 5 ص 348


صفحه 276


مرحوم شعرانى: نصارى صد و پنجاه و هفت سال گويند و اقوال ديگر معروف نيست چون آنان خواب اصحاب كهف را به عهد دقيانوس گويند و بيدار شدن را به عهد تئودوسيس و ميان آنها آن قدر فاصله است و اگر اين تاريخ آنها درست نباشد سخت گيرى و شكنجه و ازار عيسويان كه آخرين عذاب آنها بود در عهد ديو كلسين امپراطور روم است و آن سخت ترين دوره ها و پرآزارترين شكنجه ها بود چنان كه نصارى عهد او را عصر شهدا و عهد شهادت گويند و آن تا سال 311 ميلادى كشيد و زمان او بدتر از زمان دقيانوس بود. دو سال پس از آن قسطنطين كه متعصب در دين عيسى(ع) بود در جنگ ميلان فاتح شد و دين عيسى(ع) اذ ملت بيرون آمد و اين امپراطور تازه دين او را رسمى كرد در عرائس ثعلبى نام او را قسطيطس ضبط كرده است و ملك صالح ناميده و دعايى از تئدوسيس نقل كرده است كه خداوند را به نعمت و حرمت وى كه بر قسطيطوس و آباى وى عنايت فرموده است ثنا گفته و توفيق براى خود مى طلبد اما سيصد و نه سل با تفاصيلى كه مفسران ما آورده اند درست نمى آيد چون از زمان دقيانوس تا تئدوسيس از صد و پنجاه و هفت سال تجاوز نميكند و اگر سخت گيرى هاى ديگر و آزادى قسطنطين را در نظر آريم مدت از آن هم كمتر مى شود پس قول وراق در تفسير آيه ـ كه گويد مقدار سيصد و نه سال قول آن مرد كتابى است كه با رسول(ص) سخن مى گفت نه قول خدا ـ صحيح است و خداوند تعالى مدت خواب آنها را معين نفرمود چون حاجت بدين تفصيل نبود قال تعالى «قل الله اعلم بمالبثوا».

مؤلف: عبدالله عباس گفت آيت در عيينة بن حصين الفزارى آمد كه او به نزديك رسول آمد پيش از آن كه ايمان آورد جماعتى درويشان به نزديك رسول بودند چون سلمان فارسى و عمّار و خبّاب و عامر فهيره و منجع؟ وصهيب.

مرحوم شعرانى: سوره كهف به اتفاق مكى است و سلمان فارسى در مدينه پس از هجرت حضرت خدمت پيغمبر مشرف گرديد پس اين روايت صحيح نيست.

مؤلف: قتاده گفت آيت در اصحاب صفّه آمد و ايشان هفتصد مرد درويش بودند.

مرحوم شعرانى: اصحاب صفه پس از هجرت در مدينه بودند و در مكه صفه و اصحاب صفه نبود بنابراين اين روايت هم صحيح نيست و بهتر آن است كه بگوييم اين آيه در شأن چند تن از فقراى مسلمان آمد اگر چه به خصوص آنان را نشناسيم و شناختن آنها لازم نيست.

مؤلف: مرد در بنى اسرائيل دو برادر يكى مؤمن و يكى كافر نام يكى يهودا بود در قول عبدالله عباس، و مقاتل گفت تمليخا، و نام كافر فطروس بود وهب گفت قطفين بود، و ايشان آنند كه خداى وصف ايشان كرد در سوره والصافات. عبدالله مبارك گفت از معمر از عطاء خراسانى كه او گفت در بنى اسرائيل دو برادر بودند يكى مؤمن و يكى كافر ايشان را به ميراث از پدر مالى رسيد هشت هزار دينار قسمت كردند هر يكى چهار هزار بر گرفتند. اما برادر كافر به هزار دينار سرائى خريد اين برادر مؤمن گفت بار خدايا برادرم در دنيا به هزار دينار سرائى خريد من از تو در بهشت سرائى مى خرم به هزار دينار و آنگه آن هزار دينا به صدقه بداد. برادش به هزار دينار ساز و تجمّل آن سرا بخريد و مؤمن گفت بار خدايا برادرم به هزار دينار ساز و تجمل سراى كرد و من اين سرا را كه از تو خريدم در بهشت ساز و تجمل مى خرم و خدمتكار به هزار دينار و آنگه به صدقه بداد. برادرش به هزار دينار ضيعتى خريد از آب و كشت و باغ و بستان، او گفت بار خدايا من از تو به هزار دينار ضيعتى مى خرم در بهشت و هزار دينار ديگر به صدقه داد. برادرش زنى خواست و هزار دينار خرج آن كرد او گفت بار خدايا برادرم زنى خواست و هزار دينار خرج كرد من از تو زنى مى خواهم از حور عين اين هزار دينار باقى در راه آن صدقه كردم و آن نيز به صدقه داد. چون روزگار برآمد او محتاج شد و فروماند با خود گفت اگر بروم و احوال و حاجت خود برادرم را بگويم همانا مرا يارى كند و بيامد و بر راه او بنشست چون برادر آمد او را گفت مرا مى شناسى گفت تو برادر منى فلان؟ گفت بلى گفت چه كار است تو را؟ گفت حاجت مرا پيش تو آورد، گفت آن مال را چه كردى؟ گفت به صدقه دادم و قصه خود با او بگفت او بر طريق استهزاء او را گفت انك لمن المصَّدِّقين. آنگه گفت والله كه جوى ندهم تو را و او را براند.

مرحوم شعرانى: اما اين گونه انفاق در شرع اسلام مذموم و نمى توان آيه قرآن را حمل بر آن كرد چنان كه در سوره بنى اسرائيل گذشت «ولا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ولا تبسطها كل البسط ـ الايه».

مؤلف: به نزديك ما صغيره و كبيره به اضافت با يكدگر باشد هر گناهى كه به اضافت با گناهى ديگر عقابش كمتر باشد آن صغيره باشد و آنچه عقابش بيشتر باشد آن كبيره باشد پس يك گناه به اضافت صغيره باشد و هم كبيره صغيره باشد بالاضافة الى ماهو أكبر منه و كبيره باشد بالاضافة الى ما هو اصغر منه.

مرحوم شعرانى: گناه صغيره و كبيره مانند خانه بزرگ و كوچك و شهر بزرگ و كوچك و مال بسيار و اندك و امثال اينها حد معين ندارد و اكثر فقهاى زمان ما غير اين گويند اما صحيح نيست و سخن معقول همان است كه مؤلف و ساير علما گفته اند.

مؤلف: مجالد روايت كرد از شعبى كه گفت روزى حمّالى بيامد خنبى در پشت گرفته بنهاد مرا گفت شعبى توئى گفتم آرى گفت ابليس را


صفحه 277


زن بود گفتم بدان عرس حاضر نبودم دگر باره اين آيتم ياد آمد «افتتخذونه و ذريته» دانستم كه فرزند بى زن نباشد گفتم بلى زن بود او را و فرزندان.

مرحوم شعرانى: شعبى ابليس را قياس به آدم كرد كه چون انسان بى زن فرزند ندارد لابد ابليس نيز چنين است شايد نشو شياطين مانند ملائكه به وجه ديگر باشد مثل آن كه خداوند از آب وضوى مردم ملك مى آفريند و از كلام نيكو نيز وهم در حديث معراج آمده است كه ملكى در آب مى رود بفشاندن بال و قطرات آب كه از بال او مى جهد خداوند فرشتگانى بيآفريند و اينها ذريه او باشند. در شياطين هم نظير اين تصور مى شود پس در اين امور كه در اعمال عبادات و معاملات احتياج به دانستن آن نيست توقف بايد كرد و هر چه به ذهن مى آيد حجت نبايد گرفت و صحيح نبايد دانست.

مؤلف: و منه قول اميرالمؤمنين(ع) و قدر سئل ما بال درعك لاظهر لها قال(ع) اذا وليت لا وألت.

مرحوم شعرانى: يعنى زره اميرالمؤمنين(ع) پشت نداشت از علت آن پرسيدند فرمود اگر من پشت به دشمن كنم نجات مباد براى من و عبارت را چنين نيز روايت كرده اند «اذا امكنت من ظهرى فلا وألت».

فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجيبوُالَهُمْ.(1)

مؤلف:پس بخوانندكافران تبان راياابليس واتباع اوراواستعانت كنندپس اجابت نكنندمرايشان را.

مرحوم شعرانى:گروهى ازامم جاهليت براى شياطين الوهيت قائل بودندخداى تعالى راقاعل خيروخرمن رافاعل شدمى دانستندوخداونددراين ايات دران جماعت مى كندكه شياطين نه درمبدأخلقت علت فاعلى بودندون درقيامت علت غايى اندونه هرگزخداى رادركارى يارى كردندزيراكه فاعل شروضلال راخدابيارى خودنمى پذيرد.

مؤلف: قتاده گفت درياى پارس و روم است آنجا كه جانب مشرق است.

مرحوم شعرانى: قتاده سهو كرده است و ندانسته كه درياى پارس به درياى روم متصل نيست و مناسب تر آن مى نمايد كه تنگه اى بوده است در حوالى شام و فلسطين ميان درياى قلزم و بعضى خليج هاى آن يا نزديك درياى روم يا بحرالميت و خليجى متصل به آن از فروع آن والله العالم.

مؤلف: چون موسى از خواب برخاست جوان فراموش كرد كه موسى را بگويد، از اينجا برخاستند و برفتند آن روز و آن شب برفتند تا بر دگر روز چاشتگاه موسى(ع) مانده بود و گرسنه شده گفت «آتنا غداءنا».

مرحوم شعرانى: از اين معلوم مى گردد كه قول محمد بن كعب و ابى بن كعب كه گفتند مجمع البحرين در طنجه و افريقيه بود صحيح نيست يعنى تنگه جبل الطارق ميان درياى روم و اقيانوس اطلس چون راه از فلسطين تا طنجه بسيار دور است و در يك روز و دو روز قطع نمى شود بلكه سالى بايد تا كسى از شام بدانجا رسد.

مؤلف: فَاِنّى نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما انْسانيهُ اِلاَّ الشَّيطانُ اَنْ اَذْكُرُرَهُ.

مرحوم شعرانى: ليس النسيان هنا مما يخل بالعصمة التى نقول بها فى الانبياء و ليس انساء الشيطان مما يكون اغواء و اضلالا او امرا بمعصية اذ ليس للشيطان سلطان على عباده المخلصين و الحق ان مجمع البحرين فى هذه الاية غير معلوم لنا فلعله كان فى اراضى الشام او مصر اذ هناك بحيرات كثيرة متمعة و منفصلة من مستنقع الاردن و النيل و خلج القلزم و بحر الروم.

فَوَجَداعَبْداًمِنْ عِبادِنا.(2)

مؤلف: اختلف يونس و هشام بن ابراهيم فى العالم الذى اتاه موسى ايهما كان اعلم و هل يجوز ان يكون على موسى عليه السلام حجة فى وقتة و هو حجة الله على خلقه فكتبوا الى ابى الحسن الرضا عليه السلام يسالونه عن ذلك فكتب فى الجواب ابى موسى العالم فاصابه فى جزيرة من جزائر البحر فسلم عليه موسى فانكر السلام اذ كان بارض ليس بها سلام قال من انت قال انا موسى بن عمران قال انت موسى بن عمران الذى كلمه الله تكليما قال نعم قال فما حاجتك قال جئت لتعلمنى مما علمت رشدا قال انى و كلت بامر لايطيقه و وكلت بامر لا اطيقه الخبر.

مرحوم شعرانى: و قد يقال ان الخضر مروج الطريقة الباطنة و الحقيقة و موسى (ع) موسس الشريعة و قد يخالف الطريقه الشريعة كموسى (ع) و العلماء بها ان ينظروا فى كل حكم من جميع جوانبها و لا يقتصروا تعلى وجه واحد و هذا اصل عظيم ادار الله تعالى تعليم نبيه موسى (ع) حتى يقتدى به غيره و لذلك امثلة كثيرة منها امتناع كثيرة منها امتناع اصحاب اميرالمؤمنين عن الحرب بعد رفع المصاحف لحرمة القرآن


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كهف 50 /منهج الصادقين ج 5 ص 361

2. 1)كهف 64 / منهج الصادقين ج 5 ص 368


صفحه 278


فنظروا من وجه واحد و تركوا مصلحة الامة و الامام.

مؤلف: سعيد بن جبير عن ابن عباس قال اخبرنى ابى كعب قال خطبنا رسول الله (ص) فقال ان موسى قام خطيبا فى بنى اسرائيل فسئل اى الناس اعلم قال انا فعتب الله عليه اذا لم يرد العلم اليه فاوحى الله اليه ان لى عبدا بمجمع البحرين هو اعلم منك.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation