1 - كمال الدين ميثم بن على ميثم بحرانى، دانشمند و فيلسوف شيعى (م: 679)، صاحب تاليفات بسيار از جمله شروح سه گانه (كبير، متوسط و صغير) نهج البلاغه، از كسانى است كه صد كلمه امام (ع) را به زبان عربى شرح كرده است. نامبرده در شرح ((صد كلمه)) را به سه بخش: ((المباحث المتعلقة بالعقل و العلم...)) و ((المباحث المتعلقة بالاخلاق الرضية و الردية...)) و ((المباحث المتعلقة بالآداب و المواعظ...)) تقسيم كرده و صدر و ذيلى در مبادى و مقدمات و در لواحق و متممات بر آن افزوده است.
2 - عبدالوهاب: پس از ابن ميثم شارح ديگرى نيز به شرح صد كلمه دست زده است كه مشخصات و تاريخ حيات او به درستى دانسته نيست. از نسخه يگانهاى كه در اختيار مرحوم محدث ارموى بوده و آن را به طبع رسانده است بر مىآيد كه شارح و كاتب آن ((عبدالوهاب)) نامى بوده است.
از مقايسه اين شرح با مطلوب كل طالب و دستنوشته هايى كه از آن در دست است مىتوان دريافت كه: شارح مذكور به زبان و ادب فارسى آشنإ؛ه بوده و در شرح موجز و عارفانه خود به شرح رشيد وطواط نظر داشته است، چنان كه سخنش در موارد بسيارى ترجمه كلام وطواط يا نزديك به آن گشته است، و به علاوه نسخه مورد مراجعه و مطالعه وى همانند نسخه ((م)) (مورخ 896) بوده است.
اينك چند نمونه از آن هماننديها:
در شرح كلمه بيست و هشتم - ((لا معقل احسن من الورع)):
وطواط:
هر كه خواهد تا از حوادث دنيا و نوايب عقبى امان يابد، او را در پناه ورع بايد گريخت، چه به بركات ورع هيچ آفت در دوجهان بدو نرسد. ص 14.
عبدالوهاب:
اذا اردت ان تخلص نفسك من الافات و العاهات و تفصحت ملجا تستعيذ به فصاحب الورع و التقى، فانه ليس فى الدنيا حصن اشد منه ملجا و اقوى ملاذا. ص 25.
در شرح كلمه سى و ششم - ((اعادة الاعتذار تذكير للذنب)):
وطواط:
عذر يك بار خواه از گنهى - كز دو بار است نقص جاه تو را
به سر عذر باز رفتن تو - تازه كردن بود گناه تو را
عبدالوهاب:
ان من اساء فلاباس بالاعتذار مرة، فان اعاده كان مذكرا لاساءته، فيكون كان سيئته ثانيا. ص 31.
و در شرح كلمه پنجاه و پنجم:
تتكل على المنى، فانها بضائع النوكى :
وطواط:
لاتعتمد على الهوى، و لا تتكل على المنى، فليس كل ما يهواه الانسان يملكه، و لاكل ما يتمناه يدركه، و اعلم ان الاعتماد على الهوى و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى.
عبدالوهاب:
لا تعتمد على امنيتك من الهوى، فانه ليس كل ما يهواه الانسان يملكه و لا كل ما يتمناه يدركه، و ان الاعتماد على الهوى و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى. ص 47
و اين هر دو به بيتى از متنبى نظر داشتهاند كه عبدالوهاب آن را در ذيل شرح خود آورده و آن بيت اين است:
ما كل مايتمنى المرء يدركه - تجرى الرياح بمالا تشتهى السفن
شرح عبدالوهاب از شرح ابن ميثم بسيار كوتاهتر است و مقدمه و موخرهاى ندارد، و شارح در هشت مورد ابيات و قطعاتى از گلستان سعدى را با كلام امام (ع) سنجيده است كه ما در جاى خود به بعضى از آنها اشاره كردهايم.
3 - مولى مصطفى بن محمد معروف به خواجگى زاده (م: 998): بنا به نقلكشف الظنون صد كلمه امام (ع) را به تركى ترجمه و شرح كرده است.
1 - محمد بن غازى ملطيوى (منسوب به شهر ملطيه، يا ملاطيه، واقع در شمال حلب):
اين اديب دشوارنويس از جمله فاضلان و منشيان قرن ششم و هفتم هجرى است كه دردربار سلاجقه آسياى صغير شغل منشيگرى و وزارت داشت. وى ابتدا كتاب مرزبان نامه اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين را - كه به زبانطبرى بود - با نام ((روضة العقول)) به فارسى درآورد و آن گاه به دستور عزالدين كيكاوس اول ((بريد السعاده)) را به پيروى از كار رشيد وطواط و به مدت يك سال (609 - 610) تصنيف كرد.
بريد السعاده ((حاوى شرح كلماتى است رسيده از رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - در چهل حديث، و چهل كلمه از خلفا تا سخنان على بن ابى طالب - عليهالسلام - و بيست لطيفه از مقالات حكما و بيست مثل از امثال عرب. روى هم رفته اين كتاب مجموعهاى است در حكمت عملى از اخلاق و سياست و سلوك سلطنت )).
محمد بن غازى ((چون اين كتاب بديع را بدين الفاظ رفيع به توفيق بارى - عز و علا - تصنيف كرد)) اميدوار بود كه ((شاه مطالعه آن را مدد دولت و عدت سعادت فرمايد گردانيد (= خواهد كرد) از آنك همگنان دانند كه خواجه امام عبادى - رحمةالله - اربعينى ساخته است و شرح آن اخبار به قدر امكان خود تمهيد فرموده، و همچنان رشيد وطواط - رضى الله عنه - كلمات صحابه را - رضوان الله عليهم - با كمال فضل خود شرحى پرداخته، ارباب الباب كه آن تصانيف ايشان را مطالعه كنند و اين قدم صدق بايد بيضا بينند انصاف دهند كه:
لايقاس الشوك بالرطب و لاالعود بالحطب.
(بريد السعاده، ص 6)
اما خردمندان - ارباب الباب - كه اعتدال زبان و زبان فارسى را مىشناسند، با اين كه محمد بن غازى ملطيوى را از زمره مترسلان و اديبان استاد مىشمارند، انصاف مىدهند كه افراط بيش از حد در استعمال الفاظ دشوارو مهجور نشانهاى از روشنى و نور در ((يد بيضا))ى او نگذاشته است.
و اينك نمونهاى از بريدالسعاده:
كلمه اول: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.
معنى كلمه آن است كه اگر در اين حال جمله حوايل را از پيش برگيرند و درين وقت همه حواجز را دور گردانند در يقين كه اكنون با اين عوارض (مرا) حاصل است هيچ نيفزايد.
يعنى كه به واسطه صفاى ضمير و ذريعت آينه خاطر چنان بر حقايق مكونات و دقايق جمله موجودات اطلاع يافتهام كه (در) حواس ظاهر و قواى باطن طالع آن مصور گردد، از آنك نفس من در درگاه ازل از عنايت قدسى نه چنان تصقيل يافته است كه درين منزل از حلول نوازل صدا پذيرد. چه از آن وقت كه
يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يكسبون در خاطر من مركوز شد، اعضاى من در عبوديت بارى - عز و علا - به جز صفاى طويت و خلوص نيت از من نديدهاند، بدين سبب از طوارق حشر و بوايق نشر ايمن شدهام.
شاه نيز بايد كه چون ايزد - تعالى - او را خاطر وقاد و ضمير نقاد داده است بر عجز ملك و بجر دولت چنان واقف باشد كه هر چه منهيان اخبار و مخبران احوال از متجددات اطراف وحوادث اكناف بر راى عالم آراى او عرض دهند از قوت حدس و يقظت نفس بر آن، پيش از اعلام ايشان، عثوريافته باشد و از تقرير تدبير آن پرداخته، و چون از سر راى صايب و فكر ثاقب، آن ثلمه را مرمت فرموده باشد و سد انخرام فساد و رد طعن حساد كرده، نظام ملك متضاعف گردد و دوام حضرت مترادف شود و اساس جلال از التباس اراذل محروس ماند، و اعادى به اميد ايادى مطاوع و متابع شوند و دهر مخالف، محالف و زمانه جافى، وافى شود.
و پس از اين به همين شيوه در پيچ و تاب زنجيرهاى از الفاظ، داستانى از خوارزمشاه مىآورد و شرح كلمه امام (ع) را - از زبان خوارزمشاه - با اين قطعه به پايان مىبرد:
پرده را گر ز پيش بردارند - مرمرا در يقين نيفزايد
زانك امروز كار فردا را - آن چنان ديدهام كه مىبايد
بريدالسعاده / 239 - 242
2 - ابوالفضل يوسف بن على مستوفى: او ظاهرا در اواخر قرن ششم و اوائل هفتم مىزيست، و چون مىديد كه ((قربت و منادمت مجلس پادشاهان و بزرگان مرد خرد به سخن خوب بايد (ظ: يابد) )) و ((قاعده الفت ميان خردمندان به گفتار لطيف استوار گردد و نهاد مردم بر آن است كه چون سخن حكمت به نظم و نثر بشنود حالى جان او بياسايد، و چون معنى آن به خاطر پيوندد و كار بندد نام خردمندى بر وى افتد)) سخنانى از بزرگان و حكما گرد آورد و ((به امثال اميرالمومنين - عليهالسلام - و به نظم فردوسى)) بياراست و آن را ((خردنماى جان افروز)) ناميد.
در اين كتاب صد سخن از حكيمان و فرزانگان و صد كلمه از كلمات امام (ع) و اشعارى از حكيم طوس برابر هم نهاده شده است، و هر چند در جايى از آن به مطلوب كل طالب اشارهاى نرفته اما از آن جا كه اين كتاب نيز شامل صد كلمه ازسخنان امام (ع) و نظير و شرح گونهاى در باب هر كلمه است، مىتوان احتمال داد كه نويسنده به نوعى به مطلوب كل طالب نظر داشته است. كهنترين دستنوشتهاى كه ما از خردنماى جان افروز در اختيار داريم در سال 729 هجرى كتابت شده است.
و اينك نمونهاى از آن (خردنماى جان افروز / 32):
در ستايش هنر:
برزجمهر گفته است: هنر آن است كه بندگان را بر آزادگان فزونى دهد و درويشان را بر توانگران فضيلت نهد و وضيع را از شريف بگذراند و ذليل را بر عزيز مقدم دارد و فرودستان را عز مجلس شاه پديد آورد.
قال على - عليهالسلام -
الشرف بالعلم و الادب لا بالاصل و النسب :
شرف به دانش و ادب است نه به اصل و نسب.
چو پرسند پرسندگان از هنر - نشايد كه پاسخ دهيم از گهر
همان پرهنر مردم پيشه كار - نباشد به چشم خردمند خوار
كرا جفت گردد هنر با خرد - شود مهتر و از هنر برخورد
در حاشيه يكى از دستنوشتههاى مطلوب كل طالب، (موجود در كتابخانه اياصوفيه با تاريخ كتابت 731) با قلم ديگرى ترجمه تركى منظومى از شعر رشيد وطواط آمده است. متاسفانه اين نسخه هيچگونه اطلاعى از نام مترجم شاعر و تاريخ زندگى او به دست نمىدهد، و ما در جاى ديگر نيز چيزى درباره او نيافتهايم. مگر اين كه بگوييم احتمالا اشعار تركى آن از همان ((خواجگى زاده)) است كه پيش از اين نام او را در جمله شارحان صد كلمه آورديم.
نمونهاى از اين ترجمه:
مطلوب كل طالب (كلمه اول):
حال خلد و جحيم دانستم - بيقين آن چنان كه مىبايد
گر حجاب از ميانه بردارند - آن يقين ذرهاى نيفزايد
ترجمه تركى آن:
سكزاو چماق و يدى طامونك احوال بتن - شيله كم كوكلم گوز گوردم و بلدم عيان
كم اگر بر تن حجابى كيده ناگه اورتدن - اول يقين او لمايه هرگز ارتوغ اكسك بى گمان
مطلوب كل طالب (كلمه صدم):
مرد احمق گه سخن گفتن - دل خود تابع زبان دارد
هرچه بايد بگويد و آن گاه - دل بر آن قول گفته بگمارد
ترجمه آن به تركى:
ابلهك كوكلى هميشه چون دلى اردنده در - سويلمك استر سوزه انديشه سوز آغزن آچار
هرنه كم اغزينه كلورسه دلندن دوكلور - پس پشيمان اوتورور خيرينى شرندن بچار
شاعران بسيارى پس از رشيد وطواط مضمون احاديثى از پيامبر اكرم (ص) و كلماتى از امام (ع) را به نامهاى: صد كلمه، نثراللئالى و جز آن به نظم آوردهاند:
1 - شاعرى، احتمالا درقرن ششم، وصيت امام به فرزندش حسين (ع) را در نود و دو بند و هر بندى را در يك بيت به نظم آورده است.
نمونهاى از آن:
فقال: ((يا بنى اوصيك ب... - كلمة الحق فى الرضا و الغضب
راست گوى اى نگار مردم چشم - در نسيم رضا و آتش خشم
((و القصد فى الغنى و الفقر))
گر توانگر بوى و گر درويش - نه كم از كم ده و نه بيش از بيش
2 - ابن الساوجى: ابوالمحاسن محمد بن سعد بن محمد النخجوانى معروف به اين الساوجى ((درة المعالى فى ترجمة اللئالى)) را در ترجمه نثر اللئالى ساخته و به صاحب اعظم شرف الدين على - كه در آن ايام به اصفهان آمده بوده - تقديم كرده است. درة المعالى ابن الساوجى حاوى دويست و شصت و سه كلمه از كلمات امام (ع) است كه هر كلمه آن دريك بيت ترجمه شده است و با مقدمهاى كه در توحيد و مدح پيامبر (ص) و على (ع) و سبب ترجمه نثراللئالى دارد و نيز دو بيتى كه در تاريخ ترجمه آورده است، جمعا 298 بيت است.
ابن الساوجى خود درة المعالى را در سال 729 در اصفهان نوشته است (نسخه عكسى، شماره 7062، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران).
و اينك نمونهاى از آن:
حموضات الطعام خير من حموضات الكلام
به ساغر زهر نوشيدن به ناكام - به از الفاظ زهرآلود دشنام
ورق 11
((ذلاقة اللسان راس المال))
فصاحت در زبان مرد عاقل - بود سرمايه پيوسته حاصل
ورق 14
((شيبك ناعيك))
خبر گويد ترا از مرگ، پيرى - كه كار مرگ را آسان نگيرى
وزن 21
3 - درويش اشرف مراغى (م: 864) همان نثراللئالى را كه در اينجا شامل بيش از دويست و نود كلمه امام (ع) است به نظم فارسى سروده است. درويش اشرف مضمون هر كلمه را در دو بيت و در قالب مثنوى آورده و در آغاز و پايان ابياتى در ستايش خدا، سبب نظم كتاب و خاتمه ترجمه افزوده است. نثراللئالى درويش اشرف نيز مانند درة المعالى ابن الساوجى با ((ايمان المرء يعرف بايمانه)) آغاز مىشود و با ((يسعد الرجل بمساعدة السعيد)) پايان مىپذيرد.
نمونهاى از شعر درويش اشرف:
فخر المرء بفضله اولى من فخره باصله
فخر مردان به اصل چندان نيست - به هنر فخر اگر بود اولى است
كى شنيدى كه اندرين پاياب - به شناه پدر گذشت از آب؟
ورق 31
((ليس الشيب من العمر))
دولتى بهتر از جوانى نيست - روز پيرى ز زندگانى نيست
رو غنيمت شمر جوانى را - نقد اين است زندگانى را
ورق 35
4 - نظام الدين محمود بن حسن الحسنى، ملقب به داعى الى الله و مشهور به شاه داعى شيرازى (م: حدود 870)، در سال 868 ترجمه چهل سخن منسوب به امام (ع) را به نظم آورده و آن را ((ترجمة الاخبار العلوية)) ناميده است.
نمونهاى از ترجمه منظوم شاه داعى:
الخبر الاول: خير المواهب العقل. بيت:
از همه بخششى كه داد خداى - عقل بهتر كه آدمى دارد
پس بود به كه در همه چيزى - كار خود را به عقل بگذارد
الخبر العشرون: نعم الزاد حسن العمل. بيت:
نيك زادى است در ره عقبى - هركسى را كه هست حسن عمل
ترك غفلت كن و به خير گراى - بگذار اى عزيز طول امل
شانزده رساله از شاه داعى / 49046
5 - نورالدين عبدالرحمن جامى، شاعر و صوفى معروف (817 - 898) در سال 886 مضمون چهل حديث از احاديث نبوى را به نظم آورده كه به نام ((اربعين)) يا ((چهل حديث)) معروف است.
نمونهاى از اثر جامى:
((السعيد من وعظ بغيره))
نيك بخت آن كسى كه مىنبرد - رشك بر نيك بختى دگران
سختى روزگار ناديده - پند گيرد ز سختى دگران
((الغنى الياس مما فى ايدى الناس))
گر دلت را توانگرى بايد - كه توانگر دلى نكوهنرى است
بازكش دست همت از چيزى - كه به دست تصرف دگرى است
6 - عادل بن على شيرازى ((صد كلمه)) را در صد بيت فارسى به نظم آورده است، و نيز ((نثراللئالى)) را - كه در اثر او حاوى دويست و پنجاه و هشت كلمه است - به نام ((نظم اللئالى فى ترجمة نثر اللئالى)) در سال نهصد هجرى و در دويست و شصت بيت سروده است.
ترجمه منظوم عادل بن على با اين بيت آغاز مىشود:
بهترين هر كلام اى نور چشم مردمان - هست نام خالق بسيار بخش مهربان
اينك نمونه ديگرى از شعر او:
كلمه سوم: ((الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم))
سر بسر خلق جهان مانند دورند اى پسر - نيستند از صد يكى ماننده جد و پدر
كلمه نودم: ((من لان عوده كثفت اغصانه)).
هر كه نرم است اى دل اندر دست او چوب ادب - زير دستانش برآيند ابله و خوارى طلب
براى اين كه درجه توجه عادل را به مطلوبت كل طالب بدانيم كافى است كه ترجمه همين كلمه (كلمه نودم) را - كه برخلاف راى اكثر شارحان است - در هر دو با يكديگر مقايسه كنيم.
7 - يكى مكتبى (ظاهرا مكتبى خراسانى و زنده در قرن نهم) مضمون شصت كلمه از نثراللئالى را به نظم آورده و پس از ترجمه حديث با تمثيلى دلكش آن را شرح كرده است. ترجمه و شرح مكتبى ((كلمات عليه)) نام دارد و هزار و پانصد بيت است.
كلمات عليه مكتبى چنين آغاز مىشود:
((جل من لا يموت))
آن كسى كه بزرگ دان كه اجل - نتواند بدو رساند خلل
آن كه مردم بزرگ خوانندش - گرنميرد بزرگ دانندش
چه بزرگى در آن حقير بود - كه به دست اجل اسير بود؟
آن كسى را بزرگ دان پيوست - كه زبردست او نباشد دست
آن كه زو كوته است دست اجل - نيست الا خداى عز و جل
فى تمثيل
چون كه فرعون غرقه شد در نيل - دستگيرش نه غير عزرائيل
گفت با عارفى كه: ((در تابم - دست گير از ميان غرقابم))
عارف انداخت بر سرش سنگى - كه ((اى زنامت زمانه را ننگى
با ضعيفى و بينوايى، تو - مىكنى دعوى خدايى، تو!
هر كه را مرگ در قفا باشد - نتوان گفت كو خدا باشد))
8 - اسدى (قرن نهم و دهم) شاعرى كه نام و تاريخ حياتش بر ما ناشناخته است، بيست و نه كلمه از كلمات امام (ع) را به ترتيب حروف تهجى تنظيم كرده و مضمون هر كلمه را در دو بيت همانند وطواط به نظم آورده است.
اسدى سخن خود را چنين آغاز مىكند:
بهترين سخن زمن بشنو - هست نام خداى عز و جل
زان كه بى نام او نخواهد شد - مشكل كارت اى برادر حل
اثر او با قطعهاى در مناجات و توبه پايان مىپذيرد.
نمونهاى از اسدى: ((شرف المرء فى الادب لا فى النسب))
شرف مرد يا بزرگى او - تو گمان مىبرى كه در نسب است
اين تصور خطاست زانكه شرف - مرد را در حمايت ادب است
(410 - 416 مجموعه خطى)
9- نديمى (قرن نهم و دهم)، اين شاعر نيز نثراللئالى را به دستور مسيب خان وزير(؟) به نظم كشيده است. او در آغاز، مقدمهاى در توحيد و نعت پيامبر(ص) آورده و با اشارهاى به خلفاى چهارگانه به ستايش سلطان - باسط عدل و ناشر احسان، شه بديع الزمان بهادرخان - پرداخته است.
نثراللئالى (نثر الدرر) نديمى چنين آغاز مىشود:
((ايمان المرء بايمانه))
ايمان مرد شناخته مىشود به سوگند او.
هر كه شد راست قول و ايمان دار - به خدا راست مىخورد سوگند
مرد را هر طريق كايمان است - هم ز سوگندهاى او دانند
((استراحة النفس فى الياس))
آرميدن نفس در نااميدى است.
اى كه بستى به مردمان اميد - مىكشى خوارى از قباحت نفس
بگسل اميد تا بياسايى - چون به نوميدى است راحت نفس
ص 237 - 304 مجموعه خطى
10 - در حاشيه صفحات (341 - 358) مجموعه خطى شماره 2398 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، كه ما شعر اسدى و نديمى را از آن نقل كردهايم ترجمه منظوم ديگرى از صد كلمه امام (ع) (جز صد كلمه جاحظ) هست كه سراينده آن مضمون هر كلمهاى را در يك رباعى سروده و سخن خود را چنين شروع كرده است:
آن را كه دل از معرفت آگاه بود - در پرده لى مع اللهش راه بود
چون در نگرد ز روى معنى داند - كاينها ز كلام حضرت شاه بود
اولين كلمه منسوب به امام (ع) در اين رساله
الشرف عند الله بحسن الاعمال لا بحسن الاقوال است و كلمه ((استراحة النفس فى الياس)) در آن چنين ترجمه شده است:
اى دل ز خداى خود طلب مرهم ريش - بى منت بيش و كم زوى جو كم وبيش
هر كس كه شد از خلق بكلى نوميد - آسوده شد از محنت بيگانه و خويش
اينها نمونه و گزيدهاى از مجموعه آثارى بود كه پس از رشيد وطواط و به تقليد از كار او به وجود آمده است، در كتابهايى مانند: الذريعة، مصادر نهج البلاغة و اسانيدها، كتابنامه نهج البلاغه، فرمان مالك اشتر و غير آنها به نام كتابها و رسالههاى ديگرى مىتوان رسيد كه ادامه اين كار را به دست افراد گوناگون تا امروز نشان مىدهد. بى ترديد جستجو در كتابخانهها نيز آثار فراوان ديگرى را به ما خواهد شناساند.