مؤلف: كعب الاحبار گفت: چون خداى تعالى عرش بيافريد فرشتگان گفتند: همانا مهتر از عرش آفريده اى نتواند بودن خداى تعالى مارى بيافريد تا خويشتن را گرد عرش حلقه كرد و او را هفتاد هزار بال آفريده بر هر بالى هفتاد هزار پر آفريده و بر هر پرى هفتاد هزار روى و بر هر روئى هفتاد هزار زبان و از هر زبانى هر روز به عدد قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان و عدد ايام دنيا و به عدد جمله فرشتگان تسبيح براند. او را گفت: گرد عرش درآى. او گرد عرش درآمد يك نيمه و يك نيمه ديگر زيادت بود از عرش.
مرحوم شعرانى: اگر عرش كنايه از علم باشد چنانكه در بعضى روايات آمده است مار كنايه از هيبت الهى است و عظمت آن تا آفريدگان بدانند كسى را بكنه علم او راه نيست.
مؤلف: و هر يكى را از حاملان عرش چهار روى است يكى بر صورت آدمى و يكى بر صورت گاو و يكى بر شير و يكى بر صورت كركس به هر روئى روزى آن كس مى خواهند كه بر صورت ايشان است.
مرحوم شعرانى: يعنى كركس براى همه مرغان كه به صورت كركسند نه براى نوع كركس و آن كه به صورت شير است براى همه درندگان و آن كه به صورت گاو است براى حيوان غير درنده و اگر گوئى خزندگان را كه تكلف ميكند گوئيم والله اعلم. آن ها نيز يا مظهر لطف اند يا مظهر قهر و بر حكما پوشيده نيست كه فيض الهى مطابق حكمت بالغه وى به واسطه فرشتگان به هر كس مى رسد و چون وسائط الهى همه كار بر وفق مصلحت و تقدير كرده اند آن وسائط را عقل ناميدند وعده آن ها على التحقيق به شماره نمى آيد و اگر عقول ملائكه تكفل امر حيوان نكنند فكر و شعور حيوانات كافى براى ادراك و انجام دادن افعال و مصالح آنها نيست چنانكه مى بينيم.
صفحه 406 |
وَقالوُارَبَّنااَمَتَّنااثْنَتَيْنِ وَاَحْيَيْتَنااثْنَتَيْنِ...(1)
مؤلف:چندقول رادرتصويردواحياءودراماته نقل مى كند كه يكى قول سدى وجمعى ازمفسران ومختاربلخى است ومؤلف ان رااصح گفته است.اين قول عبارت ازاين است كه:بميراندى مارادردونوبت.نوبت اولى نزدانقضاى اجال ونوبت ثانى درقبربعداززنده گردانيدن براى سؤال،وزنده گردانيدى مارادوبار.باراول درقبورودوم دروقت نشوروسپس دليل اصح بودن ان اين است كه منقول ازاهل بيت(ع)وقضيه فاطمه بنت اسداست.
مرحوم شعرانى:اين ايه وتفسيراهلبيت(ع)كه زنده كردن مردگان درقبربراى سؤالوجواب وزنده كردن انان رادرقيامت براى ثواب وعقاب دريك سياق اورده است نبايددليل ان قراردادكه عالم قبروقيامت هردودريك نشئه هستندچون اگربرزخ نشئه ديگرباشدوقيامت نشئه ديگرودنيانشئه غيران دوبازمى توان اين سه نوع حيات رادريك سياق جمع كردومعنى حيات درهرسه مشترك است.
فَاعْتَرَفْنا بِذُنوبِنا فَهَلْ إلى خُروج مِنْ سَبيل
مؤلف: اما سؤال گور بيرون آن كه اين آيت دليل است بر او اخبار بسيارى است از طريق ما و طريق اصحاب الحديث به حدّ تواتر رسيده، و در آن حال باشد اين سؤال كه مرده را در گور نهند و سر آن گور بر او راست كنند تا در خبر آمد كه رسول الله(ص) گفت: مرده در گور خفيق نعل آنان كه از جنازه او باز مى گيرند بشنود و آن كسى كه دست بر خاك او نهد براى زيارت چون دست بر هم نهد و بيفشارد بشنود.
مرحوم شعرانى: اگر گوئى نقل صوت به تموج هوا است و ميان ميت و خارجيان از قبر فاصله اى است از حاك كه نقل صوت از آن ممكن نيست گوئيم آن گوشى كه اين اصوات مى شوند حاجت به تموج هوا ندارد زيرا كه گوش آخرتى است مانند باغ و نيران قبور كه به چشم اهل دنيا ديده نمى شود و اهل آخرت خود مى بينند.
مؤلف: و آن كه رسول(ص) گفت: «القبر روضة من رياض الجنگ او حفرة من حفرات النيران».
مرحوم شعرانى: گور باغى است از باغ هاى بهشت يا گودالى از گودال هاى دوزخ و اگر دو تن را كنار هم به خاك سپارند يكى شقى و ديگر سعيد، گور براى يكى باغ بهشت باشد و براى ديگرى گودال دوزخ و آن همسايه دوزخى از باغ مجاور خود بهره نيابد گر چه چندان فراخ باشد كه تامد بصر براى بهشتى باغ نمايد و قبر حضرت رضا عليه السلام نزديك قبر هارون است، و در آيه از سوره زمر كه گذشت موت را قرينه خواب قرار داد دو نفر پهلوى هم در يك بستر خفته اند يكى خواب خوش مى بيند و يكى هولناك.
...يُلْقى الرّوُحُ مِنْ اَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشآءُمِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَيَوْمَ التَّلاقِ.(2)
مؤلف:يوم التلاق يعنى روزى كه ارواح بااجسادملاقات كننديااهل زمين به اسمان رسند...
مرحوم شعرانى:اهل زمين البته اززمين محشورمى شوندوپس اززنده شدن انان رابه اسمان مى برند،براى انكه بهشت دراسمانهااست وازاسمان به زمين مى ايند،اينان هم دريك چشم بهم زدن بى وسيلت مركوب ومركب به اسمان مى روندوتسلط ارواح براجسام درانجابوسيله عصب وروح حيوانى وبخارنيست.
إذِالقُلوبُ لَدى الحَناجِر
مؤلف: آنگه دل ها از خوف به حلق ها رسيده باشد. عرب گويد اين از آنجا است كه مرد بد دل چون بترسد بادى در شش او افتد و دل بالاى آن است كه چون شش منتفخ شود دل به گلو رسد.
مرحوم شعرانى: اين عبارت كنايت است از ترس و گرنه لازم نيست دل جسمانى از جاى خود بالاتر آيد و لازم نيست هر كلام را بر معناى جسمانى حمل كرد و علماى علم بلاغت گويند در كنايات اراده معانى حقيقى لازم نيست، چنانكه گويند زيد جبان الكلب لازم نيست راستى سگى داشته باشد و فلان قلق الوضين لازم نيست كمر بند او استوار بسته نباشد و در فارسى گويند كفش فلان فراخ است، يعنى كاهل است نه آن كه راستى كفشى دارد فراخ و بد دل ترسان را گويند.
وَقالَ فِرْعَوْنُ ياهامانُ ابْنِ لى صَرْحاًلََعَلّى اَبْلُغُ الْاَسْبابِ.(3)
مؤلف:وگفت فرعون به وزيرخودكه اى هامان بناكن يعنى نماى به عمله تابناكنندازبراى من بناى بلندبرافراشته به گچ واجرشايدبرسم به راههايابه طريق موصوله.
مرحومشعرانى:به نظرمى رسدكه هامان لقب وزيربزرگ پادشاهان بوده است چنانكه فرعون لقب خودشاه است ونام خاص يك تن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مؤمن 11 /منهج الصادقين ج 8 ص 133
2. مؤمن 15 /منهج الصادقين ج 8 ص 135
3. مؤمن 38 /منهج الصادقين ج 8 ص 147
صفحه 407 |
نيست ويهودوزيربزرگ "احشويزوش" پادشاه فارس رانيزهامان مى نامند.نظيرانكه زن هرپادشاه راشهربانوگويندوخزانه دارمصرراعزيزوهامان فرعون نظيران است كه بگوييم صدراعظم اويكى لزخدايان مصرامون بوده است وشايدهامان مشتق ازان يابه معناى بنده امون است.
النّارُيُعْرَضوُنَ عَلَيْهاغُدوُّاًوَعَشِيّاً.(1)
مؤلف:آتش دوزخ عرض كرده ميشودبرآن درصبح وشام ومرادازعرض احتراق ايشان است درقبوردراين وقت پس آيه دال است بربقاى نفس.
مرحوم شعرانى:اگرگوئى شايدنفس باقى نباشدوعذاب آتش درقبرهابربدن آنان عرضه شودتاروزقيامت ،گوئيم:بدن آنان كه جان نداردچيزى ادراك نميكند،ناچارادراك عذاب روح رابايدوچون روح دربدن نيست چنانكه گذشت"الله يتوفى الانفس حين موتها"خداى تعالى روح ونفس راهنگام مرگ فراميگيرد.پس به استقلال موجوداست وفناوعدم به زوال تركيب وپراكنده شدن عناصربراى اعراضى ثابت است كه تابع ماده باشندمانندحرارت وبرودت وسايرقواى جسمانى اماروح كه خودمستقل ازجسم است فنابراى آن نيست.
مؤلف:درهمين زمينه ازابن مسعودنقل ميكندكه:چون فرعونيان دردرياغرق شدندروح ايشان رادرشكم مرغان نقل كردندوهرروزآتش دوزخ رادربامدادوشامگاه برايشان عرض ميكنندتابروزقيامت وبازروايتى شبيه اين ازحمادفزارى نقل ميكند.
مرحوم شعرانى:نيزدراين موردميفرمايد:سخن اين مردمان حجت نيست وبه فكرخودچيزى گفته اندنادانسته مبنى برآن كه برزخ ومعادرادرهمين عالم دنيافرض كردندوبه نوعى تناسخ معتقدگشتندوحق آن است كه روح پس ازمفارقت بدن عنصرى بابدن ديگرمثالى باشدمانندهمين بدن دنيوى كه باچشم طبيعى ديده نشودوچنانكه امام معصوم(ع)فرموده است:"لورأيته لعرفته"اگراورابينى بشناسى وروح شناسان امروزنيزكه اين اموررابه تجربه واستقراءثابت ميكنندارواح راباصورتى مشابه باصورت دنيوى مشاهده ميكنند.
مؤلف: سدِّى گفت: و هذيل بن شراحيل كه چون ايشان را در دريا غرق كردند ارواح ايشان در شكم مرغان سياه كردند تا ايشان را بر دوزخ عرضه مى كنند به بامدادان و شبانگاه تا به روز قيامت.
مرحوم شعرانى: ناتوانى و كمى معرفت آنان كه علم خويش از ائمه دين سلام الله عليه فرا نگرفتند نيك هويدا مى گردد و اين حديث را اگر خوب دقت كنيم در مى يابيم كه آنان روح بى جسد تعقل نمى كردند و با تناسخيان فرق نداشتند و با امثال آنان كه غير جسم را حقيقت ندانند سخن از نعم روحانى و سعادت روحانى و ترقى روحانى در معارج كمال نامفهوم است.
مؤلف: فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللهِ وَحدَهُ.
مرحوم شعرانى: ابدل همز باسنا ابو عمرو مطلقا و حمزة وقفا واتفقوا على كتابة سنت باتاء واختلفوا فى الوقف عليها بالهاء والتاء و قراءة عاصم و هى القرائة المشهوررة الان بالتاء و كذا حمزة وابن عامر و نافع والباقون من السبعة بالهاء فانظر الى شدة ضبطهم و عنايتهم بالقرآن الكريم و توجه آلاف من النفوس اليه فى كل زمان بحث لو غير كتابة هاء مدورة الى تاء ممدودة اوالعكس لتبين و ليس كذلك ساير المنقولات التى لوغير فيه عمداً و سهواً كلمة او كلمات بل سطور لم يتنبه له احد و لذلك استثير حسد الملاحدة وضاقت حوصلتهم فكانوا قديما و حديثا يشكلون فى التجويد و فى كل شىء من القرآن و يصرفون الناس عنه بكل ما قدروا حتى بوضع الحديث واعلم ان ما استدل به بعض الحشوية منا و منهم على تحريف الكتاب العزيز اوهام وردت فى خاطرهم من اقوال و نقول لم يعرفوا معناها و عمدة ما اعتمدوا عليه ماورد من اختلاف القراات ولا شبهة فيه ولكن اختلاف القراء ضرورى متفق عليه فهو غير التحريف الذى لم يقل به الا الشاذ بشبهة واكثر من ثلث فصل الخطاب فى ذلك فتبين بطلانه بذلك و من ذلك استدلالهم بمنسوخ التلاوة و هذا باطل ايضا فان ما نسخ تلاوته من جانب الله ان فرض و قوعه يجب ترك تلاوته فاثباته تحريف لاحذفه كاية الرجم وتالوا ان القرآن جمع بعد رسول الله صلى الله عليه و آله و جامعه غير معصوم فلا نطمئن بجمعه و هذا غلط لان جمع الايات فى السور و تسمية السور باساميها كانت على عهد رسول الله صلى الله عليه و اله و انما جمع بعده الالفاظ على غير معاينه و تحريف القرآن فى اصطلاحنا غير اصطلاح الائمة فما ورد منهم فى ذلك فالمراد منه حمل الكلام على غير معناه و نظيره البداء والاحباط والتقليد و فى ذلك مزلة للاخباريين و سبق منا فى الحواشى ما يوضح ذلك.
وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ اَلهً آخَرَلابُرْهانَ لَهُ بِهِ...(2)
مؤلف: در اين كلام دليل است برانكه تدين بمالا دليل عليه ممنوع است چه جاى انكه دليل عقلى ونقلى دلالت برخلاف ان كند.
مرحوم شعرانى: مرحوم مجلسى عليه الرحمه درحق اليقين فرمايد خلاف است دراين كه ايادرايمان يقين به معارف ايمانى شرط است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مؤمن /49منهج الصادقين ج8 ص 151
2. 4)مؤمن119 /منهج الصادقين ج 6 ص 263
صفحه 408 |
ياظن قوى كافى است وايضاًخلاف است كه ايا مى بايد ايمان به دليل حاصل شود يا تقليد دران جايزاست.اما اين بنده تصور نمى كنم در هيچ زمانى ازكافرى كه مى خواست مسلمان شود"اضن ان محمداًرسول الله"اكتفامى كردند بلكه دروقت اسلام ابوسفيان چون درشهادت به رسالت سخنى گفت كه مفيد ظن وى بود عباس گفت به جزم ويقين شهادت ده تامسلمان باشى وتورانكشند وعلامه مجلسى درنقل دوخلاف ومنع از پيروى عقل مبالغه فرموده است به هر حال اتفاقى است كه درايمان يقين ازروى دليل معتبراست وخود مرحوم مجلسى درباب سؤال قبرگويد نكيرين مى گويند دين توچيست مى گويداسلام مى گويند ازكجادانستى مى گويد ازمردم شنيدهم مى گفتند من هم گفتم پس گرزى براوزننداه با اين حال ايمان به ظن وتقليدرادرجاى ديگر كافى دانسته است.
سوره مباركه فصلت
قُلْ اِنَّما انا بَشَرٌ مِثلُكُمْ يُوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلْهُكُم اِلهٌ واحِدٌ فاستَقيمُو اِلَيهِ وَاستَغْفِرُوهُ وَ وَيلٌ لِلْمُشرِكينَ
مؤلف: و فيه دلالة على ان الكفار مخاطبون بالشرائع و هذا هوالظاهر.
مرحوم شعرانى: و كذلك استدل الامام الرازى و اعلم ان الناشى يسبق الى ذهنه ان ما نسبه علمائنا الى مذهبنا فجميع اهل السنة ذاهبون الى خلافه مثلا مذهبنا ان الكفار مخاطبون بالفروع فيزعمون ان اهل السنة لايقولون بذلك مع انه المشهور بينهم و مثله ان مذهبنا تخطئة المجتهدين والمشهور بينهم كذلك و مذهبنا عصمة الانبياء و هو المشهور بينهم و خالف فيها جماعة منهم ولا يعرف المبتدى ذلك.
قُلْ اَئِنَّكُمْ لَتَكْفُروُنَ بِالَّذى خَلَقَ الْاَرْضَ فى يَوْمَيْنِ.(1)
مؤلف:بگواى محمد(ص)،مركافران را آياشماكافرميشويدونميگرويدبه آن كسى كه بيافريدزمين رادردوروزيكشنبه بوده ودوشنبه.
مرحوم شعرانى:خلقت آسمان وزمين درشش روزدرتورات نيزمذكوراست وعلماى نصارى روزرابه مدت طويل وزمان مطلق تفسيرميكنندچنانكه درعربى هم بدين معنى مستعمل است ماننديوم الفجاريعنى زمانى كه جنگ فجاردرآن واقع شدويوم المظلوم على الظالم يعنى زمانى كه ستمديدگان به انتقام برخيزندوگويند:خلقت جهان درهفت روزدرالواح آشوريان نيزيافته اندبااختلافى كه عادتاًميان دين بت پرستان وموحدين بايدباشدگوئى موسى(ع)دراصل عقيده بت پرستان آنراملاحظه فرمودوبه وحى الهى مأمورگشت مخالفت دراصل آن نفرمايدچون آن برمعناى صحيح ممكن بودالاآنكه نسبت آفرينش رابه بتهاانكارفرمودوبه خداى يگانه نسبت دادوسايرآثاربت پرستى راازآن بزدودودرتفسيرآن سخنانى آورده اندكه نزدماصحت آن مشكوك است.
مؤلف: وقوله سبحانه ثم استوى الى السماء يفيدانه خلق السماء بعد الارض و خلق الاقوات فيها و قال سبحانه فى موضع آخر والارض بعد ذلك دحاها و على هذا فتكون الفائدة فيه ان الارض كانت مخلوقة غير مدحوة فلما خلق الله السماء دحا بعد ذلك الارض و بسطها و انما جعل الله السماء اولاد خانا ثم سموات اطباقا ثم زينها بالمصابيح.
مرحوم شعرانى: 1- و يمكن ان يكون ثم هنا للتراخى الذكرى بدليل قوله تعالى فقلنا لها وللارض ائتيا طوعاً لانه تعالى بعد خلق الارض لم يقل لها ائتى فانها قد اتت بالخلق الاول فليس الغرض هنا بيان المقدم والموخر و اما دحو الارض فالاظهر انه للربع المسكون الخارج من الماء فانه تعالى دحا البر بعد خلق الكره الارضية الشاملة للبحار.
2- الكواكب الثابتة عند القدما ليست فى السماء الدنيا بل فى السماء العليا و ليس الغرض هنا الا مايرى بحسب الظاهر من زينة هذا السقف المرئى الحاكى لها و ان لم تكن هى فى سماء واحدة.
وَقَدَّرَفيهااَقْواتَهافى اَرْبَعَةِ اَيّام سَواءًلَلسّائِلينَ.(2)
مؤلف: ابن عباس روايت كندكه حضرت رسالت(ص)فرموده كه حق سبحانه زمين رادرروزيكشنبه ودوشنبه خلق فرمودوجبال رادرسه شنبه واشجارومياه رادرچهارشنبه وسماوات رادرپنجشنبه وشمس وقمرونجوم وملائكه وآدم رادرروزجمعه.
مرحوم شعرانى: اين روايت مخالف آن استكه چهل روزطينت آدم رابسرشتندوعلماى نصارى كه مانند مابه تفسيراين مسائل علاقمندندگويند:خداوندعالم درتورات وانجيل نميخواست تفصيل مسائل علم طبيعى رابيان فرمايدبلكه غرضش بيان قدرت وعظمت وحكمت خودبودتامردم اورابشناسند،لذاجنبه طبيعى رابه اجمال گذاشت وسخن آنانبدين ماند كه جاهلى نزدطبيب برودوبگويدصفرادربدن من غالب شده وحرارت برمنمستولى گشته آنرابه چه علاج كنم؟وطبيب داروئى بدوبدهدكه مرض اورابه كندهرچندطبيب معتقدبه صفراوحرارت نباشدوبااومجادلهنكندكه توهم توباطل است واين صفراوحرارت نيست چون مقصودوى علاج بيماراست نه فهماندن علت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فصلت /8منهج الصادقين ج 8 ص 173
2. فصلت /9منهج الصادقين ج 8 ص 174
صفحه 409 |
مرض به وى.
مؤلف: و روى عكرمه عن ابن عباس عن النبى(ص) انه قال ان الله تعالى خلق الارض فى يوم الاحد والاثنين و خلق الجبال يوم الثلاثا و خلق الشجر والماء والعمران والخراب يوم الاربعا فتلك اربعة ايام و خلق يوم الخميس السماء و خلق يوم الجمعة الشمس والقمر والنجوم و الملائكة و آدم.
مرحوم شعرانى: قال الامام الرازى خلق السموات من الظلمة فان الاصل فى الفضاء الظلمة حتى يخلق النور و هى المراد بالدخان والله العالم.
ثُمَّ اسْتَوى اِلى السَّمآئِوَهرىَ دُخانٌ فَقالَ لَهاوَلِلْاَرْضِ ائْتِيا.(1)
مؤلف: حكمت داعى اوشدكه بعدازخلق اجرام سفيله خلق آسمان نمودوبه قدرت كامله غالبه بى صارفى كه اورااز آفريدن آن منحرف سازد وحال آنكه آسمان درآنروزدودى بود،يعنى بخارات به هيئت دود.
مرحوم شعرانى: علماى نصارى درتفسيراين جمله ازتورات گويند:خداوندپس ازخلقت زمين وكرات آسمانى و كواكب به خلقت طبقه بخارپرداخت ومرادازآسمانى كه ازدودساخته شده كره بخاراست واگراين طبقه نبودهيچيك از كواكب براى مردم زمين مرئى نبود وآسمان دنيابه كواكب مزين نميشد.
فَقَضيهُنَّ سَبْعَ سَموت فى يَوْمَيْنِ وَاَوْحى فى كُلِّ سَمآءاَمْرَهاوَزَيَّنّاالْسَّمآءَالْدُّنْيابِمَصابيحَ...(2)
مؤلف:و آرايش داديم آسمان نزديكتر را كه آسمان اول است به چراغها يعنى ستارگان كه مانند چراغها درخشانند .
مرحوم شعرانى:منجمان قديم مى گفتند :اين ستارگان در آسمان هشتم است و منجمان عصر ما مى گويند : آسمان فضائى نا محدود است و اين ستارگان مانند غبار در آن پراكنده بعضى نزديك و بعضى بسيار دورو خداوند
فرمايد:همه اينها زيور آسمان نزديك است و غير اين اسمان نزديك شش آسمان ديگر است دورتر كه ستارگان آنها اگر ستاره داشته باشند به چشم ما در نيايد چون فرمود : همه اين كواكب در آسمان نزديك است و هفت بودن شماره آسمان به اصطلاح قدما است اگرچه هفت آسمان آنها با هفت آسمان قرآن منطبق نباشد و شايد مراد خداوند از آنچه در تكوين بيان فرمود چيز ديگر است كه ما نمى دانيم و علم آن رابه او واگذار بايد كرد .
فَقَضهُنَّ سَبْعَ سَموات فى يَوْمَينِ
مؤلف: بيافريد هفت آسمان در دو روز.
مرحوم شعرانى: استدلال به آسمان و زمين بر قدرت حق بدان مثابت است كه از معمارى بنائى معروف و مشهور باشد كه همه بشناسد و خواهند استادى وى را بيان كنند. گويند او سازنده فلان بناست و اگر چه بناهائى ديگر بسيار ساخته باشد، چون مردم بر آنها طلاع ندارند و معروف نيست آن را شاهد نياورند. چنانكه در تأليف و شعر و ديگر صنايع گويند شيخ بهائى آن است كه كشكول نوشته و سعدى كسى است كه گلستان تأليف كرده است و مردم هفت آسمان را مى شناختند و عظمت آن را مى دانستند خداوند استدلال به وجود آنها كرده گرچه هزاران خلق ديگر و گرات ديگر آفريده باشد.
لايَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلامِنْ خَلْفِهِ.(3)
مؤلف:قرآن كتابى است كه نيابدبه آن هيچ باطل ازپيش وى ونه ازپس وى يعنى ازهيچ جهت باطلى بسوى آن راه نيابدپس به طعن طاعن وتأويل مبطل مطعون ومتأول نگردد.
مرحوم شعرانى:آنكه برقرآن طعن مى زندنقص فهم خود اوست وآن ازچندجهت است يكى آنكه مطلب قرآن راباآنچه ازخارج شنيده مى آميزنددرذهن خويش وطعن آنان برآميخته هاى ذهن خودشان است.مثلاتصورمى كنندرفتن اسكندربه ظلمات درطلب آب حيات هم ازلوازم حكايت ذوالقرنين است كه درقرآن آمده.ديگرآنكه معانى روحانى راحمل برمعنى مادى مى كنند مانند"الرحمن على العرش استوى"سيم آنكه حيثيات رامراعات نمى كنندمانندآيات جبركه جهت انتساب فعل به واجب است ودرعين حال منسوب به بندگان نيزهست.چهارم قياس دوچيزمتباين بايكديگرمانندقياس عالم آخرت به دنياوقياس فاعليت حق به صانع انسانى وقياس افعال ملائكه بيشتروامثال آن بيشترطعن واعتراض ازاين چهار خالى نيست.
مؤلف: قرأ اهل الكوفة غير حفص أعجمى بهمزتين و قرأ هشام عن ابن عامر بهمزة واحدة و قرأ الباقون بهمزة واحدة ممدودة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فصلت /10منهج الصادقين ج 8 ص 175
2. 3)فصلت 11 / منهج الصادقين ج 8 ص 177
3. فصلت 42 /منهج الصادقين ج 8 ص 192
صفحه 410 |
مرحوم شعرانى: اعجمى فى القرآن اثنان احدهما بالنحل والثانى هنا و هذا الاختلاف مخصوص بما هنا و عن قالون تسهيل المزة الثانية مع الفصل بالالف و لم يشر اليه المصنف و اعلم ان القرائة المعروفة فى عصرنا بين القراء و هى قراءة حفص ان يقال آعجمى و لم يسبق عنه نظيره بل كلما سبق عنه تحقيق الهمزتين مثل ءانذرتهم وءاسلمتم.
ولو جعلناه قرآناً اعجميا
مؤلف: أى لو جعلنا هذا الكتاب الذى تقرؤه على الناس بغير لغة العرب.
مرحوم شعرانى: قال الجصاص هذه الاية تدل على ان ترجمة القرآن ايضا قرآن و هو ضعيف لان كون الاعجمى قرآنا موقوف على امر لم يقع و هو انزاله بلسان العجم والحق ان القرآن و كل كتاب صنف بلغة فالحقيقة المنصرف اليها اللفظ ما كان بتلك اللغة و خلافه مجاز مثلا اذا و كل رجلا فى ان يشترى له كتاب بحارالانوار فاشترى ترجمته لم يجز الا ان يشتهر اللفظ فى الترجمة مجازاً كتاريخ اعثم و ليس القرآن منه.
سَنُريهِمْ آياتِنافى آفاقِ وَفى اَنْفُسِهِمْ... (1)
مؤلف:زود باشد كه بنمائيم ايشان را يعنى كفار مكه را نشانه هاى قدرت خود را در كارهاى جهان و در نفسهاى ايشان.
مرحوم شعرانى:خداى را از دو راه توان شناخت يكى از مطالعه انسان در وجود خويش و ساير آفريدگان و حكمتها كه در آن به كار رفته تا بداند اينها صادر از طبيعت بى شعور نيست و اين دليل را ان گويند و" سنريهم اياتنافى الآفاق و فى انفسهم"اشارت بدان است و هر چه علوم پيشتر مى رود و در اسرار كائنات بيشتر دقت مى كنند دلائل قدرت ظاهرتر مى شود "لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد" و دليل ديگر برهان"لم"است از نظر ذر اصل وجود و بدان اشارت فرمود بقوله:"اولم يكف بربك انه..."
أوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء شَهيدٌ
مؤلف: كفايت نيست اى محمّد كه خداى تو گواه است بر همه چيزها.
مرحوم شعرانى: خداشناسان و اهل معرفت گويند راه اثبات اويا از طريق ان است، يعنى پى بردن از معلول به علت كه چون تتبع موجودات كنى آثار حكمت او را در همه چيز بينى و يا از طريق لم و نظر در اصل وجود كه او خود واجب است و عدم در حق او راه ندارد و احتمال سلب وجود از وجود صحيح نيست. خداوند در اول ايه «سنريهم آياتنا فى الافاق ـ الاية» به طريق اول اشاره فرموده براى عوام. و «اولم يكف بربك» به طريق دويم براى خواص.
سوره مباركه شورى
مؤلف: و فى الشواذ رواية الاعمش عن ابن مسعود حم سق بغير عين.
مرحوم شعرانى: ابن مسعود كان له مصحف و كان ممن جمع القرآن على عهد رسول الله (ص) و لما جمع عثمان الناس على قرائة واحده صار مصحف ابن مسعود مما تركه الناس و لم ينسخوا من نسخته و صار ما بقى منه منقولا بطريق الاحاد و خرج عن حدالتواتر الذى هو شرط القرائة و كذا مصاحف غيره من الصحابة و لو كانت موجودة بالتواتر كجاز لنا القرائة من جميعها لقلة الاختلاف بينها يعلم ذلك مما نقل منها ولانّ النبى (ص) كان جوز قرااتهم اجمع و ما يزعمه غيرالمتدبر لاامور ان المصاحف انعدمت باحراق عثمان اياها فهو باطل غير معقول فان اعدام جميع النسخ المتداولة فى اقطار العالم غيرممكن و لا سيما ابن مسعود اذ كان كثير من اتباعه اخفوا مصاحفهم و بقى بعد ذلك الى عصر ابن النديم بقايا من تلك المصاحف و ما نقله القراء فى الشواذ عنهم فهو من تلك النسخ الموجوده و بعد المقابلة بينها و بين المصحف المعروف عرفوا ان الاختلاف بينها لا يزيد على الاختلاف فى قرائة القراء المتأخرين.
مَنْ كانَ يُريدُحَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فى حَرْثِهِ وَمَنْ كانَ يُريدُحَرْثَ الدُّنيانُؤْتِهِ مِنْها.(2)
مرحوم شعرانى: قال الجصاص: من كان يريد حرث الدنيا الى آخره يدل على بطلان الاستيجار على ما سبيله ان لا يفعل الا على وجه القربة لاخباره تعالى بان من يريد حرث الدنيا فلاحظ له فى الاخرة فيخرج ذلك من ان يكون قربة اقوال و اما الاستيجار للحج و مثله فصحيح بالاتفاق و توجيهه فى محله.
مؤلف:وهركه باشدكه خواهدكشت دنيارايعنى مقصداصلى اوازان حصول امتعه دنيويه باشدبدهيم اورانصيبى ازدنيابرحسب مقتضى حكمت ومصلحت.
مرحوم شعرانى:عادت انسان بران است كه چون چيزى رابخواهددرتهيه وسايل ان كوشش مى كند،انكه دنيامى خواهدبدان مى رسدوانكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 1) فصلت 53 / منهج الصادقين ج 8 ص 198
2. شورى 19 /منهج الصادقين ج 8 ص 206
صفحه 411 |
اخرت مى خواهدهمچنين درتهيه وسائل اخرت مى كوشدوغالب انان به مشيت پروردگاربه مقصودمى رسندومقصودازاين ايه ان نيست كه اراده بى عمل وبى تهيه وسايل دنيايااخرت بدان بدست خواهدامدچون انكه عمل نمى كندبراى مقصودخويش درحقيقت اراده ان راندارد.
اَمْ يَقوُلوُنَ عَلى اللّهِ كَذِباً فَاِنْ يَشَأِاللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ...(1)
مؤلف:بلكه مى گويند ايشان بسته برخداى دروغ درعدم انزال ايه مودت.پس اگرخداى خواهدمهرنهدبردل تووقران رابردل توفراموش كنداگرقصدافتراكنى.پس نزداين حال چگونه قادرباشى برافترا؟
مرحوم شعرانى:طريقه استدلال اين است كه خداوندتعالى راضى به گمراهى خلق نيست وچون كسى برخداافترازندوبه دروغ دعوى نبوت كند و مردم را گمراه سازد با اينكه خداوند عمل را مشاهده ميكند و قدرت بر دفع او دارد اگر مانع او نشود و او را به حال خود گذارد نقض غرض او خواهد بود و چون مانع او نشده است دليل رضاى او باشد به دعوت پيغمبر نظير آن كه كسى در حضور سلطان فرمانى بخواند و بگويد فرمان پادشاه است و پادشاه منع او نكند.و اگر گويى بسيار مدعيان باطل دعوى كردند و خدا آنها را به حال خود گذاشت گوئيم:آن مدعيان از اينجهت باطل دانستيم كه دليل واضح بر بطلان آنها بود و چون دليل بر بطلان كسى باشد منع نكردن خدا اورا قبيح نباشد.
يَعْلَمُ مايَلُج
مؤلف: و مايَخْرَجُ مِنْها و آنچه از زمين برآيد از نبات و حيوانات وما يَنْزِلُ مِن السَّماءِ و آنچه از آسمان فرود آيد از باران و آجال و أرزاق و اقدار وَ ما يَعْرُجُ فيها و آنچه به آسمان شود از أرواح و اعمال خلايق و فرشتگان.
مرحوم شعرانى: ارواح به آسمان شوند مراد از آسمان عالم روحانى غيرمرئى است چون نسبت به عالم جسمانى از جهت رتبه بالاتر است به تشبيه آن را آسمان گويند مانند قوله تعالى «لاتفتح لهم ابواب السماء» و حضرت امام جعفر صادق(ع) بزنديقى گفت: شما مى گوئيد آسمان خراب است. يعنى عالم مجردات پس نبايد تعجب كرد از آنكه روايت كنند ارواح مؤمنان در وادى السلام است و منافات ندارد با آنكه به عالم روحانى بالا رود چون نسبت مجرد به همه مكان ها مساويست مانند روح بشر در بدن او كه در همه جا هست و تعلق به بعض جوارح مقدم بر بعض ديگر مثلاً در قلب يا دماغ مقدم بر دست و پا و چشم.
مؤلف: ابن زيد گفت: سليمان(ع) مركبى ساخته بود از چوب او را هزار ركن بود بر هر ركنى هزارخانه بنا كرده بود.
مرحوم شعرانى: ابن زيد اين كلام را از معصوم روايت نكرده و سخن خود او حجت نيست و چگونگى نقل بساط سليمان(ع) براى ما مجهول است و از اينكه خداوند آن را به باد نسبت داده است معلوم مى شود به اعجاز نبود، بلكه سبب طبيعى مطلقاً به اراده و قدرت حق است بارى با مرغان بالا مى رفتند و باد در شراعى آن را مى برد يا به نحو ديگر.
وَ قليلْ مِنْ عِبادِىَ الشَكُورُ
مؤلف: جمله قرّاء به فتح ياء خواندند از عبادى مگر حمزه كه او به ارسال ياء خواند.
مرحوم شعرانى: يكى از انجاى ها كه ياء متكلم بر دو وجه قرائت شده است اين كلمه است و در هر جا كه به يك وجه قرائت كردند وجه ديگر جائز نباشد به اتفاق علماء و گروهى در زمان ما كه در اين امور بصيرت ندارند گويند هر چه در عربيت جائز است بدان قرائت توان كرد اگر چه هيچ يك از قراء نخوانده باشند بنابر اى اينان هر ياء متكلم را و العياذبالله بدو وجه قرائت توان كرد رجوع به صفحه 335 از جلد دويم اين تفسير شود.
إنّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصيرٌ
مؤلف:انس مالك روايت كرد از رسول كه او گفت: جبرئيل گفت از خداى تعالى، كلماتى در حكمت و موعظت، و آن اين است كه گفت: هر كه او دوستى از آن مرا اهانت كند چنان است كه با من مبارزت كارزار مى كند و من به نصرت و يارى دوستان خود سريع باشم و من براى ايشان خشم كنم. چنانكه شير خشمگين، و در هيچ كار مرا آن تردّد نباشد كه در قبض روح بنده مؤمن كه او كازه است مرگ را و من كار هم رنج و دل تنگى او را و چاره اى نيست او را از مرگ و بنده به هيچ چيز به من تقرّب نكند. چنانكه به اداء فرايض، و بنده مؤمن لايزال تقرّب مى كند به من به نوافل تا او را دوست گيرم. چون دوست گرفتم او را سمع و بصر و دست او باشم و قوت كننده او اگر خواهد بدهمش و اگر دعا كند اجابت كنم او را، و از بندگان من كسى باشد كه او از من بابى از ابواب عبادت خواهد و من بر او آن در نگشايم چه اگر بگشايم او به عُجب شود و در آن عجب هلاك شود، از بندگان من كسى باشد كه او را جز بيمارى بر صلاح ندارد و اگر تن درستى دهم او را تباه شود. و از بندگان من كسى باشد كه صلاح او در توانگرى بود كه اگر درويشى دهم او را به فساد شود. من تدبير بندگان خود دانم كردن از آنجا كه دل هاى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 3)شورى 23 /منهج الصادقين ج 8 ص 221
صفحه 412 |
ايشان دانم كه من عليم و خبيرم.
مرحوم شعرانى: اين روايت دلالت بر آن دارد كه لطف بر خداوند واجب است چنانكه متكلمين ما گويند.
وَمِنْ آياتِهِ خَلَقَ الْسَموتِ وَالْاَرْضَ وَمابَثَّ فيهِمامِنْ دآبَّة. (1)
مؤلف:از جمله نشانه هاى قدرت ودلائل حكمت اواسمانها وزمينهااست وافريدن انچه پراكنده است در اسمانها وزمينها از جنس جنبنده،مراد جميع افريدگان است از قبيل اطلاق مسبب براى مسبب پس شامل ملائكه وجن وانس وساير حيوانات باشد.
مرحوم شعرانى:از اين ايه مستفاد مى گرددكه در اسمانها يعنى كرات سماوى جنبندگان ديگرى است.در هيئت قديم براى اسمانهامخلوقى مانندخلق زمين از مواليد ثابت نمى كردندودر هيئت عصر ما وجود اب واسباب حيات در بعضى كرات ثابت شده وبعيدنميداننددرانجاها نيز نبات وحيوان موجودباشد.
و جزاء سيئة سيئة مثلها.
مرحوم شعرانى: فان قيل لايجوز فى كل سيئة قصاص مثلاً اذا اغتاب او اتهم او كذب على رجل لايجوز جزائه بمثله و كذلك اذا زنى بامرئته اولاط بغلامه و جزاء سيئة سيئة يشمل ذلك كله قلنا هذه كلها خارجة بالاجماع مضافا الى ان ما فيه حد ليس فيه قصاص كالقذف و ما فيه حرمة من غير جهة الايذاء كالكذب لا يحل قصاصاً.
اَوْيُرْسِلَ رَسوُلاًفَيوُحِىَ بِاِذْنِهِ مايَشآءُاِنَّهُ عَلِىٌّ حَكيمٌ.(2)
مؤلف: يابفرستدرسولى راكه به ان بشركه ازجنس ملائكه باشدچون جبرئيل پس القاى كلام كندان رسول به ان بشربه دستورى خداى تعالى انچه خواهدخداى تعالى.
مرحوم شهرانى: سخن گفتن خداى تعالى باانسان كه نبى باشديا نباشدبه سه طريق است:يكى انكه تنهادل ان سخن رافراگيردوسايرحواس كه دريچه روح انسان است به عالم ماده همچنان متوجه عالم ماده باشد،دوم انكه قوه سامعه همراه قلب شودوانچه دردل القاء شودگوش هم ان رابشنودواين كاملترازسابق است.سوم انكه دل فراگيرشودوگوش بشنودوقوه باصره هم تابع انهاشودومتوجه عالم لاهوت گرددواين حال ازان دوقوى تراست زيراكه وحى الهى هرسه قوه رامسخركرده است.حضرت مريم باانكه پيغمبرنبودبدين رتبه رسيد."فتمثل لهابشراًسوياً".
وَكَذلِكَ اَوْحَيْنااِلَيْكَ روُحاًمَنْ اَمْرِناماكُنْتَ تَدْرى ماالْكِتابُوَلاالْايمانُ.(3)
مؤلف:برسبيل تعدادنعمت بران حضرت مى فرمايد:نبودى توكه بدانى پيش ار وحى كه چه چيز است قران يعنى قبل از انزال قران علم به ان نداشتى ونمى دانستى دعوت كردن به ايمان ويابه شرايع ومعالم ان عارف نبودى واگر چه قبل از بعثت به وسيله دلائل عقليه به اصول ايمان عالم بودى.
مرحوم شعرانى:معنى اين است كه به تعليم الهى و نزول علم از جانب پروردگارهيچ نمى دانستى واگرچه از اغاز خلقت با علم موجودگشتى ان علم راخداوند به تو دادچنانكه حضرت عيسى(ع)در گاهواره فرمود:"انى عبدالله عتانى الكتاب"من بنده خدايم واوكتاب به من داد،پيغمبر،هم كه افضل از او بود خدا به او علم وكتاب دادنه انكه زمانى ازعمرى توگذشت وبى ايمان بودى بلكه ماهيت امكان در ذات خودچيزى نداردنظيرانكه بگوييم:خداونداب راطهورگردانيدوسيم راسفيد ساخت،يعنى از اول خلقت نه انكه مدتى اب طهور نبود وسيم به رنگ ديگر بودبلكه به اين معنى كه اگر خدا اب را طهور نمى كردطهور نبود.
سوره مباركه زخرف
بَلْ قالوُااِنّاوَجَدْناآبائَناعَلى اُمَّةوَاِنّاعَلى آثارِهِمْ مُهْتَدوُنَ.(4)
مؤلف:بدرستيكه ما بر پيهاى ايشان راه يافتگانيم يعنى در اين دعوى تابع پدران خوديم.
مرحوم شعرانى:بدانكه ظن در اصول دين كافى نيست بدليل آن كه اگر كافرى بگويد:گمان من اين است كه محمد(ص)پيغمبر خداست در هيچ زمان هيچكس او را بدين سخن مسلمان نميدانست و اين آيه دلالت دارد بر آن كه تقليد نيز در اصول دين كافى نيست و مرحوم مجلسى عليه الرحمه در حق اليقين در شرح عذاب قبر گويد:نكيرين از ميت بپرسند او جواب دهد.باز پرسند از كجا دانستى؟گويد:از مردم شنيدم.از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. 2)شورى 28 /منهج الصادقين ج 8 ص 225
2. شورى 51 /منهج الصادقين ج 8 ص 234
3. 2)شورى 52 / منهج الصادقين ج 8 ص 234
4. 2)زخرف /21منهج الصادقين ج 8 ص 282
صفحه 413 |
وى نپذيرند و گرز بر وى زنند و عجب است با اين حال در آخر كتاب مزبور گويد:ايمان به ظن و يقين كافى است.(رجوع به ذيل صفحه 263از جلد ششم شود در تفسير آيه117از سوره نور)
وَ نادى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِ أَلَيْسَ لى مُلْكُ مِصرَ وَ هذِهِ الانهار
مؤلف: و اين جوى ها و آن چهار جوى بود كه معظم آب رود نيل آنجا رفتى نهرالملك بود و نهر طولون و نهر دمياط و نهر منيس.
مرحوم شعرانى: اگر اين سخن صحيح باشد مراد نه آن است كه طولون كه خود پس از ظهور اسلام ميزى است. نهر زمان حضرت موسى عليه السلام را بشكافت بلكه مقصود آن است اين نهر كه فعلاً به نهر طولون معروف است در آن زمان به نام ديگر در مصر جارى بوده، چنانكه ما گوئيم حضرت عبدالعظيم عليه السلام پايتخت اشكانيان بود.
مؤلف:المعارج الدرج واحدها معرج و العروج الصعود و ظهر عليه اذا علاه و صعده قال النابغة الجعدى
بلغنا السماء مجدنا و جدودنا | و انا لنرجو فوق ذلك مظهرا |
مرحوم شعرانى: و يقال ان نابغه لما قرأ البيت عند رسول الله (ص) قال له الى أين المظهر يا باليلى قال الى الجنه قال اجل انشاءالله و مما انشده له (ص):
و لا خير فى حلم اذا لم يكن له | حليم اذا ماأورد الامر اصدرا |
قال اجدت لا يفضض فوك فعاش مائة و عشرين سنة ما سقط له سن بدعاء رسول الله (ص).
وَاِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ.(1)
مؤلف:وبدرستى وبه تحقيق كه عيسى هراينه ان چيزى است كه براى ان دانسته شودنزديك شدن قيام قيامت چه نزول اوازاسمان يكى ازاشراط قرب قيامت است وازجمله علامات ان.ودرحديث امده كه عيسى بعدازتسلط دجال ازاسمان فرودايددرزمين مقدسه نزديك مناره بيضاءبربالاى كوهى كه ان راافيق خوانند ودوجامه مصرى پوشيده باشد...
مرحوم شعرانى:درايه احتمال ديگرى هست كه ضميرانّه به ظهورملائكه برگرددچون درايه پيشين فرمود:اگرخداى خواهدبه جاى شمامردم،ملائكه رارزمين ساكن گرداند،دراين ياه فرمود:ظهورملائكه درزمين علامت قيامت است چنانكه دربعض ايات ديگرنيزظهورملائكه رامرادف قيامت فرموده است.
ُطافُ عَلَيهُم بِصَحاف
مؤلف: بر ايشان مى گردانند در بهشت صحيف هاى زرّين واحدها صفحه (وَأكواب) جمع كوب و آن كوزه اى باشد كه آن را دسته و جرّه نباشد.
مرحوم شعرانى: در برهان گويد: جره به فتح اول و ثانى مشدد خمچه و سبورا گويند. اما در اين عبارت به معنى ديگر است كه در برهان نيامده و احتمال دارد به معنى گوشه باشد يعنى تيزى كه بر دهانه بعض ظروف گذارند تا مايع از آن آسان بريزد و فراء گفته است كوب كوزه اى است دهانه آن مدور بى گوشه.
وَفيهاماتَشْتَهى الْاَنْفُسُ وَتَلَذُّالْاَعْيُنُ.(2)
مؤلف:يعنى:دربهشت باشدآنچه ميل كندآن رانفسهاازانواع نعم مشروبه ومطعومه ومشمومه وملبوسه وغيرآن وآنچه متلذذشودچشمهابه نظركردن درآن.درخبراست كه شخصى رسول(ص)راگفت كه:من اسب رادوست دارم دربهشت باشد؟فرمود:آرى هرچه دل خواهد وديده ازآن التذاذيابددربهشت خواهدبود.
مرحوم شعرانى:شهوت نفس ولذت چشم دراين جهان براى رفع نيازيادفع الم است ودرآن جهان لذت خالص است بى آميزش مثلاشهوت به غذاوآب براى حاجت اعضاءاست وبدل مايتحللوشهوت وقاع براى بقاى نوع ولذت آب وسبزه وصفاى آن براى رغبت درآبادكردن زمين وبسيارشدن محصول وشهوت جمع مال براى ترقى صنعت وتجارت واگراين شهوتهانبودجهان آبادنمى گشت.امادرآن جهان صرف لذت است براى جزاى طاعت.
مؤلف: و چشم ها را در آن لذّت باشد.
مرحوم شعرانى: شايد شهوات ديگر هم داشته باشند كه در اين جهان ندارند و شهوات زشت از آنان در بهشت مسلوب شود و اصلاً ميل به منكرات مانند زنا و اعمال ديگر ياسكر و قتل شكار لهو نكنند. بارى لذات آن جهان به اضعاف بيش از آن است كه در ذه مردم اين جهان آيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. زخرف 61 /منهج الصادقين ج 8 ص 258
2. زخرف 71 /منهج الصادقين ج 8 ص 262
صفحه 414 |
و يقيناً آن موجودات كامل در سعادت كمتر از اهل دنيا نيستند.
إنّكُمْ ماكِثُونَ
مؤلف: عبدالله عباس وسدّى گفتند: كه ايشان هزار سال اين ندا مى كنند هيچ جواب نيايد، از پس هزار سال گويند ايشان را كه شما اينجا خواهيد بودن، عبدالله عمر گفت: پس از چهل سال، و نوف گفت پس از صد سال.
مرحوم شعرانى: اختلاف در مدت يا به علت ضبط نكردن راوى است يا آن كه همه كنايت از مدت طولانى است چون سال و ماه و روز بدان معنى كه در اين جهان است در آخرت تصور نمى شود.
مؤلف:المعارج الدرج واحدها معرج و العروج الصعود و ظهر عليه اذا علاه و صعده قال النابغة الجعدى
بلغنا السماء مجدنا و جدودنا | و انا لنرجو فوق ذلك مظهرا |
مرحوم شعرانى: و يقال ان نابغه لما قرأ البيت عند رسول الله (ص) قال له الى أين المظهر يا باليلى قال الى الجنه قال اجل انشاءالله و مما انشده له (ص):
و لا خير فى حلم اذا لم يكن له | حليم اذا ماأورد الامر اصدرا |
قال اجدت لا يفضض فوك فعاش مائة و عشرين سنة ما سقط له سن بدعاء رسول الله (ص).
سوره مباركه جاثيه
اَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحوُاالسَّيِئاتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنوُاوَعَمِلوُاالصّالِحاتِ.(1)
مؤلف:يعنى هرگزمشركان دررتبه مؤمنان نخواهندبود.
مرحوم شعرانى:واضح ترين دليل است برمعاد،چون اگربدكارونيك كردارفانى شوندوزندگى ديگرنباشدمظلوم وظالم مساوى باشندوچنگيزبه همان غايت رسدكه صلحاونيكان رسندسواءمحياهم ومماتهم زندگيشان دراين جهان به حركت وحس باشدومرگشان به سكون وجمودواين جهان پرحكمت كه هيچ ذره دران فراموش نشده وهيچ مصلحت مهمل نمانده وهيچ چيزبى غرض وغايت نيست چگونه تصورشوداين همه زشتكارى بى كسفرماندواعمال نيك هيچ سودنبخشدواگربه ملاحده زمان ما گوئى هركس درس بخواندوكاغذدكترى بگيردهمان مزيت راداردكه مردم درس نخوانده دارندبراشفته مى شوندوحكمت دركشورالهى بيشتروعظيم تراست ازكشورهاى كوچك انسانى.
وَخَلَقَ اللّهُ السَّموتِ وَالْاَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزى كُلُّ نَفْس بِماكَسَبَتْ...(2)
مؤلف:يعنى خداى تعالى اسمان وزمين راخلق نمودبه جهت طريقه حقه كه عدالت است نه به جهت عبث وبطالت وبراى انكه پاداش داده شودهرنفسى به انچه كسب كرده ازطاعت ومعصيت.
مرحوم شعرانى:خلقت اسمان وزمين مطابق حكمت ومصلحت است وغايت همه انسانهاچون عاقل است واشراف وتعقل نمى شودهمه چيزبه هيچ حكمت وغايت افريده شود.
وَقالوُاماهِىَ اِلّاحَياتُناالدُّنْيانَموُتُ وَنَحْيى وَمايُهْلِكُنااِلّاالدَّهْرُوَمالَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْم اِنْ هُمْ اِلّايَخْرُصوُنَ.(3)
مؤلف:ووهلاك نمى كندمارامگرمرورزمان يعنى گردش ليل ونهارومرورروزگاررمؤثر است درهلاك انفس مانه انكه ملك الموت به فرمان خداقابض ارواج ماباشد.
مرحوم شعرانى:دهريه گروهى ازمردمندكه به مبدأومادمعتقدنيستندوموجودرامنحصردرهمين عالم جسمانى دانندودرعصرمابسيارندوچون خودراخردمندوهوشيارميدانندومردم اين داررانادان وگول وخرافى خداوندانها رابه جهل وصف فرمودكه"مالهم بذلك من علم"انان رادانشى نباشدوجز پيروى گمان نكنندوعلت ان است كه نايافتن رادليل نيستى گيرندبااينكه "عدم الوجدان لايدل على عدم الوجود"،يعنى اگرچيزى به حئاس ادراك نشد دليل نبودن ان نيست ودهريان گويند:چون ما خداوند وملائكه وعالم غيب وروح مجردوعالم اخرت رانديده ايم پس اينهاموجودنيستندوانسان عافل اگرچيزى رانديد بايداحتمال بدهد موجوداست واونديده است،پس دهريان درعقيده خويش علم ندارندبلكه به گمان متمسك گشتهاندوجزم مخالف واقع چون از روى دليل صحيح نباشدظن است.