اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه.
(چون قادر شدى بر عدو خويش بكن عفو كردن را ازو شكر قدرت يافتن برو.)
معنى اين كلمه به تازى:
من وعد فوفى و قدر فعفا، فقد قضى حق النعمة، و ادى شكر القدرة.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون بر دشمن خويش قدرت يافتى، شكر قدرت يافتن آن باشد كه از او درگذارى و گناه او را عفو كنى.
شعر:
چون شدى بر عدوى خود قادر - عفو را شكر قدرت خود ساز
رحم كن رحم كن، كه هر چه كنى - در جهان جز همان نيابى باز
- نهج البلاغه حكمت 11، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه.
(در دل نداشت هيچ كس چيزى كه نه آن چيز پديد آمد در ناگاه گفتهاى زبان او و كرانههاى روى او.)
معنى اين كلمه به تازى:
من اضمر شيئا ظهر ذلك فى اثناء اقواله و ادراج افعاله.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در دل چيزى دارد اثر آن چيز در اثناى گفتار و ادراج كردار او پيدا شود.
شعر:
هر كه چيزى نهفت اندر دل - تا بدانى كه چيست مىجويش
گاه اندر ميانه گفتش - گاه اندر كرانه رويش
- نهج البلاغه حكمت 26، دستور معالم / 29، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
اللهم اغفر رمزات الالحاظ و سقطات الالفاظ و شهواتالجنان و هفوات اللسان.
(اى بار خداى، بيامرز زدنهاى چشمها را، و ناپسنديده لفظها را، و آرزوى دل را و خطاهاى زبان را.)
معنى اين كلمه به تازى:
اللهم اغفر ما عرفت فى الحاظنا و الفاظنا من الذنوب، و استر ما رايت فى افئدتنا و السنتنا من العيوب.
معنى اين كلمه به پارسى:
بار خدايا، بيامرز گناهانى را كه بر چشمها و لفظهاى ما رفته است و بر دلها و زبانهاى ما گذشته.
شعر:
اين گناهان كه ياد خواهم كرد - يا رب از ما به فضل درگذران
زدن چشم و زشتى گفتار - راندن شهوت و خطاى زبان
- نهج البلاغه خطبه 78، الاعجاز / 30 (...زلات الالحاظ...) المناقب / 376.
البخيل مستعجل الفقر، يعيش فى الدنيا عيش الفقراء، و يحاسب فى الاخرة حساب الاغنياء.
(بخيل زود كننده درويشى است. بزيد در دنيا زيستن درويشان، و حساب كرده شود در عقبى، چون حساب توانگران. ))
معنى اين كلمه به تازى:
البخيل فقير من غير رقة حال و قلة مال ؛ يعيش فى الدنيا عيش اصحاب الخسار، و يحاسب فى العقبى حساب ارباب اليسار.
معنى اين كلمه به پارسى:
بخيل به تعجيل درويشى را به خويشتن مىكشد و مال نگاه مىدارد، در اين جهان چون درويشان زندگانى كند، نه او را از مال لذتى و نه از نعمت راحتى، و در آن جهان چون توانگران رنج حساب كشد، به دقيق و جليل آن چه پنهان كرده است و به كثير و قليل آن چه نگاه داشته است.
شعر:
هست مرد بخيل ره داده - فقر را سوى خويشتن به شتاب
اين جهان، همچو مفلسانش معاش - وان جهان، چون توانگرانش حساب
- الاعجاز / 30، المناقب / 376 (...للفقر)، و نيز رك: نهج البلاغه حكمت 126.
لسان العاقل وراء قلبه.
(زبان خردمند پس دل اوست.)
معنى اين كلمه به تازى:
لسان العاقل تابع لقلبه طائع للبه، ما لم يخمره اولا فى جنانه لم يذكره بلسانه. معنى اين كلمه به پارسى: خردمند چون خواهد كه سخنى گويد، نخست در دل بينديشد و در صلاح و فساد آن بنگرد، آن گاه بر زبان براند. پس زبان او تابع دل و طايع عقل او باشد. شعر: مرد عاقل گه سخن گفتن - دل خود هادى زبان دارد تا حديثى به دل نينديشيد - به زبان آن حديث نگزارد نهج البلاغه حكمت 40.
قلب الاحمق وراء لسانه.
(دل احمق پس زبان اوست.)
معنى اين كلمه به تازى: قلب الاحمق تال للسانه جار فى عنانه، يلفظ القول من فيه، ثم يتامل كالنادم فيه. معنى اين كلمه به پارسى: احمق هر چه يابد به زبان بگويد، آن گاه به دل در صلاح و فساد آن انديشه كند. پس دل او تابع زبان و طايع هذيان او باشد. شعر: مرد احمق گه سخن گفتن - دل خود تابع زبان دارد هر چه يابد بگويد و آن گاه - دل بر آن قول گفته بگمارد. - نهج البلاغه حكمت 40.