بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مـورّخـان مـى نـويـسـنـد: قـوم عـاد بـر اثـر تـكـذيـب هـود سـه يـا هـفـتسال دچار خشك سالى و قحطى شدند. چشمه ها خشك شد و باران نباريد و براى تهيه آببه سختى افتادند و ناچار به حفر چاه هاى عميق شدند، ولى باز هم آب به حدّ كفايت نبودو زنـدگـى بر آن ها سخت شد. هود براى تبليغ دين حق از اين فرصت استفاده كرد و چنانكـه در بـالا اشـاره شد، به آن ها وعده داد كه اگر ايمان بياوريد، خداوند باران فراوانبـرشـما ببارد و نيرويتان افزايش يابد؛ ولى باز هم متنبّه نشدند و از بت پرستى دستنكشيدند.
آن هـا وقـتـى اصـرار هـود را در تـرويـج مـرام خـويـش ديـدنـد، گـفتند:اى هود! براى مادليل روشن و برهانى نياوردى و ما به خاطر گفتار تو از خدايان خود دست بردار نيستيمو بـه تـو ايـمـان نـمـى آوريـم .(156) وبـه تدريج زبان به اهانت و تمسخر آنحضرت گشوند و گفتند:ما درباره تو چيزى جز اين نگوييم كه بعضى را از دست دادهاى . پـس از ايـن نـيـز پـا را فـراتر نهاده گفتند: آيا تو آمده اى كه ما خداى يگانه رابـپـرستيم و از آن چه پدرانمان مى پرستيده اند، دست بداريم . اگر راست مى گويى آنعـذابـى را كـه بـدان تـهـديـدمـان مـى كنى ، براى ما بياور.(157) هود به ايشانفرمود:عذاب و غضب پروردگارتان بر شما محقق گشت . آيا در مورد نام هايى كه شماو پـدرانـتـان نـام گـذارى كـرده و سـاخـتـه ايـد و خـدا دربـاره آن دليـلىنازل نكرده با من مجادله مى كنيد؟ پس منتظر (عذاب الهى ) باشيد كه من نيز منتظر ورود آنبر شما هستم .(158)
واگـر شـمـا روى بـگـردانـيـد و سـخنم را نپذيريد، من آن چه را ماءمور به رسالت آنبـودم بـه شـمـا ابـلاغ كـردم و خداى من به كيفر تكذيب و شرك و كفرتان شما را نابودكـرده و مـردم ديـگـرى را جانشين شما خواهد كرد و شما هيچ گونه زيان و ضررى به خدانمى زنيد.(159) بلكه به خودتان ضرر مى زنيد كه از كاروان سعادت بازماندهو بدبخت خواهيد شد.
آغاز عذاب قوم هود
هـود پـيـغـمـبـر روزگـارى دراز - كـه بـرخـى آن را 760سـال نـوشـتـه انـد - ميان قوم خود بماند و رسالت خود را ابلاغ فرمود. گرچه اين مدتبـعيد به نظر مى رسد، ولى از آن قوم ، جز افرادى كمى از فرزندان سام كسى به وىايمان نياورد تا كم كم مستحق عذاب الهى شدند و خداى تعالى بادهاى صرصر وعقيم را ماءمور نابودى آن ها كرد.
مـردم بـر اثر خشك سالى منتظر باران بودند(و مطابق نقلى ، جمعى را براى دعا به مكهفـرسـتـاده بـودنـد تـا كـنـار خـانـه خـدا دعـا كـنـنـد و بـاران بـر آن هـا بـبـارد،غـافـل از آن كـه سـبـب خـشـك سـالى و خشم خدا، همان بت پرستى ايشان و نپذيرفتن دعوتفرستاده حق بود. آرى غرور و تكبر، گاهى افراد را اين چنين به بدبختى مى كشاند كهحـاضـر نـيـسـتـنـد سـخـن فـرسـتـادگـان حـق را بـشـنـونـد و بـا ايـنحـال خـود را آبـرومـنـد درگـاه خدا مى دانند و اين كه در تاريخ نمونه بسيار دارد). روزىمـشـاهـده كـردنـد كه از گوشه افق ابر سياهى پديدار شد و هم چنان به سوى آن ها پيشآمد. آن ها به گمان آن كه ابرى است آبستن باران و اكنون بر آن ها بارانى فراوانى مىبـارد، بـا خـوش حـالى گـفـتـنـد: ايـن ابـرى اسـت آبـسـتـن باران و اكنون بر آن ها بارانفـراوانـى مـى بـارد، بـا خوش حالى گفتند: اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد. ولىنـمـى دانـسـتـند عذاب سختى است كه به صورت ابر به جانب آن ها مى آيد. از اين رو هودبـه آن هـا هـشـدار داد و گـفـت : نه ، بلكه اين همان چيزى است كه به آمدنش شتاب داشتيد،بـادى اسـت كـه در آن عـذاب دردنـاكـى اسـت و به اذن پروردگار خود هر چه در سرراهش ‍باشد نابود مى كند.(160)
مولوى در اين باره چنين سروده است :

جمله ذرات زمين وآسمان
لشكر حقّاند گاه امتحان

باد را ديدى كه با عادان چه كرد
آب را ديدى كه در توفان چه كرد

آن چه بر فرعون زد آن بحر كين
وان چه با قارون نموده است اين زمين

وان چه آن بابيل با آن پيل كرد
وان چه پشه كلّه نمرود خورد

وان كه سنگ انداخت داودى به دست
گشت سيصد پاره و لشكر شكست

سنگ مى باريد بر اعداى لوط
تا كه در آب سيه خوردند غوط

گر بگويم از جمادات زمين
عاقلانه يارى پيغمبران

مثنوى چندان شود كه چل شتر
گر كشد عاجز شود از بار پُر

نـاگـهـان باد وزيدن گرفت ؛ بادى كه قرآن كريم چند خصوصيت براى آن ذكر فرمودهاست :
1. بـاد عـقـيـم يعنى باد نازا(و عقيم به زنى گويند كه باردار نمى شود، چنانكـه بـه مـردى هـم كـه نـسـلى از وى بـاقـى نـمـاند عقيم گويند). در سبب نام گذارى بادمـزبـور بـه ايـن نـام گـفته اند: بادى بود كه حامل خير نبود و جز شرّ و عذاب چيزى بههـمراه نياورده بود. چنان كه در وصف دنيا گويند دنياى عقيم ؛ يعنى دنيايى كه چيزى بهكسى نمى دهد.
مـمـكـن اسـت بـه اصـطـلاح اهـل فـن فـعـيـل بـه مـعـنـيـافـاعـل و عـقـيـم بـه مـعناى عاقم باشد. يعنى بادى بود كه نهدرخـتـى را آبـسـتـن مى كرد و نه براى لطافت هوا مؤ ثر بود و نه براى حيوانى سودمندبود، بلكه به هرچه مى رسيد آن را خشك و نابود مى كرد.
2. بـاد صـرصر كه معانى متعددى دارد، از آن جمله گفته اند: به معناى باد سرداسـت (161) ودر چـنـد حـديث نيز صرصر را همين گونه معنا كرده اند. هم چنين برخى ازاهل لغت گفته اند: بادى است كه به شدت بوزد.(162)
3. باد عاتيه يعنى باد سركش . در روايت تعبير لطيفى درباره سركشى آن بادذكـر شـده و گـفـتـه انـد: اختيار آن باد از دست نگهبانان و ماءموران خارج شد و بيش از حدّوزيدن گرفت . نگهبانان وحشت زده به خدا عرض كردند: ما مى ترسيم كه افراد غيرگناهكـار را نـيـز هـلاك كند. پس خداوند جبرئيل را ماءمور كرد و بيامد زيادى آن را به جاى خودبازگرداند.(163)
4. ريح فيها عذاب اليم ؛ بادى كه در آن عذابى دردناك بود.(164)
شـدت ايـن بـاد بـه حـدى بـود كه آن مردم قوى هيكل و بلند قامت را از جابرمى كند و چوندرخـت خـرمـا كـه از بـن كـنده باشند، به اين سو و آن سو پرتاب و هر چه سرراهش بودنـابـود مـى كـرد. به هيچ چيزى نرسيد جز آن كه چون استخوان پوسيده و خاكسترش ‍كـرد و در مـجـمـوع ، انسان ، حيوان ، درخت و خانه اى به جاى نگذارد و همه را با خاكيكسان كرد.
بـاد مـزبور با همان شد و سرما، هفت شب و هشت روز پى درپى برآنها وزيد و همه را بهمـجـسـمـه هـاى بـى جـانـى تـبـديـل كـرد. از وهـب بـن مـنـبـهنـقـل شـده كـه ايـن هـفـت شـب و هـشـت روز هـمـان ايـامـى اسـت كـه عـرب آن را ايـامالعجوز(165) گويند كه باد و سرماى سختى بود. سبب آن كه اين باد و سرما رابـه عـجـوز و پـيـرزن نـسـبـت دادند، آن بود كه پيرزنى از ترس باد وسرما درغـارى پـنـاه گرفت ، ولى سرما و باد از او هم دست برنداشته و سرانجام روز هشتم او راكـشـت . در اين ميان هود، پيروانش را در زمينى كه اطراف آن ديوار كوتاهى بود، جمع كرد.بـاد شـديـد بـه آن نـقـطـه كـه مـى رسـيـد، بـه صـورت نـسـيـم جـان بخشى در مى آمد وسروصورت آن ها را نوازش مى داد و موجب لطافت هوا و لذت روحشان مى گرديد.
مولوى در اين باره سروده است :
باد و آتش مى شوند از امر حق
هر دو سرمست آمدند از خمر حق

آب حلم و آتش خشم اى پسر
هم زحق بينى چو بگشايى نظر

گرنبودى واقف از حق جان باد
فرق چون كردى ميان قوم عاد

هود گِرد مؤ منان خطى كشيد
نرم مى شد باد كان جا مى رسيد

هر كه بيرون بود زان خطه جمله را
پاره پاره مى شكست اندر هوا

راسـتـى كـه روزهـاى شـومـى بـراى بـت پـرستان قوم هود و دشمنان آن حضرت گذشت وطـولى نـكـشـيـد كـه مـجسمه هاى بى جانشان چون تنه هاى درخت خرما برزمين افكنده شد وخـانـه هـاشـان بـه صـورت ويـرانه هايى در آمد و از آن همه باغ هاى سرسبز و زمين هاىحاصل خيز و جمعيت بسيار، جز نامى به جاى نماند. طبق روايات ، استخوان ها و اموالشان وحـتـى ويـرانـه هـاى به جا مانده نيز به تدريج در زير ريگ هاى بيابان احقاف و خاك هامدفو ن گرديد و امروز هم در روى زمين اثرى از آن ها باقى نيست .
بـه عـلاوه ايـن فـقـط عـذاب خوار كننده دنيا بود كه خداوند به آن ها چشانيد و عذاب آخرتسـخـت تـر خـواهـد بـود. بـديـن تـرتيب طومار زندگيشان با لعنت دنيا و عذاب آخرت درهمپيچيده شد و براى هميشه از رحمت حق دور گشتند.
قـرآن كـريـم پـس از نـقـل داسـتـان قـوم عـاد، مـشـركـان مـكـه و كـفـّار زمـانرسـول خـدا را مـخـاطـب سـاخـته و به آن ها مى فرمايد:و ما به قوم عاد نيرو و قدرتىداديـم كـه بـه شـمـا نـداديـم و بـراى آن ها گوش و ديدگان و دست ها قرار داديم ، اما آنگوش و ديدگان و دل ها، به كارشان نيامد. زيرا آيه هاى خدا را انكار مى كردند وعذابىرا كـه مـسـخـره اش مـى پـنـداشـتـنـد بـرايـشـان درآمـد.(166) ونيز درباره آن ها مىفرمايد:اگر اينان روى بگردانند، بدان ها بگو شما را از صاعقه عاد و ثمود بيم مىدهم .(167)
سرگذشت هود پس از نابودى قوم عاد
چـنـان كه گفته اند حضرت هود پس از نابودى قوم عاد به حضرت موت آمد و درنزديكى شهرى به نام تريم سكونت اختيار كردو بقيه عمر خود را در آن جا بهسـربـرد. او در سـنّ 807 سـالگـى از دنـيـا رفت و در حضرموت مدفون شد.(168) درروايـت ديگرى است كه آن حضرت پس از هلاكت قوم عاد، با ياران و پيروانش به مكه رفتو در آن جـا بـود تـا از دنـيـا رفـت و در حـجـر اسـمـاعـيـل مـدفـون شد.(169) ولى ظاهراقـول اول به درستى نزديك تر است و حديثى از اميرمؤ منان است كه قبر هود در حضرموتبـر روى تلى از ريگ هاى قرمز قرار دارد.(170) هم چنين در حديث ديگرى است كه در آنجا غارى وجود دارى و جسد آن حضرت در آن غار ميان سنگى است .(171)
طـبـرسى در كتاب احتجاج نقل كرده كه منصور داونيقى دستور دا در جايى به نام قصرالعبادى چاهى بكنند و يقطين (پدر على بن يقطين ) را ماءمور انجام آن كار كرد. يقطينبـه آن جـا رفت و مدت ها دست به كار كندن آن بود، ولى آبى خارج نشد. وقتى منصور ازايـن جـهـان بـرفـت و مـهـدى عـبـاسـى روى كار آمد، يقطين جريان را بدو گزارش داد. مهدىدسـتـور داد هـم چـنـان چاه مزبور را بكنند تا به آب برسد. يقطين برادرش ابوموسى رابـراى ايـن كـار بدان نقطه فرستاد و به دستور او هم چنان كندند تا به جايى رسيدندكـه سـوراخـى پـديـدار گـشـت و بـادى از آن شـروع بـه ورزيـدن كـرد. جـريـان را بـهابوموسى گفتند. وى گفت : مرا به درون چاه ببريد وقتى پايين رفت ، سوراخى ديد كهاز آن بـاد مـى وزيد و چون گوش داد از داخل آن صداى شديد باد شنيد. ابوموسى دستورداد سوراخ را به اندازه اى كه انسان مى توانست به به درون آن برود گشاد كنند. سپسدونـفـر را بـه طـنـاب بـسـته به داخل آن جا فرستادند تا ببيند در آن جا چيست . آن دو نفرپـايين رفتند و پس از ساعتى طناب ها را حركت دادند و آن دو را بالا آوردند. وقتى از آن هاپرسيدند كه چه ديديد، گفتند: چيز عجيبى مشاهده كرديم . مردان ، زنان ، خانه ها، ظروفو اثـاثـيه هايى را ديديم كه همگى به صورت مجسمه بودند و از ايشان جمعى نشسته وگـروهـى خـوابيده و بر تنشان لباس پوشيده بودند و چون به آن ها دست زديم جامه هابه صورت خاك مى شد و مى ريخت .
ابوموسى موضوع را به مهدى نوشت . او نيز نامه اى به مدينه فرستاد و از امام موسىبن جعفر(ع ) خواست به بغداد برود. هنگامى كه حضرت به بغداد رفت و موضوع را بهعـرض او رسـانـدند، گريست و فرمود:اينان باقى ماندگان قوم عاد هستند كه خدا برآن هـا خـشـم گـرفـت و خـانـه هـاشـان را بـر سـرشـان فـروريـخـت . آن هـا اصحاب احقافهستند.
مهدى پرسيد:احقاف چيست ؟ حضرت فرمود:ريگ ها.(172)
7 : صالح (ع )
حـضـرت صـالح مـيـان قـوم ثمود زندگى مى كرد و از آن ها بود. قوم ثمود از فرزندانثمود بن عامربن ارم بن سام بن نوح بودند، البته برخى هم نسبت ثمود را ثمود بن عادبـن عـوص بـن ارم بـن سـام بن نوح ذكر كرده اند. نسبت صالح را نيز برخى صالح بنعـبـيـد بن اسلف بن ماشخ (ياماسح ) بن عبيد بن حاذر بن ثمود ذكر كرده اند و بعضى همصالح بن عبيد بن جابر بن ثمود نوشته اند.(173)
قـوم ثمود در سرزمين حجر كه ميان حجاز و شام قرار داشت ، زندگى مى كردند وهنوز آثارى از خانه هاى آن ها در آن سرزمين موجود است و كسانى كه پيش از اين به وسيلهشتر از راه شام به مكه مى رفته اند، در سرراه خود از آن جا عبور كرده و آثار مزبور راديده اند.
دربـاره توقف و سكونت آن ها در آن سرزمين اختلاف است ؛ بعضى گفته اند: آن ها قومى ازيـهـود بـوده انـد كـه به فلسطين رفته و آن جا را براى سكونت انتخاب كردند.(174)ديـگـران گـفـتـه اند: اينان از تيره عمالقه بودند كه از قسمت هاى غرب فرات به آن جاكـوچ كـردنـد.(175) قـول سـوم آن اسـت كـه از عـمـالقـه مـصـر بـوده انـد كـه سـلطـانمصراحمس ايشان را از آن جا براند.(176) بعضى از تاريخ نگاران گفته اند:آن هـا بـاقـى مـانـدگـان قـوم عاد بودند و سرزمينشان نيز از مستعمرات قوم عاد بوده است.(177)ايـن قـول آخـر بـا قـرآن نـيـز بـى تـنـاسـبـى نـيـسـت كـه ازقـول حـضـرت صالح حكايت مى كند كه نعمت هاى خدا را برقوم ثمود شماره مى كرد و مىفـرمـود:بـه يـاد آريـد كه خداوند شما را پس از عاد جانشين آن ها كرد و در اين سرزمينجاى گيرتان نمود.(178)
تمدن قوم ثمود
از آن چـه خـداى تـعـالى در سوره اعراف و شعراء بيان فرموده ، به دست مى آيد كه قومثـمـود مـردمـان مـتـمـدنـى بـوده اند كه براى سكونت خود قصرها مى ساختند و با شكافتندل كـوه هـا، بـا مـهارت خاصى بنا مى كردند. هم چنين در سوره اعراف آمده است : و...خداشما را در اين سرزمين جاى گير ساخت كه از دشت هاى آن براى ساختن قصرها استفاده كنيدو از كوه ها، خانه ها مى تراشيد و نعمت هاى خدا را به ياد آريد.(179)
در سـوره شـعـراء اسـت : ...چـنـان نيست كه شما را در اين نعمت ها كه هستيد (آزادانه ) درحال آسايش (وبدون بازپرسى ) واگذارند، در اين باغستان ها و چشمه سارها و كشتزارهاو نخلستان ها كه گل هاى بسيار (يالطيف ) دارد و در خانه هايى كه با مهارت از كوه ها مىتراشيد (وبراى خود مى سازيد).(180)
شـغـل آنـان چـنـان كـه از آيـات ذيـل بـه دسـت مـى آيـد، زراعـت ، احـداث قـنـوات و غـرسنخل ها بوده است و زندگى آسوده و خوشى داشته اند.
عمرهاى طولانى و آسايش آن ها
طـبـرسـى (ره ) در تـفـسـيـر هـمـيـن آيـه سـوره شـعـراء از ابـن عـبـاسنـقـل كـرده كـه قوم ثمود براى تابستانى و ايامى كه هوا ملايم بود، خانه هايى در زمينهـاى مـسطح مى ساختند وبراى زمستان ها دل كوه را مى تراشيدند و از آن ها خانه درست مىكردند تا محكم تر و گرم تر باشد.(181)
روايـت شـده كـه بـه سـبب عمرهاى درازى كه داشتند، ناچار بودند براى دوام بيشتر، سنگهـاى كـوه را بـتـراشـنـد و خـانـه هاى خود را در تونل هايى كه در كوه احداث كرده بودند،بسازند، زيرا سقف هاى معمولى به اندازه عمرهاى ايشان دوام نمى آورد.(182)
هـم چـنـيـن در تـفـسـيـر آيـه 61 سـوره هـود از ضـحـاكنـقـل كـرده كـه : عـمـر ثـمـوديـان مـا بـيـن سـيـصـد تـا هـزارسال بوده است ؛ يعنى كمتر از سيصد سال عمر نمى كردند.(183)
آغاز دعوت صالح
قوم ثمود در كمال خوشى و نعمت به سر مى بردند و از باغ هاى سرسبز و چشمه سارهاو زمـين هاى حاصل خيز خود و حيواناتشان بهره مند بودند تا اين كه كم كم بت پرستى وفـسـاد در ايـشـان رواج پـيـدا كـرد و خـداى تـعـاليبراى هدايتشان حضرت صالح را كه ازخـانـواده هاى اصيل و محترم آن ها و به عقل و علم ميانشان معروف بود، فرستاد و او آن ها رامخاطب ساخته ، فرمود:اى مردم ! خدا را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد. اوست كه شمارا از زمـيـن (وخاك ) آفريد و آبادى زمين را به شما واگذار كرد. از وى آمرزش ‍ بخواهيد وروى تـوبـه بـه درگـاهـش بـريـد كـه به راستى پروردگار من نزديك و پاسخ ‌گوى(دعاى ) شماست .(184)
بـه يـاد آريد كه شما را جانشينان قوم عاد فرمود و در زمين جاى گيرتان ساخت كه درزمـيـن هـاى مسطح (ودشت هاى ) آن ، قصرها مى سازيد و از كوه ها خانه ها مى تراشيد. نعمتهاى خدا را به ياد آريد و در زمين به فساد نكوشيد.(185)
اى مـردم ! مـن پـيـام آورنـده امـيـنـى بـراى شـمـا هـسـتم . از خدا بترسيد و امر او را اطاعتكنيد.(186)
ايـن نكته را نيز كه معمولا پيمبران بزرگوار ديگر به مردم خود تذكر مى دادند، به آنها تذكر داد كه :من از شما مزدى براى اين كار درخواست نمى كنم . مزد من جز بر خدا وپرودگار جهانيان نيست .(187)آيا چنين پنداريد كه در اين نعمت هايى كه در اينسـرزمـيـن (يـا در ايـن دنـيا) داريد و از آن استفاده مى كنيد، بدون بازخواست شما را رها مىكـنـنـد كه از حساب و بازخواست در امان باشيد.(188) چنين نيست و روزى بيايد كهاز آن ها مورد سؤ ال قرار گيريد.
آن قوم در جواى وى گفتند:اى صالح ! تو پيش از اين مورد اميد ما بودى (189)و قـبـل از آن كـه ايـن سـخـنـان را بـگـويـى ، گـذشـتـه نـيـكـى از نـظـرعـقـل ، بـيـنـايـى و كـمـال از تـو داشـتـيـم ، بـه تـو امـيـدهـا بـسـتـه بـوديـم وخـيـال مـى كـرديـم در پـيـشـامـدهـاى ناگوار و هجوم مشكلات مى توانيم از خرد و درايت تواسـتفاده كنيم ، ولى اكنون مى بينيم كه نظر ما اشتباه بود و اميدهاى ما برباد رفت ، زيراتو بر ضدّ يكى از سنّتها ديرين و مظاهر مليّت ما قيام كردى و ما را از پرستش آن چهپـدرانـمـان مـى پـرسـتـيـدنـد، بـاز مـى دارى .(190) و ايـن آيـيـن مقدس و ملى ما راباطل مى دانى ، بدين ترتيب در آن چه ما را بدان دعوتمان مى كنى ، در شك و ترديدهستيم .(191)
صـالح بـه آن هـا فـرمـود:اگـر مـن بر (مبناى ) حجت و دليلى از جانب پروردگارم آمدهبـاشـم و مـعجزه اى بر صدق ادّعاى خود داشته باشم و خدا از جانب خود رحمتى به من عطافـرمـوده باشد كه مرا به نبوّبت انتخاب فرموده و به رسالت به سوى شما فرستادهبـاشـد، پـس ‍ چـگـونـه نـافرمانيش كنم و كيست كه در صورت نافرمانى از عذاب خدا مرايارى دهد؟ و من چگونه دست از ماءموريت خويش ‍ بردارم ؟.(192)
صـالح بـار ديـگـر پـس از تـذكـر نـعـمـت هـاى الهـى ، آن هـا را مـخـاطـب سـاخته و از روىدل سـوزى و خـيـرخـواهى فرمود:از خدا بترسيد و سخن مرا بپذيريد(193) و فرماناسـراف گـران را پـيـروى نـكـنـيـد،(194) آنـان كـه در زمـيـن افـسـاد كـنـنـد و اصـلاحنـكـنـنـد.(195) قوم ثمود اين بار به تكذيب سخنان صالح دليرتر شده و پردهدرى را بـيـشـتـر كـردنـد و در پـاسـخ او اظـهـار داشـتـنـد:تو بى شك جادو زده شده اى.(196) و تـوازن عـقـلى خـود را از دسـت داده اى ، مـگـر تـو جـزء بـشـرى مـانـند ما هستى،(197) آخـر چـه امـتـيازى بر مار دراى كه خود را خردمندتر از ما مى دانى و مدّعى نبوتگشته و خود را پيغمبر خدا مى دانى . اگر راست مى گويى معجزه و نشانه اى بر صدقدعوى خود بياور.(198)
ناقه صالح
عـيـاشـى در تـفـسـيـر خـود از امـام بـاقـر(ع ) روايـت كـرده كـهجـبـرئيـل داسـتـان قـوم صـالح را بـراى رسـول خـدا(ص ) ايـن چـنـيـننـقـل كـرد: صـالح در سـن 16 سـالگـى بـه سـوى قـوم خود مبعوث گرديد تا سن 120سالگى ميان آن ها بود، ولى آن مردم دعوتش را اجابت نكردند. آن ها هفتاد بت داشتند كه دربـرابـر خداى بزرگ آن ها را پرستش مى كردند. صالح كه آن وضع را مشاهده كرد، بهآن ها فرمود: اى مردم ! من 16 ساله بودم كه به سوى شما برانگيخته شدم و اكنون 120سال از عمرم مى گذرد (و در اين مدت طولانى شما دعوتم را نپذيرفتيد). اكنون يكى از دوكار را به شما پيشنهاد مى كنم : يا چيزى بخواهيد تا من از خداى خود درخواست كنم و آن رابه شما بدهد و يا آن كه بگذاريد من از معبودان شما چيزى بخواهم و اگر اجابت كردند ازميان شما مى روم ، زيرا هم من شما را خته كرده ام و هم شما مرا خسته كرده ايد.
مردم گفتند: اى صالح به راستى كه سخن از روى انصاف گفتى و براى همين كار روزىرا وعده گذاردند كه براى انجام آن حاضر شوند.
چـون روز مـوعـود شـد بت هاى خود را به دوش گرفته ، آوردند. سپس خوراك و نوشيدنىآورده و چـون از خـوردن و آشاميدن فراغت جستند، صالح را پيش خوانده گفتند: اى صالح !درخواست كن .
صـالح بـت بـزرگ آن هـا را خـواند، ولى پاسخ نداد. صالح گفت : چرا پاسخ نمى دهد؟بدو گفتند: ديگرى را بخوان . صالح يك يك آن ها را خواند و هيچ كدام پاسخش را ندادند.سـپـس رو به مردم كرده و فرمود: ديديد كه من بت هاى شما را خواندم و هيچ كدام جوابم رانـدانـد. اكـنـون از من بخواهيد تا خداى خود را بخوانم و جواب شما را بدهد. قوم ثمود روبه بت هاى خويش كرده و گفتند: چرا پاسخ صالح را نمى دهيد؟ باز هم جوابى ندادند.
بـه صـالح گـفـتـنـد: بـه كـنـارى بـرو و انـدكـى مـا را بـا بـت هـامـان بـهحـال خـود بـگـذار. صـالح بـه يك سو رفت و آن مردم فرش هايى را كه گسترده و ظرفهايى را كه همراه آورده بودند به يك سو زده و بر خاك غلطيدند و به بت ها گفتند: اگرامـروز جواب صالح را ندهيد، ما رسوا مى شويم . سپس به صالح گفتند: اكنون بيا و ازاين ها درخواست كن . صالح پيش آمده و آن ها را خواند، ولى باز هم پاسخى ندادند.
سرانجام صالح فرمود: روز گذشت و اين خدايان شما پاسخ مرا ندادند. اكنون شما از مندرخواست كنيد تا از خداى خود بخواهم تا همين ساعت شما را اجابت كند. در اين وقت 70 نفراز بـزرگـان و سـران ايـشـان پيش آمده و گفتند: اى صالح ما از تو درخواستى مى كنيم .صـالح فـرمـود: هـمـه ايـنـان بـه درخـواسـت شـمـا راضى هستند و هر چه شما بگوييد مىپـذيـرنـد؟ مـردم فـريـاد زدنـد: آرى ، اگـر ايـن 70 نفر سخن تو را پذيرفتند، ما هم مىپـذيـريم . آن 70 نفر گفتند: اى صالح ! ما ا ز تو چيزى مى خواهيم . اگر پروردگارتدعـوت تـو را اجـابـت كـرد، از تـو پـيـروى مـى كـنـيـم و هـمـهاهل قريه ما نيز پيروى ات مى كنند.
صالح فرمود: هر چه مى خواهيد درخواست كنيد.
آن ها گفتند: ما را به كنار اين كوه ببر - و اشاره به كوهى كه نزديكشان بود كردند- تامـا در كـنـار آن كـوه درخـواسـت خـود را بـگـويـيم . وقتى به پاى كوه رسيدند، گفتند: اىصـالح از پـروردگار خود بخواه هم اكنون براى ما از اين كوه مادى شترى قرمز رنگ كهپر كرك و ده ماهه باشد بيرون آورد.
صـالح فـرمـود: چـيـزى از مـن خـواسـتـيـد كـه بـر مـنمـشـكـل ، ولى بـراى پـرودگـار مـن آسـان اسـت . در هـمـانحـال از خـدا خـواسـت و كوه صداى مهيبى كرد و حركتى در آن پيدا شد و ماده شترى با هماناوصاف كه مى خواستند از كوه خارج شد.
مـردم كـه آن را ديـدنـد گـفـتـنـد: اى صـالح به راستى كه چه زود پروردگارت دعايت راپـاسخ داد، اكنون از وى بخواه كه بچه اين شتر را هم بيرون آورد. صالح از خدا خواستو بـچـه شترى نيز از كوه بيرون آمد و اطراف ماده شتر شروع به چرخيدن كرد.(199)صالح فرمود: آيا چيز ديگرى به جاى مانده كه بخواهيد؟ گفتند: نه . ما را نزد مردم ببرتا آن چه را ديديم به آن ها بگوييم تا به تو ايمان آورند.
آن هـا بـه طـرف مـردم آمدند. هنوز پيش مردم نرسيده بودند كه از آن 70نفر، 64 نفرشانمرتدّ شده گفتند: اين كه ماديديم سحر و جادو بود، ولى آن شش نفر ديگر پابرجا ماندهو گـفـتند: حق بود و جادو نبود. هنگامى كه نزد مردم رسيدند، سخن ميان آن ها بالا گرفت .سرانجام آن مردم ايمان نياوردند و به حال انكار به شهر خود بازگشتند و همان شش نفرباقى ماندند. پس از مدتى يك نفر از آن شش تن نيز از عقيده خود برگشت و جزء افرادىگرديد(200) كه شتر را پى كردند.(201)
ايـن بـود داستان ناقه صالح طبق اين حديث شريف چنان كه ديديد مردم تقاضاى معجزه اىكـردند و چون حضرت صالح براى آن ها معجزه آورد، جز چند نفر انگشت شمار كه به وىايـمـان آوردنـد، بـاقـى مـردم كـار او را جادو دانستند و نه فقط خود ايمان نياوردند، بلكهمانع ايمان مردم ديگر هم شدند.
شـايـد مـنظور از مستضعفين يعنى ناتوان شمردگان ، كه خداوند در سوره اعراففـرمـوده ، هـمـيـن چـنـد نـفـر مـعـدود بـوده انـد. خـداونـد مـى فـرمـايـد: بزرگان قوم او كهسـربـزرگى (وگردن كشى ) كرده بودند، به آن دسته از ناتوان شمردگان كه ايمانآورده بـودنـد گـفـتـنـد: آيـا شـمـا بـه راسـتى مى دانيد كه صالح را خداوند به رسالتفـرستاده ؟ آن ها گفتند: آرى ما بدان چه او به ابلاغ آن فرستاده شده است ، ايمان داريم.امـّا گـردن كـشـان گـفـتـنـد: مـا بـدان چـه شـمـا ايـمـان داريـد،كـافر هستيم و منكر آنيم(202) و مـمـكـن اسـت ايـن افـراد معدود پيش از داستان ناقه صالح بدو ايمان آوردهبودند، چنان كه ابن اثير در كامل گفته است .
از بـقـيـه داسـتـان صـالح كـه در صـفـحات آينده مى خوانيد، معلوم مى شود كه اندك اندكافراد بيشترى به صالح ايمان آوردند و آن حضرت عظمتى ميان قوم ثمود پيدا كرد.
ادامه داستان ناقه صالح
ثـقـة الاسـلام كـليـنـى (ره ) در روضه كافى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه قوم ثمودسـنـگـى داشـتـند كه آن را پرستش مى كردند و سالى يك روز در كنار آن جمع مى شدند وبـرايـش قـربـانـى مـى كردند و چون صالح به سوى آن ها مبعوث شد بدو گفتند: اگرراسـت مـى گويى ، از خداى خويش بخواه تا از اين سنگ سخت ، ماده شترى ده ماهه براى مابـيـرون بياورد. صالح نيز اى خدا خواست و ماده شتر با همان ويژگى هايى كه خواستهبودند، از سنگ خارج شد.
در ايـن وقـت خـداى تبارك و تعالى به صالح وحى فمرود:به اين ها بگو كه خداوندمقرر فرموده كه آب (اين قريه ) يك روز از آن شتر باشد و يك روز از شما!(203)و هرروز كه نوبت شتر بود، آب را مى خورد و به جاى آن به همه مردم شير مى داد و هيچكـوچـك و بـزرگى نبود كه در آن روز از شير آن شتر مى خورد و چون روز ديگر مى شد،مردم از آب استفاده مى كردند و شتر آب نمى خورد.(204)
در حديث على بن ابراهيم است كه چون روز ديگر مى شد،(يعنى روزى كه نوبت شتر نبود)آن ماده شتر مى آمد و در وسط روستاى آن ها مى ايستاد و مردم هر اندازه شير مى خواستند ازآن شتر مى دوشيدند و مى بردند.(205)
طبرسى (ره ) فرمود: روزى كه آبشخور شتر بود، آن شتر مى آمد و سربه آب مى گذاردو بلند نمى كرد تا هر چه آب بود همه را مى خورد، سپس سرش را بلند مى كرد و پاهاىخـود را بـاز مـى كـرد. مردم مى آمدند و هر چه شير مى خواستند مى دوشيدند و مى خوردند،سپس ظرف ها را مى آوردند و هم چنان شير در آن ظرف ها دوشيده و همه را پرمى كردند كهديگر ظرف خالى باقى نمى ماند.(206)
راسـتـى كـه مـعـجـزه اى عـجـيـب و حيوانى شگفت انگيز بود. حضرت صالح فقط به آن هاگـوش زد كـرد:اى مـردم ! ايـن شـتـر خـداسـت كه شما را در آن نشانه و معجزه اى است وخداوند آن را براى شما معجزه قرار داده و دليلى بر صدق نبوت و دعوى من قرار داده است. او را بـه حـال خـود واگـذاريد تا در زمين خدا بچرد و گياه و علف بخورد و آسيبى بدونرسانيد كه عذاب زودرس شما را فراخواهد گرفت (207).
بـا ايـن كـه صـالح آن مـردم را از آسـيـب رسـانـدن بدان ناقه برحذر داشت و عذاب خدا راگـوش زد كـرد و از آن گـذشـتـه ، وجـود آن حـيـوان بـراى آن ها نعمت بزرگ بود و معجزهعـجـيـبى به شمار مى رفت ، اما هيچ يك از اين ها نتوانست جلوى دشمنان صالح را بگيرد وسرانجام شتر را پى كردند و به عذاب الهى دچار گشتند.
سبب كشتن ناقه صالح
در ايـن كـه سـبـب ايـن كـار آن هـا چـه بـود كه ناقه صالح را كشتند، اختلاف نظراست . درحـديـثـى كـه كـليـنـى (ره ) در روضـه كـافـى روايـت كـرده و مـا قـسـمـتـى از آن راقـبـل از ايـن بـراى شـمـانـقـل كـرديـم ، امـام صـادق (ع ) فـرمـود:مـدتـى بـديـنحـال بـودنـد و شتر هم چنان با آن ها مى زيست تا اين كه سركشى برخدا را آغاز كردند وبـه هـم گـفـتـنـد كـه بياييد تا اين شتر را بكشيم و از شرّش آسوده شويم ، زيرا مانمىتـوانـيـم تـحـمـل كـنـيـم كـه يـك روز آب نـوبـت او بـاشـد و روز ديـگـر نـوبت ما. به ايندليـل تـصـمـيـم گـرفـتـنـد آن حـيـوا را بـكـشـنـد و گـفـتـنـد كـه هـركـس ايـن كـار راقبول كند، هر چه مزد خواست به او مى دهيم . تا اين كه مردى سرخ رو و كبود چشم به نامقـدّار كه حرام زاده بود و پدرش معلوم نبود، نزد آن ها آمد و آمادگى خود را براىاين كار اعلام داشت و مزدى براى او تعيين كردند.(208)
ابن اثير در كامل گفته است : خداى تعالى به صالح وحى كرد كه در آينده نزديكى قومتـو شـتر را خواهند كشت . صالح مطلب را به آن ها گفت و آن ها به او گفتند كه ما هرگزاين كار نخواهيم كرد. صالح فرمود: اگر شما هم نكنيد، فرزندى از شما به وجود خواهدآمـد كـه او ايـن كـار را انـجـام مـى دهـد. آن هـا پـرسيدند: نشانه آن شخص چيست كه به خداسـوگـنـد اگر ما او را بيابيم ، به قتل مى رسانيم . فرمود: پسرى است سرخ رو وكبودچشم و سرخ مو.
از قضا در بين بزرگان روستا، يكى از آن ها پسرى داشت كه زن نگرفته بود و ديگرىدخـتـرى داشـت كـه هـمـسر نداشت . آن دو تصميم گرفتند آن پسر و دختر را به ازدواج يكديـگـر در آوردند و چون ازدواج كردند، همان سال پسرى كه صالح خبر داده بود به دنياآمد.
از آن سـو مردم قابله هايى انتخاب كرده و ماءمورانى هم به همراه آن ها گمارده بودند تاهر وقت چنين پسرى به دنيا آمد، به آن ها خبر دهند. وقتى مولود مزبور از همان زن و شوهربـه دنـيـا آمـد، زنـان فـريـاد زدنـد كـه ايـن هـمـان پسرى است كه صالح پيغمبر خبر داد.مـاءمـوران خـواسـتـنـد آن فـرزنـد را از آن هـا بـگيرند، ولى آن دو پيرمرد كه جدّ آن مولودبـودنـد، مـانـع ايـن كـار شـده و گـفـتـنـد: هـرگـاه صـالح خـواسـت ، مـا او را بـهقتل مى رسانيم .
قـبل از اين ماجرا، نُه نفر از مردم آن قريه نيز فرزندانى پيدا كرده بودند و ازترس كهمـبـادا آن ها كشنده ناقه صالح باشند، بچه هاى خود را كشته بودند، اما پس از اين كه آنهـا را بـه قـتـل رسـانـدنـد، از كـار خـود پـشـيـمـان شـده و كـيـنـه صـالح را بـهدل گـرفـتـنـد و در صـدد قـتـل آن حـضـرت بـرآمـدنـد و دسـت بـه فـسـاد و تـبـه كـارىزدند.(209)
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از سدّى نقل كرده كه او گفته است : وقتى كه قدّار بزرگشد، روزى با دوستان خود در جايى نشسته و مى خواستند شراب بخورند، و بدين منظورقـدرى آب طـلبـيـدنـد كـه در شـراب بريزند، ولى آب نبود، چون آن روز، آبشخور ناقهصـالح بـود و آن حـيـوان آب هـا را خـورده بـود. اين وضع برآن ها دشوار آمد. قدّار گفت :مـايـليـد تـا مـن ايـن شـتـر را بـكـشـم ؟ آن هـا گـفـتـنـد: آرى . بـديـن تـرتـيـب مـقـدمـاتقتل ناقه فراهم شد.(210)
كـعـب نـقـل كـرده كـه سـبـب پـى كردن ناقه صالح ان شد كه زنى ميان ثمود بود به ناممـلكـاء و ايـن زن بـر آن مـردم رياست داشت . هنگامى كه مردم متوجه حضرت صالحشـدنـد و او را بـه بـزرگـى شـنـاخـتـنـد، حـسـد آن زن تـحـريـك شـد و در صـددقـتـل آن حـضـرت و پـى كـردن نـاقه برآمد. از آن سو ميان ثمود زن زيبايى بود به نامقـطـام كـه مـعـشـوقـه قـدّار بـن سـالف بـود و زن زيـبـاى ديـگـرى بـه نـامقـبـال كـه مـعـشـوقـه شـخصى به نام مصدع . قدّار و مصدع هر شب نزد آن دو مىرفـتـنـد و شـراب مـى نـوشـيـدنـد و بـه عـيـش و عـشـرت مـى پـرداخـتـند. ملكاء به قطام وقـبـال گـفـت : اگـر امـشـب قـدّار و مـصدع نزد شما آمدند، تن به معاشرت به آن دو نداده واطـاعـتشان نكنيد و به آن ها بگوييد كه ملكاء از صالح و ناقه او غمگين است و تا آن شتررا نـكـشـيـد، مـا حـاضـر بـه كـامـروا سـاختن شما نخواهيم شد. همين ماجرا سبب شد كه آن دودرصدد كشتن ناقه برآيند و اين كار را انجام دهند.(211)
آلوسـى درتـفـسـيـر خـود گـفـتـه اسـت : حـيـواناتِ قوم ثمود هرگاه شتر را مى ديدند، مىگـريـخـتـنـد و از تـرس رمـى مـى كردند. هنگام تابستان ، آن شتر از درّه بيرون مى آمد وحـيـوانـات ديگر مى گريختند و به سوى درّه سرازير مى شدند و در زمستان ، به طرفدرّه مـى آمـد و حـيـوانات ديگر از درّه بيرون مى رفتند. و فرار مى كردند همين امر سبب شدكه مردم در صدد قتل آن شتر برآيند و حيوانات خود را از آن شتر آسوده سازند.
ميان آن ها دو زن ثروتمند بودند كه مال وشتر زيادى داشتند: يكى به نام صدوق كه خودرا بـه مردى به نام مصدع تسليم كرد، به شرط آن كه ناقه را پى كند و ديگرى زنىبود به نام عنيزه كه دختران زيبايى داشت و حاضر شد يكى از آن دخترها را بهقـدّاربن سالف بدهد، مشروط بر اين كه شتر را بكشد. قدّار و مصدع براى كام جويى ازآن ها كشتن شتر را به عهده گرفتند و هفت مرد ديگر را نيز با خود هم دست كرده و ناقه راپى كردند.(212)
بـه هر طريق ، خداوند براى آزمايش آن مردم ، طبق درخواست آن ها شترى را با آن ويژگىها فرستاد، ولى آن ها نتوانستند از نعمت بزرگ الهى بهره مند شوند و آن شتر را كشتند.خـداونـد در سـوره قـمـر فـرمـوده اسـت :مـا شـتـر را بـراى آزمـايـش ايـشـان فرستاديم.(213)
شيعه وسنى از رسول خدا(ص ) روايت كرده اند كه فرمود:شقى ترين مردم در اوّلين ،پـى كـنـنده ناقه صالح است و شقى ترين مردم در آخرين ، كسى است كه على (ع ) را بهقتل مى رساند.(214)
پس از كشتن ناقه صالح
با مختصر اختلافى كه در كيفيت كشتن ناقه صالح ذكر شده ، قدّار و مصدع و همدستانشانشتر را پى كردند.بخل ، حسد و ساير صفات مذمومى كه هميشه منشاء بدبختى هاى ملت هابـوده ، كـار خـود را كـرد و غريزه جنسى هم كمك كرد و راه را براى انجام جنات ديگرى درروى زمين هموار ساخت و عشق رسيدن به يك يا چند زن زيبا، مردانى را براى از بين بردننشانه الهى مصمّم ساخت و سرانجام با وسايلى كه در آن روزگار در اختيار داشتند، مانندتـير و شمشير، سر راه شتر كمين كرده و همين كه شتر براى خوردن آب مى رفت ، به وىحـمـله كـردنـد و هـر كـدام ضـربـه اى بـدو زده و او را از پاى درآوردند. سپس نيزه اى بهگـلويـش زده و نـحـرش كـردنـد. مردم نيز اجتماع نمودند و گوشتش را تقسيم كردند و طبقروايـت كـليـنـى (ره ) هـمـگـى بـا قدّار در قتل ناقه شركت كرده و هر كدام ضربتى به آنحـيـوان زدند. سپس گوشتش را ميان خود تقسيم كردند و كوچك و بزرگى نماند جز آن كهاز آن گوشت خورد.(215)
مـطـابـق بـعضى از روايات ، بچه اش را نيز كشتند و گوشت او را هم تقسيم كردند، ولىطبق بعضى روايات ديگر، بچه آن شتر همين كه مادر خود را در خاك و خون ديد، به سوىكـوه فـرار كـرد. وقـتـى بـه بـالاى كـوه رسـيـد، نـاله اى كـرد كـهدل ها را مضطرب و دگرگون ساخت .
در اين وقت حضرت صالح پديدار شد. مردم از هر سو به جانب او دويده و هر كدام گناه رابـه گـردن ديـگـرى انداخته و مى گفتند كه فلانى شتر را پى كرد و ما گناهى نداريم.(216)
نقشه قتل صالح
در اين ميان توطئه ديگرى هم براى حضرت صالح كردند و خداى تعالى آن حضرت را ازگـزنـد آن حـفـظ فـرمـود، و آن ايـن بود كه نُه تن از مفسدان شهر كه بعيد نيست همان پىكـنـنـدگـان ناقه و شايد نُه تن از اعيان و اشراف شهر بوده اند كه تبليغات صالح بامـنـافـع آن هـا سـازگـار نـبـوده اسـت ، پـيـش خـود نـقـشـهقـتـل صـالح را كـشـيـدنـد و تـصـمـيم گرفتند به هر ترتيبى شده آن بزرگوار را بهقتل برسانند و ظاهرا اين جريان پس از پى كردن ناقه بوده ، اگر چه بعضى گفته اندكه قبل از آن بوده است .(217)
به هر صورت قرآن كريم به طور اجمال فرموده است :و در آن شهر نُه نفر افسادگربـودنـد كـه (كـارشـان افـسـاد بـود و) اصـلاح نـمـى كردند. اينان با خود هم قسم شده وگـفـتند،: ما شبانه صالح و خاندانش را از بين مى بريم ، آن گاه به كسى كه خون خواهاوسـت مـى گـويـيـم مـا خـبر از هلاكت آنان نداريم و ماراست مى گوييم . نقشه اى كشيدند ونيرنگى كردند و ما هم تدبيرى كرديم در وقتى كه آن ها بى خبر بودند، پس بنگر كهسرانجام نيرنگشان چگونه بوده كه همگيشان را با قومشان نابود كرديم .(218)ايـن اجـمـال داسـتـان طـبـق آيـات كـريـمـه قـرآن بـود، امـاتـفـصـيـل آن را ابـن اثير در كامل اين گونه نقل كرده است :نُه نفر از كسانى كه فرزندانخـود را از تـرس آن كـه مـبـادا پـى كـنـنـده نـاقـه صـالح بـاشـنـد، بـهقـتـل رسـانـده بـودنـد - وداسـتـانـش در صـفـحـات قـبـل گـذشـت - پـس از ايـنعـمـل از كـار خـود پـشـيـمـان شـده و كـيـنـه صـالح را دردل گـرفـتـنـد و بـا يـك ديـگـر هـم قـسـم شـدنـد كـه صـالح را بـهقتل رسانند. آن ها با هم گفتند: ما به قصد مسافرت از شهر بيرون رفته و به غارى كهسر راه صالح است مى رويم . در آن جا كمين مى كنيم و چون شب شد و صالح خواست براىرفـتـن بـه مـسـجـد از آن جـا عـبـور كـنـد، از غـار بـيـرون آمـده و او را بـهقـتـل مـى رسـانـيـم . سـپـس بـه شـهـر آمـده و بـه مـردم مـى گـويـيـم مـا ازقتل او خبر نداريم .
روش صـالح چـنـان بـود كـه شـب هـا در شهر نمى ماند و مسجدى در خارج شهر براى خودساخته بود كه شب ها را در آن جا به سر مى برد.
ايـن نـُه نـفـر بـر طـبـق هـمـان تـصـميم و سوگندى كه خورده بودند، از شهر خارج شده وداخـل غـار رفتند و چون در غار آرميدند، سنگى بر سرشان افتاد و همگى كشته شدند. چندتـن از مـردانـى كـه در شـهـر بـودند و از نقشه آن ها مطلع بودند، به سراغشان آمدند تاببينند سرنوشت آن ها چه شده . وقتى وارد غار شدند و همه آن ها را كشته ديدند، به شهربـازگـشـتـه و فـريـاد زدنـد: صالح ابتدا به اين ها دستور داد فرزندانشان را بكشند وسـپـس خـودشـان را بـه قـتل رسانيد. و طبق اين نظريه نقشه مزبور را پيش از كشتن ناقهصالح طرح كردند.(219)
قـول ديـگر آن است كه چون آن مردم ناقه صالح را پى كردند، و حضرت صالح آن ها رااز عـذاب خـود بيم داد و فرمود: حال كه چنين كرديد، عذاب خدا به سراغتان خواهد آمد. هماننـُه نـفـرى كـه نـاقـه را پـى كـرده بـودنـد، درصـدد بـرآمـدنـد كـه صـالح را نـيـز بـهقـتـل رسـانند و با هم گفتند: ما صالح را مى كشيم تا اگر راست مى گويد و به راستىقـرار اسـت عـذاب بـر مـا فـرود آيـد، مـا پـيـش از آمـدن عـذاب ، خـود صـالح را بـهقتل رسانده و انتقام خود را از او گرفته باشيم و اگر دروغ مى گويد كه ما او را هم بهدنبال شترش فرستاده باشيم .
بـه هـمـيـن مـنـظـور شبانه براى قتل صالح آمدند و فرشتگان الهى آنان را با سنگ دفعكـرده و بـه وسـيـله هـمـان سـنگ ها هلاك شدند و چون مردم ديگر آمدند و آن نه نفر را كشتهديـدنـد، بـه صـالح گفتند: تو اين ها را كشته اى . و در صدد برآمدند كه صالح را بهقـتـل رسـانـنـد. كسان صالح به دفاع از او برخاسته گفتند: وى به شما وعده عذاب دادهاسـت . اكـنـون صـبـر كـنـيـد تـا اگـر در اين سخن راست گو باشد خشم خدا را زياد نكردهباشيد و اگر دروغ گو بود، ما او را به شما تسليم خواهيم كرد. و بدين ترتيب مردم رااز دور او متفرق كردند.
چـنـان كـه خـود ابـن اثـيـر گـفـتـه اسـت ، قـول دوم درسـت تر و به صحت نزديك تر است.(220) از مـجـموع آيات كريم قرآنى و روايات چنين به نظر مى رسد كه اينان پس ازپـى كردن ناقه صالح و پشيمان شدنشان از اين كار،(221) سخت به تكاپو افتادندتـا بـلكـه بـه وسـيـله اى عـذاب را از خـود دفـع كـنـنـد يـابـهقـول خـودشـان قـبـل از رسيدن عذاب ، انتقام خود را از صالح بگيرند و نخست تصميم بهقتل آن حضرت نداشتند، بلكه در صدد بودند تا به وسيله اى عذاب را از خود دور كنند.
از ايـن رو در نـقـلى اسـت كـه چـون نـاقـه را پـى كـردنـد، نـزد صـالح آمدند و زبان بهعذرخواهى گشودند و هركدام قتل ناقه را به ديگرى نسبت مى داد و خلاصه از صالح چارهجـويـى كردند. صالح بدان ها گفت : اكنون برويد و بنگريد تا مگر بچه اورا به دستآوريـد كه اگر دست كم آن بچه را به دست آوريد، اميد آن هست كه خدا عذاب را از شما دورسازد. مردم برخاسته و هر چه در آن كوه ها گردش ‍ كردند، آن بچه شتر را پيدا نكردند.از ايـن رو مـاءيـوس شـدنـد و راه دوم را انـتـخـاب كـردنـد و در صـددقتل صالح برآمدند.(222)
در حـديث كلينى (ره ) در روضه كافى چنين است كه چون ناقه را پى كردند، صالح بهنـزد آن هـا آمـد و فـرمـود: چـه عـامـلى شـمـا را بـه ايـنعمل واداشت و چرا نافرمانى پروردگار خود را كرديد؟ خداى تعالى به صالح وحى كردكـه قـوم تـو طـغـيـان و سـتـم كـرده انـد و شـتـرى را كـه مـن به عنوان نشانه براى آن هافـرسـتـاده بـودم ، بـا اين كه هيچ زيانى براى آن ها نداشت و بلكه بزرگترين سود رابـه آن هـا مـى رسـانـد، كـشـتـنـد. اكـنون به آن ها بگو: من تا سه روز ديگر عذاب خود رابـرايشان خواهم فرستاد. اگر در اين مدت توبه كردند، من عذاب را از آن ها باز مى دارمو اگر توبه نكردند، در روز سوم عذاب را برايشان خواهم فرستاد.
صـالح نزد آن ها آمد و آن چ را خدا بدو وحى كرده بود، به اطلاع ايشان رسانيد. اما از آنجـايـى كـه بـشـر حـاضـر نيست به راحتى زيربار حرف حق و نصيحت انبياى الهى برود،حـاضـر بـه تـوبـه نـشـدنـد و بـر طـغيان خود افزودند و با سركشى و وقاحت بيشترىگـفـتـنـد: اى صـالح ! اگر راست مى گويى آن عذابى را كه به ما وعده مى دهى براى مابياور.(223)
به هر صورت ، اين طغيان و سركشى سبب شد كه به جاى توبه درگاه خداى تعالى ودفع عذاب از خود و خاندان و زن وبچه و شهرو ديارشان ، دست به گناه جديدى بزنند ونقشه قتل پيغمبر خدا را طرح كنند.
بيضاوى در تفسير خود مى گويد: در روايت است كه صالح ميان درّه مسجدى بنا كرده بودو در آن نماز مى خواند. وقتى به مردم خبر داد كه تا سه روز ديگر عذاب به سراغ شماخـواهـد آمـد بـا هـم گـفتند: صالح خيال كرده سه روز ديگر از دست ما آسوده خواهد شد و ماپيش از رسيدن اين سه روز، خودمان را از دست او و خاندانش آسوده مى سازيم (كه تا سهروز ديـگـر زنـده نـباشند). به همين منظور به سوى درّه به راه افتادند و در آن جا سنگىسر راه آن ها افتاد كه راه بازگشت را بر آن ها مسدود كرد و همان جا ماندند تا هلاك شدندو بقيه مردم هم دچار صيحه آسمانى شده و همگى نابود شدند.(224)
راسـتـى كـه ايـن بـشر خيره سر در طول تاريخ چه اندازه از طغيان و سركشى زيان ديدهاسـت و ايـن صـفـت نـكوهيده تكبر و گردن كشى چه خسارت هاى جبران ناپذيرى به او زدهاست ، افرادى كه از روى جهل و نادانى و وسوسه هاى شيطانى بت هايى را به جاى معبودحقيقى پرستش مى كنند و تا اين حدّ مقام و شخصيت خود را پست و زبون مى كنند كه در
بـرابـر مجسمه هاى بى جان ، سنگ ، چوب ، درخت ويا موجودات فلزى و غيرفلزى ديگرىكـه بـه دسـت خـود سـاخـتـه اند، يا انسان هاى ضعيفى كه مانند خود هستند را مى پرستند،خـداى مـهـربـان نـيز براى نجات اينان از اين انحطاط و بدبختى ، مرد بزرگوارى را ازمـيـان خودشان و از فاميل نزديك و خانواده هاى محترم و اصليشان به پيغمبرى خود انتخابمـى كـنـد تـا نزد آن ها آمده و از اين خوارى نجاتشان دهد و به خداى بزرگ جهان هدايتشاننمايد.
از او معجزه مى خواهند، و چون معجزه براى آن ها مى آورد، همان ها درصدد نابودى آن نشانهبـزرگ الهـى بـرمـى آيند. باز هم خداى رحمان مهر خود را از ايشان بازنمى گيرد و بهوسـيـله پـيـغمبر خود به آن ها خبر مى دهد كه اگر تا سه روز ديگر توبه كرديد و بهسـوى مـن بـازگـشتيد، من شما را عذاب نخواهم كرد...اما اين مردم عاصى و سركش - يا بىچاره و بدبخت - باز هم به خود نيامده و به جاى توبه و بازگشت به درگاه خداى بىنـيـازى و تـوجـه بـه مـبـداء جـهـان هـسـتـى ، نابودى خود را از او درخواست مى كنند و بىشرمانه يابدبختانه ، عذاب را اختيار مى كنند.
آرى پـس از ايـن جـريـان صـالح بـه آن ها فرمود كه تا سه روز در خانه هاى خود اززنـدگـى بـهـره گـيـريد كه پس از سه روز هلاك خواهيد شد، و اين وعده اى است قطعى ودروغ نشدنى .(225)
در حـديـث اسـت كـه صـالح بـه آن هـا فـرمـود كـه نـشـانـه عـذاب آن اسـت كـه روزاوّل رنگ صورتشان زرد، در روز دوم قرمز و در روز سوم سياه مى شود.
هـنـگـامـى كه روزاوّل شد و ديدند رنگ هاشان قرمز گرديد، نزد يك ديگر رفته و به همگـفـتـنـد كـه اى مردم آن چه صالح گفته بود،آمد. باز همان سركشان و گردنكشان ايشانگـفـتـنـد كـه اگر همگى هلاك و نابود بشويم هرگز گفتار صالح را نمى پذيريم و ازخدايانى كه پدرانمان پرستش مى كرده اند دست برنمى داريم . وقتى روز سوم شد و ازخواب برخاستند، ديدند كه رويشان سياه شده . نزد يك ديگر رفته و گفتند: اى مردم ! آنچه صالح گفته بود آمد. سركشان گفتند: آرى آن چه صالح گفت برما آمد.
و چـون نـيـمـه شـب شـد، جـبرئيل آمد و فريادى بر سرشان زد كه گوش ها را پاره كرد،دل ها را دريد و جگرها را شكافت و در چشم بر هم زدنى همه شان نابود شدند و جان دارىاز آن هـا بـه جـاى نماند و فقط اجسام بى جانشان در خانه و ديارشان برجامانده بود كهآن هـا را نـيـز آتشى كه از آسمان آمد سوزاند و يك سره از بين برد.(226) اين ترجمهقسمتى از حديث كلينى (ره ) در روضه كافى بود.
نكته اى كه تذكّر آن لازم است ، اين است كه در قرآن كريم در چندين جا نابودى قوم ثمودرا بـه صـاعقه و رجفه ، يعنى زلزله ، نسبت داده است كه اين منافاتى با اين حديث كه آنرا بـه صـيـحـه جـبـرئيـل نـسـبـت داده ، نـدارد، زيـراجـبـرئيـل و سـايـر فرشتگان الهى واسطه صدور حوادث و ماءمور انجام اوامر الهى هستند،چنان كه اگر گفتيم خداوند مى ميراند، زنده مى كند و روزى مى دهد، منافاتى ندارد با اينكـه واسـطـه نـابـود كـردن و زنـده كـردن و روزى دادن ، فـرشـتـگـانـى بـه نـامعزرائيل ، ميكائيل ، اسرافيل و امثال آن ها باشند.
بـه هـر صورت قرآن كريم سرانجام قوم ثمود را چنين بيان فرموده است :وكسانى راكـه سـتم كردند صيحه (آسمانى ) فراگرفت و در خانه هاى خويش بى جان شدند، چنانكه گويى هيچ گاه در آن زندگى نكرده اند.(227)
در جاى ديگر فرموده است : اين است خانه هاى ايشان كه به خاطر آن كه ستم مى كردهاند، خالى مانده و در اين ماجرا براى كسانى كه بدانند، عبرتى است .(228)
و در سوره فصّلت مى فرمايد: ما قوم ثمود را هدايت كرديم ، ولى آن ها كوردلى را بـر هـدايت ترجيح دادند و به جرم كارهايى كه مى كردند صاعقه عذاب خواركنندهگـريـبـانـشـان را گـرفـت ، فـقـط كـسـانـى را كه ايمان آورده و تقوا داشتند نجات داديم.(229)
مولوى مى گويد:
نـاقـه صـالح بـه صـورت بـُد شـتـر
پـى بـريـدنـدش زجهل آن قوم مرّ

از براى آب جو خصمش شدند
آب كور ونان شور ايشان بدند

ناقة اللّه آب خورد از جوى ميغ
آب حق را داشتند از حق دريغ

ناقه صالح چو جسم صالحان
شد كمينى در هلاك طالحان

تا بر آن امّت زحكم مرگ و درد
ناقة اللّه و سقياها چه كرد

شحنه قهر خدا زيشان بجست
خون بهاى اشترى شهرى درست

فـقـط حـضـرت صـالح و پـيـروانـش بـودنـد كه خداى تعالى به رحمت خويش از آن عذابهول انگيز نجاتشان داد و ايمان و تقوا، به دادشان رسيد.
خـداونـد در جـاى ديـگـر قـرآن نـيـز ايـن نـكـتـه را تـذكـر داده و پـس ازنقل داستان قوم ثمود و هلاكتشان مى فرمايد: تنها ما آن كسانى را كه ايمان آورده و باتقوا بودند، نجات داديم .(230)
صالح و پيروانش پس از نابودى ثمود
در ايـن كـه ايـمـان آورندگان به صالح چند نفر بودند، اختلاف است . مرحوم طبرسى درمجمع البيان در تفسير آيه فوق مى گويد: آن ها چهار هزار نفر بودند كه صالح پس ازهلاكت قوم ثمود آنان را با خود به حضرموت برد.(231)
از بـرخى ديگر نقل شده كه آن ها صدوبيست نفر بودند و از ديار ثمود به رملة فـلسـطـيـن رفتند. هم چنين قول ديگرى است كه به مكه رفتند و در آن جا سكونت يافتند وبرخى هم گفته اند كه در همان ديار خود ماندند، واللّه اءعلم .(232)
8: ابراهيم (ع )
ابراهيم خليل (ع ) از پيمبران بزرگوارى است كه خداى تعالى بيش از ساير انبياى خوداز او به عظمت ياد كرده و اوصاف ستوده و خصال پسنديده ئ او را در قرآن ذكر فرموده وقسمت زيادى از الطاف و عنايات خود را كه به او داده است در قرآن كريم تذكر داده است .
خـداونـد، ابـراهيم را با القابى چون حنيف ، مسلم ، حليم ، اوّاه ، منيب و صديق (233) يادكـرده و يـا او را با اوصافى چون شاكر و سپاس گزار نعمت هاى خدا، قانت و مطيع خالقتـوانـا، داراى قـلب سـليـم ، عـامـل و فـرمـان بـرداركـامـل دسـتـورهـاى آفـريـدگـار حـكـيـم ، بـنده مؤ من و نيكوكار و شايسته و صالح درگاهپـروردگـار، نام برده و وى را ستوده است . هم چنين ابراهيم را به منصب هايى چون امامت وپـيـشـوايـى مـردم ، برگزيدگى و شايستگى هر دو جهان و مقام خلّت و دوستى خود مفتخرداشته است .
از جمله الطاف بسيارى كه درباره او مبذول داشته اين ها است :
او را يكى از پيمبران اولوالعزم خويش قرار داده است ؛
نبوت را در ذريّه و نسل او گذارده است ؛
به وى علم ، حكمت ، كتاب و شريعت داده است ؛
ملك و هدايت خود را بدو عنايت فرموده است ؛
درود و سلام مخصوص خود را بر او فرستاده است ؛
خود و خاندانش را مشمول رحمت و بركات خويش ساخته است ؛
او را به تنهايى امّت واحده خوانده است ؛
خانه كعبه را كه به دست تواناى او بنا شده بود، قبله مردمان جهان كرد؛
رنـج هـايـى را كـه براى برافراشتن پرچم توحيد در آن سرزمين داغ و سوزان كشيد بهصـورت خاطراتى فراموش ناشدنى درآورد و با تشريع حج آن خاطرات را براى هميشهزنده و جاويد نگاه داشت ؛
دعاى گرم و عاشقانه و تقاضاى پُرمعنا و عارفانه او را كه از سينه اى سوزان و قلبىلبـريـز از ايـمان برخاست و در آن صحراى خشك و وادى بى آب و علف طنين انداخت اجابتفرمود و دل هاى اهل عرفان و قلب هاى عاشقان حق جو را به سوى فرزندان او متوجه ساختو نيز الطاف و عنايات فراوان ديگرى كه در صفحات آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation