1-در اين تاريخچه ، بنابر اختصار و اشاره است .
2-توبه / 122.
3-براى آگاهى كامل از فهرست تاليفات مؤلف (ره ) ر.ك : مقدمه ده رساله ، تحقيقو بررسى مركز تحقيقات علمى و دينى امام اميرالمؤ منين عليه السلام اصفهان ، و مقدمهالمحجة البيضاء.
4- خود شكر چون كنم كه همه نعمت توام ؟
|
نعمت چگونه شكر كند بر زبان خويش ؟
|
5-طلاق / 2 و 3.
6-بقره / 282. گرچه تقوا موجب بينش براى انسان است ولى اين آيهدليل آن نيست ، زيرا ((و يعلمكم الله )) واو بر سر آن است و يعلمكم جزاى شرط نيست ،لذا ذكر اين آيه در اينجا مناسبت ندارد. (براى توضيح بيشتر به الميزانذيل آيه مراجعه شود)
7-عنكبوت / 29.
8-اشاره به آيه 38 از سوره اعراف .
9-اقتباس از سوره عنكبوت / 29.
10-اقتباس از سوره مائده / 16.
11-اقتباس از سوره جمعه / 4.
12-طلاق / 12.
13-ذاريات / 56.
14-سنن ترمذى 5 / 50.
15-ر.ك : بحارالانوار 1 / 205.
16-كافى 1 / 33.
17-بقره / 285.
18-نساء / 136.
19-بحارالانوار 1/177.
20-بقره /286.
21-((كافى )) 2/34.
22-كافى ج 2 / 44، 45.
23-كافى ج 2 / 44، 45.
24-بقره / 257.
25-انعام /122.
26-بحارالانوار، 1/225.
27-انفال / 2.
28-طه /114.
29-تحريم /8.
30-نور /35.
31-ذيل احياء العلوم 1/71.
32-نظير آن در خصال / 240 باب اربعه .
33-نهج البلاغه خطبه 85.
34-نهج البلاغه خطبه 218.
35-يوسف /106.
36-حجرات /14.
37-كافى 2/25.
38-حجرات /15.
39-انفال /2.
40-مائده /54.
41-صحيح مسلم كتاب الايمان ، 1/163. ((سنن ابى داود)) كتاب سنت ، باب قدر4/225.
42-بقره /4.
43-مائده /93.
44-نساء /137.
45-تاويل اين آيه آن گونه كه مناسب استشهاد به آن در مورد فوق باشد، اين استكه : ((ان الذين آمنوا)) يعنى آنان كه وارد نخستين درجات ايمان شدند... (افتادهدارد) ((ثم كفروا)) يعنى به درجات ميانى ايمان كافر شدند زيرا از آن درجات محجوبمانده اند ((ثم ازدادوا كفرا)) يعنى با انكار درجات نهايى ايمان و طعنه زدن به صاحبانآن درجات ، به كفر گراييدند، و اين انكار و طعن آن به سبب آن است كه در راهباطل خود كه حق را منحصر در آن مى دانند و جز آن مذهبى نمى شناسند پايدارند، چنانكهعادت و روش علماى ظاهر است كه انكار علماى بالله و نفى علوم حقيقى و كشف ايشان كرده ،خود را در بند علوم رسمى ظاهرى مقيد ساخته اند ((لم يكن الله ليغفر لهم )) علت عدمآمرزش خداوند براى آنها اين است كه جهل مركب رستگارى پذير نيست ، و چون درست دربرابر علم قرار دارد هرگز جاى خود را به علم نمى دهد ((و لا ليهديهم سبيلا)) خدا بهراه راست هدايتشان نمى كند، زيرا راه مقابل آن را پوييده اند؛ به خلاف دو دستهاول كه جهلشان بسيط است و امكان دارد كه كفرشان به ايمانتبديل شود. (مولف رحمة الله )
46-كافى 2/51.
47-تكاثر /5 - 7.
48-واقعه /95.
49-فاطر / 28.
50-بحار الانوار 1/171. و نظير آن در امالى صدوق /166.
51-نور /31.
52-آل عمران /200.
53-بقره /172.
54-مائده /23.
55-بقره /110.
56-بقره /183.
57-آل عمران /97.
58-انعام /120.
59-انعام /151.
60-بقره /285.
61-ظاهرا ((نفوس )) است جمع نفس ، يعنى هر كسى راهى مخصوص خود به خدا دارد.(م )
62-به نامهاى ((المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء)) و ((معتصم الشيعة فى احكامالشريعة )).
63-مؤلف در اينجا قسمتى از ابواب وفصول كتاب آورده كه به جهت اختصار حذف شد و فهرستكامل در آغاز كتاب آمده است .
64-اين آيه خطاب به مشركين مكه است وقبل از تحريم شراب نازل شده ، و در مقام بيان نعمتهاى الهى است كه آنان استفاده مىكنند، و به هيچ وجه در مقام بيان حكم تكليفى نيست كه گفته شودحلال بودن شراب از آن استفاده مى گردد. بلكه چون مشروبات مسكر را درمقابل رزق نيكو قرار داده تعريص به حرمت آن دارد. (م )
65-كسى كه اندك بهره اى از خرد و انديشه در او باشد چون در مضمون اين آياتبينديشد و بر شگفتيهاى آفرينش خدا در آسمانها و زمين و ظرافتى كه در فطرت وآفرينش حيوانات و گياهان به كار رفته نظرى بيندازد، بر او پوشيده نخواهد ماند كهاين امر شگفت انگيز و نظم و ترتيب درست و استوار هرگز از سازنده و فاعلى كهتدبير و تقدير و تحكيم آن را به عهده داشته باشد بى نياز نمى تواند بود. از اينرو خداى متعال فرموده : افى الله شك فاطر السموات و الارض ((آيا در وجودخدا ترديدى هست ؟ خدايى كه آفريننده آسمانها و زمين است !)). به هميندليل تمام پيامبران برانگيخته شدند تا مردم را به يگانگى خدا فراخوانند و بگويند:((خدايى جز خداى يگانه نيست )) و مامور نشدند تا بگويند: ((ما را خدايى هست )) زيرا اينامر در فطرت خرد و آغاز آفرينش آنها سرشته بوده است . و به خواست خدا شرح و بيانگسترده ترى در اين زمينه خواهد آمد. (مؤلف رحمة الله )
66-توحيد /288 و 289، و در آن ((بفسخ العزم و نقض الهم )) آمده است . و نيزخصال 1/33.
67-بايد توجه داشت دلايلى كه از اين پس ذكر مى شود خوددليل است كه اثبات وجود خداوند نيازمند بهدليل است ، ولى با اين ويژگى كه با اندك توجه عقلى اين مساءله اثبات مى گردد.
68-كشف المحجه /7 - 9.
69-توحيد / 292. منظور امام عليه السلام اين است كه : حواس پنجگانه بدونراهنمايى و حكم عقل موجب يقين و تصديق به چيزى نمى شوند، زيرا حواس تنها مقدماتتصور جزئيات را فراهم مى آورند، ولى حكم به صحت و سقم آنها وظيفهعقل است ، همان طور كه داشتن پا به تنهايى براى راه رفتن در جاى تاريك كافى نيستبلكه نياز به داشتن چراغ كه راه را روشن كند نيز هست . لذا آنچهقابل پيروى است حكم عقل است خواه احساسى وجود داشته باشد يا نه . (م )
70-همان مدرك /293.
71-همان /298-299.
72-محمد صلى اللّه عليه و آله /38. اين يك برهان فلسفى است و برهانى است كهابن سينا اقامه كرد و به برهان سينوى معروف است و آن را ((برهان صديقين )) ناميدهاست ؛ زيرا براى اثبات وجود خدا چيزى واسطه نشده و صرفا يك محاسبه عقلى ما را بهنتيجه مى رساند. توضيح اينكه : موجود به حصر عقلى يا بى نياز از علت است يانيازمند به علت . حال ، موجوداتى كه در جهان هستند اگر بى نياز از علت اند مدعاى ماكه ((جهان از يك موجود بى نياز از علت خالى نيست )) ثابت مى شود. (البتهبدلايل ديگرى ثابت است كه موجودات جهان بى نياز از علت نيستند). و اگر نيازمند بهعلت اند، بايد موجود ديگرى در كار باشد تا اين موجودات ، وجود پيدا كنند. سپس آن علترا مورد بررسى قرار مى دهيم و همين دو فرض بالا را درباره آن اجرا مى كنيم . اگر آنموجودى بى نياز از علت بود مدعاى ما ثابت مى شود، و اگر بى نياز نبود نيازمند بهعلت ديگرى است كه آن نيز يا بى نياز است يا نيازمند و همين طور... تا بالاخره منتهىشود به يك موجودى كه خودش بى نياز از علت باشد. زيرا اگر منتهى نشودتسلسل علل غير متناهيه لازم مى آيد كه عقلا محال است . و نيز اگر بگوييم علت موجودسوم همان موجود اول است ، دور لازم مى آيد كه آن نيز بهدليل عقلى ممتنع است . پس بايد در سر سلسله موجودات جهان بلكه همراه آن يك موجودغنى بالذات و بى نياز از علت وجود داشته باشد، و آن همان است كه ما آن را ((خدا)) مىناميم . (م )
73-لقمان /25.
74-انعام /40-41.
75-تفسير امام عسكرى عليه السلام / 9 ضمن تفسير ((بسم الله )).
76-حج /31.
77-اعراف /172.
78-كافى : ((و اراهم نفسه : و خود را به آنان نماياند)).
79-توحيد /330. كافى 2/12.
80-توحيد /328 و 329.
81-همان /331.
82-كافى 6/53، باب نوادر عقيقه .
83-صحيح بخارى 6/143. كتاب تفسير، در تفسير سوره روم ، صحيح مسلم16/207. كتاب قدر. جامع الصغير 2/94.
84-((جامع الصغير)) 1/65 از صحاح ششگانه روايت كرده است .
85-دنباله حديث چنين است : ((و چون اقرار زبانى بدان كردند جان ومال خود را از من مصون داشته اند جز آنكه به حق ريخته شود، و حساب آنان با خداست )).يكى از علما فرموده : خداوند عذاب را دو گونه قرار داده : يكى شمشيرى كه در دستمسلمين است ، و ديگر عذاب اخروى . شمشير در غلاف مرئى است و آتش قيامت در غلافنامرئى . خداوند به رسول خود فرموده ، هر كس زبان خود را از غلاف مرئى كه دهاناست در آورد و گواهى به يگانگى خدا دهد ما هم شمشير را در غلاف مرئى فرو مى بريم. و هر كس زبان خود را از غلاف نامرئى كه شرك است در آورد و گواهى به يكتايى خدادهد ما نيز شمشير عذاب آخرت را در غلاف رحمت فرو مى بريم ؛ يكى را در برابر يكىجزا مى دهيم و امروز هيچ ستم بر كسى نمى رود. (مؤلف رحمة الله )
86- زهى نادان كه او خورشيد تابان
|
به نور شمع جويد در بيابان
|
87-آل عمران /163.
88-مجادله /11.
89-غزالى در احياء العلوم 4/320، كتاب محبت و شوق .
90-زيرا يك چيز هر اندازه از نظر وجودى قوى تر باشد ظهورش بيشتر خواهد بود،و خداوند از نظر وجود از هر موجودى قوى تر است ، زيرا وجود هر چيزى از خدا و حصولشاز ناحيه اوست و با تابش نور ذات خدا بر آن ظهور پيدا كرده است . (مؤلف رحمة الله).
91-در اينجا دو مساءله مورد بحث قرار مى گيرد: يكى اظهرالموجودات بودن خداوند،و ديگر علت پوشيده بودن آن ذات مقدس . (م )
92- حجاب روى تو هم روى توست در همه حال
|
نهانى از همه عالم ز بس كه پيدايى
|
93- در هرچه بنگرم تو پديدار بوده اى
|
اى نانموده رخ تو چه بسيار بوده اى
|
94- به هر چه مى نگرم صورت تو مى بينم
|
در آن ميان همه در چشم من تو مى آيى
|
95-توحيد /179.
96-رك : نهج البلاغه خطبه 145، و كافى 8/387.
97-مؤلف (ره ) در كلمات مكنونه / 4 در شرح اين حديث فرموده : ((خداوند براىبندگانش تجلى كرده ، يعنى ذات مقدس خود را در آينه هر چيز نمايانده به طورى كهبتوان عيانا او را ديد. و معناى ((بدون آنكه او را ببينند)) اين است كه آنان با اين تجلىخداوند او را عيانا نديدند، زيرا اشياء را از آن جهت كه مظهر خدا هستند و عين ذات اويند كهدر آنها ظهور نموده ، نمى شناختند. و معنى ((خودش را به آنان نشان داد)) اين است كه :خود را در آيات آفاقى و انفسى از آن جهت كه شواهد آشكار ودلايل روشنى بر وجود اويند، براى خلق ظاهر ساخت ، و آنان او را با ديده علم و عرفانديدند؛ بدون آنكه ذات خود را عيانا در موجودات آشكار سازد به طورى كه بدانند كهاينها مظاهر او و آينه هاى تمام نماى ذات اويند و اينكه خودش ذاتا در آنها ظهور نموده است)). (م )
98-اقبال الاعمال /349 و 350، ضمن دعاى عرفه .
99- زان رو كه به عقل دون در آمد
|
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
|
نه در ذيل وصلش رسد دست وهم
|
نه ادراك در كنهه ذاتش رسد
|
كه خاصان در اين ره فرس رانده اند
|
بلا احصى از تك فرومانده اند.
|
100-صحيح مسلم 4/203، سنن ابى داود 1/231.
101-تا اينجا در تحف العقول /245 از حسين بن على عليه السلام روايت كرده است .
102-توحيد /83. خصال/2.
103-احياء علوم الدين 3/281، كتاب ذم جاه و رياء.
104-نحل /51.
105-اقتباس از سوره انبياء /22.
106-مؤ منون /91.
107-انبيا /22.
108-توحيد /250.
109-نهج البلاغة ، نامه 31.
110-كافى 1/103. توحيد /115.
111-كافى 1/83. توحيد /104.
112-كافى 1/82 و 85. توحيد /104.
113-انعام /19.
114-بقره /125.
115-حجر /29.
116-كافى 1/134. توحيد /103.
117-توحيد /103 (و در كافى نيست ).
118-اين سه تن از اصحاب حضرت صادق عليه السلام مى باشند و شايد اين نسبتبه آنان درست نبوده است .
119- هر چه در وهم تو گنجد كه من آنم ، نه من آنم
|
هر چه در خاطرات آيد كه چنانم ، نه چنانم
|
هر چه در فهم تو گنجد همه مخلوق بود آن
|
به حقيقت تو بدان بنده ، كه من خالق آنم
|
120-كافى 1/100. توحيد /113. اضافات ميان پرانتز از مؤلف (رحمة الله ) مىباشد.
121-كافى 1/98. توحيد /108.
122-كافى 1/97. توحيد /109.
123-توحيد /116.
124-نجم /11.
125-توحيد /117.
126-توحيد /117.
127-اين داستان در دفتر سوم ((مثنوى )) ص 157 آمده است :فيل اندر خانه اى تاريك بود...
128-شورى /11.
129-بقره /137.
130-توحيد /95.
131-تفسير قمى /19، مقدمه .
132-صحيح بخارى 8/131. توحيد /400.
133-زخرف /55.
134-نساء /80.
135-فتح /10.
136-توحيد / 168 با اندكى تفاوت .
137-توحيد /173.
138-كافى 1/90.
139-نهج البلاغة ، خطبه 184.
140-طه /110 و 111.
141-طه /110 و 111.
142-اقتباس از فصلت / 54.
143-مجادله / 7.
144-حديد /4.
145-بقره /186.
146-واقعه /85.
147-ق /16.
148-فصلت /54.
149-بقره /115.
150-سنن ترمذى 5/404، در تفسير سوره مجادله و در آن ((دليتم )) آمده است .
151-منظور اين است كه خداى سبحان همه جا هست و بر همه چيز احاطه دارد، چنانكهيكى از بزرگان نقل است كه به او گفتند: چه دليلى بر اينكه خداوند همه جا هست ؟ گفت: به اين دليل كه چون رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به معراج رفت ، در فرازآسمانها خداوند را به ((تو)) خطاب كرد و عرضه داشت : الهى لا احصى ثناء عليكانت كما اثنيت على نفسك ؛ و حضرت يونس عليه السلام نيز در شكم ماهى و در قعردريا خدا را به ((تو)) خطاب نمود و عرضه داشت : لا اله الا انت سبحانك انى كنت منالظالمين . (م )
152-توحيد /182.
153-توحيد /312. كافى 1/117.
154-توحيد /313. كافى 1/118.
155-قيد كمال براى موجود از آن جهت كه موجود است ، براى اين است كه پاره اى ازكمالات براى برخى از موجودات ثابت است ولى نه از آن جهت كه موجودند بلكه بهجهات ديگرى است مانند صلابت و سختى براى جسم و كروى بودن براىشكل و امثال اينها كه اين گونه كمالات لازم نيست بهكامل بالذاتى منتهى گردد. و نيز معلوم است كه اتصاف خداىمتعال به اين گونه كمالات درست نيست . دقت شود. (مؤلف - ره )
156-بقره /179.
157-نهج البلاغه ، خطبه 88 با اندكى اختلاف .
158-صحيح مسلم 17/165. صحيح بخارى 8/127. با لفظ ((حجبت )) به جاى((حفت )).
159-كافى 8/52.
160-نساء /79.
161-نحل /33.
162-صحيح بخارى 9/165. المعجم المفهرس 4/526.
163-مبداء و معاد، ملاصدرا /72.
164-ملا صدرا رحمة الله اين سخن را به فارابى نسبت داده است (اسفار 6/121) واين سخن با روايات آينده قريب الماءخذ است .
165-نهج البلاغه / خطبه اول .
166-توحيد /146.
167-همان /128.
168-همان /138.
169-همان /130.
170-توحيد /144.
171-همان /245، با اندكى اختلاف .
172-همان /245.
173-همان /245.
174-توحيد /140.
175-زمر /67.
176-صحيح بخارى 8/152.
177-همان 3/194، سنن ابى داود 2/252.
178-در اين مورد اين گونه تمثيل آورده اند كه : ريسمانى را كه داراى رنگهاىمختلفى است به دست گيرى و آن را از نظر مورچه يا حشره ديگرى كه حدقه چشم او ازاحاطه به تمام اين ريسمان قاصر است عبور دهى ، معلوم است كه اين رنگهاى مختلف بهجهت قصور ديد آن حيوان ، يكى پس از ديگرى به چشم او مى آيد، وحال آنكه همه آنها در نزد تو به خاطر احاطه تو به آن ريسمان ، حضور يكسان دارند.(مؤلف - ره )
179-لقمان /28.
180-الرحمن /29.
181-طه /5.
182-توحيد /315.
183-كافى 1/128.
184-كافى 1/126.
185-بقره /255.
186-نهج البلاغة / خطبه 63.
187-همان / خطبه 161.
188-توحيد /145 با اندكى اختلاف .
189-توحيد /38.
190-توحيد /139.
191-سباء / 3: لا يعزب عنه .
192-فصلت /47.
193-انعام /59.
194-ملك /14.
195-شورى /11.
196-توحيد /194. كافى 1/117. احتجاج 2/239.
197-صدور فعل از ما نيازمند چند مقدمه است : 1 - تصور آن به صورت جزئى 2 -اعتقاد به سودمند بودن آن 3 - شوقى كه در پى اين اعتقاد در آيد 4 -اقبال و رو نمودن به سوى فعل تا آن را انجام دهد كه به آن شوق اكيد و اجماع نيزگويند. نظريه درست اين است كه اراده همين جزء آخرى است و مراد از ((ضمير)) (نيت و عزمباطن ) در روايت حالتى است كه در انديشه انسان ميان تصورفعل تا انجام آن در خارج پيدا مى شود، ولى در مورد خداىمتعال ميان علم و فعل او اين مراحل وجود ندارد بلكه اراده او همان علم او يافعل اوست . برخى گفته اند علم است و برخى گفته اندفعل است ، و آيه انما امره اذا اراد شيئا....قول دوم را تاءييد مى كند. و بايد توجه داشت كه جمله فوق را مى توان به دو گونهمعنا نمود: 1 - ((واو)) بعد از كلمه ضمير، عاطفه باشد كه در اين صورت مجموع ضمير وفعلى كه بعدا در خارج پيدا مى شود اراده مخلوق راتشكيل مى دهند و هر كدام به اصطلاح جزء اراده هستند نه تمام اراده . و نيز ممكن است گفتهشود: ضمير شرط اراده است ، بنابراين اراده مخلوق فعلى است كه مشروط به ضمير وعزمى است كه در نفس او ايجاد مى شود. ولى اراده خالقفعل اوست بدون هيچ شرطى . 2 - و ممكن است ((واو)) استينافى باشد. و ((ما))موصول و مبتدا و ((يبدو له )) صله آن و ((من الفعل )) خبر مبتداء باشد، و با اين تركيبضمير همان ((اراده )) است و آنچه كه بعدا پيدا مى شودمثل حركت عضلات ، ((فعل )) خواهد بود. (حاشيه توحيد صدوق )
198-توحيد /147. كافى 1/109.
199-يس /82.
200-توحيد /130.