بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل 8. ملاك گناهان صغيره و كبيره 
يكى از عالمان (814) قاعده اى را براى تشخيص گناهان كبيره از صغيره بلكه براىبيان مراتب همه يا بيشتر تكاليف شرعى بيان داشته كه خلاصه آن اين است :
ما از شواهد شرع و نور بصيرت مى دانيم كه غرض اصلى اديان الهى سوق دادن مردمبه جوار خداوند و سعادت ديدار (815) اوست ، و آنان را بدين مقام دسترسى نيست مگربا شناخت خداى متعال و شناخت صفات او و پيامبران و كتابهاى آسمانى او و به همين مطلباشاره دارد اين آيه شريفه : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (816) ((و جنو انس را نيافريدم مگر براى آنكه مرا بپرستند))، يعنى براى آنكه بنده باشند، و بندههم تا پروردگار خويش را به پروردگارى و خويشتن را به بندگى نشناسد بندهنتواند بود، پس ناگزير بايد خودش و پروردگار خودش را بشناسد؛ و غرض ‍ اصلىاز بعثت پيامبران نيز همين است . ولى اين معرفت و شناسايى ، صورتكمال نبندد مگر در همين دنيا، و همين است معناى فرمايشرسول خدا صلى الله عليه و آله كه : الدنيا مزرعة الاخرة ((دنيا كشتزار آخرتاست )). از اين رو حفظ دنيا نيز غرض ثانوى و تبعى دين است ، زيرا وسيله اى براى آنمى باشد.
آنچه از دنيا به آخرت مربوط مى شود دو چيز است : جانها و مالها، بنابراين آنچه سد راهشناخت خداست از بزرگترين گناهان است ، و در مرتبه بعد بزرگترين گناهان آن استكه راه حيات جانها را مسدود نمايد، و در مرتبه بعد آنچه سد راه امور زندگانى است كهحيات جانها بدان وابسته است .
پس سه مرتبه شد؛ بنابراين حفظ معرفت براى دلها، و حفظ حيات براى جانها، و حفظاموال براى اشخاص ، در غرض جميع شرايع ضرورى مى نمايد. و اينها سه چيز است كهتصور نمى رود هيچ يك از آيين هاى الهى در آن اختلاف داشته باشند. بنابراين روا نيستكه خداى متعال پيامبرى را به منظور اصلاح خلق در امور دين و دنيايشان برانگيزد، ولىآنان را به كارهايى كه آنان را از شناخت خودش و شناخت فرستادگانش باز مى دارد، و يابه تباه كردن جانها و مالها فرمان مى دهد.
از اين بيان به دست آمد كه گناهان كبيره داراى سه مرتبه است :
مرتبه اول - گناهانى كه مانع شناخت خدا و رسولان الهى مى گردد، و آن كفر است . پسدر ميان گناهان گناهى بالاتر از كفر نيست چنانكه فضيلتى بالاتر از ايمان نمى باشد- با توجه به مراتب ايمان در قوت و ضعف آن - زيرا حجاب ميان بنده و خداوندجهل و نادانى است . مرتبه بعد از جهل به حقايق ايمان ، يعنى كفر، ايمنى از مكر خدا، وياس از رحمت او است ، زيرا اين هم بابى از جهل به خدا بلكه عينجهل به خداست ، زيرا كسى كه خدا را شناخت تصور نمى رود كه خود را از مكر او ايمنبداند و نيز از رحمت او مايوس بشمارد. پس از اين مرتبه همه بدعتهايى است كه مربوطبه ذات و صفات و افعال خدا مى شود، كه البته برخى از برخى ديگر شديدتر است .
مرتبه دوم - قتل نفس است ، زيرا حيات آدمى با بقاى جانها تداوم مى يابد و با تداومحيات ، معرفت و ايمان به خدا و آيات او حاصل مى گردد. پس ‍ بى شكقتل نفس از گناهان بزرگ است گرچه پايين تر از درجه كفر است ، زيرا كفر بهاصل مقصود زيان مى رساند و اين به اسباب و وسيله آن . در مرتبه بعد بريدن اعضاءاست و نيز هر چيزى كه به هلاكت مى انجامد مانند زدن ، كه گناه برخى از ديگرىبزرگتر است . حرمت زنا و لواط نيز در همين رتبه است ، لواط حرام است زيرا اگر همهمردم به همجنس بازى اكتفا كنند نسل آدمى بريده مى شود؛ و معلوم است كه ممانعت از ايجاديك چيز شبيه برداشتن وجود آن است (بنابراين ممانعت از ايجادنسل به سبب لواط با كشتن نسل موجود فرقى ندارد). و اما زنا گرچه ازاصل وجود نسل جلوگيرى نمى كند ولى حساب انساب را به هم مى زند و توارث را از بينمى برد و مانع مردم از نصرت يكديگر (به سبب عدم خويشاوندى ميان آنان ) مى گردد ونيز مفاسدى ديگر چون اختلال نظام زندگى و تحريك اسبابى كه بسا به كشتار وخونريزى منجر مى شود.
مرتبه سوم - تلف كردن اموال است ، زيرا اموال اسباب زندگانى است و ناچار بايد حفظگردد، با اين تفاوت كه اگر غصب شود باز پس گرفتن آن امكان پذير است ، و اگرخورده شود غرامت مى توان گرفت ، از اين رو گناه به آن پايه مراتب گذشته نيست .آرى اگر به گونه اى غصب شود كه تدارك آنمشكل باشد، رواست كه آن را از گناهان كبيره به حساب آورد، مانند آنكه اين غصب به طورمخفى صورت گيرد مثل دزدى و خوردن مال يتيم و از بين بردن آن با گواهى دروغ وسوگندهاى دروغ ، كه در اين موارد بازپس ‍ گرفتن و تدارك آن ممكن نمى باشد. و روانيست كه شرايع در تحريم اين امور مختلف باشند. اين كارها برخى از ديگرى شديدتراست ولى به طور كلى همه آنها پايين تر از مرتبه دوم كه مربوط به جانهاست قراردارند. اما رباخوارى بعيد نيست كه شرايع در حرمت آن مختلف باشند، زيرا در ربا، خوردنمال ديگران با رضايت او است ولى با در نظر گرفتن شرطى كه شارع وضع كرده است؛ اما شارع نهى شديد از آن نموده و آن را از گناهان كبيره قلمداد كرد به جهت مصلحتى كهمى ديده است ، گرچه غصب را، كه خوردن مال ديگرى بدون رضايت او و رضايت شارعاست ، از كباير قرار نداده است - والله اعلم .
فصل 9. غرض اصلى بعثت پيامبران و اديان آسمانى 
بايد دانست كه غرض اصلى از فرستادن پيامبران و نهادن قوانين الهى به خدمت گرفتنغيب شهادت راست و سوق دادن مردم به سوى خدا و خدمتگزارى شهوات براى عقلها و ارجاعدنيا به آخرت و تشويق بدين امور و نهى از عكس آنهاست ، تا آفريدگان از عذاب آخرتو وبال كردار خود و وخامت عاقبت و سرانجام ناگوار رهايى يافته ، و همه هر كدام بهاندازه استعداد خود به سعادت نهايى دست يابند، وگرنه انسان را براى اينكه بتواندزندگى كند يك نوع سياستى كه حافظ اجتماع ضرورى آن باشد كافى بود گرچه اينسياست از راه زور و استبداد و نظاير آن به وجود آمده باشد چنانكه (امروزه ) ادارهزندگى مردم جهان با سياستهاى ضرورى مشاهده مى شود.
بنابراين سياست دنيوى براى پيامبر عرضى است نه ذاتى ، با آنكه همين سياست اگرپيامبر يا نايب او عهده دار آن باشند خالى از حكمت اخروى نيست ، از اين رو اگر در احكامشرعى خوب دقت كنى خواهى ديد كه هيچ كدام آنها از تقويت جنبه عالى (انسانى ) خالىنيست گرچه از امور دنيوى باشد.
يكى از حكيمان گويد: ((هرگاه عقل بر پا شود شهوتها در خدمت عقلها در آيند، و هرگاهجور و ستم حكمفرما باشد عقلها در خدمت شهوتها قرار گيرند. بنابراين ، آخرت طلبىريشه هر سعادت است ، و دنيا دوستى راس هر گناهى است . وعاقل خردمند بايد اين اصل را در حكمت و فلسفه هر كارى كه در شريعت بدان امر شده يااز آن نهى گرديده است بنگرد.
گفته اند: نسبت نبوت به شريعت مانند نسبت روح است به پيكرى كه روح در آن هست . وسياستى كه از شريعت جداست مانند پيكرى بى روح است .(817)
باب دوم : در صفات پيامبر و اصولمعجزات
يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده
(غافر / 15)
((روح را از فرمان خود بر هر يك از بندگانش كه بخواهد القا مى كند.))
فصل 1. پيامبر كيست ؟  
پيامبر كسى است كه خداوند او را از ميان آفريدگان خود برگزيده و بر آنچه از احكاموحى و اسرار غيب و امر خود كه خواسته آگاه نموده است . اين آگاهى گاه با سخن گفتنمستقيم با وى است و گاه به واسطه فرشته و گاه به الهام بهدل اوست .
يكى از محققان گويد: از صفات پيامبر يكى آن است كه نفس او در قوه نظريه آنچنان صفايافته كه شباهت زياد به روح اعظم پيدا كرده و هرگاه بخواهد مى تواند بدون به كارگرفتن نيروى انديشه با روح اعظم اتصال برقرار كند تا وى علوم لدنى را بدونواسطه آموزش بشرى بر او افاضه نمايد. بلكه روغن چراغعقل او چندان صافى و قابل اشتعال است كه هنوز آتش تعليم بشرى با كبريت انديشه وبحث و تكرار به آن نرسيده خود به خود مى درخشد. زيرا نفوس در قوه حدس واتصال به عالم نور در درجات گوناگونى قرار دارند:
برخى در بسيارى از مقاصد بلكه همه آنها نيازمند به آموزشند. و برخى در انديشه خودراه به جايى نمى برند و آموزش هم در آنان تاءثيرى ندارد، تا آنجا كه به پيامبررهنما صلى الله عليه و آله درباره او چنين گفته شد: انك لا تهدى من احببت (818) ((چنين نيست كه تو هر كه را خواهى بتوانى هدايت كنى )) و: و ما انت بمسمعمن فى القبور (819) ((و تو مردگان در قبرها را نتوانى شنوانيد)) و: انك لاتسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء (820) ((تو به مردگان و كران نتوانىفرياد خود را بشنوانى )). و اين بدان خاطر است كه آنان هنوز به درجه استعداد حياتعقلى نرسيده اند، از اين رو گوش باطنى ندارند كه با آن سخن معنوى و حديث ربانى رابشنوند، لهم قلوب لا يفقهون بها... و لهم آذان لا يسمعون بها (821) ((دلهايى دارند كه با آن فهم نمى كنند و گوشهايى دارند كه با آن نمى شنوند.))
و برخى ديگر از نظر كمى و كيفى داراى حدس بسيار قوى هستند كه زود با عالم ملكوتارتباط برقرار مى كنند و در زمانى اندك با حدس خود بيشتر معلومات را ادراك مى كننداداركى شريف و نورانى كه نفس قدسى نام دارد. اين كسان با نيروى حدس خود در زمانىكوتاه و بدون آموزش از ديگرى به آخرين معقولات دست مى يابند و امورى را درك مى كنندكه ساير مردم جز با زحمت انديشه و رياضت و در مدتى زياد به ادراك آن نمى رسند. اينكسان را ((نبى )) يا ((ولى )) گويند، و اين درك قوى و سريع آنان برترين نوع معجزهو كرامت محسوب مى شود و از امور ممكنى است كه كمتر اتفاق مى افتد. و بين اين دو مرتبه، مراتب و درجات ديگرى نيز هست .
ديگر از صفات او آن است كه نيروى تخيلى او قوى است به گونه اى كه در خواب عالمغيب را مشاهده مى كند و صورتهاى مثالى غيبى براى اوتمثل مى يابند و صداهاى ملكوتى را مى شنود و اخبار غيبى و اخبار جزئى را از عالمملكوت دريافت مى دارد و از اين رو از حوادث گذشته و آينده آگاه مى شود.
صفت ديگر آنكه : نيروى احساس و محركه او چندان قوى است كه در ماده عالم اثر مىگذارد و صورتى را برداشته صورتى ديگر بر ماده مى پوشاند، به فرمان خدا هوارا به ابر بدل مى سازد و بارانها و زلزله ها ايجاد مى كند براى هلاك امتى كه به راهفساد رفته و از فرمان پروردگار خود و رسولان او سرپيچى نموده اند؛ دعايش در عالمملك و ملكوت به خاطر همت قوى او شنيده مى شود و بدان سبب براى بيماران شفا مى خواهدو براى تشنگان آب مى طلبد و حيوانات در برابرش رام مى شوند.
دليل اين كار آن است كه مزاجها مى توانند به اذن خدا از اوهام و تخيلات تاءثيرپذيرند، چه از اوهام عامى و چه از اوهامى كه از آغاز آفريده شدن و يا به سبب تمرين واكتساب ، داراى شدت تاءثيرند. از اين رو شگفت نيست كه برخى از نفوس داراى نيروىكماليه اى باشند مؤ يد از سوى خداوند كه همان گونه كه در بدن خود تاءثير مىگذارند در بدن ديگرى هم تاءثير نهند و ماده عالم به فرمان آنان باشد همان گونهكه بدن به فرمان نفس است ، و اين نيرو در اصلاح و از بين بردن آفات و مضرات آنمواد، مؤ ثر واقع شود. همه اين تاءثيرات به خاطر نيروى شوقى بسيار و جنبش بهسوى عالم بالاست كه موجب شفقت و مهربانى بر خلق خدا مى گردد مانند مهرى كه پدربه فرزند خود مى ورزد. چگونه اين تاءثيرات روا نباشد وحال آنكه در جانب شر همين تاءثيرات از نفوس شريره و پست صورت مى گيرد مانند چشمزخم زدن . بنابراين روا بودن آن در جانب خير از نفوس بزرگ و پر قدرت كه استحقاقسجده فرشتگان و تعليم اسماء را دارند اولى تر است . ولى عموم مردم اين خاصيت را ازآن دو خاصيت اولى (قوت حدس و نيروى متخليه ) بزرگتر و شگفت انگيزتر مى دانندزيرا جانب جسمانيت بر آنها غلبه دارد، و نيز خبر از حوادث جزئى را بزرگتر و بالاتراز آگاهى از معارف حقيقى مى شمارند، ولى در نزد خردمندان برترين جزء از اجزاء نبوتهمان قسم اول (قوت حدس ) است ، سپس قسم دوم (قوت متخيله ) و بعد قسم سوم (قوتاحساس و تحرك ).
اين سه ويژگى بدان گونه كه گفته شد جمعا اختصاص به پيامبران عليهم السلامدارد ولى هر جزء به تنهايى ممكن است در ديگران هم پيدا شود. نوعاول تنها صورت خير و فضيلت دارد و در اوليا از آن رو كه پيرو انبيا هستند يافت مىگردد، ولى جزء دوم و سوم هر كدام هم صورت خير دارد و هم صورت شر، زيرا خبر دادناز برخى حوادث غيبى جزئى بسا كه در ميان كاهنان و غيب گويان نيز پيدا مى شود وهمچنين قوه تاءثير نفس در ديگرى كه از نفوس شريره نيز صورت مى بندد.
فصل 2. فرق ميان پيامبران راستين و دروغين 
گفته اند: فرق ميان پيامبر راستين و دروغين واهل حق و باطل ، به شرطى كه از هر دو كار خارق العاده سر زند، آن است كه انجاماينگونه امور از پيامبران و اولياى خدا به جهتاتصال كامل آنان با ملااعلى بلكه با خود خداوند بزرگ است . و اين ارتباطكامل صورت نمى بندد مگر پس از آنكه نفس ازرذايل جدا شده و رنگ و صورت فضايل را به خود گرفته باشد. پس اگر كسى را بهحقيقت يافتى كه بر صدق و صفا و وفاى به عهد و كوشش در عبادت و پرهيز از حرامها وفريادرسى دردمند و يارى ستمديده و رسيدگى به درمانده و دوستى تهيدستان وامثال اينها كه صفات فرشتگان مقرب خداست عادت دارد، سپس كار خارق العاده اى از اونمودار شد، حقيقتا خواهى دانست كه اين كار از او بهدليل قربش به خدا و فرشتگان او صادر گشته است . ولى اگر كسى را برخلاف اينصفات شناختى خواهى دانست كه صدور كارهاى خارق العاده از او به جهت قربش بهشيطان و دوستان اوست .
از همين جا فرق ديگرى نيز آشكار مى شود و آن اينكه : كارهاى خارق العاده كه از غير مؤمن صادر مى شود منحصر به كارهايى است كه مقدور شياطين است (و بيش از آن نمىتوانند انجام دهند)، برخلاف مؤ من (كه قدرت بر هر كارى را دارد).
فصل 3. معجزات پيامبران 
يكى از عالمان گويد: شريفترين و برترين پيامبران علم و حكمت است كه ويژه خواص ، وپس از آن كارهاى خارق العاده است كه براى عوام و مردمان سادهدل مى باشد، ولى اهل جدل و عناد را تنها شمشير به كار آيد و بس . و آيه زير به اينسه قسم اشاره دارد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزانليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد (822) ((همانا ماپيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و ميزان را با آنان فرو فرستاديم تامردم به دادگرى بپاخيزند، و ما آهن را فرستاديم كه در آن نيروى سخت است (كه در جنگبه كار آيد))).
بنابراين ، اسرار كتاب و ميزان كه همان دليل عقلى است با همه اقسام آن ، براى خواصاست كه قريحه اى تيز و هوشى سرشار دارند و باطنشان از تقليد و تعصب نسبت به يكمذهب كه از گذشتگان آنان به ارث رسيده و به گوششان خورده است تهى است ؛ زيراچنين كسان با ميزان علم و حكمتى كه در اختيار دارند به زودى به پيامبر ايمان مى آورند ونيازى به مشاهده كارهاى خارق العاده ندارند.
اما كسانى كه براى فهم حقايق زيركى لازم را ندارند و يا دارند ولى انگيزه طلب درآنان نيست بلكه سرگرم كار و حرفه خويشند، و نيز انگيزهجدل و خود را غرق علم و دانش وانمود كردن نيز در آن ها وجود ندارد و از درك و فهم اسرارنيز قاصرند، اينان بايد به پند و اندرز و نشان دادن معجزات پرداخته آيند و آن گاهبه ظواهر كتاب حواله شوند زيرا نمى توانند از ظواهر گذشته به درك اسرارنائل آيند.
شمشير هم براى اهل جدل و مغالطه كاران است ، كه آنان بدون داشتن شايستگى ،دنبال متشابهات كتاب خدا مى روند تا فتنه انگيزى كنند. با اين گونه كسان ، نخست باملاطفت و نرمى سخن مى رود و با روشى نيكو مجادله مى شود آن گونه كه اصولى را كهنزد آنان مسلم است گرفته و با ميزان و عدالت حق را از آناصول براى آنان استنتاج كنند؛ اگر اين روش در آنان سودمند نيفتاد شمشير كه در آننيرويى سخت نهفته است بر سر آنان آهيخته مى گردد.
در اين آيه به اين سه روش اشاره گرديده است : ادع الىسبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (823) ((بهسوى پروردگارت با حكمت و پند نيكو دعوت كن و با آنان به بهترين روش ‍ مجادلهنما.))
مؤلف : پيامبر ما صلى الله عليه و آله نيز با همين دستورات و با آنچه مناسبحال مردم بود با آنان رفتار نمود، با برخى با مدارا و نرمى رفتار كرد، زيرا دلهايىپاك و نرم داشتند و به زودى منقاد او گشتند و به سرعت در دين او وارد شدند. و بابرخى ديگر با نيزه و شمشير و جنگ و درگيرى روبرو شد تا آنان را با قهر و غلبهبه دين خود كشاند و در آن داخل ساخت . و سپس با لطف و احسان خود جذب نمود تا آنكه ازاو دلخوش شدند و كينه هاشان برطرف شد. و همين است معناى سخن آن حضرت كه : عجب ربك من قوم يدخلون الجنة فى السلاسل (824) ((پروردگارت در شگفت استاز كسانى كه با غل و زنجير داخل بهشت مى شوند)). يعنى (با زورغل و زنجير) داخل اسلام مى شوند كه اسلام سبب دخولشان در بهشت است . خداوند حضرتشرا از سوى ما جزاى خير دهد كه پيام پروردگارش را رساند و فرمان او را آشكار ساخت .
فصل 4. برخى از صفات معنوى پيامبر
يكى از محققان (825) گويد: يكى از صفات پيامبر آن است كه در حد مشترك ميان عالممعقول و عالم محسوس قرار داشته باشد. از اين رو گاهى به سبب دوستى حق با او بهسر برد، و گاه با رحمت و مهربانى بر خلق با آنان سرگرم شود. وقتى با خلق بهسر مى برد مانند يكى از آنهاست ، گويى كه با خدا و ملكوت او آشنا نيست ، و چون باپروردگار خود خلوت مى كند و به ذكر و خدمت اومشغول مى باشد گويى خبرى از خلق ندارد. (فيض را) از خدا مى گيرد و از نزد او آموزشمى بيند، و به بندگان خدا مى رساند و آنان را آموزش مى دهد و رهنمايى مى كند، از خدامى پرسد و پاسخ مى شنود، و خلق از او مى پرسند و او پاسخ مى دهد، به گونه اىكه دو طرف را نظم مى بخشد و ميان دو عالم واسطه مى گردد، براى طرفى گوش استو براى طرف ديگر زبان .
از اين رو دل او را دو دروازه گشوده است ، در داخلى به سوى مطالعه لوح و ذكر حكيمگشوده است كه از آن در، او را علم يقينى لدنى مى آموزد كه عبارت است از شگفتيهاىگذشته و آينده ، و احوال گذشته و آينده علم ، واحوال روز رستاخيز و حشر و حساب ، و احوال بازگشت خلايق به بهشت يا دوزخ . اين دربراى كسى باز مى شود كه به عالم غيب توجه كند و پيوسته تنها ذكر خدا را داشتهباشد. در دوم به سوى مطالعه امور حسى باز است تا بر رخدادهاى مهمات خلايق آگاهشود و آنان را به راه خير رهنمايى كند و از شر باز بدارد. چنين كسى ذات او در اين دوقوه كمال يافته بهره وافر را از نصيب وجود وكمال از خداى سبحان دريافت داشته است به گونه اى كه هر دو جانب راشامل بوده و حق دو طرف را ادا مى كند، و اين كاملترين مرتبه اى است كه يك انسان مىتواند بدان دست يابد.
فصل 5. دوازده ويژگى در پيامبر 
از لوازم ويژگيهاى مذكور دوازده صفت است كه در سرشت اوست ، و يكى از محققان(826) آنها را بدين شرح برشمرده است :
1. آنچه را مى شنود و به او مى گويند مطابق غرض گوينده و همان گونه كه هست بهخوبى مى فهمد. چگونه چنين نباشد و حال آنكهعقل و نفس او در نهايت درخشش و نورانيت است .
2. آنچه را مى فهمد و احساس مى كند به خوبى حفظ مى كند و فراموش ‍ نمى نمايد. چراچنين نباشد و حال آنكه نفس او به لوح محفوظاتصال يافته است .
3. داراى فطرت و سرشت درست و سالم ، مزاجمعتدل و اندام كامل است ، و آلات و ابزار او براى انجام كارهايى كه در شاءن اوست نيرومنداست ، كارهايى چون بحث و مناظره در علوم با اهلجدل ، و شركت در جنگ با دليران براى برافراشتن سخن خدا و ويران ساختن سخن كفر وطرد دوستان و طرفداران شيطان ، تا همه دين از آن خدا باشد گرچه مشركان خوش ‍ندارند. چگونه چنين نباشد و حال آنكه كمال تمام وكامل بر مزاج تام و سالم افاضه مى گردد.
4. آنچه را با زبان مى گويد در قالب عباراتى زيبا ادا مى كند تا آنچه در ضمير داردبه خوبى و كامل آشكار نمايد. چگونه چنين نباشد وحال آنكه كار او آموزش و راهنمايى و هدايت مردم به راه خير است .
5. دوستدار علم و حكمت است و ژرف نگرى در معقولات او را به درد نمى آورد و رنجى كهاز اين كار به او ميرسد آزارش نمى دهد. چگونه چنين نباشد وحال آنكه ادراك امور ملايم يك چيز، براى آن لذت آور است زيرا آن چيز از آن نيرو مىگيرد.
6. طبعا آزمند شهوات نيست ، و طبعا از بازى و سرگرمى مى پرهيزد، و لذات نفسانى رادشمن مى دارد، چگونه چنين نباشد و حال آنكه اين گونه امور حجاب عالم نور و پيونددهنده به عالم غرورند، از اين رو به نزد اهل الله و مجاوران عالم قدس منفور و مبغوض اند.
7. داراى نفس بزرگ است و دوستدار بزرگوارى ، نفس او از امورى كه مايه خوارى وسرافكندگى است فراتر است و طبعا به سوى آنچه از خود بالاتر است اوج مى گيرد؛از هر چيزى گرامى ترش را بر مى گزيند و از امور پست خوددارى مى ورزد و چيزهاىناقص و ناچيز را خوش نمى دارد، مگر آنكه بخواهد نفس را رياضت دهد و به كمترين وپست ترين امور دار دنيا اكتفا نمايد؛ و همه اينها از آن روست كه در امور اشرف نزديكىبيشترى به عنايت اوليه است .
8. بر همه آفريدگان خدا دلسوز و مهربان است ، (از طرفى ) با ديدن كار ناپسند خشمبر او چيره نمى شود، و (از طرف ديگر) حدود خدا راتعطيل نمى كند، بدون آنكه در انديشه تجسس در كارهاى ديگران باشد. چگونه چنيننباشد و حال آنكه او با دانستن اسرار الهى شاهد لوازم (قضا و) قدر است .
9. شجاعت قلب دارد و از مرگ نمى هراسد، چگونه چنين نباشد وحال آنكه آخرت براى او از دنيا بهتر است ، از اين رو بر آنچه مصلحت مى بيند كه بايدانجام شود آهنگ قوى مى دارد و جسورانه اقدام مى ورزد و ضعيف النفس نيست .
10. بخشنده است ، زيرا مى داند كه گنجينه هاى رحمت الهى پايان نمى پذيرد و كم نمىشود.
11. وقتى با خداى خود خلوت مى كند، بانشاطترين مردم است ، زيرا عارف به حضرت حقاست ، و خداوند از نظر بهجت و بهاء والاترين موجودات است .
12. چموش و لجباز نيست ، چون به عدالت فراخوانده شود بسيار رام است ، و چون بهستم و كار زشت خوانده شود تن در نمى دهد.
كسانى كه بر چنين صفاتى سرشته باشند جز چند تن انگشت شمار نيستند، چنانكه گفتهاند(827): ((درگاه حضرت حق بالاتر از اين است كه آبشخور هر آب آورى باشد و ياآنكه بشود بر او وارد شد مگر يكى يكى .))
فصل 6. عصمت پيامبران 
واجب است كه شخص پيامبر از هرچه موجب آلودگى و پستى و عار و ننگ او مى شود ماننددرشتى ، خشونت ، حسد، بخل ، دنائت و پستى پدران ، ناپاكى مادران و زن صفتى ونظاير اينها، پاك و منزه باشد. و نيز از گناهان كوچك و بزرگ به عمد يا به سهو،معصوم و محفوظ باشد. اينها همه بدين جهت است كه طبع مردم از وى رميده نگردد بلكه باميل و رغبت به فرمان او تن دهند.
شيخ فقيه صدوق محمد بن على بن بابويه قمى رحمة الله در كتاب ((معانى الاخبار))به اسناد خود از محمد بن ابى عمير روايت كرده است كه گفت : ((من درطول معاشرت خود با هشام بن حكم بهتر از گفتارى كه او در توصيف عصمت امام آورده استچيزى نشنيدم و استفاده نكردم ؛ روزى از وى پرسيدم كه آيا امام معصوم است ؟ گفت : آرى ،گفتم : عصمت او چيست و چگونه شناخته مى شود؟ گفت : تمام گناهانى كه صورت مىگيرد چهارگونه است و پنجمى ندارد: حرص ، حسد، خشم و شهوت . و همه اين گناهان ازاو به دور است .
امام نمى تواند بر اين دنيا حريص باشد، زيرا دنيا زير نگين او قرار دارد، از آن رو كهوى گنجور مسلمانان است ، پس بر چه حرص بورزد؟!
حسود هم نمى تواند باشد، زيرا آدمى بر مافوق خود حسد مى ورزد، در حالى كه درجامعه كسى مافوق او نيست ، و بر زيردست خود چگونه حسد بورزد؟!
براى چيزى از امور دنيا هم نمى تواند خشمگين شود، مگر آنكه خشمش به خاطر خداىمتعال باشد، زيرا خداوند اجراى حدود را بر او واجب ساخته و نيز بر او لازم دانسته كه درراه اجراى حدود الهى از سرزنش هيچ كس ‍ بيمى نكند و در دين خدا مهر و عطوفت به او دستندهد تا حدود خدا را اجرا نمايد.(828)
و نيز نمى تواند شهوتران باشد و دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، زيرا خداوند آخرت رامحبوب او ساخته چنانكه دنيا را محبوب ما، و او آنگونه به آخرت نظر مى كند كه ما بهدنيا؛ آيا تا به حال ديده اى كه كسى صورت زيبا را براى صورت زشت ، يا غذايىلذيذ را بر غذايى تلخ ، و جامه اى نرم را براى جامه اى زبر و درشت ، و نعمتىپيوسته و هميشگى را براى دنيايى زوال پذير و ناپايدار كنار بزند))؟!(829)
اين سخن گرچه براى عصمت امام ايراد شده ولى در مورد عصمت پيامبر نيز به طريق اولىجارى است زيرا او اخص است .
در ((اشارات )) (830) گويد: ((عارف دلير است ، زيرا از مرگ نمى هراسد. و بخشندهاست ، زيرا از دوستى باطل و چيز ناپايدار به دور است . و بسيار باگذشت است ، زيرانفس او بزرگتر از آن است كه لغزش كسى او را از جا به در آرد. و فراموش كننده كينه هااست ، زيرا خاطر او به ياد حق مشغول است و بس )).
(با توجه به دلايل بالا) آنچه در قرآن و اخبار وارد است كه گناهانى به پيامبران وامامان عليهم السلام نسبت داده شده قابل تاويل است و ظواهر آنها مراد نيست ومحمل ديگرى دارد چنانكه توجيه آنها در روايات بسيارى ازاهل بيت عليهم السلام رسيده است .
يكى از تاءويلات آن است كه : ((معصومين عليهم السلام از آن رو كه غرق در اطاعتخداوندند، گاهى كه بيش از حد ضرورت سرگرم برخى مباحات مى شوند، اين كار در حقآنان گناه محسوب مى گردد)). آرى درباره برگزيدگان خدا بايد اين گونه معتقد بود.
باب سوم : كيفيت فرود آمدن وحى ، و فرق ميان وحى و الهام 
و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب اويرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء.
(شورى / 51)
((هيچ آدمى را نرسد كه خدا با او سخن گويد مگر به صورت وحى يا از پس ‍ پرده اىيا آنكه رسولى فرستد كه به فرمان او آنچه خواهد وحى كند.))
فصل 1. موانع شناخت و ادراك حقايق  
در گذشته به اين مطلب اشاره داشتيم كه تمام حقايق اشياء در لوح محفوظ بلكه دردل فرشتگان مقرب نگاشته شده و از آنجا به عالم وجود بيرون مى آيند. قرآن كريم نيزدر چند جا به اين نكته توجه داده است . بنابراين علوم راستين از آن عالم به واسطه قلمعقلى كه در لوح نفوس ما مى نگارد بر دلهاى ما فايض مى گردد، چنانكه مى فرمايد: اولئك كتب فى قلوبهم الايمان (831) ((اينانند كه خداوند ايمان را دردلهاشان نگاشته است )) و نيز فرموده : علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم (832) ((خدايى كه به واسطه قلم تعليم داد، آدمى را آنچه نمى دانست بياموخت .))
و دل آدمى اين صلاحيت را دارد كه تمام علوم در آن نقش مى بندد، و بسان آينه اى است كهآماده است تا حقيقت حق در همه امور از لوح محفوظ در آن تجلى يابد. و اينكه از برخى علومتهى است به چند دليل است : يا به دليلى نقصانى است كه در ذات خود دارد ماننددل كودك ؛ و اين نقصان شبيه نقصان صورت آينه است ، همچون جوهر آهن پيش از آنكهصيقلى داده شود.
و يا به دليل كثرت گناهان و پليديهايى است كه بر آن متراكم شده و ناشى از كثرتشهواتى است كه مانع صفا و جلاى دل مى گردد، و اين مانند كدورت و آلودگى و زنگزدگى آينه است .
و يا به دليل بى توجهى و روگردانى از جهت تحقيق مطلوب است كه از توجهكامل و مصروف داشتن تمام همت خويش به تهيه اسباب زندگى و يا از پرداختن به همهاعمال و طاعات بدنى كه مانع از تامل در حضرت ربوبى و حقايق خفيه الهى است ناشىمى شود، از اين رو چيزى جز آنچه درباره آن مى انديشد براى وى منكشف نمى گردد، و ايندل شبيه آينه اى است كه آن را برگردانده و درمقابل صورت قرار نداده باشند.
و يا به دليل وجود حجابى است كه ميان او و مطلوبش فاصله افكنده است مانند اعتقاداتىكه از كودكى از روى تقليد و خوش گمانى پذيرفته است ، چرا كه چنين چيزى ميان او وحقايق حق فاصله مى شود و مانع مى گردد تا خلاف آنچه سابقا از روى تقليد دريافتهاست در دلش منكشف گردد، و اين بسان پرده اى است كه آن را ميان آينه و صورتى كه مىخواهند ببينند افكنده باشند.
و يا به دليل ندانستن جهتى است كه در آنجا مى توان به مطلوب دست يافت . زيرا براىطالب علم ممكن نيست كه به مطلوب خود دست يابد جز با يادآورى علومى كه متناسب بامطلوبش باشد به گونه اى كه هرگاه آنها را يادآورد شود و در ذهن خود به ترتيبمخصوصى به آنها نظم بخشد مطلوب وى حاصل آيد. بنابراين اگر علوم مناسب آن مطلوبرا در اختيار نداشت ، به جهتى كه مطلوب در آنجاست دست نيافته و در نتيجه مطلوب وىحاصل نمى گردد. و اين شبيه ندانستن جهتى است كه صورت مورد نظر در آنجا قرار داردتا بتوان آينه را در برابر آن قرار داد. اينها اسبابى است كه مانع از ادراك حقايق مىگردند.
انواع ادراكات  
بايد دانست علومى كه ضرورى و بديهى نيستند گاهى به سبب اكتساب از راهاستدلال و آموختن ، در دل حاصل مى آيند كه ((اعتبار)) و ((استبصار)) ناميده مى شوند، و اينقسم مخصوص عالمان و حكيمان است .
و گاه بر دل هجوم مى آورند گويى از جايى كه خود نمى داند دردل افكنده مى شوند، و اين هم دو گونه است : گاهى از سببى كه اين علم از آن استفاده شده، يعنى ديدن فرشته اى كه در دل مى افكند، اطلاع ندارد؛ اين قسم ((الهام )) و ((دميدن درسويداى دل )) نام دارد به شرطى كه در دل افكنده شود، و اگر در گوش طنين اندازد((سخن فرشته )) ناميده مى شود و اختصاص دارد به اولياء و امامان . و گاه از سبب آن همآگاهى دارد كه ((وحى )) نام دارد و مخصوص پيامبران و فرستادگان الهى است .
حال همان گونه كه پرده ميان آينه و صورت مورد نظر گاهى با دست كنار زده مى شود وگاه با وزيدن بادى كه آن را به حركت درآورد، همچنين استفاده علوم براى انسان بهواسطه قلم الهى گاهى به توسط نيروى فكرى او با تجريد صورتهاى ذهنى ازپوششها، و انتقال و توجه از بعضى آنها به بعضى ديگر صورت مى گيرد، و گاهىبادهاى الطاف الهى مى وزد و پرده ها و پوششها را از ديده بصيرت او كنار مى زند وبرخى از آنچه در لوح اعلى ثبت است در دل وى تجلى مى يابد.
و اين تجلى علوم گاهى در هنگام خواب صورت مى گيرد و بدان سبب آنچه در آينده خواهدشد براى وى ظاهر مى گردد. و البته انكشاف تام و برطرف شدنكامل حجابها به واسطه مرگ صورت مى پذيرد و با مرگ است كه همه پرده ها كنار مىرود.
و گاهى آن حجاب با لطف خفى الهى برداشته مى شود و در همان بيدارى ، عجايبى ازاسرار ملكوت از پس پرده غيب در دل پرتو مى افكند. اين تجلى گاهى ادامه مى يابد وگاهى مانند برق جهنده است و بسيار نادر دوام مى يابد.
پس الهام و سخن فرشتگان با اكتساب فرقى ندارد نه در خود علم و نه درمحل و سبب آن ، و تنها فرق آنها در طريق و كيفيتزوال حجاب و جهت آن است و نيز وحى با الهام و سخن فرشتگان در امور مذكور فرقىندارد جز در وضوح و روشنى بيشتر آن و اينكه در وحى فرشته اى كه علم را افاده مىكند مشاهده مى گردد. ولى همه اينها در اينكه به واسطه فرشته كه همان قلم استصورت مى گيرد مشتركند، چنانكه فرموده : علم بالقلم . و شايد به همين مراتب سهگانه (الهام ، سخن فرشته ، وحى ) اشاره باشد در اين آيه كه : و ما كان لبشر انيكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا .(833)
يكى از عارفان (834) گويد: ((هرگاه حق تعالى خودش در سر بنده اش با برداشتنواسطه ها با او سخن گويد، فهم آن سخن همراه آن بوده و خود سخن عين فهم آن خواهد بودو از آن تاخرى ندارد، و اگر فهم سخن از زمان گفتن آن عقب تر باشد آن سخن ، سخن خدانتواند بود، و كسى كه اين معنا را در نيابد معناى سخن گفتن خدا با بنده اش را ندانستهاست . ولى هرگاه به واسطه حجاب صورى با كسى سخن گويد چون زبان پيامبر ياهر كس ‍ ديگرى از افراد عالم كه خدا خواهد، فهم اين گونه سخن گاهى همزمان با آن استو گاه عقب تر از آن )).
مؤلف : اين فرق ديگرى است ميان اكتساب و سه طريق ديگر و شايد مراد او از برداشتهشدن واسطه ها برداشتن واسطه هاى بشرى باشد، زيرا آن سه طريق ديگر نيز چنانكهدانستى بر وساطت فرشتگان متوقف است .
فرق ميان مقام انبيا و اوليا با مقام علما 
يكى از عالمان (835) در بيان فرق ميان مقام انبيا و اوليا با مقام علما گويد: اگر ماحوضى را فرض كنيم كه در زمين كنده باشند، براى پر شدن آن هم مى توان جويهايىاز بالاى آن به سوى آن باز گشود كه آبهايش در آن حوض ‍ بريزد، و هم مى توان زيرآن حوض را سوراخ كرد و خاكهايش را برداشت تا به چشمه آب صاف برسد و آب اززير آن به درون آن بجوشد، كه البته آب صاف تر و هميشگى تر و گاه بيشتر وفراوانتر خواهد بود.
دل هم مانند حوض و علم نيز مانند آب است و حواس پنجگانه مانند جويها؛ ممكن است علوم بهواسطه جويهاى حواس و اعتبار به مشاهدات ، به سوىدل سرازير گردد و دل سرشار از علم گردد، و نيز ممكن است با خلوت گزينى و گوشهگيرى و فروهشتن چشم ، راه اين جويها به سوىدل بسته گردد و با پاك ساختن دل و برداشتن حجابها از آن ، راه اينها بهدل باز شود و به عمق دل راه يابند و چشمه علم از درون بجوشد. و در اين زمينه داستانمشهور نقاشى چينيان با روميان مثال زيبايى براى فرق ميان اين دو مقام است ، و آن داستاناين است كه :
روميان با چينيان مسابقه نهادند كه كدام بهتر نقاشى مى كنند. بدين منظور سالنى رامعين كرده ميان آن پرده كشيدند، در يك سو روميان با زحمت فراوان سرگرم نقاشيهاى زيباو رنگ آميزى شگفتى بر روى ديوار شدند، و در سوى ديگر چينيان به صيقلى كردنديوار و برق انداختن آن بدون رنگ آميزى آن پرداختند، و چون پرده را كنار زدند عكس هماننقاشى روميان با روشنى بيشتر در ديوار صيقلى شده چينيان افتاد و آنان بدون زحمتنقاشى ، عين كار روميان را به معرض تماشا گذاشتند(836)
و نيز به همين فرق اشاره دارد سخن آن كه گفته است (837): شما علم خود را بهترتيب ، مرده اى از مرده اى ديگر گرفته ايد، و ما علم خود را از زنده اى كه هرگز نمىميرد (خداوند) گرفته ايم .
فصل 2. علت آنكه پيامبر فرشته را مى بيند و ديگران نه 
گفته اند: سر اينكه پيامبر بر فرشته وحى آگاهى مى يابد و ديگران نه ، آن است كه: چون روح پيامبر با صيقل عقل به سبب بندگىكامل وى صيقلى مى يابد و پرده طبيعت و زنگار معصيت بكلى از آنزايل مى شود و روح قدسى و نيرومندى است و پرتو آن بر امورى كه پائين و تحتدرخشش او قرار دارند بسيار قوى است ، از اين رو جهت فوق آن او را از توجه به جهتزيرش باز نمى دارد و مى تواند هر دو طرف را ضبط كند و هر دو جانب راشامل گردد، و حسن باطن او وى را به كلى به خودشمشغول نمى دارد تا از حس ظاهرش غافل بماند. بدين جهت هرگاه به افق اعلى رو كند وانوار معلومات را از سوى خداوند بدون آموزش بشرى دريافت دارد، تاءثير اين انوار بهنيروى او رسيده ، صورت چيزى كه ما مشاهده مى كنيم نخست براى روح بشرى اومتمثل مى گردد و سپس از آنجا به ظاهر وجود مى رسد و براى حواس ظاهر به ويژه گوشو چشم ، كه شريف ترين و لطيف ترين حواس ‍ است ،تمثل مى يابد و در نتيجه شخص محسوسى را مى بيند و كلام منظومى را در نهايت خوبى وفصاحت مى شنود يا نوشته اى را مشاهده مى كند چنين شخصى همان فرشته اى است كهفرود آمده و حامل وحى الهى است ، و آن سخن سخن خداست ، و آن نوشته كتاب خداست ، كههر كدام از عالم امر قولى قضائى ، ذات حقيقى و صورت اصلى خود به عالم خلق كتابىقدرى در بهترين صورت و زيباترين كسوتنزول مى يابد، چنانكه جبرئيل عليه السلام براى پيامبر ما صلى الله عليه و آله درصورت دحية بن خليفه كلبى كه زيباترين مردم زمانه بودمتمثل مى شد. و آن حضرت او را در صورت حقيقى خود به جز دو بار نديد.(838)
يكبار حضرتش از وى درخواست كرد كه خود را به صورت اصلى اش به او بنماياند،جبرئيل عليه السلام وعده داد در كوه حراء خود را بدو بنمايد و خود را بدو نمود، بهگونه اى كه وجودش تمام مشرق و مغرب را پر كرد. و در روايتى است كه ششصدبال داشت .
و بار ديگر در شب معراج او را در صورت اصلى اش نزد سدرة المنتهى مشاهده كرد.
در خبر است كه : ميان دو چشم اسرافيل لوحى قرار دارد، هرگاه خداوند بخواهد به وحىسخن گويد آن لوح را به پيشانى اسرافيل ميزند واسرافيل در آن مى نگرد و آن را مى خواند سپس آنچه را خوانده بهميكائيل ، و او به جبرئيل ، و او به پيامبران عليهم السلام القا مى كند.(839)
و بسا پيامبر با فرشتگان همنشينى دارد و صداى قلم آنها را مى شنود، چنانكه پيامبر ماصلى الله عليه و آله حكايت فرموده است كه در شب معراج به مقامى رسيدند كه صداىقلم فرشتگان را مى شنيدند.(840)
و بسا خداوند با پيامبر بدون هرگونه حجابى سخن گويد، چنانكه در شب معراج چنينبود، كه آن حضرت سخن خداى سبحان را بدون واسطه شنيد. و نيز اين گونه سخن گفتنبراى موسى عليه السلام هم رخ داد.
و از آن رو كه پيامبر هر دو جانب فوق و تحت خود را ضبط مى كند و مشاعر حسى خود رابه كار گرفته آن را در راه شناخت خدا و طاعت او به كار مى اندازد و نيروى حس ظاهر اوبه سوى بالا جذب مى شود بسا كه براى حواس ظاهر او چيزى شبيه مدهوشى و خواببه او دست مى دهد و او را حالت غش مانندى فرامى گيرد، سپس مى بيند و مى شنود، وخبرگيرى (از عالم غيب ) اين گونه صورت مى پذيرد.
در كتاب ((توحيد)) به اسناد خود روايت كرده است كه زراره از امام صادق عليه السلامدرباره حالت غشى كه هنگام نزول وحى به رسول خدا صلى الله عليه و آله دست مى دادپرسيد. فرمود: اين حالت زمانى بود كه ميان آن حضرت و خداوند هيچ كس فاصله نبود وخداوند بر آن حضرت تجلى مى نمود. سپس با حالت خشوع فرمود: اى زراره ، نبوت وخبرگيرى (از آن عالم ) همين است .(841)
و در روايت ديگرى كه در ((كمال الدين )) از آن حضرت روايت كرده آمده است : از آن حضرتدرباره غشيه اى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله دست مى داد سؤال شد كه آيا هنگام فرود آمدن جبرئيل عليه السلام آمده است ؟ فرمود: نه ،جبرئيل هرگاه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسيد بدون اجازه وارد نمى شد، وچون داخل مى شد مانند بنده اى در برابر حضرتش ‍ مى نشست . بلكه آن حالت زمانى بودكه خداوند مستقيما بدون واسطه و سخنگويى با آن حضرت سخن مى گفت .(842)
و روايت است كه حارث بن هشام از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: وحى چگونهبه شما مى رسد؟ فرمود: گاهى مانند صداى زنگ به گوشم مى رسد، كه اين بر منبسيار سخت است ، سپس قطع مى شود و من آنچه را گفت در مى يابم . و گاه فرشته بهصورت مردى در نظرم متمثل مى شود و با من سخن مى گويد و من هم آنچه را گويد فرامىگيرم . (843)
گفته اند: اين كه آواز وحى مانند صداى زنگ - صداى برخورد دوپاره آهن به يكديگراست - به گوش آن حضرت مى رسيده است ، تشبيه شدت و قوت صداى فرشته به چنينصدايى است ، كه بدان سبب باز امور دنيا منصرف شده به وحىمشغول مى گرديده است . و معناى آن اين است كه هرگاه وحى بر آن حضرت فرود مى آمدهسختى و فشارى همه وجود ايشان را فرامى گرفته است ، بهدليل سنگينى آنچه بر او القا مى شده ، چنانكه خداوند مى فرمايد: انا سنلقى عليكقولا ثقيلا (844) ((ما به زودى گفتارى سنگين را بر تو مى افكنيم ))، و نيزفرموده : لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا... (845)((اگر اين قرآن را بر كوهى فرود مى آوريم مى ديدى كه خرد و متلاشى مى گشت )).
و يك بار وحى بر آن حضرت نازلشد در حالى كه حضرتش بر روى ران يكى از ياران خود نشسته بود، وى گفت : پيامبرآنچنان بر روى ران من سنگينى نمود كه ترسيدم استخوان رانم خرد شود.(846)
از اين رو ضمن نزول وحى حالت تب به آن حضرت دست مى داد و عرق شديدى از پيشانىمباركش جارى مى گشت ، و اين حال بيانگر صبر و حسن ادب او بود كه آن زحمت را بر خودمتحمل مى شد تا بتواند مشكلات بار رسالت را بر دوش كشد.
گويند: جبرئيل بر آدم عليه السلام دوازده بار، بر ادريس چهاربار، بر نوح پنجاهبار، بر ابراهيم چهل و دوبار - دوبار در كودكى وچهل بار در بزرگى - بر موسى چهار صد بار، بر عيسى ده بار - سه بار در كودكىو هفت بار در بزرگى - و بر پيامبر ما صلى الله عليه و آله بيست و چهار هزار بارنازل شد - دورد خدا بر همگى آنان باد.
باب چهارم : فرق ميان رسول و نبى و امام و ولى 
و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى - و فى قراءةاهل البيت : و لا محدث ...
(حج /52)
((و ما پيش از تو هيچ رسول و نبيى (و در قرائتاهل بيت : و هيچ محدثى ) را نفرستاديم مگر آنكه ...))

next page

fehrest page

back page