فيض رحمة الله يك عالم دينى به تمام معنى بوده است ، عالمى ذوفنون و متخصص و آگاهدر همه علوم اسلامى ، وى بر اساس تقسيمى كه خود بهعمل آورده (عالم به علم ظاهر، عالم به علم باطن ، عالم به هر دو) عالمى جامع علوم ظاهرىو باطنى ، و جامع ميان قال و حال و عقل و عشق بوده است . آثار متنوعى كه از او در همهزمينه ها به ظهور پيوسته ، هر يك نمايانگر گوشه اى از شخصيت فكرى و علمى وحالى اوست . او در عصرى مى زيسته كه هم محدثان ضد فلسفه و عرفان فراوان بودهاند و هم حكيمان عرفان گرا و هم صوفيان باز مشرب واهل تسامح ، اما در هيچ يك از اين گروهها محصور نگشته بلكه از هر رشته بهره اى وافراز مسائل حقه آن برده است .
در سالهاى آغازين بيشتر در پى آثار فقهى بود، سپس به علوم عقلى و حكمى و عرفانىتمايل پيدا نمود و اين علوم را در نهايت دقت و فهم فرا گرفت و آثارى نيز در اين زمينهها پرداخت . و پس از طى اين مراحل گرايش بيشترى به حديث پيدا كرد و در اثر همينگرايش تا حدودى از تصوف و باطن گرايى دور شد و بر ضد اجتهاد و دانشاصول شوريد. البته روحيه اخباريگرى از پيش در وى وجود داشته . رساله شرح صدرو انصاف وى روشنگر اين تحولات و بيان اين ادوار است .تفصيل اين دوره ها و ذكر شواهد از آثار او تاليفى جداگانه مى طلبد، و در اين زمينهآثارى موجود است (ده رساله ، مقدمه حجة الاسلامرسول جعفريان ).
وى با آنكه افكار اجتماعى بلندى داشت و از جمله شركت در نماز جمعه را واحب عينى مىدانست و در مساءله امر به معروف و نهى از منكر بسيار جدى بود، ولى عليرغم دعوتهاىمكررى كه از سوى شاهان صفوى مبنى بر قبول برخى مناصب دينى - اجتماعى از وى بهعمل مى آمد، به جهت زمان شناسى و آگاهى ازاحوال عالم نمايان عصر خود كه پيوسته براى او پاپوش مى دوختند، ازقبول اين مناسب پرهيز داشت و سرگرم تاليف و تبليغ بود و كمتر با خلق مى آميخت .
در يكى از اشعار مى گويد:
به جز كتاب انيسى دلم نمى خواهد
|
زهى انيس و زهى خامشى ، زهى صحت
|
اگر اجل دهدم مهلت و خدا توفيق
|
من و خدا و كتابى و گوشه خلوت
|
هزار شكر كه كارى به خلق نيست مرا
|
خداپسند بود فيض را زهى همت
|
سوز و عشق فراوان او به قطب عالم امكان ، وجود مقدس حضرت ولى عصر عليه السلامبه حدى بود كه ديوانى در اين زمينه به نام شوق مهدى عليه السلام پرداخت .
اماما از فراقت شد هزاران رخنه در دينم
|
بيا يك بار ديگر كن ز نو اسلام تلقينم
|
به آن مستظهرم جانا كه دل ماواى تو گردد
|
مرا روزى مباد آن دم كه بى ياد تو بنشينم
|
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعين
|
اگر در صبح جان دادن تو باشى شمع بالينم
|
از آن ترسم من بى دل كه پيش از روز وصل تو
|
به تلخى ناگهان از تن بر آيد جان شيرينم
|
جهان فانى و باقى فداى آل پيغمبر
|
طفيل نور ايشان است هر چيزى كه مى بينم
|
فيض در شاعرى هم يد طولانى داشته و در سبك خود بيشتر از مولوى و حافظتاثيرپذير بوده است و اين را بارها در اشعار خود متذكر شده است ، از جمله :
اى يار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ
|
اشعار بود بيكار، الا غزل حافظ
|
در شعر بزرگ روم ، اسرار بسى درج است
|
شيرين نبود اى يار، الا غزل حافظ
|
وفات فيض
وى پس از عمرى تتبع و تحقيق و تاليف و خدمات ارزنده علمى و دينى ، سرانجام در شهركاشان به سال 1091 هجرى در سن 84 سالگى زندگانى را وداع گفت و روح بلندپروازش به عالم بقا پرگشود و در همان شهر به خاك سپرده شد. آرامگاه او زيارتگاهخاص و عام است و از بارگاه او بركت و شفاعت مى طلبند.
خداوند روح پر فتوح او را با مواليان معصومش عليهم السلام كه عمر خود را در راه آنانباخته است محشور بدارد.
كتاب حاضر
مردم در درك مسائل اعتقادى به ويژه مسائل مبدا و معاد، سه گروه اند: گروهى تنها بهظواهر اكتفا مى كنند و حاضر نيستند يك گام فراتر روند؛ اينان رااهل ظاهر يا مبتديان گويند. گروه دوم در سطح بالاترى قرار دارند و همه چيز را خلاصهدر ظواهر نمى بينند، ولى هنوز چندان اوج نگرفته اند ومسائل عقلى محض را درست درك نمى كنند؛ اينان را متوسطان گويند. گروه سوم كسانىهستند كه جمع بين ظاهر و باطن مى كنند و از ظاهر پى به باطن ، و از شهادت راه به غيب، و از ماده راه به معنى مى برند و مى توانند امور عقلى و مجردات را تصور كنند؛ اينان رامنتهيان گويند كه البته انگشت شمارند.
چنانكه از مقدمه كتاب بر مى آيد، مرحوم فيض اين كتاب را براى متوسطان نوشته است .لذا ديده مى شود كه در هر بابى پس از ذكر شواهد نقلى ، بهتاويل و توجيه برخى از آنها مى پردازد و از حكيمان و عارفان سخنانى به مناسبت مىآورد. ولى باز هم تذكر مى دهد كه اگر اين بيانات ، آنان را قانع نكرد و عطش آنان رافرو ننشاند، به كتاب عين اليقين فى اصول الدين رو كنند كه شراب معرفت ناب را درآن پيمانه ريخته است ، ولى هر كس نبايد از آن بنوشد كه بدمستى خواهد كرد.
نكته قابل توجهى كه فيض رحمة الله در مقدمه كتاب يادآور مى شود آن كه : راهتحصيل علم و معرفت ، منحصر به درس و بحث لفظ و كتابى نيست ، درس و بحث شرطلازم است نه شرط كافى ، بلكه بايد آئينهدل را به زلال تقوا شستشو داد و روح را با ذكر و فكر صيقلى بخشيد تا درهاى معرفتبه روى دل گشوده شود، انوار علوم الهى بر آن هجوم آورد و علم از جوانب وى بجوشد.آرى ، تا راهى از دل به سوى غيب نگشايد بهره چندانى از درس و بحثحاصل نمى گردد و جز انباشته اصطلاحى چند كه بار بر مغز است سرمايه اى ندارد.
انصاف را كه اگر كسى دوره اى به مطالعه دقيق اين كتاب بنشيند بهره هاى فراوان ازعلوم عقلى و نقلى خواهد برد.
در پايان يادآور مى شود: اين ترجمه بر اساس متن مصحح توسطفاضل گرامى آقاى محسن بيدارفر انجام پذيرفته ، و در موارد بسيارى نخستاصلاحاتى در متن صورت گرفته و سپس ترجمه شده است . پاورقى هاى (م ) و نيزعناوين فصلها كه همه در كروشه آمده از مترجم است كه اين عناوين بعضا از فهرستعربى كتاب استفاده شده است .
نكته ديگر آن كه : اين ترجمه سالها پيش صورت گرفته است و اخيرا پس از بازبينى، به پيشگاه دين پژوهان محترم تقديم گرديده است .
حسين استادولى
6 محرم الحرام / 1418 - 23/2/1376
مدخل
بسم الله الرحمن الرحيم
بارالها! اى آغازگر جهان هستى ، و بازگرداننده آن از پى نيستى ! تو را مى ستاييم واين ستايش خود از نعمتهاى توست . (4) اى كه هر چه خواهى مى كنى ! تو را سپاس مىگزاريم و اين سپاس خود از بخششهاى توست . والا منزهى كه دست اوهام و خيالات به دامنعزتت نرسد، و مبارك بى آلايشى كه براى انديشه ها در شناخت خويش جز اعتراف بهعجز از شناخت راهى ننهاده اى .
دلهاى طالبان را در صحراى كبريايى خويش واله و حيران نهاده اى ، و اوج گامهاى خردرا به ستيغ عظمتت راهى ننهاده اى . وه چه دور است ! ذليلان اسارت بندگى را با دركپرتو جلال ربوبى چكار؟! و اسران ذلت ناسوت رانيل به سراپرده هاى جمال لاهوت كجا؟! بس پاك و منزهى ؛ بر قله بلند ثنايت دستنيازيم ، تو آن گونه اى كه خود خويشتن را ستوده اى ، و از هر چه زبان آوران گويندفراترى . بر مقربان درگاه و رهنمايان بارگاهت درود پياپى فرست ، به ويژه برمحمد و خاندان او كه نزد تو نزديكترين و گرامى ترين بندگانند، و هم از سوى تومنتخبان و برگزيدگان .