بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

كشته شدن عثمان با امام بيعت كرد ولى هنگامى كه انتظارات او براى رسيدن به حكومت در بخشى از كشور اسلام برآورده نشد پرچم مخالفت را برافراشت و با زبير و عايشه هم دست شد و آتش جنگ جمل را برافروخت و خود نيز در آن آتش سوخت.

عبدالرحمن بن عتّاب از صحابه نبود; ولى از تابعان به حساب مى آمد. پدرش عتّاب از كسانى بود كه در فتح مكّه مسلمان شد و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرماندارى سرزمين مكّه را به او سپرد. عتّاب در آن زمان حدود بيست و دو سال داشت و پيامبر به او فرمود: «اگر كسى را از تو لايق تر براى اين كار مى دانستم او را بر مى گزيدم» و اين امر تا زمان ابوبكر نيز ادامه يافت و اتفاقاً او و ابوبكر هر دو در يك روز از دنيا رفتند. ولى متأسّفانه فرزندش عبدالرحمن با آن سابقه درخشان پدر، از مسير حق منحرف شد و آلت دست طلحه و زبير براى رسيدن به خواسته هاى نامشروع آنها شد و سرانجام در جنگ جمل كشته شد و بدن بى جانش در كنار جسم بى جان طلحه در وسط بيابان افتاد.

بعضى گفته اند: هنگامى كه عبدالرحمن بن عتّاب در جنگ جمل كشته شد، عقابى كف دست او را با خود برداشت و در سرزمين يمامه افكند و مردم آنجا از انگشترى كه در انگشت او بود (و نامش بر او حكّ شده بود) از ماجرا با خبر شدند.

به هر حال امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه اظهار تأسف از كشته شدن طلحه مى كند و مى گويد: «ابومحمد (طلحه) در اين مكان غريب مانده است و جسد بى جانش در وسط بيابان افتاده»; (لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّد بِهذَا الْمَكَانِ غَرِيباً!).

تعبير به ابومحمد كه نشانه يك نوع احترام است و تأسف بر غربت او براى آن است كه طلحه سوابق خوبى در اسلام داشت و از ياران برجسته پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و از مدافعان سرسخت اسلام بود; ولى متأسّفانه جاه طلبى و حب مقام و حسادت

[ 291 ]

او را بر آن داشت كه جنگ خونينى بر ضد خليفه مسلمانان كه هم از سوى خدا منصوب بود و هم مردم با او بيعت كرده بودند، به راه اندازد كه بيش از هفده هزار نفر از مسلمانان در آن كشته شوند.

سپس در ادامه سخن مى افزايد: «بدانيد به خدا قسم، من خوش نداشتم كه اجساد قريش در زير اين آسمان بر روى زمين افتاده باشد»; (أَمَا وَ اللّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَكْرَهُ أَنْ تَكُونَ قُرَيْشٌ قَتْلَى تَحْتَ بُطُونِ الْكَوَاكِبِ!).

درست است كه طلحه و زبيرو مانند آنان، مستحق اين مجازات بودند و آتشى افروختند كه خود نيز در آن سوختند ولى امام(عليه السلام) با مهر و محبّت و عاطفه خاص خود و با در نظر گرفتن سوابق ايشان، اظهار ناراحتى مى كند كه اى كاش در اين راه خطا گام نمى نهادند و گرفتار اين عاقبت اسفناك نمى شدند. همه اولياءالله، انبيا و اوصيا ترجيح مى دهند كه خطاكاران و حتى جنايتكاران بزرگ، دست از خطا و جنايت بكشند و به صفوف اهل ايمان و صالحان بپيوندند.

آنگاه در ادامه اين سخن مى فرمايد: «من سزاى «بنى عبد مناف» را دادم (و خون شيعيانم را كه به هنگام ورود به بصره و غارت بيت المال ريخته بودند، قصاص كردم) ولى رؤساى قبيله بنى جمح از دست من گريختند»; (أَدْرَكْتُ وَتْرِي(1) مِنْ بَنِي عَبْدِ مَنَاف، وَ أَفْلَتَتْنِي(2) أَعْيَانُ بَنِي جُمَحَ).

در اينكه منظور از «بنى عبد مناف» در اينجا چه اشخاصى هستند، ميان مفسّران نهج البلاغه گفت و گو است; بعضى گفته اند منظور طلحه و زبير و عبدالرحمن است كه در بالا اشاره شد.

ابن ابى الحديد در اينجا ايراد كرده كه طلحه و زبير از بنى عبد مناف نبودند و


1. «وَتْر» بر وزن «سطر» و «وِتْر» بر وزن «فطر» به معناى جنايت يا آزارى است كه به ديگرى برسانند و به قصاص نيز اطلاق مى شود و در جمله بالا به همين معناست.

2. «افلتتنى» از ريشه «افلات» به معناى رهايى يافتن و گريختن و رها ساختن آمده است و در جمله بالا به معناى فرار كردن است.

[ 292 ]

ديگران پاسخ گفته اند كه آنها اگر چه از طرف پدر به عبد مناف نمى رسيدند; ولى از طرف مادر از عبد مناف بودند.

مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بر اين سخن از دو جهت خرده مى گيرد: نخست اينكه انتساب به قبايل در ميان عرب معمولا از طرف پدر است; نه مادر و ديگر اينكه مادر زبير اگرچه صفيه دختر عبدالمطلب بود و نسب او به عبد مناف منتهى مى شود; ولى مادر طلحه زنى از يمن بود. علاّمه شوشترى بعد از ذكر اين دو ايراد، توضيح نداده است كه منظور از بنى عبد مناف چه اشخاصى هستند.

ممكن است علاوه بر عبدالرحمن گروهى از بنى عبد مناف در لشكر جمل بوده اند كه جناياتى را مرتكب و سرانجام كشته شده اند; ولى نام آنها به واسطه عدم شهرت در تاريخ نيامده است.

بنى جمح طايفه اى از قريش بودند كه آنها نيز در سپاه جمل، شركت كرده بودند; ولى هنگامى كه جنگ را به زيان خود ديدند پا به فرار گذاشتند و تنها دو نفر از آنها كشته شد.

سرانجام در پايان اين سخن مى فرمايد: «آنها به سوى امرى گردن كشيده بودند كه اهليّت آن را نداشتند و پيش از آنكه به آن برسند گردنهايشان شكسته شد»; (لَقَدْ أَتْلَعُوا(1) أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْر لَمْ يَكُونُوا أَهْلَهُ فَوُقِصُوا(2) دُونَهُ!).

اين سخن، اشاره به طلحه و زبير و مانند آنهاست كه با وجود امام(عليه السلام) هرگز اهليّت خلافت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را نداشتند و حتى بدون حضور امام(عليه السلام) نيز شايسته اين امر نبودند، چرا كه جاه طلبى و دنياپرستى مانع شايستگى براى رهبرى امت اسلام است.


1. «اتلعوا» از «اتلاع» به معناى گردن كشيدن، از ريشه «تلع» بر وزن «طرب» به معناى بلند شدن گردن است.

2. «وقصوا» از ريشه «وقص» بر وزن «نقص» به معناى شكستن است.

[ 293 ]

نكته ها

1. حبّ دنيا و عواقب شوم آن

طلحه و زبير از پيشگامان اسلام بودند و در جنگهاى اسلامى شجاعانه از پيامبر و اسلام دفاع كردند. موقعيت آنها بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز موقعيت ممتازى بود تا آنجا كه عمر نتوانست در شوراى شش نفره خود براى انتخاب خليفه پس از خويش آنها را كنار بگذارد; ولى حبّ جاه و مقام و علاقه به دنيا آنها را از مسير حق خارج ساخت و هر دو تغيير چهره دادند و به صفوف منافقان پيوستند.

از يك سو به غارت بيت المال مسلمانان در بصره و كشتن حافظان بيت المال دست زدند و از آن براى آتش افروزى جنگ در ميان مسلمانان استفاده كردند.

از سوى ديگر آتش جنگ خونين جمل را برافروختند كه گروه زيادى از مسلمين ـ همان گونه كه اشاره كرديم بيش از هفده هزار نفر ـ را به خاك و خون كشيدند و پايه جنگ داخلى را در اسلام بنا نهادند.

از سوى سوم، همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از خانه بيرون كشيدند و آلت دست هوسهاى سياسى خود ساختند و به اين ترتيب حرمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را هتك نمودند.

از سوى چهارم، هر دو، جان خود را در اين راه از دست دادند و به خواسته هاى نفسانى خويش نرسيدند و به يقين، پرونده تاريك آنها در قيامت، بزرگ ترين مايه گرفتاى آنهاست.

اينها همه نتايج آن جاه طلبى و حبّ دنياست، همان چيزى كه همه انبيا و اوليا آن را سرچشمه همه گناهان شمرده اند و فرموده اند: «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلَّ خَطيئَة».(1)

امام(عليه السلام) در سخن كوتاهى كه طبق روايت مرحوم شيخ مفيد بعد از جنگ جمل بيان فرمود، اين حقيقت را به روشنى بيان كرده است. ابن ابى الحديد در شرح


1. مرحوم كلينى در كتاب كافى حديث مشهورى درباره شعبه ها و انگيزه هاى گناهان از امام زين العابدين(عليه السلام)نقل مى كند و در آخر آن آمده است: «فَقالَ الاَْنْبِياءُ وَ الْعُلَماءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذلِكَ: حُبُّ الدُّنْيا رَأسُ كُلُّ خَطيئَة». (كافى، ج 2، ص 131، ح 11، باب ذنب الدنيا)

[ 294 ]

نهج البلاغه خود در داستان جنگ جمل مى نويسد: «پس از پايان جنگ هنگامى كه امام(عليه السلام) كنار كشته طلحه آمد فرمود او را بنشانيد، او را نشاندند، فرمود: «لَقَدْ كانَ لَكَ قَدَمٌ لَوْ نَفَعَكَ وَ لكِنَّ الشَّيْطانَ أَضَلَّكَ فَأَزَّلَكَ فَعَجَّلَكَ إلَى النّارِ; تو گام برجسته اى در اسلام داشتى اى كاش از آن بهره مى گرفتى; ولى شيطان تو را گمراه ساخت و به لغزش واداشت و به سرعت به سوى آتش دوزخ فرستاد».(1)

 

2. شايستگى شرط اوّل هر كار است

امام(عليه السلام) در جمله كوتاهى در پايان گفتار بالا مى فرمايد: گروهى براى رسيدن به حكومت اسلامى گردن كشيدند; ولى چون شايسته آن نبودند گردنهايشان شكست. اشاره به اينكه هر كار و هر برنامه اى به لياقت و شايستگى نياز دارد تنها علاقه به چيزى سبب وصول به آن نمى شود و هرگز به گزاف نمى توان تكيه بر جاى بزرگان زد مگر آنكه انسان اسباب بزرگى را از قبل آماده سازد.

درست است كه گروهى بدون فراهم ساختن اين اسباب، تكيه بر جاى بزرگان زدند; ولى سرانجام بر اثر سوء مديريت با شكست مواجه شدند و ناكام گشتند.

 

 


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 247 .

[ 295 ]

 

 

220

 

 

 

في وَصْفِ السّالِكِ الطَّريقَ إلَى اللهِ سُبْحانَهُ

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

كه در بيان اوصاف پوينده راه خدا گفته است.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

همان گونه كه از عنوان خطبه روشن شد امام(عليه السلام) در اين كلام با عباراتى كوتاه و گويا به معرفى سالك الى الله و پوينده راه خدا پرداخته و رمز موفقيّت او را در احياى عقل و از ميان بردن هوا و هوسهاى سركش نفسانى شمرده و تصريح مى كند كه در پرتو اين كار برقى پر نور از عنايات حق بر او مى درخشد; مسير را روشن مى سازد و او را به مقام نفس مطمئنه و رضايت پروردگار مى رساند.

 


1. سند خطبه:

نويسنده مصادر نهج البلاغه اين كلام را از غررالحكم آمدى نقل كرده با تفاوت قابل ملاحظه اى كه نشان مى دهد آن را در منبع ديگرى غير از نهج البلاغه يافته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 136)

[ 296 ]

 

[ 297 ]

 

 

قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ، وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ، وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ، فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ، وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ، وَ تَدَافَعَتْهُ الاَْبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلاَمَةِ، وَ دَارِ الاِْقَامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاَهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الاَْمْنِ وَ الرَّاحَةِ، بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ أَرْضَى رَبَّهُ.

 

ترجمه

او (سالك الى الله) عقلش را زنده كرده و شهواتش را ميرانده است، تا آنجا كه جسمش لاغر شده، و خشونت اخلاقش به لطافت مبدّل گشته است و برقى پر نور براى او مى درخشد، راه را براى او روشن مى سازد و او را به مسير حق (سلوك الى الله) مى برد، او (در اين مسير) پيوسته از درى به در ديگر منتقل مى شود تا به دروازه سلامت سراى جاودانى راه يابد، گامهاى او همراه با آرامش بدنش در جايگاه امن و راحت ثابت مى گردد، اينها همه به خاطر آن است كه عقلش را بكار گرفته و پروردگار خويش را راضى ساخته است.

 

شرح و تفسير

پوينده راه حق

امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعنا در واقع يك دوره عرفان اسلامى را در قالب عباراتى كوتاه ريخته و شرايط سير و سلوك الى الله و نتايج و مقامات آن را بر مى شمرد; نخست مى فرمايد: «او عقلش را زنده كرده و شهواتش را ميرانده است، تا آنجا كه جسمش لاغر شده، و خشونت اخلاقش به لطافت مبدّل شده

[ 298 ]

است»; (قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ(1)، وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ(2)).

احياى عقل اشاره به بهره گرفتن از استدلالات عقلى براى تكامل ايمان و حسن و قبح عقلى براى تكامل فضايل اخلاقى است و به اين ترتيب، واژه عقل در اينجا هم عقل نظرى را شامل مى شود و هم عقل عملى را.

امّا نفس به معناى از بين بردن غرائز نفسانى نيست، بلكه منظور مهار كردن آنهاست به گونه اى كه قدرت نداشته باشند انسان را در دام شيطان گرفتار كنند و از راه خدا باز دارند.

واژه «جَليل» در عبارت «دَقَّ جَليلُهُ» اشاره به بدنهاى چاق و فربه است كه بر اثر پرخورى و افراط در غذاهاى چرب و شيرين به اين صورت درآمده و با ترك شهوات وزن خود را كم مى كند و سبكبار مى شود.

واژه «غَليظ» در «لَطُفَ غَليظُهُ» اشاره به حلق و خوى خشن در رذايل اخلاقى است كه در پرتو رياضت نفسانى به لطافت مى گرايد و تصفيه مى شود.

سپس امام(عليه السلام) به سراغ آثار اين حركت عقلانى و رياضت شرعى مى رود و ثمرات پرارزش آن را در سه بخش بر مى شمارد; نخست مى فرمايد: «(در اين زمان) برقى پر نور براى او مى درخشد، راه را براى او روشن مى سازد و او را به مسير حق (سلوك الى الله) مى برد»; (وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ، فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ، وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ).

اين همان نور معرفت و معنويّت است كه به اثر رياضات عقلانى و نفسانى براى انسان مى درخشد و مسير را براى او كاملا روشن مى سازد. همان گونه كه قرآن مجيد مى گويد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ


1. «جليل» به معناى بزرگ و با ارزش است و از ريشه «جلال» به معناى بزرگى و شكل و ارزش گرفته شده و در اينجا اشاره به جسم انسان است كه بسيار پر ارزش است.

2. «غليظ» در اصل به معناى خشن است و در اينجا به معناى خشونتهاى اخلاقى است كه در پرتو رياضتهاى نفسانى برطرف مى گردد و اخلاق لطيف جاى آن را مى گيرد.

[ 299 ]

رَّحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد، تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه را بپماييد».(1)

در حقيقت پويندگان راه خدا را به كسانى تشبيه كرده كه در يك بيابان ظلمانى به راه افتاده اند; ولى عنايات ربّانى شامل حال آنها مى شود، برقى از آسمان جستن مى كند و مسير را تا اعماق بيابان به آنها نشان مى دهد. بعضى از عارفان اسلامى براى انوار هدايت الهى كه به دنبال رياضات نفسانى حاصل مى شود سه مرحله قائل شده اند، مرحله اوّل را «لوائح» مى نامند; نورى در درون جان آنها مى درخشد; ولى چندان دوام نمى يابد. مرحله دوم آن را «لوامع» مى نامند كه با آن سرعت زائل نمى شود; ولى سرانجام خاموش مى گردد و مرحله سوم آن را «طوالع» گفته اند كه بقا و دوام قابل ملاحظه اى دارد و پويندگان راه خدا را از هرگونه انحراف حفظ مى كند.

در بخش دوم اين آثار مى فرمايد: «او (در اين مسير) پيوسته از درى به در ديگر منتقل مى شود تا به دروازه سلامت سراى جاودانى راه يابد»; (وَ تَدَافَعَتْهُ(2)الاَْبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلاَمَةِ، وَ دَارِ الاِْقَامَةِ).

همان گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: «(لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ); براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است و او ولىّ و سرپرست آنهاست به سبب اعمالى كه انجام مى دادند».(3)

نيز از قول بهشتيان مى فرمايد: «(إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ * الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ); پروردگار ما آمرزنده و


1. حديد، آيه 28 .

2. «تدافعت» از ريشه «تدافع» به معناى پيش راندن و گاه به معناى به يكديگر تنه زدن مى باشد و اينجا همان معناى اوّل مراد است. از ريشه «دفع» بر وزن «فخر» به معناى پيش راندن و هل دادن گرفته شده است.

3. انعام، آيه 127 .

[ 300 ]

سپاسگزار و بخشنده است همان كسى كه با فضل خود ما را در سراى جاويدان جاى داد كه نه در آن رنجى به ما مى رسد و نه سستى و درماندگى».(1)

سرانجام در سومين بخش از آثار اين رياضت الهى مى فرمايد: «گامهاى او همراه با آرامش بدنش در جايگاه امن و راحت ثابت مى گردد»; (وَ ثَبَتَتْ رِجْلاَهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الاَْمْنِ وَ الرَّاحَةِ).

گويا اين همان است كه قرآن مى فرمايد: (يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى).(2)

آرى! انسان در مسير قرب الى الله هر زمان در معرض وسوسه هاى شياطين جنّ و انس است و ترس از گمراهى وجود او را مى لرزاند تا به جايى برسد كه ابرهاى تيره و تار وساوس نفسانى و شيطانى از آسمان روح او كنار رود و برق معرفة الله تمام وجودش را روشن سازد و آرامش جاودانى به او دست دهد و مفتخر به خطاب (فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى) شود.

امام(عليه السلام) در پايان اين سخن بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه: «اينها همه براى آن است كه عقلش را (در راه حق) به كار گرفته و پروردگار خويش را راضى ساخته است»; (بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ أَرْضَى رَبَّهُ).

آرى! اين همان است كه در آيات بالا بدان اشاره شد: «(ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً); به سوى پروردگارت بازگرد كه هم تو از او خشنود خواهى بود و هم او از تو خشنود است».

 

نكته

مقامات سير و سلوك

تعبير سير و سلوك كه در تعبيرات اهل عرفان اسلامى در عصر ما و اعصار


1. فاطر، آيه 34 و 35 .

2. فجر، آيات 27-30 .

[ 301 ]

قريب به آن رايج شده، در واقع برگرفته از تعبيراتى در قرآن مجيد است، آنجا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ); اى انسان تو با تلاش و رنج بسوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد».(1)

آيات توبه مانند «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَّصُوحاً); اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به سوى خدا بازگرديد، بازگشتى خالص».(2) (با توجّه به اينكه توبه در اصل به معناى بازگشت است) و آيه شريفه «(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ); ما از آنِ خدا هستيم و بسوى او باز مى گرديم».(3)

در واقع روح انسان همانند غواصى است كه به عالم ماده آمده و همراه جسم مادّى شده، تا در اعماق درياى اين جهان فرو رود و گوهرهاى گرانبهايى را از آنجا با خود حمل كرده و بيرون آورد.

غواصان، گاه جسم سنگينى را به پاى خود مى بندند تا آنها را به عمق دريا فرو برد هنگامى كه كاوشهاى خود را انجام دادند، آن جسم را از پاى خود گشوده و به سطح آب باز مى گردند. خوشبخت و سعادتمند كسانى كه بدانند گوهرهاى گرانبها كجاست.

هدف از اين سير و سلوك الى الله كه با خودسازى و تهذيب نفس و توبه و انابه و رياضات مشروع شروع مى شود، همان عبور از نفس اماره به سوى نفس لوامه و از آنجا به سوى نفس مطمئنه و رسيدن به مقام پرافتخار راضية مرضيه است. عبورى كه در نهايت به مكاشفاتى منتهى مى شود و پرده ها از برابر چشم انسان برداشته مى گردد و همان گونه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره جوان سعادتمندى كه صبحگاهان در صف نماز جماعت با آن حضرت ملاقات كرد و آثار عبادت


1. انشقاق، آيه 6 .

2. تحريم، آيه 8 .

3. بقره، آيه 156 .

[ 302 ]

شبانه در او نمايان بود، فرمود: «هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلْبَهُ بِالاِْيمانِ; اين بنده اى است كه خداوند قلبش را با ايمان روشن ساخت».(1)

عارفان اسلامى و رهروان اين راه هر كدام مقامات و مراحلى را براى اين سير و سلوك قائل شده اند كه با يكديگر متفاوت است و بسيارى معتقدند اين مراحل را از آيات قرآنى و روايات معصومين(عليهم السلام) اخذ كرده اند.

بعضى از آنها برنامه روزانه سالكان الى الله را در چهار چيز خلاصه كرده اند: مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاقبه يا مؤاخذه.

به اين ترتيب سالك، صبحگاهان با نفس خويش شرط مى كند كه كمترين قدمى براى رضاى غير خدا برندارد; سپس در تمام طول روز مراقب اعمال خويش است و شامگاهان به حسابرسى مى پردازد و اگر خلافى از او صادر شده بود، نفس خويش را از طريق منع از مشتهيات و خواسته ها عقوبت مى كند.

در رساله سير و سلوك كه منسوب به فقيه بزرگوار مرحوم علاّمه بحرالعلوم است، منزلگاهها و مقامات دوازده گانه اى براى اين برنامه ذكر شده، كه بعد از پيمودن آن منزلگاهها انسان وارد عالم خلوص مى شود و مصداق (بَلْ أَحْيَآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)(2) مى گردد.

در اين رساله آداب بيست و پنج گانه اى براى رسيدن اين مقصد ذكر شده است.(3)

متأسّفانه اين مسئله مورد سوء استفاده فراوانى ـ مخصوصاً در عصر ما ـ واقع شده است و صوفيان كه همه گرفتار انحرافاتى در اعتقاد و عمل هستند اين موضوع را دستاويز خود قرار داده و همگى خود را سالكان الى الله مى پندارند،


1. كافى، ج 2، ص 53 .

2. آل عمران، آيه 169 .

3. عصاره و فشرده اين رساله و همچنين روشهاى ديگرى را كه بعضى از بزرگان عرفانى عصر ما گفته اند را در كتاب اخلاق در قرآن، ج 1، ص 133، به بعد مطالعه فرماييد.

[ 303 ]

در حالى غالباً مصداق «(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً); بگو آيا به شما خبردهم كه زيانكارترين (مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گُم (و نابود) شده; با اين حال، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند»(1)مى باشند; ولى در اين ميان افرادى هستند كه همواره در سايه كتاب و سنّت گام بر مى دارند و از مسير قرآن و گفتار معصومان خارج نمى شوند، آنها سالكان واقعى و پويندگان راه حقند.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه امام العارفين است در سخنان كوتاه بالا ـ همان گونه كه شرح داديم ـ اساس پويش راه حق را احياى عقل و اماته نفس و اصلاح اخلاق برشمرده است و آثار سه گانه مهمّ اين پويندگى را به طرز بسيار زيبا و گويايى بيان فرموده است.

 


1. كهف، آيه 103 و 104 .

[ 304 ]

 

[ 305 ]

 

 

221

 

 

 

قالَ بَعْدَ تِلاوَتِهِ: (أَلْهَاكُمْ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

كه هنگام تلاوت آيات (أَلْهَاكُمْ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)

بيان فرموده است.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

گرچه در واقع تمام اين خطبه ناظر به تفسير (أَلْهَاكُمْ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)(2) است; ولى مجموع آن را مى توان به چهاربخش تقسيم كرد.

در بخش اوّل سخن از بى خبرى بازماندگان از سرنوشت خويش است كه


1. سند خطبه:

اين كلام را على ابن محمد شاكر ليثى در كتاب عيون الحكم والمواعظ كه در سال 453 هجرى تأليف شده و قاعدتاً از سيّد رضى متأخر بوده است آورده; ولى تفاوت وتعبيرات در جمله هاى متعددى از اين خطبه به خوبى نشان مى دهد كه آن را از منبع ديگرى غير از نهج البلاغه گرفته. ابن اثير نيز در كتاب النهايه لغات پيچيده اين خطبه را تفسير كرده (واحتمالا او هم منبع ديگرى غير از نهج البلاغه در دست داشته است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 145 با كمى تلخيص)

2. تكاثر، آيه 1-2.

[ 306 ]

چگونه از وضع خفتگان در زير خاك پند و عبرت نمى گيرند.

در بخش دوم چگونگى حال گذشتگان را بيان مى كند كه چگونه در زير خاك و در قبرهاى سرد و خاموش آرميده اند، كسى از آنها خبرى نمى گيرد. خانه هاى آنها خالى و زندگى آنان به فراموشى سپرده شده است.

در بخش سوم گويا امام گفت گويى با آنها دارد و آنها با زبان حال پاسخهايى مى گويند كه بسيار بيدارگر و تكان دهنده است.

در بخش چهارم امام(عليه السلام) از روزهاى پايانى عمر انسان سخن مى گويد كه چگونه طبيبان از درمان مأيوس مى شوند و داروها از اثر مى افتد و لحظه به لحظه انسان به آخر عمر نزديك مى شود و از دوستان و بستگان فاصله مى گيرد زبان از كار مى افتد گوش شنوايى خود را از دست مى دهد و مرگ بر همه وجود انسان سايه مى افكند. دقت در بخشهاى مختلف اين خطبه، هر انسانى را هر قدر قسى القلب باشد تحت تأثير قرار مى دهد و بيدار مى سازد.

 

 

[ 307 ]

 

 

بخش اوّل

يَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ! لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَيَّ مُدَّكِر، وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَكَان بَعِيد! أَفَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ يَفْخَرُونَ! أَمْ بِعَدِيدِ الْهَلْكَى يَتَكَاثَرُونَ! يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ، وَ حَرَكَات سَكَنَتْ وَ لاََنْ يَكُونُوا عِبَراً، أَحَقُّ مِنْ أَنْ يَكُونُوا مُفْتَخَراً; وَ لاََنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّة، أَحْجَى مِنْ أَنْ يَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّة! لَقَدْ نَظَرُوا إِلَيْهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِي غَمْرَةِ جَهَالَة، وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْكَ الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ، وَ الرُّبُوعِ الْخَالِيَةِ، لَقَالَتْ: ذَهَبُوا فِي الاَْرْضِ ضُلاَّلاً، وَ ذَهَبْتُمْ فِي أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً، تَطَؤُونَ فِي هَامِهِمْ، وَ تَسْتَنْبِتُونَ فِي أَجْسَادِهِمْ، وَ تَرْتَعُونَ فِيمَا لَفَظُوا، وَ تَسْكُنُونَ فِيمَا خَرَّبُوا; وَ إِنَّمَا الاَْيَّامُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ بَوَاك وَ نَوَائِحُ عَلَيْكُمْ.

 

ترجمه

شگفتا! چه هدف و مقصد بسيار دورى و چه زيارت كنندگان غافلى و چه افتخار موهوم و نفرت انگيزى (كه بر كنار قبور پيشينيان خود مى آيند و به تعداد آنها بر يكديگر تفاخر مى كنند) آنها به سراغ كسانى رفتند كه از دسترسشان دورند (و يك عالم ميان آنها فاصله است) آيا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار مى كنند يا با شمارش تعداد مردگان، فزونى مى طلبند؟! گويى آنها مى خواهند اجساد بى جان و بدنهاى بى روح و از كار افتاده را باز گردانند (چه خيال باطل و فكر محالى); ولى اگر آن (اجساد بى جان واستخوانهاى پوسيده) مايه عبرت گردد، سزاوارتر است تا مايه تفاخر شود و اگر با توجّه به

[ 308 ]

وضع آنان اين بازماندگان، به آستانه تواضع و ذلت فرود آيند عاقلانه تر است از اينكه آنها را وسيله سربلندى و عزت خود بدانند (آرى!) اين به جهت آن است كه آنها با چشمان كم نور به مردگان خود نگريستند و در درياى جهل و غرور فرو رفتند، اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ويران شده آن ديار و خانه هاى خالى مى پرسيدند در پاسخ به آنها مى گفتند: آنها در زمين گم شدند (و اجسادشان خاك و پراكنده شد); ولى شما از روى جهل همان مسير آنها را ادامه داديد در حالى كه از روى جمجمه هايشان عبور مى كنيد و روى اجسادشان زراعت مى نماييد و از آنچه آنها باقى گذاردند مى خوريد و در خانه هاى آنها كه رو به ويرانى مى رود سكونت مى گزينيد (شما بر آنها مى گرييد) در حالى كه روزهايى كه در ميان شما و آنها قرار دارد بر شما مى گريند و نوحه گرى مى كنند!

 

شرح و تفسير

تفاخر بى معنا به جاى عبرت گرفتن!

همان گونه كه در بالا اشاره شد اين خطبه يكى از مهم ترين و جامع ترين و مؤثرترين خطبه هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) است.

ابن ابى الحديد تعريفات عجيبى درباره اين خطبه دارد و آن را از نظر فصاحت و بلاغت بى نظير مى شمرد و مى گويد: كسى كه آن را بررسى كند، كلام معاويه درباره على(عليه السلام)را باور خواهد كرد. او مى گفت: «وَاللهِ ما سَنَّ الْفَصاحَةَ لِقُريش غَيْرُهُ; به خدا سوگند فصاحت را براى قريش غير او بنيانگذارى نكرد». سپس به اين نكته مى پردازد كه گاهى شعرا هنگام شنيدن اشعار فصيح و بليغ سجده مى كردند و مى گفتند همان گونه كه قاريان قرآن مواضع سجود قرآن را مى دانند ما نيز مواضع سجود شعر را مى دانيم آنگاه ابن ابى الحديد مى افزايد سزاوار است تمام فصحاى عرب اجتماع كنند و اين خطبه بر آنها خوانده شود و

[ 309 ]

به جهت عظمت آن (براى آفريدگار) سجده كنند.

آنگاه اضافه مى كند: من به راستى بسيار تعجب مى كنم از كسى كه درباره جنگ خطبه اى مى خواند كه نشان مى دهد طبع او همانند شيران است. سپس همان كس خطبه اى مى خواند كه نشان مى دهد طبع او همچون زاهدى است كه چشم از دنيا پوشيده كه نه در عمر خود خونى ريخته و نه گوشت حيوانى خورده است، و يا همانند مسيح ابن مريم اسطوره زهد و ترك دنيا بود. از همه جالب تر اينكه مى گويد من به كسى كه به همه امتها سوگند مى خورد، قسم ياد مى كنم كه در طول 50 سال از عمرم بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هيچ زمان نبوده، كه به هنگام تلاوت اين خطبه در من اثرى از خوف و پند و موعظه و لرزش در اندام من حاصل نشود. واعظان و خطبا و فصحا در اين زمينه بسيار سخن گفته اند و من بارها آنها را بررسى كرده ام; ولى هيچ كدام از آنها تأثير اين خطبه را در من نداشته است.(1)

با توجّه به آنچه گفته شد سزاوار است هنگام شرح و تفصيل اين خطبه به عمق سخنان امام(عليه السلام) بينديشيم و بهره كافى از آن ببريم و آثار آن را در روح و جان خود احساس كنيم.

همان گونه كه در عنوان خطبه آمد اين سخن در واقع تفسيرى است براى دو آيه آغاز سوره تكاثر (أَلْهَاكُمْ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ).

نخست يك نظرى اجمالى به تفسير اين دو آيه بيفكنيم:

1. مفسّران معروف، دو تفسير براى آن ذكر كرده اند: الف. منظور آن است كه فزون طلبى شما را از خدا و قيامت غافل ساخت تا زمانى كه از دنيا برويد و به قبرها سپرده شويد. ب. منظور آن است كه فزونى طلبى و تفاخر شما را از خدا و قيامت غافل ساخت تا آنجا كه براى اثبات برترى خود به زيارت و ديدار قبرها


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 152 به بعد (با تلخيص).

[ 310 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation