بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب علم الیقین ، جلد اول, حکیم ملا محسن فیض کاشانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Elm10000 -
     ELM10001 -
     ELM10002 -
     ELM10003 -
     ELM10004 -
     ELM10005 -
     ELM10006 -
     ELM10007 -
     ELM10008 -
     ELM10009 -
     ELM10010 -
     ELM10011 -
     ELM10012 -
     ELM10013 -
     ELM10014 -
     ELM10015 -
     ELM10016 -
     ELM10017 -
     ELM10018 -
     ELM10019 -
     ELM10020 -
     ELM10021 -
     ELM10022 -
     ELM10023 -
     ELM10024 -
     ELM10025 -
     ELM10026 -
     ELM10027 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل 1. اوصاف فرشتگان در آيات و روايات  
فرشتگان در زبان شرع داراى صفاتى شگفت و اوصافى غريب اند كه بر پاره اى ازعظمت خداى بزرگ و آفرينش ابتكارى و شگفت انگيز او دلالت دارد، و ما پاره اى از آنها رادر چند فصل مى آوريم (و برخى را مقدارى شرح مى دهيم ):
يكى از اوصاف آنها كه در شرع وارد شده آن است كه آنان فرستادگان خدا و داراىبالهايى هستند چنانكه در آيه بالا آمده است . و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت استكه : فرشتگان سه قسم : قسمى داراى دو بال ، قسمى داراى سهبال ، و قسمى داراى چهار بال اند)). اين حديث را در ((كافى )) آورده است .(734)
و در بعضى اخبار است كه : جبرئيل داراى ششصدبال است .(735)
(يكى از عارفان گويد: بال فرشتگان به گونه اى است كه فرشتگان مى توانند بهوسيله آنها به سوى كسانى كه در رتبه پايين آنان قرار دارند فرود آيند و آن نيرو راندارند كه بتوانند بدان وسيله مقام بالاتر از خود فرا روند، و چون با آنبال به مقام فروتر از خود نزول كردند دو مرتبه از آن مقام بالا آمده به مقام خودشانبر مى آيند و از آن بالاتر نتوانند رفت . از اين رو بالها را تنها براىنزول به فرشتگان داده اند، چنانكه بال پرنده براى صعود به آن داده شده است ، واگر پرنده اى فرود آيد اين فرود مطابق طبع اوست و چون بالا رود بابال بالا مى رود. ولى فرشته برخلاف اين است ، وقتى فرود مى آيد با بالش ‍ فرودمى آيد و چون صعود مى كند به حسب طبع اوست . بنابراين ،بال فرشتگان براى نزول به مقام پايين تر، وبال پرنده براى صعود به مقام بالاتر است . و اين براى آن است كه هر موجودى عجزخود را بشناسد و بداند كه نمى تواند بيش از طاقتى كه خداوند به او عطا فرموده كاركند. پس همگى در تحت خوارى حصر و تقييد و عجز گرفتارند تاكمال مطلق ، جلال خداى را باشد و بس ، خدايى كه جز او خدايى نيست و والا و بزرگ است. و فرشتگان مدارج و معارجى دارند كه بدان سو بالا مى روند، ولى بالا نمى رود مگرآن كه فرود آمده ، پس عروج او رجوع (به مقاماول ) خواهد بود)(736)،(737)
ويژگى ديگر، قرب آنها به خداست از لحاظ شرف و كرامت : و من عنده لا يستكبرون (738) ((و آنان كه نزد اويند...))، بل عباد مكرمون (739) ((بلكه بندگانى گرامى اند)).
ويژگى ديگر، عصمت آنها از گناهان و معاصى است : لا يعصون الله ما امرهم ويفعلون ما يؤ مرون (740) ((خدا را در آنچه فرمانشان دهد نافرمانى نمى كنند وآنچه را بدان ماءمورند انجام مى دهند)).
عصمت آنان از اين روست كه معصيت و نافرمانى در حقيقت عبارت است از مخالفت قوه پايينتر با قوه بالاتر آن گاه كه در موارد اختلاف اغراض و انگيزه ها بتواند داراى دستيابىبه هدف برتر كارى انجام دهد، و اين در مورد چيزى تصور دارد كه ذات و وجود او ازتركيب نيروها و طبيعتهاى متضاد قوام يافته باشد، در صورتى كه فرشتگان به ويژهفرشتگان عليين از اين تركيب منزه اند.
ويژگى ديگر، مواظبت آنان بر عبادت و پرستش خداست : يسبحونالليل و النهار لا يفترون (741) ((شب و روز به تسبيح حق مشغولند و سستىنمى كنند))، و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك (742) ((و ما تو را تسبيح مىگوييم و تقديست مى نماييم ))، و انا لنحن الصافون ، و انا لنحن المسبحون (743) ((و همانا ما صف زنندگانيم ، و همانا ما تسبيح كنندگانيم )).
ويژگى ديگر، پيشدستى كردن آنان در انجام فرمان خدا از روى بزرگداشت اوست : فسجد الملائكة كلهم اجمعون (744) (((همين كه فرمان خدا به سجود بر آدمرسيد،) بى درنگ همه فرشتگان تمامى سجده كردند.))
ويژگى ديگر: آنان جز به وحى و فرمان خدا كارى نمى كنند: لا يسبقونهبالقول و هم بامره يعلمون (745) ((در سخن بر او پيشى نگيرند، و به فرماناو عمل مى كنند)).
ويژگى ديگر: آنان با اينكه عبادت فراوان دارند و هرگز بر گناهان و لغزشها اقدامنمى كنند، هراسان و انديشناكند گويا از روى خاكسارى در برابر عظمت خدا و شرم ازقهاريت او عبادات خود را گناه مى شمرند: يخافون ربهم من فوقهم (746)((از پروردگارشان كه بالاى سر آنهاست مى ترسند))، و هم من خشيته مشفقون (747) ((و آنان از ترس ‍ خدا هراسانند))، حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ماذاقال ربكم قالوا الحق (748) ((تا چون بيم و نگرانى از دلهاشان برداشته شودگويند...))
در يكى از تفاسير (749) روايت كرده است كه : چون خداى سبحان به وحى سخن گويداهل آسمان آن را مانند صداى قدحى كه بر سنگى زنند و بشكند مى شنوند و بيم مى كنند،و چون وحى به پايان رسد برخى به برخى ديگر گويند: پروردگارتان چه گفت ؟گويند: حق گفت ، و او والا و بزرگ است .
و بيهقى در كتاب ((شعب الايمان )) از ابن عباس رضى الله عنه روايت كرده است : در اينبين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله باجبرئيل عليه السلام در گوشه اى بودند ناگاه افق آسمان شكافته شد، در اينحال جبرئيل كم كم كوچك شد و اجزائش در يكديگر فرو مى رفت و به زمين نزديك مى شدو ناگاه فرشته اى در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفت و عرضهداشت : اى محمد، پروردگارت تو را سلام مى رساند و مخير مى سازد كه پيامبرى پادشاهباشى يا پيامبرى بنده . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:جبرئيل با دست اشاره كرد كه تواضع كن (و بندگى را بپذير). من دانستم كه او خيرخواهمن است ، از اين رو در پاسخ گفتم : بنده اى پيامبر خواهم بود. آن فرشته به آسمان بالارفت . من گفتم : اى جبرئيل ، مى خواستم درباره اين فرشته از تو بپرسم ، ولىحال تو را به گونه اى ديدم كه مرا از پرسش ‍ بازداشت ؛ اين كيست اىجبرئيل ؟
گفت : اين اسرافيل است كه از روزى كه خداوند او را آفريده روى دو پا ايستاده و ديدهفروهشته و چشم برنمى دارد، و ميان پروردگار و او هفتاد نور است ، كه به هيچ نورىنزديك نمى شود مگر آنكه مى سوزد. در برابرش لوح محفوظ قرار دارد، و چون خداونددرباره كارى از آسمان به زمين فرمانى صادر كند آن مطلب در پيشانى او رقم مى خورد؛اگر آن كار وظيفه من باشد مرا بدان فرمان مى دهد، و اگر وظيفهميكائيل باشد او را بدان فرمان مى دهد، و اگر وظيفهعزرائيل باشد او را بدان فرمان مى دهد.
گفتم : اى جبرئيل ، تو ماءمور چه هستى ؟ گفت : بادها و حيات .
گفتم : ميكائيل ماءمور چيست ؟ گفت : گياهان .
گفتم : ملك الموت ماءمور چيست ؟ گفت : گرفتن جانها. و من پنداشتم كه براى بر پا شدنرستاخيز فرود آمده است ، و آن حال كه در من ديدى نبود جز ترس از برپايىرستاخيز.(750)
ويژگى ديگر، نيروى فراوان آنهاست ، زيرا هشت تن از آنها عرش را كهشامل كرسى است و خود كرسى آسمانها و زمين را دربرداردحمل مى كنند، و از عرش در يك لحظه فرود مى آيند با آنكه عرش را هيچ فهمى ادراك نمىكند: تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (751) ((فرشتگان و روح به سوى او بالا مى روند در روزى كه مقدار آن پنجاه هزارسال است )).
نيروى جبرئيل به حدى بود كه كوههاى قوم لوط و شهرهاى آنان را به يكبار برداشت وزير و رو كرد. و نيروى صاحب صور (اسرافيل ) به پايه اى است كه با يك دميدن او هركه در آسمانها و زمين است بيهوش مى شود و با دميدن دوم او همگى زنده مى گردند.
و در خبر است كه : اسرافيل صاحب شاخ است (شاخى كه در آن مى دمد و به منزله بوقاوست ). خداى متعال لوح محفوظ را از درى سفيد كه هفت برابر فاصله آسمان تا زمين استآفريده و آن را به عرش آويخته است و آنچه تا روز قيامت شدنى است در آن نوشته شدهاست . و اسرافيل چهار بال دارد: بالى در مشرق و بالى در مغرب و بالى كه خود رابدان مى پوشاند و سر و صورت خود را از ترس خداى جبار بدان مى پوشد (752) وچشم خود را به سوى عرش دوخته و يكى از پايه هاى عرش بر دوش اوست و عرش راتنها با قدرت الهى حمل مى كند، زيرا وى از ترس خدا مانند گنجشك كوچك مى شود.
هرگاه خداوند حكم چيزى را در لوح صادره كند وى را از چهره كنار مى زند و به حكم وفرمانى كه خداوند صادر فرموده مى نگرد. هيچ فرشته اى ازاسرافيل به عرش نزديكتر نيست و با اين حال ميان او و عرش هفت حجاب است كه ميان هرحجابى با حجاب ديگر پانصد سال است . ميانجبرئيل و اسرافيل هفتاد حجاب است . اسرافيل ايستاده و صور را روى ران چپ خود نهاده وسر صور بر دهان او قرار دارد و منتظر است كه چه زمانى او را فرمان دهند تا در آنبدمد. چون مدت دنيا سپرى شود، صور به جهتاسرافيل نزديك شده و اسرافيل بالهاى خود را جمع مى كند و در صور مى دمد، و ملكالموت يك دست خود را زير زمين هفتم مى برد و ارواحاهل آسمانها و زمين را مى گيرد، و در زمين جز ابليس و در آسمانها جزجبرئيل و ميكائيل و عزرائيل كسى نمى ماند، و اينانند كه خداوند آنان را (از جمله بيهوش ‍شوندگان به بفخ صور) استثنا كرده و فرمود: الا من شاء الله ((مگر آن كس كه خداخواهد)).
و از امام زين العابدين عليه السلام روايت است كه : خدا را فرشته اى است كه او راخرقائيل گويند، هيجده هزار بال دارد كه ميان هربال با بال ديگر پانصد سال فاصله است . روزى به خاطرش رسيد كه آيا بالاىعرش هم چيزى هست ؟ خداوند به همان اندازه بال بر او افزود و داراى سى و شش ‍ هزاربال شد كه ميان هر بال با بال ديگر پانصدسال فاصله است . سپس ‍ خداوند به او وحى كرد: اى فرشته ، پرواز كن ، وى مقدار بيستهزار سال پرواز كرد و به سر يك پايه از پايه هاى عرش نرسيد، باز هم خداوند بهبالها و نيروى او افزود و فرمانش داد كه پرواز كن ، او سى هزارسال ديگر پرواز كرد و باز هم به پايه عرش نرسيد. خداوند به او وحى كرد: اىفرشته ، اگر تا روز نفخ صور هم با اين بالها و نيرويت پرواز كنى به ساق عرشمن نخواهى رسيد، فرشته گفت : سبحان ربى الاعلى ، از اين رو پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اين ذكر را در سجده هاى خود قرار دهيد.(753)
فصل 2. اوصاف فرشتگان در نهج البلاغة 
در كتاب ((نهج البلاغة ))(754) از امام اميرالمؤ منين عليه السلامنقل است كه در يكى از خطبه هاى خود درباره فرشتگان چنين فرمود: (755)
((سپس خداى سبحان براى جاى دادن در آسمانها و آباد كردن برترين آسمان از ملكوتش ،فرشتگانى بديع و شگفت انگيز آفريد، (756) شكاف راههاى گشاده آسمانها رابدانها پر كرد، و رخنه شكافها را به آنان بياكند(757)؛ و ميان اين شكافها بانگ(758) تسبيح خوانهاست در فردوس ‍ بلند رفعت (759) و پس پرده هاى حجاب وسراپرده هاى مجد و عظمت ، (760) و پس اين لرزه و بانگى كه گوشها از آن كر مىشود انوار جلال كبرياست (761) كه چشمها را از نگريستن بدان باز دارد و ناچار خيرهبر جاى مانند.
آفريد اين فرشتگان را به گونه گون صور، و اندازه هايى نه چون يكديگر.(762)
فرشتگانى با پروبال (763)، تسبيح گويان عزتذوالجلال . نه آنچه را كه صنع اوست به خود نسبت دهند،(764) و نه آفرينش چيزى راكه خاص اوست مدعى شوند؛ ((بلكه بندگانى بزرگوارند كه در گفتار بدو پيشىنمى گيرند و فرمانش را كار مى بندند)). آنان را در آن مقامها كه دارند، امين وحى خودساخت ، و رساندن امر و نهيش را به پيامران ، به گردن ايشان انداخت ، و از دو دلى وناباورى نگاهشان داشت ؛ و گامى جز در آنچه رضاى اوست نتوانند گذاشت . (765)آنان را به زيارت يارى مدد كرد،(766) و دلهاشان را در پوششى از تواضع و خشوعو آرامش درآورد؛(767) و آسان درهايى (768) به رويشان گشود تا راه ستودن او رابه بزرگى دانند، و نشانه هايى روشن گمارد (769) تا خود را به سرمنزل توحيدش رسانند. نه سنگينى بار گناهان از پايشان نشاند، و نه گذشت شبان وروزان آنان را دگرگون گرداند. نه تير ناباورى از كمان دو دلى ، ايمان استوارشانرا نشانه ساخت ، و نه سپاه بدگمانى بر اردوى ايمان آنان تاخت . نه بيمارى كينه ورشك در آنان رخنه نمود، و نه دست سرگشتگى نور معرفتى را كه دردل داشتند از ايشان ربود، و هيبت و عظمت و بزرگى وى در سينه هاشان جاى گرفت ، وديو بدانديشى طمع نبست تا قرعه گمراهى به نام آنان زند، و پرده سياه گناه برروزنه فكرتهاشان تند.
گروهى از آنان درون ابرهاى گرانبار اندرند، و دسته اى فراز كوههاى تناور سركشيده، و گروهى در تاريكيهاى خاموش شب به سر مى برند. و از آنان دسته اى است كهگامهاشان حد فرودين زمين را بريده (770) و همچون پرچمهاى سفيد درون هوا راهيافته (771) و زير آنها بادى خوش و آرام وزان كه آن پرچمها را نگاه مى دارد و ازحدى كه دارند آن سوتر رفتن نگذارد.(772)
پرداختن به پرستش او آنان را از ديگر كار بازداشته (773) و حقيقت ايمان (774)با شناخت خدايشان پيوند داده . يقين بدو چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفته اويند،تنها آنچه نزد اوست مى خواهند، و از ديگرى نمى جويند. شيرينى معرفت او را چشيده اند،و جام مالامال از محبت او نوشيده اند، (775) بيم پروردگار در عمقدل آنان ريشه دوانيده ، (776) آنسان كه پشتشان را از بسيارى طاعت خمانيده .(777)شوق او در دلشان نمرده و درازى مدت شوق ، چشمه جوشان تضرع آنان را از ميان نبرده ،و با نزديكى كه بدو دارند رشته فروتنى از گردن نگذارند، و خودبينى بر آنان دستنيابد تا عباداتى را كه كرده اند افزون شمارند؛ و فروتنى در ساحت بزرگىپروردگار مجالى نداده تا كرده نيك خود را بزرگ انگارند؛ و درطول كوشششان سستى در آنان پديد نشده ، و همچنان مشتاق پروردگارند و به لطف اواميدوارند. زبانشان از طول مناجات خشك نشده و شكرگزارند. به كارى ديگر نپرداختهاند تا بانگ تضرعشان خاموش گردد. در صف طاعات شانه به شانه ايستاده اند،(778) و آسايشى نخواسته ، گردن به فرمان او نهاده اند. غفلت ، عزم استوارشان راسست نكند، و فريب شهوت راه همتشان را نزند. پروردگار دارنده عرش را اندوخته روزحاجت كرده اند(779)، و هنگامى كه مردم به در آفريدگان رفته اند، آنان به رغبتروى به آفريننده آورده اند.
پرستش او را نهايتى ندانند، و آنچه آنان را شيفته طاعت وى كرده ، تخم محبت است كه دردل پرورانند و هيچ گاه دل از بيم و اميد او برندارند. ريشه بيم آنان نبرد تا در كوششسست شوند، و طمع آنان را اسير خود نكرده تا سعى اندك و سريع را بر كوشش بسيارترجيح دهند. (780) كرده خود را بزرگ نشمارند كه اگر چنين كنند اميدوارند و اميدنگذارد تا از پروردگار بيمى در دل آرند. شيطان بر آنان چيره نشده تا در پروردگارخود اختلاف آرند؛ و راه جدايى نگيرند، چه برخوردى بد با يكديگر ندارند. نه كينه ورشك بر آنان دست يافته ، و نه دو دلى و خواهشهاى نفسانى از هم جدايشان كرده و صفوحدتشان را شكافته .
بندگان ايمانند، و پيوسته در بند آنند. نهميل از حق ، نه برگشتن از راه درستى ، نه درنگ كردن ، و نه سستى هرگز تواند آنان رااز بند ايمان رهاند. در آسمانهاى تو بر تو جايى به اندازه پوستى گستريده يافتنشود، جز آنكه فرشته اى بر آن سجده كنان است يا چالاك در راه پرستش روان . درازىمدت فرمانبردارى بر معرفت آنان بيفزايد، و عزت پروردگار عظمت او را در دلهاشانبيشتر مى نمايد)).(781)
فصل 3. اوصاف ديگر فرشتگان 
و نيز در همان كتاب است (782) كه آن حضرت در خطبه اى ديگر در وصف فرشتگانفرمود: سپس ميان آسمان زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگانش (783) پرنمود:
گروهى از آنان در سجده اند و ركوع نمى گزارند(784)، و گروهى در ركوعند وياراى ايستادن ندارند.(785) گروهى ايستاده و صف ناگسسته (786) و گروهى بىهيچ ملالت لب از تسبيح نابسته . (787) نه خواب دارند و نه بيهوشى ، نه سستىگيرند و نه فراموشى . و گروهى از آنان امينان وحى اويند، و زبانهايى كه كلام خدا رابه پيامبرانش مى رسانند، و قضاى الهى را بر مردمان مى رانند. (788) و گروهىنگاهبان بندگان اويند (789) و دربانان درهاى بهشتهاى او. و گروهى از آنانپايهاشان پايدار در زمين است ، و گردنهاشان بر گذشته از آسمان برين ، و تنومندىو ستبرى شان از اقطار (آسمانها) برون است (790)، و دوشهايشان براى برداشتنپايه هاى عرش متناسب و موزون . (791) ديده ها از هيبت آن بر هم و پرها در زير آن بهخود فراهم .(792) در پس حجاب عزت و پرده هاى قدرت مستور و دست نامحرمان از ساحتقدس آنان دور. نه براى پروردگار در وهم خود صورتى انگارند،(793) و نهصفتهاى او را چون صفتهاى آفريدگان پندارند. نه او را در مكانى دانند، و نه وى راهمانندى شناسند و بدان اشارت رانند.
فصل 4. وصف انواع فرشتگان 
و در كتاب ((توحيد)) روايت نموده كه پس از آنكه از آن حضرت درباره قدرت خداوند باعظمت پرسيدند، فرمود:
خداوند فرشتگانى دارد كه اگر يكى از آنان به زمين فرود آيد از بزرگى جثه وفراوانى بالها در زمين نگنجد. و برخى از آنان را اگر جن و انس بخواهند وصف كنند نمىتوانند، به خاطر فاصله زياد ميان مفاصل و تركيب زيباى صورت او. و چگونه مى توانيكى از فرشتگان او را وصف نمود با آنكه ميان دوش و نرمه گوش او هفتصدسال راه فاصله است ؟! و برخى از آنان فقط با يكى از بالهاى خود - نه با بزرگىبدنش - همه افق را مى پوشاند. و برخى از آنان ، بلندى آسمانها تا دامن او مى رسد. وبرخى از آنان پاهايش بر جاى ثابتى از فضا قرار ندارد و زمينها تا زانوى او هستند. وبرخى از آنان ، اگر همه آبها را در گودى شست او بريزند جاى خواهد گرفت . و برخىاز آنان ، اگر كشتى ها را در اشك چشمان او روان سازند تا روزگار باقى است روانخواهند بود. پس مبارك و منزه است خدا كه بهترين آفرينندگان است .(794)
فصل 5. خروس عرش و فرشته اى از آتش و برف  
و در همان كتاب با سند خود از ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت نمودهكه فرمود:
خداوند متعال خروسى دارد (795) كه پاهايش در زير زمين هفتم و سرش در كنار عرشاست و گردن خود را به زير عرش خم مى كند. و خداوند يكى از فرشتگان را چنانآفريده كه پاهايش در زيرزمين هفتم است و به اندازه كشش زمين ها قد كشيده تا از آن هاسربرآورده و به افق آسمان رسيده و از آن نيز بالاتر رفته تا شاخش به عرش رسيدهاست و مى گويد: سبحانك ربى .
و آن خروس داراى دو بال است كه وقتى آن ها را مى گشايد از مشرق و مغرب مى گذرد.چون آخر شب فرا رسد بالهايش را مى گشايد و به هم مى زند و صدا به تسبيح بلندمى كند و مى گويد: سبحان الله الملك القدوس ، سبحان الله الكبيرالمتعال القدوس . لا اله الا الله الحى القيوم . وقتى چنين كند همه خروسهاى زمين نيزتسبيح گويند و بال و پر مى زنند و صدا بلند كنند، و چون آن خروس در آسمان هلاكتشود خروسهاى زمين هم ساكت گردند.
چون پاسى از سحر فرا رسد باز بال گشايد و بالهايش از مشرق و مغرب بگذرد وبال زند و صدا به تسبيح بلند كند و گويد: سبحان الله العظيم ، سبحان اللهالعزيز القهار، سبحان الله ذى العرش المجيد، سبحان الله رب العرش الرفيع .وقتى چنين كند خروسهاى زمين نيز تسبيح گويند، و هرگاه او بجنبد خروسهاى زمين همبجنبند و او را با تسبيح و تقدس ‍ خداوند پاسخ گويند. آن خروس پر سپيدى دارد كهتا حال به آن سپيدى نديده ام ، و زير آن پر سپيد پر سبزى دارد كه تاحال به آن سبزى نديده ام ، و پيوسته مشتاق هستم كه به پر آن خروس بنگرم .(796)
و به همان سند از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:
خداوند متعال فرشته اى دارد كه نيم بالاى تن او آتش و نيم پايين تنش برف است ، نهآتش آن برف را آب مى كند و نه برف آن آتش را خاموش مى سازد، و او ايستاده و باصداى بلند فرياد برمى آورد: ((منزه خدايى كه گرماى اين آتش را بازداشت تا اينبرف را آب نكند، و سرماى اين برف را بازداشت تا گرماى اين آتش را خاموش نسازد. اىسازش دهنده ميان برف و آتش ، ميان دلهاى مؤ منان بر اساس طاعت خود الفت و سازشافكن .)) (797)
و نيز با همين سند از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:
خداوند متعال فرشتگانى دارد كه هر گوشه از بدنشان با صداى خاص خود تسبيح وحمد خدا مى گويد؛ آنان از شدت گريه و بيم از خداوند نه سر بر آسمان برمى دارندو نه سر به زير افكنده به پاهاشان بنگرند.(798)
فصل 6. تفسير على عليه السلام از آيه و الطير صافات ... 
و در همان كتاب با سند خود از اصبغ بن نباته روايت كرده كه : ابن كواء نزد اميرمؤ منانعليه السلام آمده و گفت : اى اميرمؤ منان ، به خدا سوگند كه در كتاب خداوند آيه اى استكه دلم را فاسد نموده و مرا در دينم به ترديد واداشته است . على عليه السلام فرمود:مادرت به عزا و فراقت بنشيند، (799) آن آيه كدام است ؟ گفت : اين آيه : والطيرصافات كل قد علم صلاته و تسبيحه (800) ((و پرندگان پر كشيده تسبيح خدامى گويند و همگى نماز و ذكر تسبيح خود را مى دانند.))
اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: اى پسر كواء، خداىمتعال فرشتگان را در صورتهاى گوناگونى آفريده است ، جز آنكه خداوند فرشته اىدارد در صورت خروسى درشت صدا و خاكسترى رنگ كه چنگالهايش در زمين هفتم و تاجشخميده در زير عرش است ، و دو بال دارد، يكى در مشرق و ديگرى در مغرب ، يكى از آتش وديگرى از برف . چون وقت نماز فرا رسد بر روى چنگالهايش مى ايستد و گردنش را اززير عرش برمى آورد و سپس ‍ بال مى زند و خروسهاىمنزل شما نيز در آن هنگام بال مى زنند، نه بال آتشين او برفش را آب مى كند و نهبال برفى او آتش آن را خاموش مى سازد. سپس فرياد مى زند: اشهد ان لا اله الاالله وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمدا سيد النبيين ، و ان وصيه سيد الوصيين ، و انالله سبوح قدوس ، رب الملائكة و الروح .
در اين هنگام خروسهاى منزل شما هم بال مى زنند و او را در اين سخن پاسخ مى دهند. و ايناست معناى آيه كه مى گويد: ((و پرندگان پر كشيده تسبيح خدا مى گويند و همگى نمازو ذكر تسبيح خود را مى دانند)) و منظورش خروسهاى زمين است .(801)
منزه خدايى كه رعد به حمد او تسبيح مى گويد، و فرشتگان نيز از بيم او به تسبيحمشغولند. بسى منزه و پاك است پروردگار فرشتگان و روح . اين پايان سخن در شناختفرشتگان است ، و سپاس خداى يگانه راست .
مقصد سوّم : شناخت كتابهاى آسمانى و رسولان الهى عليهم السلام 
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍بالقسط.
(حديد / 25)
((به تحقيق كه ما پيامبران خود را با دليل روشن فرستاديم و كتاب و ميزان با آنانفرو فرستاديم تا مردم به عدالت برخيزند)).
باب اول : نياز به پيامبران و اديان آسمانى و اسرار تكاليف 
و ان من امة الا خلا فيها نذير
(فاطر / 24)
((و هيچ امتى نيست مگر آنكه هشدار دهنده اى در ميان آن بوده است )).
فصل 1. لزوم دين براى حفظ نظام اجتماع  
بدان كه دنيا يكى از منزلگاههايى است كه در راه سائران به سوى خدا قرار دارد وبدن مركب است ، و هر كه از تدبير منزل و مركب غفلت ورزد سفر خود را به پايان نخواهدبرد، و تا امر معاش در دنيا تنظيم نشود يكدله شدن براى خدا كه همان سلوك استصورت نبندد، و اين انجام نگيرد مگر اينكه بدن سالم ونسل ادامه داشته باشد، و بدن سالم و نسل دائم زمانىحاصل است كه اسباب حفظ وجود آنها و اسباب دفع آفات و مفسده هاى آنها فراهم باشد.
اسباب حفظ سلامت بدن خوردن و آشاميدن است و اسباب حفظ دوامنسل ازدواج ؛ كه خداوند غذا را سبب زنده بودن و زنان را كشتزارنسل قرار داده است ، ولى به حكم فطرت ، خوردنيها و زنان ويژه برخى از خورندگان ومردان نيست بلكه همگى بدان نيازمندند، و از طرفى انسانها نيازمند به تمدن و اجتماع وهمكارى هستند، زيرا ممكن نيست كه هر كس بتواند به تنهايى زندگى كند و همهنيازمنديهاى فراوان خود را بدون همكارى ديگرى برطرف سازد، بلكه لازم است كهبرخى بار برند، برخى آسياب كنند و برخى كارهاى ديگر؛ از اين رو فرقه ها وگروههاى مختلفى در اجتماع تشكيل مى گردد و سرزمينها و شهرهاى گوناگونى درستمى شود، و در نتيجه در معاملات و پيوندهاى زناشويى و جناياتى كه ميان آنها رخ مى دهدنيازمند به قانونى هستند كه همگى بدان رجوع كنند و با آن قانون به عدالت در ميانخود رفتار نمايند، و اگر چنين نباشد به جان يكديگر افتاده و جنگ و خونريزى ميان آناندر مى گيرد، و از اينها بالاتر از سلوك الى الله باز مى مانند و اين كار به هلاكت ونابودى آنان و قطع نسل و اختلال نظام مى انجامد، زيرا هر كسى طبيعتا خواهان برآوردننيازمنديهاى خود است و بر كسانى كه در اين راه براى او مزاحمت ايجاد مى كنند خشم مىگيرد.
اين قانون ((شرع )) ناميده مى شود، و شرع ((شارع )) مى خواهد كه اين قانون و راهزندگى را در ميان آنها وضع كند تا كار معاش آنها در دنيا تنظيم گردد و نيز راهى را دربرابر آنان نهد كه با پيمودن آن به خداى بزرگ برسند، مثلا آنچه را سبب يادآورىآخرت و كوچ كردن به سوى پروردگارشان مى شود بر آنان واجب نموده و ايشان را ازروز رستاخيز، روزى كه از جايى نزديك فراخوانده شوند و زمين بشكافد و با شتاب ازگورها به در آيند، بيم و هشدار دهد و به راه راست رهنمونشان گردد تا ياد خدايشان رااز خاطر نبرند و با سرگرم شدن به دنيا از آخرت خود كه هدف نهايى و مقصد والاىآنهاست غفلت نورزند.
فصل 2. لزوم دين براى تكميل استعدادهاى انسان 
به عبارت ديگر: چون انسان در آغاز تولد و ابتداى رشد خود از هر كمالى كه براى آنآفريده شده تهى است و دست او از هدفى كه بدان فراخوانده شده كوتاه است : والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا (802) ((خداوند شما را از شكممادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد))، و از طرفى به حكم فطرت خودقابليت آنها را دارد، از اين رو چون اسباب و شرايط آنها برايش فراهم است مى تواندبدانها دستيابى پيدا كند: و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون (803) ((و براى شما گوش و چشمها و دلها نهاد، باشد كه سپاس ‍ گوييد))، كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون (804) ((خداوند اين چنين نشانههاى خود را براى شما بيان مى دارد، شايد كه راه يابد.))
ولى اگر او را به خود واگذارند، به اقتضاى آفرينش خود از رسيدن به آنها ممنوع است، زيرا وى به حسب قواى غالب خود بيشتر همرنگى و گرايش ‍ به چيزهايى دارد كهمطابق مزاج و طبيعت و سرشت و دلخواه او باشد: قل كل يعمل على شاكلته (805) ((بگو هر كسى براساس شاكله خودعمل مى كند.)) از آن رو كه با هر مزاجى يك قوه اى سازگار است و مى تواند كارى بكندكه با حال او سازگار باشد بدان گونه كه در قرآن كريم از وى تعبير شده : خلق الانسان من عجل (806) ((آدمى از شتاب آفريده شده ))، كان الانسان فتورا (807) ((آدمى بخيل است ))، ان الانسان خلق هلوعا (808) ((آدمى بىصبر و حريص آفريده شده ))، انه كان ظلوما جهولا (809) ((آدمى بس ستمكارو نادان است )). بنابراين لازم است كه به خاطر آنكه صلاحيتكمال يابى در او هست سياستى او را رهبرى و تربيت و تدبير كند و او را در راه خير وسعادت بيندازد، و گرنه در حد حيوانات مى ماند و ميان او و نعمت ابدى فاصله مى افتد.
فصل 3. لزوم دين و وجود پيامبران 
و همان گونه كه در علم عنائى الهى (810)، نظام عالم نيازمند به باران است و رحمتخداوندى نيز از فرستادن باران پياپى براى برآوردن نياز آفريدگان دريغ نورزيده، همچنين نظام عالم بى نياز از اين نيست كه كسى باشد تا مردم را از آنچه موجب صلاحدنيا و آخرت تنهاست آگاه سازد. آرى خدايى كه براى زينت آدمى از رويانيدن مو برابروان او اهمال نورزيده و نيز از گود ساختن كف پاها (براى آسان شدن حركت و راه رفتن) كوتاهى نكرده ، چگونه مى توان باور داشت كه از وجود رحمتى براى جهانياناهمال نموده با آنكه در وجود چنين كسى سود دنيا و سلامت آخرت و نيكى در جهان ديگر(براى آدمى ) نهفته است ؟! يا آن خدائى كه براى جوارح و حواس ‍ (آدمى ) رئيسى به نامروح قرار داده كه دريافتهاى صحيح آنها را صحه بگذارند و آنچه را در آن شك دارند باحكم وى يقينى سازند، چگونه آفريدگان را در سرگردانى و شك و گمراهى خودشانوامى نهد و براى آنان رهنمايى معين نمى كند كه شك و حيرت خود را به او عرضه كنند واز او هدايت جويند؟!
در ((كافى )) با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت بهزنديقى كه از ايشان پرسيد ((از كجا وجود پيامبران و رسولان را اثبات مى كنى ؟))فرمود: وقتى ما ثابت كرديم كه ما را آفريننده اى است برتر از (ادراك ) ما و ديگرآفريدگان ، و اين آفريدگار حكيم و فراتر (از انديشه ما) است و نشايد كهآفريدگانش او را ببينند و لمس كنند و او با آنان و آنان با او مباشرت و آميزش داشتهباشند و با يكديگر بحث و گفتگو نمايند، ثابت مى شود كه او در ميان آفريدگانشسفيرانى دارد كه مطالب او را به آفريدگان و بندگانش مى رسانند و آنان را بهمصالح و منافع خويش و آنچه مايه بقا و تركش مايه فناى آنهاست رهنمايى مى كنند، وبه همين دليل وجود كسانى كه از سوى آفريدگار حكيم و دانا امر و نهى كنند و مطالب اورا برسانند در ميان آفريدگان ثابت مى گردد، و ايشان همان پيامبران و برگزيدگاناز ميان آفريدگان خدا هستند، حكيمانى كه به حكمت تربيت شده و به حكمت آموزىبرانگيخته شده اند، و با اينكه با مردم در آفرينش وشكل و تركيب شباهت دارند در هيچ يك از حالات (معنوى ) خود با آنان شركتى ندارند و ازسوى خداى حكيم دانا به داشتن حكمت تاءييد شده اند.
سپس آمدن پيامبران در هر روزگار و زمانى به سببدلائل و براهينى كه رسولان و پيامبران الهى آورده اند ثابت مى شود، تا زمين خدا ازحجتى كه داراى نشانه اى باشد كه راستگويى و عدالت او را تاييد كند، خالىنماند.(811)
فصل 4. آورنده شريعت بايد از جنس بشر و داراى معجزه باشد 
و لازم است كه اين قانونگذار انسان باشد، زيرا مباشرت فرشته براى آموزش ‍ انسانبدين گونه كه ياد شد محال است : و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهمما يلبسون (812) ((و اگر او (پيامبر) را فرشته اى مى ساختيم مى بايست او رابه صورت مردى مى نموديم و در اين صورت باز هم سبب مى شديم تا مطلب بر آنانپوشيده و مشتبه بماند)). و (نيز حيوان نمى تواند باشد، زيرا) درجه ساير حيوانات ازانسان فروتر است .
و لازم است كه به نشانه هايى از سوى خداى سبحان ويژگى داشته باشد تا دلالت كندكه شريعت او از سوى پروردگار دانا، توانا، آمرزنده و انتقام گيرنده آنهاست تا آناندر برابر وى سر تسليم فرود آرند و كسى كه از آن نشانه ها آگاهى مى يابد بهپيشوايى و رياست او اقرار نمايد، اين نشانه ها را معجزه نامند، و امام صادق عليه السلامبه همين مطلب اشاره دارند كه : ((بايد با او نشانه اى باشد كه راستگويى و عدالت اورا تاييد نمايد.))
فصل 5. اصل اول در شريعت ، خداشناسى است  
يكى از اهل علم و حكمت گويد: بر پيامبر واجب است كه قوانينى را كه براى مردم وضع مىكند به فرمان و وحى خدا باشد و روح القدس آنها را فرود آورده باشد، و نخستين اصلىرا كه در قوانين خود بايد در نظر گيرد آن است كه به مردم بشناساند كه آفريدگارىدارند يگانه و توانا كه داناى نهان و آشكار است و از حقوق او آن است كه فرمانش برند،زيرا فرمان كسى رواست كه آفرينش از آن اوست ، و به آنان بياموزد كه آفريدگارشانبراى فرمانبران بهشت جاويد و براى نافرمانان دوزخ سوزان را آماده ساخته است ، تاآنكه راه و رسم منزل را از زبان او از خدا و فرشتگان دريافت كنند و به گوش جانبشنوند و فرمان برند.
و زيبنده نيست كه آنان را به بيش از اين مساءله كه ((خداوند يگانه و حق است و نظيرىندارد)) سرگرم سازد، تا كار دين در نظرشان بزرگ نيايد و مشوش جلوه نكند، و با اينكار آنان را در شكها و شبهه هايى كه راه گريز از آن را ندارند قرار دهد، مگر براىكسانى كه از سوى خداوند يارى و توفيق يافته اند كه وجود چنين كسانى بس اندك است، و اين تسهيل از آن روست كه مردم نمى توانندمسائل الهى را آن گونه كه هست تصور كنند مگر به زحمت ، و در نتيجه به درگيرى واختلاف نظر كه مخالف صلاح جامعه است دچار مى گردند.
بلكه لازم است جلالت و عظمت خداوند را با رموز و مثالهايى كه در نظرشان بزرگ مىنمايد براى آنان بيان كند ولى در عين حال به آنان القا كند كه البته خداوند نظير وشريك و شبيه ندارد. همچنين مساءله معاد را نيز به صورتى كه بتوانند چگونگى آن راتصور كنند و جانشان بدان آرام گيرد و برايشان اطمينانحاصل شود بيان بدارد و براى خوشبختى و بدبختى در آخرت مثالهايى بزند كهقابل فهم و تصور آنهاست ، و اگر (احيانا) اين مثالها و بيانات وىشامل رموز و اشاراتى بود كه عده اى را كه طبيعتا بحث و نظر درمسائل فلسفى هستند مى طلبيد مانعى نخواهد داشت .
فصل 6. لزوم عبادات فردى و اجتماعى 
و واجب است كه مردم را به طاعات و عبادات ملزم كند تا آنان را با عادت و تمرين ، از مقامحيوانيت به مقام فرشتگانى سوق دهد، اين عبادات ممكن است امورى وجودى و فردى باشد،مانند نمازها و ذكرها به صورت خضوع و خشوع ، تا آنان را با شوق و رغبت به سوىخداوند حركت دهد؛ يا عباداتى كه سود آن عمومى است ، مانند صدقه ها و قربانى كردنهادر مكانهاى مقدس . و ممكن است امورى عدمى باشد كه موجب تزكيه و پاكيزگى نفوس آنانمى گردد، و اين امور يا فردى است مانند روزه ، و يا اجتماعى است مانند خوددارى از دورغ وآزار رساندن به همنوع و مانند سكوت (از بد گفتن به ديگران و ذكر عيوب آنان و...).
و نيز لازم است كه سفرهايى را بر آنان واجب كند كه بدان سبب از خانه هاشان كنده شوندو در طلب خشنودى پروردگارشان راه سفر پويند، و روزى را به ياد آرند كه از گورهابيرون آمده به سوى پروردگارشان مى شتابند؛ و در اين سفرها معابد و مشاهد نبوى ومانند آن را زيارت نمايند.
و نيز عبادات دسته جمعى را براى آنان وضع كند، مانند نماز جمعه و جماعت ، تا علاوه برپاداش اخروى ، دوستى و الفت و يكرنگى حاصل كنند. و لازم است كه عبادات و اذكارروزانه را برايشان معين بدارد تا ياد پروردگارشان را از خاطر نبرند كهمهمل بمانند.
فصل 7. قوانين اقتصادى ، اجتماعى و سياسى  
و لازم است كه براى مردم قوانين مالى وضع كند كه چگونگى و نشانه هاى اختصاصيافتن هر مالى را به صاحبش بيان دارد مانند احكام معاملات و ديون و تقسيم ارث و غنائم وصدقات (زكاتها)، و به هنگام وجود ابهام ، راه اختصاص آن را به صاحب اصليش ازطريق اقرار و سوگند و شهادت مشخص سازد.
و نيز قوانين خانوادگى وضع كند كه چگونگى و نشانه هاى اختصاص يافتن زنان رابه مردان روشن كند، مانند احكام ازدواج و طلاق و رجوع و عده نگاهداشتن و احكام كسانى كهبه نسب و شيرخوارگى و دامادى ازدواج با آن ها حرام مى گردد.
و نيز قوانين معاملات را وضع كند و در معاملاتى كه در آن ها داد و ستد انجام مى گيردقوانينى وضع كند از وقوع مكر و ستم جلوگيرى نمايد و معاملات غررى را كه يكى ازطرفين مغبون واقع مى شود، تحريم كند.
و نيز تعاون و همكارى و دفاع از خود و حفظ مالها و جانها را بر مردم تشريع كند و بهگونه اى كه شخصى كه كارى را تبرعى (مجانى ) انجام مى دهد تاوان زده نگردد.
و نيز بيكارى و ولگردى و كارهايى را كه در آنها املاك و منافع بدون عوض ‍ شايستهاى - ولو منفعتى اندك يا يادى نيكو - به ديگرىمنتقل مى گردد، مانند قمار؛ و نيز كارهايى را كه بر ضد مصالح و منافع است مانند دزدىو واسطه گرى براى روابط نامشروع مرد و زن ؛ و نيز كارهايى را كه مردم را از آموختنكار و حرفه كه داخل در شركت است باز مى دارد مانند ربا، تحريم نمايد.
و نيز كارهايى كه ضد تمدن بشرى است مانند زنا و لواط را تحريم كند، زيرا كه اينكارها به بى نيازى از ازدواج مى انجامد با آنكه ازدواج سبب ايجادنسل است كه براى حفظ نوع انسانى ضرورى است و نيز به ازدواج دعوت و ترغيب نمايد،زيرا در بقاء انواع ، دليلى بر وجود خداى سبحان و لزوم عبادتى كه از آفريدگانخواسته شده نهفته است . و نيز چيزهايى را كه مايه ثبوت اين پيوند است محكم و آشكارسازد تا اين پيوند با كمترين سببى به جدايى نينجامد كه نتيجه آن پاره شدن رشتهپيوند فرزندان با پدر و مادر خودشان است و نيز نياز مجددى براى انسان به ازدواجىديگر به بار مى آورد كه در اين كارها انواع ضررها وجود دارد.
و لازم است كه راهى براى جدا شدن پيوند ازدواج بگذارد، زيرا برخى طبيعتها بايكديگر الفت پذير نيستند و هر چه كوشش شود ميان آنها سازگارى بهعمل آيد برعكس بر شر و دورى و كدورت عيش مى افزايد، و بسا كه يكى از همسران كفوديگرى نيست و يا معاشرت خوبى ندارد و اين موجب مى شود كه آن يكى به شخص ديگرىرغبت نمايد، زيرا شهوت يك امر طبيعى است (و مانع آن نمى توان شد) و اين ناسازگارىو رغبت به ديگرى به انواعى از فساد مى انجامد، و نيز بسا همسران از يكديگر داراىفرزند نمى شوند، ولى وقتى همسر خود را عوض نمودند اين كار به فرزنددار شدنآنان كمك خواهد نمود.
و لازم است كه در امر طلاق سختگيرى شود، و نيز طلاق به دست زن نباشد زيرا زن كمتربه حكم عقل عمل مى كند و بيشتر به پيروى ازميل و خشم خويش مبادرت مى ورزد. و نيز لازم است كه پوشش و حجاب را براى زن تشريعكند، زيرا زيبنده زن آن است كه مصون داشته باشد، زيرا هم شهوت بيشترى دارد و همزودتر فريب مى خورد و كم خردى مى كند و نيز اشتراك در زن (چند همسرى ) غيرت مرد راتحريك مى كند و موجب پيدايش عار و ننگى بزرگ است كه آن هم باعث زيانهاى آشكار است، ولى در مرد چنين نيست ، زيرا تعدد زوجات باعث عار و ننگ نيست بلكه مايه حسد است وحسد هم چيز قابل توجهى نيست زيرا پى گيرى حسد پيروى از شيطان محسوب مى شود(ولى غيرت از فضائل اخلاقى است و داشتن آن لازم ). و به هميندليل واجب است كه قانونى به نفع زن وضع كند و آن اينكه هزينه زندگى او از سوىمرد تامين شود و مرد را وادارد كه هزينه زندگى او را بپردازد. ولى مرد نيز در برابراين كار بايد عوضى بگيرد، و آن عوض اين است كه مالك و اختياردار زن مى شود ولى زناختياردار مرد نيست ، و از همين رو زن حق ندارد كه به ديگرى شوهر كند، ولى براى مرد دراين مورد ممنوعيتى وجود ندارد گرچه بيشتر از تعداد معلومى كه نمى تواند آن ها را ارضاو اداره كند بر او حرام گرديده است .
و در مورد فرزند قانونى بنهد كه پدر و مادر هر دو در تربيت او سهيم باشند و هر كدامبخشى از تربيت او را به عهده بگيرند، مادر او را در دامان خويش ‍ بپرورد، و پدر هزينهاو را تاءمين نمايد. و نيز بر فرزند اين قانون بنهد كه به خدمت و بزرگداشت آن دوبرخيزد، زيرا كه پدر و مادر سبب پيدايش اويند به علاوه آنكه مخارج او را نيز به عهدهگرفته اند.
و لازم است كه براى تزكيه نفوس و ديگر مصالح دنيوى در مورد اخلاق و عادات سننىبنهد كه به عدالت كه همان ميانه روى در امور است فراخواند، زيرارذايل كه در جانب افراط قرار دارند به مصالح انسانى زيان مى رسانند و رذايلى كه درجانب تفريط هستند به تمدن زيان مى زنند.
و نيز لازم است كه جنگ با كافران و شورشيان را - البته پس از دعوت آنان به حق - سنتنهد، تا بدان وسيله آنچه را از سوى منكران حق فرا مى آيد كه همانا مشوش گرديدناسباب ديندارى و زندگانى است و آنها اسبابوصول به خداوندند، دفع نمايد، و نيز اموال و فروج آنان را مباح شمارد، زيرا اينگونه اموال و فروج آن فايده اى را كه از آنها انتظار مى رود ندارند بلكه ياور و مايهشر و فسادند.
و چون مردم ناگزير خدمه و پيشكارانى لازم دارند، واجب است كه اين گونه افراد(كافران و شورشيان سركوب شده ) براى خدمتاهل حق مجبور گردند، و نيز مردى ديگر كه از دريافت فضيلت دورند و داراى قريحهسالم و درستى نيستند مانند تركان و زنگيان . و اگر قومى داراى سنتى حسنه بودندمتعرض آنان نگردد مگر آنكه زمانه چنين اقتضا كند كه اعلان گردد كه سنتى غير از سنتنازله (از سوى خداوند) نبايد باشد، كه در اين هنگام آنان نيز بايد به سنن الهيهآموزش داده شوند و با آنان جهاد شود ولى مجاهده اى ضعيف تر از مجاهده با گمراهانصرف ، يا ملزم شوند كه به خاطر آنچه كه ترجيح مى دهند از آن دست برندارند غرامتبپردازند و به فدا دادن يا جزيه دادن با آنان مصالحه شود. خلاصه آنكه به آنانبفهماند كه بر باطلند؛ و چگونه بر باطل نباشند با آنكه از اطاعت شريعتى كه خداىمتعال نازل فرموده خوددارى نموده اند؟!
و لازم است كه جانشينى منصوب كند كه پس از او پيشواى مردم باشد، تا سنت و شريعت اورا حفظ كند و تا بعثت پيامبرى ديگر آن را باقى بدارد، زيرا شخص پيامبر چنان نيست كهدر هر زمانى امثال او پيدا شوند و نيز مردم در هر زمانى به شريعت تازه نيازمند نيستند. وبايد كه تعيين جانشينى از سوى خود او نباشد بلكه از راه وحى خداى سبحان به او ونص خداوند صورت پذيرد، تا كار مردم در مورد تعيين جانشين به تفرقه و اختلاف ودرگيرى نينجامد. و نيز اطاعت از جانشين خود را بر همه مردم واجب سازد و در سنت و شريعتخويش حكم كند كه هر كس خروج كند و بخواهد با داشتن قدرت ومال بيشتر ادعاى خلافت نمايد بر تمام مردم واجب است كه با او بجنگد و او را بكشند، واگر قدرت داشتند و نكردند نافرمانى خدا نموده و كافر به او شده اند. و پس از آنكهاين حكم را به همه مردم اعلام نمود خون كسى كه قدرت جنگ (با چنين كسى را) داشته ودست از جنگ كشيده مباح خواهد بود.
و لازم است كه اين سنت نهد كه هيچ عملى كه مايه تقرب به درگاه الهى باشد پس ازايمان به پيامبر، بزرگتر از نابود ساختن كسى كه خود را به زور جانشين پيامبر جازده نمى باشد؛ تا بدين سبب سياست دينى اى كه پاسدار سالكان وكفيل محققان ، به نيابت از رسول پروردگار جهانيان ، عهده دار آن گرديده است نظاميابد.
اين بود خلاصه اى از آنچه كه يكى از اهل علم و حكمت در اين باب گفته است . (813) ازاهل بيت عليهم السلام نيز درباره علل و فلسفه احكام و شرايع ، اخبار و نصوصىمفصل رسيده است كه بيم دراز شدن مطلب ما را از ايراد آنها بازداشت ، هر كه طالب استبه كتاب ((علل الشرايع )) صدوق رحمة الله و كتاب ((عيون اخبارالرضا)) تاءليف وى وكتب ديگر مراجعه نمايد.

next page

fehrest page

back page