اعادة الاعتذار تذكير للذنب.
(دگرباره عذر خواستن ياد دادن بود مر گناه را.)
معنى اين كلمه به تازى:
اذا اذنبت ذنبا، فلا تعتذر منه الاكرة واحدة، و لا تستغفر منه الا مرة فاردة، فان اعادة العذر مذكرة للذنوب، مقررة للعيوب.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون از گناهى يك بار عذر خواستى ديگر بار به سر آن عذر نبايد شد ؛ چه تازه كردن عذر تازه كردن گناه باشد.
شعر:
عذر يك بار خواه از گنهى - كز دوبار ست نقص جاه ترا
به سر عذر باز رفتن تو - تازه كردن بود گناه ترا
- الاعجاز / 29 (...الذنب)، شرح غرر و درر: ش 1428، المناقب / 375، شرح نهج 20/340 (...بالذنب)
النصح بين الملا تقريع.
(نصيحت در ميان انجمن سرزنش باشد.)
معنى اين كلمه به تازى:
من نصح اخاه على ملا من الناس، فقد هتك ستره و افشى سره.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه دوستى را نصيحت كند تنها بايد كرد، چه نصيحت در ميان مردمان فضيحت باشد.
شعر:
گر نصيحت كنى به خلوت كن - كه جز اين شيوه نصيحت نيست
هر نصيحت كه بر ملا باشد - آن نصيحت بجز فضيحت نيست
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 9966، المناقب / 375، شرح نهج البلاغه 20/341
اذا تم العقل نقص الكلام.
(چون تمام شود خرد بكاهد سخن.)
معنى اين كلمه به تازى:
المرء اذا تم عقله لم يتكلم الا بقدر الحاجة، و لم يحم حول الهذيان و اللجاجة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه را عقل تمام شد در مجامع بيهوده نگويد و زبان خويش را از سخن زيانكار نگاه دارد.
شعر:
هر كه را اندك است مبلغ عقل - بيهده گفتنش بود بسيار
مرد را عقل چون بيفزايد - در مجامع بكاهدش گفتار
- نهج البلاغه حكمت 71، الاعجاز / 29، المناقب / 375، مجمع الامثال 4/55
الشفيع جناح الطالب.
(شفيع بال جوينده است.)
معنى اين كلمه به تازى:
الطالب بواسطة الشفيع يصل الى مرامه و مطلبه ؛ كما ان الطائر بواسطة الجناح يصل الى مطعمه و مشربه.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون مردم را به بزرگى حاجت افتد، و او آن حاجت به زبان خويش رفع نتواند كرد، دست در دامن شفيعى زند و به عنايت آن شفيع به حاجت خويش رسد، چنان كه مرغ به استظهار بال به مطعم و مشرب خويش رسد.
شعر:
اى كه هستى تو طالب حاجات - بيخ نوميدى از دلت بركن
تا به مطلوب خود رسى ز ملوك - دست در دامن شفيعى زن
- نهج البلاغه حكمت 63، الاعجاز / 29، المناقب / 375.
نفاق المرء ذلة.
(نفاق مرد خوارى باشد.)
معنى اين كلمه به تازى:
المنافق يكون ذليلا عند الخالق، حقيرا عند الخلائق.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه نفاق پيشه كند و ظاهر خويش به خلاف باطن دارد، او به نزديك خداى - عز و جل - ذليل باشد و به نزديك آدميان حقير.
شعر:
اى كه دارى نفاق اندر دل - خار بادت خليده اندر حلق
هر كه سازد نفاق پيشه خويش - خوار گردد بنزد خالق و خلق
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 9988، المناقب / 375.
نعمة الجاهل كروضة فى مزبلة.
(نعمت نادان چون سبزهزارى است در سرگين دانى.)
معنى اين كلمه به تازى:
نعمة من لا علم لديه، و لا اثر من الفضل عليه، كروضة فى مزبلة وضعت فى غير موضعها، و وقعت فى غير موقعها.
معنى اين كلمه به پارسى:
مردم نادان سزاوار نعمت و شايسته حشمت نباشد، و اگر نعمتى يابد يا حشمتى به دست آرد برو نزيبد، چنان كه سبزه زار در مزبله نزيبد و نيكو نيايد.
شعر:
اى كه دارى هنر ندارى مال - مكن از روزگار خود گلهاى
نعمت و جهل را مخواه كه هست - روضهاى در ميان مزبلهاى
- شرح غرر و درر: ش 9956، ترجمه جاودان خرد / 119، المناقب / 375.
الجزع اتعب من الصبر.
(زارى كردن دشوارتر از صبر كردن است.)
معنى اين كلمه به تازى:
الجزع من الصبر اتعب، و القلق من السكون اصعب.
معنى اين كلمه به پارسى:
جزع كردن در وقوع نوايب و نزول مصايب، دشوارتر و رنجور كنندهتر از صبر و قرار و سكون و وقارست.
شعر:
در حوادث به صبر كوش، كه صبر - به رضاى خداى مقرون است
تن مده در جزع، كه رنج جزع - صد ره از رنج صبر افزون است
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 1198، المناقب / 375.
المسؤول حر حتى يعد.
(مسؤول آزادست تا آن گاه كه وعده دهد.)
معنى اين كلمه به تازى:
المسوول ما لم يعد كان بالخيار فى المنع و الاعطاء، و الاسراع و الابطاء، فاذا وعد صار انجاز الوعد لازما فى ذمته، واجبا على همته.
معنى اين كلمه به پارسى:
مرد مسوول تا وعده نداده است و زبان گرو نكرده است، آزاد است و زمام ايثار و عنان اختيار دردست اوست، اگر خواهد بكند و اگر خواهد نكند؛ اما چون وعده داد و زبان گرو كرد، در بند وفا كردن وعده ماند و زمام ايثار و عنان اختيار از روى مردمى از دست او بيرون شد.
و اين كلمه را معنيى ديگر توان گفت، و آن معنى آن است كه: مرد مسوول تا وعده نداده است و زبان گرو نكرده سائل او را حر داند و آزاده خواند؛ اما چون وعده داد و زبان گرو كرد سائل در حريت او متوقف و در آزادگى وى متشكك گشت، و منتظر ماند. اگر وعده را وفا كند گويد كه: حرست و آزاده، و اگر وعده را وفا نكند گويد كه: نه حر است و نه آزاده.
شعر:
مرد مسوول چون دهد وعده - خويشتن در مقام شك فكند
هست حر گر ره وفا سپرد - نيست حر گر در خلاف زند
- نهج البلاغه، حكمت 336، الاعجاز / 29 (...ما لم يعد)، المناقب / 375.