بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 1, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HAS00001 -
     HAS00002 -
     HAS00003 -
     HAS00004 -
     HAS00005 -
     HAS00006 -
     HAS00007 -
     HAS00008 -
     HAS00009 -
     HAS00010 -
     HAS00011 -
     HAS00012 -
     HAS00013 -
     HAS00014 -
     HAS00015 -
     HAS00016 -
     HAS00017 -
     HAS00018 -
     HAS00019 -
     HAS00020 -
     HAS00021 -
     HAS00022 -
     HAS00023 -
     HAS00024 -
     HAS00025 -
     HAS00026 -
     HAS00027 -
     HAS00028 -
     HAS00029 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

230. قسم به حضرت عباس غلام كش !  
حجة الاسلام آقاى حاج شيخ عبدالله معصومى بهبهانى از حوزه علميه قم اظهار داشتند كه :
27. در شهر بهبهان و اطراف آن معروف و مشهور است كه وقتى قسم مى خورند، مىگويند قسم به حضرت عباس غلام كش ! رمز اينكه اين گونه قسم مى خورند از قرارىاست كه ذيلا نقل مى شود:
در محله عقلائيها، كه يكى از محلات بهبهان مى باشد، درويشى كه مدح ائمه اطهار عليهمالسلام را مى خواند پرده اى به ديوار زده بود كهتمثال مبارك حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام بر آن نقش بسته بود. قسمتى ازگوشه اين پرده ، جلوى مغازه شخصى به نام غلام را گرفته بوده است . صاحب مغازه ،در حاليكه درويش به ذكر مدح و مصائب حضرتابوالفضل العباس عليه السلام مشغول بوده ، از راه مى رسد و به وى اعتراض ‍ مى كندكه چرا جلوى مغازه او گرفته شده است ؟ بعد هم ميخ پرده را مى كند و به دور مى اندازد.درويش از اين عمل وى ناراحت شده رو به طرف كربلا مى كند و مى گويد: يااباالفضل ، مجازات اين جسارت را از تو مى خواهم . فورا غلام نام مزبور دست بر روىقلب خود گذاشته فريادش بلند مى شود و در پى آن رنگش سياه گشته و همانجا جان مىدهد!
از آن تاريخ به بعد، قسم راست مردم بهبهان و عشاير منطقه و الوار باين گونه استكه براى مشكل كارشان به حضرت عباس غلام كش قسم مى خورند و همه هم بهاين قسم احترام مى گذارند، حتى بعضا ديده شده است كه خونها به وسيله اين قسم بستهشده است . وقتى كه گفته مى شود: قسم به حضرت عباس غلام كش ديگر كسىجرئت ندارد مقابل آن استقامت كند.
231. شرطه گستاخ ، لرزيد و افتاد مرد!  
جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ مرتضى طبرسى زنجانى ازقول مرحوم حاج شيخ عبادالله زنجانى ره نقل كردند كه وى گفت :
28. يك سال به عتبات عاليات مشرف شده بودم ، بعد از زيارت حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام ناگهان ديدم يك شرطه ، زائر ايرانى را گرفته وبه طرف شرطه خانه مى برد. ايرانى مزبور از طريق قاچاق به زيارت آمده بود وهنوز براى عرض ‍ ارادت و زيارت به حرم نرفته بود كه دستگير شده بود. او مرتببه ماءمور التماس مى كرد كه ، اجازه بده من بروم حرم زيارت بكنم ، سپس در اختيار شماهستم ، اما هر چه به ماءمور اصرار كرد سودى نبخشيد. شرطه او را كشان كشان به طرفمقر خودشان نزد رئيس ‍ مى برد و زائر مزبور با نگاهى حسرتبار به سمت حرم مطهر مىنگريست ...
بعد از مدت كمى ، ديدم كه آن زائر تنها برگشت . نزد وى رفته و گفتم : قصه شما چهشد، چرا تنها برگشتيد؟!
گفت : وقتى وارد اطاق رئيس شديم آن ماءمور دچار لرزه شده جادرجا افتاد و مرد! رئيس ‍شرطه پرسيد: قصه چه مى باشد؟ گفتم : من براى زيارت به طريق قاچاق از ايرانبه اينجا آمده بودم . ماءمور شما مرا گرفت و بزور اينجا نزد شما آورد.
رئيس شرطه گفت : پس زود از اينجا برو كه من مى ترسم آتش بلا دامن مرا هم بگيرد!
آرى ، اين است سزاى كسى كه به حضرت ابوالفضلالعباس عليه السلام جسارت كند؛ و اين است حمايت باب الحوائج از زائر غريبش .
232. شيهه اسب شنيده مى شد، ولى اسب و اسب سوار مشهود نبود!  
جناب آقا سيداحمد موسوى قمى ، ساكن كوچه حاجزينل قم ، داراى مغازه سيم پيچى براى مؤ لف اين كتابنقل كرد:
29. يكى از همرزمهايم ، كه از جوانان متدين قم است ، مى گفت : در جبهه مرز خسروى درجايى گير كرده بوديم . سخت تشنه و گرسنه بوديم و از اين بابت بر ما بسيار سختمى گذشت . به چند نفر از افراد لاابالى كه در همانجا تجمع كرده بودند برخوردكرديم . گفتيم برويم از آنها طلب آذوقه نماييم . وقتى كه رفتيم و مطلب را به آنهاگرفتيم ، جواب دادند: ما چيزى نداريم به شما بدهيم . هر چه التماس كرديم كمترنتيجه گرفتيم . بالاخره مى گويند: شما را به ساحت مقدس حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام قسم مى دهيم كه به ما ترحم كنيد، از تشنگى وگرسنگى از پا در آمديم . ولى آن جمعيت به ساحت مقدس حضرت جسارتهايى مى كنند كهانسان از ذكر آن شرم دارد.
مى گفت : در همين اثنا گرد و غبارى از دور بلند شد. از ميان گرد و غبار، شيهه اسب شنيدهمى شد، ولى خود اسب و اسب سوار مشهود نبود. آن افراد گستاخ مسلح بودند. صدا را كهشنيديم همه ما را ترس برداشت ولى يكى از آن سه فرد گستاخ ، جسورانه ، براىتيراندازى آماده شد.
مى گفت : آن شخص جسور، يكدفعه نصف صورتش را از دست داد و بعدا كه گرد و غبارخوابيد ديديم رفقايش فرار كرده اند و آن شخص هم كه آماده شده بود تا تيراندازىكند، ديديم نصف صورت ندارد و افتاده و مرده است ! گويا شمشير به آسيب رسانيده ووى را به درك فرستاد بود. اين معجزه حضرتابوالفضل العباس عليه السلام .
233. كدخدا مرد!  
عالم زاهد، آقاى شيخ عليرضا گل محمدى ابهرى زنجانىنقل كرد:
30. در قريه ما بزى گم شد. صاحب بز به كدخدا گفت : به جارچى خود بگو اعلانكند، اگر بز پيدا شد، دهشاهى به شماى كدخدا مى دهيم . كدخدا دستور داد جار زدند و بزپيدا شد. كدخدا قصد كرد دهشاهى ديگرى از وى بگيرد؛ به صاحب بز گفت تو دهشاهى رانداده اى .
گفت : داده ام .
كدخدا گفت : نداده اى . كدخدا به صاحب بز گفت : هفت قدم رو به طرف حضرتابوالفضل العباس عليه السلام برو و بگو: دهشاهى را داده ام . وى هفت كپه خاك جمع كردو روى آنها گام برداشت . به هفتمى كه رسيد، كپه هفتم را پخش كرد و گفت : اگر دهشاهىرا نداده ام ، عمر كدخدا مثل اين خاكها پخش شود!
سه روز بعد، كدخدا مرد!
234. ديدند كفن خالى از جنازه است !  
حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيدحسين فالى ، اظهار داشتند كه از جد مادرى ايشاننقل شده است كه گفت :
31. در ابتداى جوانى ، روزى در صحن حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بودم ، ديدم تركهاى عثمانى - كه حكومت آن روز عراق دردستشان قرار داشت و مذهبشان نيز مذهب اهل سنت بود - جنازه اى از افراد خويش را آوردند تادر صحن حضرت دفن كنند. من هم ، همانند ديگر مردم ايستاده بودم و آنها را تماشا مى كردم، كه يكمرتبه صحنه عجيبى مشاهده شد: وقتى آنان جنازه را به طرف قبر برده وخواستند در خاك بسپارند، ديدند كفن خالى است و جنازه اى وجود ندارد! در نتيجه اين امر،عثمانيها پريشان گشتند و به زبان تركى عثمانى چيزى به هم گفته و تابوت رابرداشتند و رفتند! پس از آن نيز ديگر هيچ وقت جنازه هايشان را براى خاكسپارى بهصحن مطهر و اطراف آن نياوردند.
235. كيسه خود را شناختم و از او گرفتم !  
حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيدحسن موسوى ملكى ، از مدرسين حوزه علميه قم ، اظهارداشتند:
32. والد معظم اين جانب ، عالم ربانى مرحوم آيت الله آقاى حاج سيدعباس موسوى ملكىتسويجى ، زاهد و متصف به ملكات فاضله و نايل به كسب اجازه اجتهاد از آيات عظام آقاضياء عراقى و حاج شيخ محمدكاظم شيرازى و آقا سيدابوالحسن اصفهانى - رضوان اللهتعالى عليهم - بودند كه در سال 1361 شمسى برحمت ايزدى پيوستند و در قبرستانباغ رضوان قم دفن گرديدند.
ايشان از پدرشان ، عالم جليل القدر آقا سيدحسين موسوى ملكى تسويجى ،نقل كردند كه مى فرمود: در ايام تشرف به عتبه بوسى سالار شهيدان حسين بن علىعليه السلام و صاحب لواى ايشان قمر مير بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام ، روزى در حرم مطهر حضرت عباس عليه السلاممشغول زيارت بودم كه ناگهان ديدم بانگى از صحن مطهر طنين انداز شد.
من هم در معيت زائرين از روضه منوره خارج و وارد صحن شدم . در وسط صحن مطهر جمعىدور شخصى را گرفته بودند. ما هم به طرف آنها رفتيم ، ديديم عربى بلندقامت نقشبر زمين شد و فرد ديگرى در همان زمان با دست خود كيسهپول را از او گرفت و در همان دم روح از بدن عرب خارج گرديد.
زائرين ، دور صاحب كيسه را گرفتند و قضيه را از او سؤال كردند. جواب داد: من اهل فلان منطقه هستم و براى زيارت آمده ام . مخارج سفر را نيز دراين كيسه قرار داده بودم . ولى زمانى كه در حرم مطهر حضرت عباس عليه السلاممشغول زيارت بودم ، متوجه شدم كيسه پولم را از جيبم دزديده اند. رو به ضريح مطهرحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كرده و عرضه داشتم : يااباالفضل ، من غريبم و زائر و مهمان ، شما مرا مى شناسيد و مى دانيد غير از شما آشنايىندارم . آيا طريقه غريب نوازى و مهماندارى ، اين است ؟!
همين الان من كيسه پولم را از شما مى خواهم ، اگر اجابت نكنيد به آستان مقدس دادرس ‍بيچارگان ، على بن ابى طالب عليه السلام ، خواهم رفت و از مهمان نوازى شما شكايتخواهم كرد! كه بلافاصله صداى اين عرب را شنيدم و كيسه خود را در دست او ديده وشناخته و از او گرفتم !
236. شمشير قمر بنى هاشم عليه السلام پيشاپيش لشگر  
دانشمند محقق و نويسنده توانا، محمدعلى حومانى لبنانى ، در جلد 1، صفحه 289 از كتابدين و تمدن مى نويسد:
33. احمد حلمى مجاهد، رئيس حكومت فلسطين در زمان عثمانى ، مى گويد: در جنگ جهانىاول ، لشگر ما در عراق از ارتش بريتانيا شكست خورد و ما عقب نشينى كرديم و پناه بهشهر سلمان پاك (مدائن ) برديم كه نزديك بغداد واقع شده است .
لشكر انگلستان نيز در كوت الاماره پناه گرفتند. سپس جماعتى از انگليسها مهياشدند كه ما را از بين ببرند. جمعيت ما بيش از چهار هزار نفر نبود، و ما در انتظار رسيدننيروهاى كمكى بوديم تا ما را نجات بدهد. زيرا قواى دشمن با سلاحهاى جنگى جديد مارا مى كوبيدند و ما از نظر تجهيزات جنگى آمادگى رزم با آنان را نداشتيم .
فرمانده ما، نورالدين تركى ، از ترس هجوم ناگهانى دشمن خواب نداشت و من هم هماننداو بودم . هر دو سخت ترين روزها را طى مى كرديم و هر لحظه انتظار حمله ناگهانىدشمن و تار و مار شدن قواى خود به سر مى برديم . يك روز فرمانده (نورالدين تركى) مرا نزد خود احضار كرد و چون با وى ملاقات كردم ، او صورت تلگرافى را به مننشان داد كه از فرمانده كربلا رسيده و مضمون آن چنين بود كه : مرجع اعلاى اسلامىشيعه در عراق ، حضرت آيت الله آقاى سيداسماعيل صدر قدس سره (متوفىسال 1338 هجرى قمرى )، شهيد بزرگوار حضرت عباس بن على بن ابى طالب عليهالسلام پرچمدار برادرش ‍ امام حسين بن على عليه السلام را در روز عاشورا خواب ديدهكه خطاب به وى (يعنى خطاب به صدر) فرموده است : اين شمشيرى كه بالاى ضريحمن آويزان است بردار و براى نورالدين فرمانده لشگر بفرست تا با اين شمشير بهدشمن حمله برد، زود است كه لشگر شما پيروز بشود.
حلمى مى گويد: نورالدين تركى تلگراف را به دست من داد، و راءى مرا درخواست كرد.در چهره او (نورالدين ) خواندم كه اين امر را سبك گرفته است . زيرا عقيده اش اين بودكه اكنون ، زمان جنگ است نه دعا و افسونگرى !
مى گويد به وى گفتم : من معتقدم كه اين بزرگترعامل معنوى پيروزى ما بر دشمن است كه مى خواهد همه اينها را از بين ببرد و سبب مى شودكه عشاير نيز در اين جنگ قويا به ما كمك كنند. وقتى سخن من بدينجا رسيد، او لبخندىزد و سپس گفت : بسيار خوب ، آنچه را مى خواهى انجام ده .
با موافقت نورالدين ، صورت تلگراف سيد صدر را در ميان عشاير پخش كرده و فرداىآن روز هجوم را آغاز نموديم . شمشير حضرت قمر بنى هاشم ،ابوالفضل العباس عليه السلام را با احترامى خاص در جلوى لشگر قرار داديم و ارتشو عشاير منطقه در پشت سر آن به حركت درآمدند.
لشگر انگليس نيز، در حاليكه تمام وسايل جنگى مانند توپ و تانك و تفنگ را همراهداشته و از نهر دجله هم كشتيهاى جنگى آنها را كمك مى كردند، به ما حمله ور شدند.
در عين حال به خدا قسم ، هنگام درگيرى ديديم هر سربازى از ما در حمله به دشمن هماننديك لشگر عمل مى كند. فريادهاى الله اكبر عز نصره در فضا پيچيده بود به گونه اىكه خيال مى كرديم آسمان به زمين آمده است ! جنگ و درگيرى چهار روز بهطول انجاميد و در نهايت ، حتى يك سرباز از قشون بريتانيا نماند كه به كوتبرگردد تا خبر شكست را به گوش آنها برساند!
حمله را ادامه داديم و پس از آن نيز به ما كمك رسيد و ما پيروز شديم . پس از آن تاريخ ،هميشه در اين فكر بودم كه اين فتح ناشى از عنايات حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام شهيد كربلا بوده است .
بود عباس نام آور نگهبان خيام من  

منم ماه بنى هاشم كه عباس است نام من
بود ام البنين مام و، على باب كرام من
من آن سرباز جانبازم كه از لطف خداوندى
لبالب از مى حب حسينى گشته جام من
من آن مرد سلحشورم كه بهر كشتن دونان
بود شمشير تيز شاه مردان در نيام من
من آن شيرم كه چون افتد به دامم دشمن قرآن
نباشد بهر او راهى كه بگريزد ز دام من
من آن علمدارم كه اندر عرصه هيجا
سر دو نان ، چو گويى ، نرم گردد زير گام من
بود اين افتخارم بس ، كه گويد خسرو خوبان
بود عباس نام آور نگهبان خيام من
غلام و جان نثار و چاكر و عبدم به دربارش
كه اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من
ندادم تن به زير بار ظلم و ذلت و خوارى
كه بر ذرات عالم گشته واجب احترام من
نكردم بى وفايى با حسين ، آن خسرو خوبان
به عالم گشت ثابت زين فداكارى مقام من
نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب
ز سوز تشنگى مى سوخت بهر آب كام من
نگردد خوار و زار و زيردست ظالمان هرگز
نماييد پيروى كردار هر كس بر مرام من
رسان (ژوليده ) محزون درورد گرم و بى پايان
به نزد دوستان من پس از عرض سلام من
237. پليس گستاخ به سزاى خود رسيد!  
آقاى مهدى پور در يادداشتهاى خويش نوشته اند كه آقاى حاج شيخ محمود وحدت ، از وعاظمحترم آذربايجانيهاى مقيم تهران ، نقل كردند:
34. در عهد ستمشاهى رضاخان ، كه چادر را از سر زنها به اجبار بر مى داشتند، روزىخانمى در محله پل سنگى تبريز مى رفته كه با پاسبانى مصادف مى شود و چادرش رابزور از او مى گيرد. آن زن بشدت التماس مى كرده كه پاسبان چادر را از او نگيرد ووى را در معرض ديد نامحرمان بى ستر و حجاب نسازد و او اعتنايى نمى كرده است . در اينموقع يكى از محترمين محل ، به نام حاج فخر دوزدوزانى ، از راه مى رسد و با مشاهدهصحنه ، به سوى پاسبان مى رود تا از او خواهش كند كه چادر را به زن پس دهد. در همينلحظه مى بيند زن داد زد: ترا به حضرت ابوالفضل عليه السلام ، چادرم را به من بده؛ ولى آن پاسبان با كمال گستاخى گفت : بگوابوالفضل عليه السلام بيايد و چادر را از من بگيرد!
در اين هنگام حاج فخر راهش را كج مى كند. به او مى گويند: چرا جلو نرفتى تا وساطتكنى ؟ او مى گويد: او را به مرد بزرگى حواله كردند؛ اينجا ديگر جاى من نيست ،حضرت ابوالفضل عليه السلام خودش مشكل راحل مى كند.
پاسبان كه به حال غرور ايستاده و بر تفنگ خويش تكيه داده بود، يكمرتبه پايش بهماشه تفنگ مى خورد و در نتيجه تيرى از آن شليك شده ، به چانه اش اصابت مى كند ونقش ‍ زمين مى شود! زن نيز مى دود چادرش را از روى جسد آن پليد بر مى دارد و بر سرمى نهد.
آرى ، افرادى كه ناظر گستاخى آن بى ادب بودند، با چشم خود مى بينند كه حضرتابوالفضل عليه السلام چگونه مشكل را حل كرد و بى ادب را به سزاى خود رساند.
238. راننده گستاخ ، كيفر مى بيند! 
مؤ لف حياة العباس مى گويد:
35. مادر و دخترى زائر از كربلا به قصد نجف سوار ماشين سوارى مى شوند.
راننده نگاهى به دختر كرده و بدون اينكه مسافر ديگر بگيرد حركت مى كند. مادر دختر مىگويد او خيال سوئى درباره ما دارد. راننده به كاروانسرا شور كه مى رسد، از راهشاهى خارج شده و به داخل صحرا مى رود.
مادر دختر مى گويد: ديدى گفتم خيال سوء دارد و ما را به بيراهه مى برد؟ راننده سر رابيرون مى كند، مى بيند بيابان از خط خيلى دور است ؛ پياده مى شود و مى گويد: اگرسر و صدا كنيد، كشتن هم در كار است و اگر صدا ندهيد...
مادر بيچاره به دختر جوان مى گويد: تو در ماشين باش ، و خود بيرون آمده سر را بلندمى كند و بيچاره وار و مضطرب مى گويد: اىابوالفضل عليه السلام ، تو ما را مى بينى ؛ ما تو را نمى بينيم . فورا يك نفر پيداشده و اشاره اى به آن راننده مى كند. راننده بلند مى شود و به زمين مى خورد و شكمشپاره مى شود. سپس به پيرزن مى گويد: اصعدى (سوار شو).
پيرزن سوار مى شود و او خود به جاى راننده ماشين را به نجف مى آورد. بعدا در حرم ،زنها از ماشين بى راننده و قضايا صحبت مى كنند. دختر مى گويد: شايد همان ماشين ماست. اجمالا كلفت كليددار كه در حرم بوده ، قضايا را براى كليددارنقل مى كند و كليددار نقل مى كند و كليددار هم آن را به عرض مقامات دولتى مى رساند.بعدا، چندتن از مقامات دولتى همراه مادر و دختر و كليددار به آنجا مى روند و جنازه رانندهرا متعفن و از هم پاشيده مى بينند.(345)
239. باغستان غضب مى شود! 
حجت الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد محمدكاظم حسينى شاهرودى ، فرزند عالم متقى آيةالله العظمى آقاى حاج سيدمحمد حسينى شاهرودى دام ظله الوارف ، در تاريخ 27 شعبانالمعظم سال 1416 ه ق چنين مرقوم داشته اند:
36. در سال 1358 هجرى شمسى ، يكى از اخوى هاعمل جراحى داشت . او را در بيمارستان (كوفه - عراق ) بسترى كرده بوديم ، و بنده همراهايشان بودم . يك روز ديدم مردى را آوردند و كنار تخت اخوى خواباندند. آن شخص بىهوش بود و شخصى هم بالاى سرش مواظبش بود. سبب بى هوشى آن مريض را پرسيدم ،گفت خودش مقصر است كه ، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام او را زده است . گفتمبه چه علت حضرت او را زده است ؟
گفت : جريان از اى قرار است . يك پيرزنى است در عشاير ما، اين پيرزن كسى را نداردكه خرج او را تاءمين كند، فقط يك باغستانى دارد كه آن باغ در حدودچهل اصله درخت خرما دارد.
پسرعموى اين پيرزن جنب باغ اين زن باغى دارد. پسرعمو به اين فكر افتاد باغ را ازچنگ اين پيرزن در آورد و ضميمه باغ خودش نمايد، چون پيرزن كسى و دادرسى نداشت .خلاصه باغ را از دستش درآورده و تصرف نمود. در عراق در بين زنها رسم است كسى كهحاجت دارد مى رود كنار ضريح مطهر حضرت عباس عليه السلام مقدارى از گيسوانش را مىچيند و در داخل ضريح مطهر مى اندازد، پيرزن هم رفت حرم حضرت عباس عليه السلام ازباب عرض حاجت و شكايت همين كار را كرد.
سپس كنار ضريح مطهر عرض كرد حاجت من اين است : هر كس از اين درخت بالا برود بيفتد!پس از شكايت پيرزن كه حقش غصب شده بود، اولين كسى كه از اين درخت بالا رفت همينشخص بود، كه افتاده مجروح و بى هوش شده است و دنده هايش شكسته است آقاىشاهرودى افزودند كه من گفتم : اين مريض بى هوش از غاصبين است ؟ گفت :! نه ، تازهاين كارگر است !
من به اين حرفها اعتماد نكردم . فردا كه او به هوش آمد رفتم كنار تختش و قصه را درحضور خود او، مجددا از همراه وى سؤ ال كردم . شخص همراه همه را جواب داد و مرد مجروحنيز كه تازه به هوش آمده بود و همه را گوش مى داد تصديق كرد.
خوانندگان محترم توجه داشته باشند كه تازه اين غاصب اصلى نبوده و از كارگران آنمرد غاصب بوده است ! فقط با اشاره بگويم : واى بهحال غاصبين حقوق محمد صلى الله عليه وآله وآل محمد عليهم السلام در طول تاريخ !
240. چرا جاجيم زرى را براى خود برداشتى ؟! 
جناب مستطاب حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيدمحمدآل طه ، از خطباى نامى و افتخار حوزه علميه و شهر مذهبى قم ، بهنقل از حجة الاسلام والمسلمين آية الله آقاى شيخ نصرت الله ميانجى قدس سره حكايتى را براى نويسنده كتاب نقل فرمودند كه ذيلا مى خوانيد. مرحوم ميانجى گفتند:
37. يكى از سالها براى تبليغ دين مقدس نبوى صلى الله عليه وآله به آذربايجانرفته بودم . بعد از انجام وظيفه ، عازم شهر مقدس قم بودم كه شخصى آمد و يك جاجيمدست بافت محل را به عنوان اينكه نذر حضرتابوالفضل عليه السلام است ، به من داد. جاجيم را با خود به قم آوردم . سپس به محضرمبارك مرحوم آيت الله العظمى سيدمحمد حجت كوه كمرى قدس سره متوفاى جمادىالاول سال 1372 ق ، مطابق 29 ديماه ، 1331 شمسى هجرى رفته و گفتم : آقا، جاجيمىرا كه نذر حضرت ابوالفضل عليه السلام كرده اند، از آذربايجان به قم آورده ام ، اينكچه بايد بكنم ؟ فرمودند: آن را به نيت حضرتابوالفضل العباس عليه السلام به فقيرى بده تا استفاده كند.
من فكر كردم اين جاجيم چيز نفيسى است ، حيف است آن را از دست بدهم . لذا آن را قيمت كرده ومبلغى را برابر قيمت آن را به فقير دادم و جاجيم را خودم برداشتم . بعد از مدتى ، شبدر عالم رؤ يا ديدم كه من به صورت گاو درآمده ام و مرا به خيش بسته اند زمين را شخممى زنم و آن كسى كه مرا مى راند چوبى در دست دارد كه معمولا گاورانان به دست مىگيرند و سر آن ميخى هم مى زنند. بارى شخص مزبور، مرا با آن وسيله مى راند تاخيشى كه به من متصل بود زمين را بشكافد! به كسى كه مرا مى راند گفتم : آخر من چهگناهى كرده ام كه بايد اين جور در عذاب سخت گرفتار باشم ، و اين كار تا كى ادامهخواهد داشت ؟
وى گفت : تا اين زمين را تماما بشكافى ! به او التماس كردم كه براى تخلص من چارهاى نمايد تا از گرفتارى نجات پيدا كنم . شخصى كه آن طرف زمين تشريف داشت ، بهمن گفت : تكليف شما را بايد آن شخصى كه درمقابل ما قرار دارد روشن كند.
وقتى به خدمت آن بزرگوار رسيدم عرض كردم : اين بدبختى تا كى ادامه خواهد داشت ؟در جواب فرمود: جاجيمى را كه مربوط به ما بود و مسئله اش را هم پرسيده بودى ، چرابراى خودت برداشتى ؟! در اين گيرودار بودم كه از خواب بيدار شدم ، و ديدم غرق درعرق مى باشم . جاجيم را بردم و به فقير دادم .پول من هم از بين رفت !
آرى اين است نتيجه و فرجام خوردن مال غير، بدون رضايت و اجازه صاحبمال . خداوند ان شاء الله تعالى به همه ما چشم بينا و دلى آگاه عنايت فرمايد كه در يومالحسرة گرفتار نباشيم .
كريمه اهل بيت عليهم السلام ختامه مسك 
از آنجا كه راقم اين سطور، سالهاست افتخار خوشه چينى از خرمن فيض و عنايت دختربزرگوار امام موسى بن جعفر عليه السلام را دارد و كتاب حاضر نيز در جوار مرقد مطهرآن بانوى عاليقدر فراهم آمده است ، لذا مناسب مى بيند در پايان كتاب ، احاديثى چند درفضيلت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام و شهر مقدس قم را ذكر كردهو براى نمونه ، 5 كرامت از هزاران كرامت اين بانوى بزرگوار را حسن ختام كتاب قراردهد:
1. كريمه اهل بيت فاطمه معصومه عليهاالسلام از ديدگاه معصومين عليهم السلام:
1. امام صادق عليه السلام پيش از تولد آن حضرت فرمود: من زارها و جبت له الجنة : هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى گردد(346).
2. و در حديث ديگرى فرمود: ان زيارتهاتعادل الجنة : پاداش زيارت او همسنگ بهشت است . (347)
3. شيخ صدوق با سند صحيح از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود: منزارها فله الجنة : هر كس او را زيارت كند بهشت را آن اوست . (348)
4. امام رضا عليه السلام به سعد اشعرى فرمود: من زارها عارفا بحقها فله الجنة: هر كس او را زيارت كند در حاليكه عارف به حق او باشد، بهشت از آن اوست(349)
5.و در حديث ديگرى فرمود: من زار المعصومة بقم كمن زارنى : هر كس حضرتمعصومة را در قم زيارت كند همانند كسى است كه مرا زيارت كرده باشد(350)
6. ابن قولويه با سند صحيح از امام جواد عليه السلام روايت كرده روايت كرده كهفرمود: من زار عمتى بقم فله الجنة : هر كس عمه ام را در قم زيارت كند بهشت از آناوست .
2. نگاه اجمالى به زندگانى حضرت معصومه عليهاالسلام  
تولد: اول ذيعقدة الحرام 173 هجرى قمرى در مدينه منوره .
پدر بزرگوار آن حضرت : امام هفتم شيعيان جهان ، حضرت موسى بن جعفر عليهاالسلام .
مادر: حضرت نجمه يا تكتم كه مادر امام رضا عليه السلام نيز مى باشد. چه ، ايشان باحضرت امام رضا عليه السلام از طرف پدر و مادر يكى مى باشند.(351)
سفر حضرت از مدينه به سمت خراسان  
از بزرگان اهل قم نقل شده : وقتى كه ماءمون امام رضا عليه السلام را از مدينه به مروطلب كرد، يك سال بعد از آن خوهرش حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام به شوقديدار برادر از مدينه به سوى مرو حركت كرد.(352)
همراهان حضرت  
حضرت معصومه عليهاالسلام در اين سفر با چهار نفر از برادران تنى خود:فضل ، جعفر، هادى و قاسم و بعضى از برادرزاده ها و چند نفر خدمه همراه بود.(353)
بيمارى حضرت
هنگامى كه آن حضرت به ساوه رسيد مخالفيناهل بيت عليهم السلام با خبر شدند، در صدد آزار آنان برآمده و با ايشان جنگ نمودند و درنتيجه آن جنگ همه برادرها و برادرزاده هاى حضرت معصومه عليهاالسلام شهيد شدند، كهتعداد آنان بالغ بر 23 نفر مرد مى شد.
اهالى قم باخبر شده به كمك شتافتند، ولى وقتى رسيدند كه همه مردها شهيد شدهبودند. در پى اين فاجعه جانگداز، حضرت معصوم سلام الله عليها در اثر حزن و اندوهبسيار از مصيبت وارده مريض شد.(354)
در آن زمان مردم ساوه سنى متعصب بودند و نسبت به خاندان علوى كينه مى ورزيدند، لذاحضرت سؤ ال فرمودند: بين ما و قم چقدر فاصله است ؟ عرض كردند: ده فرسخ ،فرمود: مرا به قم ببريد زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود: شهر قم مركز شيعيان ما مىباشد. (355)
حضرت معصومه عليهاالسلام در 23 ربيع الاولسال 201 هجرى قمرى وارد قم شده و به خواهش موسى بن خزرج سعد اشعرى كه ازبزرگان قم بود، منزل ايشان را به قدوم خود منور ساختند.
3. روايت نقل شده از محدثه آل طه ، مريم آلرسول عليهم السلام
1. حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام از فاطمهدختر امام باقر عليه السلام از فاطمه دختر امام سجاد عليه السلام از فاطمه و سكينهدختران امام حسين عليه السلام از ام كلثوم عليهاالسلام و او نيز از فاطمه زهرا سلام اللهعليها نقل مى كند كه فرمود: آيا فراموش كرديد كلامرسول خدا صلى الله عليه وآله را در غدير خم كه فرمود: هر كه را من مولاى اويم علىمولاى اوست . (356)
و كلام ديگرش را كه فرمود: تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى .(357)
2. حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام از فاطمهدختر امام باقر عليه السلام از فاطمه دختر امام سجاد عليه السلام از فاطمه دختر امامحسين عليه السلام از زينب دختر اميرالمؤ منين عليه السلام از حضرت فاطمه زهرا سلامالله عليها نقل مى كند فرمود: همانا هر كه با محبتآل محمد صلى الله عليه وآله از دنيا برود شهيد مرده است . (358)
3. حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام از فاطمهدختر امام باقر عليه السلام از فاطمه دختر امام سجاد عليه السلام از فاطمه دختر امامحسين عليه السلام از ام كلثوم دختر اميرالمؤ منين عليه السلام از فاطمه زهرا سلام اللهعليها نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: هنگامى كه مرا به آسمانبردند داخل بهشت شدم . در آنجا قصرى از در سفيد ميان خالى ديدم كه داراى درى بودزينت شده با در و ياقوت ، و بر آن در پرده اى آويخته بود. من سرم را بلند كردم ، ديدمبر در نوشته است : لا اله الا الله ، محمدرسول الله ، على ولى القوم ، يعنى : خدايى جز خداى يگانه نيست ، محمدرسول خداست ، على ولى و صاحب اختيار مردم است ، و بر پرده نوشته شده بود:به به ! كيست مثل شيعيان على ؟.
داخل شدم ، در آنجا قصرى از عقيق سرخ ميان خالى ديدم كه درى داشت از نقره كه بازبرجد سبز زينت شده بود و بر آن در نيز پرده اى آويخته بود. سرم را بلند كردم ،ديدم بر در نوشته شده : محمد رسول خداست ، على وصى مصطفى است و برپرده نوشته شده : بشارت بده شيعيان على را بهحلال زادگى .
داخل شدم ، قصرى از زبرجد سبز ميان خالى ديدم كه بهتر از آن نديده بودم . اين قصردرى داشت از ياقوت سرخ كه با لؤ لؤ زينت شده بود و بر آن در پرده اى آويخته شدهبود. سرم را بلند كردم ديدم بر پرده نوشته شده : شيعيان على رستگارانند.
گفتم : اى حبيبم جبرئيل ! اين قصر از آن كيست ؟ گفت : از آن پسرعمو و جانشين تو على بنابى طالب است . همه مردم در روز قيامت عريان و پاى برهنه محشور مى شوند مگر شيعيانعلى ، و همه مردم را به اسم مادرشان صدا مى زنند مگر شيعيان على كه به اسمپدرانشان صدا زده مى شوند.
گفتم : حبيبم جبرئيل ! چرا چنين خواهد بود؟!
گفت : چون اينها على را دوست دارند، لذا حلال زاده اند. (359)
4. رحلت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام حضرت هفده روز درمنزل موسى بن خزرج اقامت داشت تا اينكه در دهم ربيع الثانىسال 201 هجرى قمرى در شهر قم رحلت نمود. بنابرايننقل و با در نظرگرفتن سال تولد آن حضرت ، مدت عمر شريفش ‍ بيست و هفتسال و چهار ماه و ده روز بوده ، و هنگام شهادت پدر بزرگوارش هشتسال داشته است . (360)
فسلام عليها يوم ولدت و يوم تموت و يوم تبعث حيا .
مخدرات مدفون در داخل حرم
در داخل حرم مطهر و در زير گنبد، علاوه بر حضرت معصومه سلام الله عليها پنج تن ازمخدرات آرميده اند كه عبارتند از:
1 - ميمونه ، دختر موسى مبرقع و نوه امام جواد عليه السلام .
2 - ام محمد، دختر موسى مبرقع و نوه امام جواد عليه السلام .
3 - ام قاسم ، دختر على كوكبى .
4 - ام اسحاق ، جاريه محمد فرزند موسى مبرقع .
5 - ام حبيب ، جاريه ابوعلى نوه امام رضا عليه السلام طبق گزارش تاريخ قم در قرنسوم هجرى دو قبه به جاى گنبد فعلى بوده كه قبهاول بر فراز قبر مطهر حضرت معصومه و قبور ام محمد و ام اسحاق قرار داشت و قبه دومبر فراز ام حبيب ، ام اسحاق و ميمونه قرار گرفته بود(361)
مدح حضرت فاطمه معصومه ، كريمه اهل بيت عليه السلام
اى دختر عقل و خواهر دين
وى گوهر درج عز و تمكين
عصمت شده پاى بند مويت
اى علم و عمل مقيم كويت
اى ميوه شاخسار توحيد
همشيره ماه و دخت خورشيد
وى گوهر تاج آدميت
فرخنده نگين خاتميت
شيطان - به خطاب قم - براندند
پس تخت ترا به قم نشاندند
كاين خانه بهشت و جاى حواست
ناموس خداى جايش اينجاست
اندر حرم تو عقل مات است
زين خاك كه چشمه حيات است
جسمى كه در اين زمين نهان است
جانى است كه در تن جهان است
اين ماه منير و مهر تابان
عكسى بود از قم و خراسان
ايران شده نوربخش ارواح
مشكاة صفت به اين دو مصباح
از اين دو حرم دلا چه پرسى
حق داند و، وصف عرش و كرسى
هر كس به درت به يك اميدى است
محتاج تر از همه (وحيدى )(362) است
5. قم ، حرم اهل بيت عليهم السلام
از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: الا ان لله حرما و هومكة الا ان لرسول الله حرما و هو المدينة الا ان لاميرالمؤ منين حرما و هو الكوفة ، الا انحرمى و حرم ولدى من بعدى قم ، الا ان قم كوفة صغيرة ، الا ان للجنة ثمانية ابوابثلاثة منها الى تقبض فيها امراة هى من ولدى واسمها فاطمة بنت موسىيدخل بشفاعتها شيعتى الجنة باءجمعهم . (363)
يعنى : خدا را حرمى است و آن مكه مى باشد و حرم پيغمبر مدينه و حرم اميرالمؤ منين كوفهو حرم من و اولاد من پس از من قم است . قم كوفه كوچك است ، بهشت هشت در دارد كه سه درآن به طرف قم باز مى شود. زنى از اولاد من به نام فاطمه دختر موسى در قم وفات مىكند كه با شفاعت وى شيعيان همگى داخل بهشت مى شوند.
506. كرامت از هزاران كرامت از كريمهاهل بيت عليهم السلام حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام دختر امام موسىبن جعفر عليه السلام
1. بشارت به موفقيت عمل جراحى  
اين جانب على ربانى خلخالى ، يكى از كرامتهايى كه براى ام الزوجه ام رخ داده درذيل مى آورم :
ام الزوجه اين جانب در سال 1346 شمسى چشمش آب مرواريد آورده و در بيمارستان نكويىقم عمل جراحى بسترى شده بود، ولى از عمل بسيار هراسناك بود، چون دكترها گفتهبودند ما تعهد نمى كنيم كه معالجه چشم وى نتيجه نداشته باشد.
او به حضرت معصومه عليهاالسلام متوسل مى شود، خوابش مى برد، در عالم رؤ يا مىبيند كه سه تن بانوى مجلله از داخل ضريح بيرون آمدند، يكى از آنان انگشتر عقيقىبه او داده و او را مورد تفقد قرار مى دهد و مى فرمايد: اصلا نگران نباش ، فرداصبح عمل چشم به راحتى و موفقيت انجام مى پذيرد. پس از بيدارى خوابش را بههمسرش ، مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آقاى سيدمحمد موسويان خوئينى زنجانى قدس ‍سره (متوفاى 1/1/59 شمسى )، بازگو مى كند، و او براى عيالش توضيح مى دهدكه غير از فاطمه معصومه سلام الله عليها، چند تن ديگر از بانواناهل بيت عليهم السلام داخل ضريح مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام به خاك سپرده شدهاند.
آنچه در اين رؤ يا جالب توجه است اين است كه او هرگز نشنيده بود كه در ميان ضريححضرت مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام بانوان ديگرى نيز آرميده اند.
2. يا فاطمة اشفعى لنا فى الجنة !(364) 
بار ديگر، شباناهان ، هنگامى كه ديدگان غفلت زده محو تماشاى ظلمت خود گرديده بود،دست فياض الهى از آستين كريمه اهل بيت به در آمد و چراغى به روشنى خورشيد ولايت ،فرا روى عاشقان دلسوخته برافروخت .
سخن از گذشته هاى دور نمى باشد، بلكه حقيقتى است محقق در شب جمعه 23/2/73؛ آنزمان كه ديگر درهاى عالم مادى بسته مى شود و تنها چشم اميد به قدرت بى انتهاست كهچاره ساز مى گردد. سخن از لطف و كرامت و مهربانى و محبت است .
آرى بار ديگر، جمعه شب ، شاهد گشوده شدن خزائن غيب گشتيم ونزول رحمت الهى . آن كه مورد عنايت قرار گرفت ، مسافرى بود از راه دور؛ مسافرى كهبعد مسافت را قبل از حركتش طى كرده بود و در عين دورى ، بسيار نزديك بود.
آرى ، او دخترى چهارده ساله ، از اهالى روستاى شوط ماكو، از شهرهاىآذربايجان . در گفتگويى مختصر، شرحى از بى نهايت هستى را برايمان بازگو نمودهاينچنين آغاز كرد:
رقيه امان الله پور هستم ، از اهالى شوط ماكو. چهار ماه پيش بر اثر يك نوعسرماخوردگى از هر دو پا فلج شدم . خانواده ام مرا به بيمارستانهاى مختلف در شهرهاىماكو، خوى و تبريز بردند، ولى پزشكان پس از عكسبردارى و انجام آزمايشات - همگى -از درمانم عاجز شدند و من ديگر نتوانستم پاهايم را حركت دهم . تا اينكه چهارشنبه(21/2/73) در عالم رؤ يا ديدم كه خانمى سفيدپوش ، سوار بر اسبى سفيد، به طرف منآمدند و فرمودند: چرا از همان ابتداى بيمارى ، به قم پيش من نيامدى تا شفايت دهم؟.
با اضطراب از خواب پريدم و جريان خواب را با عمو و عمه ام در ميان گذاشتم و آنهانيز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم آوردند. لذا روز جمعه (23/2/73) ساعت30/7 دقيقه بعدازظهر به حرم مطهر مشرف شديم . پس از نماز،مشغول خواندن زيارتنامه شدم كه ناگهان صداى همان خانمى كه در خواب ديده بودم بهگوشم رسيد كه : بلند شو راه برو، كه شفايت دادم ! من ابتدا توجهى نكردم وباز مجددا همان صدا با همان الفاظ تكرار شد. اين بار به خود حركتى دادم و مشاهده كردمكه قادر به حركت مى باشم و مورد لطف آن بى بى دو عالم قرار گرفته ام !
اين بود مشتى از خروار الطاف بيشمار اين در بى نظير كه به واسطه وجود پاكش ،سرزمين قم تقدس يافته و مسكن و ماءواى عاشقان و سالكان طريق هدايت و قبلهآمال عارفان حقيقت گشته است . به اميد آنكه اين شرح بى نهايت ، شربتى باشد به كامخشكيده عاشقان دلسوخته ، و چراغ راهى گردد براى بيدار شدگان از خواب غفلت .
بدان اميد كه حضرتش همه را از ره لطف بنوازد و برسيل هدايت رهنمون گردد.
3. نسيم رحمت !  
بار ديگر، دست رحمت حق از بارگاه مقدس حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ظاهر گشتو خسته دلى از فرزانگان عاشق را امداد نمود. دلشكسته اى كه بهار زندگى او قرينخزان شده بود به ميهمانى نور آمد تا خواهر امام هشتم عليه السلام را به شفاعت درگاهالهى برد.
اين كرامت در روز پنجشنبه 2/4/73، يعنى در ايامى واقع مى شود كه واپسگرايان منافق ،حريم مقدس رضوى را آماج انفجار بمب قرار داده و عده اى از پروانه هاى سوگوار درعزاى حسينى عليه السلام را در جوار ضريح مقدس ثامن الحجج عليه السلام آن هم درمقدسترين روز و مقدسترين ساعت ، در اين كشور امام زمان -عجل الله تعالى فرجه الشريف - به شهادت رساندند و يا مجروح ساختند.
خواهر، پروين محمدى ، اهل باختران ، در سال سوم دبيرستان مبتلا به تشنج اعصابگشته و پس از مدتها مداوا و معالجه ، نااميد از همه جا، به همراه خانواده قصد زيارتبارگاه رضوى را مى نمايند تا شفاى درد را از باب الحوائج بستانند.
اكنون به فرموده مادر ايشان در حكايت اين كرامت توجه به فرماييد:
هنگامى كه به شهر مقدس قم رسيديم ، با خود گفتم : خوب استاول به زيارت خواهر امام رضا عليه السلام برويم ؛ اگر جواب ندادند به مشهد مىرويم . ساعت 2 بعد از نيمه شب ، رسيديم و اطاقى كرايه كرديم و ساعت 9 صبح بهحرم مشرف شديم و دخترم را كه بسختى مى خوابيد و گاهى اگر اعصاب او متشنج مىباشد باعث مشكلاتى مى گشت ،
با توجه و توسل به حضرت به نزديك ضريح بردم و براحتى خوابيد. پس از مدتىكه از نماز ظهر و عصر گذشت ، بوى عطر عجيبى حرم را گرفت و ديدم دست راست دخترمسه مرتبه به صورتش كشيده شد و رنگ او افروخته شد و گوشه چادر او را كه بهضريح گره كرده بودم باز شد و دستبند پارچه اى سبز هم باز شد و دخترم براحتى ازخواب بيدار شد و گفت : مادر كجاييم ؟ گفتم : حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام .گفت : مادر گرسنه ام ! من كه حسرت شنيدن اين كلمه را چندين ماه داشتم بلافاصله گفتمبرويم بيرون از حرم مطهر، او هم قبول كرد. در راه كه مى آمديم از او پرسيدم : مادراحساس ناراحتى نمى كنى ، آنچنان كه سابق بودى ؟ گفت : نه ، الحمدلله خوب هستم .كنار حوض صحن آمديم و آبى به صورتش زدم و احساس كردم كه حالت او طبيعى شدهاست . از اين بابت از حضرت معصومه عليهاالسلام تشكر و قدردانى مى نمايم و اميدوارمخداوند همه مريضان اسلام را شفا دهد.
خواهر و برادر مسلمان ، با دل پاك و قلب سليم و دورى از گناه و اعتقاد به قدرت الهى ،و با توسل شدن به ذيل عنايات ائمه معصومين عليهم السلام و اولياى الهى است كه مىتوان موفق به دريافت فيض الهى گشت .
قال الصادق عليه السلام : اذا اءصابتكم بلية و عناء، فعليكم بقم . فانه ماءوىالفاطميين .... (365)
آنگاه كه رنج و زحمت و گرفتارى براى شما پيش آمد، به قم روى آوريد، زيرا قمپناهگاه فاطميان و محل آسايش مؤ منان است .
* قم حرم اهل بيت عليه السلام است و سكونت در بهشت بر زائران حرمش امرى مسلم .(366) چگونه بهشتيان از حريم حضرت معصومه عليه السلام رانده شوند وگرفتاران در رنج زيند؟!
* مرقدش كهرباى جان شيعيان است ، و تربتش شفابخش بيماران و استمدادطلبان .
* شيعيان در دنيا از سعادت قربش بهره ورند و در عقبى از شفاعت و فيضش (367).
چه ، او، بزرگ بانويى است كه از قرب و منزلت خدايى ، به روح عظيم و الهى دستيافته است .
* شرافت قم به اوست ، كه او مريم آل پيمبر است و بارگاهش ، خانه تقواست و معبدابرار.
* رهروان ، از پرتو نورش ، قدم در صراط مستقيم نهند و دانشيان در كسب علم از او مددجويند.
* برخى در طلب روزى ، بارگاهش را به طواف ايستاده اند و گروهى جهت شفا از بيمارىدر اعتكاف نشسته .
* نيك سيرتان نيز شفاعت آخرت را طالبند و علم الهى .
... و اوست كه بى هيچ شائبه اى ، طالبان را جواب مى گويد؛ به خندهگل در نسيم سحرى ، به لطافت رنگين كمان ، پس از بارش ابر بهارى .

next page

fehrest page

back page