نه از طريق دختر؟ و مى دانيم كه حسن و حسين نوه هاى دخترى پيامبرند!
در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه اين طرز تفكّر به عصر جاهليت باز مى گردد كه آنها مطلقاً زنان را به حساب نمى آوردند و فرزندان دختر را فرزند به حساب نمى آوردند و مى گفتند:
بَنُونا بَنُو أبْناءِنا وَ بَناتُنا *** بَنُوهُنَّ أبناءُ الرِّجالِ الأَباعِدِ
فرزندان ما تنها فرزندان پسران ما هستند و دختران ما فرزندانشان فرزندان مردان بيگانه و دورند.
لذا در آيه مباهله كه مى فرمايد: (فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ)(1) مفسّران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه واژه «ابناءنا» در اين آيه شريفه اشاره به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) است و «نساءنا» اشاره به حضرت فاطمه(عليها السلام)، و خطاب «يابن رسول الله» به امامان اهل بيت(عليهم السلام) در روايات، بسيار است.
در آيه شريفه 85 سوره انعام (وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَ... * ... عِيسى)حضرت مسيح از ذريّه حضرت ابراهيم شمرده شده، در حالى كه از ناحيه مادر (مريم) به حضرت ابراهيم منتهى مى شود.
1. آل عمران، آيه 61 .
[ 111 ]
208
قالَهُ لَمّا اضْطَرَبَ عَلَيْهِ أَصْحابُهُ في أمْرِ الْحُكُومَةِ
از سخنان امام(عليه السلام) است
كه هنگام اضطراب و شورش اصحابش در مورد حكميّت
ايراد فرموده است.(1)
خطبه در يك نگاه
در كتاب مصادر نهج البلاغه در شأن ورود اين كلام آورده است كه در جنگ صفين، وقتى عمرو بن عاص و كسانى كه با او بودند قرآنها را بر سر نيزه كردند تا سپاهيان على(عليه السلام)را بفريبند، در حالى كه آثار فتح و پيروزى لشكر امام(عليه السلام) كاملا آشكار شده بود و در چند قدمى پيروزى كامل بودند. ياران امام(عليه السلام) به چند گروه تقسيم شدند; گروهى به راستى باور كردند كه شاميان اين كار را به عنوان نيرنگ انجام ندادند; بلكه مى خواهند واقعاً تسليم قرآن شوند. گروه عظيم ديگرى كه از
1. سند خطبه:
از جمله كسانى كه قبل از مرحوم سيّد رضى اين خطبه را نقل كرده اند، نصر بن مزاحم در كتاب صفين و ابن قتيبه دينورى در الامامة والسياسة و مسعودى در مروج الذهب است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 107)
[ 112 ]
جنگ خسته شده بودند و تاب و توانى در خود براى ادامه جنگ نمى ديدند، اين موضوع را بهانه خوبى براى كناره گيرى از جنگ و عافيت طلبى دانستند و گروه سومى از منافقان بودند كه عداوت و كينه امام(عليه السلام) را در دل داشتند و منتظر دستاويزى بودند. هنگامى كه قرآنها را بر سر نيزه ديدند با خود گفتند الان بهترين موقع براى دست برداشتن از يارى على(عليه السلام) است آنها هم فرياد برآوردند كه جنگ را پايان دهيد و گروه كمترى بر ادامه جنگ اصرار ورزيدند كه در پيشاپيش آنها مالك اشتر بود، فرياد زد واى بر شما آيا بعد از نزديك شدن پيروزى، مى خواهيد عقب نشينى كنيد؟ اى نابخردان نادان!... ولى گروهى كه دست از جنگ كشيده بودند به او دشنام دادند و بد گفتند و تهديدش كردند و فرياد «المَصاحِفُ المَصاحِفُ وَالرُّجُوعُ إليْها لا نَرى غَيْرَ ذلِكَ» را سر دادند و امام(عليه السلام) را وادار ساختند كه مسئله حكميت را بپذيرد. در اين هنگام امام(عليه السلام) سخن بالا را ايراد فرمود كه خلاصه اش اين بود: شما در گذشته پيرو من بوديد و من امير شما; ولى الآن شما مى خواهيد امير باشيد و من مأمور. شما مى خواهيد با هر شرايطى كه ممكن است، زنده بمانيد با اين حال من چگونه مى توانم شما را باز دارم؟!
[ 113 ]
أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ، حَتَّى نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ، وَ قَدْ، وَ اللّهِ، أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ، وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ.
لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً، وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً، وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُونَ!
ترجمه
اى مردم! پيش از اين، وضع من و شما آن گونه بود كه دوست مى داشتم (زيرا همه تسليم فرمان من بوديد) تا اينكه جنگ شما را خسته و درهم كوفته ساخت (نافرمانيها از اينجا آغاز شد و من چاره اى جز پذيرش پيشنهاد حكميّت نداشتم) در حالى كه به خدا سوگند اگر جنگ گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنان كوبنده تر و خستگى آفرين تر بود. من ديروز امير و فرمانده بودم; ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم!! ديروز من شما را نهى مى كردم; ولى امروز شما مرا نهى مى كنيد و اين درحالى است كه شما بقاى در دنيا را (به قيمت از دست دادن پيروزى بر دشمن) دوست داريد و من نمى توانم شما را به چيزى كه دوست نداريد وادار كنم!
شرح و تفسير
همرزمان سست و نادان
همان گونه كه در بالا آمد، اين سخن را هنگامى امام ايراد فرمود كه على رغم ميل باطنى او اكثريت لشكريانش ـ به دلايل مختلفى ـ اصرار بر پايان جنگ و
[ 114 ]
تسليم در برابر امر حكمين داشتند. حضرت در واقع به اين سؤال پاسخ مى دهد كه چرا تسليم توطئه عمر و عاص در بالا بردن قرآنها بر سر نيزه ها و پذيرش امر حكمين شد، مى فرمايد: «اى مردم! پيش از اين، وضع من و شما آن گونه بود كه دوست مى داشتم (همه تسليم فرمان من بوديد) تا اينكه جنگ شما را خسته و درهم كوفته ساخت (نافرمانيها از اينجا آغاز شد و من چاره اى جز پذيرش پيشنهاد حكميّت نداشتم) در حالى كه به خدا سوگند اگر جنگ گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنانتان كوبنده تر و خستگى آفرين تر بود»; (أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ، حَتَّى نَهِكَتْكُمُ(1) الْحَرْبُ، وَ قَدْ، وَ اللّهِ، أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ، وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ).
اين سخن در واقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است. آنها كه مى دانستند پايانش پيروزى است; ولى متأسّفانه در اقليّت بودند. امام در اين سخن از يك سو عذر خود را در پذيرش پيشنهاد آتش بس و قبول حكميّت در مقابل اين اقليّت بيان مى كند و از سوى ديگر اعتقاد واقعى خود را به لزوم ادامه جنگ تا پيروزى نهايى در برابر اكثريت خسته از جنگ بيان مى دارد و كثرت شهدا را مجوّز تسليم در برابر خواسته هاى انحرافى دشمن نمى داند.
سپس در توضيح اين سخن مى افزايد: «من ديروز امير و فرمانده بودم; ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم ديروز من شما را نهى مى كردم; ولى امروز شما مرا نهى مى كنيد و اين درحالى است كه شما بقاى در دنيا را (به قيمت از دست دادن پيروزى بر دشمن) دوست داريد و من نمى توانم شما را به چيزى كه دوست نداريد وادار كنم»; (لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً، وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً، وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُونَ!).
1. «نهكتكم» از ريشه «نهك» بر وزن «نهى» در اصل به معناى كهنه كردن و فرسودن است و در مواردى كه انسان به رنج و تعب شديد مى افتد و درهم كوبيده مى شود به كار مى رود.
[ 115 ]
اين سخن باز پاسخى است به دو گروه: اقليتى كه طرفدار ادامه جنگ تا پيروزى بودند و نسبت به قبول امر حكمين و پايان نبرد در آستانه پيروزى ايراد داشتند، حضرت مى فرمايد: من چه كنم زمام كار را از دست من گرفته اند و امر فرماندهى را متزلزل ساخته و سر به طغيان برداشته اند و از سوى ديگر به اكثريتى كه تسليم پيشنهاد دشمن شده بودند مى گويد: شما نه به موجب احترام قرآن اين پيشنهاد را پذيرفتيد; بلكه به سبب حبّ بقا و فرار از فداكارى در راه خدا بود.
نكته
از دست دادن فرصتى بزرگ!
لحن بسيار ملايم كلام بالا كه نشان مى دهد اميرمؤمنان على(عليه السلام) در مقابل مخالفان ادامه جنگ تا چه حد نرمش نشان داد، ممكن است موجب اين سؤال شود كه چرا امام به مالك اشتر اجازه نداد تا با قاطعيت جنگ را كه در مراحل نهايى و آستانه پيروزى بود، پيش ببرد و مسلمانان را از شرّ بنى اميّه و پيروانشان رهايى بخشد؟
پاسخ اين سؤال را بايد در لابه لاى تاريخ صفين جستجو كرد.
توضيح اينكه در بحثهاى گذشته به اين نكته اشاره كرديم كه مخالفان جنگ تنها فريب خوردگان از صحنه سازى عمرو عاص و بالا بردن قرآنها بر سر نيزه ها نبودند; بلكه گروهى از افراد ضعيف الاراده كه آماده ادامه جنگ نبودند و گروهى از منافقان و دشمنان امام كه فرصت را براى گرفتن ماهى از آب گل آلود مناسب مى ديدند، دست به دست هم داده بودند و با شدّت از امام مى خواستند كه جنگ را متوقف كند.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در اين باره مى نويسد كه امام(عليه السلام) به مالك اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد، مالك پيغام فرستاد
[ 116 ]
من چگونه بازگردم در حالى كه نشانه هاى پيروزى ظاهر شده است. به امام عرض كنيد فقط يك ساعت به من مهلت بدهد، من كار را تمام مى كنم. گروه كثيرى كه اطراف امام(عليه السلام) را گرفته بودند هنگامى كه پيغام مالك را شنيدند خشمگين شدند و (با نهايت بى شرمى) به امام(عليه السلام)گفتند: ظاهراً به مالك دستور داده اى دست از جنگ بردارد; ولى در پنهان، كسى را مأمور كرده اى كه فرمان ادامه جنگ به او بدهد اگر الساعه او را برنگردانى تو را خواهيم كشت همان گونه كه عثمان را كشتيم. نمايندگان امام(عليه السلام) به سوى مالك اشتر بازگشتند و به او گفتند آيا دوست دارى كه تو در اينجا پيروز شوى; ولى پنجاه هزار شمشير بالاى سر اميرمؤمنان على(عليه السلام) كشيده شده باشد؟! (و قصد شهيد ساختن او را داشته باشند).
مالك گفت: مگر چه خبر است؟ گفتند: تمامى لشكر اطراف حضرت را گرفته اند و او بر زمين نشسته و شمشيرها بالاى سر او برق مى زند و مى گويند اگر اشتر برنگردد تو را خواهيم كشت. اشتر گفت واى بر شما، سبب چيست؟ گفتند: قرآنها را بر سر نيزه ها كرده اند، اشتر گفت: آرى به خدا سوگند هنگامى كه آن منظره را ديدم گفتم بايد منتظر اختلاف و فتنه بود.
مالك بلافاصله برگشت و مشاهده كرد كه جان اميرمؤمنان(عليه السلام) (در برابر اين گروه نادان و منافق) در خطر است و بعضى تا آن حد، پيش رفته اند كه آن حضرت را ميان دو چيز مخير كنند يا تسليم معاويه شود يا او را بكشند، در حالى كه جز جماعت اندكى يار و حامى نداشت. هنگامى كه چشم مالك اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش كرد و گفت: واى بر شما آيا بعد از پيروزى، خاك ذلت و تفرقه بر سرتان پاشيده شده اى كم خردان! اى سفيهان. آنها نيز مقابله به مثل كرده و به اشتر بد گفتند و سپس فرياد زدند: قرآنها، قرآنها را دريابيد، غير از اين راهى نمى بينيم.
در اين هنگام امام(عليه السلام) در برابر پيشنهاد حكميت، تسليم شد تا مشكل
[ 117 ]
عظيم ترى را با مشكل كوچك ترى برطرف سازد و گفتار بالا را ايراد فرمود: (كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً...).(1)
بعضى از قراين و شواهد نشان مى دهد كه مسئله بالا بردن قرآنها بر سر نيزه ها توطئه مشتركى از سوى منافقان و افراد نفوذى در سپاه اميرمؤمنان على(عليه السلام) و گروهى از شاميان به سركردگى عمرو بن عاص و همكارى اشعث بن قيس منافق كه در لشكر امام حضور داشت، بود و آنها مى خواستند به هر قيمتى شده جلوى پيروزى امام(عليه السلام) را بگيرند و ساده لوحان را بفريبند.(2)
در ذيل خطبه 35، جلد دوم، صفحه 364 نيز بحث مشروحى درباره حكميت داشتيم كه در واقع تكميلى براى اين بحث محسوب مى شود.
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 30-31 .
2. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 214 مراجعه كنيد.
[ 118 ]
[ 119 ]
209
بِالْبَصْرَةِ، وَ قَدْ دَخَلَ عَلَى الْعَلاءِ بنِ زِيادِ الْحارِثي ـ وَ هُوَ مِنْ أَصْحابِهِ ـ يَعُودُهُ، فَلَمّا رَأى سِعَةَ دارِه قالَ:
از سخنان امام(عليه السلام) است
هنگامى كه حضرت در بصره به عيادت علاء بن زياد حارثى كه از اصحابش بود، رفت و چشمش به خانه وسيع او افتاد، اين سخن را ايراد فرمود:(1)
خطبه در يك نگاه
همان گونه كه در بالا آمد اين كلام اشاره به داستان عيادت على(عليه السلام) از يكى از يارانش به نام علاء بن زياد حارثى در بصره دارد (هر چند بسيارى از شارحان نهج البلاغه اصرار دارند كه آن شخص علاء بن زياد نبود; بلكه ربيع بن زياد بود)
1. سند خطبه:
در كتاب مصادر نهج البلاغه منابع متعدّدى براى اين كلام امام ذكر شده است از جمله جلد اوّل اصول كافى، جلد اوّل عقد الفريد، جلد چهارم ربيع الابرار، اختصاص شيخ مفيد و تلبيس ابليس ابن جوزى و قوت القلوب ابوطالب المكّى است (البتّه در بعضى از اين كتب فقط بخشى از خطبه آمده است) و از آنجا كه اين كلام هم جنبه تاريخى دارد و هم اخلاقى و تربيتى و بسيار آموزنده است توجّه دانشمندان مختلف را به خود جلب كرده و در كتب بسيارى آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 108)
[ 120 ]
و هنگامى كه حضرت خانه وسيع او را ديد اين سخن را ايراد فرمود و تذكّرى بسيار پرمعنا به او و به همه انسانهايى كه زندگى شبيه او را دارند داد. اين كلام به طور خلاصه مشتمل بر سه بخش است:
بخش اوّل: تذكّر بيدار كننده اى است كه امام به علاء بن زياد يا ربيع بن زياد داد.
بخش دوم: اندرز و نصيحتى است پرمعنا كه براى برادر او; يعنى عاصم بن زياد بيان فرمود كه درست در نقطه مقابل علاء بن زياد زندگى مى كرد و زندگى مرتاضانه اى داشت.
بخش سوم: پاسخ به سؤالى است كه عاصم بن زياد از حضرت درباره طرز زندگى امام عرضه داشت.
[ 121 ]
بخش اوّل
مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسِعَةِ هذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيَا، وَ أَنْتَ إِلَيْهَا فِي الاْخِرَةِ كُنْتَ أَحْوَجَ؟ وَ بَلَى إنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الاْخِرَةَ: تَقْرِي فِيهَا الضَّيْفَ، وَ تَصِلُ فِيهَا الرَّحِمَ، وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الاْخِرَةَ.
ترجمه
(اى علاء بن زياد) با اين خانه وسيع در اين دنيا، چه مى خواهى بكنى و آن را براى چه مى خواهى؟! در حالى كه در آخرت به آن نيازمندترى، آرى! اگر بخواهى مى توانى به وسيله آن به آخرت برسى (و سعادتمند شوى) به اين گونه كه از ميهمانان در آن پذيرايى كنى و صله رحم در آن بجا آورى و حقوق شرعى و الهى آن را بپردازى; اگر چنين كنى به وسيله اين خانه به خانه آخرت نائل شده اى.
شرح و تفسير
اين خانه وسيع براى چيست؟
اين كلام پرمحتوا گرچه در يك قضيّه شخصيّه وارد شده و مخاطب آن دو نفر از اصحاب آن حضرتند; ولى در واقع اصلى كلّى و برنامه اى عمومى را در مورد رعايت اعتدال در بهره گيرى از مواهب زندگى، بازگو مى كند و مخاطبان واقعى آن همه مسلمانها در سراسر تاريخند. امام هنگامى كه خانه وسيع و گسترده علاء بن زياد حارثى كه طبعاً به وسايل خوبى نيز مجهز بود، مشاهده مى كند او را نخست سرزنش كرده و سپس نصيحتى آميخته با محبّت به او ارائه مى دهد و
[ 122 ]
مى فرمايد: «با اين خانه وسيع در اين دنيا، چه مى خواهى بكنى و آن را براى چه مى خواهى، در حالى كه در آخرت به آن نيازمندترى»; (مَا كُنْتَ(1) تَصْنَعُ بِسِعَةِ هذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيَا، وَ أَنْتَ إِلَيْهَا فِي الاْخِرَةِ كُنْتَ أَحْوَجَ؟).
عادت مردم بر اين است كه وقتى به عيادت بيمار مى روند چيزى مى گويند كه خشنود و خوشحال شود; ولى يك معلّم آسمانى همچون على(عليه السلام) هنگامى كه يار خود را در بستر بيمارى مى بيند همان بيمارى كه گاه بازگشتى در آن نيست بايد او را بيدار كند و متوجّه سرنوشت خويش سازد و صراط مستقيم سعادت را به او ارائه دهد و داروى تلخ نصيحت آميخته با سرزنش را در كام او فرو ريزد تا بهبودى واقعى حاصل كند.
آنگاه راه استفاده از اين ثروت عظيم را براى نيل به سعادت آخرت به او نشان مى دهد و مى فرمايد: «آرى! اگر بخواهى مى توانى به وسيله آن به آخرت برسى (و سعادتمند شوى) به اين گونه كه از ميهمانان در آن پذيرايى كنى و صله رحم در آن بجا آورى و حقوق شرعى و الهى آن را بپردازى; اگر چنين كنى به وسيله اين خانه به خانه آخرت نائل شده اى»; (وَ بَلَى إنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الاْخِرَةَ: تَقْرِي(2) فِيهَا الضَّيْفَ، وَ تَصِلُ فِيهَا الرَّحِمَ، وَ تُطْلِعُ(3) مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الاْخِرَةَ).
امام(عليه السلام) با اين بيان به اين واقعيت اشاره مى فرمايد كه مال و ثروت امر نكوهيده و ضدّ ارزش نيست; بلكه مهم آن است كه در چه راهى مصرف شود. هرگاه به تكاثر و تفاخر يا انحصار به شخص بينجامد مذموم است; ولى اگر
1. بعضى از شارحان نهج البلاغه، جمله «كنت» را در اينجا زائده دانسته اند، در حالى كه چنين نيست، بلكه منظور امام(عليه السلام) از آن بيان استمرار است، زيرا مفهوم جمله اين است كه: «تاكنون اين خانه را داشته اى، چه استفاده اى از آن در اين دنيا كرده اى».
2. «تقرى» از ريشه «قراء» بر وزن «عبا» به معناى پذيرايى كردن از ميهمان است.
3. «تطلع» از ريشه «طلوع» به معناى ظهور و بروز گرفته شده و هنگامى كه به باب افعال برود به معناى ظاهر كردن و خارج نمودن است.
[ 123 ]
بخش مهمى از آن در اختيار نيازمندان و دوستان و بستگان قرار گيرد، سرمايه آخرت محسوب مى شود. به همين دليل از مال در قرآن مجيد به عنوان «خير» ياد شده آنجا كه مى فرمايد: «(إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ); اگر خيرى (مالى) از خود به يادگار بگذارد وصيت براى پدر و مادر و نزديكان كند».(1) در حديثى مى خوانيم كه شخصى در خدمت امام صادق(عليه السلام) از اغنيا و ثروتمندان نكوهش كرد و به آنها بد گفت; امام فرمود: «أُسْكُتْ فَإِنَّ الْغَني إذا كانَ وَصُولا لِرَحِمِهِ، بارّاً بِإخْوانِهِ أضْعَفَ اللهُ تَعالى لَهُ الاَْجْرَ ضِعْفَيْنِ لاِنَّ اللهَ تَعالى يَقُولُ: وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أوْلادُكُمْ بِالّتي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إلاّ مَنْ اَمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءَ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ امِنُونَ; ساكت باش! شخص غنى هرگاه صله رحم بجا آورد و نسبت به برادران دينى خود نيكوكار باشد، خداوند پاداش او را دو برابر مى كند، زيرا مى فرمايد: اموال شما و اولادتان، چنان نيست كه شما را به خداوند نزديك كند، مگر كسى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهد، آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف دارند و در غرفه هاى بهشتى در امنيّت به سر مى برند».(2)
بنابراين، مال مى تواند بهترين وسيله سعادت گردد، هرگاه به درستى از آن بهره گيرى شود و مى تواند وسيله بدبختى انسان باشد، هرگاه با بخل و اسراف و انحصارطلبى همراه گردد.
نكته
خانه هاى وسيع در روايات اسلامى
از روايات متعدّدى استفاده مى شود كه يكى از نشانه هاى سعادت انسان
1. بقره، آيه 180 .
2. سفينة البحار، ماده «غنى».
[ 124 ]
داشتن خانه وسيع است; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حديثى فرمود: «مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ، المَسْكَنُ الْواسِعُ».(1)
در همان باب از كتاب كافى هفت حديث ديگر به همين مضمون يا قريب به آن از معصومان(عليهم السلام) نقل شده است و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار جلد 73 احاديث فراوانى در اين زمينه دارد. از جمله در حديثى از امام ابوالحسن على بن موسى الرضا(عليه السلام)مى خوانيم كه براى يكى از دوستانش خانه اى خريد، و به او فرمود: اين منزل تو بسيار كوچك است، برخيز و به اين منزل جديد نقل مكان كن، آن مرد گفت: اين خانه را پدرم ساخته (و من از او پيروى مى كنم); امام(عليه السلام)فرمود: اگر پدرت نادان و بى خرد بوده، تو هم بايد مثل او باشى!(2)
بديهى است هرگز مفهوم اين روايات اين نيست كه انسان، خطّ اعتدال را رها كرده و به اسراف روى آورد، بلكه اشاره به اين است كه نبايد مانند افراد تنبل و بى همّت در جايى كه امكانات فراهم است به خانه هاى تنگ و تاريك و كوچك كه روح انسان را آزار مى دهد، قناعت كرد.
اضافه بر اين، خانه هاى تنگ و كوچك، بهانه خوبى براى ترك صله رحم و دعوت نكردن از مهمان است. مى گويند كه اگر ما به خانه ارحام برويم آنها نيز به خانه ما مى آيند و ما جا نداريم و به همين دليل از پذيرايى مهمان كه مايه خير و بركت است خوددارى مى كنند، و يكى از علل رواج فرهنگ خانه هاى بسيار كوچك در عصر ما علاوه بر مشكلات مالى، سلطه فرهنگ خالى از عواطف انسانى غربيهاست، كه نه صله رحم مى شناسند و نه پذيرايى از مهمان.
1. كافى، ج 6، ص 526، ح 7 (باب وسعة المنزل).
2. همان مدرك، ح 2.
[ 125 ]
بخش دوم
فقال له العلاء: يا أَميرالمؤمنين، أشكو إِليك أَخي عاصمَ بنَ زياد. قال: و ما لَهُ؟ قال: لبِس الْعَبآءَةَ و تَخَلَّى عن الدنيا. قال: عَليَّ به. فلما جآء قال:
يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ! لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ! أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ! أَتَرَى اللّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ، وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا! أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللّهِ مِنْ ذلِكَ!
قال: يا أَميرالمؤمنين، هذا أَنْتَ في خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وجُشُوبَةِ مأكَلِكَ!
قال: وَيْحَكَ، إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ، إِنَّ اللّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ، كَيْلاَ يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ!
ترجمه
(هنگامى كه سخن امام(عليه السلام) با علاء بن زياد به اينجا رسيد) علاء گفت: اى اميرمؤمنان از برادرم «عاصم بن زياد» نزد تو شكايت مى آورم. امام(عليه السلام) فرمود: مگر چه كرده؟ عرض كرد عبايى پوشيده و از دنيا كناره گيرى كرده است، امام(عليه السلام)فرمود: او را نزد من آور، هنگامى كه «عاصم» نزد امام(عليه السلام) آمد حضرت به او فرمود: اى دشمن حقير خويشتن! شيطان تو را (فريب داده و در بيابان زندگى) سرگردان ساخته (اگر بر خود رحم نمى كنى) چرا به خانواده و فرزندانت رحم نكردى؟ تو گمان مى كنى خداوند طيبات را بر تو حلال كرده ولى دوست ندارد كه از آنها بهره ببرى؟! تو در پيشگاه خدا بى ارزش تر از آن هستى كه اين گونه با تو رفتار كند. عاصم گفت: اى اميرمؤمنان(عليه السلام) تو خود با اين لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مى برى! امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: واى بر تو، من مانند تو نيستم (و وظيفه اى غير از تو دارم، زيرا) خداوند بر پيشوايان حق و عدالت واجب كرده كه
[ 126 ]
بر خود سخت بگيرند و همچون افراد ضعيف مردم زندگى كنند تا فقر، آنها را به طغيان و سركشى (در برابر فرمان خدا) وادار نكند.
شرح و تفسير
نكوهش از دنياگريزى
در بخش دوم اين كلام مى خوانيم هنگامى كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) اندرزهاى بالا را به علاء بن زياد داد علاء توجّه امام را به وضع برادر خود كه در مسيرى بر ضدّ او گام بر مى داشت جلب كرد: «علاء به آن حضرت عرض كرد: اى اميرمؤمنان از برادرم عاصم بن زياد نزد تو شكايت مى آورم. امام(عليه السلام)فرمود: مگر چه كرده؟ عرض كرد عبايى پوشيده و از دنيا كناره گيرى كرده است، امام(عليه السلام)فرمود: او را نزد من حاضر كنيد»; (فقال له العلاء: يا أَميرالمؤمنين، أشكو إِليك أَخي عاصمَ بنَ زياد.قال:وما له؟ قال:لبِس الْعَبآءَةَ وتَخَلَّى عن الدنيا.قال:عَلَيَّ به).
«هنگامى كه عاصم بن زياد نزد امام(عليه السلام) آمد امام به او فرمود: اى دشمن حقير خويشتن، شيطان تو را (فريب داده و در بيابان زندگى) سرگردان ساخته (اگر بر خود رحم نمى كنى) چرا به خانواده و فرزندانت رحم نكردى؟»; (فَلَمَّا جَآءَ قال: يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ! لَقَدِ اسْتَهَامَ(1) بِكَ الْخَبِيثُ! أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ!).
«عدّى» تصغير «عدوّ» به معناى دشمن كوچك است. امام(عليه السلام) مى خواهد به اين وسيله هم او را كه از مسير اعتدال خارج شده، تحقير كند و هم كارش را عداوتى نسبت به خود بشمارد و به دنبال آن اين نكته را يادآور مى شود كه اعمال تو افزون بر هواى نفس، از وسوسه هاى شيطان سرچشمه مى گيرد و سرانجامش نوعى از خود بيگانگى و سرگردانى در زندگى است.
1. «استهام» از ريشه «هيم» بر وزن «حتم» به معناى سرگردانى و تحيّر و اضطراب و بى هدف به هر سو رفتن است و «استهام بك الخبيث» يعنى شيطان تو را سرگردان ساخت.
[ 127 ]
ايراد ديگرى كه امام(عليه السلام) به او مى كند اين است كه تو علاوه بر ظلم بر خويش، به زن و فرزندت ستم مى كنى بى آنكه دليلى بر اين كار داشته باشى.
اين توبيخها و سرزنشهاى مكرّر، به سبب اين است كه اسلام، رهبانيت و ترك دنيا را به اين شكل براى پرداختن به عبادت، هرگز توصيه نمى كند و آن را انحراف از مسير حق مى شمرد، همان گونه كه شرح آن در ادامه اين بحث خواهد آمد.
سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد: «تو گمان مى كنى خداوند طيّبات را بر تو حلال كرده ولى دوست ندارد كه از آنها بهره ببرى؟! تو در پيشگاه خدا بى ارزش تر از آن هستى كه اين گونه با تو رفتار كند»; (أَتَرَى اللّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ، وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا! أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللّهِ مِنْ ذلِكَ!).
اين سخن در واقع اشاره به دليل لطيفى است و آن اينكه برنامه اى كه در پيش گرفته اى به گمان اين بوده كه مطابق دستور خداست، در حالى كه قرآن با صراحت طيّبات و غذاها و لباسهاى پاكيزه را بر همگان حلال شمرده، در آنجا كه مى فرمايد: «(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ); بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و (همچنين) روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است، بگو اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند و در قيامت خالص براى مؤمنان خواهد بود».(1)
جمله «أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللّهِ مِنْ ذلِكَ!» ممكن است اشاره به اين باشد كه اين گونه افراد ـ كه وضع خاصى به خود مى گيرند و از جامعه مسلمين جدا مى شوند ـ امتياز فوق العاده اى براى خويش قائلند و گمان مى كنند گوشه گيرى و رياضت سبب برترى آنان بر ساير مردم است و گويى خداوند دستورات ويژه اى
1. اعراف، آيه 32 .
[ 128 ]
به آنها داده است. امام(عليه السلام) مى فرمايد: تو كمتر و كوچك تر از آنى كه خدا دستور خاصى براى تو صادر كرده باشد، تو را از مواهب حيات منع كند و براى ديگران حلال بشمارد.
در ادامه اين سخن مى خوانيم كه عاصم براى توجيه رفتار خود عرض كرد: «اى اميرمؤمنان(عليه السلام) تو خود با اين لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مى برى در حالى كه پيشوا و امام ما هستى و بر ما لازم است به تو اقتدا كنيم»; (قال: يا أَميرالمؤمنين، هذا أَنْتَ في خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وجُشُوبَةِ(1) مأكَلِكَ!).
امام(عليه السلام) پاسخ روشنى به او داد، فرمود: «واى بر تو، من مانند تو نيستم (و وظيفه اى غير از تو دارم، زيرا) خداوند بر پيشوايان حق و عدالت واجب كرده كه بر خود سخت بگيرند و همچون افراد ضعيف مردم زندگى كنند تا فقر، آنها را به طغيان و سركشى (در برابر فرمان خدا) وادار نكند»; (قال: وَيْحَكَ، إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ، إِنَّ اللّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ، كَيْلاَ يَتَبَيَّغَ(2) بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ!).
بر اساس اين منطق افراد عادى، در بهره گيرى از مواهب حيات به صورت معتدل و دور از اسراف و تبذير آزادند; ولى پيشوايان و امراى اسلام بايد به زندگانى ساده، همچون زندگانى ضعفاى اجتماع روى آورند تا مايه آرامش و تسكين براى قشرهاى محروم گردد و در فشار غم و اندوه به سر نبرند و سر به طغيان بر نياورند.
در روايتى كه ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه آورده چنين آمده است كه امام(عليه السلام)آيات متعددى از قرآن را در زمينه مباح بودن بهره گيرى از طيّبات بر
1. «جشوبة» به معناى خشونت از ريشه «جشب» بر وزن «جشن» گرفته شده است و غذايى كه در آن نان تنها باشد و نان خورشى با آن نباشد آن را «جشب» مى گويند.
2. «يتبيّغ» از ريشه «بيغ» بر وزن «بيع» يعنى به هيجان درآمدن و شوريدن، گرفته شده است و گاه به معناى كثرت نيز مى آيد و در خطبه بالا معناى اوّل اراده شده است.
[ 129 ]
عاصم خواند كه نشان مى دهد مرحوم سيّد رضى سخنان امام را به صورت گزينشى نقل كرده است و در پايان آن چنين مى گويد: سخنان امام در عاصم مؤثّر افتاد، برخاست آن عباى خشن را از تن درآورد و لباس مناسبى به تن كرد و برنامه سابق را تغيير داد.
ابن ابى الحديد بر اين نكته تأكيد دارد كه موضوع اصلى بحث «علاء بن زياد» نبوده; بلكه شخص معروفى به نام «ربيع بن زياد» بوده است كه بخشى از خراسان را فتح كرد و عمر درباره او گفت: «مردى را به من نشان بدهيد كه هنگامى كه امير است گويى امير نيست و هنگامى كه امير نيست گويى امير است».
در ادامه اين سخن مى نويسد: «زياد بن ابيه به ربيع بن زياد (كه از طرف او والى بخشى از خراسان شده بود) چنين نوشت كه معاويه به تو دستور مى دهد تمام درهم و دينارهاى بيت المال و غنائم جنگى را بر لشكريان تقسيم كن. ربيع در جواب گفت: من دستور خدا را پيش از دستور معاويه يافته ام (بايد همچون پيامبر اكرم و على(عليه السلام) بين همه تقسيم كنم) سپس سفارش كرد در ميان مردم صدا بزنند فردا براى گرفتن غنائم جمع شويد. آنگاه خمس غنائم را (كه بدون جنگ به دست آمده بود) برداشت و بقيه را در ميان مسلمانان تقسيم كرد. سپس از خدا خواست كه به عمر او پايان دهد (زيرا حاضر نبود با تشكيلات معاويه همكارى كند) دعاى او مستجاب شد و پيش از فرا رسيدن روز جمعه چشم از اين جهان فرو بست.(1)
نكته ها
1. افراط و تفريط در همه چيز نكوهيده است
همان گونه كه قرآن مجيد مى گويد: (وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً)(2) امت
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 36-37 .
2. بقره، آيه 143 .
[ 130 ]