من اتى فى عجانه قل حيائه و بدو لسانه.
(هر كه زده شده باشد در عجان او، اندك بود شرم او و پليد باشد زبان او.)
معنى اين كلمه به تازى:
من نزت الرجال عليه ذهب الحياء عن عينيه، فلا يحتزر من الايحاش، و لا يستحيى من الابذاء و الافحاش.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در زير مردمان خفته باشد و برو آن جنس فاحشه رفته؛ هم شرم او اندك شده باشد و هم زبان او پليد گشته.
شعر:
هر كه را وقت كودكى بودست - پيشه درزير مردمان خفتن
شرم او رفته باشد، و هرگز - نايد از لفظ او نكو گفتن
- المناقب / 376.
السعيد من وعظ بغيره.
(نيكبخت آن است كه پند داده شود به ديگرى.)
معنى اين كلمه به تازى:
من وعظ بغيره كان سعيدا و عن موقف الشقاوة بعيدا.
معنى اين كلمه به پارسى:
نيكبخت آن كس باشد كه چون ديگرى را پند دهند و از كردار ناشايسته و گفتار نابايسته بازدارند، او از آن پند عبرت گيرد و نصيب خويش بردارد، و به گرد امثال آن كردار و گفتار نگردد.
شعر:
نيكبخت آن كسى بود كه دلش - آن چه نيكى دروست بپذيرد
ديگران را چو پند داده شود - او از آن پسند بهره برگيرد
- الاعجاز / 34، شرح غرر و درر: ش 1284 (العاقل من اتعظ بغيره)، المناقب / 376، شرح نهج 20/289.
الحكمة ضالة المومن.
(حكمت گمشده مومن است.)
معنى اين كلمه به تازى:
المومن يطلب الحكمة، لما يطلب الضالة صاحبها و الحسناء خاطبها.
معنى اين كلمه به پارسى:
مومن هميشه طالب حكمت بود، چنان كه كسى طالب گم كرده خويش باشد.
شعر:
هر كه چيزى نفيس گم شودش - بسته دارد به جستنش همت
جان آن كس كه مومن پاك است - هم برآن سان طلب كند حكمت
- نهج البلاغه حكمت 80، عيون الاخبار 2/39، دستور معالم / 27، المناقب / 376
الشر جامع لمساوى العيوب.
(بدى بهم آرنده زشتيهاى عيبهاست.)
معنى اين كلمه به تازى:
الشر يظهر مخازى القلوب، و يجمع مساوى العيوب.
معنى اين كلمه به پارسى:
هركه بدى كند خبث باطن او پيدا آيد، و مرمان بر عيبهاى زشت او واقف گردند، و آن چه در ذات اوست از انواع قبايح و اصناف فضايح جمله بدانند.
شعر:
تا توانى مگرد گرد بدى - گر ترا هست طينت طاهر
كز بدى فضل تو شود پنهان - وز بدى عيب تو شود ظاهر
- نهج البلاغه حكمت 371، الاعجاز / 35، دستور معالم / 27، المناقب/376 (الشره...).
كثرة الوفاق نفاق، و كثرة الخلاف شقاق.
(بسيارى موافقت كردن نفاق بود، و بسيارى خلاف كردن شقاق.)
معنى اين كلمه به تازى:
المبالغة فى الوفاق تودى الى المراءاة و المنافقة و المبالغة فى الخلاف تودى الى المعاداة و المفارقة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه موافقت كسى در قول و فعل بسيار كند و در آن باب مبالغت بيرون از حد نمايد، مردمان را از آن شبهت ريا و ريبت نفاق افتد. و هر كه مخالفت كسى در قول و فعل بسيار كند و در آن باب مبالغت بيرون از حد نمايد آن حال به عداوت انجامد و سبب مفارقت گردد. پس در موافقت و مخالفت مردمان طريق توسط بايد سپرد، و قدم بر جاده اعتدال بايد نهاد.
شعر:
در وفاق كسان غلو مكنيد - كه از آن تهمت ريا زايد
وز خلاف مدام دور شويد - كه از آن دشمنى بيفزايد
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 7083 و 7084، المناقب / 376.
رب آمل خائب.
(بسا اميد دارنده نوميد شونده.)
معنى اين كلمه به تازى:
رب آمل خاب امله، و رب عامل ضاع عمله.
معنى اين كلمه به پارسى:
بسيار كس باشد كه چيزى اميد دارد، و آن چيز او راحاصل نيايد و عاقبة الامر نوميد گردد.
شعر:
اى كه بستى اميد در چيزى - غم مخور گر نياوريش به دست
بس اميدا كه آن نگشت وفا - بس شكوفه كه بشكفيد و نبست
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 6935 (كم من آمل خائب)، المناقب / 376.
رب رجاء يودى الى الحرمان.
(بسا اميدا كه ادا كند به محرومى.)
معنى اين كلمه به تازى:
ليس كل من رجا شيئا ملك ناصيته، و ادرك قاصيته ؛ قرب رجاء مغبته حرمان، و رب زيادة عاقبتها نقصان.
معنى اين كلمه به پارسى:
نه هر كه اميد در چيزى بست آن را بيافت، چه بسيار اميد دارنده است كه اميد او وفا نشود و از آن چه در او اميد بسته است محروم ماند.
شعر:
نه هر آن كو اميد چيزى كرد - كسب آن چيز باشدش آسان
بس اميدا كه هست عاقبتش - محنت ياس و آفت حرمان
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5307 دستور معالم / 31، المناقب / 376