اكثر مصارع العقول تحت بروق الاطماع.
(بيشتر جايهاى افتادن خردها زير پديد آمدن طمعهاست.)
معنى اين كلمه به تازى:
الغالب ان الطمع اذا شد على العقل صرعه فى المعركة و اوقعه فى المهلكة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه طمع بر او مستولى گردد عقل او مقهور و خرد او مغلوب شود.
شعر:
آفت عقل مردم از طمع است - تا توانى سوى طمع مگراى
چون طمع دستبرد بنمايد - عقل مردم در اوفتد از پاى
- نهج البلاغه حكمت 219 (...المطامع)، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
من ابدى صفحته للحق هلك.
(هر كه پيدا كند كرانه روى خويش مر حق را هلاك شود.)
معنى اين كلمه به تازى:
من اقبل على الحق ملك، و من اعرض عنه هلك.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه از حق روى بگرداند و از او اعراض كند هلاك شود و از نجات بى بهره ماند.
شعر:
هر كه بر حق بود به هر دو جهان - حاصل آرد به جملگى اغراض
باز در ورطه هلاك افتد - آن كه از راه حق كند اعراض
- نهج البلاغه حكمت 188، البيان و التبيين 2/50، عقد الفريد 4/66، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقة.
(چون درويش شويد بازرگانى كنيد با خداى به صدقه.)
معنى اين كلمه به تازى:
الصدقة سبب لزيادة المال و سعادة الحال، و من تاجر الله بالصدقة نال الغنية و حاز البغية.
معنى اين كلمه به پارسى:
صدقه سبب زيادت مال و سعادت حال است، و هر كه صدقه دهد توانگر شود و از حال بد برهد.
شعر:
هيچ چيزى مدان تو چون صدقه - هست از او مال و جاه را بيشى
او رساند به ناز استغنا - او رهاند ز رنج درويشى
- نهج البلاغه حكمت 258، الاعجاز / 30 (اذا املقتم فتحا...) المناقب / 376.
من لان عوده كثف اغصانه.
(هر كه نرم شد چوب او خشن شد شاخههاى او.)
معنى اين كلمه به تازى:
من لان هان فى اعين خدمه و اغذياء نعمه، فلا يطيعون امره و لا يعظمون قدره.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه نرم باشد و سياست بوقت نكند و مراسم تاديب را مهمل گذارد، حاشيه او گردنكشى كنند و او را حرمت ندارند و به مراد او نروند.
شعر:
هر كه با كهتران كند نرمى - ماند اندر بليت ايشان
ننهندش براستى گردن - نبرندش بواجبى فرمان
- نهج البلاغه حكمت 214، الاعجاز / 30 (...كشف اغصانه)، المناقب / 376.
قلب الاحمق فى فيه.
(دل احمق در دهان اوست.)
معنى اين كلمه به تازى:
كل سر يكون فى قلب الاحمق يذيعه بلسانه و يشيعه لاخوانه.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر چه در دل احمق باشد به زبان بگويد، و خلق را از اسرار خويش آگاه گرداند و هيچ چيز پوشيده و نهفته ندارد.
شعر:
هر كه او هست با حماقت جفت - جايگاه دلش دهان وى است
هر چه دارد ز نيك و بد در دل - آن همه بر سر زبان وى است
- نهج البلاغه حكمت 41، المناقب / 376.
لسان العاقل فى قلبه.
(زبان خردمند در دل اوست.)
معنى اين كلمه به تازى:
كل سر يكون للعاقل فقلبه يخفيه و يستره، و لسانه لايفشيه و لايذكره.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه خردمند باشد سر خويش در دل نگاهدارد و به زبان با هيچ كس نگويد، و در پيدا كردن آن انديشه بسيار كند و تا او را نيك معلوم و مصور، و محقق و مخمر نگردد كه پيدا كردن آن صواب است، بر زبان نراند و با هيچ كس پيدا نكند.
شعر:
هر كه او هست با كمال خرد - هست پنهان زبان او در دل
نشود هيچ سر او پيدا - نبود هيچ گفت او باطل
- نهج البلاغه حكمت 41، المناقب / 376.
من جرى فى عنان امله عثر باجله.
(هر كه برود در عنان امل خويش، ناگاه در افتد به اجل خويش.)
معنى اين كلمه به تازى:
من غرته كواذب الامال، جرته جواذب الاجال.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه عنان به دست امل دهد و بر موجب هواى نفس رود، باشد كه در مغاك هلاك افتد.
شعر:
در همه كارها به گفت هوا - هر كه بدهد عنان به دست امل
بيم باشد كه آن امل ناگاه - اندر اندازدش به چاه اجل
- نهج البلاغه حكمت19، دستور معالم / 33، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
اذا وصلت اليكم اطراف النعم، فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر.
(چون برسد به شما كرانههاى نعمتها، مرمانيد دورتر آن را به اندكى شكر.)
معنى اين كلمه به تازى:
من لم يشكر النعم الحاصلة لديه، الواصلة اليه، حرم النعم النائية منه، القاصية عنه.
معنى اين كلمه به پارسى:
نعمتهايى كه به نزديك شما رسيده است، آن را شكر گوييد و سپاسدارى كنيد، تا از آن نعمتها كه دور است و هنوز به شما نرسيده است نوميد نگرديد و محروم نمانيد.
شعر:
چون بيابى تو نعمتى، هر چند - خرد باشد چو نقطه موهوم
شكر آن يافته فرو مگذار - كه ز نايافته شوى محروم
- نهج البلاغه حكمت 13، دستور معالم / 29، الاعجاز / 30، المناقب / 376.