به كار بردن سخن فرزانگان و بزرگان در ميان گفته خود، امرى است كه ظاهرإ؛أع با نخستين روزهاى پيدايش زبان فاصله چندانى ندارد. گوينده، يا نويسنده، غالبا بر آن است كه با اين كار سخن خود را بيارايد و انديشه خود را تاكيد كند، اما وقتى بدين شيوه گفته مقبول و دلنشينى را به ذهن مخاطب مىسپارد، دانسته يا ندانسته، بخشى از فرهنگ بشرى را حفظ مىكند و آيندگان را وامدار خود مىدارد، و بديهى است كه اين بهرهگيرى از گفته ديگران، - تضمين -، اگر با لطف و ظرافتى نيز همراه گردد خود به سخن گوينده، يا نويسنده، زيبايى ديگرى خواهد بخشيد.
در قرنهاى نخستين هجرى، زمانى كه زبان فارسى با روحى تازه حيات خود را در قالب كتابها آغاز كرد، از سرچشمههاى نخستين فرهنگ اسلامى - قرآن كريم، سخنان پيامبر (ص) و ياران او - نيرو مىگرفت و يكى از عوامل غنا و كمال روز افزون آن، بهره مندى از اين سرمايه فياض بود. از اين روى در ميان آثارى كه از آن سالها، بخصوص از قرن چهارم به بعد، باقى است كمتر كتاب ارجمندى مىتوان يافت كه از اين بركات بى بهره باشد.
اما در ميان سخنانى كه مولفان فارسى نويس از بزرگان اصحاب و صاحبان انديشه صدر اسلام، در ضمن نوشتههاى خود، آوردهاند، آن چه به اميرمومنان على (ع) منسوب است برجستگى خاصى دارد، چنان كه اگر روزى مجموعهاى از آن فراهم آيد بى گمان رسالهاى دلانگيز خواهد شد.
ذكر نمونهاى از اين ((تضمين))ها گفته ما را روشنى خواهد بخشيد:
در منابع متعددى آمده است كه على (ع) فرمود:
يا حمراء و يا بيضاء احمرى و ابيضى و غرى غيرى.
از جمله متون تاريخى فارسى در تاريخ بلعمى (تاليف سالهاى 352 - 363) آمده است:
از اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - خبر است كه: او به بيت المال اندر شد، خواسته ديد بسيار...پس يك مشت دينار برگرفت و يك مشت درم، و باز جاى افكند و گفت:
يا حمراء و يا بيضاء! احمرى و ابيضى و غرى غيرى. گفت ((يا سرخ و يا سپيد، جز مرا بفريب)).
تاريخ بلعمى ج 2/804
اين سخن را چند تن از مولفان آوردهاند: از جمله:
على بن عثمان هجويرى (م: حدود 465):
و آنان كه گويند زر و كلوخ به نزديك وى يكسان شده است، اين همه علامات سكر باشد و نادرستى ديدار، و اين را بس شرفى نباشد. شرف مر آن درست بين و راست دان را باشد كه زر نزديك وى زر بود و كلوخ كلوخ، اما به آفت آن بينا بود تا گويد: ((يا صفراء و يا بيضاء، غرى غيرى)). يا زر زرد روى و يا سيم سفيد كار، به جز مرا فريبيد، كه من به شما مغرور نگردم، از آن چه من آفت شما ديدهام.
كشف المحجوب / 288
ابوالفضل رشيد الدين ميبدى (زنده در نيمه اول قرن ششم):
اميرالمومنين على (ع) دينارى بر دست نهاد گفت:
يا صفراء اصفرى و يا بيضاء ابيضى و غرى غيرى اى دنيا و اى نعيم دنيا، رو كه تو عروسى آراستهاى و به انگشت عروسان پنجه شيران نتوان شكست. شو ديگرى را فريب ده، كه پسر بوطالب سر آن ندارد كه در دام غرور تو آيد.
كشف الاسرار (تاليف، 520) ج 5/453
سعد الدين وراوينى (نيمه اول قرن هفتم):
خنك كسى كه مرغ انديشه او بيضه طمع - و اگر چه زرين يا سيمين بود - ننهد و نقش سپيدى و زردى آن بيضه بر بياض ديده و سواد دل نزند، و چون از پرده فريب روى بنمايد آستين بر روى گيرد،
يا بيضاء ابيضى و يا صفراء اصفرى غرى غيرى.
مرزبان نامه وراوينى / 398
عطاملك جوينى (م: 681):
به وقتى كه در پاى لمسر بودم بر هوس مطالعه كتابخانه كه صيت آن در اقطار شايع بود عرضه داشتم كه نفايس كتب الموت را تضييع نتوان كرد. پادشاه آن سخن را پسنديده فرمود و اشارت راند تا به مطالعه آن رفتم و آن چه يافتم از مصاحف و نفايس كتب بر مثال ((يخرج الحى من الميت)) بيرون آوردم و آلات رصد كه...موجود بود برگرفتم... و هر چند خزاين موفور بود و اجناس ذهبيات و فضيات نامحصور، اما ((يا صفراء اصفرى و يا بيضاء ابيضى)) بر آن خواندم و آستين به كرم بر آن افشاندم.
جهانگشاى جوينى (تاليف: 658) ج 3/270
اما نهج البلاغه: مىدانيم كه سيد شريف رضى نهج البلاغه را در حدود سال چهارصد و يك هجرى از گزيده خطبهها، نامهها و كلمات قصار اميرمومنان (ع) فراهم آورد. اين كتاب شريف البته آن مايه قدر و اهميت داشت كه از همان آغاز تدوين توجه و اقبال آشنايان به ادب عرب را به خود برانگيزد، چه وقتى اجزاء پراكنده آن در ميان سخن شناسان دست به دست مىگشت و خواطر زايا را پربار مىكرد، اهتمام اهل فضل بدان مجموعه، در حقيقت سيراب كردن طبايع عطشناكى بود كه در طلب چشمهاى شيرين مىسوختند، شرحهايى كه فاضلان عرب، تنها تا قرن هشتم، بر آن كتاب شريف نوشتهاند و بعضى از آنها موجود و معروف است اين معنى را به خوبى نشان مىدهد. در آن سالها، هر چند در قلمرو زبان فارسى و در عالم نويسندگان رسمى، نسبت به اين گنجينه گرانقدر نوعى بى خبرى و بى اعتنايى بود، اما چنان نبود كه اين تغافل هر نظرى را فرو بندد، چنان كه با همه آن پرهيز و گريز، تاثير مستقيم آن در بعضى از متون فارسى آشكار است. اشاره به چندى از اين آثار بى ترديد لطف و فايدهاى تمام دارد:
1 - شرح شطحيات: اين كتاب، چنان كه از اسمش نيز پيداست، در شرح سخنان رمزى بعضى از عارفان نوشته شده است و مولف آن روزبهان بقلى فسايى از مشايخ معروف قرن ششم (م: 606)است.
در شرح شطحيات آمده است (ص 71):
فى شطح المرتضى، رضى الله عنه
اما شطحيات مرتضى پيشتر آمد زيرا كه در فصاحت پيشتر آمد. نبينى كه در غليان سكر شقشقه انبساطى چون در حلق جانش مرتفع گشتى ناساكن شدى، همه شطح گفتى. نديدى كه چه گفت در صحو بعد از سكر كه:
هيهات، يا ابن عباس، تلك شقشقة هدرت ثم استقرت. چون در بحر قدم غوطه خوردى، از اصداف جان لئالى شطح برانداختى، گفتى: من در شبهتى نهام، حق را ديدم و در حق شك نكردم كه مىبينم. چون مىديدم بعد از آن در غيم اعتراض نفس نيفتادم. اگر بينم به چشم سر، چنانش بينم كه به چشم دل،
ما شككت فى الحق منذ رايته. و لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.
2 - دستور الوزاره: نويسنده اين كتاب، كه پيشرو كتبى مانند دستور الوزراى خواندمير (تاليف: 914) و دستور الوزراى استرابادى (تاليف: حدود 1060) است، محمود بن محمد اصفهانى (م: 612) دانسته شده است. اگر اين تاريخ - 612 - براى درگذشت مولف و سال 595 براى تاليف كتاب صحيح باشد، بايد گفت، تا آن جا كه ما مىدانيم، دستورالوزاره نخستين كتابى است در زبان فارسى كه بصراحت ((نهج البلاغه)) را مجموعهاى از سخنان على (ع) معرفى كرده است.
دستورالوزاره چنين آغاز مىشود:
حمد و ثنا داراى جهان و داناى آشكار و نهان را، پادشاهى كه عقل دورانديش از ادراك كنه جلالش عاجز است. لا يدركه غوص الفطن... و درود بر صاحب منشور اتيناك ...دلاورى كه مبارزان قلب مجاهدت به جاندارى نصرتش پناه گرفتند كنا اذا احمر الباس، زبان آورى كه...
و به نهج البلاغه چنين اشاره مىكند: اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - امام مرتضى ولى حضرت خدا...به فيض سماحت بنان و سجاحت بيان اين مرتبت از حضرت نبوت يافته كه ((اجود الناس بنانا و افصح الناس بيانا)) و دررزواهر و غرر جواهر او كه در نهج البلاغه منتظم است...كمال اين معنى را (گواه است). دستورالوزاره / 78
3 - تاريخ جهانگشا: اين كتاب نوشته عطاملك جوينى (م: 681) و يكى از مهمترين منابع تاريخ مغول و از نمونههاى استوار نثر مصنوع است.
در تاريخ جهانگشا (ج 3 / 122) - در وصف قلعه ميمون دز - آمده است:
آن قلعهاى بود كه هنگام استيلا و استعلاى كار آن طايفه...علاء الدين....به كفات و اركان اشارت كرده بود تا مدت دوازده سال قلال و تلال آن جبال را مطالعه مىكردند تا آن كوه سرافراز را...اختيار كردند و بر قله آن...قلعه ميمون دز آغاز نهادند....و در آن موضع از افراط سرما حيوان را از ابتداى خريف تا ميان بهار امكان آرام و مكان مقام ميسر نه. و بدين سبب در خيال آنك جبال آن را كه...از غايت رفعت آن مكان على سخن على
ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير بر خود مىبست، ابناى آدم چگونه بدان تعدى يابند و به محاصره آن تصدى نمايند.
از ذكر شواهد ديگر براى پرهيز از طول سخن چشم مىپوشيم. اكنون جاى آن است كه ببينيم مطلوب كل طالب، به عنوان مجموعهاى از سخنان منسوب به على (ع) چه تاثيرى در آثار پس از خود داشته است.
البته به قطع و يقين نميتوان گفت كه در ادوار گذشته، مانند قرنهاى ششم و هفتم و...در مراكز آموزشى و فرهنگى ايران، تعليمات مبتديان و نوجوانان با چه كتاب يا كتابهايى آغاز مىشد. اما گستره اين مجهول چنان نيست كه پژوهشگر تاريخ فرهنگ و تعليم و تربيت نتواند به حدس و نظر بالنسبه قابل اعتمادى دست يابد، چرا كه قراين و امارات گونه گونى هست كه وى را به جانب مقصود دلالت كند. به عنوان نمونه توجه به اقبال بسيارى از ايرانيان به آيين مقدس اسلام و پذيرش صميمانه آن، همانند آثار بازمانده از دانش آموختگان قوم، تاكيد مىكند كه در اكثر حوزههاى آموزشى، قرآن كريم، و سپس كتابهاى وابسته بدان در درجه اول اهميت و تقدم بودهاند. ((محاسن اخبار و اشعار)) مشتمل بر آداب شريف را هم كه بعضى در تعليم نوآموزان توصيه مىكردهاند، بى گمان چنان نبوده است كه از اين اهميت و تقدم بكاهد. رسائلى مانند نصاب الصبيان ابونصر فراهى (م: 640)، ((شافيه)) و ((كافيه)) ابن حاجب (م: 646) و ((الفيه)) ابن مالك (م: 672) را هم كه قرنها كتب درسى بودهاند، بايد دنباله طبيعى كتبى به شمار آورد و در درجه نخست براى كسب مهارت در زبان و لغت عربى و ورود به تحصيل علوم قرآنى تدريس مىشدهاند.
براى آن كه احتمال ((درسى)) بودن كتاب يا رسالهاى پذيرفتنى باشد، دست كم بايد:
موضوع و محتواى آن با فرهنگ جامعه ايرانى آن روز سازگار و همسوى باشد، و پيداست كه آن چه در سايه قرآن كريم و تعليمات آن برآمده باشد از اين نوع است، ديگر آن كه از آن كتاب يا رساله در آموختههاى مولفان، كه به ضرورت در آثارشان منعكس است، نشانهاى هرچند كمرنگ يافته شود، مانند آن چه از كيمياى سعادت غزالى در گلستان سعدى مىتوان يافت.
بديهى است كه وجود دستنوشتههاى متعدد در حوزههاى مختلف جغرافيايى نيز اين احتمال را به درجاتى تاييد مىكند.
اما آن چه درباره مطلوب كل طالب مىدانيم اين احتمال را به يقين نزديك مىكند:
مطلوب كل طالب مجموعهاى از سخنان منسوب به على (ع) است، يعنى محاسن اخبارى كه به گفته جاحظ، اديب سخن شناس عرب، بعضى از آنها با ((البيان و التبيين)) برابر است، شرح دلنشين تازى و فارسى و شعر ساده و روشن رشيد وطواط، يكى از اديبان قرن ششم، نيز بر مطلوبيت اين رساله مىافزايد، تاثير آن را هم در بسيارى از كتب قرون بعد مىتوان ديد. چنان كه بسيارى نسخههاى خطى از آن، بخصوص نسخه هايى كه شامل سخن امام (ع) و شعر وطواط است، هم نشان مىدهد كه روزگارى ((در مكتب خانهها درس داده مىشده است))
اينك بعضى از متونى كه گوشه هايى از اين تاثير را در خود دارند:
1 - بختيارنامه: اين كتاب تحريرى است آراسته و مصنوع از بختيارنامه، كه آن را از داستانهاى مشهور پيش از اسلام دانستهاند، و گفتهاند به نام تاج الدين محمود بن عبدالكريم از بزرگان قرن ششم و از ممدوحان رشيد وطواط نوشته شده است.
در بختيارنامه (ص 59) مىخوانيم:
الخبر: بشر مال البخيل بحادث او وارث.
مال بخيل يا هدف تير حوادث شود يا علف وارث گردد. اما ثروت اهل خرد به اتفاق عالميان واجب الوجود است. مثل: من جاد ساد.
هر كه را مال هست و خوردن نى - وى از آن مال بهره كى دارد
يا به تاراج حادثات دهد - يا به ميراث خوار بگذارد
رك: متن حاضر، كلمه دهم.
2 - گلستان سعدى: درباره مطلوب كل طالب و گلستان جداگانه سخن خواهيم گفت.
3 - تاريخ نامه هرات: اين كتاب نوشته سيف بن محمد هروى است در تاريخ هرات، از آغاز روزگار چنگيزخان مغول تا سال 721.
در تاريخ نامه هرات (ص 131) آمده است:
(به) امير بزرگ....ارغون بيك...عرضه مىدارند بندگان آن حضرت و...جماهير خطه هرات...به آن جمله كه ملك مجد (الدين) كاليوينى سر از خط انقياد و طاعت دارى...برداشته و از غايت سرى و سرورى پاى از دايره
رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره بيرون نهاده و از خبر
رحمت ايزدى بر آن كس باد - كه عنان در كف جنون ننهد
قدر خود را بداند و هرگز - قدم از حد خود برون ننهد
غافل مانده.
رك: متن حاضر، كلمه سى و پنجم.
4 - مناقب العارفين: از شمس الدين احمد افلاكى است. در باب زندگانى و احوال جلال الدين مولوى و اطرافيان او. اين كتاب در حدود سال 742 در قونيه تاليف شده است.
در مناقب العارفين (ص 302) آمده است:
شمس الائمه (سرخسى) چندين پاره كتب نفيس در هر فنى تصنيف كرده بود كه هيچ عالمى مثل آن در خواب نديده بود. بزرگان آن عصر مصلحت چنان ديدند كه آن كتب را آشكارا نكنند تا به دست قتله انبياء و دجاجله اولياء نيفتد و فتنه واقع نشود. چنان كه گفتهاند:
جاهلان منكرند علمى را - كه ز جهل و عمى ندانندش
گرچه ايمان محض آن باشد - چون ندانند كفر خوانندش
رك: متن حاضر، ذيل كلمه سى و چهارم (گويى افلاكى شعر رشيد را از حافظه نقل كرده است.)
5 - هزار مزار: اين كتاب ترجمه ((شد الازار فى حط الاوزار عن زوار المزار)) جنيد شيرازى است در شرح مزارات شيراز كه در اوائل قرن نهم به وسيله فرزند مولف، عيسى ابن جنيد شيرازى، انجام گرفته است.
در هزار مزار (ص 341) آمده است:
...چنان كه در صد كلمه حضرت امير آمده است كه: قيمة كل امرء ما يحسنه.
قيمت تو بدان قدر علم است - كه تن خود بدان بيارايى
خلق در قيمتت بيفزايند - چون تو در علم خود بيفزايى
اين قطعه در سوانح الافكار رشيدى، مجموعه چند نامه از رشيدالدين فضل الله همدانى (م: 718) كه شمس الدين محمد ابرقوهى، در حدود سال 730 تدوين كرده، نيز آمده است.
رك: متن حاضر، كلمه پنجم.
6 - الرسالة العلية: اين كتاب از كمال الدين حسين كاشفى (م: 910) در شرح چهل حديث نبوى است. ملا حسين واعظ كاشفى در الرسالة العليه (ص 203) مىآورد:
روزى كسى حسن بصرى را - رض - غيبتى كرد. حسن فرمود تا طبقى حلوا پيش وى بردند و پيغام فرستاد كه: شنيدم كه بعضى از حسنات به ديوان عمل ما فرستادى، ما نيز حلوايى فرستاديم تا دهان شيرين كنى.
و شيخ شيراز - رحمة الله عليه - مىگويد:
اگر نام مردم به زشتى برم - نگويم به جز غيبت مادرم
كه دانند پروردگان خرد - كه طاعت همان به كه مادر برد
غيبت شنيدن نيز گناه است، چنان كه اميرمومنان - عليهالسلام - مىفرمايد كه: السامع للغيبة احد المغتابن.
...و در ترجمه اين آوردهاند:
تا توانى مخواه غيبت كس - نه گه جد و نه گه طيبت
هر كه او غيبت كسى شنود - هست همچون كننده غيبت
رك: متن حاضر، كلمه چهل و ششم.