[ 191 ]
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الْعَلِيِّ عَنْ شَبَهِ الَْمخْلُوقِينَ، الْغَالِبِ لِمَقَالِ الْوَاصِفِينَ، الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ لِلنَّاظِرِينَ، وَ الْبَاطِنِ بِجَلاَلِ عِزَّتِهِ عَنْ فِكْرِ الْمُتَوَهِّمِينَ، الْعَالِمِ بِلاَ اكْتِسَاب وَ لاَ ازْدِيَاد، وَ لاَ عِلْم مُسْتَفَاد، الْمُقَدِّرِ لِجَمِيعِ الاُْمُورِ بِلاَ رَوِيَّة وَ لاَ ضَمِير، الَّذِي لاَ تَغْشَاهُ الظُّلَمُ، وَ لاَ يَسْتَضِيءُ بِالاَْنْوَارِ، وَ لاَ يَرْهَقُهُ لَيْلٌ، وَ لاَ يَجْرِي عَلَيْهِ نَهَارٌ لَيْسَ إِدْرَاكُهُ بِالاِْبْصَارِ، وَ لاَ عِلْمُهُ بالاِْخْبَارِ.
و منها في ذكر النبي(صلى الله عليه وآله):
أَرْسَلَهُ بِالضِّيَاءِ، وَ قَدَّمَهُ فِي الاِْصْطِفَاءِ، فَرَتَقَ بِهِ الْمَفَاتِقَ، وَ سَاوَرَ بِهِ الْمُغَالِبَ، وَ ذَلَّلَ بِهِ الصُّعُوبَةَ، وَ سَهَّلَ بِهِ الْحُزُونَةَ، حَتَّى سَرَّحَ الضَّلاَلَ، عَنْ يَمِين وَ شِمَال.
ترجمه
حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه از شباهت به مخلوقات، برتر، و از وصف واصفان، والاتر است. به وسيله تدبير شگفت آورش بر همه ناظران آشكار است و با جلال عزّتش كنه ذاتش بر همه انديشمندان پنهان. خداوندى كه عالم است بى آنكه معلوماتش اكتسابى باشد يا فزونى گيرد و يا آن را از كسى فرا گرفته باشد. خداوندى كه همه امور را اندازه گيرى كرده، بى آنكه نياز به تفكّر و يا رجوع به ضمير و وجدان داشته باشد. خدايى كه تاريكيها پوششى بر او نمى افكند و از نور و روشنايى بهره نمى گيرد. شب او را نمى پوشاند و روشنايى روز بر او نمى گذرد. نه درك او از اشيا، با حسّ بينايى (و چشم ظاهرى) است و نه علم و دانش وى از طريق خبرگيرى.
[ 192 ]
در بخش ديگرى از اين خطبه سخن از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به ميان آمده، مى فرمايد: «خداوند او را با نور و روشنايى فرستاد و برگزيد و بر همه مقدّم داشت، جدائى ها و پراكندگى ها را به وسيله او پيوند داد (و اتحاد و الفت ايجاد كرد) و با او بر زورمندان چيره شد. مشكلات را به وسيله او آسان و ناهمواريها را به دست او هموار ساخت تا آنجا كه ضلالت و گمراهى را از راست و چپ (و از هر سو) به عقب راند.
شرح و تفسير
بخشى از اوصاف خداوند و پيامبرش
امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه كه پيرامون صفات جمال و جلال حق سخن مى گويد، به دوازده وصف از اوصاف الهى اشاره مى كند:
نخست در چهار وصف نخستين مى فرمايد: «حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه از شباهت به مخلوقات، برتر و از وصف واصفان، والاتر است. به وسيله تدبير شگفت آورش بر همه ناظران آشكار است و با جلال عزّتش كنه ذاتش بر همه متفكّران پنهان»; (اَلْحَمْدُ لِلّهِ الْعَلِيِّ عَنْ شَبَهِ الَْمخْلُوقِينَ، الْغَالِبِ لِمَقَالِ الْوَاصِفِينَ، الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ لِلنَّاظِرِينَ، وَ الْبَاطِنِ بِجَلاَلِ عِزَّتِهِ عَنْ فِكْرِ الْمُتَوَهِّمِينَ(1)).
همان گونه كه در گذشته نيز اشاره شده، ذات پاك خداوند نامتناهى است و بديهى است مخلوقاتش كه همه چيزشان محدود و متناهى است، قادر بر درك كنه ذاتش نباشند، بنابراين تنها از طريق آثار شگفت انگيزى كه در پهنه جهان هستى از او نمايان است به ذات او پى مى بريم، لذا اگر مى گوييم خدا از همه چيز
1. «متوهمين» از ريشه «وهم» گرفته شده كه گاه به معناى پندار و گمان و خيال مى آيد و گاه به معناى انديشيدن و فكر كردن و در اينجا معناى دوم مراد است و شاهد آن تعبير به «فكر» است كه قبل از آن ذكر شده است.
[ 193 ]
آشكارتر و از همه چيز پنهان تر است ناظر به همين دو جنبه است; از نظر آثار علم و قدرتش كاملا آشكار و از نظر كنه ذاتش مخفى و پنهان است.
در ادامه اين سخن به پنجمين و ششمين وصف پرداخته مى فرمايد: «خداوندى كه عالم است بى آنكه معلوماتش اكتسابى باشد يا فزونى گيرد و يا آن را از كسى فرا گرفته باشد. خداوندى كه همه امور را اندازه گيرى كرده، بى آنكه نياز به تفكّر و يا رجوع به ضمير و وجدان داشته باشد»; (الْعَالِمِ بِلاَ اكْتِسَاب وَ لاَ ازْدِيَاد، وَ لاَ عِلْم مُسْتَفَاد، الْمُقَدِّرِ لِجَمِيعِ الاُْمُورِ بِلاَ رَوِيَّة وَ لاَ ضَمِير).
بى شك علم خدا مانند ذاتش بى پايان است، بنابراين نه نيازى به اكتساب دارد و نه فراگيرى از ديگرى. اين امور مربوط به كسانى است كه علم محدودى دارد و از سه راه بر آن مى افزايند: گاهى از طريق تجربه و مانند آن، گاه به سبب تأثير علوم در يكديگر و انتقال از مسئله اى به مسئله ديگر و گاه از طريق درس خواندن و فراگيرى از ديگران; امّا آن كس كه علمى بى پايان دارد از همه اين امور بى نياز است.
همچنين او براى آفرينش مخلوقات واندازه گيرى دقيق هر موجود از نظر كميّت و كيفيّت و قوانين حاكم بر آن نه نياز به انديشيدن دارد، نه رجوع به وجدان. به خلاف انسانهايى كه دست به اختراع و ابداع چيزى مى زنند كه گاه بايد سالها بينديشند و مطالعه كنند و از معلومات و تجربيات خود كمك بگيرند تا موفق به ابداع چيزى شوند.
سپس در هفتمين و هشتمين وصف مى افزايد: «خدايى كه تاريكيها ستر و پوششى بر او نمى افكند و از نور و روشنايى بهره نمى گيرد»; (الَّذِي لاَتَغْشَاهُ الظُّلَمُ، وَ لاَيَسْتَضِيءُ بِالاَْنْوَارِ).
آنگاه براى تكميل و توضيح همين مطلب به سراغ نهمين و دهمين وصف رفته، مى فرمايد: «شب او را نمى پوشاند و روشنايى روز بر او نمى گذرد (و به بيان
[ 194 ]
ديگر: شب و روز براى او متصوّر نيست)»;(وَلاَ يَرْهَقُهُ(1) لَيْلٌ،وَلاَ يَجْرِي عَلَيْهِ نَهَارٌ).
اين تعبيرات ممكن است اشاره به اين باشد كه ذات پاكش از طريق آثار هميشه آشكار است و شب و روز تفاوتى در اين امر ايجاد نمى كند و يا اشاره به اين باشد كه او براى مشاهده و احاطه علمى به اشيا نياز به نور و روشنايى ندارد آن گونه كه انسانها نياز دارند.
يازدهمين ودوازدهمين وصف نيز تكميل و توضيح ديگرى بر اوصاف پيشين است، مى فرمايد: «نه درك او از اشيا، با حسّ بينايى است و نه علم و دانش وى از طريق خبرگيرى است»; (لَيْسَ إِدْرَاكُهُ بِالاِْبْصَارِ، وَ لاَ عِلْمُهُ بالاِْخْبَارِ).
زيرا اين امور مربوط به جسم و جسمانيات و صاحبان علوم ناقص و محدود است; او نه از قبيل جسم و جسمانيات است ونه محدوديتى در احاطه علمى اوست.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا امام(عليه السلام) در خطبه هاى متعدّد بر همين مضامين تكيه و تأكيد مى كند و بر اين امر اصرار دارد كه علم خداوند نيازى به هيچ يك از امورى كه در بالا گفته شد ندارد; اين همه تأكيد براى چيست؟
در پاسخ مى گوييم: يكى از مشكلات عظيم در شناخت و معرفت پروردگار مسئله مقايسه او با مخلوقات است، زيرا در همه عمر خود سر و كار با مخلوقات دارد، همه چيز را با معيار آن مى سنجد. مخلوقاتى كه همه چيزش محدود است; علم، قدرت، زمان، مكان، درك و شهود او همه و همه محدود، ناپايدار و فناپذير است. هنگامى كه سخن از معرفت پروردگار به ميان مى آيد آگاهانه يا ناخودآگاه همان مقياسها را به كار مى گيرد و در درّه هولناك تشبيه سقوط مى كند، از اين رو اين معلم بزرگ معرفة الله پى در پى هشدار مى دهد كه بر لب پرتگاه نرويد و خدا را با خود به هيچ يك از مخلوقات مقايسه نكنيد كه از معرفة الله دور خواهيد شد و اوهامى را در مغز خود پرورش مى دهيد و مى پرستيد.
1. «يرهقه» از ريشه «رهق» بر وزن «شفق» در اصل به معناى پوشاندن چيزى با قهر و غلبه است و به معناى سختگيرى يا مسلّط شدن چيزى نيز آمده است.
[ 195 ]
حديث معروف امام باقر(عليه السلام): «كُلُّ ما مَيَّزْتُمُوه بأوْهامِكُمْ في أدَقِّ مَعانيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إلَيْكُمْ; آنچه با فكر و پندار خود با دقيق ترين مفاهيم در ذهن خويش (درباره خدا) ترسيم مى كنيد مخلوق و ساخته شما و همانند خودتان است و به سوى شما باز مى گردد»(1) اشاره زيبايى به همين مطلب است.
لذا ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) همواره مراقب اصحاب و ياران و پيروان خود بودند كه گرفتار و تشبيه يا تعطيل نشوند، در حالى كه اين گرفتارى براى گروهى كه از آنها پيروى نكردند بسيار فراوان و آشكار است.
اعتقاد به جسميّت خداوند و تشبيه او با مخلوقات، اعتقاد به امكان رؤيت و مشاهده حسّى در دنيا و لااقل در آخرت كه غالباً به آن پايبند هستند، از اين قسم انحرافات خطرناك است.
در بخش ديگر اين خطبه كه مرحوم سيّد رضى تحت عنوان «وَ مِنْها في ذِكْرِ النَّبِي(صلى الله عليه وآله)» آورده، امام(عليه السلام) سخن كوتاه و بسيار پرمعنايى درباره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دارد و هفت وصف از اوصاف پيامبر راكه نشان دهنده مقام والا و اصلاحات گسترده او در جامعه اسلامى است، بيان مى كند. مى فرمايد: «خداوند او را با نور و روشنايى فرستاد و برگزيد و بر همه مقدّم داشت، پارگيها و پراكندگيها را به وسيله او پيوند داد (و اتحاد و الفت ايجاد كرد) و با او بر زورمندان چيره شد. مشكلات را به وسيله او آسان و ناهمواريها را به دست او هموار ساخت تا آنجا كه ضلالت و گمراهى را از راست و چپ (و از هر سو) به عقب راند»; (أَرْسَلَهُ بِالضِّيَاءِ، وَ قَدَّمَهُ فِي الاِْصْطِفَاءِ، فَرَتَقَ(2) بِهِ الْمَفَاتِقَ(3) وَ سَاوَرَ(4) بِهِ الْمُغَالِبَ، وَ ذَلَّلَ بِهِ
1. بحارالانوار، ج 66، ص 293 .
2. «رتق» از ريشه «رتق» بر وزن «حتم» يعنى به هم پيوستن.
3. «مفاتق» به معناى محلهاى شكافته شده جمع «مفتق» بر وزن «مكتب» از ريشه «فتق» (ضد رتق) به معناى شكافتن گرفته شده است.
4. «ساور» از ريشه «مساوره» به معناى غلبه كردن و چيره شدن و شوريدن، از ريشه «سور» بر وزن «غور» گرفته شده است.
[ 196 ]
الصُّعُوبَةَ، وَ سَهَّلَ بِهِ الْحُزُونَةَ(1)، حَتَّى سَرَّحَ(2) الضَّلاَلَ عَنْ يَمِين وَ شِمَال).
منظور از «ضياء» يكى از چند احتمال ذيل است: نور ايمان، علم، قرآن، وحى و يا همه اينها; يعنى خداوند پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را با نور وحى و قرآن و ايمان مبعوث كرد تا جهان را به وسيله آن روشن سازد.
جمله «وَ قَدَّمَهُ فِي الاِْصْطِفَاءِ» ممكن است اشاره به خاتميّت پيامبر اكرم باشد (زيرا اگر خاتم نباشد مفهومش اين است كه آيينى برتر از آيين او در آينده خواهد آمد) و يا اشاره به برترى او بر همه انبيا و خلق جهان است. به هر حال دليل بر اين است كه آيينش از همه آيينها كامل تر است. منظور از «مفاتق» (پارگيها و بريدگيها) اختلافات گسترده اى است كه در محيط عربستان وجود داشت و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به آنها پايان داد و همه را زير پرچم توحيد متّحد ساخت.
جمله «وَ سَاوَرَ بِهِ الْمُغَالِبَ» اشاره به كوتاه كردن دست ظالمان و زورمندان از گريبان مستضعفان و محرومان است كه به بركت ظهور اسلام به وقوع پيوست و همه آنها در برابر قدرت اين آيين سر تسليم فرود آوردند.
برطرف ساختن مشكلات و هموار ساختن ناهمواريها (ذَلَّلَ بِهِ الصُّعُوبَةَ) مى تواند اشاره به حلّ مشكلات معنوى و عقيدتى و اخلاقى باشد يا مشكلات مادى و اجتماعى و يا همه اينها كه در پرتو ظهورش به وقوع پيوست.
جمله «حَتَّى سَرَّحَ الضَّلاَلَ عَنْ يَمِين وَ شِمَال» اشاره به پايان گرفتن همه مفاسدى است كه در جمله هاى قبل به آن اشاره شده; يعنى انواع گمراهيها از چپ و راست و از هر سو به وسيله آن حضرت و آيينش به عقب رانده شدند.
تعبير به «يمين و شمال» ممكن است اشاره به افراط و تفريطها باشد، يااشاره به همه راههايى كه به فساد منتهى مى شود.
1. «حزونة» ضدّ سهولت به معناى خشن و ناصاف بودن است.
2. «سرّح» از ريشه «تسريح» به معناى رها ساختن و عقب راندن گرفته شده و به همين مناسبت به طلاق نيز تسريح گفته مى شود و ريشه اصلى آن «سرح» و «سروح» به معناى آزادگشتن و رها شدن است.
[ 197 ]
به يقين اين اصلاحات، مخصوص زمان ظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نبود. اگر امروز هم به تعليمات و برنامه هاى اسلام عمل كنيم هم نور وحدت جامعه اسلامى را فرا مى گيرد و هم دست زورمندان ظالم كوتاه مى گردد و هم سختيها و مشاكل اجتماعى آسان مى شود، زيرا اينها همه از آثار تعليمات الهى است.
[ 198 ]
[ 199 ]
214
يَصِفُ جَوْهَرَ الرَّسُولِ، وَ يَصِفُ الْعُلَماءَ، وَ يَعِظُ بِالتَّقْوى
از خطبه هاى امام(عليه السلام) است
كه در آن از صفات درونى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اوصاف دانشمندان و اندرز به تقوا سخن مى گويد.(1)
خطبه در يك نگاه
همان گونه كه اشاره شد اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل يافته است:
در بخش نخست بعد از شهادت به عدالت پروردگار به قسمتى از صفات برجسته پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اشاره شده كه نشان مى دهد جوهر ذاتى پيامبر از هر نظر جوهر پاكى بوده است و در ضمن اشاره به يارى خداوند و امدادهاى الهى نسبت به مطيعان مى كند.
در بخش دوم از عالمان ربّانى و صفات برجسته آنها و طرز برخوردشان با
1. سند خطبه:
بعضى از دانشمندانى كه بعد از عصر مرحوم سيّد رضى مى زيستند; مانند آمدى در غررالحكم بخشى از اين خطبه را با تفاوتهايى نقل كرده كه نشان مى دهد منبع ديگرى غير از نهج البلاغه در اختيار داشته است.
[ 200 ]
مردم سخن به ميان آورده است.
در بخش سوم اندرزهاى فراوانى در عباراتى كوتاه و پرمعنا بيان فرموده كه عمل به آن مايه پرورش روح تقوا در وجود انسانهاست.
[ 201 ]
بخش اوّل
وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ عَدْلٌ عَدَلَ، وَ حَكَمٌ فَصَلَ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ سَيِّدُ عِبَادِهِ، كُلَّمَا نَسَخَ اللّهُ الْخَلْقَ فِرْقَتَيْنِ جَعَلَهُ فِي خَيْرِهِمَا، لَمْ يُسْهِمْ فِيهِ عَاهِرٌ، وَ لاَ ضَرَبَ فِيهِ فَاجِرٌ.
أَلاَ وَ إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ لِلْخَيْر أَهْلاً، وَ لِلْحَقِّ دَعَائِمَ، وَ لِلطَّاعَةِ عِصَماً. وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدَ كُلِّ طَاعَة عَوْناً مِنَ اللّهِ سُبْحَانَهُ يَقُولُ عَلَى الاَْلْسِنَةِ، وَ يُثَبِّتُ الاَْفْئِدَةَ. فِيهِ، كِفَاءٌ لِمُكْتَف، وَ شِفَاءٌ لِمُشْتَف.
ترجمه
و گواهى مى دهم كه خداوند، دادگرى است كه همواره، دادگرى داشته و داورى است كه هميشه حق را از باطل جدا ساخته و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست. هر زمان خدا انسانها را به دو بخش تقسيم كرده، آن حضرت را در بهترين آن دو قرار داده است (و پيوسته در صلب پدران پاك و رحم مادران پاكدامن بوده است) هيچ ناپاك دامنى در او سهمى نداشت و هيچ فاجرى در او دخالت نكرد. آگاه باشيد خداوند براى خير و نيكى، اهلى قرار داده و براى حق، ستونهايى و براى اطاعت فرمانش پاسدارانى و به يقين براى شما در انجام هر طاعتى يار و ياورى از جانب خداوند سبحان خواهد بود كه زبانها را گويا مى كند و قلبها را ثابت نگه مى دارد، به گونه اى كه براى آن كس كه بخواهد به آن اكتفا كند كافى است و براى آن كس كه شفا جويد مايه شفاست.
[ 202 ]
شرح و تفسير
نسب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله)
امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه ـ همچون بسيارى از خطبه هاى ديگر ـ از شهادتين آغاز مى كند (هر چند «واو» در «وأشهد» نشان مى دهد كه قبل از آن نيز مطالبى بوده است) مى فرمايد: «و گواهى مى دهم كه خداوند دادگرى است كه همواره، دادگرى داشته و داورى است كه هميشه حق را از باطل جدا مى سازد و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست»; (وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ عَدْلٌ عَدَلَ، وَ حَكَمٌ فَصَلَ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ سَيِّدُ عِبَادِهِ).
تعبير به «عَدْلٌ» كه معناى مصدرى دارد براى تأكيد است; يعنى ذات خداوند عين عدالت است و جمله «عَدَلَ» كه به صورت فعل ماضى، بعد از آن آمده، تأكيد ديگرى است و «حَكَمٌ» به معناى داور مفهوم وسيعى دارد كه داورى خداوند را در همه زمينه هاى تكوينى و تشريعى، شامل مى شود; او همواره فصل و جداسازى حق را از باطل داشته و خواهد داشت.
عجب اينكه يكى از شارحان نهج البلاغه (ابن ابى الحديد) ضمير در «انّه» را به مسئله قضا و قدر باز گردانده و معتقد است قبل از اين جمله بوده (و سيّد رضى آن را جدا ساخته است) جمعى از شارحان نيز سخن او را پذيرفته اند، در حالى كه جمله «وَأشْهَدُ أَنَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ» نشان مى دهد كه شهادت قبلى شهادت مربوط به پروردگار است به علاوه «حكم فصل» از صفات خداست; نه صفات قضا و قدر.(1)
توصيف پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عبوديّت قبل از رسالت در جمله بالا نشان مى دهد كه بزرگ ترين افتخار انسان بندگى خداست و تعبير به «سيّد عباده» (سرور بندگان
1. در كتاب تمام نهج البلاغه كه جمله هاى مكمّل اين خطبه را آورده است تعبيراتى دارد كه به وضوح نشان مى دهد ضمير در «إنّه» به ذات پاك پروردگار باز مى گردد; نه به قضا و قدر (تمام نهج البلاغه، خطبه 22،
ص 299).
[ 203 ]
خدا) تأكيد ديگرى است بر اين معنا. آرى! هر چه هست در بندگى پروردگار است.
سپس در ادامه ذكر اوصاف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، مى افزايد: «هر زمان خدا انسانها را به دو بخش تقسيم كرده، آن حضرت را در بهترين آن دو قرار داده است»; (كُلَّمَا نَسَخَ(1) اللّهُ الْخَلْقَ فِرْقَتَيْنِ جَعَلَهُ فِي خَيْرِهِمَا).
اشاره به اينكه نور وجود آن حضرت كه در صلب آدم وجود داشت، پيوسته از صلبى به صلب ديگر منتقل مى شد و آنجا كه فرزندان متعدّدى از نسلى به وجود مى آمدند نور وجود آن حضرت در آن شاخه اى كه بهتر بود قرار مى گرفت و اين راه را از طريق بهترينها پيوسته مى پيمود تا در صلب عبدالله قرار گرفت و به رحم آمنه منتقل شد.
باز مى افزايد: «هيچ ناپاكدامنى در او سهمى نداشت و هيچ فاجرى در او دخالت نكرد»; (لَمْ يُسْهِمْ فِيهِ عَاهِرٌ(2)، وَ لاَ ضَرَبَ فِيهِ فَاجِرٌ).
اين همان مضمونى است كه در زيارت وارث در مورد فرزندزاده پيامبر، امام حسين(عليه السلام) آمده است: «أشْهَدُ أنَّكَ كُنْتَ نُوراً في الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَ الاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِليَّةُ بِأنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمّاتُ ثِيابَها; گواهى مى دهم كه تو نورى بودى در صلب والاى پدران و رحم پاك مادران و هرگز عصر جاهليّت با تمام آلودگيهايش تو را آلوده نساخت و جامه هاى سياه آن بر تو پوشانده نشد».(3)
1. «نسخ» از ريشه «نسخ» بر وزن «مسخ» در اصل به معناى انتقال و جابه جا كردن چيزى است لذا هنگامى كه بر اثر حركت خورشيد سايه، جابه جا مى شود مى گويند: «نسخت الشمس الظلّ» و به نوشتن چيزى از روى نوشته اى ديگر استنساخ و نسخه بردارى گفته مى شود، چون مطلب را منتقل مى سازد. نسخ در احكام نيز از اين ريشه گرفته شده، زيرا حكمى جاى حكم ديگرى را مى گيرد و در خطبه بالا نسخ اشاره به انتقال نطفه از پدرى به پدر ديگر است كه از طريق وراثت، ويژگيهاى پدران به فرزندان منتقل مى شود.
2. «عاهر» به معناى شخص فاسق و فاجر و آلوده دامن است.
3. مصباح المتهجّد، ص 717 .
[ 204 ]
شبيه همين معنا درباره شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شده است، آنجا كه مى فرمايد: «لَمْ يَزَلْ يَنْقُلُني اللهُ مِنْ أصْلابِ الطّاهِرينَ إلَى الْمُطَهَّراتِ حَتّى أخْرَجَني في عالَمِكُمْ هذا لَمْ يُدَنِّسْني بِدَنَسِ الْجاهِليَّةِ; پيوسته خداوند مرا از صلب پدران پاك به رحم مادران پاك دامن منتقل كرد تا اينكه متولّد شدم در حالى كه هرگز مرا به آلودگيهاى جاهليّت آلوده نساخت».(1)
اين تعبير كه در خطبه بالا و روايت و زيارت نامه وارد شده، اضافه بر بيان فضيلت والاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، اين درس را نيز به همه ما مى آموزد كه دوران تربيت انسان براى رسيدن به مقامات بالا از صلب پدران و رحم مادران آغاز مى گردد و عامل وراثت يكى از عوامل تشكيل دهنده شخصيّت انسان است، هر چند عامل منحصر به فرد نيست. در اين زمينه سخن بسيار است كه در بحثهاى آينده با استفاده از مناسبتها ـ إن شاءالله ـ بيان خواهد شد.
سپس امام(عليه السلام) از پويندگان راه رسول الله كه اوصاف او در عبارات گذشته بيان شد دم مى زند تا نشان دهد در سايه تعليمات آن بزرگوار بايد گروههايى در هر عصرى پرورش يابند و راه او را تداوم بخشند، مى فرمايد: «آگاه باشيد خداوند براى خير و نيكى، اهلى قرار داده و براى حق، ستونهايى و براى اطاعت فرمانش پاسدارانى»; (أَلاَ وَ إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ لِلْخَيْر أَهْلاً، وَ لِلْحَقِّ دَعَائِمَ، وَ لِلطَّاعَةِ عِصَماً).
اشاره به اينكه در هيچ عصر و زمانى، اين راه بدون رهرو نمى ماند و برنامه خير و حق و اطاعت، تعطيل نمى شود; آنها كسانى هستند كه داراى اراده هاى قوّى و نيّات پاك اند و به همين دليل توفيق الهى شامل حالشان شده است.
جمله «لِلْحَقِّ دَعَائِمَ، وَ لِلطَّاعَةِ عِصَماً» ممكن است اشاره به امامان معصوم و اوصياى پيامبر باشد كه حاميان حق و پاسداران اطاعت فرمان خدا بودند;
1. بحارالانوار، ج 15، ص 117; مجمع البيان، ج 3-4، ص 497 .
[ 205 ]
همان گونه كه در زيارت جامعه مى خوانيم: «وَالْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فيكُمْ وَ مِنْكُمْ وإِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ أهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ; حق همواره با شما و در ميان شما و از ناحيه شماست و به سوى شما مى آيد و شما اهل حق و معدن آن هستيد» و مخصوصاً در حديث معروفى كه شيعه و اهل سنّت آن را در كتب معروف خود نقل كرده اند، مى خوانيم: «عَليّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَليٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُما دارَ; على با حق همراه است و حق با على همراه، به هر سو او مى گردد حق نيز با او مى گردد».(1)
نيز ممكن است اشاره به قرآن مجيد و سنّت معصومان، يا اشاره به وجود علما و دانشمندان باشد و اين احتمال بعيد نيست كه همه اين تفسيرهاى سه گانه در مفهوم جمله هاى بالا جمع باشد.
در ادامه اين سخن به رهروان راه آنها بشارت مى دهد كه در برابر انبوه مشكلات اطاعت، تنها نيستند و امدادهاى الهى پى در پى به يارى آنها مى آيد، مى فرمايد: «به يقين براى شما در انجام هر طاعتى يار و ياورى از جانب خداوند سبحان خواهد بود كه زبانها را گويا مى كند و قلبها را ثابت نگه مى دارد، به گونه اى كه براى آن كس كه بخواهد به آن اكتفا كند كافى است و براى آن كس كه شفا جويد مايه شفاست»; (وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدَ كُلِّ طَاعَة عَوْناً مِنَ اللّهِ سُبْحَانَهُ يَقُولُ(2)عَلَى الاَْلْسِنَةِ، وَ يُثَبِّتُ الاَْفْئِدَةَ. فِيهِ، كِفَاءٌ لِمُكْتَف، وَ شِفَاءٌ لِمُشْتَف).
آرى! خداوند بندگان مؤمن خويش را تنها نمى گذارد زبانشان را گويا و قلب و اراده آنها را محكم مى دارد. اين امر كراراً در آيات قرآن منعكس شده است; موسى بن عمران(عليه السلام) از خدا زبان گويا مى خواهد و خدا به او ارزانى مى دارد، افزون بر اينكه برادرش هارون را به يارى او مى فرستد، تأكيد مى كند كه تنها نيستيد و من با شما هستم، همه چيز را مى شنوم و مى بينم: (إِنَّنِى مَعَكُمَا أَسْمَعُ 1. بحارالانوار، ج 33، ص 376; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 297 . 2. ضمير «يقول» به «الله» بر مى گردد كه قبلا ذكر شده و معناى جمله اين است كه خداوند زبان آنها را گويا مى كند و خير را بر آن جارى مى سازد. وَأَرَى)(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: «(يُثَبِّتُ اللهُ الَّذِينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا); خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به جهت گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى دارد، هم در اين جهان و هم در سراى ديگر».(2) و اين همان چيزى است كه پيوسته و همه روزه در نمازها از خداوند تقاضا مى كنيم و مى گوييم: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ). 1. طه، آيه 46 . 2. ابراهيم، آيه 27 . وَ اعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللّهِ الْمُسْتَحْفَظِينَ عِلْمَهُ، يَصُونُونَ مَصُونَهُ، وَ يُفَجِّرُونَ عُيُونَهُ. يَتَوَاصَلُونَ بِالْوِلاَيَةِ، وَ يَتَلاَقَوْنَ بَالْمَحَبَّةِ، وَ يَتَسَاقَوْنَ بِكَأْس رَوِيَّة وَ يَصْدُرُونَ بِرِيَّة، لاَ تَشُوبُهُمُ الرِّيْبَةُ، وَ لاَ تُسْرِعُ فِيهِمُ الْغِيبَةُ. عَلَى ذلِكَ عَقَدَ خَلْقَهُمْ وَ أَخْلاَقَهُمْ، فَعَلَيْهِ يَتَحَابُّونَ، وَ بِهِ يَتَوَاصَلُونَ، فَكَانُوا كَتَفَاضُلِ الْبَذْرِ يُنْتَقَى، فَيُؤْخَذُ مِنْهُ وَ يُلْقَى، قَدْ مَيَّزَهُ التَّخْلِيصُ، وَ هَذَّبَهُ الَّتمْحِيصُ.[ 206 ]
[ 207 ]
بخش دوم
ترجمه
بدانيد بندگان خدا كه حافظان علم او هستند آن را به خوبى نگاهدارى و حفظ مى كنند (و در اختيار نااهلان قرار نمى دهند) و (آنجا كه بايد آن را آشكار كنند) چشمه هاى آن علوم را جارى مى سازند، با ولايت به يكديگر مى پيوندند و با محبّت با هم ملاقات مى كنند و با پيمانه اى سيراب كننده عطش يكديگر را فرو مى نشانند و پس از سيراب شدن (از نزد يكديگر) خارج مى شوند. شك و ترديد در آنها راه نمى يابد. و غيبت در وجودشان نفوذ نمى كند. خداوند سرشت و اخلاقشان را بر اين صفات برجسته گره زده، به همين سبب به يكديگر مهر مىورزند و پيوند دوستى با يكديگر برقرار مى سازند. برترى آنان همچون برترى بذرهاى انتخاب شده اى است كه دانه هاى خوب و اصلاح شده آن از ميان انبوه دانه ها برگرفته مى شود و بقيه را به كنار مى گذارند. اين امتياز به سبب خلوص آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است.
[ 208 ]
شرح و تفسير
حافظان علم الهى چنين هستند
امام(عليه السلام) بعد از ذكر بخشى از صفات برجسته پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، از پويندگان راه او; يعنى عالمان عارف و مؤمنان خالص ياد مى كند و ده بخش از صفات آنها را بر مى شمرد كه به حق بايد گفت هر گاه كسانى اين صفات را در خود جمع كنند از اولياءالله و پيروان خاص پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هستند.
مى فرمايد: «بدانيد كه بندگان خدا كه حافظان علم او هستند آن را به خوبى نگاهدارى و حفظ مى كنند (و در اختيار نااهلان قرار نمى دهند) و (آنجا كه بايد آن را آشكار كنند) چشمه هاى آن علوم را جارى مى سازند»; (وَ اعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللّهِ الْمُسْتَحْفَظِينَ(1) عِلْمَهُ، يَصُونُونَ مَصُونَهُ، وَ يُفَجِّرُونَ عُيُونَهُ).
اين صفات سه گانه نشان مى دهد كه اين گروه از بندگان خدا با توفيقات الهى و نيز الهامات درونى كسب علوم كرده اند و اين علوم را به خوبى نگاهبانى مى كنند و به نيازمندان مى رسانند. آنها حافظان و پاسداران و ناشران اين علومند و همان گونه كه چشمه هاى جوشان آب، سرزمينهاى تشنه را سيراب مى كند و انواع گلها و گياهان و درختها را پرورش مى دهد، آنها نيز با نشر دين قلوب تشنگان را سيراب كرده و انواع فضايل انسانى را در آنان پرورش مى دهند.
جمله «يَصُونُونَ مَصُونَهُ» شايد به همان معنا باشد كه در بالا اشاره شد; يعنى علوم الهى را از دسترسى نااهلان حفظ مى كنند و شايد به اين معنا باشد كه اين علوم را به خوبى پاسدارى كرده و در انتقال آن از نسلى به نسل ديگر از طريق تأليف ونشر كتابها مى كوشند.
در ادامه به چهار وصف ديگر اشاره كرده، مى افزايد: «با ولايت و دوستى به
1. «مستحفظين» از ريشه «حفظ» گرفته شده و به معناى كسانى است كه حفاظت چيزى به آنها سپرده شده است.
[ 209 ]
يكديگر مى پيوندند و با محبّت با هم ملاقات مى كنند و با پيمانه اى سيراب كننده عطش يكديگر را فرو مى نشانند و پس از سيراب شدن (از نزد يكديگر) خارج مى شوند»; (يَتَوَاصَلُونَ بِالْوِلاَيَةِ، وَ يَتَلاَقَوْنَ بَالْمَحَبَّةِ، وَ يَتَسَاقَوْنَ بِكَأْس رَوِيَّة(1) وَ يَصْدُرُونَ بِرِيَّة(2)).
امام(عليه السلام) در بخش گذشته اشاره به جنبه هاى علمى اين علماى ربّانى فرمود و در اين بخش به جنبه هاى عملى آنها اشاره مى كند; منظور از «تواصل بالولاية» شايد ولايت الهى و اولياءالله باشد كه اين گروه را به يكديگر پيوند داده، يا ولايت به معناى دوستى و محبّت است كه قلوب آنها را به هم پيوسته است.
جمله «وَ يَتَلاَقَوْنَ بَالْمَحَبَّةِ» اشاره به اين است كه اين محبّت قلبى را به هنگام ملاقات در فعل و قول خود آشكار مى كنند.
جمله سوم اشاره به اين است كه جلسات آنها كانون تبادل علوم و دانشهاست; هر يك ديگرى را از پيمانه علم خويش سيراب مى كند، همان گونه كه در جمله چهارم آمده: «هنگامى كه از مجلس بر مى خيزند به قدر كافى از چشمه هاى علم سيراب شده اند».
آنگاه در بيان دو وصف ديگر مى افزايد: «شك و ترديد در آنها راه نمى يابد. و غيبت در وجودشان نفوذ نمى كند»; (لاَ تَشُوبُهُمُ الرِّيْبَةُ، وَ لاَ تُسْرِعُ فِيهِمُ الْغِيبَةُ).
تعبير به «ريبه» ممكن است اشاره به اين باشد كه مبانى عقيدتى و ايمان آنها به قدرى محكم است كه هيچ گونه شك و ترديدى در آن راه نمى يابد و يا اشاره به اين است كه به قدرى زندگانى آنها صاف و پاك است كه هيچ كس درباره حسن نيّت و سنجيده بودن اعمال آنها ترديد نمى كند.
جمله «وَ لاَ تُسْرِعُ فِيهِمُ الْغِيبَةُ» شايد اشاره به اين باشد كه آنها آلوده به غيبت
1. «رويّة» صفت مشبّهه از ريشه «رىّ» بر وزن «حىّ» گرفته شده و به معناى سيراب كننده است.
2. «بريّة» تركيبى از باء جارّه و «ريّة» كه اسم مصدر است از همان ريشه «رىّ» بر وزن «حىّ» به معناى سيراب بودن است.
[ 210 ]