بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چشم به راه مهدی, جمعى از نویسندگان مجله حوزه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     CHESHM01 -
     CHESHM02 -
     CHESHM03 -
     CHESHM04 -
     CHESHM05 -
     CHESHM06 -
     CHESHM07 -
     CHESHM08 -
     CHESHM09 -
     CHESHM10 -
     CHESHM11 -
     CHESHM12 -
     CHESHM13 -
     CHESHM14 -
     CHESHM15 -
     CHESHM16 -
     CHESHM17 -
     CHESHM18 -
     CHESHM19 -
     CHESHM20 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ياد آورى دو نكته : 1. ولادت پنهانى
معمولا كسى كه داراى فرزند مى شود، خويشان ، دوستان و همسايگان از آن آگاه مىشوند، بويژه اگر شخصى داراى موقعيت اجتماعى باشد، اين مساءله از كسى پوشيدهنمى ماند. چگونه مى توان تصور كرد كه براى امام حسن (ع ) نوزادى به دنيا بيايد ومخالفان ، با آن همه دقت و حساسيت و گماردن جاسوسهاى فراوان درمنزل امام و وابستگان آن حضرت ، از تولد نوزاد آگاه نگردند.
آيا اين مساءله عادى و طبيعى بود، يا اعجاز و خرق عادت ؟
پاسخ : امام حسن (ع )، از پيش گوييها آگاه بود و اهميت و عظمت آن مولود را نيز بهدرستى مى دانست و از حساسيت دشمنان درباره تولد اين نوزاد،غافل نبود و اوضاع سياسى و شرايط اجتماعى را كاملا مى شناخت ، از اين روى ، بهگونه اى ، مقدمات و پيش زمينه هاى ولادت فرزندش را فراهم ساخت كه نه تنها دشمنان ،بلكه بسيارى از دوستان هم از اين امر آگاه نشدند. بنابراين ، مى توان گفت : تدبير وكياست و حزم و دورانديشى امام حسن (ع ) ايجاب مى كرد تا آن حضرت به گونه اى اينماءموريت را به انجام رساند كه دشمنان در صدفهاى شوم خود، ناكام بمانند و چنين همشد.
به همين جهت ، شيخ طوسى ، ولادت پنهانى امام زمان (ع ) را امرى عادى و معمولى دانسته ومى نويسد:
((اين نخستين و آخرين حادثه نبوده است و درطول تاريخ بشرى ، نمونه هاى فراوان داشته است .(390) ))
اشاره دارد، به : ولادت پنهانى ابراهيم (ع )، به دور از چشم نمروديان (391) و ولادتپنهانى موسى (ع ) به دور از چشم فرعونيان .(392)
ياد آورى دو نكته : 2. مكان تولد و نگهدارى
در اين باره ، چند احتمال وجود دارد:
الف . در سامرا به دنيا آمد و تا آخر عمر پدر بزرگوارش ، در آن جا زيست .
ب . در سامرا متولد شد و پيش از درگذشت پدر، به مكه فرستاده شد.
ج . در سامرا قدم به عرصه وجود نهاد و براى حفاظت و رشد، او را به مدينه بردند.
د. در مدينه زاده شد و در همان جا ادامه حيات داد.
براى هر يك از اين احتمالها شواهد و قرائنى است كه به نقد و بررسى آنها مى پردازيم.
دلايل احتمال اول
1. براى احتمال اول ، دسته اى از روايات را كه بيانگر تبريك و تهنيت شيعيان ، بر امامحسن (ع ) است ، شاهد آورده اند، از جمله : ابوالفضل الحسين بن الحسن العلوى گويد:
(( دخلت على ابى محمد(ع ) بسر من راءى فهناءته بسيدنا صاحب الزمان عليهالسلام لما ولد)) (393) .
در سامرا، به منزل امام حسن (ع ) رفتم و ولادت سرورمان ، صاحب الزمان (ع ) را به وىتبريك گفتم .
اين گونه روايات ، مى رساند: گروهى از شيعيان سامرا كه از تولد فرزند امام حسن (ع) باخبر شده اند، براى عرض تبريك ، به خدمت ايشان رسيده اند.
به نظر ما، اين گونه روايات ، دلالتى ندارند بر اين كه مهدى (ع )، درمنزل امام (ع ) به دنيا آمده ، يا خير، زيرا امكان دارد، درمحل ديگرى به دنيا آمده و خبر ولادت وى ، به اصحاب و ياران خاص رسيده است و آنانبراى تبريك ، به منزل امام (ع ) در سامرا رفته اند.
2. رواياتى كه به عبارت گوناگون ، از زبان حكيمه خاتون ،نقل شده است ، از جمله : دعوت امام حسن (ع )، از ايشان در شب ولادت مهدى (ع )، براى كمكبه نرجس خاتون و مشاهده وى ، امام زمان (ع ) را به هنگام ولادت و پس از آن ، درسامرا(394) .
به اين دسته از روايات هم نمى توان اعتماد كرد، زيرا، در برابر اين دسته از روايات ،روايت ديگرى است كه تعارض دارد با آنها. نقل كرده اند:
((شخصى پس از وفات امام حسن (ع ) در مدينه به خدمت حكيمه خاتون مى رسد و از ايشانمى پرسد: امام پس از امام حسن كيست ؟
ايشان پاسخ مى دهد: زمين خالى از حجت نيست و فرزند امام حسن جانشين اوست .
راوى مى پرسيد: كه شما فرزند ايشان را ديده ايد يا شنيده ايد.
مى گويد: شنيده ام (395) ))
اصولا، رواياتى كه از طريق حكيمه در اين باره رسيده است ، اضطراب دارند و روشننيستند. و نمى توان بر آنها براى اثبات ايناحتمال ، استدلال كرد.
3. رواياتى كه بيانگر ديدن امام زمان ، توسط گروهى از اصحاب ، درمنزل امام حسن عسكرى (ع ) است .
امام ، در پاسخ آنان كه در خواست دين جانشين وى را دارند، مى فرمايد:
(( ...هذا امامكم من بعدى و خليفتى عليكم ، اطيعوه و لا تنفرقوا من بعدى فتهلكوا فىاديانكم ، اءما انكم لا ترونه بعد يومكم هذا. قالوا: فخرجنا من عنده فما مضت الاايامقلائل حتى مضى ابومحمد (ع ).(396) ))
پس از من ، اين پسر، امام شماست و خليفه من است در ميان شما. امر او را اطاعت كنيد از گردرهبرى او پراكنده نشويد كه هلاك مى گرديد و دينتان تباه مى شود. اين را هم بدانيد كهشما او را پس از امروز، نخواهيد ديد.
آن جمع گفتند: از نزد امام بيرون آمديم ، و روزى چند نگذشت تا اينكه امام حسن (ع )درگذشت .
از اين قبيل است ملاقات احمد بن اسحاق و سعد با امام حسن (ع ).
احمد بن اسحاق مى گويد: براى آن حضرت مقدارى وجوه شرعى از طرف مردم بردم . درپايان خواستم پرسشهايى مطرح كنم . امام حسن فرمود:
(( ... و المسائل التى اردت ان تساءله فاساءل قرة عينى و اوماء الى الغلامفساءل سعد الغلام المسائل ، ورد عليه باءحسن اجوبة ، ثمقال مولانا الحسن بن على الى الصلاة مع الغلام و جعلنا نختلف بعد ذلك الىمنزل مولانا(ع ) فلا نرى الغلام بين يديه .(397) ))
پرسشهايى كه دارى از نور چشم من (اشاره فرمود به مهدى (ع ) بپرس . سعد آنچهخواست پرسيد و آن پسر، با بهترين شيوه پاسخ داد.
سپس امام يازدهم فرمود: نماز را با وى بخوانيد.
از آن پس به خانه امام رفت و آمد داشتيم . لكن آن حضرت را نديديم .
مردى از شيعيان از اهل فارس مى گويد:
((به سامرا رفتم . جلو منزل امام حسن (ع ) رسيدم ، بدون اين كه اذن بطلبم ، امام (ع )مرا به داخل خانه فرا خواند. هنگامى كه وارد شدم و بر وى سلام كردم از افرادىاحوال پرسى كرد.
سپس فرمود: بنشين و پرسيد به چه انگيزه اى به اين جا آمدى ؟
عرض كردم : براى خدمت به شما.
فرمود: در خانه ما باش .
از آن روز به بعد، با ساير خدمتگزاران در خدمت امام (ع ) بودم . گاهى مسؤ وليت بازار وخريد اجناس و لوازم ، به عهده من بود. مدتى گذشت كه با افراد، انس گرفتم . روزىاز روزها، بر امام حسن (ع ) وارد شدم و ايشان در اتاق مردان بودند.
صدايى شنيدم كه به من فرمود: سر جايت بايست . ايستادم . ناگهان كنيزى را ديدم كهچيزى خدمت امام (ع ) آورد و روى آن پوشيده بود.
امام (ع ) مرا به نزديك فرا خواند، به خدمتش رفتم . سپس آن كنيز را صدا زد و اوبرگشت . به او فرمود: روپوش را كنار بزن و او چنين كرد. پسر بچه اى را ديدم زيباصورت گندمگون و...
آنگاه فرمود: هذا صاحبكم . سپس دستور داد، وى را بردند و ديگر آن مولود را نديدم تاامام يازدهم از دنيا رفت .(398) ))
در اين نمونه از روايات چند نكته است :
1. اشخاصى كه حضرت را در خانه امام يازدهم ديده اند، بيش از يكمرتبه ديدار نداشتهاند و در رفت و آمدهاى بعدى ، آن حضرت را نديده اند.احتمال دارد كه امام حسن (ع )، براى اتمام حجت و اين كه بعد از ايشان ، حضرت مهدى (ع )امام شيعيان است ، دستور داده آن حضرت را به سامرا بياورند و سپس به محلى كه در آنزندگى مى كرد و نگهدارى مى شد، برگرداندند.
2. اگر امام مهدى (ع ) در سامرا مى زيست و اصحاب مورد وثوق هم رفت و آمد داشتند، چهمانعى داشت كه آن حضرت را بار ديگر ببينند و اطمينان بيشترى بيابند.
3. در روايت اولى آمده است كه آن چهل نفر گفتند چند روزى از ملاقات ما با امام زمان (ع )نگذشت كه امام حسن (ع ) در گذشت . معلوم مى شود آن ملاقات در آخر عمر امام يازدهمصورت گرفته است و اين ، منافات ندارد كه در هنگام ولادت و يا بعد آن ، در سامرا نمىزيسته و اواخر عمر امام حسن (ع )، براى تحويل امور امامت و خلافت و نيز اتمام حجت ، بهسامرا آمده باشد.
دلايل احتمال دوم
برخى بر اين باورند كه حضرت مهدى (ع )، مدتى پس از ولادت ، از سامرا هجرت كرد،و تا رحلت پدر بزرگوارشان در مكه مكرمه زندگى مى كرد.
مسعودى در اثبات الوصيه ، از حميرى و او از احمد بن اسحاقنقل مى كند كه گفت :
(( دخلت على ابى محمد(ع ) فقال لى : ما كان حالكم فيما كان الناس فيه من الشك والارتياب ؟ قلت يا سيدى لما ورد الكتاب بخبر سيدنا و مولده لم يبق لنارجل و لا امراءة و لا غلام بلغ الفهم الا قال بالحق ،فقال اما علمتم ان الارض لا تخلو من حجة اللّه ثم امر ابو محمدوالدته با الحج فى سنةتسع و خمسين و ماءتين و عرفها مايناله فى سنة السنين ، و احضر الصاحب (ع )فاءوصى اليه و سلم الاءسم الاءعظم و المواريث و السلاح اليه و خرجت ام ابى محمد معالصاحب جميعا الى مكة و...(399) ))
بر امام حسن عسكرى (ع ) وارد شدم .
فرمود: چگونه ايد در مساءله اى كه مردم در آن ترديد دارند؟
گفتم سرور من ! وقتى خبر ولادت سيد و مولاى ما، به ما رسيدن مرد و زن و كوچك و بزرگما، آن را پذيرفتند.
امام فرمود: آيا نمى دانيد كه زمين از حجت خدا هرگز خالى نمى ماند. پس ‍ از اين ، امام حسن(ع ) در سال 259 امام مهدى (ع ) را همراه با مادر خود (مادر امام حسن ) به سوى مكه و حجفرستاد و سفارشهاى لازم را كرد و امور مربوط به امامت را به وى واگذاشت و به مادرشاز حوادث سال آينده (سال 260) خبر داد.
از اين روايت چند نكته به دست مى آيد:
1. خبر ولادت حضرت مهدى (ع )، به بسيارى از شيعيان داده شده بود و آنان به وسيلهنامه و يا افراد مطمئن ، از اين مساءله خبردار شده بودند.
2. شيعيان درباره تولد حضرت مهدى (ع ) در حيرت و ترديد بودند و بسيارى بهواسطه همين مساءله دچار لغزش و انحراف شدند.
3. مدتى پس از ولادت ، امام مهدى (ع ) در سامرا بوده است .
4. امام مهدى (ع ) در برابر اين نقل ، چهار سالگى و يكسال پيش از درگذشت پدر بزرگوارشان ، شهر سامرا را ترك كرده و سفارشها واسرار امامت را در همان زمان از پدر دريافت كرده و از آن پس ، امام حسن را ملاقات نكردهاست .
5. آن حضرت ، به همراهى جده خود، به سوى مكه رفته اند و در آن وادى امن ،رحل اقامت افكنده اند.
مؤ يد اين احتمال ، رواياتى است كه مكان و مسكن حضرت مهدى (ع ) را ((ذى طوى ))، محلىدر نزديكى مكه ، دانسته اند.
دلايل احتمال سوم و چهارم
حضرت مهدى (ع ) يا در سامرا به دنيا آمد و به مدينه فرستاده شد و يا در مدينه بهدنيا قدم نهاد و در همانجا ماندگار شد.
بر اين دو احتمال ، مى توان روايات و گزارشات تاريخى اقامه كرد كه به برخى ازآنها اشاره مى كنيم :
ابى هاشم جعفرى مى گويد:
(( قلت لاءبى محمد(ع ) جلالتك تمنعنى من مساءلتك فتاءذن لى ان اساءلك ؟فقال : سل . قلت : يا سيدى هل لك ولد؟ فقال نعم ، فقلت فان حدث بك حدث فاءيناساءل عنه ؟ قال : بالمدينة .(400) ))
به امام حسن عسكرى (ع ) عرض كرديم : پرسشى دارم ، ولى بزرگوارى شما مانعپرسيدن من است . اجازه مى دهيد آن را مطرح سازم ؟ امام فرمود: بپرس . گفتم : سرورم ،آيا شما را فرزندى هست ؟ فرمود: آرى . گفتم : اگر پيش آمدى شد كجا مى توان او رايافت ؟
فرمود: مدينه .
ظاهر اين صحيحه آن است كه در زمان حيات امام حسن (ع )، مهدى (عج ) به دنيا آمده و درسامرا نبوده است . ابى هاشم هم از كسانى نبوده است كه امام (ع ) از او تقيه كند. اين كهامام (ع ) فرمود: در مدينه است ، به اين معنى نيست كه بعد از درگذشت من سراغ او را درمدينه بگيريد؛ زيرا سؤ ال كننده مى دانست كه زمين خالى از حجت نيست و وجود حجت بعد ازامام يازدهم ضرورى است ، امام (ع ) هم در جواب فرمود: آن حجت ، در مدينه نگهدارى مىشود و نگران آينده نباشيد. شايد اين اشكال به ذهن بيايد كه از كلمه ((المدينه )) نمىتوان فهميد كه همان مدينه رسول اللّه (ص ) است كه پيش از آن ، يثرب نام داشت ، بلكههر شهرى را شامل مى شود. در نتيجه ، با وجود ايناحتمال ، استدلال به روايت ناتمام خواهد بود؟
پاسخ : گرچه بعضى از بزرگان نيز اين احتمال را داده اند، ولى برخى ديگر، مدينهرا به همان مدينه منوره معنى كرده اند. مؤ يدات ديگرى هم از روايات بر ايناحتمال مى توان اقامه كرد.
علامه مجلسى مى نويسد:
(( قال بالمدينة الطيبة المعروفة او لعله علم انه يدركه او خبرا منه فى المدينة ، وقيل اللام للعهد و المراد بها سر من راءى يعنى ان سفراؤ ه مناهل سر من راءى يعرفونه فسلهم عنه )) (401) .
مقصود امام عليه السلام از مدينه ، همان مدينه طيبه است . شايد امام عليه السلام مى دانستكه شخص سؤ ال كننده ، مهدى عليه السلام و يا خبر او را در مدنيه خواهد يافت .
برخى گفته اند: الف و لام كلمه ((المدينه )) براى عهد است و مقصود سامراست . به اينمعنى كه سفيران و نمايندگان خاص حضرت حجت عليه السلام كه در سامرا هستند، او رامى شناسند. از آنان راجع به فرزند من ، بپرس .
علامه مجلسى ، در آغاز نظر خود را نسبت به اين روايت ، به صراحت اعلام مى دارد و مدينهرا به همان مدينه معروف و مشهور تفسير مى كند وقول ديگر را با تعبير ((قيل )) مى آورد كه حكايت از آن دارد كه مورد تاءييد وى نيست .
مؤ يد اين احتمال (كه مدينه همان مدينه طيبه باشد) روايتى است كه از امام جواد عليهالسلام رسيده .
راوى مى گويد از ايشان پرسيدم :
(( ...من الخلف بعدك ؟ فقال : ابنى على وابنا على ، ثم اءطرق مليا، ثم رفعراءسه ، ثم قال : انها ستكون حيرة ، قلت : فاذا كان ذلك فالى اين ؟ فسكت ، ثمثال : لا اين - حتى قالها ثلاثا فاءعدت عليه ،فقال : الى المدينة ، فقلت : اى المدن ؟ فقال : مديتنا هذه وهل مدينة غيرها.)) (402) .
جانشين شما كيست ؟
امام عليه السلام فرمود: فرزندم على و فرزند او (حسن بن على )
سپس چند لحظه اى ساكت شد و بعد فرمود: به زودى شما دچار حيرت خواهيد شد.
گفتم : در اين دوران حيرت چه كنيم و كجا برويم ؟ امام عليه السلام ساكت شد، سپس سهمرتبه فرمود: جايى نيست .
باز از ايشان پرسيدم .
در پايان فرمود: مدينه .
گفتم كدام مدينه ؟
فرمود همين مدينه (طيبه ) و آيا غير از اين مدينه اى هست ؟
قرائن و شواهد تاريخى آن زمان نيز، اين احتمال را تاءييد مى كند.
نمونه زير، بيانگر آن است كه شيعيان ، امام مهدى را در مدينه طيبه مى جستند. محمد بنحسن (236 - 316) از كسانى است كه براى تحقيق و بررسى مساءله غيبت به مدينهرسول رفت . در اين باره نوشته اند:
(( و كان من محله فى الشيعة انه كان الوافد عنهم الى المدينة عند وقوع الغيبة سنةستين و ماءتين و اءقام بها سنة ، و عاد و قد ظهر له من امر الصاحب عليه السلام ما احتاجاليه (403) )) .
محمد بن حسن ، در ميان شيعيان ، موقعيت ويژه اى داشت . درسال 260 هجرى به عنوان تحقيق و بررسى مساءله غيبت امام مهدى عليه السلام وارد مدينهشد و يك سال در آن جا، بماند و سپس برگشت و آنچه درباره امام زمان عليه السلام بداننياز بود، بروى ، روشن شد (و شيعيان را در جريان قرار داد)
در اين نقل تاريخى ، هيچ اشاره اى به سامرا نشده ، معلوم مى شود كه در نزد گروهى ازشيعيان آن زمان ، مسلم بوده است كه امام عليه السلام در مدينه زندگى مى كند، يا از آنجهت كه حضرت در آن به دنيا آمده و بزرگ شده است ، و يا اين كه پس از ولادت در سامرا،به مدينه آورده شده ، تا از دست ماءموران خونخوار خليفه در امان باشد.
اگر قرار بر اين بود كه حضرت حجت عليه السلام از دست توطئه گران و مخالفان درامان بماند و به گونه طبيعى دوران كودكى و رشد خود را پشت سر بگذارد، بهترين جابراى اين دوران ، مدينه بوده است ؛ زيرا هم از مركز خلافت (سامراء) به دور بوده و همخانواده بنى هاشم ، در مدينه از پايگاه و موقعيت ويژه اى برخوردار بودند و مىتوانستند از اين مولود مسعود، به بهترين وجه محافظت كنند، تا از گزند حوادث و آفاتمصون بماند. و اين ، با اصل اين كه آن حضرت ((خفى الولادة و المنشاء(404) )) نيز،سازگارى دارد.
از سوى ديگر، حضور حضرت در سامرا، به گونه عادى و معمولى ، با توجه بهكنترل شديد دشمن نسبت به خانه امام عليه السلام ، غير ممكن بوده و لزومى هم ندارد كههمه چيز را با اصل معجزه و كرامت حل كنيم . پذيرفتن اين نكته كه امام عليه السلام درمدينه متولد شده و يا دست كم ، پس از ولادت ، به آن جاانتقال يافته و در آن جا دوران رشد و كودكى را پشت سر نهاده ، بااصول امنيتى ، بيشتر سازگار است .
از وفات امام حسن عليه السلام تا پايان غيبت صغرى
برهه دوم زندگى امام عصر عليه السلام ، از زمانى شروع شد كه سايه پدر را از دستداد و خود عهده دار منصب امامت گرديد.
اين دوران ، كه مى توان آن را دوران حيرت و محنت (405) شيعيان ناميد، بر دوستداراناهل بيت عليه السلام بسيار سخت گذشت و آنان ، آزمون سرنوشت سازى را پشت سرگذاشتند. از يك سو، فرقه ها و نحله هاى گوناگونى پيدا شدند كه در رابطه با امامت، افكار و انديشه هاى متضادى داشتند و مردم را به شبهه و ترديد مى انداختند و شيعيان ،به دنبال ملجاء و مرجعى مى گشتند(406) ، تا بتوانند در اين عرصه خطرناك ، در پناهاو بمانند و از افكار انديشه خود به دفاع برخيزند.
اين مساءله ، به اندازه اى شدت يافته بود كه مسعودى مى نويسد:
((مردم ، پس از امام حسن عليه السلام بيست طايفه شدند و هر يك ، بر باور و عقيده اىبودند.(407) ))
از سوى ديگر، دشمن احساس كرده بود كه امام يازدهم عليه السلام فرزندى دارد، از اينروى در صدد دستگيرى و نابودى وى برآمده بود.
مجموعه اين حوادث ، فضاى حيرت و سرگردانى را دو چندان مى ساخت و به فرموده امامرضا عليه السلام :
(( ... و لابد من فتنة صماء صيلم يسقط فيهاكل وليجة و بطانه و ذلك بعد فقدان الشيعة الثالث من ولدى .(408) ))
بعد از درگذشت سومين فرزندم (امام حسن ) فتنه فراگير و طاقت فرسايى فرا مى رسدكه بسيارى از خوبان و نخبگان در آن فرو مى افتند.
در اين برهه از زندگانى مهدى موعود عليه السلام ،مسائل و حوادثى پيش ‍ آمد كه جاى بحث و بررسى دارد:
1. امامت در خردسالى
از آنچه تاكنون آورديم ، روشن شد كه امام يازدهم عليه السلام از آغاز ولادت مهدى عليهالسلام دو وظيفه اساسى و حساس را عهده دار شد و از آنجا آن نيز به درستى به در آمد.
حمايت و حفاظت از امام زمان عليه السلام در برابر حكومت خون آشام عباسى .
اثبات وجود امام و اعلام امامت او به عنوان امام دوازدهم .
حفظ اين دو موقف بزرگ ، با توجه به سلطه دستگاه جبار عباسى ، بسيار دشوار بود.امام حسن عليه السلام با تدبير و تعهدى كه داشت ، مهدى عليه السلام را از هرگونهخطر و حادثه اى مصون نگهداشت و در فرصتهاى مناسب ، به ياران و دوستان ويژه ومطمئن ، امامت و جانشينى او را اعلام كرد.
پرسشى كه در اين جا مطرح مى شود آن است كه چگونه مهدى عليه السلام در پنجسالگى به امامت رسيد و عهده دار اين مسؤ وليت خطير و بزرگ گرديد. آيا اين مساءلهجنبه استثنائى داشت ، يا امرى بود معمولى و عادى ؟
در باور ما شيعيان ، امامت در سنين كم ، محذورى ندارد و نمونه هاى ديگرى نيز داشته است.
قرآن مجيد، به عنوان محكم ترين سند معارف دينى ، از افرادى نام مى برد كه درخردسالى داراى حكمت و نبوت شدند. اين نشانگر آن است كه در ميراث پيام آوران الهى ،مساءله پيشوايى در كودكى پديده نوظهور نبوده و نيست :
(( يا يحيى خذا الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صيبا(409) ))
اى يحيى ! كتاب را به نيرومندى بگير و در كودكى به او دانايى عطا كرديم .
درباره نبوت حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد:
(( فاءشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا.قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا(410) )) .
به فرزند اشاره كردند، پس گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخنبگوييم .
كودك گفت : من بنده خدايم . به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است .
بنابراين ، مساءله امامت در سن كودكى ، نخستين بار نبوده است كه مورد اعتراض واقع شدهبلكه پيش از امام زمان ، در بين انبيا نمونه هاى فراوان داشته و نيز امامانقبل از حضرت : امام جواد و امام هادى عليه السلام هم در خردسالى عهده دار امامت شدهبودند.
2. نماز بر پيكر پدر
امام حسن عليه السلام در آستانه ارتحال قرار گرفت . چند روزى كسالت شديد پيداكرد. خليفه از اين امر آگاه شد. و به دستورى وى ، گروهى از سران دولت و گروهى ازپزشكان ، به منزل امام يازدهم رفتند، تا ضمن مداواى حضرت و كسب وجهه عمومى ،اوضاع و شرايط را زير نظر بگيرند و رفت و آمدها را بهكنترل در بياورند اگر صحنه مشكوكى در رابطه با جانشينى و امامت پس از امام حسنعليه السلام ديدند، آن را گزارش كنند(411) .
تا اين كه در تاريخ هشتم ربيع الثانى ، سال 260 ه‍ ق . امام حسن عليه السلام در شهرسامرا، چشم از گيتى فرو بست و به جوار حق شتافت .
شيخ مفيد مى نويسد:
(( فلما ذاع خبر وفاته صارت سر من راءى ضجة واححدة عطلت الاءسواق و ركببنوهاشم والقواد و سائر الناس الى جنازته فكانت سر من راءى يومئذ شبيها بالقيامةفلما فرغوا من تهيئته بعث السلطان الى ابى عيسى ابنالمتوكل ياءمره بالصلاة عليه .(412) ))
زمانى كه خبر وفات امام حسن عليه السلام پخش گرديد، سامرا غرق در عزا شد، بازارهاتعطيل گرديد، بنى هاشم و ماءموران دولت و ساير مردم به سوى خانه امام حركتكردند. در آن روز، گويى قيامتى برپا شد... هنگامى كه مقدماتغسل و تشييع تمام شد، حاكم عباسى به فرزندمتوكل (ابو عيسى ) دستور داد بر جنازه امام يازدهم نماز بگزارد.
نقل ديگر آن است كه پس از درگذشت امام حسن عليه السلام وغسل و كفن وى ، جعفر (برادر امام ) در كنار جنازه حاضر شد، تا بروى نماز بگذارد،ناگهان كودكى از لابه لاى جمعيت به جلو آمد و جعفر را از كنار پيكر پدر كنار زد و خودبروى نماز گزارد(413) .
بين اين و نقل مى توان اين گونه جمع كرد كه بگوييم دو نماز بر جنازه امام حسن عسكرىگزارده شده ، در جمع و آشكارا و در خلوت و نهانى .
و اين نكته را مى توان از روايت پيشين كه بدان اشارت رفت استفاده كرد، راوى مىگويد:
(( ... فلما صرنا فى الدار اذا نحن بالحسن بن على عليه السلام على نعشه مكفنافتقدم جعفر بن على ليصلى على اخيه ، فلما هم بالتكبير خرج صبى ... فجبذ برداءجعفر بن على و قال : تاءخر ياعم فانا احق بالصلاة على ابى فتاءخر جعفر و قداربدوجهه و اصغر...(414) ))
(ابوالاءديان ) مى گويد: هنگامى كه به خانه امام حسن عليه السلام رسيديم وى را درحالى ديديم كه كفن شده بود. برادرش جعفر جلو افتاد تا بر جنازه امام نماز بخواند.هنوز تكبير را نگفته بود كه كودكى بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را از جنازهكنار زد و فرمود:اى عمو كنار بايست كه من از تو براى نماز گزاردن بر پدرم شايستهترم .
جعفر نيز در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود، كنار رفت .
از اين روايت استفاده مى شود نمازى كه امام مهدى عليه السلام بر بدن امام حسن خوانده درخانه امام و در ميان افراد خاص برگزار شده و اين با نماز ابو عيسى كه در ميان جمع ونماز رسمى بوده است ، ناسازگارى ندارد. البته اين جمع بندى در صورتى است كهبخواهيم مساءله را از جنبه عادى و معمولى بررسى كنيم . و اما در فرض اعجاز و غير عادىبودن ، نيازى به اين مباحث نيست .
آغاز غيبت و داستان سرداب
پس از در گذشت و يا شهادت امام حسن عليه السلام ، ماءموران خليفه عباسى حركتگسترده اى را آغاز كردند و به جست و جوى فرزند و جانشين آن حضرتپرداختند(415) . در هر جا كه احتمال وجود امام زمان عليه السلام را مى دادند، حضور مىيافتند. هدف آنان از هجوم به منزل امام حسن عليه السلام و اذيت و آزار بنى هاشم ،دستگيرى و قتل فرزند امام حسن عليه السلام بود. اين پيگيرى خطرى بزرگ براى آيندهامامت بود، كه با قدرت و حكمت پروردگار مهدى عليه السلام از نظرها پنهان گرديد واز خطرها به دور ماند.
در آغاز غيبت ، ميان علما و دانشمندان اختلاف است . سه نظر در آن وجود دارد:
1. گروهى مانند شيخ مفيد (ره ) آغاز غيبت صغرا را از هنگام ولادت حضرت مهدى عليهالسلام به شمار آورده اند(416) ؛ زيرا از همان سالهاى آغاز ولادت ، آن حضرت غيبتنسبى داشت و شمارى اندك از ياران ، وى را مشاهده كردند.
بنابراين نظر، دوره غيبت صغرا تقريبا 74سال مى شود، يعنى از آغاز ولادت ، تا پايان سفارت آخرين سفير حضرت .
2. برخى برآنند كه غيبت صغرا، از سال 260 ه‍ ق . يعنىسال در گذشت امام حسن عليه السلام آغاز شد و اين مدت ، تا شروع غيبت كبرا، دورانآمادگى شيعيان و انس آنان به جدايى از امام زمان عليه السلام نام گرفت . اين دورهتقريبا هفتاد ساله ، غيبت همه جانبه نبود. سفيرانى رابط بين امام و مردم بودند و مردم باواسطه ، پرسشهاى دينى و دنياى خود را از آن حضرت دريافت مى كردند.
3- گروهى آغاز غيبت امام عليه السلام را از زمانى مى دانند كه ماءموران خليفه بهمنزل حضرت در سامرا، هجوم آوردند، تا وى را دستگير كنند و آن حضرت در هنگام ، درسرداب و همان جا، از ديده ها پنهان شد و تاكنون ، در آن جا، بدون آب و غذا زندگى مىكند و روزى از آن جا ظهور خواهد كرد.
اين داستان چنان شهرت يافته كه وى را ((صاحب سرداب )) لقب داده اند(417) .
در پاسخ اين سخنان بايد گفت : در منابع شيعى و كتابهاى اماميه ، هيچ نامى از((سرداب )) نيست . نويسندگان اهل سنت در نوشته هاى خود بر اين نظر اصرار مىورزند و متاءسفانه اين مساءله دستاويز حمله ناآگاهانه برخى از آنان به تشيع گرديدهاست (418) . پنداشته اند كه شيعيان در ميانه سرداب ، امام خود را مى جويند و ظهورشرا از آن نقطه انتظار مى كشند؛ از اين روى ، تهمتهايى به شيعه زده اند و زحمت مراجعهبه منابع شيعى را در اين زمينه به خود نداده اند.
البته داستان حمله ماءموران معتضد عباسى بهمنزل امام عليه السلام و برخورد آنان با آب فراوان و ديدن فردى كه در گوشه اىنشسته و عبادت مى كند و سپس هجوم به طرف وى و ناكام شدن آنان از دستگيرى وى ، دربرخى از منابع شيعى آمده است ، اما در اين نقل ، بر فرض صحت سند و دلالت آن : اولا،از ((سرداب )) نامى برده نشده است ثانيا، حمله ديگرى كه از ناحيه معتضد صورتگرفته خلاف آن چيزى را كه اهل سنت مى گويند، ثابت مى كند زيرا بنابرايننقل ، امام عليه السلام آن محل را ترك كرد و از پيش چشم ماءموران گريخت و در نتيجه ، درسرداب نيست (419) .
منشاء خرده گيريهاى ناآگاهانه برخى به شيعه ، در اين زمينه ، آن است كه شيعيان بهبخشى از حرم عسكريين در سامرا، يعنى ((سرداب )) احترام و توجه خاصى دارند و آن رازيارت مى كنند. خاطره هاى امامان خويش را گرامى مى دارند و آن مكان را مورد عنايت قرارمى دهند. و اين نه به خاطر آن است كه امام زمان عليه السلام درين جا مسكن گزيده است وزندگى مى كند، بلكه از آن جهت كه زمانى مركز عبادت و سكونت چند تن از امامان راستينتشيع بوده است .

و ما حب الديار شقفن قلبى
و لكن حب من سكن الديار
گذشته از اين ، براساس احاديث فراوانى كه در منابع شيعى وجود دارد، شيعيان بر اينباورند كه امام زمان عليه السلام در ميان مردم در رفت و آمد است و در مراسم حج و مانند آنشركت مى جويد و مانند يوسف كه برادرانش را مى شناخت و آنان وى را نمى شناختند،دوستان خويش را مى شناسد و...(420) بنابراين ، داستان غيبت حضرت مهدى عليهالسلام در سرداب سامرا و زندگى كردن حضرت در آن مكان ، بهتان و دروغى بيش ‍ نيستو هيچ يك از بزرگان شيعه ، چنين باورى نداشته و ندارند.

next page

fehrest page

back page