شجاعت را داشتهاند كه از اصول خودشان همان نتايج را بگيرند كه اين اصول آن نتايج را میدهد ، اما بعضی مكتبهای ديگر اين شجاعت را ندارند . حسيون شجاع و غير شجاع شد يك گروه ، حسی شدند و از اين گروه عدهای واقعا حسی و وفادار به حسی بودن خودشان و شجاع در التزام به لوازم حسی بودن باقی ماندند ، گفتند ما جز به آنچه كه با حواس خودمان آن را درك بكنيم به هيچ چيز ديگری ايمان و اعتقاد نداريم ولی نفی هم نمیكنيم . به اين دو اصل وفادار ماندند : . 1 چيزی را كه حس نمیكنيم نه نفی میكنيم و نه اثبات . ( حرف حسابی . چون گفت " حس " ، میگويد من اين را حس میكنم ، چون حس میكنم وجود دارد ولی حس كه به من نمیگويد هر چه من حس نمیكنم وجود ندارد ، بلكه میگويد من حس نمیكنم ) . . 2 در مورد خيلی از مسائل گفتند اگر چه تمام اذهان ، اينها را قبول دارند ولی چون ما اكنون كه كاوش كرديم ديديم محسوس نيست میگوييم ما اينها را قبول نداريم ، مثل اصل عليت . گفتند اصل عليت ، محسوس نيست . آنچه محسوس است اين است كه حوادث اين جهان با يكديگر احيانا توالی دارند ، تعاقب دارند ، معيت دارند ، اما آنچه را كه ما به نام عليت میشناسيم و میگوييم " الف " علت است از برای " ب " و تصويرمان از عليت اين است كه اگر |