خيلی بالاتر است . نادر شاه و امثال او هم همينطور . اينها را بايد گفتروحهای بزرگ ولی نمیشود گفت روحهای بزرگوار . اسكندر يك جاه طلبیبزرگ است ، يك روح بزرگ است اما روح بزرگی كه در او چه چيز رشد كردهاست ؟ شاخهای كه در اين روح رشد كرده چيست ؟ وقتی میرويم در وجودشمیبينيم اين روح بزرگ شده است اما آن شاخهای كه در او بزرگ شده استجاه طلبی است ، شهرت است ، نفوذ است ، میخواهد بزرگترين قدرتهای جهانباشد ، میخواهد مشهورترين كشور گشايان جهان باشد ، میخواهد مسلط ترين مردجهان باشد . چنين روحی كه بزرگ است ولی در ناحيه جاه طلبی ، تن او همراحتی نمیبيند . مگر تن اسكندر در دنيا راحتی ديد ؟ مگر اسكندر میتوانستاسكندر باشد و تنش را حتی ببيند . مگر نادر ، همان نادر ستمگر ، هماننادری كه از كلهها منارها میساخت ، همان نادری كه چشمها را در میآورد ،همان نادر كه يك جاه طلبی ديوانه بزرگ بود میتوانست نادر باشد و تنشآسايش داشته باشد ؟ گاهی كفشش ده روز از پايش در نمیآمد ، اصلا فرصتدر آوردن نمیكرد . نقل میكنند كه يك شب نادر از همين دهنه زيدر از جلوی يك كاروانسراعبور میكرد . زمستان سختی بود . آن كاروانسرا در میگويد نيمههای شب بودكه يك وقت ديدم در كاروانسار را محكم میزنند . تا در را باز كردم يكآدم قوی هيكل سوار بر اسب بسيار قوی هيكلی آمد تو . فورا گفت غذا چهداری ؟ من چيزی غير از تخم مرغ نداشتم . گفت مقدار زيادی تخم مرغ آمادهكن . من برای آماده كردم ، پختم . گفت نان بياور ، برای اسبم هم جوبياور . همه اينها را به او دادم ، |