|
|
|
|
|
|
فصل 1. تعريف نبى ، رسول ، امام ، ولى و بيان درجات هر كدام نبى - كسى است كه انجام كارى به او وحى مى شود. رسول - كسى است كه هم عمل و هم تبليغ به او وحى مى شود. ولى - كسى است كه فرشته با او درباره عملى سخن مى گويد با آنعمل بدو الهام مى گردد. امام - كسى است كه فرشته درباره عمل و تبليغ با او سخن مى گويد. بنابراين هر رسولى ، نبى هم هست نه بالعكس ، و هررسول و نبى و امامى ، ولى و محدث هم هست نه بالعكس ، و هر رسولى امام هم هست نهبالعكس . هر پيامبرى ولايتش مقدم بر نبوت اوست ، و هر رسولى نبوتش مقدم بر رسالت اوست و هرامامى ولايتش مقدم بر امامت او مى باشد. (يعنى هر پيامبرى نخست به مقام ولايت مى رسد،سپس به مقام نبوت ، و پس از آن به مقام رسالت ؛ و نيز هر امامى نخست به مقام ولايت دستمى يابد و سپس به مقام امامت مى رسد). ولايت باطن نبوت است ، و امامت و نبوت باطن رسالت مى باشد. و باطن هر چيزى از ظاهرآن شريفتر و بزرگتر است ؛ زيرا ظاهر نيازمند به باطن است و باطن از ظاهر بى نيازاست ، و نيز باطن به حضرت حق نزديكتر است ، بنابراين هر يك از اين مراتب مذكورهبزرگتر و شريفتر از مقام بعدى خود است ، (از اين رو مقام ولايت بالاتر از مقام نبوت ومقام نبوت بالاتر از مقام رسالت خواهد بود.) و نيز: نبوت و ولايت هر كدام صادر از خداوند و متعلق به خداوندند، ولى رسالت و امامتهر كدام صادر از خداوند و متعلق به بندگان خدا مى باشند، از اين رو نبوت و ولايتبالاتر از رسالت و امامت خواهند بود. و نيز: رسالت و امامت هر كدام وابسته به مصلحت وقت و زمان اند، ولى نبوت و ولايت بههيچ وقت و زمان خاصى تعلق ندارند. برخى گفته اند: ((رسالت و امامت برترند، زيرا سود آنها به ديگران مى رسد، ولىسود نبوت و ولايت منحصر به صاحبان آنهاست )). ايندليل موجه است ولى تحقيق ، نظر اول است . و هر كدام از اين دو نظر پذيرفته شود، لازم نمى آيد كه شخص ولى بالاتر از نبى ورسول و امام ، و نيز شخص نبى بالاتر از رسول باشد، بلكه مطلب در همه اين مراتبدرباره وليى كه تابع پيامبر يا رسول يا امامى است ، و نبيى كه تابع رسولى استبه عكس مى باشد، زيرا هر كدام از نبى و امام را دو مرتبه هست ورسول را سه مرتبه ، و ولى را يك مرتبه . پس كسى كه مى گويد: ((ولى بالاتر ازنبى است )) مقصودش در شخص واحد است ، يعنى نبى از آن جهت كه ولى است مقامش بالاترو شريفتر است در مقايسه با خود از آن جهت كه نبى ورسول است (847)، و نيز امام از آن جهت كه ولى است مقامش بالاتر و شريفتر است درمقايسه با خود از آن جهت كه امام است . چگونه مى تواند ولى مطلقا برتر از نبى باشد وحال آنكه هيچ وليى نيست مگر آنكه تابع نبى يا امامى است ، و تابع هيچ گاه در آنچهتابع متبوع خود است به متبوع نمى رسد، زيرا كه اگر به او برسد ديگر تابع وىنخواهد بود. آرى در يك صورت ولى از نبى برتر است و آن در جايى است كه تابع آننبى نباشد، چنانكه اميرمؤ منان عليه السلام گذشته از پيامبر ما صلى الله عليه و آله ازتمام انبياء و اولياء برتر و والاتر است ، و فرزندان معصوم او عليهم السلام نيز چنيناند. فصل 2. فرق ميان هر يك از اين مقامات و تعريف محدث در كتاب ((كافى )) با سند صحيح خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه ازآن حضرت از معناى رسول و نبى و محدث پرسش شد، فرمود:رسول كسى است كه جبرئيل با او روبرو مى شود اوجبرئيل را مى بيند و با وى سخن مى گويد چنين كسىرسول است . و نبى كسى است كه در رؤ يا مى بيند مانند رؤ ياى ابراهيم عليه السلام (848) و مانندآنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله از باب نبوت پيش از وحى مى ديد، تا آنكهجبرئيل عليه السلام از سوى خدا رسالت را براى او آورد، و حضرت محمد صلى اللهعليه و آله ، آنگاه كه نبوت برايش فراهم شد و رسالت از سوى خدا براى وى آمد،جبرئيل آن پيامها را برايش مى آورد و آنها را به طور مستقيم و روبرو با پيامبر در ميانمى گذاشت . و برخى از پيامبران ، نبوت براى او فراهم است و در خواب هم مى بيند وروح (فرشته وحى ) هم نزد او آمده با وى سخن مى گويد و حديث مى كند بدون آنكه دربيدارى مشاهده نمايد. و محديث كسى است كه با او سخن گفته مى شود و (سخن فرشته را) مى شنود ولى بافرشته وحى روبرو نمى شود و در خواب هم نمى بيند. (849) و در همان كتاب و در كتاب ((بصائر الدرجات )) با سند حسن خود از حسين بن عباسمعروفى روايت كرده اند كه به حضرت رضا عليه السلام نوشت : ((فدايت گردم ، مرااز فرق ميان رسول (و نبى و امام ) (850) خبر ده .)) حضرت در پاسخ نوشت - يافرمود - ((فرق ميان رسول و نبى و امام آن است كهرسول كسى است كه جبرئيل بر او فرود مى آيد و اوجبرئيل را مى بيند و كلامش را مى شنود، و وحى بر اونازل مى شود و بسا كه در رؤ يا به او خبرى مى دهند، مانند رؤ ياى ابراهيم عليه السلام. و نبى كسى است كه بسا سخن فرشته را مى شنود (ولى او را نمى بيند) و بسا كهشخص فرشته را مى بيند و سخن او را نمى شنود. و امام كسى است كه سخن را مى شنودولى شخص را نمى بيند)). (851) در ((بصائر)) با سند صحيح خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه :پيامبران پنج نوعند: برخى صداى وحى را مانند صداى زنجير مى شنوند و به مقصودپى مى برند. برخى در خواب به آنها خبر مى دهند، مانند يوسف و ابراهيم (عليهم السلام). برخى فرشته را مى بينند. برخى در دلشان مى افتد و در گوششان صدا مىكند.(852) و نيز با سند خود از آنحضرت و از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه :پيامبران و رسولان چهار طبقه اند: پيامبرى كه درباره خودش پيام دهند و به ديگرانكارى ندارد. و پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و فرشته را نمى بيند وبه سوى كسى هم برانگيخته نيست و خودش پيشوائى دارد، مانند رابطه ابراهيم با لوط(كه ابراهيم بر لوط امامت داشت ). و پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مىشنود(853) و فرشته را مى بيند و بسوى طائفه اى - اندك يا بسيار - فرستاده شده ،چنانكه خداوند درباره يونس عليه السلام مى فرمايد: ((و او را به سوى صد هزار يابيشتر فرستاديم ))،(854) كه آن بيشتر سى هزار نفر بودند. و پيامبرى كه در خوابمى بيند و صدا را مى شنود و در بيدارى هم مى بيند و امام و پيشوا هم هست ، مانند پيامبراناولوالعزم ؛ چنانكه ابراهيم عليه السلام نبى بود ولى امام نبود(855) تا آنكه خداىمتعال فرمود: ((مى خواهم تو را امام قرار دهم ، گفت : از فرزندانم نيز؟ (خواست كه امامتدر فرزندانش هم برقرار باشد) (856) فرمود: عهد من به ستمكاران نمىرسد))،(857) يعنى كسانى كه بت و تنديس پرستيده باشند.(858) فصل 3. امامان عليهم السلام محدث اند(859) در ((بصائر الدرجات )) به سند خود از حكم بن عتيبه روايت كرده است كه : روزى برعلى بن الحسين عليه السلام وارد شدم ، به من فرمود: اى حكم ، آيا مى دانى آن نشانه اىكه على بن ابى طالب عليه السلام از روى آنقاتل خود را مى شناخت و امور بزرگ و مهمى را به مردم خبر مى داد چيست ؟ من پيش خودگفتم : اينك بر علم بسيارى از على بن الحسن دست يافتم كه بدان سبب آن امور بزرگ ومهم را مى خواهم دانست ؛ در پاسخ گفتم : نه ، به خدا سوگند، آن نشانه را نمى دانم ،شما اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از آن خبر دهيد. فرمود: آن ، به خداسوگند، اين سخن خداست كه : و ما ارسلنا (من ) قبلك منرسول و لا نبى (و لا محدث ) ((و پيش از تو هيچرسول و نبى (و محدثى ) را نفرستاديم مگر...)). گفتم : آيا على بن ابى طالب عليهالسلام محدث بود؟ فرمود: آرى ، و هر امامى از ما خاندان محدث است .(860) و به سند خود از حمران روايت كرده است كه : به آن حضرت گفتم : آيا به من نفرمودىكه على عليه السلام محدث بود؟ فرمود: چرا، گفتم : چه كسى با او سخن مى گفت ؟فرمود: فرشته اى با او سخن مى گفت . گفتم : درباره او بگويم نبى است يارسول است ؟ فرمود: نه ، بلكه بگو: مانند يار سليمان و يار موسى است (861) وداستان او داستان ذوالقرنين مى باشد.(862) و به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : على عليه السلام محدثبود، و سلمان محدث بود. گفتم : نشانه محدث چيست ؟ فرمود: او را فرشته اى مى آيد ومطالب چنين و چنان را در دل او مى افكند.(863) و در روايت ديگرى است : خداوند فرشته اى را برمى انگيزد كه در گوش وى مطالب چنينو چنان را طنين مى افكند.(864) و در روايت ديگرى است : در جنگ بنى قريظه و بنى النضيرجبرئيل عليه السلام در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ على عليه السلام بودند و با اوسخن مى گفتند.(865) و در حديث صحيح ديگرى از پدر آن حضرت روايت كرده است كه :رسول خدا صلى الله عليه و آله مطالبى را بر على عليه السلام املا مى كرد سپس اندكى خوابش برد و چرتى زد، چون بيدار شد نگاهى به نوشته انداخت و دست خود رادراز كرد و فرمود: چه كسى اين را بر تو املا كرد؟ فرمود: شما.رسول خدا فرمود: نه ، بلكه جبرئيل املا كرده است . (866) و نيز با سند خود از آن حضرت روايت كرده است كه :رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دوازده نفر از خاندان من محدث اند. (867) و به سند خود از حارث بن مغيره بصرى روايت كرده است كه : به امام صادق عليهالسلام گفتم : فدايت شوم ، چيزى را كه از امام مى پرسند و امام اطلاعى از آن ندارد، ازكجا آن را مى داند؟ فرمود: در دلش مى افتد يا در گوشش نواخته مى شود. (868) و ديگرى از آن حضرت پرسيد: چگونه است كه ما گاهى از شما پرسش مى كنيم و باشتاب پاسخ مى گويى و گاه سر به زير مى افكنى سپس پاسخ مى دهى ؟ فرمود:آرى ، مطلب در گوش و دل ما افكنده مى شود، هرگاه افكنده شود ما بدان لب مى گشاييم، و هرگاه از ما بازداشته شود ما نيز خوددارى مى كنيم .(869) و در روايت ديگرى است : گاهى شنيدن است ، گاهى الهام و گاهى هر دو با هم . (870) و در روايت ديگرى است : وحيى است مانند وحيى كه به مادر موسى شد.(871) و در روايت ديگرى است : محدث چيست ؟ فرمود: در گوش او نواخته مى شود و صدايىمانند صداى طشت (چيزى كه در طشت افتد و صدا كند) مى شنود. يا بر قلبش كوفته مىشود و صداى افتادن چيزى را مى شنود مانند صداى افتادن زنجير در طشت . گفتم : چنينكسى نبى است ؟ فرمود: نه ، مانند خضر و ذوالقرنين (از بندگان خاص خدا) است.(872) و به سند خود روايت كرده كه از آن حضرت از مقدار علمشان سؤال شد، فرمود: تفسير شده است (زمان ، آن را تفسير نموده است )، علم آينده نيز (در كتابى) نوشته است ، و علم حادث همان است كه در دلها مى افتد و در گوشها نواخته مى شود، واين برترين نوع علم ماست ، و البته پس از پيامبر ما پيامبرى وجود ندارد، (يعنى ايننوع علم دليل بر پيامبرى ما نيست )(873) و به سندش از محمد بن فضيل روايت كرده كه : به ابوالحسن (امام هفتم يا هشتم ) عليهالسلام گفتم : براى ما از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرموده : علم ما غابراست ، و مزبور، علم ما به حوادث آينده است (874)، و افتادن در دلها همان الهام است ، ونواخته شدن در گوشها آن است كه از فرشته صورت مى گيرد.(875) و زراره مانند همين روايت را از امام صادق عليه السلام روايت كرده ، گويد: گفتم : (شخصمحدث ) چگونه مى داند كه اين صدا از فرشته است و بيم نمى برد كه از شيطان باشدآن گاه كه شخص گوينده را نمى بيند؟ فرمود: آرامشى بر او افكنده مى شود و از آن رومى فهمند كه از فرشته است ، و اگر از شيطان مى بود بيم و هراسى به او دست مى داد،گرچه - اى زراره - شيطان با صاحب اين امر كارى ندارد.(876) و به سند خود روايت كرده كه ابوبصير از امام باقر عليه السلام پرسيد: فدايت شوم ،عالم شما به چه وسيله مى داند؟ فرمود: اى ابا محمد، عالم ما غيب نمى داند - (ولى بهخودش هم واگذار نمى شود) و اگر خداوند عالم ما را به خود واگذارد مانند يكى از شماخواهد بود - ولى ساعت به ساعت سخنى با او در ميان گذاشته مى شود.(877) و به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: همانا صحف ابراهيمو الواح موسى نزد ماست . ابوبصير گفت : راستى كه اين همان علم است ! فرمود: اى ابامحمد، اين همان علم نيست بلكه اثر و يادگار (گذشتگان ) است ، علم آن است كه در شب وروز اتفاق مى افتد، روز به روز و ساعت به ساعت .(878) و به سند صحيح خود روايت كرده كه از آن حضرت سؤال شد: كه علم عالمشان آيا حكمتى است كه در سينه اش افكنده مى شود، يا ازرسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث رسيده است ، يا طنينى است كه در گوشش نواخته مى شود؟ امام صادق عليه السلام فرمود: هم اين است و هم آن ، - ارثى است كه ازرسول خدا و على بن ابى طالب عليه السلام رسيده ، علمى است كه صاحبش بدان سبب ازمردم بى نياز است ولى مردم از او بى نياز نمى باشند.(879) باب پنجم : نيازمندى به امام و ويژگيهاى او انما انت منذر و لكل قوم هاد. (رعد /7) ((جز اين نيست كه تو بيم كننده اى ، و هر قومى را راهنمايى هست .)) فصل 1. ملاك نياز به امام همان ملاك نياز به پيامبر است آنچه درباره وجه نيازمندى به پيامبران گفته شد عينا درباره نيازمندى به اوصيا وجانشينان آنان - يعنى امامان پس از آنها تا ظهور پيامبرى ديگر - جارى است . زيرانيازمندى به آنان اختصاص به زمان و شرايط معينى ندارد، و باقى بودن كتابها وشرايع آنان بدون وجود سرپرستى براى آنها و شخصى كه عالم به آنها باشد،كافى نيست . آيا نمى بينى كه همه فرقه هاى مختلف بهدليل جهلشان به كتاب خدا و انحراف دلها و پراكندگى خواسته هاشان چگونه دربارهمذاهب خود به كتاب خدا- عزوجل - استناد مى كنند؟! از اينجا ظاهر مى شود كه هر پيامبرى كه از سوى خداوند با كتابى فرستاده شده لازماست براى خود وصيى نصب كند كه اسرار نبوت خويش و اسرار كتابى را كه بر اونازل شده به او بسپارد و مبهمات آن كتاب را براى او روشن سازد تا آن وصى ، حجت آنپيامبر بر قومش باشد و نيز امت وى با آراء وعقول خود در آن كتاب تصرف نكنند تا به اختلاف و انحراف دلها دچار گردند، چنانكهخداوند از آن خبر داده و فرمود: هو الذى انزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هن امالكتاب و اخر آيات آن محكم اند كه آنها مادر (واصل ) كتاب اند و برخى ديگر متشابه اند، اما آنان كه در دلهاشان انحراف است ، از آنكتاب آنچه را كه متشابه است پى مى گيرند زيرا در جستجوى فتنه اند و مى خواهندتاءويل آن را به دست آورند، و حال آنكه تاءويل آن را كسى جز خدا نمى داند، و راسخاندر علم گويند: ما بدان ايمان آورديم ، همه از سوى پروردگار ماست . و يادآور نشوندمگر خردمندان )).(880) پس رسول و امام و كتاب همگى حجت بر امت اند، تا هر كه هلاك مى شود يا (به حياتمعنوى ) زنده مى گردد از روى دليل باشد. و نيز: وجود امام لطفى از سوى خدا به بندگانش است ، زيرا با وجود امام در ميان آنهاستكه پراكندگى آنان جمع و ريسمان وحدت آنانمتصل مى گردد و ناتوان از توانمند زورگو و نيازمند از ثروتمند، حق خود را مى ستاند وجاهل دست از خلاف برمى دارد و غافل بيدار مى گردد. و هرگاه چنين امامى وجود نداشتهباشد شريعت الهى و بيشتر احكام دين و اركان اسلام - مانند جهاد و امر به معروف و نهىاز منكر و داوريها و امثال اينها - باطل و تعطيل مى شود و سودى كه از آنها در نظر است ازبين مى رود. اما غيبت بعضى از امامان در برخى زمانها و تعطيل احكام در زمانهاى طولانى ، از سوى مردمناشى شده است نه از سوى امام ، از اين رو نقصى به لطف خداى سبحان وارد نمى آيد،زيرا تنها چيزى كه در اين زمينه بر خدا لازم است ايجاد امام براى مردم است تا آنان را ازپراكندگى برهاند، و اگر مردم به خاطر عدم قابليت و سوء استعداد خود، زمينهعمل او را فراهم نياورند، حجتى بر خداوند نيست ((كه خداوند هرگز به مردم ستم نمىكند، و اين خودشان هستند كه بر خود ستم روا مى دارند.)) (881) اين مطلب در كمالات و خيرات ديگر نيز به همين گونه است ، زيرا كمالات و خيرات بربندگان به اندازه ظرفيت و قابليتشان افاضه مى شود. علاوه بر اين ، خيرات وحكمتهايى در غيبت نهفته است - مانند افزوده شدن پاداش اعمال صالح مؤ منان در زمان غيبت كه به وجود امام اعتقاد دارند - كه زيان از دست رفتنحدود و امثال آن را جبران مى نمايد. ادامه اين بحث به خواست خدا به زودى خواهد آمد. فصل 2. امام بايد افضل امت و معصوم باشد لازم است كه امام برترين افراد امت و نزديكترين آنان به خداى سبحان باشد، و نيز تمامخصلتهاى نيك كه در ديگران به طور پراكنده وجود دارد در او جمع باشد، مانند آگاهى ازكتاب خدا، و سنت رسول ، و فهم دين خدا، و جهاد در راه خدا، و رغبت به آنچه نزد خداست ، وزهد در آنچه به دست خلق خداست و.... و نيز بايد از انحراف و كجروى و لغزش و خطا در گفتار و كردار معصوم بوده و از حكمكردن به دلخواه خود و ميل به دنيا، پاك و مبرا باشد. و در گذشته حديث عصمت امام ذكرشد. در كتاب ((معانى الاخبار)) با سند خود از امام سجاد عليه السلام روايت كرده است كه : اماماز ما جز معصوم نيست . و عصمت در خلقت ظاهرى نيست كه بتوان آن را شناخت ، از اين رو امامبايد منصوص باشد (از جانب خدا و پيامبر معرفى گردد). به آن حضرت گفته شد: اى زاده رسول خدا، معناى معصوم چيست ؟ فرمود: كسى است كهبه ريسمان خدا چنگ زده است ، و ريسمان خدا قرآن است ، آن دو تا روز قيامت از هم جدا نمىشوند، امام به سوى قرآن رهنمايى مى كند و قرآن به سوى امام . و اين است گفتارخداوند - عزوجل - كه : ان هذا القران يهدى للتى هى اقوم (882) ((همانا اينقرآن به راهى استوارتر (پيروى از امام ) رهنمايى مى كند)). (883) خلاصه ، غير از نبوت هر صفت و ويژگى ديگرى كه در پيامبر شرط است در امام نيزشرط مى باشد. امام صادق عليه السلام فرمود: آنچه پيامبر را بود ما را مانند آن هست جز پيامبرى وهمسران (جمع نه همسر در يك زمان ).(884) مؤلف : لزوم اين شروط در امام از آن جهت است كه در گذشته دانستى كه هدف اصلى ازبعثت پيامبران و رسولان ، تقويت جنبه عالى انسان و استخدام غيب براى عالم شهادت استنه صرف سياستى كه اجتماع ضرورى انسانى را حفظ مى كند. از اين رو بار امامت سنگين، شاءن آن بزرگ ، امر آن سترگ و ارزش آن بسيار زياد است . فصل 3. هدف خلقت ، انسان كامل يعنى امام است بدان كه هدف نهايى و فايده بزرگ از ايجاد عالم حسى آفرينش انسان است ، و هدفنهايى آفرينش انسان رسيدن او به بالاترين درجهكمال و اتصال به ملا اعلى و شناخت معبود واقعى و بندگىكامل اوست ، چنانكه فرموده : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (885) ((و جنو انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.)) بنابراين آفرينش ساير كائنات از جماد و نبات و حيوان ، يكى براى ضرورت زندگىانسان است تا انسان آنها را به خدمت گرفته و از آنها بهره مند گردد، و ديگر آنكهبازمانده موادى كه اصل آنها در آفرينش به كار رفته بى استفاده نماند. زيرا حكمت الهىو رحمت رحمانى اقتضا دارد كه هيچ حقى از حقوق از دست نرود، بلكه هر آفريده اى به هراندازه از سعادت كه شايستگى و استعداد و توان آن را دارد دست يابد. دليل اينكه انسان هدف اصلى است از ميان تمام كاينات ، آن است كه خداى بزرگ همهكاينات را به تسخير او در آورده است ، چنانكه فرموده : و سخر لكم ما فىالسموات و ما فى الارض (886) ((و آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شماكرد)). و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر، و النجوم مسخرات بامره ان فى ذلكلايات لقوم يعقلون ((و شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر شما كرد، و ستارگانمسخر فرمان اويند، همانا در اين كار نشانه هايى است براى مردمى كه خرد را كاربندند.)) و ما ذراءلكم فى الارض مختلفا الوانه ان فى ذلك لاية لقوم يذكرون (887) ((و نيز در آنچه براى شما در زمين به رنگهاى گوناگون آفريد، كه همانا دراين كار نشانه اى است براى مردمى كه ياد كنند و پند گيرند.)) يكى از محققان گويد: تسخير دو گونه است : حقيقى و غير حقيقى . تسخير غير حقيقى سه گونه است : الف - پايين ترين آن تسخير وصفى عرضى است ، مانند تسخير خدا روى زمين و آنچه رادر آن است براى انسان جهت كشت و زرع و مانند آن : و سخر لكم ما فى الارض جميعا.(888) و مانند تسخير كوهها و معدنها: جعل لكم مما خلق ظلالا وجعل لكم من الجبال اكنانا و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر وسرابيل تقيكم باسكم (889) ((و براى شما از آنچه آفريد سايه هايى قرارداد، و از كوهها براى شما پناهگاههايى آفريد، و براى شما جامه هايى آفريد كه شما رااز گرما نگه مى دارد و جامه هايى كه شما را در جنگهاتان حفظ مى كند)). و مانند تسخير درياها: و هو الذى سخر البحر لتاءكلوا منه لحما طريا و تستخرجوامنه حلية تلبسونها و ترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (890) ((و اوست كه دريا را رام كرد تا گوشت تازه از آن بخوريد و زيورهايى از آنبيرون آوريد كه مى پوشيد، و در آن كشتى ها را بينى كه امواج را مى شكافند، و تا ازفضل (روزى ) او بجوييد و باشد كه سپاس گزاريد)). و مانند تسخير كشتى ها: و سخر لكم الفلك (891) ((و كشتى ها را مسخر شماكرد.)) و مانند تسخير درختان براى كاشتن و بهره بردارى از ميوه ها و مانند آن : كلوا منالثمرات (892) ((از ميوه ها بخوريد)). كلوا و ارعوا انعامكم (893)((بخوريد و چهارپايانتان را بچرانيد.)) هو الذى انزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فيه تسيمون . ينبت لكم بهالزرع و الزيتون و النخيل و الاعناب (894) ((اوست كه از آسمان براى شما آبىفرستاد كه از آن مى نوشيد و از آن درختى مى رويد كه در آن (چهارپايانتان را) مىچرانيد. با آن براى شما كشت و زيتون و خرما و انگورها مى روياند)). تتخذون منهسكرا و رزقا حسنا (895) ((كه از آن (ميوه هاى خرما و انگور) شراب و روزيىنيكو برمى گيريد)). الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون (896) ((همو كه براى شما از درخت سبز (و تر) آتش پديد كرد كه از آن آتش مى افروزيد)). و مانند تسخير جنبندگان و چهارپايان براى سوارى و جلوه گرى و باربردارى : انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها مالكون . و ذللناها لهم فمنها ركوبهم و منهاياكلون (897) ((ما براى آنان از محصول كار دست خويش چارپايانى آفريديمكه ايشان مالك آنهايند. و آن ها را براى آنان رام كرديم ، پس برخى را سوار شدند وبرخى را بخورند)). و الانعام خلقها، لكم فيها دف ء و منافع و منها تاءكلون . ولكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون . وتحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس ان ربكم لرووف رحيم . والخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة . (898) ((و چارپايان را آفريد كه درآنها براى شما پوشش گرم و سودها(ى ديگرى ) است ، و از (شير و گوشت ) آنها مىخوريد. و شما را در آنها شبانگاه كه از چراگاه باز مى آريد و بامدادان كه به چراگاهمى بريد نشانى از آرايش و شكوه است . و بارهاى شما را به شهرى مى برند كه جزبه دشوارى و رنج خويشتن نمى توانستيد به آن رسيد؛ همانا پروردگار شما رئوف ومهربان است . و اسبان و استران و خران را (آفريد) تا بر آنها سوار شويد و (شما را)آرايشى باشد)). و مانند تسخير زنان و كنيزان براى توليدنسل : نساؤ كم حرث لكم (899) ((زنانتان كشتزار شمايند.)) ب - و مرحله متوسط آن تسخير طبيعى است ، و آن تسخير لشكر قواى نباتى و جايها واعضاى آنها براى انسان است جهت تغذيه و رشد و توليد و جذب و امساك و هضم و دفع وصورتگرى و شكل دادن . ج - و بالاترين مرتبه آن تسخير نفسانى است ، و آن تسخير (ملكوت ) حواس (و ملكاعضاى آنها) است كه خود بر دو نوع است : يك نوع از عالم شهادت و ظاهر، و نوع ديگر ازعالم غيب . نوع اول ، قدرت خلاف و سركشى ندارند، مثلا وقتى چشم را فرمان باز شدن دهد باز مىشود، و چون زبان را به گفتن دستور دهد و جزما حكم دهد سخن مى گويد: و چون پا رافرمان حركت دهد حركت مى كند، و همچنين است ساير اعضاى ظاهر. و نوع دوم نيز چنين است ، جز اينكه قوه و هم فطرتا شيطنت دارد، و اغواى شيطان را مىپذيرد و با عقل در مقاصد برهانى ايمانى وى به معارضه برمى خيزد، از اين رو نيازمندبه تاءييد جديد اخروى از سوى خدا دارد تا آن را مقهور سازد و بر آن غالب آيد وتاريكيهاى آن را دور سازد. اما تسخير حقيقى : عبارت است از اينكه خداوند معانى عقلى الهى را براى انسانكامل مسخر فرموده : و او مى تواند با نيروى باطنى خود آن را صورتهايى روحانىسازد و يا مثالهايى غيبى موجود در عالم عقلى و خيالى قرار دهد، و اشيا را با انتزاع آنهااز جزئيات ، از عالم شهادت به عالم غيب انتقال دهد، و با امداد الهى از اسم ((قابض )) اوارواح را از اجسام برگيرد در حالى كه از عالم دنيا به آخرت بازگشت نموده و از حالتتفرقه و جدايى به حال جمع و ديدار، انقلابحاصل نمايد. (پايان سخن آن محقق ). و چون ثابت شد كه اين عالم جسمانى به خاطر انسان آفريده شده است ، بنابراينفرشتگانى كه اين عالم را اداره مى كنند همگى خادم اويند و براى او مسخر شده اند وفرمانبر او مى باشند، آسمانى باشند يا زمينى ،موكل به او باشند يا به آنچه براى او آفريده شده است . خلاصه هدف اصلى از آفرينش موجودات به طور مطلق وجود انسانكامل است كه جانشين خدا در زمين است ، چنانكه در حديث قدسى بدان اشارت رفته كه : يابن آدم ، خلقت الاشياء لاجلك ، و خلقتك لاجلى . (900) ((اى آدميزاده ، همه چيز رابراى تو آفريدم و تو را براى خودم .)) و در حديث مشهور ديگرى خطاب به پيامبر ما صلى الله عليه و آله آمده است : لولاكلما خلقت الافلاك . ((اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم .)) و از امامان اهل بيت عليهم السلام روايت است : نحن صنائع الله ، و الناس بعد صنائعلنا، مصنوعين لاجلنا. (901) ((ما دست پروردگان خداييم ، و مردم از آن پس دست پروردگان ما هستند و به خاطر ماآفريده شده اند)). و از پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى طولانى خطاب به اميرمؤ منان عليه السلامروايت است : ((خداى متعال پيامبران مرسل خود را به فرشتگان مقرب خويش برترىبخشيده ، و مرا بر همه پيامبران و رسولان برترى داده است ، و پس از من برترى از آنتو و امامان پس از توست ، و فرشتگان بى شك خدمتگزاران ما و دوستان ما هستند. اى على، آنان (فرشتگانى ) كه عرش را به دوش مى كشند و آنان كه در پيرامون آنند به حمدپروردگارشان تسبيح مى گويند و براى كسانى كه به پروردگارشان و به ولايت ماايمان آورده اند آمرزش مى طلبند. اى على ، اگر ما نبوديم خداىمتعال نه آدم آفريده بود و نه حوا، نه بهشت و نه دوزخ ، و نه آسمان و نه زمين ...))(902) و ادامه آن در آينده خواهد آمد. و از مولايمان امام صادق ، از پدرش امام باقر، و او از پدرش امام سجاد عليهم السلامروايت است كه : ((ما امام مسلمانان ، حجتهاى خدا بر جهانيان ، آقاى مؤ منان ، پيشواىسپيدرويان و سرور مؤ منانيم ، و ما امان اهل زمينيم چنانكه ستارگان اماناهل آسمانند، و ماييم كه خداوند به سبب ما آسمان را نگه داشته تا بر زمين فرو نيفتد جزبه اذن او، و به سبب ما زمين را نگاه داشته تااهل خود را نلرزاند، و به سبب ما باران مى فرستد و رحمت (ابرها) را مى گستراند وبركات زمين را بيرون مى آورد، و اگر از ما كسى در زمين نبود زميناهل خود را فرو مى برد. سپس فرمود: و زمين از آن روز كه خدا آدم را آفريده است از حجت الهى ظاهر آشكار يا غايبپنهان ، خالى نبوده و تا بر پا شدن قيامت نيز از حجت الهى خالى نخواهد ماند، و اگرچنين نبود خدا عبادت نمى شد. راوى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم : پس مردم چگونه از حجت غائب پنهانبهره مى برند؟ فرمود: همان گونه كه از خورشيد پشت پرده (ابر) بهره مند مىگردند)). اين دو حديث را شيخ صدوق در ((اكمال الدين و اتمام النعمة )) (903) روايت نموده ، واخبار در اين معنا فراوان است . چون اين مطلب ثابت شد، ثابت مى گردد كه بايد در هر زمانى خليفه اى باشد تا اموربدو سامان گيرد و نوع انسانى دوام يابد و شهرها امنيت پيدا كند و بندگان هدايت يابندو آسمانها و زمين ها بدو نگاه داشته شوند، و اگر چنين نباشد همه اينها نابود و بيهودهخواهد بود چرا كه به سوى هدفى رهسپار نيستند و به سرانجامى بازگشت ندارند و ازاين رو از بين رفته و ويران مى گردند و زميناهل خود را فرو خواهد برد، چنانكه در حديث گذشته (904) آمده است : ((پس اگر خداوند آفريدگان را بدون خليفه مى آفريد، بى شك آنان را در معرضنابودى قرار داده بود)). و از همين روست كه چون خداوند -عزوجل - خواست مردم را بيافريند فرمود: انىجاعل فى الارض خليفة (905): ((من در زمين جانشين قرار خواهم داد.)) پس با خليفه (جانشين ) پيش از خليفه (آفريدگان ) آغاز كرد، و معلوم است كه حكيم دانابا اهم آغاز مى كند نه با اعم . و تصديق اين مطلب فرمايش مولايمان امام صادق عليهالسلام است كه در حديث صحيح فرمود: الحجة قبل الخلق ، و بعد الخلق ، و مع الخلق . (906) ((حجت پيش از آفريدگان و پس از آفريدگان و با آفريدگان هست .)) و خداوند (عزوجل ) فرموده : ((پس اگر اينان بدان كافر شوند، تحقيقا ما قومى را بدانموكل ساخته ايم كه كافر بدان نمى باشند.)) (907) اين آيه دلالت دارد بر آنكه هيچ زمانى از حافظ دين ، پيامبر باشد يا امام ، خالى نيست . و نيز فرموده : ((هيچ امتى نيست جز آنكه هشداردهنده اى در ميان آنها بوده است )). (908) اين آيه در همه امتها عموميت دارد، و عموميت مى رساند كه در هر زمانى كه امت مكلفى در آنمى زيسته است نذير و هشداردهنده اى وجود داشته است . در زمان انبياء عليهم السلامخودشان منذر امتها بوده اند و در زمانهاى ديگر ائمه عليهم السلام منذر بوده اند. و نيز خداى سبحان فرموده : ((و روزى كه در ميان هر امتى گواهى را از خودشان بر خودشان برانگيزيم .)) (909) و نيز فرموده : ((پس چگونه است آن گاه كه از هر امتى گواهى بياوريم ، و تو را بر آنان گواه آوريم؟))(910). و پيامبر صلى الله عليه و آله از طرق چندى و به الفاظ گوناگون فرموده : ((در هر نسلى از امت من عادلانى از خاندانم وجود دارند كه تحريف تندروان ، و ادعاها وپيرايه هاى اهل باطل ، و تاويل نادانان را از دين مى زدايند.)) فصل 4. زمين خالى از حجت نيست براى تاءكيد و استحكام بيشتر، اخبار چندى در اين باره مى افزاييم : كميل بن زياد در يك حديث طولانى و مشهور از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام روايت كرده: ((زمين هيچ گاه از كسى به حجت الهى برخيزد خالى نيست ، يا آشكار و مشهور و ياترسان و پنهان )). (911) در ((اكمل الدين )) با سند خود از ابوحمزه ثمالى روايت كرده كه گويد: ((به امام صادق عليه السلام گفتم : آيا زمين بدون امام باقى مى ماند؟ گفتم : اگر زمين(ساعتى ) بى امام باقى بماند حتما فرو مى رود (ويران مى گردد و اهلش را فرو مىبرد))) (912) و با سند خود از امام باقر عليه السلام كه فرمود: ((اگر امام ساعتى از روى زمين برداشته شود زميناهل خود را به لرزه و اضطراب درآورد چنانكه دريا دريانشينان را)).(913) و با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در آخر حديثى درباره على بنالحسين عليه السلام فرمود: ((و اگرنه اين بود كه از حجتهاى الهى بر روى زمين وجود دارند همانا زمين آنچه در درونداشت بيرون مى ريخت و آنچه بر روى خود داشت پرتاب مى كرد. بى شك زمين ساعتى ازحجت خالى نيست .)) (914) و با سند خود از حسن بن زياد روايت كرده است كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدممى فرمود: ((زمين از اينكه حجتى دانا در آن باشد خالى نيست ، زمين جز بدين سامان نمى گيرد، ومردم را جز اين سامان نمى بخشد.)) (915) و با سندش از آن حضرت روايت كرده كه : ((خداى تبارك و تعالى زمين را رها نكرده جز اينكه در آن عالمى قرار داده كه افزايشها وكاهشها را مى داند، پس هرگاه مؤ منان چيزى بيفزايند بازشان دارد، و چون چيزى بكاهند آنرا برايشان تكميل نمايد. و اگر چنين نبود امور مؤ منان بر آنان مشتبه مى گشت .))(916) (و در روايت ديگرى است :) ((و اگر چنين نبود هرگز حق از باطل شناخته نمى شد.)) (917) و با سندش از آن حضرت كه : ((اگر جز دو تن در زمين نمانند، حتما يكى از آن دو حجت مى باشد.)) (918) و در روايت ديگرى افزوده : ((و اگر يكى از آندو برود آن كه حجت است باقى مى ماند.)) (919) و در لفظ ديگرى است : ((اگر جز دو تن در دنيا نمانند، حتما يكى از آندو امام خواهد بود.)) (920) و در ((كافى )) با اسنادش به امام صادق و كاظم و رضا عليهم السلام روايت كرده استكه : ((حجت خداى متعال بر آفريدگانش قائم نمى شود مگر به امامى تا شناختهشود)).(921) و در حديث نبوى مشهور كه خاصه و عامه بر آن اتفاق نظر دارند وارد است : ((هر كس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، تحقيقا به مرگ جاهلى مرده است )).(922) و در ((بصائرالدرجات )) با سندش از آن حضرت نيز روايت كرده است كه : ((زمين هيچ گاه نبوده مگر آنكه حجت الهى در آن بوده است ، كهحلال و حرام را بشناساند و به راه خدا فراخواند. و حجت از زمين بريده نشود مگرچهل روز پيش از برپا شدن قيامت ، پس چون حجت برداشته شود و باب توبه بستهگردد ديگر ايمان آوردن هيچ كس كه پيش از برداشته شدن حجت ايمان نياورده بود براىوى سودمند نيفتد، اينان بدترين آفريدگان خدايند و اينانند كه قيامت بر آنان برپا مىشود)). (923) اخبار در اين باره در ((كافى )) و كتابهاى ديگر جدا بسيار است و ما به همين اندازه بسندهمى كنيم كه در همين اندازه كفايت است . باب ششم : در تفاصيل پيامبران و جانشينان عليهم السلام و مسائلى در اينزمينه تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ، منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات . (بقره /253) ((اين رسولان برخى بر برخى ديگر برترى داديم ، خداوند با برخى از ايشان سخنگفت ، و برخى را به درجاتى بالا برد.)) فصل 1. شمار پيامبران و شمار اولواالعزم بدان كه شمار پيامبران و رسولان و امامان از زمان آدم - على نبينا و عليه السلام - تاخاتم صلى الله عليه و آله با توجه به طبقات آنها يكصد و بيست و چهار هزار بوده است. برخى علاوه بر نبوت ، رسالت و امامت هم داشته اند، مانند پيامبر ما صلى الله عليه وآله كه خداى (عزوجل ) فرموده : ولكن رسول الله و خاتم النبيين . (924)((بلكه او فرستاده خدا و خاتم پيامبران است .)) و مانند موسى - على نبينا و عليه السلام - كه خداىمتعال درباره او فرموده : و كان رسولا نبيا .(925) ((و او فرستاده و پيامبر بود.)) و مانند ابراهيم - على نبينا و عليه السلام - كه خداىمتعال درباره او فرموده : انى جاعلك للناس اماما. (926) ((من تو را امام قرار خواهم داد)). و پيامبران اولواالعزم از اينان پنج نفرند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد -صلوات الله عليهم - معناى اولواالعزم آن است كه در ((كافى )) با سند خود از سماعه از مولايمان امام صادقعليه السلام روايت كرده كه در تفسير اين آيه : فاصبر كما صبر اولواالعزم منالرسل (927) ((پس صبر كن چنانكه پيامبران اولواالعزم صبر كردند)). فرمود:آنان نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد - صلوات الله عليهم - بوده اند. گفتم : چگونه اولواالعزم شده اند؟ فرمود: زيرا نوح به كتاب و شريعتى مبعوث شد، وهر پيامبرى كه پس از نوح آمد كتاب نوح و شريعت و روش او را پيش گرفت تا ابراهيمعليه السلام صحف و فرمان ترك كتاب نوح را آورد - نه از روى انكار و رد آن -، پس هرپيامبرى كه پس از ابراهيم عليه السلام آمد شريعت و روش و صحف او را پيش گرفت تاموسى عليه السلام تورات و شريعت و روش خودش (و فرمان ترك صحف را آورد، پس هرپيامبرى كه پس از موسى آمد تورات و شريعت و روش او را پيش گرفت ) (928) تامسيح عليه السلام انجيل و فرمان ترك شريعت و روش موسى را آورد، و هر پيامبرى كهپس از مسيح عليه السلام آمد شريعت و روش او را پيش گرفت تا محمد صلى الله عليه وآله قرآن و شريعت و روش خود را آورد، پسحلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت . اينانند پيامبراناولواالعزم عليهم السلام )) (929) و با سندش از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت كرده : ((و آنان از اين رو اولواالعزم ناميده شدند (930) كه خداوند درباره محمد صلى اللهعليه و آله و اوصياى پس از او و درباره مهدى و سيره او به آنان سفارش كرده است ، وآنان عزم خود را جزم كردند كه مطلب از همين قرار است و بدان اقرار ورزيدند.)) (931) فصل 2. پيامبران بزرگ و معجزات آنها بزرگان و اشراف پيامبران همان پيامبران مشهورند كه خداى سبحان در كتاب خود در چندجا از آنان نام برده است ، از جمله در آيات 163 تا 165 سوره نساء كه عبارتند از: نوح، ابراهيم ، اسماعيل ، اسحاق ، يعقوب ، فرزندان و نوادگان يعقوب ، عيسى ، ايوب ،يونس ، هارون ، سليمان ، داود، موسى . (932) و از جمله در آيات 83 تا 89 سوره انعام كه عبارتند از: ابراهيم ، اسحاق ، يعقوب ، نوح، داود، سليمان ، ايوب ، يوسف ، موسى ، هارون ، زكريا، يحيى ، عيسى ، الياس ،اسماعيل ، اليسع ، يونس ، لوط. (933) هر يك از اين پيامبران نشانه ها و معجزاتى داشته اند كه بر راستى و حقانيت آنان دلالتدارد و با او و مردم زمانش مناسبت دارد، برخى از مردم به آنان ايمان آورده و برخى از آنانجلوگيرى به عمل مى آوردند، چنانكه خداى عزوجلتفصيل حكايات و داستانهاى آنها را در كتاب خود ذكر نموده است . در ((كافى )) با سند خود از ابى يعقوب بغدادى روايت كرده است كه : ((ابن سكيت به ابوالحسن (امام هادى ) عليه السلام گفت : چرا خداوند موسى بن عمران رابا عصا و يد بيضاء و رد سحر، و عيسى را با ابزار طب ، و محمد - كه درود خدا بر او وآلش و همه پيامبران باد - با گفتار و خطبه ها برانگيخت ؟ (934) امام عليه السلام فرمود: خداوند چون موسى عليه السلام را برانگيخت چيزى كه در مياناهل زمان غالب بود سحر بود، از اين رو آن حضرت از سوى خداوند چيزى آورد كه آوردنمانند آن در توان آن نبود، چيزى كه سحرشان را بدانباطل نمود و حجت را بر آنان ثابت گردانيد. و خداوند عيسى عليه السلام را در هنگامى برانگيخت كه فلج و زمينگيرى در آن ظهور داشتو مردم نيازمند به طب بودند، از اين رو براى آنان از سوى خداوند چيزى آورد كه مانند آنرا نداشتند، چيزى كه مردگانش را برايشان زنده ساخت و كور مادرزاد و پيس را به اذنخدا شفا داد، و بدين سبب حجت را بر آنان ثابت گردانيد. و خداوند محمد صلى الله عليه و آله را در هنگامى برانگيخت كه در مياناهل زمان او خطبه گويى و سخن سرايى - و به گمانم فرمود: شعر - غلبه داشت ، از اينرو براى آنان از سوى خداوند اندرزها و حكمتهايى را آورد كه بدان سبب گفتار آنان راباطل نمود و حجت را بر آنان ثابت گردانيد. ابن سكيت گفت : به خدا سوگند من هرگز مثل تو را نديده ام ، پس امروزه حجت برآفريدگان چيست ؟ فرمود: عقل است ، كه به وسيله او آدم راستگوى بر خدا شناخته شده پس او را تصديق مىكند، و دروغگوى بر خدا شناخته شده پس او را تكذيب مى كند. ابن سكيت گفت : به خداسوگند اين جواب اصلى است .)) (935)
|
|
|
|
|
|
|
|