صفحه 233 |
است نام خدايان امت نوح چنان كه در قرآن فرمايد ود وسواع يغوث و يعوق و نسر و مورخ معروف جرجى زيدان نام يكى از فراعنه هكسوس را اباخناس و يكى را ابوقيس آورده است منقول از كتب يونانيان.
مؤلف: ابوالقاسم البلخى گفت آيت دليل بطلان قول آنان مى كند كه گويند «الحكم للمعبر الاول» حكم آن را باشد كه اول خواب را تعبير كند.
مرحوم شعرانى: خواب باطل تعبير ندارد و خواب حق دليل واقعه اى است شدنى كه تعبير معبر در آن تأثير ندارد از اين جهت بسيارى مردم خواب مى بينند و كسى تعبير نكرده عين آن واقع مى شود و پس از وقوع دانند اين تعبير آن خواب بود.
مؤلف: و ورى ان يوسف لما خرج من السحن دعا لاهله و قال اللهم اعطف عليهم بقلوب الاخيار و لاتعم عليهم الاخبار فلذلك يكون اصحاب السجن اعرف الناس بالاخبار فى كل بلدة وكتب.
مرحوم شعرانى: يعنى اخبار الحكومة و السياسة و ما يتعلق بعامة الناس لان غالب الامر ان فى الفتن و الوقائع الهامة يسجن بعض اهاها تو يعاشر المسجونين فيطلعون على دخلة الامور و ما لايمكن ان يطلع عليه غير هم و خلاف ذلك قليل.
و قال الملك ائتونى به(1)
مؤلف: رسول(ص) گفت عجب مى دارم از يوسف و كرم او و صبر او والله يغفر له و خداى بيامرزد او را با آن كه رسول آمد و او را پرسيد كه تأويل خواب ملك چيست بگفت و امتناع نكرد و اگر به جاى او من بودمى گفتمى تا از زندانم بيرون نياريد نگويم. و عجب دگر از صبر او كه چون رسول باز آمد و گفت بيرون آى با آن كه مدتى دراز در زندان بمانده بود گفت برو و ملك را بگو تا احوال من از آن زنان پرسد تا ايشان چرا دست ها ببريدند و اگر به جاى او من بودمى شتاب كردمى تا بيرون آمدمى، او سخت حليم و ساكن بوده است.
مرحوم شعرانى: اگر گويى مگر پيغمبر ما در صبر و حلم به پايه يوسف نمى رسيد گوييم مقصود نه آن است كه حلم يوسف پيش از حلم آن حضرت بلكه مصلحت ديگر را كه مراعات آن نيز بايد كرد ناديده گرفت و حلم را بر آن ترجيح داد و پيغمبر فرمود اگر من بودم آن مصلحت را بر حلم ترجيح مى دادم.
وَ ما أُبرِّىءُ نَفسى
مؤلف: آنگه گفت من نفس خود را مبرّا نمى كنم كه نفس مردمان را به بدى فرمايد و اين كلام بر سبيل خضوع و خشوع و كسر نفس گفت و انقطاع با خداى تعالى.
مرحوم شعرانى: پيغمبران هرگز دروغ نگويند ولو براى خضوع و مراد آن است كه حقيقت عصمت از جانب خدا و به لطف او است و اگر عصمت نبود و نبوت نبود خلقت ذاتى من چنان نيست كه قهراً و جبراً از معصيت باز ايستم و اگر اين بود امتناع از معصيت فضلى نبود چنان كه طفل خردسال و پير سالخورده از زنا ابا مى كنند قهراً و خلقت معصوم طورى نيست كه مانند اينان رغبت به گناه نداشته باشد و نتواند.
مؤلف: وهب منبه گفت ملك هفتاد زبان دانست به هر زبان كه با يوسف سخن گفت يوسف جواب داد و به آن لغت سخن گفت و ملك تعجب كرد و فرو ماند از او و يوسف را آن روز سى سال بود ملك در جمال او مى نگريد و حداثت سن او و غزارت علم او، به انديمان نگريد و گفت اين آن است كه تأويل خواب من گفت و كس ندانست آنگه او را گفت يا يوسف من مى خواهم تا تأويل اين خواب از زبان تو بشنوم يوسف گفت به اول خواب تو به تفصيل بگويم كه تو چه ديدى؟ گفت روا باشد گفت اى ملك تو هفت گاو فربه ديدى نيكو سفيد روشن روى كه رود نيل بشكافت و از آنجا بيرون آمدند پستانها پر از شير تو در ايشان مى نگريدى و از حسن ايشان متعجب مى بودى كه نگاه كردى آب نيل به زمين فرو رفت و زمين پديد آمد و از ميان گل و حماء او هفت گاو برآم د لاغر و كر كز موى خاك رنگ شكم ها يابس شده بى پستان و بى شير دندان و پنجه داشتند چون دست و پنجه سگان و خرطوم ها داشتند چون خرطوم سباع با آن گاوان ديگر در آميخته شدند و ايشان را بدريدند و بخوردند و استخوان هاى ايشان بشكستند و مغز استخوانها بمكيدند و تو در آن مى نگريدى و متعجب مى بودى، از آن پس هفت خوشه گندم از زمين بر آمد سبز و هفت ديگر سياه و خشك در يكجاى تو به تعجب با خود مى گفتى كه اين خوشه هاى گندم عجب است در يكجا رسته هفت سبز و سيراب و هفت سياه خشك بى بر در اين ميانه بادى برآمد و آن خوشه هاى خشك بر آن خوشه هاى سبز بر زد و آتش در آن زد و آن را به سوخت اين آخر خواب توست، آنگه از آب در آمدى مى ترسيدى.
مرحوم شعرانى: 1- ترجمه شعث است يعنى ژوليده موى و كر كز را در جايى نيافتم اما كز متداول است.
2- رؤياى صادقه اخبار آينده است و خوبا فرعون نمونه خوبى است از آن و انكار ناپذير و غالباً براى هر كس اتفاق افتاده و اگر خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. يوسف، آيه 54.
صفحه 234 |
نديده باشد گروهى از دوستان و آشنايان او ديده اند و از آن چند مطلب استفاده مى شود يكى آن كه نمى توان اين گونه خواب ها را ناشى از حالات مزاجى و تصورات مركوزه در خاطر و تجسم خيالات سابقه دانست چون مطالب آينده هرگز در خيال كسى خطور نكرده و از آن اطلاع ندارد و چيزى كه هنوز واقع نشده و سال ها بعد از اين بايد واقع شود فعلا در هيچ يك از قوى و حواس انسانى ممكن نيست تأثير كند. دوم اين كه اين وقايع آينده ناچار در عقل يكى از موجودات كه علل و اسباب حوادث را مى داند واز عواقب و نتايج آنها با خبر است خطور كرده است غير عقل جزئى خود ما كه خواب مى بينيم زيرا كه از حد ادراك خويش اطلاع داريم و عدم قدرت خود را بر استنباط حوادث آينده مى دانيم. سوم آن كه ما در عالم خواب با آن قوه عاقله كه از حوادث آينده با خبر است نوعى ارتباط پيدا مى كنيم و اين علم از ناحيت او بر ما القا مى شود. چهارم آن كه ذهن انسان بر حسب عادت خود براى هر چيزى لوازمى در ذهن خود آماده دارد مثلا از لوازم سال قحط خشكيدن نبات و لاغر شدن گاو و از لوازم فراوانى شادابى گندم و فربه بودن حيوانات و چون هفت سال قحط و هفت سال فراوانى از عالم غيب بر ذهن وى القا شد خاطر او به هفت خوشه و هفت گاو رفت و همان در خاطرش مجسم شد. بالجمله خواب صادق دليل بر وجود عالم مجردات و عقول است و اين كه نفس انسان با آن عالم ارتباط دارد و به وجهى خود از آن عالم است و قول طبيعيان كه پندارند عالمى غير عالم حس نيست باطل مى شود. بارى اين گونه خواب ها كه مبدء آن از عالم غيب است سلسله منظم و معقول است و علل آن براى اهل علم تعبير معلوم است و آن كه نامنظم و آميخته از چيزهاى غير مربوط به يكديگر باشد تعبير ندارد و آن را خواب آشفته و اضغاث احلام گويند و اين كه فرعون ديد اضغاث احلام نبود.
مؤلف: و فى كتاب النبوة بالاسناد عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن على بنت الياس قال سمعت الرضا(ع) يقول و اقبل على جمع الطعام فجمع فى السبع السنين المخصبة فكبسه فى الخزائن فلما مضت بلك السنون و اقبلت المجدية اقبل يوسف على بيع الطعام فباعهم فى السنة الاولى بالدراهم و الدنانير حتى لم يبق بمصر و ما حولها دينر و لا درهم الاصار فى مملكة يوسف و باعهم فى السنة الثانية بالحلى و الجواهر حتى لم يبق بمصر و ما حولها حلى و لا جوهر الاصار فى مملكته و باعهم فى السنة الثاثة بالدواب و المواشى حتى ام يبق بمصر و ما حولها دابة و لا ماشية لااصارت فى مملكته باعهم فى السنة الرابعد بالعبيد والاماه حتى لم يبق بمصر عبدولا امة الاصار فى مملكته و باعهم فى السنة الخامسة بالدور و تالعقار حتى لم بق بمصر و ما حولها دار و لا عقار الا صار فى مملكته و باعهم فى السنة السادسة بالمزارع و الانهار حتى لم يبق بخصر و ما حولها نهر و لا مزرعة الاصار فى مملكته و باعهم فى السنة السابعة برقابهم حتى لم يبق بمصر و ما حولها عبد ولاحر الاصار عبد يوسف فملك احرارهم و عبيدهم و اموالهم.
مرحوم شعرانى: ولايصح فى شرعنا بيع تالحر نفسه حتى يصير عبدا و لايدل ثبوت حكم فى شرعهم على ثبوته فى شرعنا و ابنبنت الياس هو الحسن بن على الوشاء الثقة المشهور.
مؤلف: فان لم تاتونى به فلاكيل لكم عندى ولاتفربون.
مرحوم شعرانى: ويدل الالة على خواز البيع بالكيل و لا ريب فيه فان قيل ثبوت حكم فى شرعهم لايدل على ثبوته فى شرعنا قلنا استدل الفقهاء فى موارد كثيرة بمثله حيت حكى الله تعالى حكما من غير تصريح باختصاصه بهم لان ذلك يدل على رضاه تعالى به حين الحكاية و الكيل تقدير لما يكون قوام ماليته بالمساحة اصالة و لما يكون قوامه بغزارة مادته بدلا عن الوزن والاموال على ثلثة اقسام ماليس للوزن والمساحة دخل فيه كالحيوان والقيميات و ما للمساحة دخل فيه دون الوزن كالماء والثوب و الاراى و ما هو بالوزن اصلا و الكيل بدال كالحنطة.
مؤلف: از خداى تعالى هيچ غنا نكرد آن دخول ايشان از درهاى پراكنده مگر حاجتى كه در دل يعقوب بود كه آن حاجت روا شد و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس و انديشه او از چشم بد.
مرحوم شعرانى: در روايات صحيحه آمده است كه «العين حق» چشم زدن درست است و آيه «و ان يكاد الذين كفروا» هم دليل آن است و حكما نيز وجه آن را بيان كرده اند و در اشارات ابوعلى سينا مذكور است و اين كه جاهلان چشم زخم را از خرافات مى پندارند صحيح نيست.
مؤلف: در خبر است كه برادران يوسف چون در مصر آمدند دهن هاى چهارپايان بسته بودند تا زرع كسى نخورند چون حديث صاع رفت گفتند ماكى روا داريم اين كه مى گوييم و گفتند آن صاعى بود كه آن را جام گيتى نماى خوانند.
مرحوم شعرانى: جام گيتى نماى از افسانه هاى پارسايان است و در حكايت يوسف راه يافته و بعضى گويند داراى اكبر كه امروز به داريوش معروف است طريقه اى اختراع كرده بودند براى رسانيدن اخبار از ايالات دور به اين طريق كه چراغ ها در راه نصب كرده بودند و علاماتى قرار داده هرگاه سانحه اى در كشور دور اتفاق مى افتد با روشن كردن چراغ خبر مى دادند به ايستگاه نزديك و از آنجا به ايستگاه ديگر تا به
صفحه 235 |
استخر فارس مى رسيد و شايد جامى در كاخ وى بود كه نور ايستگاه آخر بر آن مى افتاد و از واقعه كشور دور آگاه مى شدند والله اعلم بارى جام يوسف ارتباط با جام گيتى نما ندارد.
قال يابنى لاتدخلوا من باب واحد وادخلوا من ابواب متفرقة.
مرحوم شعرانى: كلام الجاحظ فى توجيه سببية العين الصائبة و كيفية تاثيرها تو كلام الرضى قدس سره فى عنى آخر و هو المصلحة التى اوجبت اضرار المعيون اما الاول فما قاله الجاحظ كلام خال عن التحصيل مبنى على اصل فاسد توهمه و هو انم المؤثر يجب ان يكون شيئا ماديا و الحق ما اورده الشيخ ابوعلى بن سينا فى النمط الاخير من كتب الاشارات و هو تان لبعض النفوس تاثيرا فى الخارج من بدنه بتعلق روحانى كتعلقه ببدنه و اما قول تالسيد رحمه الله فصحيح لاغبار عليه.
و لمن جاء به حمل بعير.
مرحوم شعرانى: يستدل بها على مشروعية الجعالة و الضمان للجعل قبل العمل و رتما يستشكل بانه ضمان مالم يجب و الجواب ان الضمان يقتضى ثبوت الدين على الضامن على نحو ما كان ثابتا على المضمون عنه و لا يقتضى مفهومه ازيد من ذلك فان كان الاصل متزلزلا او مراعى فالضمان كذلك و قال الجصاص هذا يدل على استيجار المءذن لاعلى ضمانه دين يره تو هو ضعيف لان المستاجر اولا هو يوسف(ع) و لاية عن الحكومةو الموُن ضامن عنه (ع) ثم ان صيغة الضمان هنا الجملة الاسمية و ربما يتوهم ان منه الجملة الاسمية مجزية فى العقود و فيه تان الحمل حقيقة فى الاخبار و مجاز فى الانشاء و المجاز ند مهرة الاصوليين ممن لهم تتبع فى الادب غير مطرد حتى انهم عدوا عدم الاطراد من علائم المجتاز و انما قال بخلافه من لابصيرة له فى الادب فيجوز ان يستعمل الجملة الاسمية فى الانشاء فى الطلاق و العتق و الضمان دون البيع تو الناح كما يطلق العين على الجاسوس دون البصر و يفيد قولنا هذا الذرهم لك التمليك و لا يفيده انا عبدك لاى غير ذلك مما لايتناهى و قال بعض المتاخرين ليس المجاز بالوضع فلا يقيد بالمسموع و هو غلط.
مؤلف: سعيد جبير و قتاده گفتند او را پدر مادرى بود و او صنمى داشت زرين يوسف(ع) از آن كه از كودكى بت پرستى را دشمن داشتى آن بت از او بدزديد و بر راه بيفكند.
مرحوم شعرانى: قول قتاده و سعيد بن جبير با اندك تغيير از تورات مأخوذ است كه گويد پدر راحيل بت پرست بود وقتى يعقوب با خاندان خود از موطن خود كه با پدر راحيل يكجا بودند جدا شد و بت هاى خانگى او را از خانه او برداشته با خود بردند تا او بت نپرستد.
و ابيضت عيناه من الحزن.
مؤلف: و سئل الصادق (ع) ما بلغ من حزن يعقوب على يوسف قال حزن سبعين حرى ثكلى قبل كيف وقد اخبر انه يرد عليه فقال انسى ذلك.
مرحوم شعرانى: نسيانا لايوجب الخطاء فى الفعل و القول حتى يخل بالعصمة.
مؤلف: قالُوا ءَاِنَّكَ لَانْتَ يُوسُفُ.
مرحوم شعرانى: فى كلمة ائنك خمس قراآت الاولى ترك همزة الاستفام والاكتفاء بهمزة ان مكسورة و هى قرائة ابن كثير و ابى جعفر الثانية اثبات الهمزتين لكن بتسهيل الثانية مع الفصل بالف و هى قرائة قالون عن نافع و زيد عن يعقوب و الثالثة اثبات الهمزتين و تسهيل الثانية بلا فصل بالف و هى قرائة نافع غير قالون و قرائة سهل و يعقوب نمن صرقه غير سريق زيد و الرابعة قرائة هشام بتحقيق الهمزتين مع الفصل بالف و ام يذدكرها المصنف و الخامسة تحقيق الهمزتين بلا قسل و هى قرائة الباقين و عبارة الكتاب لاتخلو من اجمال.
مؤلف: خلاف كردند در وجه سجده ايشان يوسف را بعضى گفتند سجده خداى را بود و يوسف جهت بود كجهة القبلة و وجهى دگر آن كه سجده يوسف را بود و «له» كنايت است از يوسف وليكن سجده تعظيم بود نه سجده عبادت چون فرشتگان آدم را و اين قول درست تر است.
مرحوم شعرانى: جمعى از مردم زمان ما پندارند هرگونه اكرام و تعظيم قبور ائمه عليهم السلام عبادت آنها است و شرك است و از اين عبارت معلوم گشت كه تعظيم و سجود نه به نيت عبادت عبادت نيست و قصد عبادت خود امرى است باطنى و قلبى.
وَرَفَعَ اَبَوَيْهِ عَلى الْعَرْشِ وَخَرّوُالَهُسُجَّداً.(1)
مؤلف: از حسن بصرى نقل است كه حق تعالى مادريوسف راحيل رازنده كردتاد يوسف راسجده كردتصديقاً للرؤيا.
مرحوم شعرانى: 1- رؤياهاى صادقه درى است كه خداوندازعالم مجردات به روى بشرگشوده است وچون مى دانيم خوابى كه درست تعبيرشودوهم وخيال باطل نيست وچون هيچ كس دراين جهان ازاينده خبر ندارد در رؤياهاى غيبى تجسم خيال خودانسان هم نيست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. يوسف 101 /منهج الصادقين ج 5 ص 80
صفحه 236 |
ناچارموجوداتى درغيب اى عالم هستندكامل وعالم كه روح انسان درعالم خواب به آنها متصل مى شود و از آينده آگاه مى گردد و همان كه ملائكه ملهمه اند يا عقول مجرد و از اين كه روح پس از مرگ به آن عالم در آيد و به سعادت و لذاتى بيش از آنچه در انديشه ما گنجد نائل گردد استبعاد نبايد كرد و نيز انبياء و اولياء با آن موجودات كامل رابطه دارند و بى معلم بشرى بر علوم بسيار واقف گردند.
مؤلف: و قيل كان بين الرويا و تاويلها ثمانون سنة.
مرحوم شعرانى: عمارة بفتح العين كل شىء تجعله على راسك والعمار جمعه يعين و ضعناه من رؤسنا اعظاما عن ابى عبيدة و قيل عمار رفع الصوت بقول عمرك الله و قيل هو الريحان و رفعه كان تحية.
2- چون معانى غيب نزديك به ان درقوه متخيله انسان متمثل گرددومعبرى كه ازخواص ان اگاه است صورت راازان معنى جدامى سازدواين عبارت ازتأويل رؤيااست يعنى بازگشت اين صورت به اين معنا است وشايديكى ازوجوداحسنيت قصه يوسف همان تنبيه بروجودعالم غيب است كه اساس همه اصول وعقايداست.
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ...(1)
مؤلف:بدرستيكه دادى مراازپادشاهى.
مرحوم شعرانى:شايدملك به معنى قدرت ودولت باشدچون پادشاهى براى فرعون بودوحضرت يوسف خزينه داروى.
وَ ما أرْسَلنا مِنْ قَبْلِكَ إلاّ رِجالا مِنْ أهلِ القُرى
مؤلف: از اهل شهرها دون اهل باديه كه مردمان شهرها عاقل تر و حليم تر و مجرّب تر باشند.
مرحوم شعرانى: اگر گويى چون فرق ميان پيغمبر و غير او به وحى و الهام الهى باشد پس هر كس وحى به او رسد و بتواند به مردم برساند لياقت نبوت دارد چه شهرى باشد و چه بدوى چون پيغمبر هر چه مى گويد از خود نمى گويد بلكه نقل وحى خدا مى كند و عقل و حلم و تجربه در مردم شهرى در جايى معتبر است كه بخواهد به فكر و عقل خود مردم را تربيت كند گوييم چنان نيست كه وحى بر هر كس فرود آيد او بتواند معنى آن را نيكو فرا گيرد و اجراى آن را متعهد شود و بر تعليم آن قدرت داشته باشد وگرنه قرآن را همه عرب از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدند و حفظ كردند اما در فهم آن مساوى نبودند و پس از آن حضرت عين كار او را نتوانستند استمرار دهند و ارگ از آغاز بر آنها نازل مى شد هم نمى توانستند والله اعلم حيث يجعل رسالته.
سوره مباركه رعد
مؤلف: مكية كلها عن ابن عباس و عطاء و قال الكلبى و مقاتل مكية الا آخر آية منها نزلت فى عبدالله بن سلام.
مرحوم شعرانى: المراد بالكلبى هنا محمد بن السائب و هو و بنه هشام من مشاهير العلماء النسا بين و كانا من الشيعة الامامية مع اكثارهم الرواية عن العامة و قد يطلق الكلبى فى الرواة على الحسين بن علوان تو اخيه الحسن و اكثر الرواية عن ائمتنا (ع) و هما من العامة و لذلك ربما يتوهم الامر بالعكس.
اللّهُ الَّذى رَفَعَ السَّموتِ بِغَيْرِعَمَدتَرَوْنَها...(2)
مؤلف:شمامى بينيداسمانهارامرفوع بدون ستون.
مرحوم شعرانى:اين نوع استدلال برتوحيدازجمال خلقت درقران بسياراست مانند:"فابنشابه حدائق ذات بهجة"وماننداستدلال به سايه درختان به زمين افتادن به حالت سجده وزينت كواكب وماخودازپرطاووس وجمال ان به شگفتى مى افتيم ودردل خويش به عظمت قدرت اوپى مى بريم.
مؤلف: و اوائليان عليهم لعاين الله گفتند زمين به درون فلك ساكن است به اعتمادات متكافى.
مرحوم شعرانى: اعتماد ميل است و آن كه جسمى به جانبى فشار آورد كه بدان جانب رود و اعتماد متكافى آن است كه از هر جانب كشش باشد مساوى جانب ديگر مانند آهنى كه ميان مغناطيس ها قرار گيرد و اين سخن درباره زمين صحيح نيست زيرا كه اولا زمين ساكن نيست و بر فرض سكون علت آن كشش هاى از همه جوانب نيست و با اين كه اين عقيده صحيح نيست اگر كسى هم بغلط معتقد به آن شود استحقاق لعاين الله ندارد مگر براى آن كه خلق زمين را از خداى بى نياز داند.
الله الذى رفع السموات بغير مد ترونها.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. يوسف 102 /منهج الصادقين ج 5 ص 82
2. رعد2 /منهج الصادقين ج 5 ص 88
صفحه 237 |
مؤلف: والاخر ان يكون ترونها من نعت العمد فيكون المعنى بغير عمد مرئية فعلى هذا يعنى بعمدها قدة الله عزوجل و روى ذلك عن ابن عباس و مجاهد.
مرحوم شعرانى: مر فى الجزء الاول عن على بن عيسى الرمانى ان السموات القرآن غير الافلاك التى يقول بها الحكماء بقرائن مرت الاشارة اليها و يزيد ذلك بيانا ان الظاهر من الاية ان السموات مرئية و عمدها غير مرئية و افلاك الحكما غير مرئية لشفافتها و عدم منعها عن رؤية ماورائهامع براكمها الاف فرسخ فالسموات هى الكواكب و كجاريها و اعمد هنا هى القوة امانعة عن تجاذبها.
كُلَّ يَجرى
مؤلف: هر يكى از ايشان مى روند به وقتى مسمّى و معين در او دو قول گفتند يكى آن كه به بروجى و منازلى معين مسمى مى رود و آفتاب به يك سال اين دوازده برج ببرد و ماه به يك ماه و هر يكى هر روز از مطلعى ديگر برآيند و به مغربى ديگر فرو شوند.
مرحوم شعرانى: اين قول موافق علم هيئت و ارصاد قديم و جديد است كه مدت سپر ماه و خورشيد از هزاران سال پيش تا كنون مقدارى معين است حتى به ثانيه و ثالثه هم تغيير نكرده و اين از معجزات قرآن است.
لِاَجَل مُسَمّىً.(1)
مؤلف:ورام كرد افتاب وماه را جهت مصالح عباد بر حركات مستمره كه نافع ان است در حدوث كائنات وبقاياى ان هر يك از انها مى رود و حركت مى كند تا وقتى نام برده شده يعنى مدت معين كرد ور خود را به اتمام رساند يعنى افتاب 12 برج خود را در عرض يك سال تمام ميكند وماه مدت يك ماه وهر يك روز از مطلعى بر ايند وبه مغربى ديگر فرو روند.
مرحوم شعرانى:اين مدت چنان محدود ومعين است كه اهل نجوم اختلاف در ثانيه وثالثه ان نيز نيافتند چنانچه دور ماه 23 روز و12 ساعت و44 دقيقه و2 ثانيه و54 ثالثه است وهزاران سال بر اين مقدار بوده وخواهد بود وهمچنين خورشيد وساير كواكب واين از معجزات قران است چون مردم عادى اين را ندانند مگر برسد.
كل يجرى لاجل مسمى
مؤلف: اى كل واحد منهما نجرى الى وقت معلوم و هو فناء الدنيا و قيام الساعة التى تنكدر عندها الشمس و يخسف القمر و تنكدر النجوم عن الحسن و قال ابن عباس اراد بالاجل المسمى درجاتهما و منازلهما التى ينتهيان اليها و لايجاوزانها.
مرحوم شعرانى: يعنى ان حركاتهما لها ضبط معلوم و حساب ثابت استخرجها المنجون و دونوها فى الجداول و الزيجات يحاسبون بها الشهور والسنين و الخسوف و الكسوف والتحاويل و غير ذلك.
وَ هُوَ الَّذى مَدَّ الأرضَ
مؤلف: او آن خداست كه بكشيد زمين را يعنى بگسترد و بسط كرد و حق تعالى در بدايت خلق زمين بيافريد بر جاى كعبه و آنگه بفرمود تا جمله زمين از زير كعبه بيرون آوردند چنان كه جامه نوشته تو را از زير تو بيرون آرند.
مرحوم شعرانى: نوشته يعنى درهم پيچيده و در نورديده و از اين آيه معلوم مى شود كه آب در آغاز بر خاك احاطه كلى داشت چنان كه هيچ از خاك پيدا نبود و اين ربع مسكون كه اكنون از آب بيرون آست به تدريج بيرون آمد و به سبب سنگينى كوه ها به اصل كره كه زير آب درياها است متصل و پيوسته است و اگر اين ربع مسكون به قسمت مركزى پيوسته نبود هر قطعه آن مانند جزيره متحركى روى آب اقيانوسها به هر جانب مى رفت.
وَمِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيهازَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ.(2)
مؤلف:ازهمه ميوه هاگردانيددرزمين يعنى افريد ازجميع انواع ثمرات دوصنف سفيدوسياه وخردوبزذگ وبرش وشيرين وحاروبلردوبرى وبوستانى وزمستانى وتابستانى وامثال ان.
مرحوم شعرانى:ماوردى مى گويدودرعلوم امروزهم ثابت است كه گياهان نروماده دارندولوبيك ساق ويك كل علائم نروماده موجودات وثمرات بهتلقيح حاصل ايدواين هم ازمعجزات قران است.
مؤلف: دو جفت يعنى دو صنف و دو نوع.
مرحوم شعرانى: در علوم امروزى ثابت شده است كه در نباتات مطلقاً جفت نر و ماده است.
مؤلف: در اين آيت وجه استدلال بياموخت بر ملحدان و دهريان و طبايعيان و هر كه او اثبات صانعى حكيم نكند اگر چنانستى كه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 2)رعد 2 / منهج الصادقين ج 5 ص 88
2. 4)رعد3 / منهج الصادقين ج 5 ص 89
صفحه 238 |
زمين بودى يا از آب يا از هوا بايستى تا چون آب و هوا و زمين هر سه يكى بودى از او يك نوع ميوه بيشتر نياوردى نه آن كه از يك آب و يك زمين و يك هوا هزار نوع نبات و گياه و درخت پديد آرد اگر طبع بودى يا امرى موجب اين قضيه در او محال بودى چون بر اين جمله مى باشد دليل مى كند كه اين را صانعى و مدبرى هست قادرى مختار كه به حسب اختيار و ارادت خود چنان كه مى خواهد مى آرد و مى آفريند.
مرحوم شعرانى: تركيبى كه صانع آن حكيم نباشد محال است حكيمانه باشد چنان كه نقش و كتابت روى كاغذ اگر به دست كاتب و نقاش ماهر نباشد محال است هر صفحه در علمى و هر سط در مطلبى و هر باب مشتمل بر حكمتى باشد و فاعل بى اراده خط كج و معوج بى معنى و بى نظم روى كاغذ مى كشد اين ميوه هاى مطبوع و شيرين با هزاران صمالح و فوائد دليل حكمت فاعل او است از همين زمين كه انگور ماده شيرينى مى گيرد اگر ميوه تلخ بكارند ماده تلخى و گل معطر ماده خوشبوى و گل خوشرنگ سرخى و زردى و برگ مايه سبزى و هكذا و اينها بى تدبير حكيم نتواند بود.
و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين.
مؤلف: و قال الماوردى واحد الزوجين ذكر و انثى كفحول النخل و اناثها و كذلك كل جنس من النبات و ان خفى الزوج الاخر.
مرحوم شعرانى: الذى ذكره الماوروى مما ايده اهل عصرنا ممن هو علم بهذا الشان فانهم يقولون فى كل نبات ذكر و انثى اما مبائن احد هما عن الاخر فى الساق او فى الزهر او فى بعض اجزاء الزهر و بالجملة الذكورة والانوثة ثابتتان فى جميع انواع النبات لكنه ظاهر فى النخل خفى فى غيرها و تفصيل ذلك فى علم النبات و هو من معجزات النبوة.
ءاذا كنا تربا ائنا لفى خلق جديد.
مؤلف: و هذا منهم نهاية فى الاعجوبة فان الماء اذا حصل فى الرحم استحال علقة ثم مضغة ثم لحماً فاذامات و دفن استحال برابا فاذا جاز ان يتعلق الانشاء بالاستحالة الاولى فلم لايجوز تعلقه بالاستحالة الثانية و سمى الله تعالى الاعادة خلقا جديدا.
مرحوم شعرانى: باديا ركباتنا كناية عن تشمير الذيل و عدم خلط الجد بالهزل فى امرهام كالحرب و لا انفس بل الاعراض فقط.
وَيَسْتَعْجِلوُنَكَ بِالْسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ...(1)
مؤلف:وطلب تعجيل مى كنندازتوبه عقوبتى كه خداى براى ايشان مقرركرده پيش ازعافيت وچون حق تعالى عذاب استيصال راازاين امت صرف كرده وتعذيب مكذبان ان حضرت راتأخيرفرموده وبه قيامت افكنده پس ان تأخيرحسنه است وان استيصال سيئه وكافران استعجال عذاب استيصال مى كردندقبل ازاحسان الهى برايشان به تأخيران وبروجه انكارواستهزاءدران استعجال مى كردند.
مرحوم شعرانى:ازاين ايه معلوم مى گرددكه مرادازايتى كه كفارازان حضرت مى خواستندعذاب بوده نه معجزه.
وَيَقوُلُ الَّذينَ كَفَروُالَوْلااُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ...(2)
مؤلف:ومى گويندانان كه كافرشدند:چرافروفرستاده نمى شودبرمحمد(ص)نشانه اى ازپروردگاراويعنى معجزه كه مامى طلبيم چون عصاى موسى واحياءعيسى.
مرحوم شعرانى:چنانچه چندبارگفته ايم اين ايات كه كفارمكه مى خواستندايات عذاب بودنه مطلق معجزه چون مى شنيدندامتهاى سابقه به طوفان وعذابهاى ديگرهلاك شدندبه پيغمبر(ص)ازاين عذابهابرماهم نازل شودپيغمبر(ص)مى فرمود:من فقط بيم دهنده ام وعذاب بامن نيست وبه قرينه جوابهاهمه ايات رابايدحمل برعذاب كردنظيرنمازايات.
مؤلف: عطيّه گفت نام فرشته اى است و اين صوت آواز او است و تسبيح او و برق تازيانه او است كه به آن ابر را مى راند.
مرحوم شعرانى: بهمذهب خدا پرستان هيچ چيز مؤثر نيست در ايجاد غير اراده پروردگار و اين اسباب طبيعى كه مشاهده مى كنيم مانند ابر و باد و ماه و خورشيد در پرورش حيوان و نبات و ديگر چيزها هيچ يك خود موثر نيستند و حكما آنها را معد گويند يعنى مهيا كننده مانند آن كه خاك و گل را كسى مهيا كند تا سازنده خانه سازد و از اين جهت معدات و اسباب معدوم مى شوند و مسببات مى مانند و اگر اينها علت وجود بودند پس از معدوم شدن آنها مسببات هم معدوم مى گشتند بلكه بناعهم معد است براى بقاى خانه و فرشتگان خداوند مأمور حفظ و نگهدارى همه چيزند و همچنان كه قواى غير شاعره مانند كهربا و برق و امثال آن ما را احاطه كرده قواى شاعره كه ملائكه اند هم هر موجودى را احاطه كرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رعد 7 /منهج الصادقين ج 5 ص 192
2. رعد 8 /منهج االصادقين ج 5 ص 93
صفحه 239 |
وَلَهُ مُعَقِبات مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ ...(1)
مؤلف:هر ان كسى راكه مى پوشد يااشكارمى كندقول وفعل خودرافرشتگانندكه درپى درايندان كس رادرحفظ اووافعال واقوال او...
مرحوم شعرانى: اين معنى بر حكماى الهى نيز روشن و با ادله متقن ثابت است كه همه موجودات عالم شهادت در تدبير مجردات غيبى است كه چون به اسباب مادى مستعد گردند فيض از عالم غيب در رسد ابر و باد و خورشيد و فلك همهمكسخر امر پروردگارند و معدات نه فاعل حقيقى.
وبازمؤلف اين ايه رانظيرايه:"ومايلفظ من قول الالديه رقيب عتيد"مى داند.
مرحوم شعرانى:درزبان مردم رقيب وعتيددوملك هستنداماازايه كريمه وحديث مستفادنمى گرددچون رقيب نگهبان است وعتيداماده.يعنى سخنى نمى گويدمگرنگهبانى نزداواماده است امانگهبان اماده شايدجنس باشدوبردوتن وبيشترصادق ايدچونان كه گويى من زن وفرزنددارم وشايدفرزندان دويابيشترباشد.
وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُبِحَمْدِهِ.(2)
مؤلف:وتسبيح مى گويد رعد متلبس به حمد خداى يعنى تسبيح را با تحميد مقترن مى سازد .
مرحوم شعرانى::رعد و برق چنانكه امروز ثابت كرده اند از تركيب دو نوع قوه الكتريكى مثبت و منفى ابرهاست و خداوند تبارك و تعالى نسبت به تسبيح حمد بدانها داده است چنانكه به همه چيز داده است "و ان من شيئى يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم "و "يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض "و مانند "النجم و الشجر يسجدان "و تسبيح جمادات آن است كه دلالت بر قدرت او مى كنند يا تسبيحشان بصورت مثالى است چنانكه اولياء مى شنوند .
مؤلف:درهمين رابطه ازابن عباس نقل مى كند كه جمعى يهود به پيامبراكرم صلى الله عليه واله عرض كردند:ماراخبرده كه رعدچه چيزاست؟فرمودفرشته اى است موكل برابرها.تازيانه دردست گرفته به ان ابررامى راندهرجاكه خدامى خواهدوگفتنداين صدااوراچيست؟فرمود:زجراواست تاابرراازانجابردكه خواهدگفتندراست گفتى.
مرحوم شعرانى:صاحب تبصرة العلوم كه ازعلماى اماميه است درباره مضمئن اين روايت گويد مطابق عقيده حشويه است يعنى اخباريان ساده وخبرضعيف مخالف قران است :"هوالذى يرسل الرياح فتثيرسحاباً"بادفرستدپس ابرهارابراگيزدواگرفرشتگان ابرراراندندى فرشته محتاج تازيانه نبود ى درراندن ابرانتها اين بنده گويد اينخبررابرفرض صيحت تأويل بايدكردبه اينكه افعال طبيعى بعداتندواثر ازملائكه وايه كريمه منافى جز نيست.
والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم.
مؤلف: ذكر الوجه هنا عبارة عن الاخلاص و ترك الرياء.
مرحوم شعرانى: ابتغاء وجه الله يدل على وجوب النية فى البادات و ان الثواب متوقف على التقرب كما يدل عليه العقل ايضا و نية الوجه فى اصطلاح اهل الكلام ان يكون الداعى الى الفعل جهة حسنة مثلا الانفاق على المرئة الفقيرة حين ان كان داعى المنفق رفع ضرها فلو كان داعيه جلبها للزنا بها كان الانفاق قبيحا و الدافى الى الفعل هو الغاية فى اصطلاحهم و هذا معنى اعتبار الوجه بمعنى الغاية و تصوره بديهى يمكن التكليف به و ان كان التفبير عنه اشكل على بعضهم حبى قال بعض الفقهاء لا يمكن التكليف به و لم يفت بوجوبه و الحق وجوبه و هو مذهب اكثر المحصلين.
وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَاللَّهِ مِنْتَعْدِ ميثاقِهِ.
مؤلف: اى هلا انزل على محمد معجزة من ربه يقترحونها و يجوز انهم لم يتفكروا فى الايات المنزلة فاعتقدوا انه لم ينزل عليه آية و لم يعتدوا بتلك الايات فقالوا هذا القول جهلا منهم.
مرحوم شعرانى: عهدالله يشمل النذر و اليمين مع ساير الاحكام فلا يجوز يقضه و ورد فى رواية زرارة ان كل نمين كان نقضها خيرا لك فى الدين او الدينا يجوز نقضها و هذا باطلاقه يوجب جوتاز نقض اليمين مطلقا اذلا يترك احد يمينا الا لمنفعة دينية او دينوية فظاهر الرواية متروك العمل و القدر المعلوم ان العمل ان كان راحجا فى نظر الحالف ثم تبين خطاوه او طرا عليه ما يوجب مرجوحيته شرعا بعد ان كان راحجا جاز تركه والا فلا و ان كان فيه نفع دنيوى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـرعد12 / منهج الصادقين ج 5 ص 95
2. 3)رعد14 /منهج الصادقين ج 5 ص 99
صفحه 240 |
مؤلف: ابو هريره گفت طوبى درختى است در بهشت كه خداى تعالى گويد او را كه شكافته شو براى بنده من از هر چه او خواهد آن درخت بشكافد و از او ساخت مراكب و انواع جام ها و حلى و حلل و هر چه بنده تمنّى كند از آنجا بيرون ايد.
مرحوم شعرانى: بنا بر تجسم اعمال در آخرت طوبى حقيقت دين و شريعت است كه جامه كرامت و تقوى بر مردم از آن پوشيده شود و همه گونه نعمت هاى ديگر از آن به دست آيد و آنچه در اين جهان معقول و غيرمحسوس باشد در آن عالم مجسم و محسوس گردد.
مؤلف: قرا اهل الكوفة و يعقوب و صدوا بضم الصاد و كذلك فى حم المؤمن و الباقون و صدوا بفتح الصاد.
مرحوم شعرانى: لم يثبت ياء عقاب احد من السبعة واختلفوا فى ضم دال لقد استهزى و فتحها و اظهر الذال من امذتهم حفص و ابن كثير و ادغم لام بل وين الكسائى و وقف ابن كثير على هاد و واق بالياء.
مؤلف: و دگر علما گفتند مراد به اهل كتاب فى قوله «آتيناهم الكتاب» عبدالله سلام است و اصحاب او و سبب نزول آيت آن بود كه حق تعالى در بدايت كار در قرآن ذكر رحمن كمتر كرده بود چون عبدالله سلام ايمان آورد و جماعتى اصحاب او گفتند يا رسول الله در تورات ذكر رحمن بسيار است و در قرآن اندك است. خداى تعالى اين آيت فرستاد «قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن ايّاماً تدعوا فله الاسماء».
مرحوم شعرانى: يهوديان براى خداوند دو اسم مستعمل دارند يكى يهوه و ديگرى ادونا و نام اول را بسيار تعظيم كنند چنان كه ارباب تقوى و صلاح جارى كردن آن را به زبان برخلاف تعظيم مى شمارند و در كتاب تورات آنجا كه يهوه نوشته در لفظ ادونا مى گويند گويا در اينجا مقصود از الرحمن لفظ ادونا است يعنى ما براى خدا دو نام داريم و هميشه اسم ذات را استعمال نمى كنيم پيغمبر جواب مى دهد كه هيچ فرق نيست ميان اسماء كه يكى را بايد تعظيم كرد و ديگر را نبايد هر دو از اسماء حسنى است تعظيم به آن نيست كه بر زبان نياورند.
لِكُلِّ أجَلِ كِتابٌ
مؤلف: هر اجلى و وقتى را نوشته اى هست يعنى هر اجلى و وقتى را از آجال و اعمار بنى آدم و جز آن بر لوح محفوظ نوشته اند.
مرحوم شعرانى: اين مردم از پيغمبر مى خواستند آيات عذاب نازل شود چنان كه بر امت هاى سابقه نازل شد مانند نوح كه قوم وى به طوفان هلاك شد و عاد و ثمود و غير آنان خداوند جواب مى دهد كه هنوز اجل مرگ آنها نرسيده و اين گونه آيات فائده در ايمان آنها ندارد و دليل ديگر بر اين كه مردم مكه آيات عذاب موعود مى خواستند نه معجزه براى اثبات نبوت آيت ديگر است متصل به همين آيه كه فرمايد «اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك الى آخرها».
وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لسْتَ مُرْسَلا قُلْ كَفى بِاللهِ شَهيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ
مؤلف: بس است خداى گواه ميان من و شما و آن كس كه علم كتاب به نزديك او است و بعضى مفسران گفتند عبدالله سلام است و بيشتر مفسران از قدماء و محدثان و اهل اخبار و اسناد و روايات از موافقان و مخالفان بر آنند كه حضرت اميرالمؤمنين على است.
مرحوم شعرانى: اگر گويى شهادت خداى ناديده بر نبوت پيغمبر(ص) كافران را سود ندارد و همچنين شهادت اميرالمؤمنين على(ع) كه پسر عم او بود و كفار هيچ يك را قبول نمى كنند گوييم شهادت خدا ترويج امر و ظفر دادن پيغمبر و فرستادن آيات و معجزات است و شهادت على(ع) به اقامه براهين و ادله.
مؤلف: و روى عاصم بن ابى النجود عن ابى عبدالرحمن السُلَمى قال ما رأيت احداً اقرأ من على بن ابى طالب(ع) للقرآن.
مرحوم شعرانى: عاصم بن ابى النجود بهدلة هوالذى فاق جميع القراء شهرة والقرائة المعروفة هى القرائة المنقولة عن حفص عنه و هى راجحة على قرائة غيره بجهات و اخذ عن زربن حبش عن ابى عبدالرحمن السلمى عن اميرالمؤمنين(ع) و يحق لذلك ان نقول هذه القرائة المشهورة هى قرائة اميرالمؤمنين على(ع) و قال العلامة فى التذكرة و يجب ان يقرء بالمتواتر من الايات و ما تضمنه مصحف على(ع) لان اكثر الصحابة اتفقوا عليه و حرق عثمان ماسواه انتهى ولا شك ان ابا عبدالرحمن اخذ قرائته عنه(ع) من هذالمصحف الموجود بايدينا فعلا.
فَيُضِلُّ اللهُ مَنْ يَشآءُ
مؤلف: و خداى اضلال آن كند و وجوه آن بگفتيم از خذلان و تخليه و حكم و تسميه و حرمان ثواب و منع از طريق بهشت و اهلاك.
مرحوم شعرانى: چون اگر خداوند مردم را گمراه كند جبر لازم آيد و آن ظلم است پس بايد تأويل كرد به اين كه خداوند گروهى اشقيا را به حال خود رها كند و واگذارد يا به غير اين تأويل مثلا حكم كند كه آنها گمراه هستند چون باب افعال به معنى حكم كردن و تسميه هم آمده است.
سوره مباركه ابراهيم
مؤلف: ابو سعيد خدرى روايت كند كه ما با پيغمبر بوديم در جنازه اى گفت ايها الناس بدانيد كه اين امت را ابتلا كنند در گور چون مرد را
صفحه 241 |
در گور نهند و قوم از او بر گردند فرشته اى مى آيد به دست او مطرقه باشد و خداى او را زنده كند و آن فرشته او را باز نشاند و گويد چه مى گويى؟ آن مرد مؤمن بود گويد «اشهد ان لا اله الا الله و اشد ان محمداً عبده و رسوله» آن فرشته گويد صدقت. راست گفتى: آنگه درى از دوزخ برگشايد و گويد بنگر اگر كافر بودى اين جاى تو بودى اما چون مؤمنى خداى تعالى آنجاى را بدين جاى بدل كرد براى تو و درى از بهشت در گور او گشايند و گور بر او فراخ كنند.
مرحوم شعرانى: از اينجا گويند كه اين سؤال و جواب و نعمت و نقمت در قبر و فراخ كردن آن از عالم غيب است نه عالم شهادت چون شايد مؤمنى در جوار كافرى مدفون باشد و اگر گور مؤمن را به قدر چشم انداز او فراخ كنند كافر هم در بهشت مى افتد و هيچ جاى براى جهنميان نمى ماند.
مؤلف: آنگه گور بر او فراخ كنند مقدار هفتاد گز و نورانى كنند آنگه درى از بهشت بر گور او گشايند و گويند بنگر كه خداى تعالى براى تو چه معد نهاده او شادمانه شود، و آنگه درى از دوزخ برگشايند و گويند بنگر كه خداى تعالى از تو چه صرف كرده است اگر كافر بودى و عاصى جاى تو اينجا بودى او را غبطه و سرورى بيفزايد آنگه روح او را در تن مرغى از مرغان بهشت نهند كه در بهشت مى پرد و جسم او خاك شود تا باز آفريدن.
مرحوم شعرانى: در بعض روايات ما آمده است كه روح مؤمن نزد خداوند گرامى تر از آن است كه آن را در حوصله مرغه نهند بلكه آنرا در بدنى نهند مانند بدن وى در اين جهان كه اگر بينى بشناسى كيست و اين روايت دوم را بر اول ترجيح داده اند و اگر روايت اول صحيح باشد آن را تأويل بايد كرد به اين كه چون بدن مثالى رقيق است و به هر جا ظاهر و حاضر تواند شد آن را به مجاز و تشبيه مرغ ناميدند.
مؤلف: و از نعمت هاى او بر شما آن است كه مسخر كرد شما را كشتى تا در دريا مى رود به فرمان او.
مرحوم شعرانى: عوام و بعضى متكلمين گويند تسخير كشتى براى انسان دليل وجود پروردگار نيست چون هر چه سبب طبيعى دارد به نظر آنان متعلق به سبب طبيعى است و احتياج به خداوند ندارد نعوذ بالله و گويند خلق آسمان و زمين و فرستادن باران از آسمان را توان دليل بر خالق گرفت اما حركت كشتى در دريا خود ما كشتى ساختيم و خود پارو مى زنيم و باد آن را مى برد و در جوراب گوييم هر چيز كه سبب طبيعى دارد باز مخلوق خدا است و به اراده او كه آن اسباب را آماده كرده است.
مؤلف: قال الحسن و سعيد بن جبير أراد بذلك انه يؤكل ثمرها فى الصيف و طلعها فى الشتاء و ما بين صرام النخلة الى حملها ستة اشهر.
مرحوم شعرانى: 1- هذا و امثاله محمول على التمثيل والتشبيه لاملى تعيين المراد.
2- الحين فى اللغة و اطلاق كلام الله تعالى مطلق الزمان قال تعالى لتعلمين نباه بعد حين والمراد القيمة و قال فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون و اما قوله تعالى توتى اكلها كل حين فالمتبادر الى الذهن منها كل مدة زمان جرت العادة يكون الثمرة ماكولة فى تلك المدة و هى مختلفة باختلاف الثمار و يبقى ثمر النخل من اول ظهور الطلع الى الصرام ستة اشهر.
سوره مباركه حجر
مؤلف: مكية فى قول قول قتادة و مجاهد و قا لالحسن الا قوله و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم و قوله كما انزلنا على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين و هى تسع و تسعن آية بالاجماع.
مرحوم شعرانى: معنى الاجماع ها اتفاق جميع من تصدى لعد لاايات لا ما يعلم به راى المعصوم (ع) و للاجماع ثلث مراحل الاولى ان يعلم من اتفاق جماعة نعرفهم ابفاق الجميع و ينكره اهل الحديث الثانية ان يعلم من اتفاق الجميع قول المعصوم و قسمه بعضهم الى الدخولى و اللطفى و الحدسى و الدخولى اولى و الثالثة الاحتجاج بقوله (ع) فيما يؤخذ من الشرع و فيما لايوخذ من الشرع كالنحو و اللغة له مرحلتان الاولى ان يعلم من اتفاق جماعة من النحاة مثلا اتفاق جميعهم الثانية ان يحصل من اتفاق جميعهم العلم بصدق مدعاهم و الاجماع حجة مطلقا.
مؤلف: قال الزجاج و الشهب المنقضة من آيات النبى (ص) و الدليل على انها كانت بعد مولد النبى (ص) ان شعراء العرب الذين كانوا يمثلون فى السرعة بالبرق و بالسيل و بالاشياء السرعة لم يوجد فى اشعارهم بيت واحد فيه ذكر الكواكب المنقضة.
مرحوم شعرانى: قال الامام الرازى ان قيل كانت هذه الشهب موجودة قبل المبعث لامور الاول ان قدماء الفلاسفة تكلموا فى اسبابها و الثانى ان وصفها جاء فى اشعار الجاهلية وذكر منها ابياتا و الثالث رواية الزهرى عن زين العابدين (ع) بينا رسول الله (ص) جالس فى نفر من الانصار اذ رمى بنجم فاستنار فقال (ص) ما كنتم تقولون فى مثل هذا فى الجاهلية فقالوا كنا نقول يموت عظيم او يولد عظيم الحديث واختر فى الجواب ان هذه الشهب كانت موجودة الا انها زيدت بعد المبعث وجعلت اكمل و اقوى و يدل عليه قوله تعالى فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا
صفحه 242 |
انتهى بتلخيص و قد يبفق كثرة الانقضاض و يسمى تناثر النجوم كل سنة يكثر فيها واتفق فى سنة 329 و مات فيها الكلينى و جماعة من العلماء.