بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

از طـرز تـكـلم و اسـتدلال آن پيامبر بزرگوار با مردم ، و پاسخ هايى كه آن بى خردانبـه او مـى دادنـد. سبك مغزى ، لجاجت و سرسختى آن ها به خوبى معلوم مى شود تا آن جاكـه بـرخـى از آن مـردم آن پـيـامبر بزرگوار را مورد تمسخر و استهزا قرار مى دادند كهبـراى نـمـونـه تـرجـمـه بـعـضـى از آيـات قـرآن كـريـم را بـراى شـمـانـقـل مـى كـنـيـم . مـا نـوح را بـه سـوى قـومش فرستاديم تا به آن ها بگويد: من بيمرسـانـى آشكار هستم كه شما را از عذاب خدا بيم دهم ، تا جزو وى را پرستش نكنيد كه مناز عذاب دردناك آن روز بر شما بيمناكم .(80)
در اين جا سران و بزرگان كافر قوم وى كه به خاطر ثروت و قدرتى كه داشتند خودرا شـريـف تـر از ديـگران مى پنداشتند، به نوح گفتند:ما تو را جز بشرى مانند خودنـمـى بينيم ...(81) و در آيه ديگرى است كه به يك ديگر گفتند:او جز بشرىهـمـانـنـد شما نيست كه بدين وسيله مى خواهد برشما برترى جويد، واگر خدا مى خواست(بـراى هدايت افراد بشر رسولى بفرستد) فرشتگانى را مى فرستاد. و بلكه پافراتر گذاشته نسبت جنون ، گمراهى ودروغ به نوح و پيروانش دادند و گفتند:او جزمردى ديوانه نيست (82) كه به جنون دچار شده يا گفتند: ما تو را در گمراهىآشـكـارى مـى بـيـنـيـم .(83) و در آيـه ديـگـرى اسـت كه اظهار داشتند: ما شما راافرادى دروغ گو مى پنداريم .(84)
كـه بـايـد گـفـت كـه ايـن سـبـك مغزان نابخرد و خيره سران لجوجى كه تبليغات نوح رامـخـالف بـا منافع مادّى و رياست خود تشخيص ‍ مى دادند، منطقى نداشتند تا به مبارزه باگـفـتـار مـسـتـدّل و مـنـطقى نوح برخيزند، لذا به اين بهانه جويى ها و سفسطه بازى هامـتـوسـل مى شدند وگرنه هر عاقل با انصافى مى داند كه سنّت الهى در مورد بعثت انبيابـه هـمـيـن صـورت بـوده كه پيغمبر هر قومى را از جنس ‍ همان قوم ، بلكه از ميان همان هابـرانـگـيـزانـد تـا بـا مـعـرفـتـى كـه مـردم دربـارهاصـل و نـسـب و خـصـوصـيات زندگى او دارند، بهتر از او پيروى كنند و دعوتش را بهتربپذيرند و ترديد كمترى درباره اش باشد.
مـتاءسفانه قوم نوح با اين حرف نابجايى كه مى زدند، براى مخالفان و دشمنان ديگرپيمبران الهى نيز بهانه زيبنده اى به يادگار گذارده اند.
از جمله ايرادهاى ديگرى كه به نوح گرفتند اين بود كه بدو گفتند:اين چند تنى همكـه پـيـرويـت مـى كـنـنـد، جـز فـرومـايـگـانـى نـيـسـتـنـد كـه بـدونتـاءمـل بـه سـخـنانت گوش داده و دعوتت را پذيرفته اند.(85) و چون برترى وفـضـيـلت را بـه پـول و ثـروت مـى دانـسـتند، دنبال اين سخن نابجاى خود گفتند:و مابرترى ديگرى است كه از روى كمال تعجب يا تمسخر و استهزا به نوح مى گفتند:ماچـگـونـه بـه تـو ايـمـان آوريم كه پيروانت افرادى فرومايه و فقير هستند!(86)نظير همان ايرادى كه مشركان مكه به پيغمبر اسلام مى گرفتند
نـوح (ع ) پـاسـخ گـفـتـار آن هـا را ضمن چند جمله چنين بيان فرمود:اى مردم ! من گمراهنـيـسـتـم و تـنـهـا (جـرم مـن اين است كه ) فرستاده و رسولى از جانب پروردگار جهانيانم.(87)
((اى مـردم ! اگر من اب دليل روشن و برهانى از جانب پروردگار آمده باشم و رحمتى بهمن داده باشد كه از شما پنهان مانده ،ديگر من چگونه مى توانم شمارا با تنفّرى كه از آنداريد به پذيرش آن وادار كنم
.(88)
ماءموريت من آن است كه رسالت ها (وپيام ها)ى پروردگار خود را به شما ابلاغ و شمارا نصيحت كنم .
آيا تعجب مى كنيد كه تذكّرى از پروردگارتان به وسيله مردى از جنس خودتان براىشـمـا آمـده اسـت كـه شـمـا را بـيـم دهـد تـا پـرهـيـزگـارى كـنـيـد و شـايد مورد رحمت قرارگيريد.(89) و گاهى به دليل هاى بزرگ و نشانه هاى الهى در جهان هستى اشارهمى كرد و مى فرمود:از پروردگار خود آمرزش بخواهيد كه وى آمرزنده است تا آسمانرا فـراوان بـر شـمـا بـبارد، با اموال و فرزندان كمكتان كند و برايتان باغ ها برقرارسازد و نهرها براى شما پديد آرد. چرا شما خدا را به بزرگى باور نداريد با اين كهاو شـما را گوناگون آفريده است ؟ مگر نمى بينيد كه خدا چگونه آسمان هاى هفتگانه رابـالاى هـم آفريده و ماه را در آن ها روشن گردانده و خورشيد را چراغى قرار داده و شما رامـانـنـد گـيـاهـان از زمـين برويانيد، آن گاه دوباره شما را در آن بازگرداند و سپس از آنبـيـرون آورد و خـداسـت كـه زمـيـن را بـراى شما فرش كرده (وگسترش داد) تا در راه هاىمـختلف آن رهسپار گرديد.(90) و گاهى اين جمله را - كه پيمبران ديگر نيز غالبامـى فـرمـودنـد- به گفتار خود اضافه كرده و مى فرمود:اى مردم من از شما مالى نمىخواهم (و مزدى براى تبليغ توقع ندارم ) كه مزد من تنها با خداست .(91)
واز ايـن كـه مى گوييد پيروان تو جز افرادى فرومايه و تنگ دست نيستند، توقع داريدكـه مـن آن هـا را از پـيـش خـود بـرانـم كه شايد شما به من ايمان آوريد؟من هرگز نمىتوانم مردمى را كه به خدا ايمان آورده و خدا را ديدار مى كنند از خود برانم ، و اگر آن هارا از خـود بـرانـم ، كـيـسـت كـه در پـيـشـگـاه وى در روز قـيـامـت مـرا يـارى كـنـد (و در ايـنعمل از من دفاع كند)، چرا انديشه نمى كنيد.(92)
گـذشـتـه از ايـن كـه مـن (از درون كـار آن هـا اطلاع ندارم ) نمى دانم چه مى كرده اند وحساب آن ها تنها با خداى من است ... و من چنان نيستم كه آن ها را از خود برانم .(93)
بـه هـرصورت گفت وگوى ميان او با آن قوم سبكسر بسيار شد و چون منطقى در برابرگـفـتـار خيرخواهانه نوح نداشتند، بناى لجاجت گزارند و به تدريج شروع به تهديدكـردنـد، يـك بار گفتند:اى نوح ! جدال را با ما از حدّ گذراندى ، اكنون اگر راست مىگويى آن عذابى كه ما را از آن بيم مى دهى بياور.(94)
بـار ديـگـر گـفتند:اى نوح اگر(دست از اين گفتارت برندارى و) بس نكنى سنگ سارخواهى شد(95).
آن گاه از پيش نوح برمى خاستند و با تاءكيد و عناد بيشترى به مردم مى گفتند:مردم(بـه خاطر حرف هاى نوح ) دست از معبودان خويش (بت هاى خود):ودّ، سواع ، يغوث ، يعوق، و نسر برنداريد.(96)
آزار و صدمه اى كه نوح از مردم ديد
بـا تـوجـه بـه عـمر طولانى و سال هاى بى شمارى كه نوح ميان مردم بود و نيز افرادانـدكـى كـه بـه وى ايـمـان آوردنـد وعلاقه زيادى كه قوم او به بت پرستى داشتند، مىتوان حدس زد كه اين پيغمبر بزرگوار چه مقدار سختى كشيد و خون جگر خورد. گذشتهاز نـاسـزاهـاى زيـادى كـه بـه او گـفـتـنـد و ديوانه ، گمراه و جن زده اش خواندند، انواعشكنجه بدنى و آزار جسمى را هم به او مى رساندند.
در حـديـثى كه صدوق از امام صادق (ع ) روايت كرده ، گاهى مردم آن حضرت را به قدرىكـتـك مـى زدنـد كـه سـه روز تـمـام بـه حـال بـى هـوش مى افتاد و از گوش وى خون مىآمد.(97)
مـرحـوم طـبـرسـى (ره ) مـى نـويـسـد: حـضـرت نـوح 950سـال شـب وروز مـردم را بـه سـوى خـدا دعـوت مـى كرد، ولى سخنان وى در آن مردم اثرىنـداشـت و گاهى آن قوم به قدرى او را مى زدند كه بى هوش مى شد؛ وقتى به هوش مىآمد و مى گفت :
اللهم اهد قومى ، فانّهم لايعلمون ؛(98)
خدايا قوم مرا هدايت كن كه نمى دانند.
از وهب نقل شده است : نوح سه قرن تمام مردم را به خدا دعوت مى كرد كه هر قرن سيصدسـال بـود. او در ايـن نـهـصـد سال ، پنهان و آشكارا دعوت خود را ابلاغ مى كرد، ولى آنمـردم جـز بـرطـغيان و سركشى نيفزودند و هر قرن كه مى آمد، مردم آن قرن سركش تر ازقـرن پـيـش بودند تا جايى كه مردم دست كودكان خود را مى گرفتند و آن ها را نزد نوحمى آوردند و به آن ها سفارش مى كردند و مى گفتند:
لئن بقيت بعدى فلا تطيعنّ هذا المجنون ؛
اگر پس از من زنده ماندى ، مبادا از اين ديوانه پيروى كنى .
سـپـس ادامـه داده مـى گـويـد: آن مـردم بـه نوح حمله مى كردند و او را چنان مى زدند كه ازگوش هاى آن حضرت خون مى آمد و بى هوش ‍ مى شد. در اين وقت او را برداشته به خانهاى مى انداختند يا به همان حال بى هوشى بر در خانه اش گذارده و مى رفتند.(99)
از لحـن قـرآن كريم هم به خوبى فهميده مى شود كه آزار آن ها به آن حضرت ، شديد وسخت بوده است . خداوند در سوره هاى انبياء و صافّات مى فرمايد:... مانوح و خاندانشرا از انـدوه و مـحنت بزرگ نجات داديم .(100) و مفسران گويند كه منظور از اندوهبزرگ ، همان آزارهاى زيادى است كه مردم به آن حضرت مى كردند.
در سـوره قـمـر حـكـايـت فـرمـوده كـه نـوح دعـا كـرد و گـفـت :پـروردگـارا! مـن مـغلوب(وازپاافتاده ) هستم ، تو ياريم ده .(101)
در سـوره شـعـراء هـم آمـده كـه ايـن گـونـه بـه درگـاه خـداى رحمان استغاثه كرد و گفت:پروردگارا! به راستى كه اين قوم مرا تكذيب كردند، پس ميان من و ايشان گشايشىده و مرا با مردمانى با ايمانى كه با من هستند،(از دست اينان ) نجات ده .(102)
نفرين نوح
چـنـان كـه قـرآن كـريـم تـصـريـح مـى كـنـد، نـوح 950سـال مـيـان آن مـردم تـوقـف كرد و به كار تبليغ دين و دعوت مردم به سوى خداى سبحانمـشـغـول بـود و بـراى پيش رفت اين آيين ، آسودگى و آسايش نداشت و همواره مردم را بهايـمـان بـه خـدا و روز جـزا و كـسـب فـضـيـلت و تقوا دعوت مى نمود، اما باگذشت آن مدتطولانى به جز از همان افراد انگشت شمارى كه بدو ايمان آورده بودند، كسى دعوت او راپاسخ نداد و آن حضرت از ديگران ماءيوس گرديد، به ويژه كه وحى الهى نيز به ايننـاامـيـدى وى كـمـك كـرد، زيرا خداوند به او خبر داد كه از قوم تو جز همين افرادى كهايمان آورده اند كس ديگرى ايمان نخواهد آورد، به همين سبب از كارهايى كه اينان مى كنند،اندوهگين مباش .(103)
در حـديـثـى اسـت كه چون سيصد سال از دعوت نوح گذشت ، آن حضرت خواست درباره آنمـردم نفرين كند و هم چنان كه نماز صبح را خوانده و به قصد نفرين نشسته بود، چند تناز فـرشـتـگـان از آسمان هفتم بروى فرود آمده سلام كردند و سپس گفتند: خواهشى از توداريم ! نوح پرسيد: خواهش شما چيست ؟ گفتند: خواهش ما اين است كه نفرين را به تاءخيراندازى ، زيرا اين نخستين عذاب خدا در روى زمين خواهد بود. نوح در پاسخشان فرمود: تاسيصد سال ديگر آن را به تاءخير انداختم .
وقتى سيصد سال دوم نيز به پايان رسيد و خواست نفين كند، دسته ديگرى از فرشتگاناز آسـمـان شـشـم آمـدنـد و از وى خـواسـتـنـد تا باز هم نفرين را به تاءخير اندازد، بدينترتيب سيصدسال ديگر نيز به تاءخير افتاد.
وچون نهصد سال تمام شد، پيروان نوح از آزار دشمنان به تنگ آمدند و از او خواستند تاگـشـايـشـى از خـدا بـخـواهـد.نـوح قـبـول كـرد و پس از نماز به درگاه خداوند دعاد كرد.جبرئيل نازل شد و به نوح گفت : خداوند دعاى تو را مستجاب كرد. اكنون به پيروان خودبگو كه خرما بخورند و هسته آن را بكارند و از آن نگهدارى كنند تا بزرگ شود. پس ازبارور شدن درختان ، بلا از ايشان برطرف مى گردد و فَرَجشان خواهد رسيد.
نـوح گـفـتار جبرئيل را به پيروان خود اطلاع داد. همگى خرسند شدند و دستور خداوند راانجام دادند. وقتى درخت ها بارور شد، نزد نوح آمدند و گفتند: زمانى را كه خبر داده بودى، فـرارسـيـده اسـت . نـوح از خـداونـد خـواسـت تـا مـطـابـق وعـده عـذاب رانـازل كـنـد. وحـى شـد كه به ايشان بگو: اين خرما را هم بخوريد و هسته آن را بكاريد وپـس ار بـارور شدن درختان ، گشايش مى رسد. در اين موقع بود كه يك سوم آن مردم نيزاز ديـن نـوح دسـت كشيدند و بى دين شدند. دوسوم ديگر ماندند. خرماها را خوردند و هستهاش را كـاشـتـنـد و هم چنان مراقبت مى كردند تا بارور گرديد. چون نزد نوح آمده و وفاىوعده حق را خواستند، دوباره به وى وحى شد كه به آن ها بگو: اين خرما را هم بخوريد وهـسـتـه اش را بكاريد در آن موقع هم يك سوم ديگر از دين بيرون رفتند و يك سوم باقىمـانـدنـد، بـراى بـار سـوم به دستور عمل كردند و چون هسته را كاشته و درخت شد و بهثـمـر رسيد، نزد نوح آمدند و گفتند: به جز اين افراد اندك كسى به جاى نمانده و اگرايـن بـار نيز فَرَج ما به تاءخير افتد، ترس آن داريم كه ما به تاءخير افتد، ترس آنداريم كه ما نيز به هلاكت در دين و گمراهى دچار شويم .
حـضرت نوح نماز خواند ودعا كرد. در دعاى خود گفت : پروردگارا جز اين افراد اندككسى در پيروى من باقى نمانده و من ترس ‍ آن دارم كه اگر اين بار فرج را به تاءخيراندازى اينان هم از دين بيرون روند. در اين وقت بود كه خداوند بدو وحى فرمود: دعايت رامستجاب كرديم ، اكنون دست به كار ساختن كشتى شو.(104)
در حديث ديگرى است كه پس از اين آزمايش ها، بيش از هفتادوچند نفر به جاى نماندند. خداىسـبحان به نوح وحى كرد:اين براى آن بود تا مؤ منان خالص و پاك به جاى بمانندو افراد ناخالص از كنار تو پراكنده شوند. اكنون من به آن ها نيرويى در دين مى دهم كهتـرس و بـيـمـشـان را بـه آسـايـش و امـن تـبـديـل كـنـد تـا از روى اخـلاص مـرا عـبـادتكنند
.(105)
بـه هـر صـورت ، هـنـگـامـى كـه نوح از ايمان آوردن قوم خويش ماءيوس گرديد و آن همهلجـاجـت و سـتـيـزه جويى را ديد، ايشان را به سختى نفرين كرد و گفت :... پرودگاراديـّارى از كـافـران را در زمـيـن (زنـده ) مـگـذار، كـه اگـر زنده شان بگذارى بندگانت راگمراه كنند و جز بدكارانى ناسپاس توليد نكنند.(106)
خداى تعالى نيز دعاى نوح را مستجاب فرمود و عذابى قطعى را برآن مردم ستم گر مقرركـرد و حـكـم عـذاب آن هـا بـه گـونـه اى بود كه از وساطت نوح نيز درباره آن ستمكارانجلوگيرى كرد و بدو گفت :
ولاتخاطبنى فى الذين ظلموا انّهم مغرقون (107)؛
دربـاره ايـن سـتم گران مرا مخاطب مساز و (وساطت نكن و نجاتشان را از من مخواه ) كه غرقشدنى هستند.
آرى مـردمـى كـه اين قدر خيره سرند كه به جاى تقدير و تشكر از چنين پيغمبرى كه شبوروز خود را وقف هدايت آنان كرده و به طور رايگان در آن مدت طولانى كمر همّت بسته تاآن هـا را از تـواشـع وكـرنش در برابر بتان بى جان و پرستش مجسمه هاى بى روحى -كـه جـز ايـجـاد تـفـرقه و دودستگى و خمودى فكر و بدبختى ، ثمره ديگرى براى مردمنـداشـت - رهـايـى بـخـشد، او را كتك مى زنند و آن همه آزار و صدمه مى رسانند و به جاىاسـتـمـاع سـخـنـان جـان بـخـش او، چـنـان كه خود نوح مى گويد: انگشت ها را در گوش مىگـذاردنـد و جـامـه هـا را بـر سـرمـى كـشـيـدنـد كه سخنان او را نشوند، چنين مردمى مستحقنـابـودى و هـلاكـت هـسـتـنـد و بـايـد از بـيـخ و بـن كـنـده شـونـد و بـه جـاى آن هـانـسـل جديدى بيايند كه قابليّت درك حقايق و آمادگى پذيرفتن سخنان پيامبران الهى راداشته باشد.
كشتى نوح
پـس از آن كـه خـداى تـعـالى بـه نـوح خبرداد كه به جز اين افراد اندك كس ديگرى بهتـوايـمـان نخواهد آورد، دستور ساختن كشتى را صادر فرمود و چنان كه از ظاهر قرآن بهدسـت مـى آيـد، سـاخـتـن كـشـتـى تا به آن روز بى سابقه بوده است ، از اين رو به نوحفـرمود:كشتى را تحت نظر ما و به دستور ما بساز و درباره كسانى كه ستم كرده اندمرا مخاطب مساز (و نجاتشان را از من مخواه ) كه غرق شدنى هستند.(108)
نـوح نـيـز طـبق دستور الهى دست به كار ساختن كشتى شد و تخته ، ميخ و چوب از اطرافتـهـيـه مـى كـرد و زيـر نـظـر فـرشـتـگـان الهـى ، آن هـا را بـه هـممتصل ساخته و به سرعت كشتى را آماده مى كرد.
و همان گونه كه پيش از اين اشاره شد، آن مردم كوته فكر كه منطق درستى نداشتند و درصـدد بودند تا به هر نحو شده نوح را بيازارند، وسيله جديدى براى آزار حضرت بهدست آوردند و زبان به تمسخر شيخ ‌الانبياء گشودند و هركس به نحوى او را سرزنش ‍ واستهزا مى كرد.
يـكـى مـى گـفـت كه اى نوح پس از پيغمبرى ، نجّار شده اى ؟ ديگرى پوزخند مى زد و مىگـفـت كـه در ايـن سـرزمـيـن خـشـك كـه آبـى وجـود نـدارد، كـشـتـى بـا ايـن عـرض وطـول را بـراى چـه مى سازى ؟ نكند در بيابان خشك مى خواهى كشتى بانى كنى ؟ سومىمى گفت كه اين كشتى را در خشكى مى سازى ، پس كجا در آب مى اندازى !
نـوح در پـاسخ آن ها يك جمله مى گفت و اظهار مى داشت :اگر شما امروز ما را مسخره مىكـنـيـد، روزى خـواهـد آمـد كه ما نيز شما را مسخره كنيم ، و به زودى خواهيد دانست كه عذابخواركننده و ذلّت بار به سراغ كدام يك از ما دو طايفه خواهد آمد(109).
در حديث است كه چون شروع به درخت كارى كرد، كسانى كه بروى عبور مى كردند مسخرهكـنـان بـدو مـى گفتند:به درخت كارى مشغول شده اى ؟ وقتى درخت ها بزرگ شد و آن ها راقطع و شروع به نجّارى كرد، بدو مى گفتند: نجّار شده اى ! و همين كه به ساختن كشتىمـشـغـول شـد بدو مى خنديدند و به يك ديگر مى گفتند: حالا ديگر در اين سرزمين بى آببـه شـغـل كشتى بانى دست زده و ملّاح شده است ! آن دوران هم گذشت و به تدريج كشتىساخته و حاضر شد.
در مـقـدار طـول ، عـرض ، ارتـفـاع و كـيـفـيـت آن كـشـتـى اخـتـلاف اسـت . بـعـضى گفته اند:طـول آن 1200، عـرضـش 800 وارتـفـاعـش 80 ذراع بـوده اسـت وطـبـق ايـنقـول روايـتـى هـم از امـام صـادق (ع ) رسـيـده اسـت ، ديـگـرى گـفـتـه اسـت :طـول آن 700، عـرضـش 500 و ارتـفـاعـش 80 ذراغ بـوده وقـول سـوم آن اسـت كـه طول آن 300، و عرض و ارتفاعش 30 ذراع بوده است ، واللّه اءعلم.(110)
از ابـن عـبـاس نقل شده كه كشتى مزبور داراى سه طبقه بود. طبقه زيرين براى جانورانوحـشـى ، طـبـقـه وسـط بـراى چـهارپايان و طبقه بالا براى مردمى كه با نوح بودند، وحـضـرت نـوح هـر چـه خـوراكـى و لوازم ديـگـر بـرداشـتـه بـود، در هـمان طبقه بالا جاىداد.(111)
بـه هـرصـورت كـشـتـى آمـاده شد و نوح منتظر فرمان خداوند بود. در اين وقت دستور آمد:وقـتـى كـه ديـدى فـرمـان در رسـيـيـد(و نـشـانه هاى عذب آمد) و (آب از) تنور جوشيدنگـرفـت ، از هر حيوانى يك جفت بردار و خاندانت (به جز آن كسانى كه وعده عذاب آن ها راپـيـش از ايـن بـه تو خبر داده ايم ) و هم چنين كسانى كه به توايمان آورده اند را با خودبـردار و بـه كـشتى وارد شو، ودرباره كسانى كه ستم كرده اند با من گفت و گو مكن كهغرق شدنى هستند.(112)
تنور كجا بود و منظور از آن چيست ؟
چـنـان كـه گـفـتـه شـدن نـشـانـه توفان ، جوشيدن آب از تنور بود. و تنور در لغت بهجـايـگـاه طـبـخ نـان گـويـنـد مـطـابـق چـنـد حـديـث و گـفـتـارى كـه از ابـن عباس و ديگراننقل شده ، تنور مزبور كه اكنون در مسجد كوفه است تنورى بود كه در خانه نوح يا درخـانه زن مؤ منى قرار داشت كه براى پخت نان از آن استفاده مى كردند. زن نوح يا آن زنمؤ منه مشغول پخت نان بود كه ناگاه جوشش آب را از تنور مشاهده كرد. بى درنگ جريانرا بـه نـوح گزارش دادند. آن حضرت بيامد و مقدارى خاك رويآن ريخته و آن را مهر كرد،سـپـس به كنار كشتى آمد و كسانى را كه قرار بود در كشتى سوار كند و هم چنين حيواناترا در آن جـاى داد. سـپس بازگشت و خاك ها را از روى تنور به يك سو زد و در اين وقت آبجوشيد و آسمان نيز همانند دهانه مشك شروع به باريدن نمود و رود فرات و چشمه ها نيزطغيان كردند و آب زمين را فراگرفت .(113)
دربـاره تـنور گفته هاى ديگرى نيز نقل شده مانند اينكه : گفته اند منظور از تنور، همانظـاهـر وسطح زمين است ؛ يعنى آب از سطح زمين جوشش كرد و يا از منظور طلوع خورشيد ودرخـشـنـدگـى آفـتاب است ، ولى همان گونه كه طبرسى و مجلسى (ره ) و ديگران گفتهاند، قول اوّل صحيح تر است .
در هـر حـال آب از چـشمه ها به شدت جوشيد و رودها طغيان نمود و از آسمان هم مانند دهانهمـشـك بـاران مـى ريـخـت . طولى نكشيد كه سراسر زمين و دشت وبيابان را آب فراگرفت.تـنـهـا نـوح و خـانـدان و پـيـروانـش بـودنـد كـه به كشتى درآمدند و از غرق شدن نجاتيافتند.
نـوح بـه هـمـراهـانـش گـفـت :در كـشتى سوار شويد و به نام خدا در وقت سوار شدن وايـسـتـادنش تبرّك جوييد كه پروردگار من آمرزنده و مهربان است .(114) آنان نيزنام خدا را برزبان جارى ساختند و همگى در كشتى جاى گرفتند.
كـشـتـى ، آن هـا را در ميان امواجى چون كوه پيش مى برد(115) و آن ها كه سواركـشـتـى بـودنـد، مـردم گـردن كش و خيره سر كافر را مى ديدند كه چگونه در ميان امواجخروشان با مرگ دست به گريبان اند و ميان توفانِ خشم پرودگار دست وپا مى زنند وپاسخ سركشى و پوزخنده هاى خود را مى گيرند.
آرى خداى سبحان درباره آن ها مى گويد:ما، نوح و همراهانش را در آن كشتى نجات داديم، و ديگران را غرق كرديم و به راستى كه در اين جريان عبرتى است و بيشترشان مؤ مننـبـودنـد.(116) و در جـاى ديـگـر مـى گـويد:ما نوح و همراهانش را در آن كشتىنـجـات داديـم و تـنـهـا آنان را جانشين (وباقى ماندگان ) در زمين قرار داديم و كسانى كهآيـات مـا را تـكـذيـب كـردنـد غـرق كـرديـم ، پس بنگر كه چگونه بود سرانجام بيم دادهشـدگـان ... و بـه جـرم خـطـاكـارى هـاى خـودشـان بـود كـه غـرق شـده وداخل دوزخ شدند.(117)
تعداد نجات يافتگان
در تـعـداد ايـمان آورندگان و آن ها كه به كشتى سوار شدند، اختلاف است . و پيش از ايندر حـديـثـى گـذشـت كـه آن هـا هـفـتـادوچـنـد نـفـربـودنـد. قـرآن كـريـم بـه طـوراجمال مى گويد:و جز اندكى بدو ايمان نياوردند.(118) جمعى از مفسّران گفتهانـد: مـجـمـوع آن هـايـى كـه بـه وى ايـمـان آوردنـد، هشتاد نفر بودند و به گفته بعضىديـگـرى هـفـتـاد و هشت نفر بودند كه هفتاد و دو نفر آن ها از مردان و زنان قوم او و شش نفرديگر پسران و زنانشان بوده اند. هم چنين در حديثى از امام صادق (ع ) است كه جمعا ده نفربودند و نيز قولى است كه هفت نفر بوده اند.(119)
بـه هـرحـال گـروه انـدكـى بـوده انـد كـه سـه پسر نوح ، يعنى سام ، حام و يافث - كهنژادهاى كنونى روى زمين از نسل آن هايند- با زنانشان در ميان آن بودند.
داستان پسر نوح
نوح پسر ديگرى به نام كنعان داشت كه جزء دشمنان او بود از پدر كناره گرفته و بهديـن و آيـيـن او ايـمـان نـيـاورده بـود. هنگامى كه آب از هر سو زمين را فراگرفت و نوح وهـمـراهـانـش در كـشـتـى قرار گرفتند و آن منظره هولناك را تماشا مى كردند، ناگاه چشمنـوح بـه آن پسر افتاد كه مانند مردم ديگر براى نجات خويش تلاش مى كند و مى خواهدبه وسيله خود را از غرق شدن نجات دهد.
نـوح بـه دليـل عـلاقـه پـدرى او را صـدا زد و گـفـت :پـسـرجـان ! بـيـا بـا مـا سـوارشو(وايمان آور) و از زمره كافران بيرون آى .(120)
آن بى چاره به حدّى گرفتار غرور بود كه به جاى آن كه در آن لحظه حساس سخن پدررا بـشـنـود و نصيحت او را بپذيرد در جواب گفت : هم اكنون به كوهى پناه مى برم تامـرا از خـطـر آب حـفـظ كـنـد.(121)امـا نـمـى دانـسـت كـه ايـنسيل و توفان معمولى نيست ، بلكه عذاب و قهر الهى است كه به صورت توفان درآمدهو آن مردم خيره سر را در كام خود فرومى برد و با اين وضع ، راه فرار بروى مسدود است. نـوح ايـن مـطـلب را نـيـز بـه وى تـذكـر داده و از روىدل سوزى گفت : امروز در برابر فرمان و عذاب الهى پناه گاه و نگهبانى وجود نداردو تـنـهـا كـسـانـى كـه (بـه وسـيـله ايـمـان بـه خـدا) مـورد رحـمـت الهـى قـرار گـيـرنـد،اهل نجات هستند....(122)
شـايـد هـنـوز سـخـن نـوح بـه پـايـان نـرسـيـده بـود كـه مـوج بـرخـاسـت ومجال ادامه سخن را از كف او ربود و ميان آن دو جدايى افكند وپسر نوح را در كام خود كشيد.
نوح كه قبل از آن وعده نجات خاندان خود را از خداى سبحان دريافت كرده بود، در اين وقتروى تضرّع و نياز به درگاه پروردگار بى نياز كرد و گفت :پروردگارا! پسر منجزء خاندان من است و وعده تو حق است .(123) و تو خود وعده كردى كه من و خاندانمرا نجات بخشى !
پـرودگار متعال به نوح پاسخ داد:وى از خاندان تو نيست ... و چيزى را كه بدان علمندارى از من درخواست مكن و تو را پند مى دهم كه از نادانان نباشى .(124) حضرترضـا(ع ) در تـفـسـيـر ايـن آيـه فـرمـود: وى پـسـر صـلبـى و نـسـبـى نوح بود، اما چوننافرمانى خداى عزوجل را نمود(و از آيين پدر پيروى نكرد) خداوند او را از پدر جدا كرد واز زمره خاندان نوح بيرون برد.(125)
يـعـنـى در پـيش گاه پرودگار متعال ، عمل و كردار افراد ميزان نزديكى و دورى آن ها بهپـيـغـمـبران بزرگوار الهى و مردمان صالح درگاه پرودگار است و ارتباط خويشاوندىبـا آنـان در ايـن بـاره هـيـچ تـاءثـيـرى نـدارد و در وقـتنزول عذاب به كار نمى آيد.
آرى در ايـن درگـه سـلمـان فـارسـى (126) بـراثـر اطـاعـت حـق و پـيـروى دسـتـورهاىرسـول گـرامـى اسـلام از زمـره خـانـدان آن بـزرگوار گشته و به افتخار السلمان منّااهـل البـيـت مـفـتـخـر مـى گـردد، ولى پـسـر نـوح به جرم نافرمانى و پيروى نكردندسـتـورهـاى پـدرش از خـاندان وى جدا مى شود و خطاب انه ليس من اهلك درباره اشبه نوح نازل مى گردد.
سعدى در اين باره گويد:

پسرنوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند
پى مردم گرفت و آدم شد

روى هـم رفـتـه ، از سـؤ ال و جـوابـى كـه بـيـن خـداى تـعـالى و نـوح ردّوبـدل شـد، معلوم مى شود كه نوح از كفر دونى فرزندش بى خبر بود و گرنه با اينتضرّع وزارى نجات او را از خدا درخواست نمى كرد، زيرا وى خود از خدا خواسته بود كه: پروردگارا ديّارى از كافران را بر روى زمين باقى مگذار...(127) و با اينجمله ، نابوده همه كافران ار از خدا درخواست كرده بود و از سوى دگير خداوند نيز او رااز وسـاطـت دربـاره كافران ممنوع ساخته و صريحا بدو گفته بود:... درباره ظالمانمـرا مخاطب نساز كه غرق شدنى هستند.(128) و چون به كفر فرزند واقف گرديد،دانست كه عاطفه پدرى او را به شتاب واداشته و چيزى را كه از حقيقت آن آگاه نبوده و نمىبـايـسـتـى از خـدا بـخـواهـد درخـواسـت كرده و همين را براى خود لغزش دانست و زبان بهعـذرخـواهـى و اسـتغفار گشوده گفت :پروردگارا! به تو پناه مى برم كه چيزى را ازتـو بـخواهم كه بدان علم ندارم و اگر تو مرا نيامرزى و مورد رحمت خويش قرار ندهى اززيـان كـاران خـواهـم بـود.(129) و بـه گـفـتـه طبرسى در تفسير آيه فوق ، اينسـخـنان دليل بر كمال فروتنى نوح است كه در اين جا اظهار داشته ، چون گناهى از وىسرنزده بود كه بخواهد از آن ها به درگاه خدا استغفار كند.
آيا توفان همه زمين را فراگرفت ؟
بـعـضـى گـفته اند: توفان نوح ، ويژه يك نقطه يا قسمتى از كره زمين بوده كه نوح وقـومـش در آن سـكـونت داشتند و آن جا همان سرزمين عراق و نواحى كوفه بوده است . ايشانبراى اثبات اين حرف سخنانى نيز گفته اند.
امـا بـعيد نيست از مجموع آيات قرآن كريم ، ورواياتى كه در اين باره رسيده به انضمامشواهد ديگر، به دست آورد كه توفان زمان نوح همگانى بوده و همه زمين را فراگرفتهاست . چنان كه دعوت آن حضرت عمومى بود و ايشان جزء پيامبرانى است كه بر تمام كرهزمـين مبعوث گشته و به اصطلاح جزء پيغمبران اولوالعزم بوده است . به گفته يكى ازبزرگان تفسير: اين مطلب يعنى همگانى بودن دعوت ، بهترين شاهد و قرينه بر عموميتعـذاب اسـت گذشته از اين كه از آيات قرآنى و روايات هم اين مطلب به دست مى آيد؛ مثلامـى بـيـنـيم در آن جا كه نوح (ع ) درباره مردم نفرين مى كند مى گويد:پروردگارا ازكـافـران بـرروى زمـيـن ديـّارى بـاقـى مـگـذار.(130)يـا خـداى تـعـالى هـنـگـامنـزول عذاب به آن حضرت دستور مى دهد كه : از هر حيوانى يك جفت در كشتى جاى ده وبـاخـود بـردار.(131)و چـنـان كـه پـيـش از ايـن اشـاره شـد، تـنـهـانـسـل نوح در زمين باقى ماندند و او را پدر دوم مردم روى زمين مى دانند و جمعيت فعلى دنيارا به نژادهاى مختلفى تقسيم مى كنند كه همگى نسبشان به فرزندان نوح مى رسد، مثلامردم خاورميانه را نژاد سامى مى نامند.
در اعـلام قـرآن مـى گـويد: در لوحه هايى كه از آشور به دست آمده ، تاريخ به دو دورهمـمتاز، يكى پيش از توفان و ديگرى پس از توفان تقسيم شده است .(132) هم چنين دركـتـاب هـاى مـذهبى و تاريخى يونانيان قديم ، ايرانيان و هنديان نيز داستانى توفانىكه همه جا را فراگرفته ذكر شده است . علامه طباطبايى نيز در تفسير سوره هود عبارتهـايـى كـه در كـتـاب هـاى مـزبـور اسـت ، نـقـل كـرده و در آخـر نـظـر بـرخـى از دانشمندانفـيـزيـولوژى را آورده كـه گـفـتـه انـد وقتى ما قله هاى كوه ها را بررسى مى كنيم ، بهفـسـيـل هـايى از حيوانات برخورد كرده و آثارى از حيوانات به دست مى آوريم كه معمولاجـز در آب نـمـى تـوانـسـتند زندگى كنند. ايشان همين مطلب را شاهد ديگرى بر فراگيربودن توفان دانسته اند.
ابـن اثـير و ديگران نيز از نظر تاريخى توفان را عالم گير دانسته و گفتار مجوس راكـه مـنـكـر عـموميّت توفان بوده اند، از نظر تاريخ مردود دانسته و آيه فوق را گواهىبـر سـخـن خـويـش گـرفـته اند. مسعودى نيز در تاريخ مروج الذهب تصريح كرده كه درتوفان نوح همه زمين غرق شد.(133)
البـتـه بـرخـى احـتـمـال داده انـد و آيـات را نـيـز بـرهـمـيـن مـعـنـاحـمل كرده اند كه چون افراد بشر در آن روز منحصر به همام مردمى بود كه نوح برآن هامـبـعـوث شد و آنها نيز فقط درهمان قسمتى كه توفان نوح آن جا را فراگرفت ، سكونتداشـتند و در ساير نقاط زمين بشرى و بلكه شايد جاندارى وجود نداشت ، و از اين رو ممكناست توفان همان قسمت ها را فراگرفته و همه مردم و حيوانات آن روز به جز آن ها كه دركشتى بودند را نابود كرده باشد و نسل انسان ها از فرزندان نوح و حيوان ها نيز از همانكه نوح داخل كشتى بُرد، باقى مانده باشند. كه البتّه اثبات اين مطلب به عهده گويندهآن است و ما سخن را به همين جا خاتمه مى دهيم ، واللّه اءعلم .
پاسخ يك سؤ ال
سؤ ال ديگر اين است : به چه دليل بچه هاى بى گناه قوم نوح با پدران و مادران گنهكار خويش دچار توفان شدند؟
در مـقـام پـاسـخ گـويـى بـايد به اين مطلب توجه داشت كه ميان نابودى افراد انسان وحـيوانات ديگر با عذاب الهى اين ملازمه و ارتباط وجود ندارد و چنان نيست كه هر نابودىچـه عـمـومى و چه خصوصى كه ميان ملت ها و نقاط مختلف زمين اتفاق مى افتد، همه از روىعـقـوبـت و انـتـقـام الهى در مورد فرد فرد ملت هاى نابود شده باشد، بلكه همه حوادث وبـلاهـاى عـمومى ؛ مانند زلزله ، وبا و طاعون كه گروه گروه مردمان بدكار و نيكوكار وبـزرگ و كـوچـك را بـك جا نابود مى كند، طبق يك قانون كلى و طبيعى است كه هنگامى كهجـايـى را فـرا گرفت ، همه را باخود نابود مى كند اگر چه علت اساسى اين بلاها نيزبـه هـم خـوردن نـظـام تـكـويـن و اوضـاع عـالم اسـت كـه آن هـم بـاز بـر اثـراعـمـال بـد مـردم و مـعـلول گـنـاهـان اسـت و خـداى تـعـالى نـعـمـت هايى را كه به ملتى داددگـرگـون نـمـى كـنـد تا وقتى كه خود آن ملت موجبات دگرگونى آن را فراهم كنند، اماوقـتـى نـظـام بـه هـم خورد و بلا آمد به كوچك و بزرگ رحم نمى كند و همه را از بين مىبـرد. بـعـضـى هـم مـى گـويـنـد: چـون خـود اين موضوع ، يعنى آگاه شدن ستم گران ازنـابـودى حـيـوانـات و كـودكـانشان ، موجب ناراحتى بيشتر و عذاب آنان مى شود، از اين رووقـتـى عـذاب ، قـوم سـتـم كـار را فـراگـرفـت اطـفـال و حـيـوانـاتـشـان را نـيـزشامل مى گردد تا شكنجه بيشترى ببينند.
در ايـن جـا روايتى نيز از حضرت رضا(ع ) رسيده است كه اگر از نظر سند معتبر باشد،در خـصـوص قـوم نـوح بـه خـوبـى رفـع اِشـكـال مـى كـنـد. صـدوق (ره ) درعلل و عيون از عبدالسلام هروى روايت كرده كه گفت :به حضرت رضا عرض كردم بهچـه عـلت خـداى عـزوجـل در زمـان نـوح هـمـه دنـيـا را غـرق كـرد بـا ايـن كـه مـيـان آن هـااطفال و افراد بى گناه نيز وجود داشتند؟
حـضـرت فـرمـود: اطـفـال در آن هـا نـبـودنـد، زيـرا خـداىعـزوجـل از چـهل سال پيش از توفان ، مردان و زنان را عقيم كرد كه ديگر صاحب فرزندىنـشـوند و از اين رو نسلشان منقطع گرديد و هنگامى كه غرق شدند طفلى ميان آن ها نبود وخـداى عـزوجـل بـى گـناهان را به عذاب خود نابود نكرد. و ديگران نيز كه مستقيما تكذيبنـكـرده بـودنـد بـه واسـطـه ايـن كـه بـه عـمـل تـكـذيـب كـنـنـدگـان راضـى بـودند غرقشدند
.(134)
پس از طوفان
در اين كه نوح و همراهانش چه اندازه در كشتى بودند، اختلاف نظر است . برخى گفته اندكـه هـفـت روز در آن بـودنـد، سـپـس آب فـرو نـشست و كشتى بر كوه وجودى (كوهى است درموصل ) قرار گرفت . برخى اين مدت را بيش از يك ماه ذكر كرده اند و در حديثى است كهشـش مـاه در كـشـتـى بـودنـد. يـعـقـوبـى هـم مـى گـويـد: از روزى كـه نـوحداخـل كـشـتـى شـد تـا وقـتـى كـه از آن بـيـرون آمـد، يـكسال و ده روز طول كشيد.(135)
در قـرآن كـريـم بـدون آن كـه از مـدت تـوقـف نـوح در كـشـتى سخن به ميان آورد، جريانفـرونـشـستن آب و قرار گرفتن كشتى را بر كوه جودى در يك آيه كوتاه بيان فرموده وآيه مزبور به قدرى فصيح و زيباست كه فصحاى عرب آن زمان و دشمنان اسلام را بهاعجاب واداشت و از آوردن مانند همين يك آيه ناتوان بودند و به عجز خود اعتراف كردند.
متن آيه چنين است :
و قـيـل يـا ارض ابـلعـى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر واستوت علىالجودىّ و قيل بعدا للقوم الظّالمين (136)؛
گـفـتـه شـد كـه اى زمين آب خود را فرو بر، و اى آسمان (باران را) بازگير، و آب فرورفـت ، و فـرمـان انـجـام شد و كشتى بر (كوه ) جودى قرار گرفت و گفته شد دورى برگروه ستمكاران باد.
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان نـقل كرده كه كفار قريش خواستند مانند قرآن سخنىبياورند. براى اين كار چهل روز خوراك خود را نان سفيد مغز گندم ، گوشت برّه و شرابنـاب قـرار دادنـد تـا ذهنشان پاك گردد. هنگامى كه خواستند شروه به كار كنند، اين آيهبـه گـوشـشان خورد؛ ايشان به يك ديگر گفتند: اين سخن شبيه كلام مخلوق نيست و كسىنـمـى تـوانـد مـانـنـد آن بـيـاورد. از ايـن رو از كار خود دست كشيده و ماءيوسانه از هم جداشدند.(137)
به هر صورت نوح و همراهانش از كشتى فرود آمدند و براى آغاز زندگى روى كره زمين ،شـروع بـه فـعـاليـت كردند و به ساختن خانه و قلمه زدن درختان و تنظيم امور زندگىپرداختند.
در عـمـر نـوح پـس از تـوفـان اخـتـلاف اسـت . بـرخـى 350سـال گـفـتـه انـد. يـعـقـوبـى در تـاريـخ خـود 360سـال و طـبرى در نقلى آن را 348 سال ذكر كرده و در چند حديث ازائمه بزرگوار ما 500سـال نـقـل شده است .(138) و پيش از اين گفته شد كه مجموع عمر آن بزرگوار را نيزدر روايـات بـسيارى 2500 سال ذكر كرده اند و صدوق (ره ) در كتاب امالى حديث جامع وجـالبـى در ايـن بـاره نقل كرده كه ترجمه آن چنين است : وى به سندش از امام صادق (ع )روايت كرده كه فرمود:
نـوح پـيـغـمـبـر 2500 سـال زنـدگـى كـرد كـه 850سـال آن قـبـل از بـعـثـت و نـبـوت و 950 سـال ديـگـر پـس از بـعـثـت بـود كـه مردم را بهخـداپـرسـتـى دعـوت مـى كـرد. سـپـس 200 سـال سـرگـرم سـاخـتـن كـشـتـى شـد و 500سـال نـيـز پـس از فـرود آمـدن كـشتى زنده بود كه شهرها را بنا كرد و فرزندانش را دربلاد سكونت داد.
آن گاه هنگامى كه در آفتاب نشسته بود، ملك الموت نزد وى آمد و سلام كرد. نوح جوابشرا داد وبـدو گـفـت : حاجتت چيست ؟ (و به چه منظورى آمده اى ؟) ملك الموت پاسخ داد: آمده امتا جانت را بگيرم ! نوح پرسيد: اين مقدار مهلتم مى دهى كه از آفتاب به سايه بروم !گفت : آرى نوح برخاست و به سايه آمد و روبه وى كرده گفت : اى ملك الموت ! آن چه دردنيا بر من گذشت (و اين عمرطولانى ) همانند اين بود كه از آفتاب به سايه آمدم ، اكنونماءموريت خود را انجام ده . و عزرائيل جان آن حضرت را گرفت .(139)
مـسـعـودى در حـديـثـى نـقـل كـرده كـه آن حـضـرت 2800سال زندگى كرد و وقتى ملك الموت براى قبض روح وى آمد، نوح در آفتاب نشسته بود.مـلك المـوت سـلام كرد و عرض كرد: خداى عزوجل مرا براى قبض روح شما فرستاده است .حـضـرت نـوح فرمود: به من مهلت ده تا به آن جا بروم . و به زير سايه درختى اشارهكـرده بـدان جـا آمـد و دراز كـشـيـد و بـه مـلك المـوت فـرمـود: مـاءمـوريـت خـود را انجام ده .عزرائيل پيش آمده گفت : اى كسى كه ميان فرزندان آدم عمرت از همه آن ها طولانى تر بوده، دنيا را چگونه يافتى ؟ نوح گفت : چيزى به ياد ندارم جز همين كه از آفتاب به سايهآمدم .(140)
ابـن اثـيـر گـفته است : هنگامى كه مرگ نوح در رسيد، بدوگفتند: دنيا را چگونه ديدى ؟گـفـت : مـانـنـد خـانـه اى كـه دو در داشـت از يـك در وارد شـدم و از در ديـگـر بـيرون رفتم.(141)
گفت وگوى نوح (ع ) با شيطان
صـدوق (ع ) در حديثى از امام باقر(ع ) روايت كرده كه فرمود: پس از اين كه نوح نفرينكـرد و قـوم او غـرق شدند، شيطان نزد او آمد و گفت : اى نوح تو حقّى بر من دارى كه مىخـواهـم جبران كنم . نوح فرمود: چقدر براى من ناراحت كننده است كه من به گردن تو حقّىپـيـدا كرده باشم . اكنون بگو آن حق چيست ؟ شيطان گفت : آرى تو نفرين كردى و خدا اينمـردم را غـرق كـرد و كـسى به جاى نماند كه من او را بفريبم و از راه راست بيرون برم .ايـنـك تـا آمـدن قـرن ديگر و نسل آينده من آسوده هستم . نوح گفت : اكنون چگونه مى خواهىجـبـران كـنـى ؟ شـيطان گفت براى تلافى اين حقى كه به گردن تو دارم ، چند جمله بهتـو مـى گـويم : در سه جا به ياد من باش (و مرا از خاطر مبر) كه من در اين سه جا از هرجـاى ديگر به آدمى نزديك ترم : اوّل در جايى كه خشم مى كنى ، دوم در وقتى كه ميان دونـفر قضاوت مى كنى وسوم هنگامى كه با زن بيگانه اى خلوت مى كنى و كس ديگرى باشما نيست .(142)
در حـديـث ديـگـرى آمده است كه شيطان نزد نوح آمد و گفت : تو حق بزرگى به گردن مندارى و مـن بـه تـلافـى آن آمده ام تا براى تو خيرخواهى كنم . مطمئن باش كه در گفتارم(دروغ نـخـواهـم گـفـت و) خيانت نمى كنم . نوح از سخن وى ناراحت شد و خوش نداشت با اوتـكـلم كـنـد. خـداى سـبـحـان بـه او وحـى فـرمـود: بـا او سـخـن بـگـو و از او سـؤال كن كه من حق را بر زبانش جارى خواهم كرد.
در ايـن وقـت نـوح فـرمـود: سـخـن بـگـو! شـيـطـان گـفـت : هـرگـاه فـرزنـد آدمبـخـيل ، حريص ، حسود باشدو يا در كارها عجله كند، به زودى به چنگ ما مى افتد و مانندمـوم در دسـت مـا بـاشـد و اگـر هـمـه ايـن صـفـات در وى جـمـع شـود، ما نامش را شيطانمريد(143)مى گذاريم . نوح پرسيد: اكنون بگو كه حق بزرگى كه به گردنتـو پـيـدا كـرده ام چـيـسـت ؟ گـفـت : تـو نـفرين كردى و به فاصله كمى همه را به دوزخافكندى و مرا آسوده ساختى ، و اگر نفرين تو نبود، روزگار زيادى من سرگرم آن ها مىبودم .(144)
در حـديـث ديگرى از ابن عباس نقل است كه نصيحت شيطان به نوح اين بود كه گفت : مباداتـكـبـر بـورزى كـه هـمـان سبب شد من به آدم سجده نكنم و رانده درگاه الهى گردم . مباداحرص بورزى كه همه بهشت بر آدم مباح گرديد و تنها از يك درخت ممنوع گرديد و حرصواداراش كـرد از آن بـخورد. مبادا حسد بورزى كه همان سبب شد تا فرزند آدم برادرش رابـه قـتـل رساند. نوح بدوگفت : اكنون بگو در چه وقت نيرو و قدرت تو بر فرزند آدمبيش از اوقات ديگر است ؟ گفت : هنگام غضب .(145)
قبر نوح (ع ) و اوصياى پس از وى
چـنـان كـه پـيـش از اين اشاره شد، مطابق اخبار و تواريخ ، قبرنوح در نجف و در كنار قبرامـيـرمـؤ مـنان (ع ) قرار دارد و اين جمله در زيارت نامه آن حضرت است كه زيارت كننده مىخواند:السلام عليك و على ضجيعيك آدم و نوح .
پـس از نـوح بـه فـرمـان الهـى فرزندش سام وصى او گرديد و به نگهبانىآثـار انـبـيـا و وصـيـت پـدر نـايـل آمـد و جـمـعـى او را از پـيـمـبـرانمـرسـل مـى دانـنـد. وى در زمـان خـود بـا مـخـالفت برادارنش حام و يافث وفرزندان قابيل و عوج بن عناق و ديگران مواجه شد و سرانجام چنان كه گفته اند، پس از600 سال ، دار فانى را وداع گفت و فرزندش ارفخشد را وصى خود گردانيد وآثار انبيا را به وى منتقل كرد.
عموم مورخان ارفخشد را ابوالانبيا ناميده اند و گفته اند كه نسب پيمبران پس از نوح بهوى منتهى مى شود. گويند ارفخشد براى نگهبانى ميراث پيمبران و دعوت مردم به پاكى، فضيلت و تبليغ آيين الهى پدران خويش ، رنج فراوانى بد و آزار بسيارى ديد تا اينكـه در سـن 460 سـالگـى از دنـيـا بـرفـت و فـرزنـدش شـالخ را وصـى خـودگـردانـيـد. اينان گويند كه شالخ پدر حضرت هود است كه خداوند نامش را در قرآن ذكرفرموده و يكى از سوره هاى قرآنى هم به نام پيغمبر بزرگ ناميده شده است .
شـالخ بـه گـفـتـه يـعـقـوبـى و بـرخـى ديـگـر بـه مـدت 430سـال در ايـن جهان زنده بود و مردم را به اطاعت پروردگار دعوت مى كرد و از نافرمانىخدا برحذر مى داشت و عذاب هاى گناه كاران را به ياد آن ها مى آورد. پس از وى فرزندشهـود كـه نـامـش را عـابر نيز ذكر كرده اند، به تبليغ الهى وحفظ آثار پيغمبرانقبلى قيام نمود!(146)
6 : هود(ع )
حضرت هود(ع ) از پيغمبران بزرگوارى است كه گذشته از ملكات عالى نفسانى و اخلاقپـسـنـديـده انـسـانـى كـه در وجـود او بـود، از نـظـرفضايل ، نسب ، زيبايى صورت و آراستگى اندام نيز ميان مردم زمان خود ممتاز بود و خداىبزرگ كمالات ظاهرى و معنوى را يك جا در او جمع كرده بود.
از سـخـنـانـى كـه مـيـان آن حـضـرت و قـوم بـت پـرسـت و سـركـش وىردّوبـدل شـده و خـداونـد در قرآن كريم نقل فرموده ، مى توان فهميد كه تا چه حدّ براىارشـاد مـردم گمراه ، بردبارى به خرج داد و چه اندازه در برابر نادانى مردم ، صبر وشكيبايى كرد كه نظير آن جز ميان پيغمبران الهى ديده نمى شود.
پس از اين كه چهلسال از عمر هود گذشت ، از جانب خداى تعالى ماءمور شد تا قوم خود را به پرستش خداىيكتا دعوت و اخلاق پست و عادت هاى ناپسندى را كه گريبان گيرشان شده بود به آنانگوشزد فرمايد و از عذاب سخت الهى بيمشان دهد.
قـوم هـود كـه طـبق گفته بعضى سيزده قبيله بودند(و نسبشان به عادبن عوص بن ارم بنسـام بـن نـوح مى رسيد و به همين سبب به قوم عاد موسوم شده بودند) مردمى ثروتمند،قوى هيكل با عمرهاى طولانى بودند.
سرزمين آن ها احقاف و در جنوب غربى جزيرة العرب بين يمن و حضرموت يا يمنو مـهـرة واقـع بـود. احقاف سرزمينى حاصل خيزز، سرسبز و پرآب بود كه در آن زمان درسـرزمـيـن هـاى مـجاور نظير نداشت . قواى بدنى آن ها به حدّى بود كه مى نويسند قطعههـاى بـزرگ سـنـگ را از كـوه مى كندند و به صورت ستون و پايه در زمين كارگذارده وروى آن ساختمان بنا مى كردند. بلندى قامت آن ها را در روايات به درخت خرما تشبيه كردهاند و عمر معمولى آنان را بين 400 و500 سال نوشته اند.
هـمـيـن ثـروت بـسـيـار و عـمرهاى طولانى و نيروهاى زياد، بيشتر آن ها را به غفلت و بىخـبـرى و ظـلم و طـغـيـان كـشـانـده بـود. تـا آن جـا كـه بـهنـقل قرآن كريم ، كسى را نيرومندتر از خود نمى شناختند... و مى گفتند كيست كه از مانـيـرومـنـدتـر بـاشـد آيـا نـمـى ديـدنـد آن خـدايـى كه آن ها را آفريد نيرومندتر از آن هابود.(147)
فـاصـله طبقاتى ميان آن ها زياد بود. هركس قدرت و نيروى بيشترى داشت به زيردستانخـود سـتـم مـى كـرد و براى جمع كردن اموال بيشتر، به بى چارگان زور مى گفت و بهجـاى آن كه در برابر آن همه نعمت هاى وافر و نيروى بسيارى كه خداى تعالى به آن هاعـنـايـت كـرده بـود، بـه سـپـاس گـزارى و شـكر وى اقدام كنند تا موجب رست گارى آن هاگردد، به سركشى خود در زمين افزوده و راه گردن كشى پيش گرفتند.
كـم كم گناه بزرگ ديگرى ميان آن ها پيدا شد و روى سابقه اى كه از بت پرستان پيشدر خـاطـر داشـتـنـد، به ساختن پرستش بت ها و پرستش ان ها دست زده و به بزرگ ترينكج روى بشرى گرايش پيدا كردند.
در ايـن وقـت خـداى تـعـالى اراده فـرمود تا هود را كه از شهر و ديار خودشان وبه آداب ورسوم و اوضاعشان آشناتر از ديگران بود، براى هدايت آن ها بفرستد.
هـود پـيـغـمـبر، مانند ساير انبياى الهى رسالت خود را بادعوت به پرستش خداى يكتا ودسـت كشيدن از پرستش بت ها شروع كرد و به ايشان فرمود:اى مردم ! خداى يگانه رابـپـرسـتـيـد كـه جـز او مـعـبـودى نـداريـد؛ چـرا تـقـوا پـيـشـه نـمـى كـنـيـد؟ و بـهدنـبال اين دعوت آسمانى و جان بخش اين نكته را نيز همانند ساير پيغمبران تذكر مى دادكه من از شما اجر و مزدى (براى تبليغ رسالت خويش ) نمى خواهم كه مزد من تنها باآن خـدايـى اسـت كـه مـرا آفـريده است ؛ چرا نمى انديشيد تا بدانيد كه من به منظورانـدوخـتـن ثـروت يـا كـسـب ريـاسـت بـرشـمـا، دست به كار تبليغ نشده ام و فقط از روىخـيـرخـواهـى وانجام وظيفه است كه شما را از بت پرستى نهى و به خداشناسى دعوت مىكـنـم . من رسالت هاى پروردگار خويش را به شما ابلاغ كرده و خيرخواه امينى براىشما هستم .
اى مردم ! از خدا بترسيد و (حرف مرا بشنويد) از من پيروى كنيد. از آن خدايى بترسيدكـه بـه آن چـه مـى دانـيـد، نيرو و كمكتان داده ، به وسيله چهارپايان و پسرانتان كمكتانكـرده و بـه بـاغ هـا و چـشـمـه سارها و به راستى كه من از عذاب آن روز بزرگ بر شماتـرسـانـم .(148) اما آن مردم خيره سر به جاى اطاعت از سخنان خيرخواهانه هود درپاسخ او گفتند:برما يكسان است چه ما را پنددهى و چه پندمان ندهى ، كه اين كار (بتپرستى ) رفتار گذشتگان ماست (149) و ما دست بردار نيستيم .
آزارى كه هود از مردم كشيد
مـى گويند نخستين بارى كه هود در جمع آن مردم بت پرست آمد و آن ها را به خداى يگانهدعوت كرد، بدو گفتند: اى هود تو نزد ما مورد وثوق و شخص امينى هستى !
هـود گـفـت : مـن پـيـغـمـبـر خدا هستم كه نزد شما آمده و مى گويم كه دست از پرستش بت هابـردارى . وقـتـى ايـن سخن را شنيدند، برخواسته و بدو حمله كردند و او را به حدّى كتكزدند كه يك شبانه روز بى هوش روى زمين افتاد. چون به هوش آمد گفت : پروردگارا! منمـاءمـوريـت خـود را انـجـام دادم و رفـتـار مـردم را نـيـز مـشـاهـده كـردى . در ايـن قـوتجبرئيل برآن حضرت نازل شد و عرض ‍ كرد: اى هود! خداى تعالى به تو دستور مى دهدكـه بـه كـار خود ادامه دهى و از دعوت مردم خسته نشوى . خدا وعده فرموده ترس و وحشتىاز تو در دل آن ها بيفكند كه ديگر قادر به آزار و كتك زدن تو نباشند.
هـود بـرخاست و براى بار دوم نزد آن ها آمد و گفت : شما در زمين سركشى كرده و فساد رااز حـدّ گـذرانـده ايـد. قوم او كه ديدند دوباره هود به سروقت آن ها آمده گفتند: اى هود! ازايـن حـرف هـا دست بردار كه اگر اين بار به تو حمله كنيم چنان تو را مى زنيم كه باراوّل را از ياد ببرى !
هـود گـفت : از اين سخن ها دست برداريد. به سوى خدا بازگرديد و به درگاه او توبهكـنـيـد. مـردم در صـدد آزار وى برآمدند و چون از او وحشت داشتند، همگى به صورت دستهجـمـعـى بـراى آزار او پـيـش آمـدنـد، ولى هود فريادى بر سرآن ها زد كه همه شان فراركردند.
هود به آن ها گفت : اى مردم ! به راستى كه شما كفر و ناسپاسى را مانند قوم نوح از حدّگذرانده ايد و سزاوار هستيد تا همان طور كه نوح درباره قوم خود نفرين كرد، من هم شمارا نـفـريـن كـنـم . گـفتند: اى هود! خدايان قوم نوح ناتوان بودند، ولى خدايان ما نيرومندهستند و خود ما نيز مردمان قوى پنجه هستيم . تو ما را با قوم نوح يكسان مپندار.
از جمله سخنان ناهنجارى كه به هود مى گفتند، آن بود كه به او مى گفتند: ما تو را آدمىسفيه و نادان مى بينيم و گمان داريم كه دروغ گو هستى . هود گفت : اى قوم ! من سفيهنيستم ، بلكه فرستاده پروردگار جهانيانم .(150)
اى مـردم ! از پـروردگـار خـود آمـرزش بـخـواهـيـد و سپس به درگاهش توبه آريد تابـاران فـراوان بـر شـمـا بـبـارد و نـيـرويـى بـر نـيـروى كـنـونى كه داريد بيفزايد(ونيرومندتر شويد) و به حال كفر و نافرمانى از دعوت من رونگردانيد.(151)
از جمله اعمال قوم عاد
از آيات قرآن كريم و سرزنش هود(ع ) مشخص مى شود كه قوم عاد چه كارهايى مى كردند.از جـمـله اين كه در جاهاى بلند و قلّه هاى كوه ، ساختمان هايى بنا مى كردند بدون اين كهاحـتـيـاجـى بـه آن هـا داشـته باشند و گويا فقط به خاطر فخرفروشى بر ديگران ياتـفـريـح كـردن آن هـا را مـى ساختند. از اين رو هود در مقام سرزنش مى گويد:آيا در هرجـاى بلندى (كه مى رسيد) به بيهود سرى (و روى سرگريم و هوس رانى ) ساختمانىبراى نشانه بنا مى كنيد.(152)
و در تـفـسـير مجمع البيان آمده است : قوم عاد برج هاى بلندى براى كبوتران مى ساختندكبوتران را براى بازى در آن جا نگهدارى مى كردند و هود آن ها را از اين كار سرزنش مىنمود.(153)
از جمله اين كه گويا ايشان اصلا به فكر مرگ نبودند و قلعه هاى بسيار محكم و بناهاىمـرتـفـع مـى سـاخـتـنـد. هـود بـه آن هـا مـى گـفـت :و شـمـا خـانـه هـاى مـحـكم مى سازيدمـثـل آن كـه مـى خـواهـيـد جـاويـدان در آن بـاشـيـد. اگر به فكر مرگ و سرانجام زندگىبوديد، كجا چنين عمارت هاى محكمى بنا مى كرديد.
ديـگـر آن كـه شـمـا چـون دسـت بـه سـوى كـسـى بـگـشـايـيـد مـانـنـد جـبـاران از حدّ مىگـذارنـيـد.(154) يـعـنـى وقـتـى مـى خـواهـيد كسى را در برابر خطايى كه از وىسرزده ، تنبيه كنيد تا سرحدّ كشتن او را مورد آزار قرار مى دهيد و مانند سركشان و جبّاراناز حدّ مى گذارنيد و خلاصه آن كه شما در هردو طرف ، شهوت و غضب را از حدّ گذارنده وزياده روى مى كنيد و از مرز بندگى پا فراتر مى نهيد.
بـه دنـبـال آن ، نـعـمـت هـاى خـدا بـرايـشـان بـرمـى شـمـرد تـا با يادآورى آن نعمت ها، ازاعـمـال خـود دسـت بـردارنـد و بـه يـاد خـدا و روز جـزا افـتـنـد، امـا انـدرزهـاىدل نـشـيـن آن حـضـرت ، بـرآن دل هـاى سـخـت تر از سنگ اثر نمى كرد و در مقام تكذيب آنحـضـرت بـرآمـده و مـى گـفتند:ما عذاب نخواهيم شد و پند دادن و ندادن تو براى ما يكسان است . خداى تعالى نيز به دنبال تكذيب آن مردم و نپذيرفتن پندهاى سودمند هودمـى فـرمـايـد:هـود را تـكـذيـب كردند و دروغ گويش شمردند. ما هم نابودشانكرديم ، و در اين موضوع عبرتى است و بيشترشان مؤ من نبودند.(155)
خشك سالى در سرزمين عاد

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation