بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مطلوب کل طالب‏, دکتر محمود عابدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     72289300 -
     72289301 -
     72289302 -
     72289303 -
     72289304 -
     72289305 -
     72289306 -
     72289307 -
     72289308 -
     72289309 -
     72289310 -
     72289311 -
     72289312 -
     72289313 -
     72289314 -
     72289315 -
     72289316 -
     72289317 -
     72289318 -
 

 

 
 
اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه.

(چون قادر شدى بر عدو خويش بكن عفو كردن را ازو شكر- س: چون قادر گشتى بر دشمن تو بگردان ? قدرت يافتن برو.)

معنى اين كلمه به تازى:
من وعد فوفى و قدر فعفا، فقد قضى حق النعمة، و ادى شكر القدرة. - س: من ظفر على عدوه ? - اس: النعمة ?
معنى اين كلمه به پارسى:
چون بر دشمن خويش قدرت يافتى، شكر قدرت يافتن آن باشد كه از- ص: - ((خويش)) ? - س: يافتى مروت ? او درگذارى و گناه او را عفو كنى. - ص: - ((گناه)) ?
شعر:
چون شدى بر عدوى خود قادر - عفو را شكر قدرت خود ساز- س ص: عدو ?
رحم كن رحم كن، كه هر چه كنى - در جهان جز همان نيابى باز
- نهج البلاغه حكمت 11، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات‏- س ص: + ((منه)) ? وجهه.

(در دل نداشت هيچ كس چيزى كه نه آن چيز پديد آمد در- م: چيزى را كه آن ? ناگاه گفتهاى زبان او و كرانه‏هاى روى او.) - اس: + ((معنى))! ? - س: در دل نگرفت هيچ كس چيزى كه نه پيدا شد در... ?

معنى اين كلمه به تازى:
من اضمر شيئا ظهر ذلك فى اثناء اقواله و ادراج افعاله. - س: ما ? - س: الا اظهر ?
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در دل چيزى دارد اثر آن چيز در اثناى گفتار و ادراج كردار او پيدا- س: مى‏دارد آن ? شود. - اس: كردار پيدا شود پوشيده ?
شعر:
هر كه چيزى نهفت اندر دل - تا بدانى كه چيست مى‏جويش‏
گاه اندر ميانه گفتش - گاه اندر كرانه رويش‏- اس: گفتن ? - س م: كناره ?
- نهج البلاغه حكمت 26، دستور معالم / 29، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
اللهم اغفر رمزات الالحاظ و سقطات الالفاظ و شهوات‏الجنان و هفوات اللسان.

(اى بار خداى، بيامرز زدنهاى چشمها را، و ناپسنديده‏- س: اى بار خدايا بيامرز گناهان چشمها...(دنباله سخن محو است) ? لفظها را، و آرزوى دل را و خطاهاى زبان را.)

معنى اين كلمه به تازى:
اللهم اغفر ما عرفت فى الحاظنا و الفاظنا من الذنوب، و استر ما رايت فى افئدتنا و السنتنا من العيوب.
معنى اين كلمه به پارسى:
بار خدايا، بيامرز گناهانى را كه بر چشمها و لفظهاى ما رفته است و- ص: گناهان ? - اس م: - ((را)) ? - ص: - ((است)) ? بر دلها و زبانهاى ما گذشته. - اس: - ((ما)) ?
شعر:
اين گناهان كه ياد خواهم كرد - يا رب از ما به فضل درگذران‏
زدن چشم و زشتى گفتار - راندن شهوت و خطاى زبان‏
- نهج البلاغه خطبه 78، الاعجاز / 30 (...زلات الالحاظ...) المناقب / 376.
البخيل مستعجل الفقر، يعيش فى الدنيا عيش الفقراء، و- س: للفقر ? يحاسب فى الاخرة حساب الاغنياء. - م: العقبى ?

(بخيل زود كننده درويشى است. بزيد در دنيا زيستن‏- س: مرد بخيل شتاب مى‏كند درويشى را مى‏زيد... ? درويشان، و حساب كرده شود در عقبى، چون حساب توانگران.))

معنى اين كلمه به تازى:
البخيل فقير من غير رقة حال و قلة مال ؛ يعيش فى الدنيا عيش اصحاب الخسار، و يحاسب فى العقبى حساب ارباب اليسار.
معنى اين كلمه به پارسى:
بخيل به تعجيل درويشى را به خويشتن مى‏كشد و مال نگاه مى‏دارد،- س م: - ((را)) ? - ص: + ((را)) ? در اين جهان چون درويشان زندگانى كند، نه او را از مال لذتى و نه از- اس: - ((كند)) ? نعمت راحتى، و در آن جهان چون توانگران رنج حساب كشد، به‏- ص: عمر ? - ص: توانگران حساب كنند ? دقيق و جليل آن چه پنهان كرده است و به كثير و قليل آن چه نگاه‏- س: قليل و كثير ? - س: نگه ? داشته است.
شعر:
هست مرد بخيل ره داده - فقر را سوى خويشتن به شتاب‏
اين جهان، همچو مفلسانش معاش - وان جهان، چون توانگرانش حساب‏- س هامش: عقاب، م: توانگران بحساب ?
- الاعجاز / 30، المناقب / 376 (...للفقر)، و نيز رك: نهج البلاغه حكمت 126.
لسان العاقل وراء قلبه.

(زبان خردمند پس دل اوست.)

معنى اين كلمه به تازى:
لسان العاقل تابع لقلبه طائع للبه، ما لم يخمره اولا فى جنانه لم يذكره‏- اس: طالع(!) ? بلسانه. - س: + ((و هذا هو العقل التام)) ? معنى اين كلمه به پارسى: خردمند چون خواهد كه سخنى گويد، نخست در دل بينديشد و در- ص: و بگويد(!) ? - س: - ((نخست)) ? صلاح و فساد آن بنگرد، آن گاه بر زبان براند. پس زبان او تابع دل و- اس: بزبان ? - س: راند ? - ص: - ((دل)) ? طايع عقل او باشد. شعر: مرد عاقل گه سخن گفتن - دل خود هادى زبان دارد تا حديثى به دل نينديشيد - به زبان آن حديث نگزارد- ص: بر ? نهج البلاغه حكمت 40.
قلب الاحمق وراء لسانه.
(دل احمق پس زبان اوست.)
معنى اين كلمه به تازى: قلب الاحمق تال للسانه جار فى عنانه، يلفظ القول من فيه، ثم يتامل‏- س: لسانه ? كالنادم فيه. معنى اين كلمه به پارسى: احمق هر چه يابد به زبان بگويد، آن گاه به دل در صلاح و فساد آن‏- س: ((بايد)) هم مى‏توان خواند، اس: بايد، ص: خواهد و بايد، م: خواهد. متن با توجه به معنى عبارت و ضبط ((((س)))) ? - م: گويد ? انديشه كند. پس دل او تابع زبان و طايع هذيان او باشد. شعر: مرد احمق گه سخن گفتن - دل خود تابع زبان دارد هر چه يابد بگويد و آن گاه - دل بر آن قول گفته بگمارد.- ص اس: بايد، م: خواهد ? - اس: رفته ? - نهج البلاغه حكمت 40.

fehrest page back page


 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation