بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

مى شد; ولى پس از پوسيدن و متلاشى شدن ديگر هيچ كارايى ندارد، و به همين دليل امام(عليه السلام)مى فرمايد: حشرات گوش آنها را از كار مى اندازند و سرمه خاك چشم آنان را و پاره شدن زبان نطق آنان را.

آنگاه در تكميل اين سخن در يك جمله به صورت جمع بندى مى فرمايد: «آنها در هر شدت و سختى حالات ناراحت كننده اى دارند كه هرگز دگرگون نمى شود (و به سوى خوبى نمى گرايد) وبلاى فراگيرى كه هيچ گاه برطرف نمى گردد»; (لَهُمْ فِي كُلِّ فَظَاعَة صِفَةُ حَال لاَ تَنْتَقِلُ، وَ غَمْرَةٌ(1) لاَ تَنْجَلِي).

اشاره به اينكه مصيبت بزرگ آنان اين است كه اين گرفتاريها زايل نمى شود، بلكه روز به روز پيچيده تر مى گردد; بدبختى آنان دراين است كه آينده روشنى در پيش رو ندارند هر چه زمان بگذرد بدن متلاشى تر و استخوانها پوسيده تر مى شود.

 

 


1. «غمره» در اصل به معناى آبى است كه فراگير باشد و اشيايى را بپوشاند; سپس به معناى هر امر فراگير شديد به كار رفته است.

[ 331 ]

 

 

بخش چهارم

فَكَمْ أَكَلَتِ الاَْرْضُ مِنْ عَزِيزِ جَسَد، وَ أَنِيقِ لَوْن، كَانَ فِي الدُّنْيَا غَذِيَّ تَرَف، وَ رَبِيبَ شَرَف! يَتَعَلَّلُ بِالسُّرُورِ فِي سَاعَةِ حُزْنِهِ، وَ يَفْزَعُ إِلَى السَّلْوَةِ إِنْ مُصِيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ، ضَنًّا بِغَضَارَةِ عَيْشِهِ، وَ شَحَاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ! فَبَيْنَا هُوَ يَضْحَكُ إِلَى الدُّنْيَا وَ تَضْحَكُ إِلَيْهِ فِي ظِلِّ عَيْش غَفُول، إِذْ وَطِيءَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَكَهُ وَ نَقَضَتِ الاَْيَّامُ قُوَاهُ، وَ نَظَرَتْ إِلَيْهِ الْحُتُوفُ مِنْ كَثَب فَخَالَطَهُ بَثٌّ لاَ يَعْرِفُهُ، وَ نَجِيُّ هَمٍّ مَا كَانَ يَجِدُهُ، وَ تَوَلَّدَتْ فِيهِ فَتَرَاتُ عِلَل، آنَسَ مَا كَانَ بِصِحَّتِهِ، فَفَزِعَ إِلَى مَا كَانَ عَوَّدَهُ الاَْطِبَّاءُ مِنْ تَسْكِينِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ، وَ تَحْرِيكِ الْبَارِدِ بِالْحَارِّ، فَلَمْ يُطْفِىءْ بِبَارِد إلاَّ ثَوَّرَ حَرَارَةً، وَ لاَ حَرَّكَ بِحَارٍّ إِلاَّ هَيَّجَ بُرُودَةً، وَ لاَ اعْتَدَلَ بِمُمَازِج لِتِلْكَ الطَّبَائِعِ إِلاَّ أَمَدَّ مِنْهَا كُلَّ ذَاتِ دَاء; حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ، وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ، وَ تَعَايَا أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ، وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّائِلِينَ عَنْهُ، وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِيَّ خَبَر يَكْتُمُونَهُ: فَقَائِلٌ يَقُولُ: هُوَ لِمَا بِهِ، وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِيَابَ عَافِيَتِهِ، وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ، يُذَكِّرُهُمْ أَسَى الْمَاضِينَ مِنْ قَبْلِهِ. فَبَيْنَا هُوَ كَذلِكَ عَلَى جَنَاح مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا، وَ تَرْكِ الاَْحِبَّةِ، إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ، فَتَحَيَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ، وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ. فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَيَّ عَنْ رَدِّهِ، وَ دُعَاء مُؤْلِم بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ، مِنْ كَبِير كَانَ يُعَظِّمُهُ، أَوْ صَغِير كَانَ يَرْحَمُهُ! وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَات هِيَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَة، أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْيَا.

 

ترجمه

زمين ها، چه بسيار، اجساد نيرومند زيبا و خوش آب و رنگ را كه در دنيا

[ 332 ]

نازپرورده و نعمت بودند و پرورش يافته دامان احترام و شرف، در كام خود فرو بردند، همانها كه مى خواستند با سرور و خوشحالى غمها را از دل بزدايند و به هنگام فرا رسيدن مصيبت براى از بين نرفتن طراوت زندگى و از دست ندادن سرگرميهاى آن به لذت و خوشگذرانى پناه بردند. (آرى) در آن هنگام كه او به دنيا مى خنديد و دنيا نيز در سايه زندگى مرفه و غفلت زا بر او خنده مى زد، ناگهان روزگار خارهاى جانگداز آلام و مصائب را در دل او فرو كرد و گذشت روزگار قواى او را در هم شكست و عوامل مرگ از نزديك به او نظر افكند در نتيجه، غم و اندوهى كه هرگز از آن آگاهى نداشت با او در آميخت و غصه هاى پنهانى كه حتى خيال آن را نمى كرد در وجودش راه يافت، سُستى بيماريها در او ظاهر شد در حالى كه به سلامت و تندرستى، انس شديد داشت. در اين هنگام، هراسان و ترسان به آنچه طبيبان او را به آن، عادت داده بودند پناه برد كه حرارت را با برودت، تسكين دهد و برودت را با حرارت تحريك كند; ولى در چنين حالتى هيچ حرارتى را با عوامل برودت فرو ننشاند جز اينكه حرارت شعلهورتر شد و هيچ برودتى را با داروى حرارت زا تحريك نكرد جز اينكه برودت را به هيجان درآورد. براى اعتدال مزاج به هيچ معجونى پناه نبرد جز آنكه به سبب آن، آماده بيمارى ديگرى شد. اين وضع همچنان ادامه يافت تا آنجا كه طبيب از درمانش ناتوان شد و پرستارش او را به فراموشى سپرد و خانواده اش از وصف بيمارى او خسته شدند و در پاسخ سؤال كنندگان فروماندند. آنها در كنار بيمار خود نشسته و درباره خبر ناگوارى كه تا آن وقت از او مكتوم مى داشتند آشكارا به گفتگو پرداختند. يكى مى گفت او را به حال خود رها كنيد (كه رفتنى است) ديگرى آرزوى بازگشت بهبود او را مى كرد و (سومى) آنان را به شكيبايى در فقدانش، دعوت مى نمود و (براى تحمّل اين مصيبت) مصائب و اندوه گذشتگان را به يادشان مى آورد. در اين حال كه او در شرف فراق دنيا و ترك دوستان بود،

[ 333 ]

ناگهان عارضه اى گلوگيرش شد كه فهم و درك او را ناتوان ساخت و در حيرت و سرگردانى فرو برد و زبانش خشك شد. در اين هنگام به فكر وصايا و سؤالات مهم و لازمى مى افتد كه پاسخ آنها را مى دانست; امّا چه سود كه زبانش از گفتن بازمانده است، و سخنانى مى شنود كه قلب او را به درد مى آورد و مى خواهد جواب آنها را بگويد; امّا قدرت ندارد، از اين رو خود را به ناشنوايى مى زند همان سخنان و زخم زبانهايى كه گاه از شخص بزرگى صادر مى شود كه اين بيمار او را محترم مى شمرد يا از كوچكى كه در گذشته بر او ترحم مى كرده است. (به هر حال) مرگ دشواريهايى دارد كه انسان را در خود غرق مى كند، مشكلاتى كه هراس انگيزتر از آن است كه بتوان در قالب الفاظ ريخت يا انديشه هاى اهل دنيا آن را درك كند.

 

شرح و تفسير

دشوارى هاى مرگ كه در قالب الفاظ نمى گنجد

امام(عليه السلام) اين گوينده تواناى فصيح بى نظير، در آخرين بخش از اين خطبه، باز از زواياى ديگر به مسئله مرگ و پايان زندگى و عوارض سخت آن اشاره كرده و آن را در چهار مرحله خلاصه مى كند; نخست مى فرمايد: «چه بسيار، زمين اجساد نيرومند زيبا و خوش آب و رنگ را كه در دنيا پرورده ناز و نعمت بودند و پرورش يافته احترام و شرف، در كام خود فرو برد، همانها كه مى خواستند با سرور و خوشحالى، غمها را از دل بزدايند و به هنگام فرا رسيدن مصيبت، براى از بين نرفتن طراوت زندگى و از دست ندادن سرگرممهاى آن، به لذت و خوشگذرانى پناه بردند»; (فَكَمْ أَكَلَتِ الاَْرْضُ مِنْ عَزِيزِ(1) جَسَد، وَأَنِيقِ(2) لَوْن، كَانَ


1. «عزيز» در اصل به معناى قوى و شكست ناپذير است كه لازمه آن، نفى ذلت از انسان است; ولى معلوم نيست چرا بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را به معناى باطراوت و زيبا تفسير كرده اند.

2. «انيق» به معناى زيبا و خوش آب و رنگ است.

[ 334 ]

فِي الدُّنْيَا غَذِيَّ(1) تَرَف، وَ رَبِيبَ(2) شَرَف! يَتَعَلَّلُ(3) بِالسُّرُورِ فِي سَاعَةِ حُزْنِهِ، وَ يَفْزَعُ إِلَى السَّلْوَةِ(4) إِنْ مُصِيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ،ضَنًّا(5) بِغَضَارَةِ(6) عَيْشِهِ، وَ شَحَاحَةً(7) بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ!).

اين سخن اشاره دقيقى به كسانى است كه آنچنان به ناز و نعمت و عيش و نوش دنيا عادت كرده اند كه به هنگام نزول مصيبتها و اندوهها سعى مى كنند خود را با انواع سرگرميها و لهو و لعب، از آن دور دارند و آنچه را ممكن بود مايه بيدارى و هوشيارى آنان گردد به فراموشى بسپارند و اين خود مصيبتى است بزرگ كه انسان به عوامل بيدارى و عوامل مستى و بى خبرى پناه برد; ولى حوادث تلخ هرگز آنها را فراموش نمى كند و سرانجام زمين آنها را در كام خود فرو مى برد.

«(آرى) در آن هنگام كه او (بر اثر ناز و نعمت) به دنيا مى خنديد و دنيا نيز در سايه زندگى مرفه و غفلت زا بر او خنده مى زد، ناگهان روزگار خارهاى جانگداز آلام و مصائب را در دل او فرو كرد و گذشت روزگار قواى او را در هم شكست و عوامل مرگ از نزديك به او نظر افكند، در نتيجه غم و اندوهى كه هرگز از آن آگاهى نداشت با او در آميخت، و غصه هاى پنهانى كه حتى خيال آن را نمى كرد در وجودش راه يافت. سُستى بيماريها در او ظاهر شد در حالى كه به سلامت و تندرستى، انس شديد داشت»; (فَبَيْنَا هُوَ يَضْحَكُ إِلَى الدُّنْيَا وَ تَضْحَكُ إِلَيْهِ فِي ظِلِّ


1. «غذىّ» از ريشه «غذاء» به معناى طعام گرفته شده و «غذىّ ترف» با توجّه به اينكه «ترف» به معناى ناز و نعمت است به اين معناست كه او با ناز و نعمت، پرورش يافته است.

2. «ربيب» از ريشه «رَبّ» به معناى تربيت و تدبير گرفته شده، بنابراين «ربيب شرف» يعنى كسى كه در دامان عزت و احترام پرورش يافته است.

3. «يتعلّل» از ريشه «تعلّل» به معناى خود را به فراموشى زدن و سرگرم ساختن است.

4. «سلوة» به معناى زندگى آرام بخش است.

5. «ضنّ» به معناى بخل شديد است.

6. «غضارة عيش» به معناى زندگى پر نعمت است.

7. «شحاحة» به معناى بخل است و گاه گفته شده كه درجه بالاى بخل محسوب مى شود. بخيل كسى است كه نسبت به آنچه در دست خود دارد بخل مىورزد; امّا شحيح كسى است كه هم نسبت به آن و هم نسبت به آنچه در دست مردم است، بخل دارد.

[ 335 ]

عَيْش غَفُول(1); إِذْ وَطِيءَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَكَهُ(2) وَ نَقَضَتِ الاَْيَّامُ قُوَاهُ، وَ نَظَرَتْ إِلَيْهِ الْحُتُوفُ(3) مِنْ كَثَب(4) فَخَالَطَهُ بَثٌّ(5) لاَ يَعْرِفُهُ، وَ نَجِيُّ(6) هَمٍّ مَا كَانَ يَجِدُهُ، وَ تَوَلَّدَتْ فِيهِ فَتَرَاتُ عِلَل، آنَسَ مَا كَانَ بِصِحَّتِهِ).

اشاره به اينكه; هر چند اين بى خبران در برابر مصائب، سعى دارند خود را به فراموشى بسپارند، پيوسته بر دنيا خنده سر مى دهند و دنياى غافل كننده نيز بر آنها خنده مستانه مى زند; ولى ديرى نمى پايد كه در سرازيرى مرگ قرار مى گيرند; قوا و نيروها يكى پس از ديگرى از بين مى رود، چشمها كم نور، گوشها سنگين،استخوانها سست و پوك، اعصاب خسته و ناتوان و انواع بيماريها به سوى او هجوم مى آورد و جهان نوحه مرگ را در گوش آنها مى خواند.

در واقع امام(عليه السلام) در اين بخش، نخست به تحليل رفتن قوا و آشكار شدن انواع بيماريها به دنبال آن، كه گام اوّل به سوى مرگ است اشاره فرمود. سپس به سراغ گام دوم مى رود كه مراجعه پى در پى و مكرّر به اطبا و گرفتن انواع داروها و بى تأثير بودن آنها است و مى فرمايد: «در اين هنگام، هراسان و ترسان به آنچه طبيبان او را به آن عادت داده بودند پناه برد كه حرارت را با برودت تسكين دهد و برودت را با حرارت تحريك كند; ولى در چنين حالتى هيچ حرارتى را با عوامل برودت فرو ننشاند جز اينكه حرارت شعلهورتر شد، و هيچ برودتى را با داروى حرارت زا تحريك نكرد جز اينكه برودت را به هيجان درآورد. براى اعتدال مزاج به هيچ معجونى پناه نبرد جز آنكه به سبب آن آماده بيمارى ديگرى


1. «غفول» از ريشه «غفلت» گرفته شده و به معناى غافل كننده و غفلت آور است.

2. «حسكه» از ريشه «حسك» بر وزن «فدك» به معناى گياه خار دارى است كه انسان را سخت مى آزارد و به معناى عداوت و كينه نيز آمده و در اينجا منظور معناى اوّل است.

3. «حتوف» جمع «حتف» به معناى مرگ است.

4. «كثب» از ريشه «كثب» بر وزن «كسب» به معناى نزديك شدن است.

5. «بثّ» به معناى اندوه شديد است. اين واژه به معناى گستردن و پراكنده كردن و منتشر ساختن نيز آمده و در اينجا همان معناى اوّل مراد است.

6. «نجىّ» به معناى پنهان و پوشيده است از ريشه «نجوا» به معناى سخنان درگوشى گرفته شده است.

[ 336 ]

شد»; (فَفَزِعَ إِلَى مَا كَانَ عَوَّدَهُ الاَْطِبَّاءُ مِنْ تَسْكِينِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ(1)، وَتَحْرِيكِ الْبَارِدِ بِالْحَارِّ، فَلَمْ يُطْفِىءْ بِبَارِد إلاَّ ثَوَّرَ(2) حَرَارَةً، وَ لاَ حَرَّكَ بِحَارٍّ إِلاَّ هَيَّجَ بُرُودَةً، وَ لاَ اعْتَدَلَ بِمُمَازِج(3) لِتِلْكَ الطَّبَائِعِ إِلاَّ أَمَدَّ مِنْهَا كُلَّ ذَاتِ دَاء).

آرى! هنگامى كه فرمان قطعى مرگ فرا مى رسد اسباب صحت و سلامت به كندى مى گرايد و به اصطلاح: «سر كنگبين صفرا مى فزايد و روغن بادام سبب خشكى مى شود». گويى داروها از اثر مى افتند و يا نتيجه معكوس مى دهند و طبق ضرب المثل معروف: «طبيبان ابله مى شوند» و راه بيمار به سوى پايان زندگى هموار مى گردد.

آنچه در تعبيرات حساب شده مولا در اينجا آمده، اشاره به تقسيماتى است كه در طبّ قديم رايج بود. در آن زمان اطبّا عقيده داشتند كه چهار نوع مزاج وجود دارد: مزاج گرم، مزاج سرد، مزاج تر و خشك. از نگاه ديگر چهار نوع مزاج مركب شناخته شده بود مزاج گرم و تر (كه به آن دموى مى گفتند) و مزاج گرم و خشك (كه آن را صفراوى مى ناميدند) و مزاج سرد و تر (كه آن را بلغمى نام مى نهادند) و مزاج سرد و خشك (كه آن را سوداوى مى گفتند).

البتّه اين مزاجها هنگامى كه در حدّ اعتدال بود لطمه اى به سلامت نمى زد و صاحبان آنها با تفاوت زيادى كه با هم داشتند همگى داراى زندگى خوبى بودند; ولى اگر يكى از چهارتا (حرارت، برودت، رطوبت و يبوست) غلبه مى كرد ناچار بودند براى بازگرداندن اعتدال مزاج به عوامل مخالف پناه برند; حرارت را با برودت فرو نشانند و برودت را با عوامل حرارت تحريك كنند و رطوبت را با يبوست بياميزند و يبوست را با رطوبت تعديل كنند.

تأثير همه اينها در زمانى است كه كار از كار نگذشته باشد. هنگامى كه كار از


1. «قارّ» يعنى سرد از ريشه «قرّ» بر وزن «حرّ» به معناى برودت است.

2. «ثوّر» از ريشه «ثوران» به معناى هيجان است.

3. «ممازج» به معناى معجون و چيزهايى است كه به هم آميخته شده باشد.

[ 337 ]

كار گذشت، همه بى اثر خواهد بود.

سپس امام(عليه السلام) مرحله سوم را بازگو مى كند و آن مرحله يأس از بازگشت سلامت و انتظار پايان عمر در آينده نه چندان دور مى فرمايد: «اين وضع همچنان ادامه يافت تا آنجا كه طبيب از درمانش ناتوان شد، و پرستارش او را به فراموشى سپرد، و خانواده اش از وصف بيمارى او خسته شدند، و در پاسخ سؤال كنندگان فروماندند»; (حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ(1)، وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ(2)، وَ تَعَايَا(3) أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ، وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّائِلِينَ عَنْهُ).

گويى امام بارها و بارها در كنار اين گونه بيماران و خانواده هاى آنان بوده و حالات آنان را دقيقاً زير نظر گرفته است; طبيب، اظهار عجز مى كند و پرستار اظهار خستگى، و خانواده او نمى دانند درباره او به مردم چه بگويند. بگويند حال او بهتر است خلاف گفته اند. بگويند بدتر است خوشايند نيست. ناچار زبان را در كام فرو مى برند و با نگاههاى مأيوسانه خود پاسخ مى گويند.

در ادامه مى افزايد: «آنها در كنار بيمار خود نشسته و درباره خبر ناگوارى كه تا آن وقت از او مكتوم مى داشتند آشكارا به گفت وگو پرداختند; يكى مى گفت او را به حال خود رها كنيد (كه رفتنى است). ديگرى آرزوى بازگشت بهبود او را مى كرد و (سومى) آنان را به شكيبايى در فقدانش، دعوت مى نمود، و (براى تحمّل اين مصيبت) مصائب و اندوه گذشتگان را به يادشان مى آورد»; (وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِيَّ(4) خَبَر يَكْتُمُونَهُ: فَقَائِلٌ يَقُولُ: هُوَ لِمَا بِهِ، وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِيَابَ عَافِيَتِهِ، وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ، يُذَكِّرُهُمْ أَسَى(5) الْمَاضِينَ مِنْ قَبْلِهِ).


1. «معلّل» به معناى معالجه كننده است و در اصل از «علة» به معناى بيمارى گرفته شده است.

2. «ممرّض» به معناى پرستار از ريشه «مرض» است.

3. «تعايا» از ريشه «عىَّ» به معناى عجز است.

4. «شجىّ» به معناى غم انگيز از ريشه «شجو» بر وزن «هجو» به معناى غم واندوه گرفته شده است.

5. «اَسَى» به معناى غم واندوه است و در بعضى از نسخه ها «اُسى» (به ضم همزه آمده) جمع «اسو» به معناى پيشگام است و هر دو معنا در عبارت خطبه مناسب است.

[ 338 ]

سرانجام امام چهارمين و آخرين مرحله زندگى اين بيمار را بيان مى كند. هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرد و آماده سفر آخرت و ترك اين جهان مى شود، مى فرمايد: «در اين حال كه او در شرف فراق دنيا و ترك دوستان بود، ناگهان عارضه اى گلوگيرش شد كه فهم و درك او را ناتوان ساخت و در حيرت و سرگردانى فرو برد و زبانش خشك شد»; (فَبَيْنَا هُوَ كَذلِكَ عَلَى جَنَاح مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا، وَ تَرْكِ الاَْحِبَّةِ، إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ، فَتَحَيَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ، وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ).

در ادامه مى فرمايد: «در اين هنگام به فكر وصايا و سؤالات مهم و لازمى مى افتد كه پاسخ آنها را مى دانست; امّا چه سود كه زبانش از گفتن بازمانده است و سخنانى مى شنود كه قلب او را به درد مى آورد (و مى خواهد جواب آنها را بگويد; امّا قدرت ندارد، از اين رو) خود را به ناشنوايى مى زند و چه بسيار سخنان و زخم زبانهايى كه گاه از شخص بزرگى صادر مى شود كه اين بيمار او را محترم مى شمرد يا از كوچكى است كه در گذشته بر او ترحم مى كرده است»; (فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَيَّ عَنْ رَدِّهِ، وَ دُعَاء مُؤْلِم بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ(1) عَنْهُ، مِنْ كَبِير كَانَ يُعَظِّمُهُ، أَوْ صَغِير كانَ يَرْحَمُهُ!).

آرى! او در اين حالت چون علم به فرا رسيدن لحظه هاى پايان عمرش پيدا مى كند در فكر فرو مى رود كه اموال مخفى داشته يا بدهكاريهايى به اشخاص كه مى بايست به بازماندگانش معرفى مى كرد و يا خانواده و دوستان او سؤالاتى درباره اين امور و يا آنچه مربوط به دفن و موضع قبر اوست از او دارند كه قادر به پاسخ گفتن نيست.

ابن ابى الحديد در اينجا داستان كوتاه و عبرت انگيزى را كه خود شاهد و ناظر بوده نقل مى كند، كه در لحظات آخر شخصى مى خواست وصيت لازمى كند، امّا


1. «فتصام» از ريشه «صمّ» به معناى كر شدن گرفته شده و «تصام» يعنى خود را به كرى زد.

[ 339 ]

زبانش از گردش افتاده بود. به قلم و دواتى اشاره كرد تا خواسته خود را بنويسد; ولى افسوس دست آن قدر لرزان بود كه كلمات نامفهوم نوشته شد و دستش همچنان مى لرزيد تا جان داد.(1)

سرانجام امام(عليه السلام) با اين جمله، خطبه پرمحتوا و تكان دهنده خود را پايان مى دهد و مى فرمايد: «(به هر حال) مرگ دشواريهايى دارد كه انسان را در خود غرق مى كند. مشكلاتى كه هراس انگيزتر از آن است كه بتوان در قالب الفاظ ريخت يا انديشه هاى اهل دنيا آن را درك كند»; (وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَات(2) هِيَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَة، أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْيَا).

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود در اينجا حديثى از كتاب كافى نقل مى كند كه گروهى از عابدان بنى اسرائيل تصميم گرفتند شهرهاى مختلف را بگردند و آثار عبرت انگيز را در آنها ببينند، در اين گردش خود به قبرى رسيدند كه باد، گرد و غبار بر آن پاشيده بود و جز اثر مختصرى از آن آشكار نبود. گفتند چه خوب است دعا كنيم و از درگاه خدا بخواهيم صاحب اين قبر، شرح حال خود را براى ما بازگو كند. دعاى آنها مستجاب شد. از صاحب قبر پرسيدند طعم مرگ را چگونه يافتى؟ او با وحشت تمام در پاسخ گفت: نود و نه سال از دفن من مى گذرد و هنوز درد و رنج جان دادن و تلخى طعم آن در درون من است.(3)

 

نكته

گذرگاهى كه همه از آن عبور مى كنند

بارها گفته اند و گفته ايم كه اگر انسان در هر چيز شك و ترديد به خود راه دهد


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 167 .

2. «غمرات» جمع «غمره» معناى آن در فقره قبلى گذشت.

3. كافى، ج 3، ص 260، ح 38 (با تلخيص).

[ 340 ]

در اين مسئله نمى تواند ترديد كند كه يك روز بايد رخت سفر را از اين دنيا بر بندد و كاسه مرگ را با اكراه يا با رغبت سر كشد.

همان گونه كه هر جنينى به هر شكل و صورت و مربوط به هر كس، روزى بايد از گذرگاه رحم بگذرد و به اين دنيا گام بگذارد و هر ميوه اى روزى از درخت مى افتد و يا آن را مى چينند، انسان نيز بايد خواه ناخواه از گذرگاه مرگ بگذرد.

حال كه چنين است چرا گروهى مايل نيستند نام مرگ برده شود؟ چرا تلاش مى كنند اين واقعيتى كه آنها را فراموش نمى كند، از ياد ببرند؟!

از آن مهم تر، مقدّمات و پيامدهاى مرگ است; حالات عجيبى كه مولا اميرمؤمنان على(عليه السلام) دراين خطبه با موشكافى تمام آن را به صورت تابلوى بسيار زنده اى ترسيم كرده و بازتاب مرگ را در انسانى كه آماده رفتن از اين دنيا مى شود و همچنين در اطرافيان او به طور دقيق تشريح مى كند و به نظر مى رسد كه هدف اصلى امام بيدار كردن غافلان و هوشيار ساختن مستان باده غرور و خودخواهى و هواپرستى است و الحق والانصاف امام در اين زمينه داد سخن داده و همه گفتنيها را گفته، به گونه اى كه هر انسان غافل و بى خبرى آن را بخواند تكان مى خورد و سخت تحت تأثير واقع مى شود.

امام(عليه السلام) در حديث ديگرى مى فرمايد: «ما رَأَيْتُ إيماناً مَعَ يَقين أشْبَهُ مِنْهُ بِشَكٍّ، عَلى هذَا الإِنْسانِ إِنَّهُ كُلَّ يَوْم يُوَدِّعُ إلَى الْقُبُورِ وَ يُشَيِّعُ وَ إلى غُرُورِ الدُّنْيا يَرْجِعُ وَ عَنِ الشَّهْوَةِ وَالذُّنُوبِ لايَقْلَعُ; من هيچ ايمان توأم با يقين را شبيه تر به شك از كار اين انسان نديدم; او همه روز براى تشييع دوستان و بستگان و سپردن جسم بى جان آنها به قبرها مى رود ولى هنگامى كه باز مى گردد باز به سراغ غرور دنياست و از شهوت و گناه باز نمى ايستد».(1)


1. بحارالانوار، ج 6، ص 137 .

[ 341 ]

در مقابل ما افرادى را مى شناسيم كه به استقبال مرگ مى رفتند و بر چهره آن لبخند مى زدند سكرات موت براى آنها مفهومى نداشت و همچون كسى كه در انتظار عزيزى به سر مى برد، در لحظات آخر عمر، چنين حالى را داشتند. نمونه آشكار آن شخص امام(عليه السلام)است كه در كلام معروفش در همين نهج البلاغه مى فرمايد: «اشتياق من به مرگ و شهادت از اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادر بيشتر است».(1)

جالب اينكه در احاديث اسلامى نيز وارد شده كه مرگ مؤمنان صالح العمل و اولياء الله با ديگران متفاوت است. شخصى به امام صادق(عليه السلام) عرض كرد: «صِفْ لَنَا الْمَوْتَ; مرگ را براى ما وصف كن». فرمود: «لِلْمُؤْمِنِ كَأَطْيَبِ طيب يَشُّمُهُ فَيَنْعَسُ لِطيبِة وَ يَنْقَطِعُ التَّعَبَ وَالاَْلَمَ عَنْهُ وَ لِلْكافِرِ كَلَسْعِ الاَْفاعَي وَلَدْغِ الْعَقارِبِ وَأشَدُّ; مرگ براى مؤمن همانند عطر بسيار خوشبويى است كه آن را استشمام مى كند و بخاطر خوشبويى آن مى آرامد و درد و رنج از او زايل مى شود ولى براى كافر مانند گزش افعى ها و نيش زدن عقربها بلكه شديدتر از آن است».(2)

شك نيست عدم وابستگى مؤمن به زرق و برق دنيا و به عكس وابستگى هاى افراد بى ايمان به اين جهان چنين بازتابى در اين دو گروه داشته باشد هر چند الطاف الهى و مشاهدات مؤمن نسبت به مواهبى كه در انتظار اوست و به عكس مشاهدات فرد بى ايمان نسبت به عذابهايى كه در انتظار او مى باشد در اين امر تأثيرگذار است.

 


1. نهج البلاغه، خطبه 5 .

2. بحارالانوار، ج 6، ص 172، ح 50 .

[ 342 ]

 

[ 343 ]

 

 

222

 

 

 

قالَهُ عِنْدَ تِلاوَتِهِ: (يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ(1) * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ)(2)

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

كه به هنگام تلاوت آيات بالا بيان فرموده (آياتى كه ترجمه اش چنين است:) «صبح و شام در آنها (در آن خانه هايى كه از نور خدا روشن است) مردانى تسبيح مى گويند كه نه تجارت و نه معامله اى آنها را از ياد خدا غافل مى كند».(3)

 

 

خطبه در يك نگاه

در اين خطبه چند بخش مهم وجود دارد:


1. «آصال» جمع «اُصُل» بر وزن «رسل» و آن هم جمع اصيل از ريشه اصل به معناى عصر يا آخر روز است چرا كه اصل و پايه شب محسوب مى شود.

2. نور،آيه 36-37 .

3. سند خطبه:

در كتاب مصادر نهج البلاغه مدرك ديگرى كه براى بخشى از اين خطبه ذكر كرده، غررالحكم آمدى است كه در حرف الف، بخش نخستين اين خطبه را آورده و با نهج البلاغه تفاوتهايى دارد. اين تفاوتها به خوبى نشان مى دهد كه خطبه را از منبع ديگرى اخذ نموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 151)

[ 344 ]

در بخش اوّل پيش از هر چيزى امام به بيان اهميّت ذكر خدا و آثار آن بر روح وجان آدمى مى پردازد و با تعبيرات مؤثّرى آن را شرح مى دهد.

در بخش دوم به حاملان اذكار در هر عصر و زمان و برنامه هاى او اشاره مى كند كه چگونه بندگان خدا را از انحراف رهايى مى بخشند و چراغهاى پر فروغى بر سر راه آنها مى نهند.

در بخش سوم سخن از صفات آنهاست و از بى اعتنايى آنان به زرق و برق دنيا، پرهيز از گناه، طرفدارى از عدالت و امر به معروف و نهى از منكر.

در بخش چهارم حال آنها را در قيامت به هنگام انتشار نامه هاى اعمال و آماده شدن بندگان براى حساب شرح مى دهد و از عاقبت محمود و نتايج بسيار گرانبهاى اعمال آنها سخن مى گويد.

در پنجمين بخش به مخاطبان خود دستور مى دهد كه به حساب خويش برسند و خودشان داور اعمالشان باشند.

 

 

[ 345 ]

 

 

بخش اوّل

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاَءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ، وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ، وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ، وَ مَا بَرِحَ لِلّهِ ـ عَزَّتْ آلاَؤُهُ ـ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ، وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقْظَة فِي الاَْبْصَارِ وَ الاَْسْمَاعِ وَ الاَْفْئِدَةِ، يُذَكِّرُونَ بِأَيَّامِ اللّهِ، وَ يُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ، بِمَنْزِلَةِ الاَْدِلَّةِ فِي الْفَلَوَاتِ. مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَيْهِ طَرِيقَهُ، وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ، وَ مَنْ أَخَذَ يَمِيناً وَ شِمَالاً ذَمُّوا إِلَيْهِ الطَّرِيقَ، وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَةِ، وَ كَانُوا كَذلِكَ مَصَابِيحَ تِلكَ الظُلُمَاتِ، وَ أَدِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهَاتِ.

 

ترجمه

خداوندى منزّه و برتر، ياد خود را مايه جلاى قلبها قرار داده كه بر اثر آن گوش، پس از سنگينى (بر اثر غفلت) شنوا شود و چشم پس از كم سويى بينا گردد و از لجاجت و عناد به انقياد و اطاعت باز گردد و رام شود. خداوندى كه نعمتهايش بزرگ و عظيم است همواره در هر عصر و زمان و در فاصله ميان بعثت پيامبران بندگانى داشت كه حقايق را به فكر آنها الهام مى كرد و با عقل و انديشه آنها سخن مى گفت تا آنها در پرتو آن با نور بيدارى، چشمها و گوشها و قلبها را روشن سازند و مردم را به ياد ايّام الله و روزهاى خاص الهى بيندازند و از مقام عظمت او بيم دهند. اين افراد همچون راهنماى بيابانها هستند كه قافله ها را از گم كردن راه نجات مى دهند هر كس راه حق را در پيش مى گرفت طريقش را مى ستودند و او را به نجات، بشارت مى دادند و آن كس كه به چپ و راست

[ 346 ]

منحرف شده بود طريقش را نكوهش مى كردند و از هلاكت بر حذر مى داشتند (آرى!) آنها چراغهاى روشن تاريكيها بودند و راهنمايان در برابر شبهات!

 

شرح و تفسير

راهنمايان ره پويان راه حق

نخست بايد به سراغ تفسير آيه سوره نور برويم تا بيانات پرمعناى امام(عليه السلام) در شرح آن روشن تر شود.

قرآن مجيد در سوره نور آيه 35 (اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ...) از نور خداوند سخن مى گويد و با مثالى زيبا كه پر از نكات آموزنده است آن را شرح مى دهد و سپس در آيات بعد مى فرمايد: اين چراغ پرفروغ در خانه هايى قرار دارد كه خداوند آنها را از نفوذ شياطين در امان داشته است. و در ادامه مى افزايد: در اين خانه نورانى مردان با شخصيتى هستند كه پيوسته خدا را ياد مى كنند، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و از روز قيامت بيمناكند.

روشن است كه اين رجال در درجه اوّل پيامبران و امامان معصوم اند و در درجه بعد پويندگان مخلص راه آنان .

با توجّه به اين اشاره اجمالى به تفسير خطبه مى پردازيم، امام(عليه السلام) در بخش آغازين اين خطبه مى فرمايد: «خداوند سبحان و متعال ياد خويش را مايه جلاى قلبها قرار داده كه بر اثر آن گوش، پس از سنگينى (بر اثر غفلت) شنوا مى شود و چشم، پس از كم سويى بينا مى گردد و از لجاجت و عناد، به انقياد و اطاعت باز مى گردد (و رام مى شود)»; (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ(1) جِلاَءً(2) لِلْقُلُوبِ،


1. «ذكر» به معناى يادآورى است و در اينجا منظور ذكر خداست كه بر سه گونه است: قلبى، زبانى و عملى كه هنگام فراهم شدن اسباب معصيت به ياد خدا بيفتد و آن را ترك كند. گاه گفته مى شود كه ذكر هم ياد خدا را شامل مى شود و هم ياد قيامت، نبوّت، ولايت و آيات الهى را.

2. «جلاء» به معناى صيقل زدن، روشن ساختن و نورانى كردن است. به سرمه نيز جلاء گفته مى شود، زيرا به چشم روشنى مى بخشد.

[ 347 ]

تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ(1)، وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ(2)، وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ).

آرى! هر گاه ذكر با فكر و انديشه همراه باشد، آثار عجيبى دارد. هنگامى كه انسان نام خدا را به عظمت مى برد و اوصاف جمال و جلالش را از علم و قدرت و سمع و بصر و مقام رحمانيّت و رحيميت و مراقبت او را نسبت به بندگان بر مى شمرد پرده هاى غفلت از مقابل چشم دل كنار مى رود و حق را به خوبى مى بيند. غوغاى هوا و هوسها فرو مى نشيند و صداى رهبران الهى و داعيان الى الله را با گوش جان مى شنود و نتيجه آن انقياد كامل در برابر فرمان خداست.

بعضى از شارحان معتقدند و يا احتمال داده اند كه منظور از ذكر در جمله بالا قرآن مجيد است به قرينه آنچه قرآن درباره خودش مى گويد: (وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ)(3) ولى به يقين ذكر مفهوم عامى دارد كه يكى از مصاديق برجسته آن آيات شريفه قرآن است.

حضرت در ادامه اين سخن مى افزايد: «خداوندى كه نعمتهايش بزرگ و عظيم است همواره در هر عصر و زمان و در فاصله ميان بعثت پيامبران، بندگان خاصّى داشته كه حقايق را به فكر آنها الهام مى كرد و با عقل و انديشه آنها سخن مى گفت تا آنها در پرتو آن با نور بيدارى چشمها و گوشها و قلبها را روشن سازند و مردم را به ياد ايام الله و روزهاى خاص الهى بيندازند و از مقام عظمت او بيم دهند. اين افراد همچون راهنماى بيابانها هستند كه غافله ها را از گم كردن راه رهايى مى بخشند»; (وَ مَا بَرِحَ(4) لِلّهِ ـ عَزَّتْ آلاَؤُهُ ـ فِي الْبُرْهَةِ(5) بَعْدَ الْبُرْهَةِ، وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا


1. «وقرة» از ريشه «وقر» در اصل به معناى سنگينى است، لذا بزرگداشتن افراد را توقير مى نامند، وقر در قرآن مجيد بيشتر به معناى سنگينى گوش به كار رفته و در جمله بالا نيز همين معنا مراد است.

2. «عشوة» به معناى كم سويى چشم يا نابينايى است.

3. سوره انبياء، آيه 50 .

4. «ما برح» به معناى همواره و هميشه است.

5. «برهة» به معناى زمان طويل يا قطعه اى از زمان است.

[ 348 ]

بِنُورِ يَقْظَة فِي الاَْبْصَارِ وَ الاَْسْمَاعِ وَ الاَْفْئِدَةِ، يُذَكِّرُونَ بِأَيَّامِ اللّهِ، وَ يُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ، بِمَنْزِلَةِ الاَْدِلَّةِ فِي الْفَلَوَاتِ(1)).

اين تعبير ممكن است اشاره به اوصياى انبيا باشد كه در فترتها همواره وجود داشته اند و حقايق را از طريق الهامات قلبى از ساحت قدس الهى مى گرفتند و به بندگان مى رساندند.

نيز ممكن است اشاره به مردان صالح و مخلص و عارف و بصيرى غير از انبيا و اوصيا باشد كه در هر زمانى در ميان مردم وجود دارند; آنها نيز با الهامات الهى و تأييدات ربّانى به صراط مستقيم الهى واقف مى شوند و سعى در هدايت ديگران دارند.

نيز شايد هر دو گروه را شامل شود.

تعبير به «اَدلّه» جمع دليل اشاره به چيزى است كه در مسافرتهاى زمانهاى گذشته وجود داشته است. در آن زمان جاده هاى مشخصى مانند امروز نبود كه انسان از آن برود و به مقصد برسد، به همين دليل قافله ها افراد راه شناسى با خود بر مى داشتند كه در بيابان راه را گم نكنند و آنها را «دليل راه» مى ناميدند. اين مردان الهى در بيابان زندگى دنيا همچون دليل راهند كه قافله هاى انسانى را از گم گشتن و هلاك شدن نجات مى دهند.

در ادامه سخن مى افزايد: «اين راهنمايان راه هر كس را كه راه مستقيم را در پيش مى گرفت طريقش را مى ستودند و او را بشارت به نجات مى دادند و آن كس كه به جانب چپ و راست منحرف شده بود طريقش را نكوهش مى كردند و از هلاكت بر حذرش مى داشتند»; (مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَيْهِ طَرِيقَهُ، وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ، وَ مَنْ أَخَذَ يَمِيناً وَ شِمَالاً ذَمُّوا إِلَيْهِ الطَّرِيقَ، وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَةِ).

آرى! آنها كاملا مراقب همنوعان خود بودند; رهروان راستين را تشويق


1. «فلوات» جمع «فلات» به معناى بيابان خشك و بى آب و علف يا صحراى وسيع است.

[ 349 ]

مى كردند و دلگرم مى ساختند و به منحرفان هشدار مى دادند وآنها را نكوهش مى كردند و بر آنان فرياد مى زدند كه با ادامه اين راه انحرافى خود را به هلاكت نيفكنند.

سپس در يك نتيجه گيرى از آنچه در جمله هاى پيشين آمد، مى فرمايد: «بدين گونه آنها چراغهاى روشن تاريكيها بودند و راهنمايان در برابر آن شبهات»; (وَ كَانُوا كَذلِكَ مَصَابِيحَ تِلكَ الظُلُمَاتِ، وَ أَدِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهَاتِ).

آرى! در مسير زندگى دنيا هم ظلمات و تاريكيهاست و هم جاده هاى مشكوك و مشتبه كه هر دو براى رهروان راه خطرناك است. وجود اين مردان الهى چراغ پرنورى در آن ظلمتها و دليل و راهنمايى براى آن طرق مشكوك است.

 

نكته ها

1. منظور از ايّام الله چيست؟

در اين بخش از خطبه امام(عليه السلام) اشاره فرموده بود كه مردان الهى ايّام الله را به مردم يادآورى مى كنند. به يقين همه روزها روزهاى خداست و همه جا خانه اوست و در عين حال نه روزى دارد و نه خانه اى كه برتر از زمان و مكان است; ولى همان گونه كه خانه كعبه، بزرگ ترين جايگاه عبادت به موجب اين ويژگى اش «بيت الله» ناميده شده، روزهاى خاصّى هست كه به جهت حوادث مهمش درخشش فوق العاده اى دارد.

بعضى گفته اند: «ايّام الله» اشاره به روزهاى پيروزى پيامبران بر لشكر شرك وكفر است. بعضى گفته اند: روزهاى مهم عبادت همچون ايّام ماه مبارك و ايّام حج است. آنچه در تاريخ بنى اسرائيل و موسى آمده كه مأمور شد ايّام الله را به بنى اسرائيل يادآورى كند اشاره به روز غلبه بر فرعون و نجات از دريا و مانند آن

[ 350 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation