بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

601-ق /15.
602-خصال /652.
603-اين سخنان قطعاتى است از باب هشتم فتوحات مكيه 1/126.
604-سرالعالمين /179 - 182. اين كتاب داراى سى مقاله است و مطالبمنقول از آن در مقاله سى ام با تفاوتهايى موجود است .
605-ر.ك : خصال /250، مسند احمد 2/261، الدرالمنثور 5/8.
606-غزالى بلافاصله پس از اين سخن گويد: اگر اعتراض كرده گويند: پسچگونه على عليه السلام با معاويه بر سر دنيا جنگيد؟ پاسخ آن است كه : آن حضرتبا او بر سر حقى كه از آن او بود جنگيد تا به حقى ديگر دست يابد. و ابوحازم گفتهاست : نخستين داوريى كه در روز قيامت ميان بندگان صورت مى گيرد داورى ميان على ومعاويه است ، و باقى افراد تحت مشيت الهى باقى مى مانند. و در حديث صحيح از پيامبرصلى الله عليه و آله نقل است كه به عمار فرمود: ((گروه ستمكار تو را مى كشند)). وامام نمى تواند ستمكار باشد (و چون عمار به دست سپاه معاويه كشته شد پس معاويهستمكار بود و نمى تواند امام باشد). (مؤلف - ره )
607-اسراء /85.
608-احياء علوم الدين 4/447.
609-بصائرالدرجات /69.
610-ر.ك : ص 203.
611-حجر /21.
612-ر.ك : ص 591 به بعد.
613-الدرالمنثور 5/293. مسند احمد 5/173.
614-روضه كافى /239. بحارالانوار باب سحاب ، و نيز 16/372.
615-صافات /164.
616-آل عمران /6.
617-واقعه /59.
618-كافى 1/25.
619-كافى 1/26.
620-كافى 1/28.
621-كافى 2/599.
622-منظور از ملك در اينجا نوع خاصى از ملك است ، زيرا در گذشته دانستى كهمرتبه بسيارى از فرشتگان عالم سفلى پايين تر از مرتبه انسان است (بنابراين نمىبايست نفس ناطقه انسانى تشبيه به ملك گردد)، و اكثر مواردى كه در كتاب و سنت نامىاز ملك برده شده نيز ناظر به همين نوع خاص ‍ است ، و از همين رو قواى حيوانى در اينحديث به نام ملك خوانده نشده (زيرا براى ملك مقامى والاتر در نظر گرفته شده است )، ودر اخبار بسيارى به نام روح خوانده شده با اينكه روح از ملك بزرگتر و برتر است . ودر اين حديث اسرارى نهفته است كه اينجا جاى ذكرش نيست . (مؤلف - ره )
623-حجر، 29.
624-فجر، 27 - 28.
625-در ((بحار)) ج 61، ص 85 گويد: برخى از صوفيان در كتابهاى خود ازكميل بن زياد اين حديث را آورده اند، ولى اين اصطلاحات در اخبار معتبره يافت نمى شود.
626-واقعه /11.
627-بقره /253.
628-مجادله /22.
629-نحل /70.
630-بقره /146 و 147.
631-فرقان /44.
632-بصائر الدرجات /447.
633-بصائر الدرجات /449. كافى 2/281.
634-كافى 1/272. بصائر /447.
635-بصائر /447.
636- من قارف ذنبا فارقه عقل لم يعد اليه ابدا.
637-كافى 2/280.
638-كافى 2/268.
639-در مصدر چاپى به جاى ((حكم خدا)) ((حكم ابراهيم )) آمده است .
640-شورى /52.
641-اسراء /85.
642-نحل /2.
643-قدر /3.
644-روايات گذشته را در بصائر الدرجات ، صص 455 - 463 ببينيد.
645-ق /22.
646-شورى ، 52.
647-منزحف آن است كه بعضى از زحافات عروضى در آن باشد. و زحف دراصل ، نزديك شدن دو لشگر در جنگ است ، و زحاف بر وزن كتاب ، در فن شعر آن است كهميان دو حرف يك حرف يا بيشتر و يا يك حركت افتاده باشد و از اين رو آن دو حرف بهيكديگر نزديك شده باشند. اين شعر را مزاحف گويند. و از همين ريشه است ((يزحف اليه)) يعنى راه مى رود به سوى او. (مؤلف - ره )
648-مجادله ، 11.
649-كه آن را انتزاع كليات از جزئيات گويند.(م )
650-در قرائت اهل بيت عليه السلام ((بامر الله )) است ، يعنى ((او را به فرمان خدانگاه مى دارند.)) (مؤلف - ره ) البته از ((من )) نيز همين معنا استفاده مى شود.
651-مجمع البيان ، 6/281 از حسن و سعيد بن جبير و مجاهد و جبائى .
652-اسراء /78.
653-مجمع البيان 6/281.
654-مجمع البيان 6/281.
655-ر.ك : تخريج احاديث احياء 3/39. و در الدرالمنثور 4/48: ((سيصد و شصتفرشته )).
656-رعد /11.
657-انعام /61.
658-انفطاء / 11 و 12.
659-ق /18.
660-شرح نهج البلاغه ، ابن ميثم بحرانى ، 1/163.
661-غزالى در احياء العلوم 3/26 - 29.
662-مستدرك حاكم 1/525 و 4/321.
663-صحيح مسلم 17/157.
664-سنن دارمى 2/320. مسند 3/156 و 285 و 309 بدون ((پس با گرسنگى...)).
665-اعراف /16 و 17.
666-ق / 17 و 18.
667-كافى 2/266. مؤلف رحمة الله در كتاب وافى در شرح اين حديث فرموده :((از اين حديث استفاده مى شود كه مامور سمت چپ شيطان است نه فرشته ، ولى مشهور آناست كه هر دو فرشته اند...)). و علامه طباطبائى رحمة الله طى بيانى مى فرمايد: ازآيه فهميده مى شود كه كسانى مراقب اعمال آدمى هستند، اما اين كه آيا هر دو فرشته اند ياشيطان ، از آيه چيزى فهميده نمى شود، و از اين روايت معلوم مى شود كه يكى فرشتهاست و ديگرى شيطان . (م )
668-بقره /268.
669-سنن ترمذى 5/219. الدرالمنثور 1/348.
670-مجاهد، چنانكه در احياء 3/33 آمده . و در احياء بجاى زلينور، زلنبور آمده است .
671-ر.ك : احياء العلوم 3/33.
672-نزديك به همين مضمون در الدرالمنثور 4/192.
673-شعبى گويد: ابليس پدر جنيان است چنانكه آدم پدر انسانهاست . و گويند:پدر جنيان جان است و ابليس پدر شيطانهاست ، پس شيطانها فرزندان ابليس اند و همگىدر آتش خواهند بود مگر شيطان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه خداوند آن حضرت رابر او يارى داد و او اسلام آورد اما اولاد جان مسلمانشان در بهشت و كافرشان در آتش مىباشد. و با هر جنى شيطانى است چنانكه با هر آدمى شيطانى است . جان از سبزى آتشآفريده شده است و شيطان از سياهى آن و فرشتگان از نور آن . (مؤلف - ره )
674-اسراء /64.
675-ر.ك : مفاتيح الغيب /537.
676-رسائل اخوان الصفا 3/81، رساله شانزدهم .
677-انعام /112.
678-ناس /4 - 6.
679-انعام /128.
680-شعراء / 94 و 95.
681-صافات /158. البته اگر مراد از جنه در اين آيه ملائكه باشد.
682-كهف /50.
683-سبا / 12 و 13.
684-احقاف /29.
685-جن /14.
686-جن / 1 و 4.
687-خصال /154، و در كافى يافت نشد.
688-اعراف /179.
689-جامع الصغير 2/5.
690-ص / 82 و 83.
691-اعراف /16.
692-كافى 1/21.
693-مفاتيح الغيب /537. مفتاح چهارم ، مشهد پنجم .
694-تفسير قمى ، در تفسير آيه : يثبت الله الذين آمنوابالقول الثابت ... ص 346 و 347. و امالى طوسى ، جزء 12، ص 222.
695-كافى 2/175، 177، 179.
696-بحار 76 / 53 و 55.
697-فصلت /30.
698-شعراء /221، 222.
699-زخرف /36.
700-الشواهد الربوبية / 293، مفاتيح الغيب ، مشهد 12 از مفتاح 18.
701-مجادله /22.
702-ق /17.
703-كافى 2/429 از امام كاظم عليه السلام .
704-كافى 2/430.
705-كافى 2/437.
706-اين اضافه از مصدر است .
707-رساله اعتقادات ، باب : اعتقاد درباره آنچه بر بنده نويسند.
708-شارح نهج البلاغة (ابن ميثم بحرانى ، ج 1، ص 156) گويد: همگى بر ايناتفاق دارند كه فرشتگان اشخاص جسمانى كثيف (وثقيل ) نيستند كه مانند مردمان و حيوانات رفت و آمد داشته باشند، بلكهقول محصل در مورد آنان دو قول است :
اول - قول متكلمان است كه گويند: فرشتگان اجسام نورانيه الهيه و خوب و سعيدى هستندكه قادر بر تصرفات سريع و كارهاى سخت اند و داراىعقل و فهم مى باشند، و برخى از برخى ديگر در نزد خدا مقرب تر و داراى درجهكاملترى هستند، چنانكه خداى متعال درباره آنان فرموده : و ما منا الا له مقام معلوم (صافات /164) ((و هر كدام ما مقام معلومى داريم )).
دوم - سخن غير متكلمان است كه : فرشتگان جسم نيستند، بلكه برخى از آنها هم مجرد ازجسم اند و هم مجرد از تدبير اجسام ، و برخى ديگر فقط مجرد از جسم اند ولى با اجسادسر و كار دارند. و برخى ديگر مجرد نيستند بلكه جسمانى اند و در جسمحلول دارند و قيامشان به جسم است . و آنها درتنزيل مراتب مذكور - بر طبق گفتار خودشان - تفصيلى دارند. (مؤلف - ره )
709-تكوير /19 - 21.
710-تحريم /4.
711-شعراء / 193 و 194.
712-سجده /11.
713-مدثر /31.
714-حاقه /17.
715-زمر /75.
716-كافى 1/130 با اندكى اختلاف .
717-كافى 1/132.
718-حديث را در كافى نيافتم ، و على بن ابراهيم آن را در تفسير آيه ويحمل عرش ربك ...ص 694 آورده است .
719-خصال / 407.
720-الدرالمنثور 5/347 و 6/261.
721-اعتقادات صدوق ، باب اعتقاد در عرش .
722-شرح خطبه اول 1/156.
723-اقتباس از آيه 19 و 20 سوره انبياء.
724-مائده /119.
725-نجم / 39 - 42.
726-شرح نهج البلاغه بحرانى 1/159.
727-دعاى سوم .
728-تفسير فخر رازى ذيل آيه 31 بقره ، 1/378، بحار 59/241.
729-روضه كافى /472.
730-بصائر الدرجات /69. تفسير على بن ابراهيم /583، در تفسير آيه : الذينيحملون العرش ...
731-بصائر /67. كافى 1/437.
732-روضه كافى ، 272 و 404.
733-تفسير فخر رازى ، 1/378، ذيل آيه 31 بقره .
734-روضه كافى /272، حديث 403.
735-صحيح بخارى 4/140. مسند احمد 1/398 و 407.
736-آنچه ميان كروشه آمده در حاشيه نسخه خطى است ولى در چاپقبل در متن قرار داشت .
737-فتوحيات مكيه ، باب 314، 3/54.
738-انبياء /19.
739-انبياء /26.
740-تحريم /6.
741-انبيا /20.
742-بقره /30.
743-صافات /166.
744-حجر /30.
745-انبياء /27.
746-نحل /50.
747-انبيا /28.
748-سباء /23.
749-تفسير فخر، 1/280 ذيل آيه و اذقال ربك للملائكة ...
750-الدرالمنثور 1/91.
751-معارج /4.
752-بال چهارم ذكر نشده است و شايد مورد آخر دوبال باشد، يكى بالى كه بدنش را مى پوشاند و ديگر بالى كه نقاب سر و چهرهاوست . (م )
753-روضة الواعظين /59.
754-نهج البلاغة ، خطبه 89 معروف به خطبه اشباح .
755-پاورقيهاى اين بخش از شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى 2/354 و از1/160 به بعد است كه مؤلف در فصول آينده آورده و ما آن را در جاى جاى اين خطبهآورديم .
756-((برترين آسمان )) ممكن است اشاره به فلك نهم كه همان عرش است باشد،زيرا بزرگترين و برترين اجرام است ، و ساكنان آن فرشتگان مدبر آنند. و ممكن استمراد، محل عبادت فرشتگانى باشد كه در حضرتجلال پروردگار و عالم ملكوت و جايگاه صدقشان از معرفت الهى به سر مى برند،زيرا آفرينش آنان براى آبادانى آن محل است ، و آن همان خانه اى است كه بهجلال خدا و عبادت اينان آباد است ، و چون فرشتگان از اشرف موجوداتند از اين رو آفريدههاى بديع و كامل و شگفت انگيزند.
757-لفظ فروج و فجاج و فتوق (شكافها و رخنه ها) را استعاره آورد، زيرا اگرفرشتگان كه ارواح افلاكند نبودند ميان اجزاى فلك جدايى متصور بود. وجود افلاكبستگى به اين فرشتگان دارد و بقاى جواهر آنها به وجود اينها محفوظ مى ماند و وجهمشابهت روشن است . ترشيح اين استعاره الفاظ ملا و حشو (پر كردن و آكندن ) است . اماشكافها و رخنه ها اشاره است به تباين و از هم گسيختگى ميان اجزاء و فضاهاى منتظم آنهاكه اگر با وجود فرشتگان انتظام نمى يافت اين تباين به چشم مى خورد، پس پر كردناين رخنه ها توسط فرشتگان كنايه از نظم افلاك به وجود فرشتگان و مدبر بودنآنها نسبت به افلاك است .
758-لفظ زجل (بانگ ) و رجيج (لرزه و بانگ بلند) را استعاره آورد براىكمال عبادت آنان ، چنانكه كمال عبادت مرد در بلند كردن صدا به تضرع و تسبيح وتهليل است . و ممكن است اشاره به صداهايى باشد كه پيامبران از فرشتگان مى شنوند،چنانكه در مباحث قبل در كيفيت شنيدن وحى شنيدى .
759-لفظ خظاير (فردوس بلند رفعت ) را استعاره آورد براىمنازل فرشتگان عالم غيب و مقامات عبادات آنان ، زيرا از نجاساتجهل و نفس اماره پاكيزه و منزه است .
760-و لفظ سترات الحجب (پرده ها) و سرادقات (سراپرده ها) را استعاره آوردبراى حجابهاى نورانى كه فرشتگان بدان سبب از اذهان محجوب مى باشند، يا براىتجرد آنان از مواد و اوضاع محسوسه است . و وجه مشابهت آن است كه فرشتگان از ديدچشمها و اوهام در حجابند.
761-و سبحات النور (انوار جلال كبريا) كه در پس آن لرزه و بانگ است اشاره استبه جلال وجه خدا و عظمت و تنزيه او از اينكه چشمها بدو دست يابند، و به اينكه اينانوار در پس آن لرزه و بانگ قرار دارد تنبه داد به اينكه معارف آنان به خداوند آنچنانكه او هست تعلق نمى گيرد، بلكه در وراى علوم و عبادات آنها اطوار ديگرى ازجلال خدا هست كه دست معارف آنها از آن كوتاه است .
762-گونه گونه بودن صور آنان ، كنايه از اختلاف حقايق و تفاوت قدر و مراتبآنان در كمال و قرب به خداست .
763-لفظ اجنحه (بالها) مستعار است براى نيروهاى آنان كه بدان وسيله بر معارفالهى دست مى يابند، و تفاوت اين بالها به خاطر زيادى و نقصان معارف در آنهاست ،چنانكه خداوند مى فرمايد: ((فرشتگان داراى بالهايى دوتايى و سه تايى وچهارتايى هستند)) (فاطر/1)، و اين كنايه است از تفاوت ادراك آنان ازجلال خدا و اختلاف علومشان به آنچه كه زيبنده خداست ، و از همين روست كه بالها را همانچيزى قرار داده كه جلال عزت الهى را تسبيح مى گويند، زيرا علم فرشتگان بهجلال الهى همان تنزيه اوست از آنچه زيبنده كرامت وجه وجلال عزت او نيست .
764-لاينتحلون (به خود نسبت نمى دهند) يعنى پاره اى مصنوعات خدا را به قدرتخود منسوب نمى دارد گرچه آنها خود وسائط افاضه جود بر مستحق آنند، و در آنچه كهخداوند در آفرينش آن فرشتگان را واسطه قرار نداده بلكه خود بذاته و به تنهايىآنها را ابداع فرموده ، اصلا مدعى قدرت بر آنها نيستند، و اين اعتراف و عدم ادعا بهدليل كمال معرفت آنان به قدر و اندازه خود و نسبت خود به آفريننده خويش است . و معناىامين بودن آنان بر وحى خواهد آمد.
765-الزيغ عن سبيل الله (گامى در راه ...) انحراف از راه خدا معارضه نفس اماره باعقل و جذب آن به راه باطل است ، و فرشتگان از آن مبرا هستند.
766-امدادهم بعوايد المعونة (آنان را...) مراد افزونى آنان بر غير خود در كمالات ،و دوام آن كمالات به دوام وجود خداست .
767-لفظ تواضع و استكانت را استعاره آورد براىحال آنان كه اعتراف به ذلت احتياج و امكان به جود او و مقهور بودن در تحت عظمت اوست ،يعنى اين اعتراف را شعار لازمى براى ذات آنان قرار داد. يا اينكه اشعار از شعورگرفته شده باشد كه همان ادراك باشد. (يعنىدل آنان را به تواضع و خشوع الهام بخشيد و متوجه حقارت خود در برابر عظمت خدانمود).
768-الابواب الذلل (آسان درهايى و...) مراد وجوه مختلف معارف الهى آنان است كهبدان سبب خدا را آنگونه كه بايسته (و در خور آنها) است تمجيد مى كنند، و اينها براىآنان آسان است ، زيرا حصول آنها براى ايشان اكتسابى نيست از راههايى پر ازسنگلاخهاى تراكم شكها و شبهه ها.
769-المنار الواضحة (نشانه هايى روشن )، گفته اند: اين لفظ استعاره است براىفرشتگان مقربى كه ميان ساير فرشتگان و حضرت حق واسطه اند، زيرا آن حضرتدرصدد گزارش از فرشتگان آسمانى است . و لفظ اعلام (نشانه ها) استعاره است براىصور معقولات كه در ذات آنهاست كه مستلزم يگانه و منزه دانستن خداوند از كثرت است ، وبه دليل مبرا بودن آنها از نفس اماره و تجرد آنان از وهم وخيال و تقدس آنها از ماده و لحوق زمان ، لوازم اينها را از ايشان منتفى ساخته است .
770-ظاهرا اين دسته نيز از فرشتگان آسمانى باشند. و لفظ اقدام (گامها) رااستعاره آورد براى علوم آنان كه بر اقطار زمين زيرين و نهايت و عمق آنها احاطه دارد وجهمشابهت ميان اقدام و علوم آن است كه علوم ، معلوم را مى برند و به نهايت آن مى رسندچنانكه قدمها راه را مى برند و مى پيمايند تا به نهايت آن مى رسند.
771-اين فرشتگان را به پرچمهاى سفيدى كه در درون هوا راه يافته ، به دودليل تشبيه كرد: يكى در سفيدى ، زيرا ((سفيد)) مستلزم صفاى از كدورت و سياهى است ،همچنين علوم آنان از كدورتهاى باطل و تاريكيهاى شبهه ها مصفا وزلال است . و ديگر در نفوذ آنان در اجزاى علوم ، چنانكه پرچمها در هوا نفوذ كرده و راهيافته است .
772-لفظ ((بادى خوش )) به حكمت الهى اشاره دارد كه هر چيزى را آنچه استحقاقدارد داده است و هر موجودى را بر حد خودش واداشته كه از آن تجاوز نتواند كرد. و((وزيدن آن )) اشاره دارد به لطف و دقت تصرف و جريان آنها در مصنوعات .
773-يعنى براى آنان فراغتى جهت پرداختن به امور ديگر نگذاشته است . و بهثبوت رسيده است كه حركت دادن فرشتگان آسمانى اجرام افلاك را - كه اين افلاك بهمنزله بدن آن فرشتگان است - به حركت ارادى و شوقى به خاطر تشبه پيدا كردنآنهاست به فرشتگانى كه ميان آنها و حضرت حق سبحان واسطه اند دركمال عبادتشان براى پروردگار. اين حركات دائم و واجب ، آنان را از پرداختن به غير آنباز مى دارد، چنانكه خداوند فرموده : ((شب و روز تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند))(انبياء / 20).
774-حقيقت ايمان ، تصديق حق آنان به وجود خداست از روى شاهد وجود خود. و ظاهر آناست كه همين تصديق سبب اراده و طلب معرفت تام و دوام آن و ابراز كمالاتى كه در توانآنهاست از قوه به فعل مى باشد، زيرا تصديق به وجود چيزى كهتحصيل آن واجب است نيرومندترين اسباب انگيزنده بر طلب آن است . از اين رو ايمان وتصديق حق يقينى به وجود خداوند وسيله جامعى است ميان آن ها و معرفت خداوند وكمال يافتن بدان معرفت ، و سببى است كه آنان را از ديگران مى برد و تنها به شوق وعشق به خداوند و ثبات ميل و رغبت بدانچه نزد اوست پيوند مى دهد.
775-چون لفظ ذوش (چشيدن ) را براى تعقلات و لفظ شرب (نوشيدن ) را براىعشق و محبتى كه در جانشان نشسته استعاره آورد، لفظ حلاوت (شيرينى ) را ترشيحاستعاره اول قرار داد و آن را كنايه آورد از كمال لذتى كه از معرفت او مى يابند چنانكهخورنده شيرينى از آن شيرينى لذت مى برد، و لفظ كاءس ‍ رويه (جاممالامال و سيراب كننده ) را ترشيح استعاره دوم ساخت ، زيرا از كمالات شرب اين است كهاز جام مالامال باشد، يعنى بتواند سيراب كند؛ و اين را كنايه ساخت ازكمال معرفتشان نسبت به معرفت ديگران .
776-لفظ ((سويدا)) (عمق دل ) را ترشيح استعاره لفظ ((قلوب )) ساخت ، زيرا ازكمال جايگزين شدن عوارض قلبيه مانند محبت و ترس و... آن است كه اين عوارض بهسويداى دل برسند و در عمق دل آدمى جايگزين گردند. و ((و شيجة خيفته )) (بيم عميق )اشاره است به پيوند محكم ترس از او كه در جانشان جايگزين است و آن علمكامل آنها به عظمت الهى است . و لفظ خيفة (ترس ) مستعار است براى مقهوريت آنان درتحت ذلت امكان در برابر عزت و قهر خداوندى - چنانكه گذشت .
777-خميدگى پشت استعمال مجازى است براى بيان خضوعكامل آنان در عباداتشان ، و آن ناميدن سبب است به نام مسبب و چند جمله بعد براى بيانتنزيه آنان از عوارض مادى و احوال بشرى است .
778-لفظ مقادم (صف طاعت ...) را كه پرهاى جلو پرنده است و ده پر است در هر يكاز بالهاى پرنده ، استعاره آورد براى آنچه وجوبش پيشى دارد مانند اطاعت خدا و مهمترينعبادات چون معرفت او و توجه به سوى او. و لفظ مناكب را كه چهار پر است بعد از مقادمدر بالهاى پرندگان ، استعاره آورد براى ذات آنان . و وجه مشابهت آن است كه مناكب درپشت سر مقادم قرار دارد و به همان ترتيب و نظام است و از لحاظ صنف و ترتيب با آنهاتفاوتى ندارد؛ فرشتگان نيز چنين اند كه ذوات و اجرام آنان در ترتيب با آنچه مهم استاز عبادت پروردگارشان و معرفت او تفاوت و اختلافى ندارند، بلكه همگى صف كشيده ودر استقامت راه خود به سوى او با يكديگر تفاوت ندارند، و از نظام ترتيبى كه خداوندبراى آنان در توجه به سوى خودش قرار داده بيرون نمى شوند، چنانكه در خطبهديگرى (خطبه اول ) اشاره فرموده كه : ((آنان صف كشيده و سرپا ايستاده تغيير نمىيابند)).
779-يوم فاقتهم (روز حاجتشان ) اشاره بهحال حاجت آنان است در استكمال خود به جود خداوند، اگر چه جود او بر دوام است ، و اوستذخيره آنان كه بدو بازگشت خواهند نمود.
780-يعنى آنچه را كه با سعى اندك و سريع به دست مى آيد بر آنچه از سعادتاخروى كه مستعد فراهم آوردن آنند ترجيح نمى دهند. (مؤلف - ره )
781-در ترجمه اين خطبه و خطبه بعد از ترجمه آقاى دكتر شهيدى استفاده شد.
782-نهج البلاغة ، خطبه 1.
783-امام عليه السلام ، در اينجا انواعى گوناگون از فرشتگان را ياد كرده و باذكر سجود و ركوع و صف و تسبيح به تفاوت مراتب آنان در عبادت و خضوع اشارهفرموده است ، زيرا خداى سبحان هر كدام را به مرتبه خاصى ازكمال علم و قدرت ويژه ساخته كه در مرتبه فرودين است به مرتبه بالاتر دست نمىيابد، و هر كدام كه نعمت خداوند بر او كاملتر است عبادتش برتر و اطاعتش بيشتر است .
وانگهى سجود و ركوع و صف و تسبيح ، عباداتى است كه ميان خلق متعارف است و دركمال خضوع و خشوع با يكديگر متفاوتند. و در اينجا ممكن نيست كه مفهوم ظاهرى آنها مرادباشد، زيرا نهادن پيشانى بر زمين و خم كردن پشت و ايستادن در يك صف و حركت زبانبه تسبيح گفتن ، امورى است مبتنى بر داشتن اين آلات و ابزار كه مخصوص برخىحيوانات است (از اين رو نمى تواند درباره فرشتگان به كار رود). پس اولى اين استكه تفاوت مراتب ياد شده فرشتگان بر اختلاف و تفاوت كمالات آنان در خضوع و خشوعدر برابر كبريا و عظمت الهى حمل شود از باب اطلاق لفظ ملزوم بر لازم آن . و نيز باتوجه به اينكه سجود در لغت به معناى انقياد و خضوع است (و سجود ظاهرى مصداق آناست نه اينكه سجود فقط به معناى نهادن پيشانى بر زمين باشد).
784-با توجه به توضيح فوق ، ممكن است مراد از فرشتگانى كه در سجده اند،اشاره به مراتب فرشتگان مقرب باشد، زيرا درجه آنان كاملترين درجات فرشتگان است، از اين رو نسبت عبادت و خضوع آنان با خضوع فرشتگانى كه در مرتبه پايين تر قراردارند. مانند نسبت خضوعى است كه در سجود قرار دارد نسبت به خضوع ركوع .
اگر گويى : در گذشته گفتيد كه فرشتگان مقرب از تدبير اجسام و وابستگى به آنمبرايند، پس چگونه مى توانند از ساكنان آسمانها و از فرشتگانى كه اقطار آسمانها ازآنان آكنده است باشند؟
گويم : در وابستگى يك چيز به چيز ديگر، كمترين مناسبت ميان آنها كافى است ، و دراينجا مناسبت ميان اجرام آسمانى و اين دسته از فرشتگان (فرشتگان مقرب ) برقرار است، و آن مناسبت علت با معلول و يا مناسبت شرط با مشروط مى باشد. و همان گونه كهرواست كه حضرت بارى نوعى اختصاص به عرش داشته و بر آن قرار گرفته باشد -چنانكه در لفظ قرآن كريم آمده است - با آنكه خداوند از اين ظاهر منزه و مبراست ولى درحكمت الهى روا نيست كه آفريدگان بيش از اين مقدار از عظمت الهى آگاهى يابند، همچنينبه طريق اولى رواست كه فرشتگان مقرب به بودن در آسمانها منسوب گردند گرچهاز اجسام و تدبير آنها منزه باشند زيرا اميرالمؤ منين عليه السلام در بيانات خويش هدفرسول خدا صلى الله عليه و آله و قرآن كريم رادنبال مى كند و بدان گوياست ، از اين رو براى حضرتش روا نيست كه از مطالبى پردهبردارد كه ذهن ها از آن برمد.
785-فرشتگان كه دائما در ركوع اند، ممكن است اشاره به فرشتگانحامل عرش باشد، زيرا كاملتر از افراد مرتبه پايين ترند، و نسبت عبادت آنان به عبادتمرتبه پايين تر مانند نسبت خضوعى است كه در ركوع است نسبت به خضوع صف .
786-گروه ايستاده و صف كشيده ، ممكن است اشاره به فرشتگانى باشد كه دراطراف عرش حلقه زده اند. گفته اند: آنان ايستاده صف كشيده براى اداى عبادت ، چنانكهخداوند از آنان خبر داده است كه : ((و همانا ما صف زنندگانيم )) (صافات / 165) تحقيقمطلب آنكه : هر كدام از اينان را مرتبه و درجه اى معين ازكمال است كه خاص اوست ، و اين درجات باقى و نامتغيرند، و اين به صف مى ماند. از جملهمؤ يدات اينكه اين فرشتگان همان فرشتگان اطراف عرش اند، مطلبى است كه در خبر آمده: ((در اطراف عرش هفتاد هزار صف ايستاده اند كه دستهاى خود را بر دوشهاى خويش نهاده وصداى خود را به تهليل و تكبير برداشته اند، و در پشت سر آنان صد هزار صف ديگرهست كه دستهاى راست خود را بر دستهاى چپ نهاده اند، هيچ كدام از آنها نيست جز اينكه بهتسبيح مشغول است .))
787-ممكن است مراد از ((تسبيح كنندگان )) همان صف زدگان و ديگر فرشتگانباشند. و ((واو)) عاطفه گرچه اقتضاى مغايرت (عاطف با معطوف ) دارد ولى در اينجا هممغايرت حاصل است زيرا اين فرشتگان از آن جهت كه صافون اند غير فرشتگانى هستنداز آن جهت كه مسبح اند، و تعدد اين عبارات موجب تعدد اقسام به حسب آن و عطف آنها بهيكديگر است . مؤ يد اين جمع ميان اينكه آنها هم صافون اند و هم مسبحون در اين آيه است : انا لنحن الصافون ، و انا لنحن المسبحون (صافات / 165 و 166).
و ممكن است مراد، يك نوع يا انواعى ديگر از فرشتگان آسمانها باشد.
و اما سلب ركوع از سجده كنندگان ، و سلب برپا ايستادن از ركوع كنندگان ، و سلبزوال و تغيير حال از صف زدگان ، و سلب ملالت از تسبيح كنندگان ، اشاره بهكمال مراتب معين هر كدام از آنها نسبت به مرتبه پايين تر است ، و تاءكيد بر اينكهنقصهاى لاحقه به آن ها نمى رسد؛ زيرا ركوع گرچه عبادت است ولى نسبت به سجودنقص است ، و بر پا ايستادن نسبت به درجه ركوع كننده در ركوعش نقص است ، و نيزتغيير كردن نسبت به صف زدن و تغيير نكردن نقص است ، و نيز ملالت از تسبيح ، نقصدر آن و اعراض از جهت مقصوده مى باشد.
788-ظاهرا اين دسته از فرشتگان داخل در اقسام گذشته باشند و ياد كرد مجدد ازآنان به اعتبار وصف امين بودن آنان بر وحى و رسالت و رفت و آمد نزد پيامبران وديگران جهت اداى فرامين الهى مى باشد، زيرا يكى از فرشتگانمرسل جبرئيل عليه السلام است و او از فرشتگان مقرب است و چون ثابت شد كه وحى ورسالت و افاضات الهى بر بندگانش به واسطه فرشتگان صورت مى گيرد، از اينرو درست است كه بگوييم پاره اى از آنان امين وحى الهى و زبان پيام آور خداوند بهسوى فرستادگان او هستند، زيرا امين كسى است كه آنچه را بدو سپرده اند همان گونهكه هست حفظ كند تا به مستحقش ‍ برساند و افاضه وحى كه به واسطه فرشتگانفرود مى آيد همان گونه كه هست مبرا از هر خللى سهوى يا عمدى محفوظ مانده ونازل مى گردد، زيرا انگيزه اى براى تصرف و ايجادخلل در آن براى فرشتگان وجود ندارد، بديندليل كه خداوند مى فرمايد: ((آنان از پروردگارشان كه بر فراز آنهاست مى ترسند وآنچه دستور دارند انجام مى دهند)) (نحل / 50)
و در اينجا مراد از اختلاف فرشتگان ، رفت و آمد آنان است به فرمان خدا و آنچه خداونددستور فرموده يكى پس از ديگرى . و مراد از قضاء امورى است كه فرمان آنها صادر شده، نه معناى مصدرى آن ، زيرا قضاء به معناى مصدريش آن است كه آنچه بوده و خواهد بوددر لوح محفوظ با قلم الهى نوشته شود، و اين چيزى است كه انجام شده ، چنانچهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : ((قلم تقدير الهى به آنچه شدنى است خشكشده (يعنى آنچه شدنى است در لوح محفوظ نگاشته شده است )). (به ص ‍ 223 مراجعهشود)
اگر گويى : چگونه درست مى آيد كه اين دسته از فرشتگانداخل در قسم سجده كنندگان باشند، در صورتى كه كسى كه دائما در سجده است چگونهتصور مى رود كه براى رساندن پيام الهى ونزول و صعود در تردد باشد و براى رساندن اوامر و نواهى خداوند به نزد پيامبرانعليه السلام آمد و شد كند؟
گويم : ما در گذشته بيان داشتيم كه سجده فرشتگان به صورت نهادن پيشانى برزمين آن گونه كه ما انجام مى دهيم نيست ، بلكه سجده آنان عبارت ازكمال عبوديت آنان براى خداى متعال و خضوع آنان در تحت قهر قدرت الهى و ذلتشان بهقدر امكان و حاجت در تحت ملك وجوب او بر وفق مشيت و فرمان او منافاتى وجود ندارد،بلكه همه اينها از كمال عبوديت و خضوع آنان در برابر عزت خداوندى و اعتراف بهكمال عظمت اوست .
789-در اين باره در گذشته سخن گفتيم (ص ) - مؤلف ره .
790-بدان كه اين اوصاف در بسيارى از اخبار در وصف فرشتگانحامل عرش رسيده است ، و ظاهرا در اينجا مقصود همانهايند. از ميسره روايت است كه :((پادشاهان در زمين فرودين است و سرهاشان عرش را شكافته و بدان اندرون است ، وآنان همه خاشعند به گونه اى كه چشم برنمى دارند، و خوف آنان از خوفاهل آسمان هفتم بيشتر است ، و خوف اهل آسمان هفتم از خوفاهل آسمان ششم بيشتر، و همين طور تا برسد به آسمان دنيا)). (درالمنثور، 5/347)
و از ابن عباس روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((در عظمتپروردگارتان انديشه مكنيد، بلكه در فرشتگانى كه آفريده انديشه نماييد، كه يكىاز آن آفريده ها اسرافيل است كه يك گوشه عرش بر دوش اوست و گامهايش در زمينزيرين است و سرش از هفت آسمان گذشته است ، و با اين وصف در برابر عظمت خداوندآنقدر خود را جمع مى كند و كوچك مى نمايد تا به مانند پرنده اى خرد مى گردد.)) (همانمدرك )
و نيز از ابن عباس روايت است كه : ((چون خداوند حاملان عرش را آفريد به آنان گفت :عرش مرا حمل كنيد، ولى تاب نياوردند، به آنان فرمود: بگوييد: لاحول و لا قوة الا بالله ؛ چون اين بگفتند، عرش پروردگارمان بالا رفت (يا جنبيد ياسنگينى كرد) و گامهاى آنان در زمين هفتم بر روى خاك نمناك فرو رفت و قرار نيافت ،خداوند بر گام هر يك از آن فرشتگان يكى از نامهاى خود را نوشت و گامهايشان قراريافت )). (بحار 58/33)
توجيه اين خبر آن است كه : وجود فرشتگان و بقاء و نيروى آنان كه با داشتن آن چنين اندهمه از حول و قوه و هيبت خداست ، و اگر خداى سبحان آنان را مى آفريد و به آنان مى گفت: عرش مرا حمل كنيد، ولى آنان از حول و قوه و كمك الهى يارى نمى جستند، هرگز نمىتوانستند به حمل ذره اى از ذرات آفريده هاى خداوند اقدام كنند تا چه رسد به تدبيرعرش كه بزرگترين اجرام موجود در عالم است .
چون اين را دانستى گوييم : كسانى كه گويند فرشتگان اجسام اند، از آن روست كهحمل اين صفات آنان - كه در اين اخبار و در فرمايشات آن حضرت آمده - بر ظاهر، امرى استممكن ، و خداى متعال هم قادر بر همه ممكنات است . و اما كسانى كه آنان را منزه از اجسام مىدانند، گويند: چون خداى سبحان فرشتگان آسمانى را تسخير كننده اجرام آسمانى و مدبرعالم ما - يعنى عالم كون و فساد - و اسباب وعلل حوادث اين عالم قرار داده ، از اين رو به اذن خدا احاطه علمى دارند به آنچه درآسمانها و زمين است ، بنابراين كسانى از آنها گام ادراكاتشان در عمق زمين زيرين بهاسم اعظم خداوند و علم اعز و اكرم او استوار گشته و قرار يافته است و علم و آگاهى آنهادر باطن موجودات راه دارد، و گردن عقول آنان از آسمان برتر گذشته و اركان قواىعقلى آنان از اقطار آسمانها فراتر رفته است .
791-مراد حضرتش آن است كه اين فرشتگان در بقاء و ثبات خودشان به بقاءثبات عمرش مشابهت و مناسبت دارند كه از زير، زوالى بدانها دست نمى دهد براى هميشهتا خدا خواهد. اگر گويى : آيا عرش ‍ پايه هايى دارد غير از حاملان آن كه بدانها اشارهفرمود، تا اين فرشتگان تناسب با آن پايه ها داشته باشند، يا نه ؟ گويم : در خبرآمده كه عرش را پايه هايى هست : از امام صادق با پدرش ، از جدش ‍ عليهم السلام روايتاست كه : ((ميان يك پايه عرش تا پايه ديگر مسير هشتاد هزارسال پرواز پرنده تيز پرواز فاصله است )) (ر.ك : ص 203 (هزارسال ) و نيز بحارالانوار 58/36 (ده هزار سال ).
يكى از محققان گويد: ((عرش را هشت پايه است ، و خداوند به هر يك از فرشتگانهشتگانه كه حامل عرش اند تدبير و حمل يكى از آنها را واگذار نموده و وى راموكل آن فرموده است )). اينك گوييم : ممكن است كه آن حضرت با اين بيان اشاره بهاثبات پايه هايى براى عرش و اثبات مناسبت دوشهاى اين فرشتگان با آن پايه هاداشته باشد، و وجه مناسبت اين است كه : چون كتف و دوشمحل نيرومندى و قوت است ، آن حضرت آن را استعاره آورده است براى قدرت و قوتى كهويژه هر يك از اين فرشتگان است و با آن قدرت آن پايه عرش را كه مخصوص اوستتدبير مى نمايد. و شك نيست كه ميان هر يك از اين پايه ها و هر يك از اين نيروها مناسبتىهست كه به همان خاطر خداوند آن فرشته را بهحمل آن پايه مخصوص گردانيده ، و همين معناى سخن آن حضرت است .
و ممكن است همان گونه كه لفظ ((گامها)) را براى آنان استعاره آورده ، لفظ ((دوشها))را نيز استعاره آورده باشد، سپس قيام آنان را به فرمان خدا درحمل عرش ، به قيام ستونها كه يكى از ما عرش (تخت ) خود را بر آن بنا مى كند تشبيهفرموده است ، پس آنان مناسبت و مشابهت دارند با پايه هاى عرش بدون آنكه متعرضاثبات پايه ها بلكه آنچه شبيه پايه ها باشد گرديده باشد.
792-ضمير ((آن )) به عرش برمى گردد. در خبر است از وهب بن منبه كه : ((هر يكاز فرشتگان حامل عرش و اطراف آن را چهاربال است ، دوبال بر روى چهره دارد از بيم آنكه مبادا به عرش بنگرد و بيهوش شود. و با دوبال ديگر پرواز مى كند؛ اينان سخنى جز تسبيح و حمد پروردگار ندارند.)) (درالمنثور5/346). و فروهشتن ديدگانشان كنايه است ازكمال خشيت آنان در برابر خداى متعال و اعترافشان به قصور ديدگان عقلشان از ادراكماوراء كمالاتى كه براى آنان مقدر گرديده و ضعف آنها ازقبول آنچه تاب تحمل را ندارند از انوار خدا و عظمت او كه در آفرينش عرش او و آفريدههاى ابداعى ديگرى كه در فوق آنان قرار دارند مشاهده مى شود، زيرا شعاع ديد آنانمتناهى است ، و پيش ‍ از رسيدن به حجابهاى عزت الهى از حركت ايستا است .
و از يزيد بن رقاشى نقل است كه : ((خداى متعال را فرشتگانى است در اطراف عرش كهمخلخلين (متحرك و مضطرب ) نام دارند، اشك چشمانشان تا روز قيامت چون نهر روان است ،آنان از ترس ‍ خداى متعال در اضطراب و حركتند گويا بادها ايشان را به اطراف مىپراكند. پروردگار جليل به آنان گويد: اى فرشتگان من ، چرا پنهان مى شويد؟گويند: پروردگارا، اگر اهل زمين همان آگاهيى را كه ما از عزت و عظمت تو داريم مىداشتند هيچ خوراك و نوشيدنيى گوارايشان نمى شد و در بسترهاى خود نمى آرميدند و بهصحرا بيرون مى شدند. اينان آهنگى مانند آهنگ گاو دارند)).
و بدان كه : چون ((بال )) در پرنده و انسان عبارت است ازمحل (و ابزار) نيرو و قدرت و گرفتن ، از اين رو درست است كه اين لفظ به طور كنايهاستعاره آورده شود براى كمال فرشتگان در قدرت و قوتشان كه بدان در فضاىجلال و عظمت الهى پرواز مى كنند و به واسطه آنان كمالات مخلوقات ديگر خداوند صدورمى يابد، و نيز درست است كه اين بالها در تعداد خود به كمى و زيادى موصوفگردند، و اين كنايه از تفاوت مراتب آنها و زيادتكمال در برخى بر برخى ديگر مى باشد. و چون لفظ ((بالها)) را استعاره آورد، اينمستلزم آن است كه آنان را به پرندگان بالدار تشبيه نموده باشد. وانگاه چون پرندههنگامى كه بال خود را جمع مى كند به كسى مى ماند كه جامه اش را به خود پيچيدهباشد، و نيز بالهاى فرشتگان كه عبارت ازكمال آنان در قدرت و علومشان است از تعلق به مانند آنچه مقدور و آفريده خداست جمع آمدهو قاصر است و پيش از رسيدن به جلال و عظمت الهى در آفرينش ايستا است ، ناگزيراين وضع و جمع شدن بالها به پيچيدن جامه تشبيه گرديده است ، و از همين رو آنحضرت اين لفظ را استعاره آورد و آن را كنايه ازكمال خضوع و مقهوريت آنان در زير قدرت و قوت خدا كه در صورت عرشش نمودار است ،قرار دارد.
793-اين جمله اشاره است به تنزيه آنان از ادراكات وهمى و خيالى درباره آفرينندهخود، زيرا وهم به امور محسوس داراى صورت ومحل و مكان جسمانى تعلق مى گيرد. وهم هر چند كه ديده خود را به سوى قبله وجوب وجودبدوزد و سخت چشم بگرداند هرگز جز به معنايى جزئى كه متعلق به محسوس است دستنمى يابد، حتى خود را نيز به غير موجودى داراى مقدار و حجم ادراك نمى كند و اين ازخواص ادراك حيوانى است ، و چون اين نيرو در انسان هست ناگزير پروردگار خود را درجهت مى بيند و به او به صورت يك موجود متحيز داراى مقدار و صورت اشاره مى كند. و ازهمين روست كه كتابهاى الهى و نواميس شرعى پر است از صفات تجسم مانند چشم و دست وانگشتان و قرار گرفتن بر عرش و امثال اينها (براى خداوند) تا با آفريدگان بهآنچه اوهام آنها ادراك مى كند و با آن ماءنوسند سخن گويد، زيرا اگر شارع در ابتداىامر براى مردم بيان بدارد كه صانع حكيم نهداخل عالم است و نه بيرون از آن و نه در جهتى است و حسم و عرض نيست بيشترشان ازپذيرش آن به شدت مى رمند و سخت انكار مى كنند، زيرا وهم به طبع خود موجودى را بااين وصف اثبات و تصور نمى تواند كرد و كار آن اينست كه آنچه را تصور نمى كندانكار ورزد و از اين رو منكر اين قسم از موجودات مى باشد. و خطابهاى شرعى گرچه بهصفات تجسم رسيده است ولى الفاظى كه موهم اين معانى اند چونقابل تاءويل اند براى اين مقاصد كافى مى باشند، زيرا شخص عامى كه غرق درتاريكيهاى جهل است آنها را بر ظاهرش حمل مى كند و بدين سبب از پراكندگى در اعتقادشمقيد مى گردد، و كسى كه داراى بصيرت است و از اين درجه فراتر رفته است عقلش او رابه تاءويل وا مى دارد؛ و همين طور كسى كه در درجه اى بالاتر از او قرار دارد و مردم درشناخت داراى مراتبى هستند و از اين رو ايراد آن معارف بدين صورت ، نيكو و مطابق حكمتاست .
(آنچه مصنف (ره ) از شرح محقق بحرانى (ره )نقل كرد در نسخه خطى موجود نيست و ما آن را از روى نسخه چاپى گذشته و مطابق((شرح نهج البلاغة )) آورديم ).
اين بود خلاصه آنچه فاضل بحرانى (ره ) افاده فرموده ، ساير فقرات را مى توان باحدس درست استفاده كرد و فهميد.
794-توحيد /278.
795-يعنى فرشته اى به صورت خروس . (م )
796-توحيد /279.
797-توحيد /280. و اين دو حديث را على بن ابراهيم قمى در تفسير سبحان الذىاسرى ... در صفحات 371 و 374 آورده است .
798-توحيد /280.
799-وى از خوارج بوده است (م )
800-نور /41.