ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 3)جاثيه 20 /منهج الصادقين ج 8 ص 297
2. 4)جاثيه 21 /منهج الصادقين ج 8 ص 299
3. 4)جاثيه 23 /منهج الصادقين ج 8 ص 301
صفحه 415 |
سوره مباركه احقاف
مؤلف: و المعنا فهاتوا احدى هذه الحجج الثلاث اولاها دليل العقل و الثانية الكتاب و الثالثة الخبر المتواتر.
مرحوم شعرانى: ربما يتوهم من الاية ان ما ينقل فى الكتب من السالفين بطرق الاحاد يفيد الاعم فان الله تعالى سماه علما و هو غلط لان القرآن ذم من تقليد اسلافه و انه بصرف الظن فلا بد ان يكون المراد هنا ما نقل متواترا حتى يحصل منه اليقين و العلم حقيقه فى اليقين و اطلاقه على الظن مجاز لايصار اليه الا بالقرينة كيف و القرينة هنا على خلافه و ما يتعسف الاخباريون من اطلاق العلم العادى أو الظاهرى على الظن المستفاد من الحديث فباطل فانهم ان ارادوا ان كذب بعض الاحاديث محال عادة كانقلاب الجبال ذهبا و الصعود الى السماء فهو باطل و ان ارادوا ان كذب الحديث ممكن عادة و مرجوح فهذا معن الظن فان ثبت حجيته بدليل فهو والا فليس بحجة بخلاف العلم فانه حجة بغير دليل.
مؤلف: سعد وقّاص گفت: شنيدم كه پيغمبر(ص) كسى را گفت در حيات او كه او از اهل بهشت است الاّ عبدالله سلام را.
مرحوم شعرانى: سعد وقّاص خود از عشره مبشره است و از اين روايت معلوم مى شود كه اصل حديث بشارت اين ده تن به بهشت صحيح نمى باشد. و روايت سعد وقاص را ابن عبدالبر در استيعاب نقل كرده گويد اين حديثى است ثابت و صحيح و كسى را در آن سخنى نيست.
وَاذْكُرْ أَخاعاد إِذ أنذرَ قَوْمَهُ بِالاحقافِ ـ الآية
مؤلف: عبدالله عباس گفت: احقاف نام وادى است ميان عمّان و مَهرَه. مقاتل گفت: منازل عاد به يمن بود دد حضرموت به جائى كه آن را مَهره گويند كه اشتران نيكو را به آنجا نسبت كنند مَهرى گويند.
مرحوم شعرانى: ميان علماء در منازل قوم عاد اختلاف بسيار است و به تحقيق معلوم نيست كجا بودند و در سوره شعرا گذشت كه قوم عاد در جائى مى زيستند كه آب و بركه بود استخرها مى ساختند و بر سر بلندى ها براى خوشگذرانى عمرات مى كردند و ارم ذاتالعماد از بناهاى آنان بود بالجمله مردمى مرفه و متمدن و ثروتمند بودند و در حضرموت چنين زندگانى بعيد مى نمايد. به كلده و بابل بيشتر مناسب است ارم ذات العماد هم ظاهراً در بابل بوده است والله العالم و طبرى نيكو گفت جائز است كوهى در شام باشد و جائز است وادى ميان عمان و حضرموت و جائز است شحر باشد، در دانستن آن عمل به فريضه نيست و در جهل آن هم ترك واجبى نيست هرجا بود صفتش اين بود.
مؤلف: كلبى گفت: احقاف كوهى است كه آب ازو بمَأزَمينَ شود.
مرحوم شعرانى: مأزمين حد ميان مشعرالحرام و عرفات است و در معجم البلدان گويد نام قريه اى در شام نيز هست و به نظر مى رسد اين قول نزديك تر به قول كسى است كه آن را كوهى در شام گفته است و عمالقه گروهى بودند در بسيارى از بلاد عربستان و عراق و شام. بلكه مصر نيز متفرق بودند. مانند تركان در ممالك مشرق پس از اسلام، و دولت ها داشتند و عاد و ارم هم از عمالقه اند. چنانكه اهل تاريخ گفته اند و دور نيست كه در شام نيز دولتى داشتند.
وَلَقَدْمَكَّنّاكُمْ فيمااِنْ مَكَّنّاكُمْ فيهِ...(1)
مؤلف: و بدرستى كه تمكين داديم قوم عاد را در آن چيزى كه متمكن نساختيم شما را اى كفار قريش در آن چيز از قوه و شوكت و كثرت اموال و ترفه احوال و طول اعمار و فرمانروائى و تصرف امور دنيوى .
مرحوم شعرانى: همه جا خداوند قوم عاد را به داشتن ثروت و دولت و تجمل و قصور عاليه و تمدن عظيم وصف مى فرمايد و يكى از ابنيه آنها "ارم ذات العماد "است كه به احتمال قوى باغهاى متعلق بابل و از عجائب سبعه جهان بوده وجود چنين دولت و ثروت در جنوب عربستان بعيد مى نمايد و با يكى از دولتهاى عراق مانند دولت كلده يا بابل بيشتر منطبق مى شود و مساكن آنها را چه بدانيم و چه ندانيم مقصود عبرت گرفتن است هر جا كه باشد .
وَاِذْصَرَفْنااِلَيْكَ نَفَراًمِنَ الْجِنِّ...(2)
مؤلف:ويادكن اى محمد(ص)چون كه بگردانيديم يعنى ميل داديم به سوى توگروهى راازجن.وازسعيدبن جبيرمروى است كه حضرت رسول (ص)قران رابرجنيان نخواندوايشان رانديد.
مرحوم شعرانى:بايددانست كه ماطريقى براى شناختن جن وحالات انان نداريم جزانچه به نقل ازمعصومين(ع)ثابت گرددوبه سخن ديگران اعتمادنتوان كرد.وانهاراجن گفتندبراى انكه ازنظرپنهان است ودعوى گروهى ازقدماى عرب وشعراى انان كه جن راديدندبرفرض
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 1)احقاف 25 / منهج الصادقين ج 8 ص 236
2. احقاف 28 /منهج الصادقين ج 8 ص 329
صفحه 416 |
صحت نقل دليل حقيقت ان نيست چون شايدخيال باطل درنظر انان مجسم شودوافكارخودانهابرخودشان القاءشودوراه تحقيق اين كه صورت مرئيه خيال موهوم است ياحقيقت ان است كه ازان صورت چيزى شنيده شودازاخبارغيب كه واقع مى شودياعملى رابيان كندكه درحدقدرت بيننده نباشدوازاين گونه امركه دلالت كندان صورت حقيقى است خارج واين ازمايش دراخبارمدعيان ديدن جن براى ماميسورنيست.
روايت سعدبن جبيرمبنى برمقتضاى اصل طبيعت بشرى است كه جن ازنظراوپنهان است وروايت ابن مسعودكه پس ازاينبيايدمبنى بران استكه شايدبه اعجازپيغمبران صورت جن براى كسى هويداگرددياخودپيغمبر(ص)به اقتضاى مقام نبوت اراده ديدارانان كند.حكماوفلاسفه نهدليل بروجودجن اورندونه برعدم ان مانندزبان ماداشته باشندوسايرتفاصيل وجودانان بايدبه نقل يقينى ثابت شودازقول معصوم ياقران.
مؤلف: آنگه مرا گفت چه ديدى؟ گفتم مردان سياه مى ديدم با جام هاى سفيد. گفت: از جن نصيبين بودند از من متاعى خواستند من ايشان را ممتّع كردم به استخوان و پشك شتر و سر گين چهار پايان.
مرحوم شعرانى: بعضى مردم امروز از امثال اين خبر چنان استنباط كردند كه مراد از جن حيوانات ذره بينى است كه در اين كثافات پرورش مى يابند و كثافات غذاى اينها است، اما بيشتر روايات تقريباً صريح است. در اينكه جن موجودات مجردند مانند ملائكه، و دليل وجود آنان قرآن است شايد فائده وجود آنها تربيت و تدبير و هدايت حيواناتى مانند كركس و مار و سگ و حشرات باشد كه كثافات و سمومات را مصرف مى كنند. تدبير آنها مانند تدبير ملائكه باشد عقول و نفوس بنى آدم را و نسبت خوراك به جن از جهت مظاهر و معلولات آنها است و شايد غير اين وجهى دارد كه ما نمى دانيم.
مؤلف: هر استخوانى كه بر او نام خداى نبرده باشند چون در دست ايشان افتد گوشت بر او پديد آيد هر كدام تمام تر و سرگين براى چهارپايان همچنان دانه شود كه از اول بوده باشد.
مرحوم شعرانى: چون گوشت و دانه در ظاهر پديدار نيست. بلكه گفت: از سنخ موجودات مثالى است و جن نيز از آن سنخند و خوراك آنها هم از قبيل است و پيغمبر فرمود: «ابيت عند ربى يطعمنى و يسبقنى» آن حضرت روزه وصال مى گرفت و خوراك او نزد پروردگار روزه وصال را باطل نمى كرد و گرنه بايد علماء روزه وصال را براى آن حضرت مستثنى نكنند.
قالوُاياقَوْمَنااِنّاسَمِعْناكِتاباًاُنْزِلَ مِنْ بَعْدِموُسى...(1)
مؤلف:گفتند باقوم خود،اى گروه ما بدرستى ماشنيديم كتابى راكه ازنزدخداى فروفرستاده شدپس ازكتاب موسى.
مرحوم شعرانى:ازاين ايات مستفادمى گرددكه جنيان مى شوندوسخن مى گوينداگرچه حقيقت الت سامه وناطقه انان راندانيم ونيزمعلوم مى شودبعضى جاهلندوبعضى عالم وعالم انان جاهلان رادعوت به حق مى كنند واينكه اينان موجودى هستندنه منزه مانند ملائكه كه معصيت نمى كنندونه مانند حيوان مادى كه ديده شوندوازاجسام مادى متغيرومتأثرگردندوواسطه ازميان انسان وملائكه وكارانان هم مانندكارملائكه محكم وبانيروى عظيم است كه اسمانهاوزمين راحركت دندونه مانند انسان سست وضعيف وتوانندمانندتخت بلقيس رازيمن به شام اورندوهكذا.
ومن لايجب داعى الله فلسين بمعجزفى الارض وليس له من دونه اولياءاولئك فى ضلال مبين.(2)(2)
مؤلف:اين ايه دلالت صريحداردبرانكه ان حضرت همچنان كه برانس مبعوث بودبرجن نيزمبعوث بودوهيچ پيغمبرى رابرجن وانس مبعوث نگردانيدمگرخاتم انبياءرا.
مرحوم شعرانى:وهمدلالت داردبرانكه انسان ازجنس اشرف است واومى تواندجن راهدايت كندومستقيم سازدوجن نمى تواندجنس خودرابه راه اوردوشبيه اين قوه عاقله است درانسان باقوه واهمه وى،چون واهمه براى مصالحى دراوخلق شده است واگرعاقله براومسلط باشددرراه صحيح ومصلحتى كه خدامراعات فرموده بكارمى افتدواگرعاقله نباشدخودواهمه خويش رااصلاح نخواهدكرد.مثلاحب زن وبچه واهمه است وترس ازمرگ وفقرهم ازاوست وخشم بردشمن نيزازواهمه است وهمچنين امورى كه قوام امرانسان بدانهاست حتى لذت ازسبزه واب وگل براى رغبت اوست درزراعت واين واهمه كه مبداءهمه اين صفات است واگردرتدبيرعقل باشدمانندجنى است كه به پيغمبرانسى ايمان اورده واگربه راه خودتازه مانندشيطان مارداست وسبب همه معاصى وظلمهاوفتنه ها.نعوذبالله.
فَاصْبِر كَما صَبَرَ اُولُوالعَزمِ مِنَ الرُّسُلِ
مؤلف: خلاف كردند در آن كه پيغمبران اولوالعزم كه بودند؟ ابن زيد گفت: همه پيغمبران اولوالعزم بودند هيچ پيغمبر نبود خداى را الاّ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. احقاف29 /منهج الصادقين ج 8 ص 331
2. 2)احقاف 31 /منهج الصادقين ج 8 ص 322
صفحه 417 |
اولوالعزم كه بودند؟ بعضى ديگر گفتند: همه پيغمبران خداى اولوالعزم بودند الا يونس كه در او عجله و حدّتى بود براى اين گفت: خداى تعالى رسول را «ولاتكن كصاحب الحوت» أبوبكر الرّازى. گفت: عن أبى القاسم الحكيم كه اولوالعزم نجباء پيغمبران بودند كه ذكر ايشان در سورة الانعام هست و آن هيجده پيغمبران اند و اين اختيار حسين بن الفضل است. كلبى گفت: اولوالعزم آنانند كه ايشان را قتال فرمودند و ايشان به تيغ بيرون آمدند و جهاد كردند و بعضى ديگر گفتند مراد به اولوالعزم دوازده پيغمبرند از بنى اسرائيل كه ايشان را به شام فرستادند. امّت در ايشان عاصى شدند سخت آمد بر ايشان آنگه كافران بر ايشان مستولى شدند و ايشان را بكشتند. و گفتند شش پيغمبر بودند نوح بود و هود و صالح و لوط شعيب و موسى(ع) و ايشانند كه خداى تعالى قصّه ايشان در سورة الاعراف بر نسق بگفت. بعضى ديگر گفتند: اصحاب شرايع بودند پنج پيغمبر (نوح) و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد رسول الله مقاتل گفت: شش پيغمبر نوح بود كه او بر رنج قوم صبر كرد و ابراهيم بود كه بر آتش صبر كرد و اسحاق بود كه بر ذبح صبر كرد و يعقوب بود كه بر فراق فرزند صبر كرد و يوسف بود كه بر بلاء چاه صبر كرد و ايّوب بود كه بر بلاء بيمارى صبر كرد. حسن بصرى گفت: چهار كس بودند: ابراهيم و موسى و داود و عيسى. امّا عزم ابراهيم اين بود كه او را خداى تعالى گفت «أسلم». او گفت: «أسلمت لربِّ العالمين» آنگه او را ابتلاء كردند در مال و نفس و فرزند و وطن به همه وفا كرد و در همه صادق آمد. اما موسى(ع) عزم او آن بود كه او را گفتند «انّا لمدركون» او گفت «كلا ان معى ربى سيهدين» و اما عزم داود آن بود كه در خطيئه خود چندان بگريست كه پيراهن او گياه برست و اما عيسى عزم او آن بود كه در دنيا خشتى بر خشتى ننهاد و گفت دنيا معبر است و گذرگاه از او ببايد گذشتن و عمارتش نبايد كردن. چنان است كه حق تعالى گفت: رسول را كه صبر كن چنانكه اولوالعزم كردند. در صدق چون ابراهيم باش و در وثوق چون موسى باش و در خشوع چون داود باش و در زهد چون عيسى باش. قتاده گفت: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بودند.
مرحوم شعرانى: بر هيچ يك از اين اقوال دليل واضح و قرينه صحت نياوردند و درست همان است كه پيغمبران همه صاحب عزم و نيت راسخ و صبر و شكيب بودند، چنانكه قول اول است اين اقوال همه تكلف باشد.
ائتونى بكتاب من قبل هذا أو أثارة من علم ان كنتم صادقين.
مؤلف: و المعنا فهاتوا احدى هذه الحجج الثلاث اولاها دليل العقل و الثانية الكتاب و الثالثة الخبر المتواتر.
مرحوم شعرانى: ربما يتوهم من الاية ان ما ينقل فى الكتب من السالفين بطرق الاحاد يفيد الاعم فان الله تعالى سماه علما و هو غلط لان القرآن ذم من تقليد اسلافه و انه بصرف الظن فلا بد ان يكون المراد هنا ما نقل متواترا حتى يحصل منه اليقين و العلم حقيقه فى اليقين و اطلاقه على الظن مجاز لايصار اليه الا بالقرينة كيف و القرينة هنا على خلافه و ما يتعسف الاخباريون من اطلاق العلم العادى أو الظاهرى على الظن المستفاد من الحديث فباطل فانهم ان ارادوا ان كذب بعض الاحاديث محال عادة كانقلاب الجبال ذهبا و الصعود الى السماء فهو باطل و ان ارادوا ان كذب الحديث ممكن عادة و مرجوح فهذا معن الظن فان ثبت حجيته بدليل فهو والا فليس بحجة بخلاف العلم فانه حجة بغير دليل.
سوره مباركه محمد ((صلى الله عليه وآله))
أَضلّ أَعْمالَهُمْ
مؤلف: أى حكم الله على أعمالهم بالضلال. خداى تعالى حكم كرد بر عمل ايشان ضلال و آنكه واقع نيست موقع قبول براى آنكه نه بر وجه مأمور به در وجود آورده اند. چون چنين باشد به موقع قبول نيفتد. و قول ديگر در او آن است كه به اعمال، آن كيد خواست كه ايشان ميكردند و مى انداختند در ابطال كار سول(ص) ، خداى تعالى آن مكر ايشان باطل كرد كيدشان بنحرشان گردانيد و خايت و خاسر كرد ايشان را تا بر كار نيفتاد آنچه كردند در آيت شبهتى نيست در صحت احباط از اين دو وجه كه ما بيان كرديم.
مرحوم شعرانى: احباط آن است كه كسى عمل صحيح موافق شرائط شرعى به جا آورد و ثواب آن به سببى باطل گردد و مؤلف بدو وجه دلالت آيه را بر آن رد كرد. يكى آنكه مراد از اعمال عبادت آنها نيست و مراد از اضلال باطل كردن ثواب نه× بلكه مراد كيد و مكر آنها است، ديگر آنكه بر فرض عبادت مقصود باشد جامع شرايط صحت نبوده است.
فَاِمّامَنّاًبَعْدُوَاِمّافِدآءًحَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ اَوْزارَها.(1)
مؤلف:استرقاق به سنت مطهره ثبوت يافته چه در هيچ موضع داز قرآن ذكر آن نشده و اگر كافر اسلام آورد در هر دو حال جميع احكام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محمد 5 /منهج الصادقين ج 8 ص 339
صفحه 418 |
مذكوره(استرقاق و من و فداء بمال يا به نفس و قتل)از او ساقط است و حكم او حكم اهل اسلام است.
مرحوم شعرانى:فرق ميان غلبه دينى و كشورگشائى اسلامى با تسلط دنيوى و مملكت گيرى جباران كه بعهد ما استعمار گويند همين حكم است زيرا كه اهل دنيا كشور ستانى ميكنند تا بر مردم مغلوب مسلط باشند و ثروت آنها را بكيرند و خود آنها را استخدام كنند و همه گونه مناصب و مشاغل را براى ملت مغلوب روا نمى شمرند اما اسلام چون جهان را گرفت همه مردم را از هر نژاد و زبان با مردم عرب متساوى الحقوق قرار داد به شرط ايمان و هيچ قومى را پست تر از عرب نشمرد و ممكن بود مردى مسلمان از ترك و عجم به بغداد آيد و صاحب منصب با وزير خليفه گردد و در دولتهاى استعمارى چنين اتفاق به خاطر كسى خطور نميكند تا به وقوع خارجى چه رسد و جمعى كه خود دولت اسلام را استعمارى ناميدند علت ضعف آنرا قبول اجانب در مناصب عاليه دولتى شمرند و اين تناقض بسيار عجيب است.
مؤلف: تا كارزار بارهاى گران خود بنهد يعنى تا أهل كارزار سلاح بنهند و كارزار باسر شود.
مرحوم شعرانى: باسر شود يعنى تمام شود و به انجام رسد مانند بسر آيد.
مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَالمُتَّقُونَ
مؤلف: قولى ديگر آن است كه مثل زياده است.
مرحوم شعرانى: شايد حاجت به اين تكلف نباشد، چون از لفظ نهر و آب و عسل و لبن و خمر و امثال آن ذهن انسان در دنيا به چيزى مى رود كه نعم بهشتى بسيار بهتر و بالاتر از آن است و آن چه به ذهن مى رسد. امثال و مظاهرى از آنها است كه در جنت است «و فيها ما تشتهيه الانفس» و شايد انسان مشروبى غير اين ها در بهشت خواهد از شر بت هاى مصنوع و معطر كه نظير آن در دنيا خورده است.
فيهااَنْهارٌمِنْ مآءغَيْرِآسِن وَاَنْهارٌمِنْ لَبَن لَمْ يَتَغَيَّرْطَعْمُهُ...(1)
مؤلف: معنى آن است كه در بهشت جويها از آبى كه متغير نيست يعنى رنگ و طعم و بوى آن از حالت اصلى و خلقى خود تغيير نيابد بر خلاف آب دنيا كه تغيير پذير مى شود.
مرحوم شعرانى:اگر گوئى نهرهاى بهشتى از مايعات طبيعى است يا مصنوع اگر طبيعى است چرا خمر را ذكر فرمود و اگر طبيعى و مصنوع هر دو است بسيار مايعات و شربتهاى مطبوع و صناعى باشد كه نام نبرده است . در جواب گوئيم:اثبات اين چهار نفى بيش از آنرا نمى كند و فرمود:2فيها ما تشتهيه الانفس"و ذكر آن چهار براى شهرت و معروفيت آنهاست و در تأويلات محى الدين هر يك از آنها را تشبيه به چيزى كرده.اب تغيير نكرده را به معرفت حقيقى كه ماييع حيات است وهمه بدان نيازمندندوشيررابه افعال نيكووتهذيب خلق كه مانندشيرناقصان رامى پروراندوخمربامزه شورمحبت صفات وذات است دردل بالغان وعسل مصفى حلاوت واردات قدسى است دردل سالك مريدواين قبل ازشراب محبت است.
مؤلف: براى آن گفت كه لذّت خورندگان باشد كه خمر اهل دنيا تلخ باشد.
مرحوم شعرانى: تأييد آن مى كند كه گفتيم اين الفاظ خمر و لبن و غير آن مثل آن هاست كه در بهشت است نه نوع آن. چنان كه جاى ديگر در وصف خمر فرموده «لايصدعون عنها و لاينزفون» نه خمار دارد و نه مستى.
فَاعْلَمْ اَنَّهُ لااِلهَ اِلّااللّهُ وَاسْتَغْفِرْلِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ...(2)
مؤلف:ازامام ناطق جعفرصادق(ع)منقول است كه پيغمبرازهيچ مجلسى برنمى خواست مگركه 25 باراستغفارمى فرمود.
مرحوم شعرانى:هرآلودگى نفسانى معصيت نيست هرچندموجب پشيمانى وحسرت باشدچنانكه مردمتعبدبراى نمازشب بيدارنشودافسوس مى خوردوبسيارى ازمردم چون درماه مبارك رمضان بيمارگردندوازروزه محروم شوندبه تأسف ازاوخواست واين نوعى استغفاراست اماپيغمبران واولياءپيوسته نقص خويش رادرمقابل كمال حق مشاهده مى كنندومى بينندهرچه درعبادت بكوشندآنچه لايق بارگاه اوباشدنكرده اند.درپيشگاه سلطان وجودكه گنهكارمتخلف عذرخواهى ميكندازنافرمانى وهم فرمانبرمطيع ازآنكه پيشكش اولايق عظمت سلطان نيست.
إنّ الَّذينَ ارتَدّوُا عَلى أدبارِهِمْ
مؤلف: عبدالله عباس گفت: منافقانند كه به منزلت مؤمنان اند در اظهر چون با هم خالى شوند با سر كفر شوند، و بيان كرديم كه بر اصل ما از مؤمن ارتداد صورت نبندد و دليل بر او بيان كرده ايم.
مرحوم شعرانى: پيش از اين چند بار گذشت كه اگر كافر يمان آورد مستحق ثواب است و اگر مرتد شود چون كافر است به بهشت نرود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 1)محمد(ص)17 / منهج الصادقين ج 8 ص 344
2. محمد(ص)21 /منهج الصادقين ج 8 ص 348
صفحه 419 |
چون مؤمن بوده است بايد به بهشت رود و جمع بين اين دو ممكن نيست و احباط باطفل است. يعنى كفر استحقاق ثواب ايمان را از ميان نبرد، و اگر گويند هم به بهشت رود براى دريافت ثواب و هم به دوزخ براى عقاب گوئيم اگر اول به دوزخ رود پس از آن به بهشت و دائما در بهشت باشد چون با كفر و ارتداد مرده است ممكن نيست و اگر براى درك ثواب اول به بهشت رود. پس از آن به دوزخ آن عيش بهشت كه مى داند عاقبت آن آتش است ثواب نخواهد بود،و اگر كسى گويد ثواب ايمان را در عذاب دوزخ به او بچشانند مانند ثواب ديگر اعمال خير كه از كافر صادر مى شود گوئيم ثواب ايمان حقيقى به خدا ثواب دائم است و نعمت در ميان عذاب ثواب ايمان نتواند بود عقلا نيز ممكن نيست كسى به چيزى يقين كند آنگاه در آن شك نمايد و در تجربه هم ديده نشده است و شرح اين در محل مناسب ديگر در همين نزديكى بيان خواهد شد.
مؤلف: و فى هذا دلالة على بطلان قول من قال لايجوز تفسير شىء من ظاهر القرآن الا بخبر و سمع.
مرحوم شعرانى: هذا القول للاخباريين زعموا انه لايجوز تفسيرالقرآن الا بالحديث ولكن المذهب على خلافه ثم انه لاحجية فى تفسيرالقرآن باخباد الاحاد قطعا و انما الخلاف بينهم فى الفقه و الفروع فما روى عن الائمة المعصومين عليهم السلام مما لايقين بصدوره عنهم لايحتج به و انما ينقل غلط فانى لم ارشيئا مما نقلوه الانقل نعم ترك القليل مما يقطع بكذب ناقله أو كان مخالفا لصلاح معشره و هو نادر جدا.
فَكَيْفَ اِذاتَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبوُنَ وُجوُهَهُمْ وَاَدْبارَهُمْ.(1)
مؤلف: پس چگونه باشدحال ايشان ياچه حيله داشته باشنددروقتى كه متوفى سازندايشان رافرشتگان يعنى قبض ارواح ايشان كنند زنند بررويهاى ايشان مقامع اتشين به جهت انكه ازحق گرديده باشندوبرپشتهاى ايشان زيراكه پشت براهل حق كرده اند.
مرحوم شعرانى: ملائكه مشهودنيستنديعنى هنگام مرگ كافركسى انهاراباچشم دنيوى نمى بيندوزدن برروى وپشت انهارانيزمشاهده نمى كندوبرفرض به الات واسباب دنيوى برروى وپشت ميت بزننداحساس دردنخواهدكردواصحاب اين اموررامى دانستندومى توان بدين ايه استدلال كردكه صحابه درصدراسلام به چشم مثالى والام برزخى معتقد بودند.
فأحبط الله اعمالهم.
مرحوم شعرانى: مران بعض الالفاظ فى اصطلاح المتكلمين مستعمل فى غير معناه اللغوى و منه الاحباط فلا يدل الآية الكريمة على ثبوت الاحياط الذى ابطله علمائنا بل المراد منه عدم ثبوت الثواب من اول الامر لا ابطابه بعد ثبوته.
و لا تبطلوا أعمالكم.
مرحوم شعرانى: تمسك بعض الفقها بلايبطلوا اعمالكم على عدم جواز قطع الصلوة اختيارا.
سوره مباركه فتح
مؤلف: معنى آن است كه لأجلك و حرمتك و بسببك يعنى بيامرزد گناه امّت براى تو و شفاعت و جاه تو. چنانكه گويند فقلت هذاالامر لك اى لأجلك.
مرحوم شعرانى: رئيس هر قوم نماينده پيروان است و اگر در قومى گروهى مخالفت امر سلطان كنند هر چند بى دستور و فرمان رئيس باشد و سلطان گويد تو را بخشيدم. يعنى كسانى تورا، و گاه باشد كه سلطان با سلطان ديگر عهد مى بندد و در امورى كه راجع بر عاياى آنها است.
مؤلف: در اين آيت دليل است بر بطلان مذهب مجرّد.
مرحوم شعرانى: مجرد تصحيف است و مجبره صحيح، يعنى آنها كه گويند خداوند تعالى مردم را مجبور مى كند بر گناه و كفر و عقاب مى كند، و مقصود آن كه آيت رد مذهب جبريان است. چون خداوند فرموده ما رسول را فرستاديم تا شما ايمان آورد الخ.
مؤلف: چون رسول(ص) از غزا و قسمت غنايم فارغ شد زينب بنت الحارث زن سلام بن مشكم بفرمود تا گوسفندى بكشتند و بريان و آن را زهر آلود كرد و پرسيد كه رسول(ص) از بريان چه دوست تر دارد. گفتند ذراعش آن را زهر بيشتر ماليد و به هديه پيش پيامبر آورد.
مرحوم شعرانى: حكم نجاست كفار پس از فتح مكه نازل شد و پيش از آن با مسلمانان آميزش داشتند و اجتناب از آنها عسر و حرج بود كه در يك خانواده يكى مسلمان بوده و يكى كافر و هر دو بر كى خوان مى نشستند و خيبر پيش از فتح مكه بود.
لَوْتَزَيَّلوُالَعَذَّبْناالَّذينَ كَفَروُامِنْهُمْ عَذاباًاَليماً.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محمد(ص)29 /منهج الصادقين ج 8 ص 352
2. 1)فتح 25 /منهج الصادقين ج 8 ص389
صفحه 420 |
مؤلف:درذيل اين ايه شريفه حديثى رانقل مى كندكه عمرشك دردين اسلام كردوبه حضورنبى اكرم(ص)مشرف شدوعرض كردكه چگونه شمافرموديدكه به مكه مى رويم ودرانجاحلق وتقصيرمى نماييم درحاليكه چنين نشد؟حضرت فرمود:ايامن گفتم كه امسال مى رويم؟عرض كرد:خير.فرمود:عن قريب به مكه خواهيم رفت وحلق وتقصيرخواهيم كرد.
مرحوم شعرانى:اگر"بدا"دراخبارخداورسول جايزباشدممكن بودبفرمايد:مقدربودمابه مكه برويم اما بداحاصل شدامانفرمود،چون وقتى پيغمبرخبرى دهدوهيچ واقع نشودموجب شك وضلالت مردم مى شودوخداى تعالى گمراهى مردم رانخواهدودرروايت اهل بيت امده است كه بدادراخبارخداورسول(ص)جايزنيست وخداوندتكذيب اولياءخودنمى كندوانچه برخلاف اين واردشده ازاخبارواحاداستبرخلاف عقل حجيت ندارد.
مؤلف: و قرار بر آن دادند كه ده سال جنگ نكنند و مردم در اين ده سال ايمن باشند و هر كه به مكّه ايد از اصحاب محمّد به حج و عمره يا به بازرگانى ايمن باشند بر خود و بر مال خود، و هر كه به مدينه آيد از قريش كه از اينجا به مصر شود يا به شام ايمن باشند بر مال و جان، و هر كه از قريش به نزديك حضرت رسالت آيد بى دستورى وليّش او را با جاى خود فرستند و هر كه از قوم محمّد به نزديك قريش آيد او را باز ندهند، اين سخت آمد بر مسلمانان، رسول(ص) گفت: رها كنيد هر كه از ما با ايشان رود گو برود إلى لعنة الله.
مرحوم شعرانى: از اين سخن توان دريافت كه رسول(ص) غرضش ملك و سياست نبوده. چون ملوك اگر از يكى از پيروان سوء نيتى نسبت به خود تفرس كنند انتقام جويند هر چند از آن انتقام فائده نبرند اما كفار مكه انتقام جوى بودند و مى خواستند هر كه از آن ها بگريزد و جانب رسول(ص) رود او را باز گيرند و شكنجه دهند يا بكشند. بلكه پيغمبر(ص) با امثال ابى سفيان هم جنة ها به تحريك او بود انتقام نجست. چنانكه خود او هم باور نمى كرد پيغمبر پس از پيروزى او را رها كند. اما چون آن حضرت دانست ديگر از او كارى ساخته نيست او را به خود گذاشت و ملوك دنيا امثال اين دشمنان را پس از غلبه ريز ريز مى كنند.
مؤلف: عمر خطاب گفت: مرا هرگز در اسلام شك نيامد الاّ آن سال.
مرحوم شعرانى: سهيلى در روض الانف شرح سيره ابن هشام اين روايت را از عمر آورده و از آن عذر خواسته است كه گاهى مؤمن شك مى كند. آنگاه در دلائل حق نظر كرده شكش زائل مى شود و از ابن عباس روايت كرده كه هيچ كس از ان خالى نيست و قول حضرت ابراهيم(ع) را كه گفت: «ليطمئن قلبى» شاهد آورده است و حق آن است كه تنظير درست نيست كه حضرعت ابراهيم صريحاً گفت: «بلى» يعنى ايمان آورده ام در جواب سؤال پروردگار «أولم تؤمن». اما عمر گفت: در نبوت رسول(ص) شك كردم و بهتر ان بود كه سهيلى مى گفت: عمر مرتد فطرى نبود تا توبه اش پذيرفته نشود بلكه مرتد ملى بود چون اصل كافر بوده و مرتد فطرى آن است كه ولادت او بر اسلام باشد.
فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلكَ فَتحاً قَريباً
مؤلف: و هذا اخبار منه سبحانه انه رضى عن المؤمنين اذ بايعوا النبى (ص).
مرحوم شعرانى: و من ذلك اخذ المسلمون شمارهم بذكر رضى الله عنه بعد ذكر الصحابة و لا بدل الاية الكريمة على عدالة جميع من ادرك النبى (ص) و كذلك شرطوا فى الصحبة الايمان كما هو صريح الآية التى تفرد حفص بضم هاء الضمير من عليه الله فيها و غفلنا عن ذكره فى موضعه.
مؤلف: و روى الزهرى و عروة بن الزبير والمسور بن محزمة قالوا خرج رسول الله(ص) من الحديبية فى بضع عشرة مدئة من اصحاب حتى اذا كانوا بذى الخليفة قلد رسول الله(ص) الهدى واشعره و احرم بالعمرة و بعث بين يديه عينا له من خزاعة يخبره عن قريش و سار رسول الله(ص) حتى اذا كان بغدير الاشطاط قريبا منعسفان اتاه عينه الخزاعى فقال انى تركت كعب بن لوى و عامربن لوى قد جمعوا لك الاحابيش و جمعوا جموعا و هم قاتلوك او مقاتلوك و صادوك عن البيت فقال(ص) روحوا فراحوا حتى اذا كانوا ببعض الطريق قال النبيُص) ان خائدبن الوليد بالغميم فى خيل لقريش طليعة فخذوا ذات اليمين وس ار(ص) حتى اذا كان بالثنية بركت راحلته فقال(ص) ماخلات القصواء ولكن حبسها حابس الفيل ثم قال والله لايسألونى خطة يعظمون فيها حرمات الله الا اعطيتهم اياها ثم زجرها فوثبت به قال فعدل حتى نزل بأقصى الحديبية على ثمد قليل الماء انما يتبرضه الناس تبرضا فشكوا اليه العطش فانتزع سهما من كنانته ثم امر هم ان يجعلوه فى الماء فوالله مازال يجيش لهم بالرى حتى صدروا عنه فبيناهم كذلك اذجاء هم بديل بن ورقاء الخزاعى فى نفر من خزاعة و كانوا عيبة نصح رسول الله(ص) من اهل تهامة فقال انى تركت كعب بن لؤى و عامربن لوى و معهم العوذ المطافيل و هم مقاتلوك و صادوك عن البيت فقال رسول الله(ص) انا لم نجىء لقتال احد ولكن جئنا معتمرين و ان قريشا قدنهكتهم الحرب واضرت بهم فان شاؤا ماددتهم مدة و يخلوا بينى و بين الناس و ان شاؤا ان يدخلوا فيما دخل فيه الناس فعلوا والا فقد جموا و ان ابوافوالذى نفسى بيده لاقاتلنهم على امرى هذا حتى تنفرد سالفتى و لينفذن الله تعالى امره فقال بديل سأبلغهم ماتقول فانطلق حتى اتى قريشا فقال انا قدجئناكم من عند هذا الرجل و انه يقول كذا و كذا فقدم عروة بن مسعود
صفحه 421 |
الثقفى فقال انه قد عرض عليكم خطة رشد فاقبلوها و دعونى آته فقالوا ائته فأتاه فجعل يكلم النبى(ص) فقال له رسول الله(ص) نحوا من قوله لبديل فقالوا عروة عند ذلك اى محمد أرأيت ان استأصلت قومك هل سمعت بأحد من العرب اجتاح اصله قبلك و ان تكن الاخرى فوالله انى لارى وجوها وارى اشابا من الناس خلقاء ان يفروا و يدعوك فقال له ابوبكر امصص بظر اللات.
مرحوم شعرانى: عسفان على مرحلتين من مكة و غدير الاشطاط موضع والحباشة جماعة من الناس ليسوا من قبيلة واحدة والخطة الامر والخطب و برض المائ خرج و هو قليل والثمد الماء القليل بلا مادة والعوذ الحديثات النتاج من الظباء و مطفل ذات الولد من الانس والوحش و كانه اراد النساء والذرية والسالفة صفحة العنق وانفرادها كناية عن الموت والاشابة اخلاط الناس من كل اوب وامصص بظر اللات سب و اهانة والبظر هنة من لحم بين شفرى فرج المرئة بمصه العاشق عند هيجان الشهوة و عنى ابوبكر انت تعبد اللات و تحبها فامصص بظرها
مؤلف: راويان اخبار روايت كردند كه در صلح حديبيه چندانى مصلحت بود كه جز خداى نداند. براى آن كه چون صلح پديد آمد مسلمانان و مشركان هم سخن شدند و در مناظره آمدند با هيچ عاقل متميّز سخن نگفتند و الاّ در اسلام آمد تابه آن دو سال چندان مشكران به اسلام آمدند كه به همه مدت مثل آن نيامده بودند.
مرحوم شعرانى: بنابر اين «انا فتحنا لك» در آغاز سوره اشاره به همان داستان حديبيه است و تكلف براى تفسير آن چنانكه گذشت لازم نيست.
مؤلف: و لمنا اطمأن رسول الله (ص) اهدت له زينب الحارث امرأة سلام ابن مشكم و هى ابنة أخى مرحب شاة مصلية و قد سألت أى عضو من الشاة أحب الى رسول الله (ص) فقيل لها الذراع فأكثرت فيها السم و سمت سائر الشاة ثم جاثت بها فلما و ضعتها بين يديه تناول الذراع فأخذها فلاك منها مضعة و نتهش منها.
مرحوم شعرانى: لايجوز الاستدلال يهذا الحديث على تحليل مذبوح اليهود و لا على طهارة ما باشروه بايديهم اذ يمكن ان يكون رسول الله (ص) علم ان الشاة المسلم و باشره المسلم.
محلقين رؤسكم و مقصرين.
مؤلف: فى هذا دلالة على ان المحرم بالخيار عند التحلل من الحرام أن شاة حلق و ان شاء قصر.
مرحوم شعرانى: و فى رواية ان الرجل الصرورة يجب عليه الحلق و الظاهر الاستحباب.
محمد رسول الله والذين معه اشداءعلى الكفاررحماءبينهم...ذلك مثلهم فى التوراةومثلهم فى الانجيل(4)(1)
مؤلف: اين وصف عجيب كه ذكرشدصفت ايشان است دركتاب موسى وصفت ايشان است دركتاب عيسى.
مرحوم شعرانى: گاه تورات گويندوازآنهمه كتب مقدسه يهودراخواهندودرباب 42كتاب اشعياءازآيه11گويد:بيابان وشهرهايش آن دياركه قيدار(فرزنداسماعيل وجدپيغمبر)ساكن است آوازخودرابلندكنندوساكنان سالع(مدينه)آوازبخوانندوازبالاى كوههافريادبرآورندخدااى راتمجيدكنندوتسبيح او را در جزائر آشكار كنند، خدايتعالى چون جباران بيرون آيدمانندمردجنگى خشم آوردوبانگ وفريادكندوبردشمنان خود پيروز شود.
ودرانجيلمرقس باب 4 ازآيه26اينمثل مذكوراست.
سوره مباركه حجرات
يااَيُّهاالَّذينَ آمَنوُالاتَرْفَعوُااَصواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتز النَّبِىِّ...اَنْ تَحْبَطَ اَعْمالُكُمْ...(2)
مؤلف:چون براهين قاطعه دالندبرابطال احباط اعمال صالحه به افعال سيئه،پس حبوط اعمال دراين مقام به معناى عدم ترتب ثواب باشدبررفع وجهرازروى توسع چنانكه به اين مفسرباشدنه به معناى بطلان اعماليكه قبل ازاين ازايشان صادرشده باشد.
مرحوم شعرانى:درصفحه 41 ازجلدهفتم وصفحه 355 ازجلدهشتم درباره احباط وتكفيراشارتى كرده ودليل بطلان ان رابه اختصاراورده ايم ومرحوم مجلسى عليه الرحمة دركتاب اعتقادات منسوب به وى احباط وتكفيرراثابت فرموده وقول علماى شيعه راردكرده است وازاين جهت بعيدمى دانيم كتاب مزبورحقيقتاًازان مرحوم باشدچون بسيارى ازاين گونه اموردران ديده ايم وبايددانست كه گاهى يك لفظ درقران وروايات به يك معنى استعمال شده ودراصطلاح به معناى ديگر،مثلااجتهاددرروايات مذموم است وازان نهى كرده اندومجتهدرامخالف طريقه اهل بيت(ع)شمرده ومرادازان استنباط احكام ازرأى وقياس است نه مجتهدبه اصطلاح امروزى وهمچنين فقيه قران واخبارهمه علوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 4)فتح /29منهج الصادقين ج 8 ص 397
2. حجرات 2 /منهج الصادقين ج 8 ص 404
صفحه 422 |
دينى است ودراصطلاح امروزعلم فرع است ودرقران فرمايدزنامكروه است ومكروه درقران حرام استعمال شده ودرنزدماچيزديگراست وحرام درقران به معنى چيزديگرامده است مانند"حرم ذلك على المؤمنين"يعنى نكاح زن زاينه برمؤمن مكروه است وحبط وتكفيرهم درقران معنى ديگرداردغيرمعنى اصطلاحى ماكه شيعه باطل مى دانندوبعض معتزله صحيح ودركتاب اعتقادات برروايات واياتى كه دران كلمه حبط امده تمسك كرده اند.
إنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَرآءِالحُجُراتِ
مؤلف: آنان كه تو را آواز مى دهند از بيرون حجره ها.
مرحوم شعرانى: حجره از حجر به معنى منع است و مقصود از آن جائى بود بيرون خانه (اطاق پيغمبرص) كه در پيش آن طارمى مانندى از نى و غير آن گذاشته بود كه كسى از آنجا به درون نيايد و نگاه نتواند كرد.
مؤلف: و در آيت دليل است بر آنكه خبر واحد ايجاب علم و عمل نكند.
مرحوم شعرانى: مؤلف اين آيه را دليل بر آن گرفت كه خبر واحد حجت نيست و جماعتى در زمان ما آن را دليل حجيت خبر واحد دانند و كلام مؤلف به نظر درست مى ايد و شرح آن را در حاشيه مجمع البيان نوشته ايم.
مؤلف: و آنكه بر امام جور بيرون آيد قتال او واجب نمود و بى فرمان امام به قتال ايشان نشايد رفتن.
مرحوم شعرانى: يعنى كسى كه بر امام حق خروج كند مردم جايز نيست خود بى دستورى امام به جهاد آنها روند.
مؤلف: عبدالرحمن عوف گفت: شبى با عمر خطاب در مدينه بعسسى مى گرديدم. به در سرائى برسيدم. روشنائى چراغى بود آنجا و آوازى از آن سرا مى آمد. عمر گفت: اين سراى كيست؟ من گفتم: سراى ربيعة بن اميّة بن خلف و به خمر مشغولند و ليكن خطا ما كرديم كه تجسّس كرديم و خداى ما را نهى كرد از اين. عمر گفت: راست گفتى و برگشت. أبوقلابه گفت: أبومحجن الثقفى خمر مى خورد با أصحابش، عمر آنجا بگذشت. تجسّس كرد و واقف شد بر آن، در سراى شد، أبومحجن حاضر بود با يك مرد. گفت: يا عمر خطا كردى. گفت: چه خطا كردم. گفت: دو خطا كردى. يكى تجسّس و خداى تعالى گفت: «ولاتجسّسوا» و ديگر بى دستورى در سراى من آمدى. خداى تعالى مى فرمايد: «لاتدخلوا بيوتاً غير بيوتكم حتّى تستأنسوا و تسلّموا». عمر گفت: چه مى گوئى. گفت: اينكه شنيدى. زيدبن ثابت و عبدالله بن أرقم حاضر بودند. گفتند: يا عمر چنين است كه او گفت، تاوان بر ماست.
مرحوم شعرانى: يعنى غرامت گناه و تقصير از ماست. در شرع اسلام تتبع گناه نبايد كرد، بلكه اگر اتفاقاً از كسى گناهى ديده شود منع بايد كرد و حد بايد زد و در رسم سياستمداران امر بر خلاف اين است حتى در ممالك نصارى آنچه را جرم و گناه شناسند مأموران در مورد سوءظن به تحقيق و تفتيش مى پردازند و حتى به حبس و شكنجه از متهم اقرار مى گيرند و به نظر مى رسد در اسلام در اتهام به قتل نيز اگر آثار جرم و قاتل ديده شود و ولى دم بداند او قاتل است غير از پنجاه قسامه تضيق ديگرى بر او نمى تواند كرد و اگر نداند او قاتل است خود قسامه هم نمى تواند بخورد.
اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقيكُمْ.ّ(1)
مؤلف:هر كه را تقوى بيشتر رب اونزدخدابيشتروفضل اوازهمه افزون تر.
مرحوم شعرانى:هيچ يك ازامم اختلاف نژادى راماننداسلام انكارنكردندوبرين علت تسلط مسلمانان برامم درقرون اوليه اسلام استعمارنبودماننداستعماراروپائيان چون مسلنانان هركشورى راكه مى گشودنداهل ان كشوربه هر نژاروزبان به شرط مسلنانى باقوم غالب متساوى الحقوق مى شدند،اماغيرمسلمانان برقوميمسلط شوندبوميان انجاراباخودمتساوى قرارنمى دهندومسلمانان مفريبراى زيردستان خودازذلت گذاشته بودهدكه اسلام ارندتامتساوى الحقوق شوندواروپائيان مفرى نمى گذارندچون نژادوزبان رانمى توان تغييردادمگرانكه بعض ممالك
ازاستعماربردارند.
يَمُنّوُنَ عَلَيْكَ اَنْ اَسْلَموُاقُلْ لاتَمُنّوُاعَلَىَّ اِسْلامَكُمْ بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ.(2)
مؤلف:منت مى نهند بر تو به انكه اسلام اورده اند وقوبول كرده اند.بگو اى محمد(ص)به ايشان كه منت منهيد بر من براسلام.
مرحوم شعرانى:بعضى مردم مى پندارندكه پيغمبر اكرم(ص)براى هدايت مردم منتى نداردچون خداتععالى فرموده:بل الله يمن عليكم ازاين جهت تبرك واستشفاع وحاجت خواستن نزد قبران حضرت و مس وبوسيدن ان را نامشروع مى شمارند.واصل اين ازكينه مشركين مكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 1)حجرات 13 / منهج الصادقين ج 8 ص 429
2. 3)حجرات 17 /منهج اصادقين ج 8 ص 435
صفحه 423 |
وطائفه قريش است نسبت به پيغمبر(ص)وچون مى ديدندمردم احترام از قبران حضرت ميكنندوخود را به خاك قبر مى مالندوتبرك مى جويندوبهانه هاى ايشان را باور مى كردندنظيراصرارانان به كفرابوطالب براى شكستن علويين واحترام عاشوراوسبكى ازعلماى شافعيه است به اسناد از مطلّب روايت كرده كه مروان حكم درمسجد پيغمبر(ص)امد وديدمردى روى قبر مطهر افتاده وزارى مى كندگردن او را ازپشت گرفت وگفت:مى دانى چه مى كنى مرد روى بدوكردوگفت:ارى مى دانم به زيارت سنگ وخشت نيامده ام بلكه به زيارت پيغمبر (ص) آمده ام.اى مردم بر دين گريه نكنيد آن هنگام كه اهل دين والى دين شوند وليكه آن وقت گريه كنيد كه غير اهل دين والى گردد .و مطلب گفن آن مرد ابوايوب انصارى بود ،انتهى .
مروان حكم همان بود كه پيغمبر (ص) پدرش را از مدينه بيرون كرد و اجازت فرمود باز آيد و پايمردى عثمان را درباره او نپذيرفت و ابوبكر و عمر هم اجازه ندادند تا به عهد خلافت عثمان ، عثمان او را اجازه داد،چنين كسى البته راضى نيست مردم را از قبر پيغمبر(ص) احترام كنند . و در كتاب وفاء الوفاؤ از بلال روايت كرده كه از شام به زيارت قبر پيغمبر (ص)آمد و روى خود را بر قبر ماليد . و اين شعر از حضرت فاطمه زهرائ سلام الله عليها معروف است .
ماذا على من شم تربة احمد | ان لا يشم مدى الزمان غواليا |
و هم گويد :ابن عمرهر گاه زيارت قبر مى كرد دست بر آن مى نهاد .و ابن حجر عسلقانى مى گويد :از مشروعيت بوسينن حجرالاسود معلوم مى گردد هر چه مستحق تعظيم باشد آدمى و غير آدمى بوسيدن آن جايز است و محب الدين طبرى گويد : بوسيدن قبر و مس آن جايز است و عمل علما و صلحا بر اين بود و محمد ابن منكد را ديدند به جائى از صحن مسجد خويش را به خاك مى ماليد و مى گفت پيغمبر (ص) را در اينجا ديدم (يعنى در خواب ).
و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون.
مرحوم شعرانى: يتمسك اهل الوعيد بمثل تلك الآية على الاحباط و مذهبنا ان الاحباط باطل و ربما يتوهم اهل الظاهران نعلمائنا اعرضوا عن الادلة الشرعية بعقولهم و ان الاحباط ثابت بمقتضى هذه الايات و الجواب ان اصطلاح القآن غير اصطلاح المتكلمين و مثل ذلك كثير و اعلم ان كثير ا من علماء الحديث ربما يتمسكون بلغظ الخبر و يثبتون ما فيه و يعترضون على العلماة ثم يا ولون الحديث بما يوافق المجتهدين مثلا قال علمائنا ان الاجتهاد صحيح جائز و فى الحديث منع منه فيعترض المحدثون على العلماء لاجتهادهم ثم يجتهدون هم فى المسائل و يقولون ان هذا ليس اجتهاداً بل اخذا من الاخبار و اتباعاً لاهل العصمة و كذلك يثبتون البداء خلافا للعلما ثم ياولون البداء على شى لم ينكره المتكلمون ثم ان الناظر فى الحديث ربمايكون الشرع معلوما لديه بادلة اخرى غير هذا الحديث فاذا نظر فيه وراى فيه ما يخالف معلومه اوله و قيده حتى يوافق معلومه و ليس هذا تمسكا بالحديث بل هو حديث مستغنى عنه مثلا يعلم ان البلوغ بخمس عشرة سنة و فى حديث انه بعشر فيحمله على الاحتلام او على الاناث او يعلم قدر الكرو فى حديث انه قدر قلتين فيحمل قتلين على المقدار المعلوم و كذلك الذى باول حديث البداء على معنى يوافق العقل فهو بالحق قبل الحديث.
يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين.
مرحوم شعرانى: هنا باب فى اخبار الاحاد يناسب قوله تعالى ان جائكم فاسق بنباء و اختلفوا فيها فمذهب المصنف و السيد المرتضى و اكثر المحصلين من قدمائنا عدم حجيتها لا فى الفقه و لا فى غيره قالوا انها لاتوجب علما و لا عملا و مذهب اگثر المتاخرين حجيتها فى الفقه بشروط و اتفقوا على عدم الاعتماد عليها فى اصول الاعتقاد و القراات و تفسير القرآن و القصص و غير ذلك مما لايتعلق بالعمل و اهل الحديث على ان جميع احاديثنا معلوم الصدور و مال اليهم من قال انها مظنونة الحصحة بالظن القوى الاطمينانى و ان احتمال الكذب فيها ضعيف لايعتنى بمثله العقلا و هو غير جيد لانهم ان ارادوا الاطمينان بصدور جميع ما فى الكتب المعتبرة بالفاظها و مزاياها و خصوص كلماتها معرفا و منكرا و غير ذلك فهو مقطوع بعدمه اذ لا يمكن نقل كلام احد كذلك بل غاية ما يمكن حفظه حاصل المعنى و لو بالفاظ اخر غير مرادفة و وجوب حفظ بما لايطاق و فى الكافى عن محمد بن مسلم قال قلت لا بيعبدالله عليه السلام انى اسمع الحديث منك فازيد و انقص قال ان نت تريد معانيه فلا باس و قال عبدالقادر البغدادى عن ائمة النحوانه لايجوز الاحتجاج بالفاظ المعديث فى العربية كما يجوز بالقرآن و الاشار لعدم الاطمئنان بعربية الرواة و و نقلهم الفاظ الرسول بعينها و ان ارادو غير ذلك فسياتى.
سوره مباركه ق
صفحه 424 |
ق.(1)