« اذا رايت ذنوبی فزعت و اذا رأيت كرمك طمعت » (1) از علی بن الحسيناست ، خدای من ، مولای من ، آقای من ! چشمم كه به گناهان خودم میافتد ،خوف و فزع و ترس مرا فرا میگيرد اما يك نظر كه بتو میكنم ، رحمت تراكه میبينم ، رجاء واميد در دل من پيدامیشود . من هميشه در ميان خوف ورجاء هستم ، بهيك چشم بخودم نگاه میكنم ، خوفمرا میگيرد ، به چشم ديگربتو نگاه میكنم ، رجاء بر من غالب میشود . بله آنها چنين بودند . دوكلمه هم ذكر مصيبت برای شما بكنم : در عصر تاسوعا لشكر عمر سعد طبق دستور عبيدالله زياد حمله كردند . همينشبانه میخواهند باحسين ( ع ) بجنگند . حسين به وسيله برادرش ابوالفضلالعباس از اينها میخواهد كه يك شب را مهلت بدهند . میگويد برادرجان !به اينها بگو همين امشب را به ما مهلت بدهند ، من فردا میجنگم . من اهلتسليم نيستم ، میجنگم اما يك امشبرا به ما مهلت بدهند ، فردا . ( وقتغروب بود ) بعد برای اينكه گمان نكنند كه حسين میخواهد دفع الوقت بكند، اين جمله را گفت : برادر ! خدا خودش میداند كه من مناجات با او رادوست دارم . من میخواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم باخدای خودممناجات بكنم و شب توبه واستغفار خودم قرار بدهم . آن شب عاشورا اگربدانيد چه شبی بود ! معراج بود ، يك دنيا شادی و بهجت و مسرت حكمفرمابود . در آنشب خودشان را پاكيزه میكردند ، حتی موهای بدنشانرا میستردند. خيمهای بود به نام خيمه تنظيف . كسی داخل خيمه بود ، دو نفر ديگر پاورقی : 1 - دعای ابوحمزه ثمالی . |