حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد حسن ابطحى ، در كتاب ملاقات با امام زمان عج اللهتعالى فرجه (ج 2، ص 254) آورده است :
بدون ترديد حضرت بقية الله روحى فداه در مجالس عزاى حضرت سيد الشهداعليهالسلام حاضر مى شوند، زيرا آن حضرت خود را صاحب عزا مى دانند. بخصوص ، اگرمجلس را افراد متقى و با اخلاص ترتيب داده باشند و باز بالاءخص اگر در امكنه متبركهتشكيل شود و يا روضه اى خوانده شود كه مورد علاقه آن حضرت باشد. مثلا غالبا درمجالسى كه روضه حضرت ابوالفضل عليه السلام خوانده مى شود آن حضرت نظرلطفى به آن مجلس دارند.
يكى از دوستان ، كه راضى نيست اسمش را در كتاب ببرم ، مى گفت : درسال 1363 شمسى در مكه معظمه مشرف بودم . روحانى كاروان ، كه مرد خوبى بود، سهشب قبل از آنكه به عرفات برويم ، در عالم رؤ يا حضرت ولى عصر عج الله تعالىفرجه را ديده بودم و آن حضرت به او فرموده بود كه در روز عرفه ، روزه حضرتابوالفضل عليه السلام را بخوان كه من هم مى آيم .
بعدازظهر عرفه ، در بين دعاى عرفه ، روحانى كاروانمشغول روضه حضرت ابوالفضل عليه السلام شد. همهاهل كاروان به طور ناگهانى ديدند كه مردى بسيار نورانى با لباس احرام در وسطجمعيت نشسته و براى مصائب حضرت اباالفضل العباس عليه السلام شديدا گريه مىكند. افراد كاروان كم كم مى خواستند متوجه او شوند، بخصوص بعد از آنكه روحانىكاروان گفت كه من چند شب قبل خواب ديدم كه حضرت بقية الله - روحى و ارواح العالمينلتراب مقدمه الفداء - به من فرمودند كه روز عرفه ، روضه حضرتاباالفضل عليه السلام را بخوان ، من هم مى آيم .
آن مرد ناشناس متوجه شد كه بعضى به او نگاه مى كنند، لذا از ميان جمعيت حركت كردند ومى خواستند از در خيمه بيرون بروند. زن فلجى در كاروان ما بود، صدا زد آقا! حضرتبرگشتند و به او نگاه كردند. او اشاره به پايش كرد، يعنى پاهاى من فلج است .حضرت ولى عصر عليه السلام به اشاره به پايش به او فهماندند خوب مى شود و ازدر خيمه بيرون رفتند.
زن فلج همان ساعت كسالتش برطرف شد و حتى تماماعمال حجش را از قبيل طواف حج و سعى بين صفا و مروه و طواف نساء را خودش بدون آنكهكسى كمكش كند انجام داد.
در اينجا مناسب است كه منتظران حضرت ولى عصرعجل الله تعالى فرجه الشريف اين سروده را زمزمه
كنند:
چه خوش باشد بعد كه بعد از انتظارى
|
جمال الله شود از غيب طالع
|
پديدار آيد اندر بزم ياران
|
منم موسى منم عيسى بن مريم
|
بكش وآنگه بكش فرعون و هامان
|
تو اى عدل خدا كن دادخواهى
|
ز جا خيز اى پناه بى پناهان
|
برون كن ز آستين دست خدا را
|
به خونخواهى و از خون نياكان
|
قدم در كربلا بگذار و بستان
|
سر پرخون ز دست نيزه داران
|
تو اى دست خدا از شست قدرت
|
بكش تير از گلوى شيرخواران
|
دگر جسمى نماند از اسب سواران
|
اثر طبع مرحوم آيت الله ارباب قمى
83. برادر، بيمار ما را معالجه كن !
مؤ لف كتاب ملاقات با امام زمان عليه السلام در جلد 2، صفحه 149 آن كتاب همچنيننوشته اند:
يكى از وعاظ محترم ايران كه من خودم شاهد كسالت سخت ريوى او بودم و اطباى ايران ازمعالجه اش ماءيوس شده بودند، پوست بدنش به استخوانهاى چسبيده بود و آخرينقطرات خون بدنش از حلقومش بيرون آمد و قسمت عمده ريه اش فاسد شده بود و او را مىخواستند براى معالجه به اسرع وقت به بيمارستان شوروى در مسكو ببرند، ناگهانبدون آنكه او را معالجه كنند خود من شاهد بودم كه پس از چند روز شفاىكامل پيدا كرد.
وقتى علت شفاى او را از او سؤ ال كردم ، گفت : آخرين شبى كه صبحش بنا بود مرا بهمسكو ببرند، مى دانستم كه من در راه و يا در همان مملكت كفر از دنيا مى روم ، منتظر شدم تابرادرم كه پرستارى مرا به عهده داشت از اطاق بيرون برود. وقتى بيرون رفت در همانخال ضعف رو به كربلا كردم و حضرت سيدالشهدا عليه السلام را مورد خطاب قرار دادمو گفتم : آقا، يادتان هست كه به منزل فلان پيرزن رفتم و روضه خواندم وپول نگرفتم و نيتم تنها رضايت خداى متعال و شما بود؟ و بالاخره چندتا از اينقبيل اعمالى را كه با اخلاص انجام داده بودم متذكر شدم و درمقابل آن اعمال شفايم را از آن حضرت خواستم . ناگهان ديدم در اطاق باز شد و حضرتسيدالشهداء و برادرشان حضرت ابوالفضل عليه السلام وارد اطاق شدند.
حضرت سيدالشهداء عليه السلام به حضرتابوالفضل العباس عليه السلام فرمودند: برادر، بيمار ما را معالجه كن ، ايشان همدستى به صورت من تا روى سينه ام كشيده اند و از جا حركت كردند و رفتند. من بعد از آناحساس كردم سلامتى خود را بازيافته و ديگر احتياجى به دكتر و بيمارستان ندارم و اينچنين كه ملاحظه مى كنيد صحيح و سالم گرديدم .
84. ناگاه سوارى نيزه به دست پيدا شد!
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على اكبر قحطانى ، عالمى متقى و از مروجين مكتباهل بيت عليه السلام مى باشند، از كتاب نجات الخائفيننقل كرده اند كه :
گروهى از زوار به كربلا مى رفتند. ضعيفه اى با چندتن ازاطفال صغار همراه زوار بود. وقتى كه از مسيب كوچ كردند، آن بيچاره از قافله عقب ماند وناگاه جمعى از اعراب بر سر آن مظلومه ريختند و بناى هتك حرمت گذاردند. در اين وقت آنبينوا رو به طرف كربلا نموده و گفت : اى مولا و سرور من ، از غيرت شما به دور استكه مرا اعانت ننمايى و از دست اين ظالمان نجات ندهى . در اين گفتگو بود كه ناگاهسوارى ، در حاليكه نيزه اى در دست داشت ، نمايان شد و بعد از متفرق كردن دزدان آنضعيفه را به كربلا و به قافله زوار رسانيد. آن مؤ منه چون اين كرامت را ديد، عرضكرد: اى آقا، تو از كجا دانستى كه در صحراى دور در دست اعدا مانده ايم ؟
آقا فرموده اند: اى ضعيفه ، من در خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ايستاده بودم ،ديدم كه اشك چشم آن امام امم جارى شد. عرض كردم يابنرسول الله ، چرا گريه مى كنى ؟! فرمود: مگر نمى بينى كه زوار من در دست اعراب بىحيا گرفتار شده اند؟ پس به مولاى خودم شما را از چنگ آنها رهانيدم . سپس آن ضعيفهعرض كرد: دستهاى خود را بده ببوسم . فرمود: معذورم دار كه دست ندارم . آن زن گريستو گفت مگر تو مولاى من حضرت عباسى ؟ فرمود: بلى ، و غائب شد.
85. مادر، مهمانهاى ما كجا رفتند؟!
يكى از علماى اصفهان ، معروف به سيدالعراقين ،نقل مى كرد كه سالى با دكتر احتشام الاطبا به زيارت كربلا رفتيم . روزى از حرمحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بيرون آمدم ، در بازار حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ديدم احتشام الاطباء، در حاليكه بسيار متوحش و مضطرببود، از خانه اى بيرون آمد.
سؤ ال كردم : اين اضطراب براى چيست ؟ گفت : جوانى مريض در اين خانه است كه حالش خوب نيست و تا دو ساعت ديگر از دنيا مى رود. وى فرزند منحصر بفرد خانه است و منبراى آن كه مادر اوست پريشان هستم . زن پشت در بود؛ اى باب صحبت را كه شنيد، رفتبالاى بام منزلش و فرياد زد: يا قمر بنى هاشم ، اى باب الحوائج ، من اولاد نداشتمبه شما متوسل شدم اين پسر را به من دادى . من فرزندم را از شما مى خواهم . يكوقتصداى آن جوان از منزل بلند شد كه : مادر كجا رفتى ، مرا تنها گذاشتى ؟
ما وارد خانه شديم و ديديم كه جوان صدا مى زند: مادر مهمانهاى ما كجا رفتند؟! الان چهارمرد و يك زن كنار بستر من بودند و يك نفر ديگر نيز ايستاده بود، ولى دو دوست نداشت ؛به من گفت جوان مادرت به من متوسل شد و من از خدا خواستم سىسال ديگر به شما و مادرت عمر داده شد تا در كنار هم از يكديگر نفع ببريد.
86. مشهدى عباس ، و ارادت به قمربنى هاشم عليه السلام
حجة الاسلام و المسلمين سيدمحمدرضا حائرى فحام در تاريخ آخر ساعات روز مبعث 1414 هق در منزل آيت الله العظمى سيدمحمدباقر طباطبايى سلطانى بروجردى اظهار داشتند:
شهيد بزرگوار، آيت الله آقاى سيد ابوالحسن شمس آبادى قدس سره ، دراصفهان بالاى منبر فرمودند: شخصى در اصفهان بود به نام مشهدى عباس ، معروف بهعباس بى دين ، كه هيچ يك از واجبات الهى را انجام نمى داد و فقط عشق و علاقه اى بهحضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام داشت . وقتى كه با او دربارهنماز و روزه و ديگر واجبات صحبت مى شد، اصلا و ابدا توجه نمى كرد و گوشش بهاين حرفها بدهكار نبود.
ولى به تشكيلات حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام علاقه داشت و خدمت كرد، و ازحضرت توقع هم داشت و مى گفت بعد از مردن ، بايد در حرم حضرت عباس عليه السلامدفن كنيد تا مشمول عنايت ايشان شوم .
وى 3 الى 4 سال قبل از مرگش ، از تمام گناهان توبه كرد و بظاهر آدم خوبى شد.
عده اى از اصفهان مى خواستند براى زيارت به كربلا بروند، او نزد آنها آمده و گفت :مرا هم با خودتان ببريد. آنها نيز او را با خودشان بردند. وقتى كه به كربلارسيدند، مشهدى عباس مريض شد و 3 روز تب كرد و سپس از دنيا رفت . رفقايش او راغسل و كفن كرده و آوردند در حرم طواف دادند. نخست بنا بود جنازه را به وادى السلامببرند، اما تقدير چيزى ديگر بود. چگونگى آنكه :
بعد از طواف ، خادمها هم آمدند و زيارتى مقابل جنازه اش خواندند. سپس يكى از خدامپرسيد: كجا مى خواهيد دفنش كنيد؟ گفتيم : بناست او را در وادى السلام دفن كنيم . خادمگفت : من بروم از سيدمرتضى كليددار اجازه بگيرم كه او را در يك جايى اطراف صحندفن كنيد. وقتى به كليددار گفتند، وى گفت : در عتبه قبرى هست ، ببريد آنجا كنيد و ما همبرديم و آنجا دفنش كرديم .
شهيد شمس آبادى در خاتمه اضافه كردند، كه مشهدى عباس را خود من نيز ديده بودم .
87. من فرستاده قمر بنى هاشم عليه السلام هستم !
آيت الله سيدمهدى حسينى لاجوردى قمى ، از شخصيتهاى برجسته حوزه علميه قم طىنوشته اى مرقوم داشته اند:
دانشمند متتبع و نويسنده توانا، عاشق خاندان پيامبر صلى اللّه عليه و آله جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى ،مشغول نوشتن زندگينامه پرچمدار كربلا، قمر بنى هاشم عليه السلام بوده و بر آنشده اند كه كرامات اين مرد شجاع تاريخ ، يادگار اسدالله الغالب ، را بنويسند. از اينحقير نيز خواستند اگر كرامتى سراغ دارم بنويسم . لذا امر ايشان راامتثال كرده و كرامتى را كه خود شنيده ام نقل مى كنم :
اين جانب مدتى در كارشان مقيم بوده و به امور شرعى ، از جماعت و تدريس ،اشتغال داشتم . مرد متدينى به نام حاج اصغر، كه يكى از بناهاى خوب كاشان است ، بندهرا در يك زمستان دعوت كرد كه سه ماه مهمان ايشان باشم . شبى به من گفت : در اينجامردى است كه قضاياى عجيب و غريب دارد، شما بياييد و از او بخواهيد برخى از قضاياىخود را بگويد. گفتم : مانعى ندارد. آن مرد آمد. كنار هم نشستيم و او شروع كرد مطالبى راگفتن . يكى از آنها اين بود كه گفت : من مدتى در فشار زندگى بودم و كار به جاىرسيد كه در منزل يهوديها كارگرى مى كردم . روزى دلم شكست ،متوسل به قمر بنى هاشم عليه السلام شده و عرص كردم : اى آقاى من ، آيا بايدگرفتار باشم كه با اين وضع دشوار، براى يك يهودى كارگرى كنم ؟!
شب با حال افسردگى خوابيدم . در خواب ديدم آقا قمر بنى هاشم عليه السلام به منفرمود: فردا برو آران ، و به فلان كس كه صاحب گله گوسفند است سلام مرا برسان وبگو چهار راءس گوسفند و مبلغ دويست تومان ، كه نذر كرده اى ، از طرف آقاابوالفضل عليه السلام حواله به من شده است . صبح از خواب برخاسته و به طرفآران عزيمت نمودم . در آنجا جوياى حالش شدم ، گفتند: با گوسقندانش به بيابان رفتهو غروب مى آيد. ماندم تا از بيابان آمد، وقتى آمد، جلو رفته سلام كردم و گفتم كه منفرستاده قمر بنى هاشم عليه السلام هستم . او گريه كرد و مرا بهمنزل برد و بيشتر از آنچه نذر كرده بود به من داد. مدتى است كه زندگى خوبى را دراثر توجهات آقا قمر بنى هاشم عليه السلام دارم . و كم له من نظيرا!
88. يا اباالفضل ، پسرم در پناه تو باشد!
در كاشان شخصى از معاريف بود كه نام او محمدتقى ، داماد حاج محمد بود. وى پسرىداشت كه نامش جواب بود. روزى جواد، كه بچه بود، به چاه افتاد. در هنگام سرازيرشدن به چاه ، مادرش ، كه مى ديد قدرت جلوگيرى از سقوططفل در داخل چاه را ندارد، يكدفعه صدا زد: ياابوالفضل العباس ، پسرم در پناه تو باشد! بچه درداخل چاه قرار گرفت . زمانى كه مردم بر سر چاه آمد و او را صدا زدند، او در پاسخ گفت:
- در اينجا بسيار سردم شده است .
معلوم شد از هواى سرد آنجا ناراحت است ، ولى صحيح و سالم مى باشد و بالاخره او ازچاه سالم بيرون آوردند. اين كرامت از حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام درسال 1210 هجرى قمرى رخ داده است .(301)
89. ديشب ، در اين خانه ، كورى مادرزاد شفا يافته است !
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيدحسن ابطحى ، در كتاب شبهاى مكه (ص 93-97) چنينمى نويسد:
يك روز به حرم مطهر رؤ وس شهدا در باب الصغير رفته بودم (در شام ) كسى در حرمنبود ولى جوانى در گوشه حرم سرش را روى زانو گذاشته بود ومثل آنكه خوابش برده بود.
من هم كه تنها بودم زيارت مختصرى خواندم و نزديك به همين جوانمشغول نماز زيارت شدم . بعد از نماز، آن جوان سرش را از روى زانويش بلند كرد وگفت : آقا، من خواب نبودم بلكه چشمهايم هم باز بوده ، ولى همان طورى كه سرم روىزانويم بود مى ديدم تمام شهدايى كه سرشان اينجا دفن است حضور دارند و حوائجزوارشان را مى دهند و يكى از حوائج مهم مرا هم بنا شد امشب بدهند. آيا اين خواب يابيدارى مى تواند حقيقت داشته باشد؟
گفتم : اگر مقدارى صبر كنيد، حقيقت اين خواب يا بيدارى براى شما طبعا روشن مى شود.گفت : چطور؟ گفتم : امشب اگر آن حاجت مهم شما برآورده شد معلوم مى شود حقيقت داشته والا ممكن است آنچه ديده ايد خيالاتى بيش نبوده است .
گفت : براى شما توضيح مى دهم چيزى را كه من وعده داده شده ، تا شما هم ناظر جريانباشيد. گفتم : متشكرم .
گفت : من دختربچه اى دارم كه از مادر، نابينا متولد شده و بسيار خوش استعداد است . بهمن امروز مى گفت : اينكه مى گويند فلان چيز قشنگ است و فلان چيز زشت است ، يعنى چه؟ گفتم ، تو چون چشم ندارى اين چيزها را نمى توانى بفهمى . گفت : چطور مى شود كهانسان چشم داشته باشد؟ گفتم : بعضيها از مادر با چشم متولد مى شوند و بعضيها بدونچشم ، و تو بدون چشم متولد شده اى . گفت : حالا هيچ راهى ندارد كه من هم چشم داشتهباشم ؟ گفتم : چرا اگر من ، يا خودت ، به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلاممتوسل شويم ممكن است به تو چشم عنايت كنند.
گفت : پس من اينجا آمده ام و حاجتم هم شفاى دخترم بوده كه اين خواب يا بيدارى را ديده ام .گفتم : بسيارخوب ، امشب اگر بچه ات چشم دار شد معلوم است كه آنچه ديده اى حقيقتداشته است . آن مرد مرا به منزلش برد و دخترك را به من نشان داد و گفت : شما فرداصبح هم همين جا بياييد و از ما خبرى بگيريد. اتفاقا خانه او در شارع الامين و سر راهمان، وقتى به حرم حضرت رقيه عليهاالسلام مى رفتيم ، بود.
فرداى آن روز از آن منزل خبر گرفتم ، ديدم جمعى به آن خانه رفت و آمد مى كنند.پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند: ديشب در اين خانه كورى به بركت حضرتابوالفضل عليه السلام شفا يافته . وقتى وارد شدم ديدم آن دخترك با چشمهاى زيباىدرشت و بينا نشسته و پدرش هم پهلوى او نشسته بود. وقتى چشمش به من افتاد، گفت :آقا، ديديد كه آن جريان حقيقى بوده است !
من مقدارى در آن منزل نشستم . پدر دختر سؤ الى از من كرد و گفت : آيا حضرتابوالفضل العباس عليه السلام در كربلا هستند يا شام ؟ گفتم : آن حضرت ، نه در شاممحدود مى شود، نه در كربلا. زيرا حضرتابوالفضل لااقل مثل حضرت مثل حضرت عزرائيل كه بر تمام كره زمين احاطه دارد حوائجمردم را از خدا مى گيرد و به آنها مى دهد. گفت : آيا واقعا سر مقدس حضرت عباس عليهالسلام در باب الصغير دفن است ؟ گفتم : نمى دانم ، اين طور مى گويند.
گفت : پس چطور وقتى من در آنجا متوسل شدم دخترم را شفا دادند؟ گفتم : دخترت هم كه درهمين منزل شفا دادند؟ گفتم : دخترت هم كه در همينمتوسل بوده ، شايد به خاطر توسل دخترت بوده كه به او شفا داده اند؛ چون گفته اند:آه صاحب درد را باشد اثر. و علاوه ، مگر من نگفتم : سر و بدن كه در قبر و يا در هركجاى ديگر كه باشد شفا نمى دهد، بلكه روح با عظمت آن بزرگوار كهلااقل احاطه بر كره زمين دارد شفا مى دهد.
گفت : خيلى متشكرم ، چون اتفاقا ديشب من همين فكر را مى كردم و با خودم مى گفتم اگرحضرت اباالفضل عليه السلام در شام است پس چگونه جواب ارباب حوائج كربلا راكه قطعا روزى صدها نفر به او مراجعه مى كنند و حوائجشان را مى گيرند مى دهد؟!
و اگر در كربلاست ، پس چگونه حاجت من و امثال مرا كه امروز دهها نفر به اين حرم شريفمراجعه مى كنند و مثل من حاجتشان را مى گيرند مى دهد؟! و اگر در يكى از اين دو مكان نايبگذاشته و در جاى ديگر خودش كار مى كند، پس چگونه درمنزل ما جايز است كه دخترم او را صدا بزند و بهقول شما حاجتش را خودش از آن حضرت بگيرد؟!
ولى با اين بيان ، مطلب برايم حل شد. خدا به شما جزاى خير عنايت كند.
90. مضروب اجنه با توسل به حضرتابوالفضل عليه السلام شفايافت
آقاى ابطحى همچنين در كتاب شبهاى مكه (ص 242) آورده است :
در رابطه با مردى كه از ناحيه اجنه مضروب شده بود و هر دو پايش از ران و هر دودستش از بازو قطع بود و پس از تفاصيل بسيار و برخوردهاى گوناگون معلوم مىشود بر اثر عدم رعايت (حرمت ) شب و روز عاشوراى حسينى بوده ، تا اينكه بالاخرهپولى فرستاد براى شيعيان نخاوله در مدينه طيبه و پيغام داد به آنها كه اقامه عزادارىحضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام را بنمايد و ترتيب مجلس سوگوارى بدهند وبراى رفع كسالت او دعا كنند، آنها هم مجلس را برپا كرده بودند ومتوسل شده بودند به حضرت ابوالفضل عليه السلام ، حالا از زبان خودش بشنويد:
شخص مضروب ، كه از توسلاطلاعى نداشت ، مى گويد: در عالم رؤ يا حضرتابوالفضل عليه السلام را ديدم كه به بالين من آمده اند و مرا به خاطر آنكه آنها براىمن به او توسل پيدا كرده اند شفا دادند، در نتيجه به عزادارى حضرت سيدالشهداء معتقدشدم و هميشه ايام عاشورا مجلس ذكر مصيبت تشكيل مى دهم .
91. نماز شب ، به نيابت از قمر بنى هاشم عليه السلام
مجله حوزه (302) در مصاحبه خود با حجة الاسلام والمسلمين آيت الله آقاى حاجسيدمرتضى موحد ابطحى اصفهانى قدس سره (303) چنين مى نويسد:
سؤ ال مجله حوزه : شنيده ايم چند سالقبل ، بعد از آنكه بيمارستان مرخص شديد، شخصى خواب مى بيند كه شما نماز شب مىخوانيد و حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هم حضور دارند. جريان چيست ؟
جواب : شايد به اين خاطر بوده است كه من ، نماز شب را به نيابت از آقاابوالفضل العباس عليه السلام مى خوانده ام ؛ چون در بيمارستان كه بودم ، قادر نبودمايستاده نماز بگذارم ، و اين مرا رنج مى داد. تصميم گرفتم اگر خواب شوم و بتوانمروى پاى خود نماز بگذارم ، به نيابت از آقا حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بخوانم . آن شبى كه آن آقا خواب ديده بود اولين شبىبود كه ايستاده نماز مى خواندم .
92. در دهه عاشورا، يكى از قطعات لباس او را مشكى قرار بدهيد!
آيت الله حاج سيد محمدباقر ابطحى در شب سوم محرم الحرام 1415 ه ق در مدرسه امامهادى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - كه معظم له در قم تاءسيس فرموده اند، بهنگارنده كتاب اظهار داشتند كه در سن 17 يا 18 ماهگى ، عنايت حضرت قمر بنى هاشمعليه السلام ايشان را شفا داده است . جناب ابطحى در توضيح اين كرامت فرمودند:
در تابستانى كه در سن ياد شده بودم ، عارضهاطفال كه از نظر شبه وبا باشد برايم پيش آمده بود، به نحوى كه اطباى آن زمانمثل مرحوم حاج ميرزا ابوالقاسم طبيب از معالجه بنده ماءيوس شدند. در آخر كار مرا رو بهقبله قرار مى دهند و مادرم ، براى اينكه مرا نبيند، به امامزاده ابراهيم ، كه جنبمنزل ما در محله دارالبطيخ قرار داشت ، رفته ومتوسل مى شود. حالا، آنجا خوابش مى برد يا درمنزل ، نمى دانم . به هر حال در خواب به حضور حضرتابوالفضل العباس عليه السلام مشرف مى شود. حضرت به وى مى فرمايد: شفا داده شد(يا مى شود) و ميوه فرزند شما تا آخر عمر هندوانه است (اتفاقا تا اين ساعت ، ميوه اىهمانند هندوانه به من سازگار و مؤ ثر نيست !). سپس در پايان فرموده است : وليكنبراى داداش من حسين (با همين عبارت ) در دهه عاشورا يكى از قطعات لباس او را مشكىقرار بدهيد و به او بپوشانيد.
تا مادرم زنده بود، به اجراى اين سفارش مقيد بود و هر ساله در ايام عاشورا به منتذكر مى داد كه لباس مشكى را در دهه عاشورا فراموش نكنم . بعد از ايشان نيز من عنوانوصيت و سفارش هيچ گاه اين عمل را ترك نكرده ام .
حال سخن بدينجا رسيد، ذكر داستان ديگرى كه ايضا حاكى از عنايات حضرتابوالفضل عليه السلام مى باشد خالى از لطف و مناسبت نيست . مقصود، داستانى است كهدر عالم خواب براى مرحوم آيت الله العظمى بروجردى قدس سره واقع شد.
چگونگى آنكه : ايشان ، پس از اتمام درس در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومهعليهاالسلام (در 38 يا 39 سال قبل از اين تاريخ ، كه شب سوم محرم الحرام 1415 ه قمى باشد) از بنده سؤ الاتى در باب افراد فاميل من نمودند كه ، آيا در ميان افرادفاميل من فردى با نام مبارك عباس يا ابوالفضل وجود دارد يا نه ؟ فراموش نمى كنم ازجلوى درب موزه سابق آستانه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام كه امروزتبديل شده است به مسجد موزه بالاسر، مى گذشتيم كه فرمودند: پريشب من در خوابحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را ديدم كه سفارش شما را به من فرمودند.دانستم از زمان كسالت من در طفوليت تا آن تاريخ و ان شاء الله در آينده ، اجمالا عنايتىاز سوى حضرت به من بوده و هست .
93. از آقا قمر بنى هاشم عليه السلام كمك بخواه !
آيت الله آقاى شيخ احمد صابرى همدانى ، از مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج شيخملاعلى معصومى همدانى (معروف به آخوند) نقل كردند كه ايشان فرمودند:
در يكى از قراى همدان خانمى بود كه سالها ازدواج كرده بود ولى بچه دار نمى شد. تااينكه خانم ديگرى به او مى گويد: نذر كن اگر خداى فرزندى پسر به شما عنايتفرمود اسمش را ابوالفضل بگذارى . بعد از مدتى ، خداوند عالم فرزندى به او عنايتكرد و وى اسمش را ابوالفضل گذاشت . پس از آنكه آن فرزند به سن 14 و 15سالگى رسيد، دچار بيمارى سختى گشت ، به طورى كه از حياتش ماءيوس گرديدند.
همان خانمى كه به او گفته بود اسم فرزندت را به نام حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ابوالفضل بگذار، دوباره به مادر اين جوان سفارشكرد كه در توسلات جدى باش و از آقا قمر بنى هاشم عليه السلام كمك بخواه تا ازآقا، فرزندت را بگيرى .
مادر اين جوان يك شب به طور جدى متوسل به حضرتابوالفضل العباس عليه السلام مى شود. وقتى كه صبح مى شود، يكدفعه مى بيند كهدرب حياط را مى زنند. مادر نوجوان مى رود درب حياط را باز مى كند. مى بيند همان زنىاست كه توصيه كرده بود اسم طفل را ابوالفضل بگذارد. آن زن به مادر بچه مىگويد: زهراخانم ، خدا بچه ات را شفا داد، ناراحت نباشيد! مى گويد: تو از كجا مىگويى ؟ پاسخ مى دهد: من در خواب يك عده از زنها به طرف خانه شما مى آيند. در بينآنان حضرت ام النبين عليهاالسلام قرار داشت و فرمود: براى شفاى اين بچه مى روم .بارى ، صبح كه شد ديدند بچه به بركتتوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شفا يافته است .
شفاى مرض سرطان به دست قمر بنى هاشم عليه السلام
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد محمدجواد گلپايگانى ، فرزند آيت الله العظمىسيد محمدرضا موسوى گلپايگانى قدس سره (متوفى 1414 ق )، كرامتى را ازحجة الاسلام و المسلمين آقاى شيخ عباس عاشورىنقل كردند كه ذيلا مى خوانيد. آقاى عاشورى مى گويد:
قريب 30 سالقبل مبتلا به مرض سرطان حنجره گرديدم و همه دكترهايى كه مرا مداوا كرده بودند ازعلاج و بهبودى من ماءيوس شده و گفتند كه مرض توقابل معالجه نمى باشد. به طورى كه ديگر قادر به صحبت كردن هم نبودم .
ماءيوسانه از تهران به بندر برگشتم . روزها به طور سخت و پياپى مىگذشت ، تا اينكه ايام محرم فرا رسيد. بنده چون ايام محرم الحرام براى تبليغ دين منبرمى رفتم ، با خود انديشيدم كه منبرى اينجا من بودم ، همه از اطراف براى عزادارىحضرت سيدالشهدا عليه السلام به اينجا مى آمدند و من برايشان منبر مى رفتم ، اماامسال ديگر محروم شده ام . بارى ، با ياءس ، دلتنگى زياد، درمنزل بسترى بودم .
روزى كتاب العباس نوشته مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم قدس سره رامطالعه مى كردم ، به اين مطلب رسيدم كه نوشته بود: اگر كسى حاجتى داشته باشد ومتوسل به ام النبين عليهاالسلام ، مادر حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام شود و روز شنبه هم به نيت حضرت عليه السلام روزهبگيرد، حاجتش برآورده مى شود. در همان آن توسلى پيدا كردم و نذرى هم كرده و گفتم :يا ام النبين ، ما هر سال امشب گريه مى كرديم و منبر مى رفتيم ، ولىامسال محروم شده ايم .
وقت نماز مغرب و عشا شد، نماز خواندم . گويى كسى به من گفت به مسجد برو. درمسجد، برنامه عزادارى برپا بود، ولى من در آنجا حضور نداشتم و منبرى هم كه مردمبراى انجام سخنرانى در دهه محرم الحرام به مسجد آورده بودند خالى بود خالى بود.ديگر نتوانستم طاقت آورده و در منزل بنشينم ، لذا به طرف مسجد حركت كردم . به دربمسجد كه رسيدم ، مردم با ديدن من شروع به گريه كردند. من هم متاءثر شدم كهامسال نمى توانم كارى بكنم . اما پس از آنكه وارد مسجد شدم ، بى ارده به طرف منبرحركت كردم تا كنار منبر رسيدم ، و سپس از پله هاى منبر بالا رفتم . براى چه دارم بالاىمنبر مى روم ، خودم هم نمى توانم .
پس از آنكه در بالاى منبر قرار گرفتم ، يكدفعه شروع كردم : بسم الله الرحمن الرحيم، و يك ساعت و نيم صحبت كردم . چه مجلسى شد، همه ناله و گريه مى كردند و ضجه مىزدند. انگار نه انگار كه من آن آدم قبلى مى باشم . متوجه شدم كسالتم رفع شده است .از آن وقت الى يومنا هذا، ديگر، بحمدالله كسالتى ندارم . اين است معجزه پسر رشيد امالنبين حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .
96. رهنمود امام زمان عليه السلام ، كه چگونهازابوالفضل العباس عليه السلام حاجت بخواهيم ؟
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد محمدتقى حشمت الواعظين طباطبايى قمى داستانى رااز آيت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره (متوفى 7 صفرالمظفر 1414قمرى ) اينچنين نقل كردند:
يكى از علماى نجف اشرف ، كه مدتى به قم آمده بود، براى من اينچنيننقل كرد كه : من مشكلى داشتم . به مسجد جمكران رفتم و درددل خود را به محضر حضرت بقية الله حجة بن الحسن العسكرى امام زمان -عجل الله تعالى فرجه الشريف - عرضه داشتم و از وى خواستم كه نزد خدا شفاعت كندتا مشكلم حل شود. براى اين منظور بكرات به مسجد جمكران رفتم ولى نتيجه اى نديدم .روزى هنگام نماز دلم شكست و عرض كردم : مولا جان ، آيا جايز است كه در محضر شما و درمنزل شما باشم و به ديگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشيد، آيا زشت نيست با وجودامام حتى به علمدار كربلا قمر بنى هاشم متوسل شوم و او را نزد خدا شفيع قرار دهم ؟!
از شدت تاءثر بين خواب و بيدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى باقطب عالم امكان حضرت حجت بن الحسن العسكرىعجل الله تعالى فرجه الشريف مواجه شدم . بدونتاءمل به حضرتش سلام عرض كردم . حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند وفرمودند: نه تنها زشت نيست و نه تنها ناراحت نمى شود به علمدار كربلامتوسل مى شوى ، بلكه شما را راهنمايى هم مى كنم كه به حضرتش چه بگويى . چونخواستى از حضرت ابوالفضل عليه السلام حاجت بخواهى ، اين چنين بگو: يا اءبا الغوثاءدركنى . اى آقا پناهم بده .
شفاى جوان در حرم حضرت عباس عليه السلام
آية الله سيد نورالدين ميلانى ، در شب 16 ج 1سال 1414 ه ق در حرم مطهر كريمه اهل بيت ، حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، ردبالاى سر حضرت نزديك ضريح مطهر تقريبا به فاصله سه مترى ، كراماتى چند ازحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام براى مؤ لف كتابنقل فرمودند كه ذيلا مى خوانيد:
1. در وين ، پايتخت اتريش ، آقاى دكتررضا تسليمى برايمنقل كرد كه : من 12 ساله بودم ، پدر و مادرم براى زيارت مرا به عتبات عاليات بردند.در آنجا من خود را به ملازمت با پدر و مادرم مقيد نساختم . خودم هر وقت مى خواستم به حرميا جاى ديگر بروم مى رفتم . لهذا توفيقى دست داد كه كرارا به حرم مشرف شوم . يكروز در حرم حضرت عباس عليه السلام پسرى را به ضريح بسته بودند و عده اىدورش ناله مى كردند و مى گفتند: ابوفاضل ،ابوفاضل . من ، هم خودم متوجه شدم و هم مردم گفتند كه ، وى در معرض خطر مرگ قراردارد. دوباره كه به حرم رفتم ، ديدم مردم كف مى زنند و شادى مى كنند. معلوم شد پسرجوان خوب شده است .
بعد از ختم زيارت ، به اصفهان برگشتيم . مردم به ديدار پدر و مادرم مى آمدند.
دايى يى داشتم كه از دو چشم نابينا شده بود. به من پيغام داد: پسرجان ، پدر و مادرتنمى رسند پيش من بيايند، اقلا تو بيا كه من ترا ببينم . به ملاقات دايى كه رفتم ،گفت : برايم تعريف كن در عتبات چه ديدى ؟ من خيلى چيزها را برايش گفتم كه از جملهآنها، يكى نيز جريان شفاى در حرم حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بود. سپس بهمنزل آمدم . طرف عصر بود كه ديدم دايى من ، با دو چشم باز و روشن ، يكه و تنها بهمنزل ما آمد! همه صلوات مى فرستادند. پرسيده شد: چه چيز باعث شد با چشم بازبيايى ، ما را خوشحال كنى ؟! گفت : بعد از رفتن رضا، از حضرتابوالفضل العباس عليه السلام خواستم چشم مرا شفا دهد، و چشم من باز شد.
آية الله ميلانى بعد از نقل اين كرامت فرمودند:
از جمله اختصاصات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برآوردن حاجات اشخاص وافرادى است كه از دور و نزديك به آن حضرتتوسل جسته اند. حتى بوداييها و بت پرستان ، در هندوستان و آفريقا و غيره ، نذر مىكنند و توسل مى جويند، و حاجت خود را مى گيرند.
در ميان ارامنه ساكن در تبريز و تهران و در تمام ايران نيز بسيارند كسانى كه براىحضرت روضه نذر مى كنند يا گوسفند مى كشند.
خدا خواست به اين وسيله ترا تاديب كند!
2. مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمدحسن ممقانى قدس سره (متوفىسال 1323 هجرى قمرى )، در زمان خود مرجع بزرگ شيعه محسوب مى شد. ايشان دوازدههزار طلاب علوم دينى را در شهر نجف شهريه مى داد و دورهاصول و فقه وى ، از جمله شرح مكاسب ، چاپ شده است .
ايشان در تجزيه و تحليل يكى از مسائل ارث ، توقف مى كند وحل مسئله برايشان مشكل مى شود. براى رفع اينمشكل علمى ، بناچار متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى گردد. شب درعالم رؤ يا حضرت را در خواب مى بيند، حضرت ابتدا مسئلهمشكل او را حل مى كند و سپس مى فرمايد: مى دانى چرا درحل مسئله فرو ماندى ؟ عرض مى كند: خير. مى فرمايد: بدين علت كه ، تو را عجب فراگرفت و در دلت خطور كرد كه ما حساب رياضى مى دانيم ، سابقين كه نمى دانستند چهمى كردند؟! و خدا خواست به اين وسيله ترا تاءديب كند!
99. پول زائر ايرانى پيدا شد!
3. در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بودم ، زائرى ايرانى نزد من آمدو با گريه و زارى گفت كه پولم را برده اند، بيچاره شده ام ، چه كنم ؟ به او گفتم :من چه كاره هستم ؟! به حضرت عباس عليه السلام بگو، من كاره اى نيستم !برخاست رفتضريح مطهر را بوسيد و پيشانى بر ضريح گذاشته با حضرتمشغول درددل شد. چه صحبت كرد نمى دانم . فرداشب كه او را ديدم ، گفت : من به دستورشما به حضرت متوسل شدم و صبح متوجه شدم كهدستمال پول من توى جيب او درآوردم و به همان نشان ،پول را از او گرفتم . اين بود يكى از كرامات حضرتابوالفضل العباس عليه السلام .
100. خاك قبر حضرت ابوالفضل عليه السلام شفا مى دهد!
مؤ لف كتاب مجموعه انوار علمى معصومين عليهم السلام حجة الاسلام و المسلمين آقاى شيخعلى فلسفى در صفحه 235 كتاب مزبور مى نويسد:
حاج شيخ اسماعيل نائب ، فاضل عابد معاصر و داراى تاءليفات فراوان ، كه اين جانبافتخار شاگردى او را داشتم ، مى فرمود: متولى حرم حضرت عباس عليه السلام گفت منبه گوش دردى مبتلا شدم و كارم كم كم به جايى رسيد كه اطباى بغداد عاجز شده و بهمن توصيه كردند كه به بيمارستانهاى خارج بروم . در يكى از بيمارستانهاى خارجتحت برنامه ، بسترى شدم و پس از معاينه و آزمايش ، اعضاى شوراى پزشكى گفتند كهبايد مورد عمل جراحى قرار بگيرم ، ولى گفتند نود درصد امكان خطر وجود دارد. به آنانگفتم : امشب را مهلت بدهيد تا راءى خود را اظهار نمايم .
در آن شب بسيار محزون بودم . اما يكمرتبه با خود گفتم بيماران از خاك كربلا شفا مىگيرند و من ، كه خود متولى قبر مطهر هستم ، از اين فيض محرومم ! خوشبختانه قدرى ازخاك قبر حضرت عباس عليه السلام با خود همراه داشتم . باحال توجه قدرى از آن خاك را در گوشم ريختم و خوابيدم . صبح ديدم چرك خارج نشده ودرد آن ساكت گرديده است . پزشكان براى گرفتن پاسخ نزد من آمدند. گفتم باز گوشمرا مورد آزمايش قرار دهيد. اين بار كه معاينه كردند، ديدند عارضه كاملا برطرف شدهاست . فورا كمسيون پزشكى تشكيل يافت و در باب اين حادثه معجزآسا بحثهايىصورت گرفت . در طول بحث نظرياتى داده شد و قرار شد نظر خود من را نيز در اينمسئله جويا شوند. من در جواب گفتم : به واسطه خاك قبر حضرت عباس عليه السلام است. با شگفتى گفتند: آيا از آن خاك چيزى باقى مانده است ؟ گفتم : بلى ، و به ايشان دادم .تربت حضرت را سه روز در آزمايشگاه مورد تجزيه وتحليل قرار دادند. روز چهارم پزشك آمد و باحال اشك گفت : سه روز آن را در دستگاه گذاشته ام و مى بينم خاك و خون است و اثر شفادر آن خون مى باشد.
بارى ، در آن مدت كه در كشور مزبور بودم ، همه جا در مجالس ومحافل از اين كرامت سخن مى گفتند و جمعيت فراوانى از فرق كفار شيفته آن بزرگوارشدند و عده اى هم كه از نزديك شاهد قضيه بودند به اسلام گرايش پيدا كردند.ناقل اين كرامت گويد: به متولى باشى گفتم : اى كاش به آن رئيس آزمايشگاه مى گفتىآيا مى توانى تشخيص بدهى اين خون كه در ميان خاك بوده از چه عضو حضرت عباسعليه السلام مى باشد.
101. عنايت حضرت عباس عليه السلام به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرىرحمةالله عليه
آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى قدس سره در نوشته هاى خويش مطلبى راجعبه كسالت پدرشان ، مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى قدس سره: (متوفى 1355 ق ) نقل كرده اند كه از آن بر مى آيد آن بزرگوار مورد عنايتحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قرار گرفته اند. و اينكاصل جريان :
زمانى آيت الله حاج شيخ عبدالكريم قدس سره مريض مى شوند و براىاستشفاى آن بزرگوار گوسفندى مى كشند، ولىحال ايشان بهتر نمى شود(304) بلكه شايد رو به شدت هم مى رود. مرحوم حائرىابتدا از حضرت عباس عليه السلام گلايه كرده بودند، اما بزودى متوجه شده و با خودگفته بودند كه تو بايد همان گوسفند خاصى را كه نذر يا قصد كرده اى مى كشتى ،چه حق داشتى كه گوسفند ديگرى را قربانى كنى ؟! و همين كار را هم انجام مى دهد و شفامى يابد.
مرحوم حاج شيخ مرتضى مى نويسد: مرحوم والد مى فرمود:عمل مزبور به قدرى مؤ ثر بود كه يك مقدار از گوشتهاى گوسفند دومى را خود منتقسيم كردم .(305)
102. حضرت ابوالفضل عليه السلام وشفاىمسلول
مرحوم آية الله شهيد دستغيب در داستانهاى شگفت (ص 221) آورده اند: جنابمولوى قندهارى نقل كرد كه برادرم ، محمد اسحاق ، در بچگىمسلول شد و از درمان نااميد گرديديم . پدرم او را به كربلا برد و در حرم حضرتابوالفضل العباس عليه السلام او را به ضريح مقدس بست و از آن بزرگوار خواستكه از خداوند شفا يا مرگ او را بخواهد. بچه را بست و خود در رواقمشغول نماز شد. هنگامى كه برگشت نزد بچه ، گفت بابا گرسنه ام ، به صورتشنگاه كرد ديد رخسارش تغيير كرده و شفا يافته است . او را بيرون آورد. فرداى آن روزانار خواست و 8 دانه انار و يك قرص نان بزرگ خورد و اصلا از آن مرض خبرى نشد، واكنون ساكن نجف و در حضرت حمزه مشغول خبازى است .
103. شفاى ناگهانى !
حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى عطايى خراسانى يكى از نويسندگان دلسوز و دردآشناو حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را حوزه علميه خراسان ، چنين بيان مىكند:
شبى در يكى از ييلاقات مشهد به درد دل شديدى گرفتار شدم ، به طورى كه تلخىمرگ را در گلويم احساس مى كردم . نه توانايى نشستن داشتم و نه قدرت ايستادن ؛ نهوسيله اى بود كه در آن ساعت از شب مرا به شهر رساند و نه دارويى پيدار مى شد كهمرا به صبح كشاند. در آن حال كه از هر جهت قطع اميد نموده و فشاردل درد هر لحظه شديدتر مى شد و شدت مرض تاب و توانم را ربوده و طاقتم را طاقكرده بود، و دوستانم بسيار ناراحت بودند، راه چاره را منحصر بهتوسل به مقربان درگاه خداوندى ديدم و در آن ميانابوالفضل العباس عليه السلام را برگزيدم ؛ چه آنكه او به زودى به فرياد انسانمى رسد و تسريع در قضاى حاجت مى نمايد. اشك در چشمم حلقه زده بود. پس از عرضسلام به ساحت مقدسش ، نذر كردم اگر اكنون باتوسل به آن حضرت شفا حاصل گردد گوسفندى تقديم كنم . هنوز نذرم تمام نشده وارتباط كاملا با آن حضرت برقرار نگشته بود و هنوز كامم به نام حضرتابوالفضل عليه السلام شيرين بود و لبهايم به آن نام مترنم ، كه ناگاه همچون آبىكه بر آتش مى ريزند اثرى از درد در خود نديدم .
خدا را گواه مى گيرم كه از حين توسل تا زمان شفا بيش از يك دقيقه نگذشت ، و مهمتراينكه تا اين زمان ، كه مشغول نگارش قضيه آن شب هستم و بيش از دهسال از آن تاريخ مى گذرد، ديگر هيچ درددلى عارض من نشده است ؛ گويى به لطف ومرحمت آن بزرگوار، ديگر در طول حيات عاريتى ازدرددل معاف گشته ام . حال اينكه به چشم خود اين كرامت را از ناحيهابوالفضل عليه السلام مشاهده نموده ام چگونه مى توانم مانند بعضى نابخردان وپيروان مكتب وهابيت ، كرامت آن بزرگوار را انكار نمايم و دستتوسل از دامان پرمحبتش بكشم ؟!(306)