بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

يكسان بودند; ولى تبعيضها از زمان عمر ـ به شهادت تواريخ معتبر ـ آغاز شد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد و 22 سال بر اين منوال گذشت و تدريجاً اين عمل ناپسند به صورت سنّتى درآمد.

در اينجا رشته سخن را به دست ابن ابى الحديد مى سپاريم كه نكات جالبى را با تكيه بر تواريخ و روايات، در اين زمينه بيان كرده و پرده از روى بسيارى از اسرار دوران خلفا و حكومت اميرمؤمنان على(عليه السلام) برداشته است. او در اين زمينه گفتار مفصّلى دارد كه خلاصه اش چنين است:

«امام(عليه السلام) در روز دوم خلافت خويش منبر رفت و اعلام كرد راه و رسم من همان روش پيغمبر است.

هيچ كس بر ديگرى برترى ندارد و اگر سابقه و كوشش بيشترى در اسلام داشته باشد پاداش او در قيامت با خداست. وى اضافه كرد: فردا كسى نگويد فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم كرد، زيرا همه بنده خدايند، و بيت المال مال خداست و به طور مساوى بين همه تقسيم مى شود، فردا همه حاضر شوند تا اموالى كه موجود است بين آنها تقسيم گردد. عرب را بر عجم امتيازى نيست.

امام(عليه السلام) فرداى آن روز به «عبيدالله ابن ابى رافع» كاتب خويش، دستور داد از مهاجران شروع كند. سپس به انصار و ساير مسلمانان هر كدام سه دينار بدهد.

از اين تقسيم جز «طلحه»، «زبير»، «عبدالله بن عمر»، «سعيد بن عاص» و «مروان حكم» كسى سرباز نزد، عبيدالله جريان را به امام(عليه السلام) گزارش داد.

هنگامى كه مردم در مسجد بودند اين گروه در گوشه اى از مسجد كنار يكديگر نشستند و با هم آهسته صحبت كردند پس از آن «وليد بن عقبه» نزد امام(عليه السلام) آمد و گفت تو در روز «بدر» بستگان نزديك ما را كشتى، امّا امروز ما با تو بيعت مى كنيم به شرط اينكه همان مقدار كه زمان عثمان به ما پرداخت مى شد

[ 91 ]

بپردازى و كشندگان عثمان را به قتل رسانى و اگر از تو بيمناك شويم به شام و معاويه ملحق مى گرديم!

امام(عليه السلام) فرمود:

امّا مسئله «بدر» وظيفه الهى بود، و امّا مسئله مال در اختيار من نيست تا كم و زياد كنم. آنچه خدا فرموده انجام مى دهم و در مورد كشندگان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بكشم همان وقت اين كار را مى كردم، و اگر شما از من بيم داشته باشيد به شما تأمين مى دهم براى چه بيم داشته باشيد؟

«وليد» داستان را براى رفقايش بازگو كرد آنها با ناراحتى از هم جدا شدند. «عمار ياسر» و گروهى به امام(عليه السلام) خبر دادند كه اينها پنهانى مردم را دعوت به بركنارى شما از خلافت و نقض بيعت مى كنند.

امام(عليه السلام) به مسجد آمد منبر رفت و اعلام كرد كه خداوند براى هيچ كس جز به تقوا برترى قائل نشده و متقى پاداش آن را در آخرت خواهد يافت. من روشى جز قرآن و سنّت پيغمبر انتخاب نخواهم كرد، هر كس به آن راضى نيست هر كجا مى خواهد برود، كسى كه خدا را اطاعت كند و به حكم او حكم نمايد از هيچ كس وحشت ندارد.

سپس از منبر فرود آمد و دو ركعت نماز خواند و عمار ياسر را با «عبدالرحمن» به سوى طلحه و زبير كه در گوشه مسجد نشسته بودند، فرستاد آنها نزد امام(عليه السلام) آمدند:

فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا اين طور نبود كه من از بيعت كراهت داشتم و شما با رغبت بيعت نموديد؟

گفتند: چرا؟

فرمود: پس اين چه وضعى است كه از شما مشاهده مى شود.

گفتند: بيعت كرديم كه بدون مشورت ما كارى نكنى و ما را بر ديگران برترى

[ 92 ]

بخشى; امّا اموال را بالسويه تقسيم كردى و بدون مشورت ما اين عمل را انجام دادى.

امام(عليه السلام) فرمود: استغفار كنيد كه من (چنين شرطى را از شما برخلاف رضاى خدا پذيرفته باشم) هم اكنون بگوييد آيا حقى از شما گرفته ام؟ يا به شما ستم نموده ام؟

گفتند: معاذ الله.

فرمود: آيا حكم و يا حقى مربوط به يكى از مسلمانها بوده كه من جاهل به آن بوده ام و يا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟

گفتند: نه.

فرمود: آيا از بيت المال براى خود چيزى ذخيره كرده ام؟

گفتند: نه!

فرمود: پس چرا مخالفت مى كنيد؟

گفتند: زيرا در قسمت كردن بيت المال برخلاف عمر بن خطّاب قدم بر مى دارى و ما را با ديگران مساوى قرار مى دهى با اينكه غنائم با شمشير ما به دست آمده است.

باز امام(عليه السلام) فرمود:

امّا در مشورت با شما، من به حكومت رغبتى نداشتم، مرا به سوى آن فراخوانديد و اصرار ورزيديد ترسيدم اگر رد كنم اختلاف افتد. پس از قبول مسئوليت در كتاب خدا و سنّت پيامبر نظر افكندم آنچه مرا راهنمايى كردند عمل نمودم، احتياج به نظر و رأى شما نديدم، چنانچه (فرضاً) حكمى در كتاب خدا نباشد و در سنّت پيامبر دليلى بر آن نيابم و نياز به مشورت بود با شما مشورت خواهم كرد.

امّا در مورد تقسيم به طور مساوى; همه مى دانيم پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين دستور داده

[ 93 ]

و كتاب خدا همين را مى گويد.

امّا اينكه گفتيد: ما بيشتر زحمت كشيده ايم، مى دانيد عده اى از همه بيشتر اسلام را يارى كرده اند، پيامبر در تقسيم بيت المال آنان را با ديگران به يك چشم مى نگريست».

ابن ابى الحديد سپس مى گويد:

«اگر گفته شود ابوبكر اموال را به طور مساوى تقسيم مى كرد، پس چرا كسى اعتراض نكرد؟ در پاسخ بايد گفت: او بعد از پيغمبر بود و مردم با تقسيم پيغمبر عادت كرده بودند; امّا هنگامى كه عمر سر كار آمد عده اى را برترى داد، و پس از او عثمان اين برترى را بيشتر كرد.

اين عمل، 22 سال ادامه پيدا كرد و مردم به اين وضع عادت كردند. برگرداندن مردم از اين وضع اين مشكلات را به وجود مى آورد».(1)

 

2. جايگاه واقعى مشورت

بى شك مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلاى جهان است و همان گونه كه در روايات وارد شده، عقل واحدى را به عقول كثيره پيوند مى زند «مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَكَهُمْ في عُقُولِهِمْ»(2) ولى مشورت اركان و شرايطى دارد كه اگر از آنها دور شود نه تنها مفيد نخواهد بود; بلكه گاه نتيجه معكوس مى دهد. از جمله مشورت بايد در امورى باشد كه مورد ترديد و نفى و اثبات واقع مى شود و اگر مردم بخواهند احكام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث ترديد در اساس احكام الهى و وظايف مسلّم عقلى مى گردد.

فى المثل كسى بخواهد مسئله وجوب حج يا حجاب اسلامى را به آراى


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 43-45.

2. نهج البلاغه، كلمات قصار، 161 .

[ 94 ]

عمومى يا مشورت واگذار كند، چه بسا افرادى پيدا شود كه بگويند: چه لزومى دارد در اين عصر و زمان مردم هزينه هاى سنگينى را براى رفتن به زيارت خانه خدا تخصيص دهند و يا در اجتماع فعلى، حجاب براى زنان مسلمان، دست و پا گير است!

ولى بعد از آنكه مسئله حج يا حجاب را به عنوان دستورى قاطع و مورد اجماع مسلمين بلكه ضرورت دينى پذيرفتيم مى توانيم به شورا بنشينيم كه نحوه برگزارى حج و طرز پوشيدن حجاب چگونه باشد بهتر است؟ و بايد پذيرفت بخشى از مشكلاتى كه امروز دامان مسلمين را گرفته براى اين است كه جايگاه واقعى مشورت را فراموش كرده اند.

آنچه امام(عليه السلام) در خطبه بالا فرموده نمونه روشنى از اين مطلب است و آنچه طلحه و زبير دنبال آن بودند انحراف واضحى از اين است; آنها مى خواستند سنّت رسول خدا در تقسيم مساوى اموال خراجيه، به رأى گذارده شود و امام(عليه السلام)با اين امر مخالف بود.

 

3. طلحه و رؤياى خلافت

از منابع مختلف تاريخى چنين بر مى آيد كه علاقه طلحه به زمامدارى و خلافت سابقه طولانى داشت كه به زمان ابوبكر بر مى گشت.

طبرى مورّخ معروف ـ طبق گفته ابن ابى الحديد ـ در تاريخش چنين آورده كه طلحه حتى در زمان حيات ابوبكر درباره خلافت خود مى انديشيد و انتظار داشت ابوبكر او را بعد از خود به عنوان خليفه مسلمين معرّفى كند، زيرا پسر عموى ابوبكر بود و هنگامى كه اطلاع يافت ابوبكر مى خواهد عمر را به عنوان خليفه معرفى كند به او اعتراض كرد و گفت: تو مرد خشن و سخت گيرى را بر ما حكومت دادى. در زمان عمر نيز با گروهى از طرفدارانش درباره خلافت بعد از

[ 95 ]

او سخن مى گفت و اطرافيانش به او قول مى دادند كه بعد از مرگ عمر با تو بيعت خواهيم كرد و هنگامى كه اين سخن به گوش عمر رسيد در خطبه اى آنها را تهديد به مرگ كرد تا دست از كار خود بردارند.

ابن ابى الحديد در جاى ديگر از سخنانش مى نويسد: بعداً طلحه و زبير در صف ستايش كنندگان عمر قرار گرفتند چرا كه پيشگامان مهاجر و انصار را بر ديگران برترى بخشيده (و سهم بيشترى از بيت المال براى آنها قائل شده بود).

از سوى ديگر عمر تأكيد كرده بود كه قريش و مهاجران سابقه دار اسلام، از مدينه مطلقاً خارج نشوند، زيرا معتقد بود اگر بيرون روند گروههاى اطراف آنها را مى گيرند و اموال زيادى به دست مى آورند; هم به سوى خوشگذرانى پيش مى روند و هم به فكر زمامدارى و تجزيه طلبى خواهند افتاد و در برابر اعتراضهايى كه از گوشه و كنار به اين امر شد او در خطبه اى صريحاً اعلان داشت كه اين سياست قطعى من است.

طبرى ـ طبق نقل ابن ابى الحديد ـ مى گويد: اين كار عمر قريش را سخت رنجيده خاطر ساخت حتى هنگامى كه عمر درخواست كردند به آنها اجازه دهد در جنگهاى اسلامى شركت كنند به آنها گفت: بدترين چيزى كه بر اين امت از آن مى ترسم اين است كه شما ـ قريش ـ در بلاد اسلامى پخش شويد; براى شما همين بس كه در غزوات رسول خدا شركت كرديد و نيازى به بيشتر از اين نيست.

ولى هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد ورق برگشت. قريش را آزاد گذاشت و آنها به شهرهاى مختلف سفر كردند و به جمع آورى مال و ثروت پرداختند و اين اوّلين فتنه در اسلام و در ميان توده مردم بود.

ابن ابى الحديد مى افزايد: متأسفانه عمر رأى هوشمندانه خود را در محدود ساختن قريش بعد از ضربت خوردن به وسيله «ابولؤلؤ» نقض كرد (زيرا طلحه و

[ 96 ]

زبير و مانند آنها را به شوراى شش نفرى خود راه داد كه مفهومش شايستگى همه آنها براى خلافت بود). سپس مى افزايد: اين سبب هر فتنه اى بود كه در ميان مسلمين واقع شد و تا دامنه قيامت واقع مى شود».(1)

با توجّه به اين سابقه تاريخى روشن مى شود كه چرا طلحه و زبير از خلافت على(عليه السلام)ناراحت شدند در حالى كه بيشترين تلاش را براى تحريك مردم به كشتن عثمان داشتند به گمان اينكه بعد از عثمان نوبت به طلحه مى رسد و هنگامى كه على(عليه السلام) پست و مقامى به آنها نداد (زيرا مى دانست مقدّمه تجزيه كشور اسلام مى شود) بلكه عطاى نامساوى آنها را از بيت المال قطع كرد و مطابق روش پيامبر، مساوات در ميان مسلمين برقرار ساخت بر آن حضرت شوريدند و با دستيارى عايشه ام المؤمنين، آتش جنگ جمل را برافروختند و پس از شكست جمل و كشته شدن آن دو، طرفدارانشان آتش جنگ صفّين را شعلهور ساختند و سرانجام بنى اميّه را بر جهان اسلام حاكم ساختند و بعد از آن بنى مروان روى كار آمدند و آن فسادهاى عظيم را در جهان اسلام برپا ساختند. از اينجا روشن مى شود كه مشكل طلحه و زبير تنها مشكل عدم مشورت نبود و حتى مساوات در بيت المال هم مسئله اى فرعى بود; آنها طمع در خلافت داشتند و اينها را بهانه خود قرار داده بودند.

 


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 11-13 .

[ 97 ]

 

 

206

 

 

 

وَ قَدْ سَمِعَ قَوْماً مِنْ أَصْحابِهِ يَسُبُّونَ أهْلَ الشّامِ أيّامَ حَرْبِهِمْ بِصِفّينَ

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

اين سخن را هنگامى ايراد كرد كه شنيد عدّه اى از اصحابش در صفّين شاميان را دشنام مى دادند.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

در كتاب مصادر نهج البلاغه مى خوانيم كه حجر بن عدى و عمرو بن حمق كه از اصحاب معروف على(عليه السلام) بودند (در ايّام صفين) به شاميان دشنام مى دادند، امام آنها را خواست و از اين كار نهى فرمود، عرض كردند: اى اميرمؤمنان مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: آرى! عرض كردند مگر آنها بر باطل نيستند؟ فرمود: آرى! عرض كردند: پس چرا ما را از بدگويى به آنان نهى مى كنى؟ فرمود: من دوست


1. سند خطبه:

اين كلام را گروهى از راويان حديث و مورّخان قبل و بعد از سيّد رضى نقل كرده اند; مانند ابوحنيفه دينورى در كتاب اخبار الطوال و نصر بن مزاحم در كتاب صفّين و سبط بن جوزى در تذكرة الخواصّ و بعضى ديگر. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 103)

[ 98 ]

ندارم زبان شما به دشنام آلوده شود و در ادامه، اين گفتار را ايراد فرمود و در آن راه بهترى را ارائه داد و آن دعا براى هدايت گمراهان و وحدت مسلمين و خاموش شدن آتش جنگ است.

اين سخن نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) در عين قاطعيّت در برابر دشمن، از خشونتهاى بى مورد كه نشانه ضعف شخصيّت است جلوگيرى مى فرمود.

 

 

[ 99 ]

 

 

إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ، وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ، كانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ، وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ، وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ: اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ، وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ، وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ، حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ،وَ يَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ.

 

ترجمه

من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد; ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهيد و احوال آنها را بيان كنيد به گفتار صحيح نزديك تر و براى اتمام حجّت رساتر است. شما بايد به جاى دشنام چنين مى گفتيد: پروردگارا خون ما و آنها را حفظ كن (و آتش جنگ را خاموش فرما) ميان ما و آنها را اصلاح كن و آنان را از گمراهيشان هدايت نما تا كسانى كه جاهلند حق را بشناسند و آنها كه گمراهند و بر دشمنى با حق اصرار مىورزند از آن دست بردارند و (به راه راست) باز گردند.

 

شرح و تفسير

دشنام نه، دعا كنيد!

آنچه در اين كلام آمده است، دستور مهم اخلاقى و اجتماعى است كه مى تواند آثار زيادى داشته باشد و آن نهى از بدگويى به دشمن و سبّ و لعن اوست كه ممكن است آتش خشم او را برافروزد و كينه ها را عميق تر سازد.

همان گونه كه گذشت اين سخن را امام زمانى گفت كه در ماجراى صفين شنيد

[ 100 ]

بعضى از يارانش به اهل شام بدگويى مى كنند. فرمود: «من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد; ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهيد و احوال آنها را بيان كنيد به گفتار صحيح نزديك تر و براى اتمام حجّت رساتر است»; (إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ، وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ، كانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ، وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ).

«سبّاب» به كسى گفته مى شود كه بسيار بدگويى مى كند و حقيقت «سبّ» بدگويى كردن و دشنام دادن توأم با هتك طرف است; مانند خطاب كردن طرف به احمق، بى شعور، پست، رذل و امثال آن.

لعن كردن يكى از مصداقهاى «سبّ» است و «قذف» (نسبتهاى نارواى ناموسى دادن) از مراحل شديد «سبّ» است و در بسيارى از موارد، حدّ شرعى هم دارد. به يقين منظور امام در گفتار بالا اين نوع سبّ نيست، زيرا قذف حرام و از گناهان كبيره است; نه از مكروهات.

امام(عليه السلام) دراين خطبه يارانش را از اين كار باز مى دارد، هر چند حق داشتند دشمن را به اين گونه خطابها مخاطب سازند و به جاى آن دستور مى دهد صفات زشت و اعمال بد آنها را مورد نقد قرار دهند و حجّت را بر آنها تمام كنند كه هم تأثير بيشترى دارد و هم بهانه به دست دشمن براى مقابله به مثل نمى دهد.

درباره سبّ و لعن به طور كلّى سخنى داريم كه در بحث نكات خواهد آمد.

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن با بيان مصداق روشنى، شيوه برخورد با دشمن را در اين گونه موارد، تعليم مى دهد و مى فرمايد: «شما بايد به جاى دشنام چنين مى گفتيد: پروردگارا خون ما و آنها را حفظ كن! ميان ما و آنها را اصلاح فرما! و آنان را از گمراهيشان هدايت نما تا كسانى كه جاهلند حق را بشناسند و آنها كه گمراهند و بر دشمنى با حق اصرار مىورزند از آن دست بردارند و (به راه

[ 101 ]

راست) بازگردند»; (وَقُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ: اللَّهُمَّ احْقِنْ(1) دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ، وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ، وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ، حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ، وَ يَرْعَوِيَ(2) عَنِ الْغَيِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ(3) بِهِ).

امام(عليه السلام) در اين عبارت پرمعناى خود سه دعا فرموده و يا به تعبير ديگر سه تقاضا از پيشگاه خدا دارد: نخست اينكه آتش جنگ خاموش گردد و خونهاى طرفين ريخته نشود. ديگر اينكه علاوه بر آتش بس، صلح و دوستى در ميان دو گروه، برقرار گردد و مسلمين متّحد و يكپارچه شوند. سوم اينكه گمراهيهايى كه دامان آنها را گرفته و آنان را از رسيدن به حق باز مى دارد از ايشان دور شود; ناآگاهان حق را بشناسند و آگاهان از ستيزجويى و دشمنى با حق دست بردارند.

اين دعاها به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد امام(عليه السلام) داراى سعه صدر بوده و لطف و رحمت حتّى نسبت به دشمنان خود داشته است و با آن همه ظلم و جنايتى كه در حق امام و يارانش روا داشتند كمترين سخنى كه دليل بر انتقامجويى باشد; بيان نمى فرمايد و حتّى دوستانش را از سبّ و دشنام و بدگويى به دشمن، نهى مى كند.

 

نكته

سبّ و لعن

بسيارى از ارباب لغت تصريح كرده اند كه «سبّ» همان شتم و دشنام دادن و


1. «احقن» از ريشه «حقن» بر وزن «حمد» در اصل به معناى نگهدارى و حفظ چيزى است و هنگامى كه در مورد «دماء» به كار مى رود مفهومش جلوگيرى از خون ريزى است.

2. «يرعوى» از «رعو» بر وزن «رعد» به معناى خوددارى كردن و بازگشتن از كارى گرفته شده است. قابل توجّه اينكه گاه واژه «رعو» به صورت رباعى (رعوى بر وزن دعوا) به كار رفته و همان معناى فوق را مى دهد و به گفته بعضى از ارباب لغت واژه «ارعوى» از واژه هاى كم نظير است و در صيغه هاى فعل معتل مانند آن ديده نشده است. براى توضيح بيشتر به لسان العرب ماده «رعو» مراجعه فرماييد.

3. «لهج» از ريشه «لهج» بر وزن «كرج» به معناى وابستگى و شيفتگى به چيزى و حريص بودن به آن است.

[ 102 ]

بدگويى كردن است و بعضى لعن را هم مصداقى از آن دانسته اند.(1)

به يقين هيچ مؤمنى را نبايد سبّ و لعن كرد و درباره كافران و مخالفان حق نيز اصل بر ترك آن است، چرا كه غالباً با دو اثر منفى همراه است: نخست اينكه چه بسا طرف مخالف، مقابله به مثل كند و به مقدّسات توهين نمايد، لذا در آيه 108 سوره انعام مى خوانيم: «(وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم); به (معبود) كسانى كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها نيز از روى نادانى (و ظلم) خدا را دشنام دهند».

ديگر اينكه ممكن است اين گونه بدگوييها آنها را تحريك كند و به اصطلاح روى دنده لج بيفتند و پافشارى آنها در كفر و ضلالت بيشتر گردد.

ولى اين قاعده; مانند هر قاعده كلى ديگر موارد استثنايى دارد. به همين دليل در نهج البلاغه يا عبارات ديگر معصومين(عليهم السلام) گاه بدگوييهايى نسبت به مخالفان شده و در قرآن مجيد نيز لعن درباره گروههايى آمده است.

در خطبه 19 نهج البلاغه خوانديم كه امام(عليه السلام) به اشعث بن قيس منافق كه سخنى توهين آميز و بى ادبانه در برابر امام(عليه السلام) گفت، فرمود: «عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللهِ وَ لَعْنَةُ اللاّعِنينَ حائِكٌ بْنُ حائِكَ مُنافِقٌ بْنُ كافِر; لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان بر تو باد اى بافنده (دروغ) فرزند بافنده و اى منافق فرزند كافر».

نيز هنگامى كه مروان در جنگ جمل اسير شد و او را خدمت امام(عليه السلام) آوردند، امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) نزد پدر خود براى او شفاعت كردند و امام(عليه السلام) او را آزاد ساخت. امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) عرض كردند: اى اميرمؤمنان! لازم است مروان با شما بيعت كند؟ امام(عليه السلام) فرمود: مگر بعد از قتل عثمان با من بيعت نكرد من نياز به بيعت او ندارم. دست او همچون دست يهودى است «إِنَّها كَفٌّ


1. به مصباح المنير و لسان العرب مراجعه شود. مرحوم محقق خويى نيز در شرح خود بر نهج البلاغه اين معنا را در تفسير واژه سبّ آورده است.

[ 103 ]

يَهُودِيَّةُ»(1); ولى سبّ مؤمن با تقوا از گناهان عظيم است; در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «سِبابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتالُهُ كُفْرٌ وَ أكْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ; سبّ و دشنام فرد با ايمان گناه بزرگى است و جنگيدن با او كفر است و خوردن گوشت او (غيبت كردن) معصيت است و احترام مالش همچون احترام خون است».(2)

در حديث ديگرى مى خوانيم كه مردى خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: مرا وصيّتى كن! از جمله امورى كه رسول خدا به او سفارش كرد اين بود: «لا تَسُبُّوا النّاسَ فَتَكْسِبُ العِداوَةَ بَيْنَهُمْ; به مردم سبّ و دشنام ندهيد كه سبب عداوت و دشمنى در ميان آنها مى شود».(3)

اين نكته قابل توجّه است كه اصحاب معاويه، هر چند جزء منافقان و ظالمان و مفسدان فى الارض بودند باز امام(عليه السلام) اصحاب خود را از سبّ آنها در ايّام جنگ صفّين نهى فرمود، زيرا در آنجا شرايط خاصّى بود كه ممكن بود سبّ آنها آتش جنگ را شعلهورتر سازد.

در مورد لعن نيز از آيات قرآن استفاده مى شود كه خداوند عده اى را لعن كرده و يا اجازه لعن آنها را داده است از جمله درباره شيطان مى فرمايد: «(وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدِّينِ); ومسلماً لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود»(4) و در ارتباط با گروهى از مرتدّين مى فرمايد: «(أُوْلَئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ); كيفر آنها اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر آنها خواهد بود»(5) و درباره ظالمان نيز مى فرمايد: (أَلاَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَى


1. شرح بيشتر در اين مورد را در جلد سوم همين كتاب بخوانيد.

2. كافى، ج 2، ص 360، باب السباب، ح 2 و 3 .

3. همان مدرك.

4. ص، آيه 78 .

5. آل عمران، آيه 87 .

[ 104 ]

الظَّالِمِينَ)(1) و درباره پيمان شكنان و قاطعان رحم و مفسدان در زمين مى فرمايد: (أُوْلَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)(2) و درباره كسانى كه كتمان حق مى كنند، مى فرمايد: «(أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ); خداوند و همه لعنت كنندگان آنها را لعنت مى كنند».(3)

بى شك لعن در لغت به معناى طرد كردن و دور ساختن است كه گاه به صورت عملى انجام مى شود و گاه به صورت لفظى يا در شكل نفرين; مثلا گفته مى شود: «لعنة الله عليك» يعنى خدا تو را از رحمتش دور دارد.

مسلّم است كه هيچ مؤمنى را نمى توان لعن كرد; ولى افراد بى ايمان و منافق و كسانى كه گناه عظيمى مانند ظلم و ستم و فساد و ايجاد تباهى در زمين و امثال آن مرتكب مى شوند مستحق لعن اند، بنابراين لعن مخصوص كافران و منافقان نيست.


1. هود، آيه 18 .

2. رعد، آيه 25 .

3. بقره، آيه 159 .

[ 105 ]

 

 

207

 

 

 

في بَعْضِ أيّامِ صِفّينَ وَ قَدْ رَأَى الْحَسَنَ ابْنَهُ(عليه السلام) يَتَسَرَّعُ إلَى الْحَرْبِ

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

كه در بعضى از روزهاى جنگ صفين هنگامى كه مشاهده كرد فرزندش امام حسن(عليه السلام) شتاب براى جنگ دارد، بيان فرمود.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

اين سخن كوتاه اميرمؤمنان على(عليه السلام) ناظر به حفظ امام حسن و امام حسين از آسيبهاست تا نسل رسول خدا به وسيله آنها در جان باقى بماند و اين معنا تحقق يافت و امروز ميليونها نفر هستند كه نسبشان به وسيله امام حسن يا امام حسين(عليهما السلام) به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى رسد و اين ريشه پربركت روز به روز در جهان گسترده مى گردد.


1. سند خطبه:

طبرى در تاريخ خود در حوادث سال 37 هجرى قمرى عبارتى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده كه شبيه عبارت بخشى از اين كلام است; ولى نه در ايّام جنگ صفين; بلكه در جايى ديگر و از آن معلوم مى شود كه امام(عليه السلام) اين تعبير را در موارد متعددى بيان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 103)

[ 106 ]

 

 

[ 107 ]

 

 

أَمْلِكُوا عَنّي هذَا الْغُلاَمَ لاَ يَهُدَّنِي، فَإِنَّنِي أَنْفَسُ بِهذَيْنِ ـ يَعْني الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ(عليهما السلام) ـ عَلَى الْمَوْتِ لِئَلاَّ يَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله).

 

ترجمه

اين جوان (امام حسن(عليه السلام)) را از طرف من بگيريد و نگاه داريد (تا به ميدان جنگ پا نگذارد) مبادا (مرگ او) مرا درهم بكوبد، زيرا من از مرگ اين دو ـ يعنى امام حسن و امام حسين ـ بسيار دريغ دارم تا نسل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با مرگ آنها قطع نشود.

 

شرح و تفسير

حفظ نسل پيامبر (صلى الله عليه وآله)

امام(عليه السلام) در اين سخن كوتاه، سفارش اكيدى به اصحابش درباره امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) در روز جنگ صفين براى حفظ هدف مهمى فرموده و مى گويد: «اين جوان (امام حسن(عليه السلام)) را از طرف من بگيريد و نگاه داريد (تا به ميدان جنگ پا نگذارد) مبادا (مرگ او) مرا درهم بكوبد، زيرا من از مرگ اين دو ـ يعنى امام حسن و امام حسين ـ بسيار دريغ دارم مبادا نسل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با مرگ آنها قطع شود»; (أَمْلِكُوا عَنّي هذَا الْغُلاَمَ لاَ يَهُدَّنِي(1)، فَإِنَّنِي أَنْفَسُ(2) بِهذَيْنِ ـ يَعْني الْحَسَنَ وَ


1. «لايهدّنى» از ريشه «هدّ» بر وزن «سدّ» در اصل به معناى منهدم شدن و فروريختن همراه با صداى شديد است. سپس در امور معنوى نيز به كار رفته و به غم و اندوه شديدى كه روح انسان را در هم مى كوبد اطلاق شده; مانند آنچه در جمله بالا آمده است.

2. «أنفس» از ريشه «نفس» بر وزن «قفس» به معناى مضايقه كردن و نگاهدارى چيزى و از دست ندادن آن است. اشياى نفيس، اشيايى است كه انسان حاضر نيست به آسانى آن را از دست بدهد.

[ 108 ]

الْحُسَيْنَ(عليهما السلام) ـ عَلَى الْمَوْتِ لِئَلاَّ يَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)).

تعبير به «املكوا» از ريشه «ملك» در واقع تأكيدى است براى جلوگيرى كردن از شتاب امام حسن(عليه السلام) به سوى ميدان جنگ، زيرا انسان هنگامى كه مالك چيزى مى شود آن را به تمام معنا در اختيار مى گيرد و اين بالاترين تأكيدى است كه در مورد بازداشتن كسى از چيزى مى توان به كار برد. به همين دليل مرحوم سيّد رضى(رحمه الله) در ذيل اين كلام مى گويد: «اين تعبير از فصيح ترين و برترين تعبيرات است».

جمله «لا يَهُدَّني» تأكيد ديگرى بر اين معناست، زيرا مى فرمايد: اگر او و برادرش حسين(عليه السلام) به شهادت برسند وجود مرا در هم مى كوبند.

امام(عليه السلام) براى اينكه تصوّر نشود اين تأكيدات تنها از مهر فرزندى سرچشمه مى گيرد، در پايان فرموده: من هدف بزرگى را دنبال مى كنم و آن اين است كه نسل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)هر چه بهتر و بيشتر از طريق اين دو، در جهان باقى بماند كه اين خود يكى از اسباب پايندگى اسلام است.

* * *

مرحوم سيّد رضى در پايان اين گفتار مى گويد: «جمله امام(عليه السلام) «أَمْلِكُوا عَنّي هذَا الْغُلاَمَ» از برترين سخنان و فصيح ترين جمله هاست»; (قالَ السيِّدُ الشَّريفُ وَ قَوْلُهُ(عليه السلام): أَمْلِكُوا عَنّي هذَا الْغُلاَمَ مِنْ أعلَى الْكَلامِ وَ أَفْصَحِهِ).

منظور سيّد اين است كه جمله «أَمْلِكُوا عَنّي» يعنى «از سوى من مالك بشويد» تأكيد زيبا و لطيفى است بر اين معنا كه با سرعت و جديّت برويد و اين جوان را نگاه داريد تا از دست نرود، زيرا انسان بيشترين محافظت را نسبت به املاك خويش دارد و اين تعبير از «نگاه داشتن» و «گرفتن» و «بازگرفتن» و «محافظت» بليغ تر و رساتر است.

[ 109 ]

نكته

پاسخ به چند سؤال

1. بى شك امام حسن مجتبى(عليه السلام) در آن روز بيش از سى سال داشت، زيرا ميلاد مبارك ايشان در سال سوم هجرى بود و حادثه صفين در سال 37 واقع شد، بنابراين تعبير به «غلام» كه به معناى «نوجوان» است چه مناسبتى دارد؟

در پاسخ بايد به اين نكته توجه كرد كه واژه غلام هرچند معمولا به نوجوان و حدّ فاصل ميان طفل و شابّ (كودك و جوان) گفته مى شود; ولى همان گونه كه بعضى از ارباب لغت تصريح كرده اند(1) به افراد بزرگسال نيز اطلاق مى گردد. افزون بر اينكه پدران اين تعبير را نسبت به فرزندان در هر سنّ و سالى به كار مى برند. در عرف عرب به خادمان نيز در هر سنّ و سالى باشند واژه «غلام» اطلاق مى شود.

در هر حال اطلاق غلام از سوى امام(عليه السلام) نسبت به فرزندش امام حسن(عليه السلام)مطلب بعيدى نيست.

2. مطابق آنچه در بالا آمد امام حسن و همچنين امام حسين(عليهما السلام) در آن زمان بيش از سى سال سن داشتند (زيرا فاصله آن دو بزرگوار يك سال يا كمتر از يك سال بود) و قاعدتاً در آن زمان صاحب همسر و فرزند بودند با اين حال، چگونه امام مى فرمايد: مى ترسم با شهادت اين دو، نسل رسول خدا قطع شود؟

در پاسخ مى گوييم: منظور اين بوده كه آنها بمانند و هر چه بيشتر نسل پيامبر فزونى يابد، زيرا با وجود دشمنان بسيار اين نسل با بركت از جوانب مختلف در خطر بوده است.

3. چگونه امام(عليه السلام) بقاى نسل پيامبر به بقاى آن دو بزرگوار و فرزندانشان دانسته، در حالى كه معمول عرب اين است كه نسل را از طريق پسر مى دانستند،


1. لسان العرب، ماده «غلم».

[ 110 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation