بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين ها قسمتى از القاب و اوصاف و ساير افتخارات ابراهيم است كه در قرآن كريم بدانها تصريح و يا اشاره شده و در اخبار نيز قسمت هاى ديگرى ذكر شده است .
حال بد نيست كه قبل از ورود به شح حال آن پيغمبر والامقام درباره برخى از اين اوصافوافتخارات ، توضيح مختصرى بدهيم .
از جمله القاب آن حضرت حنيف بود كه لغت شناسان آن را به ثابت در دين مستقيم، جـويـاى ديـن حـق ، پـايـدار در ديـن و امـثـال ايـن هـا معنى كرده اند. اوّاه به كسىگويند كه با آه و ناله ، خشيت و خوف خود را از خداى تعالى اظهار كند. هم چنين در رواياتاوّاه را پردُعا و پُرگريه معنى كرده اند.
مـفـسـّران در تفسير آيه انّ ابراهيم لاوّاه حليم (234) معناى بسيارى براى اوّاه ذكركـرده انـد، مـانـنـد مـهـربـان نـسـبـت بـه بـنـدگـان ، مـؤ مـن و كـسـى كـهاهـل يـقين و جوياى آن باشد، پارسا و فروتن باشد و تسبيح خدا گويد و بسيار ياد خداكندو....
ابـوعـبـيـده كـه يـكى از دانشمندان اهل لغت و تفسير است ، معناى نسبتا جامعى براى اوّاه ذكركـرده و گـفـتـه : اوّاه كـسـى اسـت كـه از روى تـرس و بـيـم آه كـشـد و بـا يـقين به اجابتپروردگار و ملازمت طاعت و فرمان بردارى وى ، به درگاهش تضرّع و زارى نمايد.
مـُنـيـب بـه مـعـنـاى تـوبـه كـنـنـده و كـسـى اسـت كـه بـا اخـلاص درعمل ، به درگاه خداى تعالى رجوع كند.
صـدّيـق بـه شـخـصى گويند كه بسيار راست گو باشد به هر چه مى گويد،خـود عـمـل كـنـد و هـر چـه را انـجـام دهـد بگويد و در مجموع ، گفتار و كردارش يك ديگر راتصديق كند و اختلاف و تنقاضى ميان آن ها نباشد.
چرا ابراهيم ، خليل خدا شد؟
خليل به معناى دوستى است كه خللى در محبت و دوستى او نباشد. طبرسى (ره ) درتـفـسـيـر آيـه واتـّخـذ اللّه ابـراهـيـم خـليـلا در سوره نساء مى گويد:اما اين كهابـراهـيـم دوست خدا بود، يعنى دوست دار دوستان خدا و دشمن دشمنان خدا بود. اما منظور ازايـن كـه خدا خليل و دوست ابراهيم بود، يعنى او را در برابر دشمنان و بدانديشان يارىمى كرد، چنان كه از آتش نمرود نجاتش داد و آن را بر وى سرد كرد و در داستان ورود بهمـصـر، بـه شـرحـى كه پس از اين خواهد آمد، او را از پادشاه مصر محافظت فرمود و امام وپيشواى مردم قرارش داد.(235)
بـرخـى در تـفـسـيـر آن گـفـتـه انـد: يـعـنـى خـدا او را بـه طـوركامل دوست داشت و ابراهيم نيز به همين گونه به خدا مهر مى ورزيد.(236)
در احـاديـث عـلّت هـاى جـالب و آمـوزنـده بـراى آن ذكـر شـده است . از آن جمله در حديثى كهصـدوق (ره ) از امـام صادق (ع ) روايت كرده ، آن حضرت فرمود:اين كه خداوند ابراهيمرا خـليـل خـود قرار داد. براى آن بود كه هيچ كس را از در خانه اش بازنگرداند و از احدىجز خداى بزرگ سؤ ال نكرد.(237)
در حـديـث كـليـنى (ره ) است كه امام صادق (ع ) فرمود: ابراهيم ميهمان دوست بود و هرگاهمـيـهـمـان نـداشـت بـراى پـيـدا كـردن مـيـهمان از خانه بيرون مى رفت و درهاى خانه اش راقفل مى كرد و كليدهاى آن را همراه خود مى برد. تا روزى درها را بست و بيرون رفت . چونبـازگـشـت درها را بازديد و مردى را در خانه خود مشاهده كرد، بدو گفت : اى بنده خدا بهاجازه چه كسى وارد اين خانه شدى ؟
در پاسخ گفت : به اجازه پروردگارم و اين جمله را سه بار تكرار كرد.
ابراهيم دانست كه او جبرئيل است و خداى را سپاس گفت .
سپس جبرئيل رو به ابراهيم گفت : پروردگار تو مرا نزد بنده اى از بندگانش كه او راخليل خويش گردانيده فرستاده است .
ابـراهـيـم پـرسـيـد: به من بگو چه كسى است كه تا زنده هستم خدمتش را انجام دهم (و خدمتگزار او گردم )؟
گفت : تو همان خليل خدا هستى .
پرسيد: به چه علت ؟
گـفت : بدان سبب كه تاكنون از احدى چيزى نخواسته اى و تاكنون چيزى از تو درخواستنشده است كه در جواب آن نه گفته باشى .(238)
به راستى معناى دوست هم همين است كه از كسى جز دوست خود چيزى نخواهد.
در حديث ديگرى است كه شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد كه به چه علّت خدا ابراهيم راخليل خود گردانيد؟ حضرت فرمودند: براى سجده بسيارى كه بر زمين مى كرد.(239)
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت كـه جـابـرانـصـارى گـويـد: ازرسـول خـدا شـنـيـدم كـه مى فرمود: خداوند ابراهيم را دوست خود نكرد، جز بدان خاطر كهابـراهـيـم ، بـيـنـوايـان و مردم ديگر را خوراك مى داد و در وقتى كه مردم در خواب بودند،براى خدا نماز مى گزارد.(240)
در داسـتـان نـزول فـرشتگان براى عذاب قوم لوط، به شرحى كه در داستان لوط خواهدآمـد، از امـام صـادق (ع ) روايـت شـده اسـت كه فرمود: همين كه فرشتگان به خانه ابراهيمآمـدنـد، حـضـرت گـوسـاله بـريـانـى بـراى آن هـا آورد و بـه آن ها فرمود كه بخوريد.فـرشـتـگـان گفتند: ما نمى خوريم تا به ما بگويى بهاى آن چيست ؟ ابراهيم گفت : چونخـورديـدبـسـم اللّه بـگـوييد و چون از خوردن فراغت يافتيد الحمداللّه بـگـوييد. در اين وقت جبرئيل رو به همراهان خود كرد و گفت : خدا حق دارد كه چنين شخصىرا خليل خود گرداند.(241)
عـلىّ بـن ابـراهيم در تفسير خود از امام باقر(ع ) روايت مى كند كه ابراهيم ، نخستين كسىبـود كـه ريـگ بـرايـش بـه آرد تـبـديل شد. به اين شرح كه هنگامى براى قرض كردنخـوراكـى بـه سـوى دوسـتـى كـه در مـصـر داشـت حـركـت كـرد، ولى او درمـنـزل نـبـود و ابـراهـيـم نـخـواسـت بـا خـورجـيـن خـالى بـهمـنـزل بـازگـردد، از ايـن رو وقـتى برگشت آن را پر از ريگ كرد و به خانه آمد. چون ازسـاره خـجـالت مى كشيد(كه بگويد دوستم در خانه نبود و خورجين پر از ريگ است ) الاغشرا پيش ساره رها كرد و خود داخل اتاق شد و خوابيد.
سـاره بـيـامـد و خورجين را باز كرد و بهترين آردها را در آن ديد. بى درنگ مقدارى را خميركرده و نانى پخت و غذاى لذيذ آماده كرد و نزد ابراهيم آورد. ابراهيم پرسيد: اين غذاو نانرا از كـجـا تـهـيـه كـردى ؟ گـفـت : از آن آردى كـه از نـزدخـليـل (دوسـت ) مـصـرى خـود آوردى ! ابـراهـيـم گـفـت : آرى اوخليل من است ، اما مصرى نيست . از همين جا مقام خُلّت و دوستى به وى داده شد و پساز آن خدا را شكر كرد و به خوردن آن مشغول شد.(242)
مقام امامت نيز به ابراهيم تفويض شد
خداى تعالى در قرآن كريم در سوره بقره مى فرمايد:و هنگامى كه خداوند ابراهيم رابـه كـلمـاتـى (يـعـنى امور و تكاليفى ) آزمود و آن ها را به پايان رسانيد و بدو گفت :(اكـنـون ) مـن تـو را امـام مـردم قـرار مـى دهـم و به امامت منصوب مى دارم . ابراهيم گفت : ازفرزندان من ؟ خدا فرمود: عهد من (يعنى امامت ) به ستم كاران نمى رسد.(243)
در تـفـسـيـر ايـن آيـه ، حـديثى نيز از امام صادق (ع ) رسيده است به اين مضمون كه خداىتـعـالى ابـراهـيـم را بـنده خود گرفت پيش از آن كه به نبوت انتخابش كند و به نبوتانـتـخـابـش فـرمـود پـيـش از آن كـه رسـول قـرارش دهـد و او رارسول خود ساخت قبل از آن كه امامش ‍ گرداند و چون همه اين منصب ها را برايش فراهم كرد،آن گـاه بـدو فـرمـود: مـن تـو را امـام مردم ساختم . و به سبب عظمتى كه اين منصب در نظرابراهيم داشت ، گفت : و از فرزندان من ؟ فرمود: عهد من به ستم كاران نمى رسد.(244)
در مـعـنـاى آيـه و حـديث شريف ، سخنان بسيارى گفته اند كه خلاصه آنها چنانچه از خودآيه و حديث هم استفاده مى شود، اين مطلب است كه منصب امامت وقتى به ابراهيم رسيد كه ازهـر نـظر شايستگى خود را نشان داده و مورد آزمايش هاى گوناگونى مانند افتادن در آتشنـمـروديـان ، ذبح اسماعيل ، دورى از زن و فرزندو... قرار گرفته بود و البته همه جابـه خـوبـى امـتـحـان پس داد و خدا هم او را كمك كرد.آن گاه بود كه آماده دريافت اين منصبالهى گرديد و به مقام امامت نايل آمد.
از آن قسمت آيه شريفه كه ابراهيم از خدا خواست كه امامت را در فرزندانش قرار دهد، معلوممـى شـود كـه ايـن مـقام در اواخر عمر آن حضرت به وى عطا شده است ؛ يعنى پس از آن كهفرزندانى چون اسماعيل و اسحاق پيدا كرد، از خدا خواست كه اين منصب را به فرزندانشنيز عطا فرمايد كه آن پاسخ را دريافت داشت .
ونيز روشن مى شود كه مقام امامت الهى چه منصب بزرگى است و رسيدن به اين مقام والا چهشـرايـط و مـقـدماتى دارد، از آن جمله اين كه هيچ ستمى (چه ستم به نفس يعنى گناه و چهسـتـم بـه ديـگـران ) نبايد در دوران زندگى او ديده شود و به اصطلاح بايد معصوم ازخطا و گناه باشد.
بـراى تـوضـيح بيشتر بايد به تفاسير و روايات مراجعه كرد. استاد محترم ما، دركتابتـفـسـيـرالمـيـزان بـا اسـتـنـاد بـه آيـات ديـگـر قـرآن كـريـممطال زير را هم از اين آيه استفاده كرده و اثبات مى كند.
1. امـامـت مـنـصـبـى اسـت كـه از طرف خدا بايد به افراد بشر واگذار شود و امام بايد ازطرف خدا به اين مقام منصوب گردد؛
2. امام بايد به عصمت الهى معصوم باشد؛
3. زمين هيچ گاه خالى از امام حق نخواهد بود؛
4. امام بايد از جانب خداى تعالى تاءييد و يارى شود؛
5. اعمال بندگان خدا از علم امام پوشيده و پنهان نيست ؛
6. امام بايد به همه آن چه مورد نياز و احتياج دنيا و آخرت مردم است ، عالم و دانا باشد؛
7.مُحال است ميان مردم كسى برتر از امام در فضايل نفسانى باشد.(245)
و مطالب ديگرى كه از حديث بالا استفاده كرده و در تفسير آيه شريفه ذكر نموده است كهما براى فهم معناى امامت به همين مقدار اكتفا مى كنيم .
ابراهيم به تنهايى يك امّت بود
از افـتـخـاراتـى كـه خـداوند به ابراهيم عطا كرد، اين بود كه او را به تنهايى يك امّتخوانده و درباره اش فرموده :به راستى ابراهيم يك امّت بود كه فرمان بردار و مطيعخدا بوده و از مشركان نبود.
درمـعـنـاى آن وجوهى گفته شده ، از آن جمله گفته اند: امّت به معناى معلّم و مقتداست يا چوندر زمـان ابـراهـيم ، خداپرستى جز او نبود، خدا او را يك امّت خوانده يا گفته اند: امّت بهمـعـنـاى امـام و هـادى اسـت يا چون قوام امّت به وى بود. ولى شايد ازهمه اين معانى بهتر،معنايى است كه راغب براى اين آيه كرده و روايت نيز شاهد آن است ، اگر چه معناى دوم نيزمـعـناى خوبى است و شاهد حديثى هم دارد. وى مى گويد: انّ ابراهيم كان امّة قانتاللّه(246) يـعـنـى ابـراهيم در عبادت خدا به تنهايى همانند جماعت و گروهى بود، چنان كهگويند فلانى به تنهايى يك عشيره و قبيله است .
خـلاصـه ايـن مـعـنـا آن اسـت كه عبادت ابراهيم به درگاه خدا به قدرى پرارزش بود كهمـثـل عـبـادت يـك مـلت و گـروه بـود، مـانـنـد حـديـثـى كـه شـيـعـه و سـنـّى ازرسول خدا روايت كرده اند كه درباره على (ع ) فرمود:
ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين ؛ارزش ضربت على در جنگ خندق ، از عبادت ثقلين بيشتر است .
اين بود پاره اى از توضيحات در معناى بعضى از القاب و افتخارات ابراهيم كه تذكرآن در ايـن جـا لازم بـه نـظـر مـى رسـيـد. اكـنـون در شـرححال آن بزرگوار مى پردازيم .
آغاز زندگى ابراهيم (ع ) و مبارزه او با بت پرستى
از جمله موضوعاتى كه بايد در اين بحث شود، موضوع نسب ابراهيم است ، چون از يك سودر قرآن كريم نام پدر ابراهيم ، آزر ذكر شده و او را مردى بت پرست كه در پرستش بتهـا پـافـشـارى داشـتـه مـعـرفـى كـرده واز سـوى ديـگـر، طـبق رواياتى كه شيعه و سنىنـقـل شـده ، پـدران رسـول خدا همگى خداپرست بوده اند و مشركى ميان آن ها وجود نداشتهاسـت . هـم چـنـيـن مـورخـان نـام پـدر او را تارخ ذكر كرده اند، چنان كه در توراتكـنـونـى هـم هـمـيـن نـام ذكـر شـده اسـت . از ايـن رو اين بحث پيش آمده كه آزر چه نسبتى باابـراهيم داشته كه او را پدر خويش خوانده و معناى اين كه او را پدر خود ناميده و قرآن درچند مورد نقل كرده ، چيست ؟ البته اگر بخواهيم همه سخنانى را كه دانشمندان و مفسران درايـن بـاره گـفـتـه انـد بـه تـفـصيل نقل كنيم ، از شيوه نگارش اين كتاب خارج مى شويم ،گـذشـتـه از اين كه بسيارى از آن بحث ها مورد نياز ما نيست ؛ لذا فشرده آن ها را به طوراجمال در اين جا ذكر نموده به ادامه شرح حال آن بزرگوار مى پردازيم .
نسب ابراهيم (ع )
ظاهرا ميان نسب شناسان و مورخان اختلافى نيست كه نام پدر ابراهيم تارخ بوده و بعضىنسب آن بزرگوار را تا نوح پيغمبر چنين نوشته اند:
ابراهيم بن تارخ بن ناحور بن سروج بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفخشدبن سام بن نوح .
اگـر چـه در بعضى از تواريخ ، در ضبط نام اجداد آن حضرت اختلاف به چشم مى خورد،ولى ظـاهـرا در نـام پـدرش تـارخ اخـتـلافـى نـيـسـت ، چـنـان كـه از زجـاجنـقـل كـرده انـد كـه گـفـتـه اسـت : مـيـان نـسـب شـناسان اختلافى نيست كه نام پدر ابراهيمتارخ بوده است . و لذا اين بحث پيش آمده كه آيااولا آزر لقب يا وصف همان تارخاسـت و هردوى آن ها يكى هستند يا آن ها دو نفر بوده اند؟ و ثانيا آن مردى كه ابراهيم او رامخاطب قرار داده و بدو مى گويد:... آيا بت هايى را به خدايى مى گيرى ؟ به راستىمـن ، تـو وقـوم تـو را در گـمـراهـى آشـكـارى مى بينم .(247) يا آن جا كه خدا مىگويد:... ابراهيم به پدر و قوم خود گفت كه اين تصويرها چيست كه به عبادت آن هاكمر بسته ايد...؟(248) و يا در جاى ديگر مى گويد:ابراهيم به پدرش گفت :اى پـدر! چـرا مـى پـرسـتـى چـيزى را كه نمى شنود و نمى بيند و كارى براى تو انجامنـمـى دهـد وبـارى از دوشـت بـرنـمـى دارد؟(249)اى پدر! شيطان را پرستش وبندگى نكن كه به راستى شيطان نافرمان خداى رحمان است . اى پدر! من بيم آن دارم كهاز پروردگار رحمان عذابى به تو برسد و دوست دار شيطان گردى .(250) آياهـمـان تـارخ بـوده ، و ايـن مرد مشرك بت پرست پدر نسبى ابراهيم است يا شخص ديگرىاست كه ابراهيم او را پدر خطاب كرده است ؟!
البته بحث اوّل از نظر ما چندان مهم نيست ، اگر چه از اين نظر كه ميان ظاهر قرآن كه مىگـويـد:ابـراهـيـم بـه پـدرش آزر گـفـت ... وقـول نـسـب شـنـاسـان - بـلكـه اتـفـاقـى كـه از آن هـانـقـل شده كه نام پدر ابراهيم تارخ بوده - منافات و تناقض مشاهده مى گردد از اين نظرقـابـل بـحث و دقّت است ، اما با سخنانى كه در اين باره گفته اند، مانند اين كه آزر لقبتـارخ اسـت يـا ابـراهـيم با اين لفظ او را مذّمت كرده ، زيرا آزر در لغت بمعناى اعرج (كجسـليقه ) يا مُخطى (خطاكار) يا خرفت و امثال اين هاست يا با اين توجيه كه مطابق قرائتبـعـضـى ، آيـه اءزرا بـده نـه آزر، كـه هـمـزه اسـتـفـهـام ازاوّل آن حـذف شـده و اءزر را بـه مـعـنـاى قـوت ، نـيـرو، نـصـرت ، مـعـاونـت وامـثـال آن مـعنا كرده و گفته اند معناى آيه اين است هنگامى كه ابراهيم به پدرش گفت :آيـا بـه خـاطـر كـمـك و نيروى خويش بت ها را به پرستش ‍ گرفته اى ... يا با ايناعراب كه آزر را مفعول براى فعل محذوفى بگيريم و چنان كه بعضى گفته اند: آزر همنـامـى بـتـى بـاشـد يعنى ...ابراهيم به پدر خود گفت آيا آزر را معبود خود مى گيرى؟ و يـا تـوجـيهات ديگر كه مشكل را حل مى كند. با اين كه در خود آن اجماع زجاج - كهتارخ پدر ابراهيم است - خدشه كرده اند و فخر رازى آن را مردود مى داند.
امـا آن چـه از نـظـر ما اهميّت دارد و بايد در مورد آن بحث كنيم ، اين مسئله است كه با اتفاقنـظـر بـزرگـان و اهـل حـديـث شـيـعـه ، كـه مـيـان اجـدادرسـول گرامى اسلام بت پرستى وجود نداشته و همگى خداپرست بوده اند، بايد ببينيماين مرد بت پرستى كه ابراهيم او را پدر خود خوانده چه كسى بوده است ؟
پـرواضـح اسـت كـه مـا چـه لفـظ آزر را لقـب تارخ يا نام بتى بدانيم و چه آن را وصفتـارخ يـا بـه مـعـنـاى نـصـرت و امـثـال آن بـگـيـريـم ، جـواب گـوى ايـنمشكل نخواهد بود و بايد راه ديگرى را بپيماييم .
آن چـه اشـكـال را حـلّ مـى كـنـد، دقـّت در سـخـنـان ائمـهاهـل بيت و مفسّران حقيقى قرآن است . از مجموع رواياتى كه در اين باب رسيده ، با مختصرتوضيحى كه بزرگان براى آن ذكر كرده اند چنين به دست مى آيد: در زبان عرب و نيزساير زبان ها، چنان كه به پدر صلبى و نسبى انسان پدر مى گويند، به پدر مادرى، عمو، پدر زن و حتى به كسانى هم كه انسان به نحوى تحت سرپرستى او به سرمىبـرد - اگـر چـه او بـيگانه باشد - پدر گفته مى شود، چنان كه از طرفى به فرزندبـرادر و نوه دخترى هم فرزند مى گويند. بهترين شاهد براى اين سخن قرآن كريم استكـه دربـاره يعقوب در سوره بقره مى فرمايد:آيا شما حاضر بوديد آن دم كه يعقوبرا مـرگ در رسـيـد و بـه پسران خويش گفت پس از من چه مى پرستيد؟ گفتند: خداى تو وخـداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق خداى يگانه را (پرستش مى كنيم ) و در برابراو تـسـليم هستيم .(251) و با اين كه اسماعيل عموى يعقوب است ، براو اطلاق پدرشـده اسـت . هـم چـنـيـن در داسـتـان يـوسـف از قـول آن حـضـرتنقل مى كند كه جدّ پدرى و به اسحاق كه جدّ اوست ، پدر اطلاق شده است .
هـمـيـن طور موارد ديگرى كه در قرآن كريم ديده مى شود كه به عمو و جدّ پدرى ، پدر وبه نوه دخترى ، فرزند اطلاق شده است ، چنان كه خداى تعالى عيسى را كه از طرف مادرنـسـبـش بـه ابـراهـيـم مـى رسـد، از فرزندان او دانسته و در سوره انعام فرمود:و بدواسـحـاق و يعقوب را بخشيديم و همه را هدايت كرديم و از نژاد او (و فرزندان اويند) داود،سليمان ، ايوب ، يوسف ، موسى ، هارون و نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم و نيززكريا، يحيى ، عيسى و الياس كه همگى از شايستگان اند.(252)
در ايـن جـا نـيز چنان كه در روايات فرموده اند، آزر جدّ مادرى ابراهيم يا عموى آن حضرتبـوده اسـت كـه چـون تـارخ (پدر ايشان ) در زمان كودكى ابراهيم از دنيا رفته بود، آزرسرپرستى او را به عهده داشت و به همين دليل ابراهيم ، او را پدر خطاب كرده است .
مـسـعـودى در اثـبات الوصيه گويد: طبق روايتى كه رسيده ، آزر جدّ مادرى ابراهيم و منجّممـخـصـوص نـمـرود بـوده و هـنـگـامـى كـه تـارخ از دنـيـا رفـت ، ابـراهـيـم كـودك كم سنىبود.(253)
در حـديـثـى كـه از قـصـص الانـبـيـاء راونـدى از امـام صـادق (ع )نقل شده آن حضرت فرمود:آزر عمومى ابراهيم و ستاره شناس نمرود بود.(254)
چـنـان كه گفتيم اين مطلب ويژه زبان عرب نبوده و در ساير زبان ها نيز اين توسعه دراطـلاق وجـود دارد و طبق آن چه گفته شد، احتياجى به پيمودن راه هاى پرپيچ و خم و بحثهـاى مـشـكـلى كـه در لفـظ و مـعـنـاى آزر كـرده اند، نداريم و آزر هركه بوده و به هر معناباشد، نام ، لقب يا وصف شخصى است كه پدر صُلبى و نسبى ابراهيم نبوده ، ولى آنحضرت به اعتبار اين كه تحت سرپرستى او به سر مى برد و يا به اعتبارات ديگرى ،او را بـه عـنـوان پدر خوانده و با او بحث نموده است كه قسمتى از گفت وگو و بحث او درقـرآن كـريـم ذكـر شـده و آن را در صـفـحـات آيـنـده مـطالعه خواهيم كرد. (و در آن جا شاهدديگرى نيز بر اين مطلب خواهد آمد).
ولادت ابراهيم (ع )
در روايـات و تـواريـخ دربـاره داسـتـان ولادت حـضـرت ابراهيم چنين آمده است كه آزر منجّممـخـصـوص نمرود بود و از روى حساب نجوم به دست آورد كه كودكى به دنيا مى آيد كهديـن و آيـيـن نـمـروديـان را بـرهـم خـواهد زد. هنگامى كه آزر اين مطلب را به نمرود گفت ،نمرود پرسيد: اين كودك در چه سرزمينى به دنيا خواهد آمد؟ آزرگفت : در همين سرزمين .
در بـرخـى از تـفـاسـيـر اسـت كـه نـمـرود در خـواب ديد ستاره اى طلوع كرد كه نور ماه وخورشيد را از بين برد و زير پرتو خويش قرار داد. وقتى تعبير آن را از خواب گزارانپـرسـيـد، بـدو گـفـتند: كودكى به دنيا مى آيد كه نابودى پادشاهى تو به دست اوست.(255)
جـمعى گفته اند: نمرود اين مطلب را از روى پيشگويى هاى گذشتگان و كتاب هاى پيمباندانـسـت .(256) بـه هـر صـورت ، نـمـرود دسـتـور داد هـمـه پـسـرانـى را كـه در آنسـال بـه دنيا آمده بودند، به قتل رسانند. مردان از زنان كناره گيرى كنند و زنان آبستنرا كنترل و تا هنگام زاييدن در جايى حبس كنند و چون زاييد، اگر نوزادش پسر بود، او رابـه قـتـل بـرسـانند. اما برخلاف تمام پيش بينى ها و سخت گيرى هايى كه در اين بارهانـجـام داد، نـطـفه ابراهيم در رحم مادرش جاى گير شد و جهان تاريك آن روز براى ولادتمقدم گراميش آماده گرديد.
شيخ صدوق از امام صادق (ع ) روايت كرده كه وقتى مادر ابراهيم به وى حامله شد، نمرودزن هـاى قابله را ماءمور كرد تا براى بررسى نزد آن زن بروند و دقت كنند تا آيا اثرحـمـلى در وى مـشـاهـده مـى كـنـنـد يـا نـه ؟ زنـان مـزبـور بـاكـمـال مـهـارتـى كه در فنّ خود داشتند، نتوانستند اثر حاملگى را در شكم آن زن بفهمند وخـداى تـعـالى مـانـع ديـد آن هـا شـد، از ايـن رو به نمرود گفتند: ما چيزى در شكم اين زننديديم . (257)
ابراهيم در شكم مادر بزرگ گشته و به تدريج زمان زايمان نزديك شد. على بن ابراهيمدر تفسير خود نقل كرده كه چون زمان ولادت فرا رسيد، مادر ابراهيم به شوهرش گفت : منبـيمارم و مى خواهم به كنارى بروم . بدين ترتيب مادر ابراهيم به غارى رفت و ابراهيمدر هـمـان غار به دنيا آمد وقتى كودك را زاييد، در پارچه اى پيچيد و در غار نهاد و مقدارىسنگ بر در غار چيد و به شهر بازگشت .
ولى در روايت صدوق و ديگران آمده است : ابراهيم در همان خانه پدر به دنيا آمد و پدرشبـه دليـل بـيـمـى كـه از نـمـرود داشـت ، مـى خـواسـت فـرزنـدش را بـه وىتـحـويـل دهـد، امـا مادرش مانع شد و گفت : پسرت را به دست خود براى كشتن پيش نمرودمبر. او را به من واگذار تا به غارى از غارهاى كوه ببرم و در آن جا بگذارم تا مرگش دررسـد و تـو بـه دسـت خـود پـسـرت را نـكـشته باشى . پدر نيز اجازه داد وآن زن فرزنددل بـندش را به غارى برد و پس از اين كه او را شير داد، در همان جا گذاشت و جلوى غاررا سنگ چيده و بازگشت .
ابـراهـيـم بـه طـور غيرطبيعى بزرگ مى شد و طبق روايات ، رشد هر روز او به مقدار يكهـفـتـه بـچـه هـاى ديـگـر بـود و روزىِ او را نـيـز خـداى قـادرمتعال به صورت شير در انگشت او قرار داده بود كه آن را مى مكيد و مى خورد. مادرش نيزگـاه گـاهـى به بهانه هاى مختلف از شوهر اجازه مى گرفت و نزد فرزند مى آمد و او راشـيـر مـى داد و پـس از بـوسـيـدن و بـويـيـدن او رابـغل كرده ، در همان غار نهاده به شهر باز مى گشت تا هنگامى كه ابراهيم بزرگ شد واز غار بيرون آمده و با پاى خود به شهر درآمد.
مـسـعـودى در اثـبـات الوصـيـه گـويـد: خـداونـد مـحـبـت او را دردل مادر انداخت ، چنان كه حال ساير انبيا و ائمه نيز چنين بوده است . ابراهيم مدتى در همانوضـع بـه سـر بـرد تـا روزى كـه مـادر آمـد تـا ازحـال او بـا خـبر شود. وقتى ديد چشمانش چون ستاره مى درخشيد، او را در برگرفت و بهسينه چسبانيد و شيرش داده بازگشت . روزى ديگر كه مادر نزد او آمد و خواست برگردد،ابراهيم دست به دامن او زده و گفت : مرا نيز با خود ببر.
مـادر گـفـت : بـاشـد تـا من از پدرت اجازه بگيرم ، آن گاه تو را نزد او ببرم . وقتى بهشهر آمد مطلب را به پدرش گفت . او در جواب اظهار داشت : او را در سرراه بنشان . وقتىبـرادارانـش بـر او بـگـذرنـد، او نيز همراه برادران به خانه بيايد تا كسى از وضع اومطّلع نشود.
مـادر ابـراهـيـم هـمـيـن كـار را كـرد و به اين ترتيب ابراهيم به خانه آمد. وقتى آزر وى رابـديـد، خداوند محبتى از او در دلش انداخت (كه به شدت دوستى او در دلش جايگير شد).ايـن وضـع ادامـه داشـت تـا روزى كـه مـردم هـم چنان بت مى ساختند، ابراهيم نيز چوبى رابرداشت و آن را نجّارى كرد و بتى كه تا آن روز نظيرش ديده نشده بود بساخت . آزر كهچنان ديد به مادرش گفت : اميد است كه از بركت اين پسر تو، بركت زيادى به مابرسد.امـا نـاگـهـان ديـد كـه ابـراهـيـم تـبـرى بـرداشـت و هـمـان بـت را شـكـسـت . آزر بـه ايـنعمل او پرخاش كرد. ابراهيم گفت : مگر شما مى خواستيد با اين بت چه كاركنيد؟ گفتند: مىخواستيم آن را پرستش كنيم .
ابراهيم با تعجب پرسيد: آيا چيزى را كه به دست خود مى تراشيد، پرستش مى كنيد؟
در اين وقت آزر كه جدّ ابراهيم بود، گفت : آن كسى كه نابودى اين سلطنت به دست اوست ،همين فرزند است .(258)
زادگاه ابراهيم
در روايـات مـخـتـلف ، زادگـاه ابراهيم جايى به نام كوثى ربى ذكر شده است .يـاقـوت حـمـوى گـفـتـه : كـوثـى نـهـرى اسـت در عـراق در سـرزمـيـنبـابـل كه آن را به نام كوثى يكى از فرزندان ارفخشد بن سام بن نوح ، نامگـذارده انـد و آن نـخستين نهرى است كه از فرات منشعب مى شد. كوثى عراق در دو جاست :يـكـى كـوثـى طـريـق و ديـگـرى كـوثـى ربـى كـهمـحـل تـولد ابراهيم بوده و در همان جا او را درون آتش انداختند و هر دو كوثى درسـرزمـيـن بـابـل اسـت و سـعـدبن ابى وقاص (كه سرزمين عراق را فتح كرد) پس از فتحقادسيه آن جا را تصرف كرد.(259)
در بـرخـى از تـواريـخ ، زادگـاه حـضـرت ابـراهـيـم شـهر اءورا- كه از شهرهاىبـابـل است - ذكر شده است . در قسمتى از كتاب ادب و علوم المنجد گويد: اءورا نام آثارىدر عراق و شهر كلدانيان است كه ابراهيم خليل از آن جا بيرون آمده است .(260)
ولى در قـصـص الانـبـيـاء نـجـّار اسـت كـه ابـراهـيـمخليل جوانى بود از اهل فدان آرام در سرزمين عراق و مردم آن جا بت پرست بودند.پـدر ابـراهـيـم نـجـّار بود كه بت مى تراشيد و به بت پرستان مى فروخت (چنان كه درانجيل برنابا است ) و ابراهيم با هدايت حق تعالى به مبارزه بت ها برخاست ،(261) تاآن جا كه پس از يكى دو صفحه مى گويد: ابراهيم كه چنان ديد، از ماندن نزد پدر و قومخود خسته و بيزار و به اءوركلدانيان رهسپار شد و از آن جا به حاران رفت .(262)
از مـجـمـوع آن چـه گـفـتـيـم ، اسـتـنـبـاط مـى شـود كـه زادگـاه ابـراهـيم در سرزمين عراق وبـابـل بـوده و در روايـت عـلى بـن ابـراهـيـم كـه قـسـمـتـى از آن را قـبـلانـقـل كـرديـم ، امـام صـادق (ع ) فـرمـوده است : منزل نمرود نيز در همان سرزمين كوثىربى بوده و ابتداى كار مبارزه ابراهيم نيز از همان جا شروع شد.
گفت وگوى ابراهيم با آزر
پـس از ايـن كـه ابـراهـيـم به سنّ رشد رسيد و به ميان مردم آمد، متوجه شد كه آزر و مردمديـگـر بـه عـبـادت چـيـزهايى كه به دست خود ساخته و سود و زيانى براى آن ها ندارد،مـشـغـولنـد. وى در آغـاز بـراى هـدايـت آن هـا، بـا مـنـطـقـى نـيـرومـنـد بـهاستدلال پرداخت تا آن ها را متوجه اشتباه بزرگ خود كرده و از پرستش بتان باز دارد.
خـداى تـعـالى در سـوره مـريـم قـسـمـتـى از احـتـجـاج او را بـا آزر چـنـيـننـقـل فرموده است :ودر اين كتاب ابراهيم را ياد كن كه وى پيغمبرى راست گو (وراستىپـيـشـه ) بود آن دم كه به پدرش گفت : اى پدر! چرا پرستش مى كنى چيزى را كه نمىشـنـود و نـمـى بـيند و كارى براى تو نسازد؟ اى پدر! به راستى كه مرا دانشى آمده كهتـو را نـيـامـده از مـن پـيـروى كـن تا تو را به راهى راست هدايت كنم . اى پدر! شيطان راپرستش مكن كه شيطان نافرمان خداى رحمان است . اى پدر! من بيم دارم كه از خداى رحمانعـذابـى بـه تـو بـرسـد و دوست شيطان گردى ،(آزر) بدو گفت : مگر تو اى ابراهيم ازخـدايـان مـن روگـردانى . اگر بس نكنى (و دست از از اين سخنانت برندارى ) تو را سنگسار مى كنم (يا دشنام و ناسزاگويم ) و بايد زمانى دراز از پيش من دور شوى ، (ابراهيمگفت :) درود برتو به زودى از پروردگار خود براى تو آمرزش خواهم خواست كه او بهمـن مـهـربـان و رحـيـم اسـت و از شـمـا و آن چـه جـز خـدا مـى پرستيد كناره گيرى مى كنم وپـروردگـار خـود را مـى خـوانـم امـيـدوارم كه در مورد خواندن پروردگارم بدبخت نباشم.(263)
و در سـوره انـبـيـاء چـنـيـن اسـت :و مـااز پـيـش ، رشـد ابـراهـيـم را بـدو داديـم و بـهحـال او دانـا بـوديـم ، هـنـگـامـى كـه بـه پـدر و قـومش گفت : اين تصويرها چيست كه بهپـرسـتـش آن هـا كمر بسته ايد؟ گفتند: پدران خويش را چنين يافتيم كه عبادت آن ها را مىكـردنـد. گـفت : شما با پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد. گفتند: آيا به حق نزد ماآمـده اى يـا تـو از بـازيـگـران هـستى ؟ ابراهيم گفت : بلكه پروردگار شما پروردگارآسمان ها و زمين است كه آن ها را آفريده و من بر اين ها گواهم .(264)
و در سـوره شعراء فرموده است : وبخوان بر ايشان خبر ابراهيم را كه به پدر وقومخـود گـفـت : چـه مـى پـرسـتـيد؟ گفتند: بت هايى را پرستش مى كنيم و به عبادتشان كمربـسـتـه ايـم . ابـراهيم گفت : آيا وقتى آن ها را مى خوانيد سخن شما را مى شنود يا سود وزيـانـى بـه شما مى رسانند؟ گفتند: ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند. ابراهيمگـفـت : آيـا مى دانيد كه آن چه شما و پدران پيشينتان مى پرستيده اند، همه دشمن من هستندمـگـر پـروردگار جهانيان آن كس كه مرا آفريده و هدايتم كند و آن كس كه غذايم دهد و آبمدهـد و چـون بيمار گردم بهبودم دهد و آن كس كه بميراندم و سپس زنده ام گرداند و آن كسكـه طـمع دارم در روز جزا خطايم را ببخشد تا آن جا كه فرمودپروردگار! پدرمرا بيامرز كه از گمراهان است .(265)
و آيات ديگرى كه در سوره صافات و زخرف و ممتحنه به همين مضامين آمده است .
نكته
در آياتى كه درباره استغفار ابراهيم براى پدرش ذكر شده ، اين گونه است كه ابراهيمپـس از بـحـث بـا آزر و قوم خود، بدو وعده داد كه از خدا برايش آمرزش بخواهد و به اينوعده وفا كرد، اما وقتى متوجه شد كه او دشمن خدا بوده و اصلاح شدنى نيست ، از او كنارهگـيـرى و بـيـزارى جـست ، اما در پايان عمر مى بينم براى خود، پدر، مادر و مؤ منان طلبآمرزش مى كند. از اين جا معلوم مى شود اين شخصى كه او را پدر خود خوانده و با او بحثكرد و براى او آمرزش خواست و بعد چون فهميد كه او دشمن خداست از وى بيزارى جسته ،پدر صلبى و نسبى او نبوده كه در آخر عمر براى او آمرزش خواسته است .
امـا اصـل وعـده ابـراهيم در آيات سوره مريم بود كه خوانديد و وفاى بدان نيز در سورهشـعـراء ذكـر شـده كـه بـه خـدا عـرض ‍ كـرد:پـروردگارا! پدرم را بيامرز كه وى ازگـمـراهـان است .(266) اما بيزارى جستن و كناره گرفتن از وى را خداوند در سورهتـوبـه چـنـيـن بيان فرموده :پيغمبر و كسانى كه ايمان آورده اند نبايد براى مشركانآمـرزش بـخـواهـنـد پـس از آن كـه بـراى ايـشـان آشـكـار شـد كـه آن هـااهـل دوزخ انـد، ابـراهـيم هم كه براى پدرش آمرزش خواست فقط به سبب وعده اى بود كهبـدو داده بـود و چـون بـراى او آشـكـار شـد كـه وى دشـمـن خـداسـت از او بـيـزارى جـسـت.(267)
ايـن داسـتـان بـه اين جا خاتمه مى يابد، و ابراهيم چون از ايمان وى ماءيوس گرديد، ازآمـرزش خـواهى براى او صرف نظر كرد و از وى و قوم بت پرستش كناره گرفت و خداىتـعـالى نـيـز فـرزنـدانـى بـدو عنايت كرد. خداوند اين مطلب را در سوره مريم چنين بيانفـرمـوده :وهمين كه ابراهيم از آن ها و بت هايى كه به جز خدا پرستش مى كردند كنارهگـيـرى كـرد مـا بـدو اسـحـاق و يـعـقـوب را بـخـشـيـديـم و هـمـه را پـيـغـمـبـر قرار داديم.(268)
وقـتـى كه خداوند اسماعيل و اسحاق را به او عطاكرد و هر دو بزرگ شدند و عمر ابراهيمبه آخر رسيد، در اواخر عمر اين دعا را كرد كه در سوره ابراهيم ذكر شده :
ربّنا اغفرلى ولوالدىّ و للمؤ منين يوم يقوم الحساب (269)
پروردگارا! روزى كه حساب برپا شود مرا و پدرومادرم و مؤ منان را بيامرز.
واضـح اسـت ايـن پدرى كه ابراهيم در اين جا آمرزشش را در روز قيامت از خدا مى خواهد و اورا با خود و مؤ منان ديگر هم نشين فرمايد، غير از آن پدرى است كه پيش از اين آمرزشش راخواست و چون دانست دشمن خداست از وى بيزارى جست .
بـه گـفـته يكى از استادان ، لطف مطلب در اين است كه خداوند آن پدر را همه جا با لفظاءب در قـرآن ذكـر كـرده اسـت :اذ قـال لابيه ... و اغفرلابى ... وو مـا كـان اسـتـغـفار ابراهيم لابيه ... و لفظ اءب چنان كه گفتيم به غير از پدرصلبى و نسبى اطلاق نمى شود.
به هر صورت ، از اين آيات كه درباره گفت وگو و بحث ابراهيم با آزر و آمرزش خواهىبـراى او در قـرآن ذكـر شـده ، تـاءيـيـدى بـراى مطلب قبلى ما به دست آمد كه اين شخص،تـارخ و پـدر صلبى ابراهيم نبوده و اين ، دليلى ديگر براى گفتار شيعه دراين مورد است .
ابراهيم درصدد شكستن بت ها برآمد
چـنـان كـه گـفـتـيـم ، ابـراهـيـمـر آغـاز بـا كـمـال ادب و بـا مـنـطـقـىمستدّل و تذكراتى سودمند به دعوت آزر و مردم بت پرست شهر خويش ‍ پرداخت ، اما وقتىديـد سـخـنـان مـنـطـقـى او در دل آن مـردم فـريـب خـورده اثـر نـمـى كـنـد و بـه جـاىاسـتـدلال بـه يـك سـلسـله سـخـنـان پـوچ و بـى اسـاسمـتـوسـل مـى شـونـد و بـه آن حـدّ از رشـد نـرسيده بودند كه وضع ناهنجار خود را از راهتـذكـرات سـودمـنـد وى درك كـنـنـد، در صـدد بـرآمـد از راهعـمل ، فطرت خفته آن ها را بيدار كند تا بفهمند كه در مورد پرستش بتان بى جان اشتباهمى كنند.
به همين منظور تصميم گرفت مجسمه هاى چوبى ، سنگى و فلزى را كه منشاء بدبختى وعـقـب مـانـدگـى مـردم شـده بـود، در هـم بـشـكـنـد و درعـمـل بـه آن هـا نـشان دهد كه آن بتان ، مالك چيزى نيستند،سودى به كسى نمى رسانند وحـتى قادر به دفع ضرر و زيان از خود هم نيستند و در لابه لاى سخنان خود اين مطلب رابـه آن هـا گـوش زد كـرد و بـه شـكستن بت ها تهديدشان نمود و چنين گفت : و به خداسـوگـنـد پس از آن كه (به سخنان من گوش فراندهيد و) پشت كنيد و برويد، در كار بتهاتان تدبيرى مى كنم . براى انجام اين مهمّ، تبرى تهيه كرد و در انتظار فرصتىبود تا منظور خود را عملى سازد.
اين فرصت هنگامى به دست ابراهيم افتاد كه مردم براى برگزارى مراسم عيد مخصوصخـود - كـه مـطـابـق روايـتـى كـه مجلسى (ره ) نقل كرده و روز نوروز بود - (270) عازمخروج از شهر شده دسته دسته از شهر بيرون رفتند.
در ايـن جا قرآن كريم داستان را چنين بيان مى كند:ابراهيم نگاهى به ستارگان كرد وگـفـت كـه مـن بيمارم ، مردم نيز روى از وى گردانيده و (او را در شهر گذارده و) رفتند و،ابراهيم نزد خدايانشان آمد و گفت : چرا چيزى نمى خوريد؟ شما را چه شده كه سخنى نمىگوييد؟ آن گاه (پيش آمد و) ضربتى سخت برآن ها نواخت .(271)
آن چـه از ايـن آيات به دست مى آيد، اين است كه مردم نزد ابراهيم آمده و از وى خواستند اونـيـز بـه همراه آنان براى برگزارى مراسم عيد به خارج شهر رود. ابراهيم نگاهى بهستارگان كرد و گفت : من بيمارم و نمى توانم با شما بيايم . و اين سخن را بهاين علّت گفت تا او را به حال خود بگذارند و فكرى را كه درباره برانداختن بت ها كردهبود با استفاده از خلوت بودن شهر و با خيالى آسوده انجام دهد.
در ايـن جـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا ابراهيم به راستى بيمار بود يا اين سخن را ازروى مصلحت گفت ؟ هم چنين علّت نظر او به ستارگان چه بود؟
در پـاسـخ اين سؤ ال جواب هايى گفته اند كه ذكر همه آن ها، سخن را به درازا كشانده ومـوجب خستگى خواننده محترم مى شود. شايد بهترين جواب اين باشد كه برخى گفته اند:ابـراهـيـم در آن هـنـگـام ، از نـظـر جسمى هيچ بيمارى نداشت ، اما از نظر روحى به سختىافـسرده و بيمار بود، زيرا مى ديد جمعى سود جو براى استعمار آن مردم بى چاره سنگ وچـوب هـايـى را تـراشـيـده ، به صورت خدايانى درآورده اند و مردم را به پرستش آن هاواداشته و از راه راست منحرف كرده اند و نيز با تبليغات پوچ و بى مغز، آن ها را در بىخبرى و جهالت نگاه داشته و بر آن ها فرمانروايى مى كنند. مردم نادان نيز فريب آن ها راخـورده و از حـق روگردان شده اند و حاضر نيستند به خود آيند و ببينند در چه بدبختى وسـيـه روزى بـه سـرمـى بـرنـد. آرى ايـن اوضـاع مـردان خـدا ودل سوز به حال اجتماع و ملت را افسرده كرده و روحشان را بيمار مى سازد.
امـا عـلت ايـن كـه سـتارگان نگاه كرد و گفت : من بيمارم ، اين بود كه وقتى آن ستارگاندرخـشـان و زيـبـا را در آسـمـان فـيـروزه فـام مـشـاهـده كـرد كـه هم چون قطعات الماس مياناقيانوسى بى كران خودنمايى مى كنند، فكرش متوجه خالق بزرگ آن ها گرديد كه بهراستى چه آفريدگار بزرگى بوده كه اين همه ستارگان را در اين فضاى بى پايانخلق فرموده و از طرف ديگر آن مردم نادان را ديد كه تا چه اندازه كوته نظرند و تا چهحدّ مقام خود را پست كرده اند كه به جاى آن كه آفريدگار بزرگ را بپرستند، روى نيازبـه پـيـش بـت مـى آورند و او را معبود خويش مى پندارند و شايد همان نگاه به ستارگانسـبـب ايـن فـكـر و بـه دنـبـالش آن انـدوه و بـيـمـارىدل گرديد و فرمود: من بيمارم .
مـطـلب ديـگـرى كـه از ايـن آيات به دست مى آيد، اين است كه آن مردم احمق هنگام رفتن بهخارج شهر براى بت هاى خود غذاى رنگارنگ و گوناگون تهيه كرده و پيش آن ها گذاردهبودند، لابد به اين منظور كه اگر آن بت ها گرسنه شدند، غذا بخورند، يا به اين جهتكـه آن غـذاها متبرّك شود و شب كه از مى گردند از آن خوراك هاى متبرّك بخورند. همى چنينمـمكن است خود حضرت ابراهيم غذايى تهيه كرده وبراى ريش خند و مسخره نزد بت ها آوردهو براى خوردن بدان ها تعارف كرده باشد.
بـه هـر صورت مردم بيرون رفتند و ابراهيم را در شهر به جاى گذاشتند، بلكه مطابقنـقـل عـلى بـن ابـراهـيـم (ره )،(272) نـمـرود ابـراهـيـم راموكل بت خانه كرد و كليد آن جا را به او داد تا در نبود آن ها از بت ها محافظت كند! گوياآن بـى چـاره خـبـر نـداشـت سـرسـخت ترين دشمن بت ها همان مرد است و اين موفقيت ديگرىبـراى پـيـش بـرد هدف حضرت ابراهيم بود كه نصيب وى شد. ابراهيم صبر كرد تا همهخـارج شدند، سپس تبرى را كه پيش از اين تهيه كرده بود، برداشت و به بت خانه آمد ودرهـا را بـازكـرد. هـنـگـامـى كـه غذاها را در برابر بت ها ديد از روى مسخره آن ها را مخاطبسـاخـته گفت : چرا غذا نمى خوريد؟ وقتى ديد سخن نمى گويند و هم چنان خاموشند، بدانها گفت : شما را چه شده كه سخن نمى گوييد؟
در ايـن وقـت بـود كـه غـيـرت آن حـضـرت بـه جوش آمد تبر را بلند كرد و بر سر بت هاكـوفـت . طـولى نـكـشـيـد كـه آتش انتقام آن بزرگوار از آن بت هاى بى روح و وسيله هاىبـدبـخـتـى ، كـار خـود را كـرد و هـمـه بت ها به جز بت بزرگ زير ضربه هاى محكم آنحـضـرت درهـم شكسته و به صورت تلّى پيش روى او درآمدند و فقط بت بزرگ بود كهاز ضربات سخت آن حضرت در امان ماند و آسيبى نديد. سپس حضرت ابراهيم تبر را بهگـردن او انـداخـتـه و رفـت . ايـن هـم بـدان جـهـت بـود كـه شـالودهاسـتـدلال نـيـرومـنـد خـود را بـديـن وسـيـله ريـخـتـه بـاشـد و درضـمـن ايـنعمل شجاعانه ، فطرت خفته شان را بيدار كند و آن ها را به اشتباهشان واقف سازد.
در ايـن هـنـگـام حـضـرت ابـراهـيـم نـفـسـى آسـوده از تـهدل بـركـشـيـد و با دلى شاد از بت خانه بيرون آمد، زيرا ماءموريت خطرناك خود را تا آنمـرحـله بـه خـوبـى انـجـام داده بـود. حالا مردم چه واكنشى نشان خواهند داد و چه بر سراوخـواهـنـد آورد؟ انـتـقـام خـدايـان خـود را چگونه از او خواهند گرفت ؟ اين سؤ الات به فكرابراهيم هم نمى آمد و هراسى از آن ها نداشت .
بـارى مـردم مـراسـم عـيـد را انـجـام دادنـد و هـنـگـام غـروب بـود كـه دسته دسته به شهربـازگشتند و به منظور تجديد عهد با بت ها، يا انجام عبادات روزانه به سوى بت خانهآمدند. همين كه وارد بت خانه شدند، با منظره اى روبه رو شدند كه مدتى مبهوت گشته وخـيـره خـيـره بـه هـم نـگـاه مـى كـردنـد. تـمـام بـت هـايـى كـه با رنج فراوان تراشيده وپول ها خرج تهيه و نگه دارى آن ها كرده بودند و كوچك ترين اهانت را به آن ها روا نمىداشتند، همگى خرد و قطعه قطعه شده و روى زمين ريخته و به جز بت بزرگ ، بتى سالمنمانده بود و جز قطعات خرد شده شان چيزى به چشم نمى خورد. ديدن اين منظره سبب شدكـه بـا كـمـال تـعـجـب و نـگرانى از هم بپرسند:چه كسى با خدايان ما چنين كرده ، بهراستى كه او از ستم كاران است ؟(273)
چـون كـم و بـيـش از طـرز فـكـر ابـراهـيـم آگاه بودند و تهديد او را درباره بت ها شنيدهبـودنـد فـريـاد زدنـد:جوانى رامى شنيديم كه بت ها را ياد مى كرد كه به او ابراهيمگـويـنـد،(274)ايـن كار اوست كه ما را از پرستش آن ها منع مى كرد و بت ها را بهمسخره و تحقير مى گرفت و گرنه شخص ديگرى جرئت انجام چنين كارى را نداشته و بهشكستن آن ها اقدام نكرده است .
محاكمه ابراهيم
بـعد از اين واقعه ، قوم او گفتند:پس او را در برابر ديد مردم بياوريد شايد گواهىدهد و با اين گواهى او را به سزاى عملش ‍ برسانيم .
ابراهيم اين ماجرا را پيش بينى مى كرد و انتظار مى كشيد كه او را براى محاكمه علنى درحـضـور مردم ببرند تا او در برابر اجتماع برهان خود را عليه بت پرستان بيان و آن هارا بـه اشـتـبـاهـشـان واقـف سـازد و از پـيش با سالم گذاشتن بت بزرگ ، زمينه اى براىپاسخ خود فراهم كرده بود. همين كه او را در حضور مردم بودند و به عنوان بازپرسىگفتند:آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى ، اى ابراهيم ؟(275)
وى در پـاسـخ گـفـت :بلكه اين بزرگشان اين كار را كرده از خودشان بپرسيد، اگرسخنى مى گويند.(276)
ابـراهـيـم بـا اين پاسخى كه به آن ها داد، هم تاءييدى براى گفته هاى قبلى خود آورد وكـه مـى خـواست به آن ها بفهماند مگر من به شما نگفتم كه اين بت ها قادر به دفع زياناز خـود نـبـوده و حـتـى سـخـن گـفـتـن هـم نـمـى تـوانـنـد، و هـم شـالوده اى بـراىاسـتـدلال بـعـدى خـود ريـخـت كـه آن هـا را بـه بـاد مـلامت گرفته و فرمود:آيا جز خداچيزهايى ار مى پرستيد كه به هيچ وجه سود و زيانى براى شما ندارند... و هم اينكه برخلاف آن چه بسيارى از اهل سنت پنداشته اند، مرتكب خلاف و دروغ گويى هم نشد.
امـام صـادق (ع ) در حـديـثـى كـه عـلى بـن ابـراهـيـم و ديـگـراننـقـل كـرده انـد،(277) فـرمـود: بـه خـدا سوگند نه بت ها اين كار را كرده بودند و نهابـراهـيـم دروغ گـفـت . وقـتـى از آن حـضـرت پـرسـيـدنـد كـه پس چگونه بود؟ در جوابفـرمـود:ابراهيم گفت كه بزرگشان كرده اگر سخن مى گويند و اگر سخن نمى گويندبزرگشان اين كار را نكرده است .
به هرحال چنان كه گفتيم ، ابراهيم با اين جواب مى خواست آن ها را به اشتباه چندين سالهو بـدبـخـتى هايى كه قرن ها از راه بت پرستى گريبان گيرشان شده بود واقف سازد.هـمـيـن كـار را هـم كـرد، زيرا خداى تعالى نقل مى كند كه پس از اين پاسخ به فكر فرورفـتـه و بـه درون خويش مراجعه كردند و گفتند:به راستى كه شما(در مورد پرستشبـتـان ) سـتم گردانيد، سپس سر به زير (به ابراهيم گفتند) تو خود مى دانى كهاينان سخن نمى گويند.
ابـراهـيـم كـه گـويا منتظر اين حرف بود و آن سخن را به آن صورت گفته بود تا چنيناقـرارى از آن ها بگيرد، بالحنى كوبنده و سرزنش آميز به ايشان گفت : پس چرا غيراز خـدا چـيزى را پرستش مى كنيد كه به هيچ وجه سود وزيانى براى شما ندارد، اف برشـمـا و ايـن بـتـانـى كـه بـجـز خـدا مـى پـرسـتـيـد آيـاتعقل نمى كنيد!(278)
مـنـطـق ابـراهـيـم بـه قـدرى قـوى و كـوبـنـده بـود كـهمـجـال پاسخ را از مردم گرفت و ديگر جاى سخنى براى آن ها باقى نگذاشت و همه را درحـيـرت فـرو بـرده و مـجـبـور بـه سـكوت و عجز كرد. اما مگر اين بشر مغرور و خيره سرحـاضـر اسـت بـه اشـتـباه خود اعتراف كند و از عقيده نادرست (به ويژه اگر پدرانشان همپـيـرو آن بـوده بـاشند) دست بردارد، به علاوه دست هاى نيرومندان و استعمارگران هم ازپشت سركمكشان مى كرد. زيرا اگر بشر از نظر منطق عاجز شود، براى كوبيدن سخن حقبـه زور و زر مـتـوسـل مـى شـود، چـنـان كـه نـمـروديـان در آخـر كـار بـه هـمـيـن وسـيـلهمـتـوسـل شدند و درصدد نابود كردن ابراهيم و اعدام او به سخت ترين راهى كه ممكن بودبـرآمـدنـد، از ايـن رو فـريـاد زده و گفتند:ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارىكنيد اگر آن ها را يارى مى كنيد!.(279)
ابراهيم ميان آتش نمروديان
حكم سوزاندن حضرت ابراهيم از دادگاه فرمايشى نمرود صادر شد. قرار شد ابراهيم رابه جرم حق پرستى و مبارزه با بت پرستى با سخت ترين شكنجه ها نابود كنند و او رازنـده زنده بسوزاند تا عبرتى براى ديگران باشد كه هيچ گاه در فكر شكستن بت ها وروشـن سـاخـتـن افـكـار مردم و آزاد ساختن آن ها از قيد بندگى و اسارت ستم گرانى چونمـردم نـادان هـم كـه هـرچـه مـى كـشـيدند از نداشتن رشد و درك بود و كاسه ليسان دربارنـمـرود نـمـى خواستند آن ها درك و علمى پيدا كنند و چيزى بفهمد، از اين راءى صادرشده ،هـلهـله هـا و شـادى هـا كردند و درصدد تهيه هيزم برآمدند. كار به جايى كشيد كه تاريخنـگـاران و مـفـسـّران گفته اند: هم چنان كه امروز مردم هنگام مرگ وصيت مى كنند فلان مقدارمـالشـان را صـرف كـارهـاى نيك كنند، در آن روزها اگر مردى مى خواست بميرد، وصيت مىكـرد كـه فلان مقدار از مال مرا هيزم بخريد و به صرف سوزاندن ابراهيم برسانيد، يافلان زن چرخ ريس از صبح تا شام جان مى كند و چند دوكى پشم و پنبه مى ريسيد و بههـنـگـام غـروب ، مـزد آن را مـى گـرفـت و هـيـزم مى خريد و براى سوزاندن ابراهيم ، روىهـيزمهاى ديگر مى گذاشت و زن ها براى بهبودى از بيمارى و رسيدن به آرزوهاى خود درتهيه هيزم شركت مى كردند.
پـرواضـح اسـت كه دستگاه هاى حاكم نيز در رهبرى و كمك به اين گونه برنامه ها، نقشمـهـمى را برعهده داشته اند و با وسايل تبليغاتى خود، مردم را بيشتر تحريك و تشويقمـى كردند تا بلكه چند سالى بيشتر از آنها بهره بگيرند، و ضمنا وقتى مى ديدند كهمردم چگونه از روى خلوص و ايمان ، برنامه هاى آنها را اجرا مى كنند، از حماقت آنها لذتبرده و از ته دل به آنها مى خنديدند.
تـا جـايـى كه مى توانستند هيزم تهيه كردند و چون به اين كار جنبه مذهبى و عقيدتى همداده بـودنـد، مردم با عنوان يك عمل مقدس در تهيه آن شركت كردند و مى توان حدس زد كهچـه هـنـگـامـه اى بـرپـا شـد و چـه كـوه عـظـيـمـى از هـيـزمتشكيل شد.
وقـت آن رسـيد كه محكوم را از زندان بيرون آورند و در حضور مردم هيزم ها را روشن كنند واو را در آتـش افـكـنـند، اما به اين فكر افتادند كه اولين كوه هيزم وقتى روشن شود خطرآتـش سـوزى بـه سـرايـت بـه اطراف را دارد از اين رو بايد اطراف آن را ديوارى كشيد وبدين وسيله آتش را مهار كرد. ثانيا حرارت چنين آتشى مانع از آن است كه انسانى بتواندحـتـى از صـدمـتـرى بـدان نـزديـك شود تا ابراهيم را در آن بيندازد. براى رفع خطر بامـشـكـل اول (بـه گفته ابن عباس ) محوطه وسيعى را انتخاب كردند و اطراف آن ديوارهايىبـه ارتـفـاع سـى ذرع كـشـيـدنـد و تـا جـايـى كه مى توانستند از آن هيزم ها در آن محوطهانباشتند.
بـراى رفـع مـشـكـل دوم نـيـز در فكر بودند كه با چه وسيله اى مى توانند ابراهيم را ازفـاصـله دورى بـه آتـش بيندازند تا آنكه (برطبق بعضى روايات ) شيطان به صورتانـسـانـى نـزد آنها آمد و چگونگى ساخت منجنيق را به آنها ياد داد. هنگامى كه منجنيق ساختهشـد، هـيـزم هـا را برافروختند و آتش مهيبى روشن شد شعله هاى آتش از فرسنگ ها راه بهچـشـم مـى خـورد و حـتـى پرندگان هم نمى توانستند از هوا به زمين به آن محوطه نزديكشـونـد. در ايـن وقـت بـود كـه ابـراهـيـم را دست بسته ميان منجنيق گذارده و به سوى آتشپرتاب كردند.
غوغايى برپا شده بود، مردمى كه از راه هاى دور و نزديك براى تماشاى اين مراسم آمدهبودند، غريو هلهله و شاديشان فضا را پر كرده بود، اما در عالم بالا نيز(مطابق روايات) هنگامه اى ميان فرشتگان برپا گرديد و همگى روى تضرّع به درگاه خداى بى نيازآورده گـفتند: پروردگار! خليل تو ابراهيم به دست آتش سپرده مى شود و مى سوزد؟ تاآنـجـا كـه جبرئيل به خداى تعالى عرض كرد: پروردگارا! در روى زمين جزء ابراهيم كسديگرى نيست كه تورا عبادت كند. او را به دست دشمن سپردى كه بسوزانندش ؟
حتى در برخى از احاديث است كه زمين و جنبدگان آن نيز ناله ها و شكوه ها كردند و هركدامبه زبان خويش از آفريننده جهان نجات يگانه خداپرست روى زمين را خواستار شدند.
جبرئيل نزد ابراهيم آمد
در چند حديث از احاديث اهل بيت اين مطلب را مختصر اختلافى ذكر شده كه چون ابراهيم را درمنجنيق گذاردند يا پس از اين كه به سوى آتش پرتاب كردند و ميان زمين و هوا به طرفآتش سرازير گرديد جبرئيل نزد آن حضرت آمده گفت :
هل لك حاجة :آياحاجتى دارى ؟


ابراهيم در جواب گفت :
اما اليك فلا؛ به تو هيچ حاجتى ندارم !
بـديـن تـرتـيـب نـهـايـت تـوكـل ، تـسـليـم و رضـاى خـويـش را بـه پـيـشـگـاهخـليـل خـود به ظهور رسانيد و بزرگ ترين فرشتگان الهى را شيدا و حيران رفتار خودگردانيد.
مولوى ضمن داستانى به اين مطلب اشاره كرده ، مى گويد:
من خليل وقتم و او جبرئيل
من نخواهم در بلا او را دليل

او ادب نـامـوخـت از جـبـرئيـل راد
كـه بـپـرسـيـد از خليل حق مراد

كه مرادت هست تا يارى كنم
ورنه بگريزم سبك بارى كنم

گفت ابراهيم نى رو از ميان
واسطه زحمت بود بعد العيان

شاعر ديگرى گفته است :
چون رها از منجنيق آمد خليل
آمد از دربار عزّت جبرئيل

گـفـت :هـل لك حـاجـة اى مـجـتـبـى
گـفـت :امـّا مـنـك يـا جبريل لا

من ندارم حاجتى با هيچ كس
بايكى كار من افتاده است و بس

گفت با او جبرئيل اى پادشاه
پس زهركس با شدن حاجت بخواه

گفت اين جا هست نامحرم مقال
عمله بالحال حسبى ما السّؤ ال ؟

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation