بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل 8. تحريف ناپذيرى قرآن (1274) 
از روايات بسياركه از طريق اهل بيت عليه السلامنقل شده استفاده مى شود كه اين قرآنى كه در ميان ماست مجموعا همان گونه كه برحضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل شده نيست ، بلكه پاره اى از آن برخلاف چيزىاست كه خدا نازل كرده ، و پاره اى تحريف شده و تغيير يافته و چيزهايى بسيارى ازجمله نام اميرمؤ منان عليه السلام در موارد بسيارى از آن حذف شده است ، و نيز ترتيبفعلى قرآن آن گونه كه پسند خدا و رسول باشد نيست .
على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: اما آنچه بر خلاف چيزى است خدانازل كرده يكى اين آيه است : كنتم خير امه ... (1275) ((شما بهترين امتىهستيد كه براى مردم ظاهر شده ايد، امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خداوندايمان داريد، امام صادق عليه السلام به خواننده اين آيه فرمود: ايا بهترين امت ، اميرمؤمنان و حسين بن على عليه السلام را مى كشند؟ گفته شد: اى پسررسول خدا، پس اين آيه چگونه نازل شده ؟ فرمود: ((خير ائمه ))نازل شده است ، نمى بينى كه خداوند در اخر آيه آنان را به امر به معروف و نهى ازمنكر كردن و ايمان به خداوند ستوده است ؟
ونيز بر امام صادق عليه السلام اين آيه خوانده شد: ((و آنان كه گويند: پروردگارابه ما از زنان و فرزندانمان نور چشمى ببخش ، و ما را پيشواى پرهيزكاران قرار ده ))(1276)، حضرت فرمود: بى شك چيز بزرگى از خدا خواسته اند، كه انها را پيشواىپرهيزكاران سازد! گفته شد: چگونه نازل شده ؟ فرمود: چنيننازل شده : و اجعل لنا من المتقين اماما و براى ما از پرهيزكاران پيشوايى قرارده
و ديگر اين آيه است : له معتقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله(1277) ((و او انسان را از پيش و پس محافظانى است كه او را از فرمان خدا حفاظتمى كنند))، امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه چيزى را از فرمان حفظ توان نمود؟وچگونه معقب مى تواند از پيش ‍ محافظت كند؟ گفته شد: اين آيه چگونهنازل شده ؟ فرمود: اين گونه نازل شده له معقبت من خلفه و رقيب من بين يديهيحفظونه بامر الله ... و امثال اين قبيل بسيار است .
و اما آياتى كه تحريف شده اينهاست : ((اما خدا گواهى مى دهد به انچه بر تونازل كرده - درباره على ، اين گونه نازل شده - ان را از روى علم خويشنازل كرده و فرشتگان نيز گواهند)) (1278)، ((اى پيامبر، آنچه را كه از سوىپروردگارت به سوى تو نازل شده - درباره على - به مردم برسان ...)) (1279)،و ((آنان كه كفر ورزيدند و ستم كردند - در حقآل محمد - خداوند بر آن نيست كه آنان را بيامرزد)) (1280)، و ((به زودى آنان كه ستمكردند - در حق آل محمد - خواهند دانست كه چگونه سرنگون مى شوند)) (1281)، و((اگر آنان را كه ستم كردند - در حق ال محمد -؛حال جان دادن ببينى ...)) (1282)، و مانند آن زياد است كه در جاى خود ياد مى كنيم .(1283)
و روايت است كه مردى در حضور على عليه السلام خوانده : و طلح منضود (1284) و((موزهاى برهم چيده شده ))، فرمود: و طلع ((و خرماى )) طلح اينجا چكاره است ؟ و اين آيهرا قرائت فرمود: لها طلع نضيد. (1285)گفتند: آيا آن را تغيير دهيم ؟ فرمود: امروزنبايد به قرآن دست برد و ان را تغيير داد. (1286)
به ابن عباس گفتند: و طلح منضود، گفت : نه و طلع منضود. نظير اين را يعقوب بن شعيباز امام صادق عليه السلام روايت كرده است . (1287)
و در كافى به سناز ابن ابى نصر روايت كرده كه گفت : امام رضا عليه السلام قرآنىبه من داد و فرمود: در آن نگاه مكن . من ان را گشودم و سوره ((لم يكن الذين كفروا)) را در آن خواندم و نام هفتاد تن از قريش را با نام پدرانشان در آن يافتم . سپسحضرت نزد من فرستاد كه قرآن را به من باز گردان (1288)
و به سندش از سالم بن سلمه كه گفت : مردى بر امام صادق عليه السلام در حالى كهمن مى شنيدم حروفى از قرآن خواند كه مانند آنچه مردم مى خوانند نبود، حضرت فرمود:ساكت باش ، از اين قرائت باز ايست ، همان گونه كه مردم مى خوانند بخوان تا حضرتقائم قيام كند، و چون قائم قيام كند كتاب خدا را بر حد خودش خواهد خواند. و قرانى راكه على عليه السلام نوشته بود بيرون آورد و فرمود: على عليه السلام هنگامى كه آنرا نوشت و از جمع آورى آن فارغ شده آن را براى مردم بيرون آورد و فرمود: اين كتابخداست به همان صورتى كه بر محمد صلى الله عليه و آلهنازل فرموده ، و من آن را ميان دو جلد گرد اورده ام . در پاسخ گفتند: نزد ما نيز مصحفىاست كه همه قرآن در آن جمع است و به مصحف تو نياز نداريم . على عليه السلام فرمود:هان ، به خدا سوگند از امروز به بعد هرگز ان را نخواهيد ديد، تنها بر من لازم بود كهپس از جمع آن شما را بدان آگاه كنم تا آن را بخوانيد. (1289)
مؤلف : بر همه اينها يك اشكال كلى وارد است و آن اين كه : با اين فرض هيچ اعتمادىبراى ما بر هيچ يك از آيات قرآن باقى نمى ماند، زيرا با اين فرض ‍احتمال دارد كه هر آيه اى از قرآن تحريف شده و تغيير يافته و بر خلاف چيزى كه خدانازل فرموده باشد، در نتيجه هيچ حجتى براى ما در قرآن باقى نمى ماند، پس فايدهاش باطل شده و فايده دستور به پيروى از آن سفارشاتى كه بدان شده از بين مى رودو نيز (1290) خداوند فرموده : ((قرآن كتابى است والا و مغلوب ناشدنى ،باطل از پس و پيش بدان راه ندارد، از سوى خداوندى حكيم و آگاهنازل شده است )) (1291)، پس چگونه مى تواند تحريف و كاستى و تغيير در آن راهيافته باشد؟!
و نيز فرموده : ((همانا ما اين ذكر را نازل كرديم و خود حافظ آنيم )) (1292)
و نيز به طور مستفيض از پيامبر و امامان عليه السلامنقل شده كه خبرى را كه از آنان نقل مى كنند بر كتاب خدا عرضه كنيد تا صحت و سقم آندر صورت موافقت و مخالفت با قرآن دانسته شود. و اگر قرآنى كه در دست ماستتحريف شده و تغيير يافته با شد عرضه حديث به قرآن چه سودى خواهد داشت ؟ باتوجه به اينكه خبر تحريف مخالف و تكذيب كننده كتاب خداست ، پس رد و حكم به فسادآن ، يا تاويل آن واجب است .
آنچه در دفع اين اشكال به نظر مى رسد - و خدا داناست - آنكه : مراد امامان عليه السلاماز تحريف و تغيير و حذف ، از جهت معناست نه لفظ، يعنى قرآن را از جهت تفسير وتاويل آن تحريف كردند و تغيير دادند. يعنى آن را بر خلاف معناى وواقعى آن تفسيركردند، بدين معنا كه مراد آنان از اينكه در مواردى فرموده اند: ((اين گونهنازل شده ))، مراد همين نوع از تحريف است نه آنچه مردم از ظاهر اين سخن مى فهمند، ومراد آن بزرگوار اين نيست كه اينچنين در لفظنازل شده ولى به جهت پوشيده داشتن حق و خاموش كردن نور خدا آن را حذف كرده اند!
دليل اين توجيه روايتى است كه در كافى به سندش از امام باقر عليه السلام روايتكرده كه حضرت در نامه خود به سعد الخير نوشتند: ((و از نشانه هاى دور انداختن كتاباين بود كه حروفش را به پا داشتند و حدودش ‍ را تحريف كردند، آنان كتاب را روايت مىكنند اما رعايت نمى كنند، و جاهلان حفظ روايت برايشان جالب است (و در بند رعايت نيستند)و عالمان از ترك رعايت نگران و اندوهگين اند...)) (1293)
و مصحف حضرت رضا عليه السلام كه به ابن ابى نصر دادند و از نگاه كردن در آننهى فرمودند، و نهى حضرت صادق عليه السلام آن مرد را از خواندن قرآن به غير ازروشى كه مردم مى خوانند، احتمال دارد كه اختلاف آنها با قرآنهاىمعمول و اضافات آنها به منزله تفسيرى از سوى آن بزرگوار عليه السلام براى قرآنباشد مطابق مراد خداوند و موافق آنچه خدا نازل كرده ، نه آنكه آن اضافات بعينه جزالفاظ نازل شده قرآن باشد. مزيد بر اين دليل آنكه : على بن ابراهيم در تفسير خودبه سندش ار امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله به على فرمود قرآن در اوراق و پارچه هاى حرير وكاغذها نوشته و پشت بستر من است . آن را بگيريد و جمع آورى كنيد و تباهش مسازيدچنانكه يهود تورات را تباه ساختند على عليه السلام رفت و آن را در پارچه اى زرد رنگگرد آورد و در خانه خود بر آن مهر زد و فرمود: عبا به دوش نگيرم تا آن را جمع آورىكنم و بسا كه مردى نزد حضرتش مى رفت حضرت بدون عبا بيرون مى آمد، تا آنكه قرآنرا جمع آورد.
و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : اگر مردم قرآن را همانگونه كهنازل شده مى خواندند دو تن با هم اختلاف نمى كردند. (1294)
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هيچ كس از اين امت قرآن راجمع نكرده جز وصى محمد صلى الله عليه و آله (1295)
شيخ صدوق محمد بن على بابويه قمى گويد: اعتقاد ما آن است كه قرآنى كه خداوند برپيامبر خود صلى الله عليه و آله نازل كرده همين چيزى است كه در ميان دو جلد قرارگرفته و در دست مردم است و بيش از اين نيست . و تعداد سوره هاى آن در نزد مردم(اهل سنت ) يكصد و چهارده سوره اند، و هر كس به ما نسبت دهد كه ما معتقديم قرآن بيش ازاين بوده دروغگوست ، و رواياتى كه درباره ثواب قرائت هر يك از سوره هاى قرآن و ختمهمه قرآن و جواز خواندن دو سوره در يك ركعت از نماز نافله و نهى از خواندن قرآن مياندو سوره در يك ركعت نماز واجب رسيده است گواه سخن ما درباره قرآن است و اين كه اندازهآن همين است كه در دست مردم قرار دارد، و همچنين رواياتى كه نهى مى كند از خواندن همهقرآن در يك شب و اين كه ختم قرآن در كمتر از سه روز جايز نيست گفتار ما را تصديق مىنمايد (1296)
بلكه گوييم : وحى هايى نازل شده كه از قرآن نبوده و اگر به آيات قرآن افزودهگردد مقدار آنها به هفده هزار آيه مى رسد (1297)مانند گفتارجبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله اى محمد، خداوند به تو مى گويد: دار خلقى .با آفريدگان من مدارا كن . . مانند عش ما شئت فانك ميت ، و احبب ما شئت فانك مفارقه ، واعمل ما شئت فانك ملاقيه ، و شرف المومن صلاتهباليل ، و عزه كف الاذى عن الناس
((هر چه مى خواهى زندگى كن كه بالاخره خواهى مرد، و مرد هر چه را خواهى دوست بداركه سرانجام از آن جدا خواهى شد، و هر چه خواهى بكن كه آن را خواهى ديد. و شرافت مؤ منبه نماز شب است ، و عزت او خود دارى كردن از آزاد مردم است ))...
و امثال اينها بسيار است كه همه وحى است اما قرآن نيست ، و اگر جز قرآن بود ضميمهقرآن مى گشت و بدان متصل بود و زا آن جدا نبود، چنانكه اميرمؤ منان عليه السلام آن راجمع كرد و چون آن را به حضور مردم آورد فرمود: اين كتاب پروردگار شماست همانگونه كه بر پيامبرتان نازل كرده است ، كه يك حرف از آن كم و زياد ندارد گفتند: مانيازى بدان نيست ، نزد ما مانند آنچه نزد توست موجود است حضرت برگشت در حالى كهفرمود: ((پس آن را پشت سر انداختند و كالاى ناچيزى را به بهاى آن خريدند، پس ‍ بدچيزى را مى خرند)) (1298)
و نيشابورى در تفسير خود گويد: ((بدانيد كه قرآن در زمانرسول خدا صلى الله عليه و آله جمع آورى گرديده بود، زيرا هر آيه اى كهنازل مى شد رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور مى داد كسى آن را بنويسد و درفلان جاى فلان سوره قرار دهد، و هر سوره اى كهنازل مى شد دستور مى داد كه كاتب آن را در جنب فلان سوره قرار دهد.
و از ابن عباس روايت شده كه : ((روش رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه چونسوره اى بر او نازل مى شد برخى از نويسندگان را فرا مى خواند و مى فرمود: اينسوره را در جايى كه فالن مطلب ياد شده قرار دهيد))
و از انس نقل است كه : ((چهار تن از انصار قرآن را در زمانرسول خدا صلى الله عليه و آله جمع آوردند: ابى بن كعب ، معاذ بنجبل ، ابوزيد، و زيد گفتند: ابوزيد كيست ؟ گفت : يكى از عموهاى من است ))
جز اينكه صحابه قرآن را در يك كتاب ميان دو جلد گرد نياوردند و ملتزم توالى وتربيت سوره ها نشدند، زيرا گاه مى شد كه يكى از آنان سوره اى را كه بررسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شده بود حفظ مى كرد يا مى نوشت سپس به جنگمى رفت و در غياب او سوره اى ديگر نازل مى شد، و چون بازمى گشت شورع مى كرد درحفظ و كتابت سوره هايى كه در نبود او نازل شده بود و آنها را پى گيرى مى كرد و هرگونه كه برايش آسان تر بود فرا مى گرفت ، از اين رو در نوشته هاى او پيشى وپسى رخ مى داد. برخى ديگر به حافظه خود تكيه مى كردند و بنابر عادت عرب كهانساب و اشعار شعراى خود را بدون آنكه بنويسند حفظ مى كردند، آيات و سوره ها رانمى نوشتند. برخى ديگر نيز آيات و سوره ها را در جاهاى مختلفمثل اوراق (پارچه اى و چرمى ) و استخوان شانه گوسفند يادداشت مى كردند به اعتمادجديت فروانى كه براى مسلمانان در حفظ قرآن سراغ و بيشتر آنان خود را نيازمند بهكتابى كه قرآن را در آن بنويسند و از روى آن بخوانند نمى ديدند، اما هنگامى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و مهاجران و انصار دسته بندى شدند و دراطراف دنيا پراكنده گشتند و كشتار فراوان در ميان آنان شدت گرفت بيم تباهى ونابودى قرآن مى رفت ، از اين رو دستور به گردآورى به صورت كتاب دادند)).
و نيز گويد: كسى كه گويد: ترتيب فعلى قرآن به دست عثمان صورت گرفته استتحقيقا قرآن را از حجيت انداخته و تحريف و تغيير را بدان راه داده است ))(1299). اينبود سخن نيشابورى ، و سخن موجه و قابل توجهى است ، و خداوند به حقيقتحال داناتر است .
فصل 10. رد وجود تناقص در آيات قرآن 
شيخ صدوق رحمه الله در كتاب ((توحيد)) به سندش از ابى معمر سعدانى روايت كردهاست كه :
مردى خدمت اميرمؤ منان عليه السلام رسيد و گفت : اى اميرمؤ منان ، من در كتابنازل شده خداوند شك دارم . على عليه السلام فرمود: مادر به عزا، چگونه در كتابنازل شده خداوند شك دارى ؟ گفت : زيرا ديده ام كه آيات اين كتاب تكذيب كنندهيكديگرند، پس چگونه در آن شك نكنم ؟ اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: آيات كتاب خداتصديق كننده يكديگرند و هيچ كدام ديگرى را تكذيب نمى كند اما تو از عقلى بهرمندنيستى كه بتوانى از آن استفاده كنى ، اكنون آنچه را از كتاب خدا كه در آن شك دارى بيانكن .
آن مرد گفت : مى بينم كه خداوند مى فرمايد: ((پس امروز آنان را فراموش ‍ مى كنيمچنانكه آنان ديدار امروز را فراموش كردند))(1300)، و نيز فرموده : ((خدا را فراموشكردن پس خدا را هم آنان را فراموش ساخت ))(1301)، و فرموده : ((و پروردگارتفراموشكار نيست ))(1302)، و پس در يك جا خبر مى دهد: خداوند فراموش مى كند، و درجاى ديگر خبر مى دهد كه او فراموش نمى كند؛ پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟
فرمود: بازهم آنچه را كه در آن شك دارى بياور. گفت : مى بينم كه خداوندت مى فرمايد:((روزى كه روح و فرشتگان به صف مى ايستند، سخن نمى گويند مگر آنان كه خداونداجازه دهد و سخن درست گويند)) (1303)، و گويد: هنگامى كه آنان را به سخن آوردندگويند: ((به خداوند، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم )) (1304)، و مىگويد: ((در روز قيامت برخى از شما به برخى ديگر كفر مى ورزند و برخى برخىديگر را لعنت مى كنند)) (1305)، و گويد: ((اين مطلب حقى است ، خصومت و دعواىدوزخيان است )) (1306)، و گويد: ((نزد من دعوا نكنيد، كه من به شما هشدار داده بودم ))(1307)، و گويد: ((آن روز مهر بر دهانشان مى زنيم و دستهاشان با ما سخن مى گويدو پاهاشان گواهى مى دهد به آنچه مى كردند)) (1308)، ديده مى شود كه گاهى خبرمى دهد كه آنان سخن درست بگويند، و گاه مى گويد تنها كسانى سخن مى گويند و درمقابل از قول آنان نقل مى كند كه گويند: ((به خداوند، پروردگارمان سوگند كه مامشرك نبوديم )) ، و گاه خبر مى دهد كه آنان با يكديگر دعوا مى كنند، پس اين چگونهاست اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بيچاره ! بياور آنچه را كه در آن شك دارى . گفت مى بينم كه خداوند مى گويد:((در آن روز چهره هايى خرم است ، و به پروردگارش نگرند)) (1309) و گويد:((ديده ها او را در نيابند و او ديده ها را دريابد)) (1310)، و گويد: ((و تحقيقا او رايكبار ديگر ديد، نزد سدرة المنتهى )) (1311) و گويد: ((در آن روز شفاعت سودىنبخشد مگر شفاعت كسى كه خداى رحمان به او اجازه داده و سخن او را بپسندد، آنچه را درپيش و پس آنهاست مى داند و علم آنان به او احاطه ندارد)) (1312)، در حالى كه اگربتوانند به خدا بنگرند بى شك علمشان به او احاطه نموده است . پس اين چگونه است اىاميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بازهم بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد: ((وبشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد مگر به صورت وحى يا از پشت پرده يارسولى بفرستد پس وحى كند به خواست خود آنچه خواهد)) (1313)، و گويد: ((وخداوند با موسى سخن گفت )) (1314)، و گويد: ((و پروردگارشان آن دو را صدازد)) (1315)، و گويد: ((اى پيامبر به همسران و دخترانت بگو)) (1316)، و گويد:((اى پيامبر، آنچه را كه از سوى پروردگارت به تونازل شده به مردم برسان )) (1317) پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه درآنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى .گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد: ((آياهمنامى براى او مى شناسى ؟)) (1318)، در حالى كه انسان را شنوا و بينا و پادشاه ورب ناميده است گاه خبر مى دهد كه او نامهاى مشترك (ميان خود و بندگانش ) دارد، و گاه مىگويد: او همنام ندارد! پس ‍ اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوىشك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى فرمايد: ((و ازپروردگار تو چيزى به وزن ذره اى در زمين و آسمان پنهان نيست )) (1319)، و گويد:((و در روز قيامت به آنان نمى نگرد و آنان را پاكيزه نسازد و عذابى دردناك دارند))(1320)، و گويد: ((هرگز، به راستى كه آنان در آن روز از پروردگارشانمحجوبند)) (1321)، چگونه به كسانى كه از او محجوبند مى نگرد؟ پس اين چگونهاست اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد: ((آيا از آنكه در آسمان است ايمنيد از اينكه شما را در زمين فرو برد آن گاه زمين به جنبش آيد؟))، وگويد: ((خداى رحمان بر عرش استقرار يافته ))(1322)، و گويد: ((و اوست خدا درآسمانها و زمين ، نهان و اشكار شمار را مى داند)) (1323)، و گويد: ((او ظاهر و باطناست )) (1324)، و گويد: ((و او با شماست هر جا كه باشيد)) (1325)، و گويد:((و ما از رگ گردن به او نزديكتريم )) (1326)، پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ،و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بازهم بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : و مى بينم كه خداوند مى گويد:((و پروردگارت و فرشتگان صف در صف مى آيند)) (1327)، و گويد: ((و همانا تنهانزد ما آمده ايد همان گونه كه نخستين بار شما را آفريديم )) (1328)، و گويد: ((آياجز اين انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان در سايه هايى از ابر به آنان در آيند؟))(1329)، و گويد: ((آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به آنان در آيند ياپروردگارت ايد يا پاره اى از نشانه هاى پروردگارت آيد؟ روزى كه پاره اى ازنشانه هاى پروردگارت آيد ايمان كسى كه قبلا ايمان نياورده يا درحال ايمانش كار خيرى نكرده او را سودى (1330)
نبخشد))، پس گاه مى گويد: روزى كه پروردگارت بيايد، و گاه گويد: روزى كهپاره اى از نشانه هاى پروردگارت آيد. پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه درآنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد: ((بلكهآنان به ديدار پروردگارشان كافرند)) (1331) و در صفات مؤ منان گويد: ((آنانكه باور دارند كه پروردگارشان را ديدار كنند و به سوى او باز گردند)) (1332)و گويد: ((تحيت آنان در روزى كه او را ديدار كنند سلام است )) (1333) و گويد: ((هركه ديدار پروردگارش را اميد دارد بداند كهاجل خداوند آمدنى است )) (1334) و گويد: ((پس هر كه ديدار پرودگارش را اميد داردبايد كه كارى شايسته كند)) (1335) پس گاه خبر مى دهد كه او را ديدار مى كنند: وگاه خبر مى دهد كه ديده ها او را در نمى يابند و نيز علمشان به او احاطه نمى يابد.
پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى گويد: ((و مجرمانآتش را مى بينند و يقين كنند كه با آن مواقع خواهند شد)) (1336) و گويد: ((در آن روزخداوند پاداش شايسته آنان را به تمامى دهد و دانند كه خداوند حق آشكار است ))(1337) و گويد: ((و به خداوند گمانهاى نابجا بردند)) (1338) پس گاهى خبرمى دهد كه آنان گمان دارند و گاه خبر دهد كه مى دانند در حالى كه ظن به معناى شك است(1339).
پس اين چگونه است اى اميرمؤ منان ؟ در چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور آنچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى فرمايد: ((وترازوهاى دادگرى را در روز قيامت مى نهيم و به هيچ كس ‍ كمترين ستمى نرود))(1340).
و گويد: ((و در روز قيامت براى آنان وزنى به پا نمى كنيم )) (1341) ، و گويد:((پس آنان داخل بهشت شوند و در آنجا بى حساب روزى داده شوند)) (1342)، گويد:((سنجش اعمال در آن روز حق است ، پس هر كه وزن اعمالش ‍ سنگين باشد آنانند كه خود رازيان كرده اند از آن رو كه به ايات ما ستم مى كردند)) (1343)، پس اين چگونه استاى اميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟
فرمود: بياور انچه را كه در آن شك دارى گفت : مى بينم كه خداوند مى فرمايد: ((بگو:فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده جان شما را مى ستاند، آن گاه به سوىپروردگارتان باز مى گرديد)) (1344) و گويد ((خداست كه جانها را در هنگاممرگشان ميستاند)) (1345)، و گويد: ((فرشتگان ما جان او را مى ستانند و كوتاهىنمى كنند)) (1346)، و گويد: ((آنان كه در آنحال كه پاكيزه اند فرشتگان جانشان را مى ستانند)) (1347)، و گويد: ((آنان كه درآن حال كه ستمكارند فرشتگان جانشان را ميستانند)) (1348)، پس اين چگونه است اىاميرمؤ منان ؟ و چگونه در آنچه مى شنوى شك نورزم ؟ و اگر به من رحم نياورى و سينه امرا با آنچه بر دست تو جارى مى شود نگشايى بى شك هلاك خواهم شد، و اگرپروردگار متعال حق است و كتاب حق است ، و رسولان الهى حق اند من هلاك شده و زيانبارگشته ام ، و اگر رسولان باطل باشند بر من خطرى نيست و نجات يافته ام .
على عليه السلام فرمود: پاك است پروردگار ما، پاك ، و بسى مبارك و والاست و گواهىمى دهيم كه او پاينده اى است جاويد، و هرگز در او شك نورزيم و چيزى مانند او نيست و اوشنوا و بيناست ، و كتاب حق است و رسولان حق اند و پاداش و كيفر حق است ؛ پس اگرايمان بيشترى نصيب كند و اگر خواهد از آن محروميت سازد، ولى من انچه را كه در ان شككرده اى به تو مى اموزم ، و هيچ نيرويى جز به خدا نيست ، اگر خداوند خير تو را خواهدتو را از علم خويش آگاه كند و پايدارت بدارد، و اگر بدى تو را خواهد گمراه و هلاكخواهى شد.
اما آيه ((آنان خدا را فراموش كردند خدا هم آنان را فراموش نمود)) منظور اين است كه آنانخدا را در دنيا فراموش كردند و به فرمان اوعمل نكردند، خدا هم در آخرت آنان را از ياد برد يعنى پاداشى براى آنان قرار ندهد وبدين سبب از خيرات فراموش شده اند، و نيز در آيه ((امروز آنان را فراموش ‍ مى كنيم...)) منظور از فراموشى آن است كه به مانند دوستان خود كه در دنيا فرمانبردار و يادآور خدا بوده اند آن گاه كه به او و رسولان او ايمان آوردند و در نهان از او ترسيدند،پاداش نمى دهد. اما اين كه فرمود: ((پروردگارت فراموشكار نيست )) آرى پروردگار ماكه بس والا و بلند مرتبه است فراموش ‍ نمى كند وغافل نمى شود بلكه او حفيظ و عليم است ، و عرب در باب فراموشى گويد: ((فلانى مارا فراموش كرده و ياد ما نمى كند)) يعنى امر به خير براى آنان نمى كند و آنان را بهخير را به خوبى يادآور نمى گردد. آيا فهميدى آنچه را كه خداى بزرگ فرموده است ؟گفت : آرى ، اندوهم بردى خداوند اندوهت را ببرد، و عقده ام را گشودى خداوند پاداشبزرگت دهد.
فرمود: اما اينكه در جايى گويد: كسى سخن نمى گويد، و جاى ديگر گويد: مشركانسوگند به خدا خورند، و گويد: روز قيامت يكديگر را تكفير كنند، و با هم دعوا كنند، وگويد: بر دهانشان مهر مى كنيم و دست و پايشان سخن مى گويد؛ همه در يك جا نيست ،بلكه در موارد متعددى است از مواطن قيامت كه مدت آن پنجاه هزارسال است . خداوند در روز قيامت آفريدگان را در جايهاى چندى گرد مى آورد كه يكديگررا مى شناسند و با هم سخن مى گويند و براى يكديگر آمرزش مى طلبند، آنان كسانىاند از روسا و پيروان كه در دنيا اهل فرمانبردارى بوده اند، واهل گناه كه دشمنى آنان آشكار است و در دنيا بر ظلم و تجاوز ياور يكديگر بوده اند،همان مستكبران و مستضعفان يكديگر را تكفير و لعن مى كنند، و كفر در اين آيه به معناى((بيزارى )) است ، يعنى از يكديگر بيزارى مى جويند، ونظير اين معنا در سوره ابراهيمعليه السلام گفتار شيطان است كه گويد: ((من پيش از اين از اينكه مرا شريك ((خدا))دانستيد بيزار بودم ))(1349) و نيز گفتار ابراهيمخليل الرحمن عليه السلام كه گفت : ((به شما كافر شديم ))(1350) يعنى از شمابيزارى جستيم .
سپس در جاى ديگرى جمع مى شوند و مى گريند، و اگر آن صداها براى مردم دنيا آشكارشود همه مردم از كار و زندگى غافل مى شوند و بند دلهاشان پاره مى شود - مگر آنچهخدا خواهد - و پيوسته خون مى گريند.
سپس در جاى ديگرى جمع مى شوند و آنان را به سخن در آورند، پس ‍ گويند: ((بهخداوند، پروردگارمان كه ما مشرك نبوديم )) آن گاه خداوند بر دهانهاشان مهر مى زند ودستها و پاها و پوستهاشان را به سخن مى آورد، و هر كدام به گناه خويش . گواهى دهند،سپس مهر دهانهاشان را بگشايند و آنان به پوستهاشان گويند: ((چرا عليه ما گواهىداديد؟ گويند: خدايى كه هر چيز را به سخن آورده ما را به سخن آورد))(1351).
سپس در جاى ديگرى جمع مى شوند و آنان را به سخن در آورند، پس از يكديگر فراركنند چنانكه فرموده : ((روزى كه مرد از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش مىگريزند))(1352)، پس آنان را به سخن در آورند ولى سخن نگويند مگر كسانى كهخداوند اجازه دهد و سخن درست گويند، در اين جاست كه رسولان الهى عليهم السلامبرخيزند و گواهى دهند، و اين است گفتار خداوند كه : ((پس چگونه است آن گاه كه از هرامتى گواهى آوريم و تو را گواه آنان آوريم ))(1353).
سپس در جاى ديگرى جمع شوند كه جايگاه حضرت محمد صلى الله عليه و آله در آن استو آن ((مقام محمود)) است ، پس حضرت بر خداوند ثنايى فرستد كه احدى پيش از او چنانثنايى نفرستاده باشد، سپس بر همه فرشتگان ثنا فرستد، پس هيچ فرشته اى نماندجز آنكه بر آن حضرت ثنا فرستد ( يا: جز آنكه حضرت بر او ثنا فرستد)، سپسثنايى بر پيامبران فرستد كه احدى پيش از او چنان ثنايى نفرستاده باشد، سپس برهمه مردان و زنان مؤ من ثنا فرستد، از صديقان و شهيدان شروع كند تا به صالحانبرسد، پس همه اهل آسمانها و زمين او را بستايند، و اين است گفتار خداوند كه : ((اميد استكه خداوند تو را در جايگاهى ستوده (مقام محمود) برانگيزد))(1354)، پس خوشاحال كسى كه از آن مقام بهره و نصيبى داشته باشد، و واى بر كسى كه او را از آن مقامبهره و نصيبى نباشد.
سپس در جاى ديگرى جمع مى شوند و برخى از برخى ديگر انتقام كشند. همه اينها پيش ازفرا رسيدن حساب است ، و چون حساب شروع شود هر انسانى به آنچه در پيش داردمشغول مى شود. از خداوند بركت آن روز را خواهانيم . آن مرد گفت : اندوهم بردى خداونداندوهت راببرد و عقده اى از من گشودى خداوند پاداش بزرگت دهد.
فرمود: و اما اين كه فرمود: ((برخى چهره ها در قيامت خرم اند و به خدا مى نگرند)) ايندر موضعى است كه دوستان خدا پس از فراغت از حساب به آنجا مى رسند، به نهرى كه((حيوان )) (آب حيات ) نام دارد، در آن شستشو مى كنند و از نهر ديگرى مى آشامند، پسچهره شان سپيد مى شود و هر رنج و گزندى از آنان مى رود، سپس امر مى شود كهداخل بهشت شوند. در آنجاست كه به پروردگارشان مى نگرند كه چگونه به آنانپاداش مى دهد و داخل بهشت مى گردند، و همين جاست كه خداوند درباره سلام فرشتگانبر آنان گويد: ((سلام بر شما، خوش باشيد، براى هميشه در اين بهشت واردشويد))(1355). در اينجا يقين مى يابند كهداخل بهشت خواهند شد و به وعده هاى الهى نظر خواهند كرد، و منظور از نظر به خداوندنظر به ثواب و پاداش اوست .
اما اين كه فرمود: ((ديدگان او را درنيابند)) همين طور است ، ديده ها او را درنيابند و اوهامبه او احاطه نيابند و ((او ديده ها را دريابد)) يعنى به آنها احاطه دارد و ((اوستباريكدان و آگاه )) و اين مدحى است كه از خود بهعمل آورده است ، خداوند بس بزرگ و بلند مرتبه است . موسى عليه السلام آن گاه كهبه ستايش الهى پرداخت از خداوند درخواست ديدار كرد و گفت : ((پروردگارا، خود را بهمن بنما)) و اين درخواست امر بزرگى بود، لذا عقوبت شد(1356) خداوند به او فرمود:((هرگز مرا نخواهى ديد)) در دنيا تا بميرى و در آخرت مرا ببينى (1357)، ولى اگربخواهى در دنيا مرا ببينى به اين كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند تو مرا خواهىديد. پس خداوند بزرگ برخى از نشانه هاى خود را آشكار ساخت و بر كوه تجلى نمودپس كوه پاره پاره شد و به صورت خاكستر در آمد و موسى بيهوش افتاد، سپس خداوندزنده اش كرد و برانگيختش ، او گفت : تو منزهى ، به سويت توبه كردم : و مناول كسى هستم در ميان امتم كه باور داشتم كه تو ديده مى شوى (1358).
اما اين كه فرمود: ((او را يكبار ديگر هم ديد)) منظور از بيننده حضرت محمد صلى اللهعليه و آله است آنگاه كه نزديك سدرة المنتهى بود كه هيچ مخلوقى نمى تواند از آن عبوركند. و اين كه در آخر آيه فرمود: ((چشمش ‍ منحرف نشد و بى جا نرفت ، تحقيقا پاره اى ازآيات بزرگ پروردگارش را ديد)) منظور جبرئيل عليه السلام است كه او را دوبار درصورت واقعيش ‍ ديد، يكى همين بار (در معراج ) و يكى هم بار ديگر. ((وجبرئيل از آيات بزرگ خداست )) زيرا خلقت جبرئيل عليه السلام بسى بزرگ است ، چراكه او از موجودات روحانى است كه كه خلقت و صفتشان را جز پروردگار جهانيان دركنمى تواند كرد.
اما اين كه فرمود: ((علم هيچ كس به خدا احاطه نمى يابد)) درست است علم خلايق بهخداوند احاطه نمى يابد زيرا خداوند بر ديده دلها پرده افكنده است ، از اين رو هيچفهمى كيفيت او را در نمى بابد، و هيچ قلبى با بيان حدود او را اثبات نتواند كرد، و مااو را جز همان گونه كه خودش خود را وصف نموده وصف نمى كنيم ، كه خود فرموده :چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست ، اول و آخر و ظاهر و باطن است ، آفريننده وپديدآورنده و صورتگر است ، او اشيا را آفريده و هيچ شيئى مانند او نيست ، بزرگ استو متعالى .
آن مرد گفت : اندوهم بردى خدا اندوهت را ببرد، و عقده اى از من گشودى خداوند پاداشبزرگت دهد اى اميرمؤ منان .
فرمود: اما اين كه فرمود: ((چيزى به قدر ذره اى در زمين و آسمان از خدا پنهان نيست ))پروردگار ما همين گونه است ، چيزى از او پنهان نيست ، و چگونه مى شود كسى كه همهچيز را آفريده از آفريده خود با خبر نباشدحال آنكه او بس آفريننده و داناست ؟ اما اين كه فرمود: ((روز قيامت به آنان نمى نگرد))خبر از اين است كه خيرى به آنان نمى رساند؛ عربها گويند: ((به خدا سوگند فلانىبه ما نظر ندارد)) و منظورشان اين است كه او نظر خيرى به ما ندارد و خيرى به ما نمىرساند، نظر خداوند به بندگانش نيز اين چنين است ، نظر او به آنان نظر رحمت است (نهنگاه به چشم )، و اين كه فرمود: ((آنان در روز قيامت از پروردگارشان در حجابند))منظور آن است كه از ثواب پروردگار بى بهراند (نه اينكه از علم و آگاهى او در حجابباشند) آن مرد گفت : اندوهم بردى خداوند اندوهت را ببرد و عقده اى از من گشودى خداوندپاداش بزرگت دهد اى اميرمؤ منان .
فرمود: و اين كه فرمود: ((آيا از كسى كه در آسمان است ...)) و: ((اوست خدا در آسمانها وزمين )) و: ((خداى رحمن بر عرش قرار گرفته )) و: ((او با شماست هر جا كه باشيد)) و:((ما به او از رگ گردن نزديكتريم )) همه درست است و خداوند بزرگ چنين است ، او پاكو منزه است از اينكه از او سر زند آنچه از آفريدگان سر مى زند (او متصف به صفاتآفريدگان نيست ) و او باريكدان و آگاه است ، و او برتر و بزرگتر از آن است كهآنچه بر سر آفريدگان مى آيد بر سر او آيد، علم او بر عرش استيلا دارد، بر سر هرسخن سرى حاضر و گواه است و مراقب هر چيزى است ، خداوند برتر از اين است كه برروى عرش قرار گرفته باشد، (بنابراين منظور از بودن او در آسمانها و زمين و با همهچيز و همه كس و قرار داشتن او بر عرش ، همه و همه به معناى احاطه علمى اوست به همهچيز به گونه اى كه زمان و مكان مانع از علم او به اشيا نيست ).
و اما آياتى كه در آنها از آمدن و رفتن خداوند سخن رفته است ، همه حق است همان گونهكه خداوند فرموده ؛ اما آمدن او مانند آمدن خلق نيست ، و من قبلا تو را آگاه ساختم كه بساچيزى از كتاب خدا هست كه تاويل آن غير از تنزيل آن است و شبيه كلام بشر نيست ، و اينكتو را به پاره اى از آنها خبر مى دهم تا به خواست خدا تو را بسنده باشد:
از آن جمله قول ابراهيم عليه السلام است : ((من به سوى پروردگارم خواهم رفت و اوهدايتم كرد)) (1359)، كه رفتن او به سوى پروردگارش توجه او به سوى خداستبه عبادت و كوشش ، قرب او به خداست . آيا نمى بينى كهتاويل آن غير از تنزيل آن است ؟ و ديگر اين آيه است : ((و آهن را فرو فرستاديم كه درآن نيرويى سخت است )) (1360) كه منظور سلاح است . وامثال اينها.
و اين كه فرمود: ((آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان نزد آنان روند))، در اين آيهخداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را از مشركان و منافقان كه دعوت خدا ورسول او را اجابت نكردند خبر مى دهد كه : اينان كه دعوت خدا ورسول او را اجابت نكرده اند آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان يا پروردگارت يابرخى از آيات پروردگارت كه همان عذاب الهى در دنياست به سراغ آنان آيد همانگونه كه خداوند قرون قبلى را عذاب كرد؟ و اين خبرى است كه پيامبر صلى الله عليه وآله درباره آنان مى دهد. سپس فرموده : ((روزى كه برخى آيات پروردگارت بيايد هيچنفسى را كه پيش از آن ايمان نياورده و يا درحال ايمانش كار خيرى نكرده ايمانش سود ندهد))، پيش از اين يعنى پيش از وقوع اين آيه ،و آن آيه طلوع خورشيد از مغرب آن است . و خردمندان و صاحبانعقل و درايت به همين بسنده كنند كه هر گاه پرده برداشته شود آنچه را كه به آنان وعدهداده اند خواهند ديد.
و در آيه ديگرى گويد: ((پس خداوند از آنجا كه نمى پنداشتند بر آنان در آمد))(1361) يعنى عذابى بر آنان فرستاد، و نيز به همين معناست آنجا كه گويد: ((پسخداوند بر بنيانشان از ريشه در آمد)) (1362)، كه اين به معناى فرستادن عذاب برآنان است . و آنچه خداى متعال از امور آخرت توصيف كرده همين گونه است ، و امور آخرتدر آن روز كه پنجاه هزار سال است همان گونه جارى مى شود كه در دنيا جارى مى گردد،زيرا خداوند سرگرمى ندارد و با افول كنندگانافول نمى كند (1363) پس اكتفا كن به آنچه برايت شرح دادم درباره امورى كه درسينه ات درباره آنچه خداوند در كتابش توصيف نموده خلجان داشت ، و كلام خدا را مانندكلام بشر مشمار، او بزرگتر، والاتر گرامى تر، عزيزتر و برتر از آن است كه وصفكنندگان او را وصف كنند مگر به آنچه كه خودش خويشتن را وصف نموده در اين آيه كه :((چيزى به مانند او نيست و اوست شنوا و بينا)) (1364)
آن مرد گفت : اندوهم بردى اى اميرمؤ منان ، خداوند اندوهت را ببرد، و عقده اى از من گشودى .
فرمود: و اما آياتى كه در آنها تعبير لقا آمده ، منظور برانگيخته شدن در روز قيامتاستكه خداوند آن را لقا ناميده است . و آنجا كه بدين صفت از مؤ منان ياد كرده :((آنان كه ظندارند كه پروردگارشان را ديدار كنند)) منظور از ((ظن )) ((يقين )) است، يعنى يقين دارندكه برانگيخته و محشور مى شوند و مورد محاسبه قرار مىگيرند و به پاداش و كيفرجزا داده مى شوند و مورد محاسبه قرار مى گيرند و بهپاداش و كيفر جزا داده مى شوند.و آنجا كه گويد: ((پس هر كه اميد ديدارپروردگارش را دارد بداند كهاجل خداوند آمدنى است )) يعنى هر كه ايمان داردكه بر انگيخته خواهد شد بداند كه وعدهخدا از ثواب و عقاب آمدنى است پس((لقا ديدار)) در اينجا به معناى روئيت (به چشم )نيست بلكه به معناى برانگيختهشدن (پس از مرگ ) است پس هر جا كه در كتاب خدا سخناز لقا رفته بفهم كهمنظور از برانگيخته شدن است . و همچنين است اين آيه كه ((تحيتآنان در روزى كه اورا ديدار كنند سلام است )) (1365) يعنى در آن روز كه برانگيختهمى شوندايمانشان برجاست و ايمان از دلهاشان زدوده نمى شود.
آن مرد گفت : اندوهم بردى اى اميرمؤ منان ، خداوند اندوهى ببرد، و عقده اى از من گشودى .
فرمود: و اين كه گفته : ((و مجرمان آتش را ببيند و ظن برند كه با آن مواقع خواهند شد))يعنى يقين كنند كه داخل آن مى شوند. و اين كه گفته : ((من ظن داشتم كه من حسابم را ديدارخواهم كرد)) يعنى يقين داشتم كه برانگيخته مى شوم و به حسابم رسيدگى مى شود. وآيات ديگر نيز به همين معناست ، و اما آنجا كه به منافقان گويد: ((و شما به خداوندگمان بد برديد)) اين ظن ، ظن شك است ظن يقين نيست ، زيرا ظن دو قسم است : ظن شك و ظنيقين . هر جا كه ظن درباره معاد باشد ظن يقين است و هر جا كه درباره امر دنيوى باشد ظنشك است . پس آنچه را كه برايت تفسير نمودم بفهم .
آن مرد گفت : اندوهم بردى اى اميرمؤ منان ، خداوند اندوهت را ببرد.
فرمود: و اين كه فرموده : ((و ترازوهاى دادگرى را مى نهيم ...)) آنها همان ترازوهاىعدالت است كه آفريدگان در روز قيامت بدان مواخذه مى شوند، و خداوند مردم را نسبت بهيكديگر با اين ترازوها پاداش و كيفر مى دهد. - و در غير اين حديث آمده كه موازين انبيا واوصيا هستند. -(1366) و اين كه فرمود: ((پس در روز قيامت براى آنان وزنى نمى نهيم)) مربوط به گروه خاصى است .
و اما اين كه فرمود: ((پس آنان داخل بهشت شوند و در آنجا بى حساب روزى داده شوند))،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : خداى بزرگ فرموده : من كرامت خودم - يافرمود: دوستى خودم - را قرار داده ام براى كسى كه مرا مراقب خود بداند و بهجلال من با ديگران دوستى ورزد، چهره هاى آنان در روز از نور است و بر منبرهايى از نورقرار دارند و لباسهاى سبز به تن دارند. گفته شد: اىرسول خدا، آنان كيستند؟ فرمود: از پيامبران و شهيدان نيستند، ولى كسانى هستند كه بهجلال خدا با ديگران دوستى كرده اند و بدون حسابداخل بهشت مى شوند. - از خداوند مى خواهيم كه به رحمت خود ما را از آنان قرار دهد.
اما اين كه فرمود: ((پس هر كه ميزانهايش سنگين باشد، و هر كه ميزانهايش ‍ سبك باشد))منظور اين است كه حساب برابر نيكيها و بديهاست ، نيكيها سنگينى ميزان و بديها سبكىميزانند.
اما اين كه در جايى گويد: خداوند جانها را مى ستاند، و در جايى گويد: فرشتگان ، ودر جايى گويد: فرشته مرگ ؛ همه درست است ، زيرا خداوند كارها را هرگونه كهبخواهد تدبير مى كند و از ميان خلقش هركه را خواهد بر هركه خواهد مى گمارد. خداوندفرشته مرگ را به خواص از خلقش كه مى خواهد مى گمارد و فرشتگانرسول را بر ديگر كسانى كه بخواهد، و فرشتگانى را كه نامبرده است و نيز به افرادديگرى كه بخواهد گمارده : و او امور را هرگونه كه بخواهد تدبير مى كند.
هر علمى چنان نيست كه صاحب آن بتواند آن را براى مردم تفسير كند زيرا ميان مردم قوى وضعيف هست و پاره اى از علوم هست كه قابل تحملند و پاره اى ميان مردم قوى و ضعيف هست وپاره اى از علوم هست كه قابل تحملند و پاره اىقابل تحمل نيستند مگر آنكه خداوند تحمل آن را بر خاصان از اوليائش آسان سازد و آنانرا در آن زمينه يارى رساند و تو را تنها همين بس كه بدانى خداوند زنده كننده و ميرانندهاست و اوست كه جانها را بر دست هر يك از آفريدگارنش كه بخواهد مى ستاند ازفرشتگان باشند يا غير آنان .
آن مرد گفت : اندوهم را بردى اى اميرمؤ منان خداوند مسلمانان را از وجود تو بهره مند سازد.
على عليه السلام به او فرمود: اگر خداوند سينه ات را به آنچه من برايت بيان كردمگشاده ساخته پس به خدايى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد تو حقا از مؤ منانهستى گفت : اى اميرمؤ منان من گونه بدانم كه حقا از مومنانم ؟ فرمود: كسى اين را نمىداند مگر آن كه خداوند بر زبان پيامبرش ‍ صلى الله عليه و آله او را آگاه ساخته وپيامبر صلى الله عليه و آله به بهشتى بودن او گواهى داده باشد يا آنكه خداوند سينهاش را گشوده تا آنچه را كه در كتابهاى الهى كه بر فرستادگان و پيامبران خودنازل كرده وجود دارد بفهمد گفت : اى اميرمؤ منان چه كسى اين را مى تواند؟ فرمود: آن كهخداوند سينه او را گشوده و توفيق آن را به او داده باشد پس بر تو باد كه در پنهان وآشكارى براى خدا عمل كنى كه هيچ چيزى با عمل برابرى نكند(1367)

next page

fehrest page

back page