بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 1, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HAS00001 -
     HAS00002 -
     HAS00003 -
     HAS00004 -
     HAS00005 -
     HAS00006 -
     HAS00007 -
     HAS00008 -
     HAS00009 -
     HAS00010 -
     HAS00011 -
     HAS00012 -
     HAS00013 -
     HAS00014 -
     HAS00015 -
     HAS00016 -
     HAS00017 -
     HAS00018 -
     HAS00019 -
     HAS00020 -
     HAS00021 -
     HAS00022 -
     HAS00023 -
     HAS00024 -
     HAS00025 -
     HAS00026 -
     HAS00027 -
     HAS00028 -
     HAS00029 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تحريف تاريخ !  
از بصيرت نافد و انديشه بزرگ عباس عليه السلام آنكه تنها به جانبازى وايثارگرى خود اكتفا نورزيد و در آن عرصه خون و شهادت ، برادرانش را نيز به سوىسعادت جاودانه آرميدن در رضوان بزرگ الهى فرا خواند، تا اينكه فداى مكتب توحيدگردند و ابوالفضل عليه السلام در فقدان آنها به صبر و شكيب بنشيند و به اجرصابران نائل آيد.
بدين لحاظ قمر بنى هاشم عليه السلام عبدالله ، جعفر و عثمان - برادران تنى خود - رافرا خواند و بدانان گفت : به پيش تازيد تا ببينم كه براى خدا و رسولش خير خواهىنموده ايد، زيرا شما را فرزندانى نيست . (217)
مقصود قمر بنى هاشم عليه السلام از اين سخن آن بود كه برادرانش را به موقعيت خطيرآشنا سازد، و آنان را بياگاهاند كه تجمعشان در آنجا تنها بايد براى يك هدف باشد وآن فداكارى و جانبازى در راه دين است ، و بدان خاطر كه ايشان هيچ مانع و رادعى كه ازمقصد بزرگشان باز دارد، مانند فرزند و افراد تحت تكلف ، نداشتند، لذا لازم بود كهدر راه حيات شرع مقدس جان خود را فدا سازند و آنان نيز همان گونه كه برادرانشان درنظر داشت به استقبال مرگ رفتند و به مقام منيع شهادتنايل آمدند.
اما شگفتا از ابن جرير طبرى كه در تاريخ خود (جلد 6، صفحه 257) مى گويد:پنداشتند كه عباس به برادران مادريش ، عبدالله و جعفر و عثمان ، گفت : اى فرزندانمادرم ، براى نبرد پيش افتيد تا از شما ارث برم ، زيرا شما فرزندانى نداريد (كهوارث شما باشند) آنان هم پذيرفتند و رفتند و كشته شدند!!
همچنانكه ابوالفرج اصفهانى نيز در مقاتل الطالبيين مدعى شده است كه ، عباس‍ عليه السلام برادرش جعفر را كه فرزندى نداشت به صحنه مبارزه فرستاد تا ميراثشبه او رسد.
پس هانى بن ثبيت بر او حمله برد و او را بهقتل رساند!
نيز در كتاب مقتل العباس آمده است :ابوالفضل عليه السلام برادران تنى خود را به ميدان جنگ فرستاد. پس همگى آنان راكشته شدند و عباس عليه السلام ميراث آنان را در اختيار گرفت ! سپس خود به ميدان رفتو كشته شد و ارث همگى به عبيدالله (فرزند عباس عليه السلام ) رسيد و عمويش : عمربن على با او در اين زمينه به منازعه برخاست ، سپس ميان آن دو با پرداخت مقدارى ،مصالحه برقرار شد!
اين سخنى است كه ، از ميان مورخين و ارباب مقاتل ، تنها اين دو تاريخ نويس مدعى آنشده اند. اما شخص بصير و آگاه خود مى داند كه اين اتهام تا چه حد از واقع بدور است ،و من نمى دانم چگونه آنان ادعاى ارث و ميراثابوالفضل عليه السلام از برادرانش را نموده اند، در حاليكه بر فرض صحت آنمادرشان ام البنين - كه در طبقه بالاترى از نظر ارث قرار داشت - در آن هنگام زنده بود وبا وجود مادر، ارث به برادر نمى رسيد، و مسلما عباس عليه السلام كه در خانه صاحبدين بزرگ شده ، به اين احكام ناآگاه نبوده است .
علاوه اين گونه نيت و كردار، در اوضاع و احوالى چون روز عاشورا، حتى پست ترين مردمنيز كمتر سر مى زند، تا چه رسد به شخصيتى چونابوالفضل كه اسوه صفا و وفا و عشق و پاكى است . براستى ، در آن هنگامه خون وشمشير، كه هر كس جان و مال خود را فراموش ‍ مى كند، چه كسى است كه در آن موقعيتخطير، برادرانش را به كام مرگ فرستد تا خود وارثشان شود! به ويژه آنكه اينعمل از سلحشورى سر زند كه مى داند خود هم بعد از آنان باقى نخواهد ماند و از مالشانبهره اى نخواهد برد و تنها براى آنكه چيزى نصيب اولادش ‍ شود دست به چنين كارىبرد!
آرى ، چه سخن زشت و اتهام دروغينى به آن سيد بزرگوار بستند تا بر راستاى قامتشخط انحراف بربندند!
آيا شما - اى خواننده - ميل دارى ديگران در باره ات بگويند برادران خود را در تيررس ‍دشمن قرار دادى تابه ميراث آنان دست يابى ؟! يا اينكه اين امر از دنائت و پستى است وهرگز چنين اتهامى را بر خود نمى پسندى ؟ كما اينكه هيچ انسانى - هر مقدار هم كه خوارو فرومايه باشد - به انى عمل قبيح تن در نمى دهد.
پس تو اى تاريخ نگار باانصاف ! چگونه راضى شدى كه اين اتهام را به كسىبربندى كه معلم شهامت و اخلاق و كريمانه بود و جان مطهر خود را فداى حجت زمانشنمود؟! و چگونه آن كردار، زيبنده دانش پژوه دانشگاه نبوت و پرورش يافته مكتب امامت ،كه از محضر امير مؤ منان على عليه السلام و دو امام همام عليه السلام كسب و علم و فيض ‍نموده است ، تواند بود؟
در صورتيكه ما اگر در مقدم داشتن برادرانش براى جنگاورى بخوبى دقت نماييم ، متوجهمى شويم كه عباس عليه السلام چگونه در برابر سيدالشهدا عليه السلام - كه جگرگوشه رسول الله صلى الله عليه و آله و پارهدل زهراى بتول بود - بزرگمنشى و نهايت فداكارى خود را آشكار ساخت . زيرا واضحاست كه هدف او از پيش فرستادگان برادران اين بوده است كه :
1. به درجه رفيع شهادت رسند و قمر بنى هاشم عليه السلام در مصيبت آنان بسيارمحزون شده و صبر بسيار پيشه سازد و به اجرجزيل الهى نايل شود، و نيز خواهان انتقام و عذاب خداوند براى خون به ناحق ريخته آنانگردد.
و شاهد اين امر، سخن خود ابوالفرج اصفهانى درمقاتل الطالبيين است كه از عباس ‍ عليه السلامنقل مى كند كه به برادرش عبدالله گفت : به پيش تا اينكه كشته ببينم و صبر دراين مصيبت را به حساب خداوند بگذارم و نزد او ماءجور باشم ؛ پس او اولين كسىبود كه از ميان برادرانش كشته شد.
ابو حنفيه دينورى نيز در الاءخبار الطوال آورده است كه عباس به برادرانش گفت: جانم به فدايتان ! به پيش تازيد و از سرورتان حمايت كنيد، تا اينكه در پيشگاه وىبه كام مرگ در اييد. پس آنان همگى به صحنه نبرد رفتند و كشته شدند.
و اگر ابوالفضل عليه السلام براى بهره ورى از ميراث آنان ، ايشان را به ميدان جنگفرستاده بود، ديگر معنايى براى صبر بر مصيبت برادرش و انتظار پاداش الهى ، ونيز دليلى بر سخن جانم به فدايتان - آن هم جان شريف حضرتش - وجود نداشت.
2. نيز بدان علت برادرانش را براى جنگ بسيج نمود و پيش از خود به ميدان فرستاد،كه از فداكارى و ايثار آنان در راه دين و تحت لواى سيدالشهدا عليه السلام اطمينانحاصل نمايد. شاهد بر اين امر، سخن شيخ مفيد در ارشاد و ابن نما درمثيرالاءخوان است كه نقل مى كنند، عباس عليه السلام خطاب به برادرش گفت :
- به صحنه برو نبرد رويد تا اينكه نسبت به خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله خيرخواهى نموده ايد، زيرا شما را فرزندانى نيست .
و قمر بنى هاشم عليه السلام با اين كلام ، بهيچوجه قصد فريب آنان را نداشت و تنهامى خواست مقدار ولايت و علاقه آنان به سرور مظلومان را به دست آورد و اين فرمان ، درحقيقت ، مهر و لطف بدانان و ارشادشان به امر خير و صلاح ، در برابر حق و برادرى آنانبر حضرتش مى باشد.
در اينجا مانع ديگرى از ارث برى ابوالفضل عليه السلام - حتى اگر معتقد به وفات امالبنين سلام الله عليه در آن هنگام شويم - وجود دارد، و آن اين است كه : در صورتيكهعباس عليه السلام هم شهيد مى شد، فرزندانش نمى توانستند از آن ميراث بهره اىببرند؛ زيرا برادران و خواهران پدرى ابوالفضل عليه السلام (همچون عمر اطرف ،عبيدالله نهشيله ، حضرت سيدالشهدا، زينب كبرى ، ام كلثوم و رقيه و...) در قيد حياتبودند و با وجود آنان ارث تنها مختص عباس عليه السلام نمى شد، بگذريم كه تاريخشهادت مى دهد ام البنين در آن هنگام زنده بود و بعد از ورود موكب خاندان عصمت به مدينه، در مصيبت چهار پسر گرانقدرش به سوگ نشست و با ايشان مرثيه سرود.
البته به نظر مى رسد كه سخنان بى اساس طبرى و همقطاران وى ناشى از اين امر استكه آنان در كلام حضرت عباس عليه السلام كه فرمود: زيرا شما فرزندانىنداريد، هيچ تفكر و دقت نكرده و مقصود از آن را استفاده وى از ميراث برادران !تصور نموده ، و با اين عدم تعمق و خود راءيى روى تاريخ را سياه كرده اند؛ در حاليكهمقصود قمر بنى هاشم عليه السلام آن بود كه شما فرزندانى نداريد كه نگران آنهاباشيد و شما را از شهادت در راه خدا و رسيدن به سعادت جاودانه باز دارند.
ضمنا جناب شيخ عبد الحسين حلى در النقد النزيه (جلد 1، صفحه 99)احتمال داده كه اءرئكم يعنى از شما ارث برم ، با ارزء بكم يعنى بهمصيبت شما دچار شوم ، در كتابت اشتباه شده باشد، و اين سخن بعيد نيست .
احتمال نزديكتر، سخن شيخ آقا بزرگ تهرانى ، مؤ لف مجموعه ارزشمند الذريعة الىتصانيف الشيعة است كه حدس مى زند اءرثكم با ارثيكم يعنىبه سوگ و مرثيه شما بنشينم ، اشتباه شده باشد. كه در اين صورت ، مقصودابوالفضل عليه السلام اولا ارشاد انان به راه حق ؛ ثانيا بسيج آن مجاهدان به جبههنبرد با دشمنان ولايت ؛ و ثالثا به سوگ نشستن خويش در باره آنان - كه عملى محبوبخداوند است - مى تواند باشد.
چنانكه عباس بن ابى شبيب شاكرى نيز در روز عاشورا به شوذب ، هم پيمان خويش ،گفت : اى شوذب چه در دل دارى ؟
گفت : اينكه با تو در ركاب فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله بجنگم تا كشتهشوم .
عباس گفت : من هم درباره تو همين گونه فكر مى كردم ، پس درمقابل ابا عبدالله به پيكار پرداز تا در مصيبت تو از خداوند اجر طلبم ، چنانكه در مصيبتساير اصحاب حضرتش ‍ براى خودم اجر مى طلبم ، و اگر كسى نزديكتر از تو به منبود دوست داشتم در برابرم به خون خود در غلتد تا در مصيبتش به پاداش الهىنايل آيم ، زيرا امروز روزى است كه هر مقدار مى توانيم بايد اجر و پاداش به دستآوريم ، كه بعد از اين دنيا ديگر عملى در كار نبوده و صرفا بايد حساب پس دهيم .(218)

ز خون تشنگان طف (219) چو دامان افق تر شد
لب خشك از خيام آمد برون عباس نام آور
به آئين يداللهى ، به فر قدرت اللهى
محمد صدر، سرمد قدر، حيدر كر (220) جعفر فر (221)
خدا جو، مصطفى جو، والضحى (222) رو، لافتى بازو
حسن گيسو، حسين مو، حمزه نيرو، مرتضى مظهر
نبى خد (223) مرتضى يد (224) مجتبى قد، نينوا مرقد
فلك درگاه ، كيوان (225) دستگاه و كربلا منظر
حسين طينت ، سجاد فطرت ، فاطمى خصلت
على عالى اعلا پدر، ام البنين مادر
بگفتا اى گروه ناكسان بى خبر از حق
مگر ما را نمى دانيد از اولاد حيدر آل پيغمبر؟!
از اين آب روان سيراب يكسر وحش و طير اما
مگر از وحش و طير، اى ناكسان ، هستيم ما كمتر؟!
كفى ز آب روان پر كرد تا لب تر كند كآمد
به يادش از لب خشكيده فرزند پيغمبر
ز كف او ريخت آب و مشك را پر كرد از دريا
برون آمد لب خشك و دل غمگين و چشم تر

فصل ششم : صعود به اوج قله شهامت 
امان نامه  
ابو حنيف و ديگران گويند: چون ابن زياد به پسر سعد نوشت كه درقتل حسين عليه السلام تعجيل كن مگر با يزيد بيعت كند و نامه را به شمر داد تا بهكربلا ببرد، عبدالله بن ابى محل بن حزام بن خالد بن ربيعة بن عامر وحيدى از جاىبرخاست و گفت : ايها الاءمير، على بن ابى طالب عمه مرا كه ام البنين است ترويج نمودواز او چهار پسر آورد و اين چهار پسر اكنون با حسين بن على عليه السلام هستند. از توخواستارم كه نامه امانى براى ايشان بنويسى . ابن زيادقبول كرد و شمر هم ، كه از قبيله ام البنين سلام الله عليه بود، به پا خاست و مطلب راتاءكيد كرد. ابن زياد امان نامه اى نوشت و به عبدالله بن ابىمحل داد و او نيز اين نامه را به آزاد كرده خود داد كه به كربلا برساند. چون نامه راتسليم قمر بنى هاشم عليه السلام كرد، آن حضرت فرمود: به خالوى ما بگو ما رانيازى به امان نامه نيست ، امان نامه خدا بهتر از امان نامه فرزند سميه است !
سيد نيز در لهوف مى فرمايد: شمر عقب خيمه ها آمد و فرياد كرد اءبن بنو اختناعباس و عبدالله و جعفر و عثمان
؟ كسى او را جواب نگفت . حضرت قمر بنىهاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بيرون آمد و فرمود: چه مى گويى ؟ شمر گفت :(226)
خواهر زادگان من ، شما در امانيد، بيهوده خود را به جهت يارى كردن برادرتان حسين عليهالسلام به كشتن ندهيد و طاعت يزيد را از دست ندهيد. اين وقت حضرت قمر بنى هاشم عليهالسلام با آواز بلند فرمود: لعنت خدا بر تو باد و بر امانى كه از براى ما آورده اى .
اى دشمن خدا آيا امر مى كنى ما را كه دست از برادر از جان عزيزتر و سيد و مولاى خود امامحسين عليه السلام فرزند فاطمه سلام الله عليه برداريم وداخل در اطاعت اولاد زنا و فرزندان لعينان باشيم يا بشويم ؟ و او غضب آلود به لشگرخود مراجعت كرد.
ز ماست دست بيعت سپهر بلند
نخواهد گرفتن ، دهان را بند
برادر كه از نزد رب جليل
پرستار مهد آمدش جبرئيل
غبار درش فر سيماى ماست
برادر مخوانش ، كه مولاى ماست
شيخ مفيد در ارشاد مى فرمايد: در عصر پنجشنبه نهم عمر سعد ندا كرد: اى لشگر خدا،سوار شويد؛ بشارت باد شما را به بهشت . آن درياى لشگر سوار شدند و به سوىخيمه هاى امام حسين عليه السلام هجوم آوردند. حضرت امام حسين عليه السلام در خيمهنشسته بود. حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام پيش آمد و عرض كرد: يا اءخىاءتاك القوم ، حضرت از جاى برخاست و فرمود: برادرم عباس ، سوار شو بروببين چه مى خواهند.
حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام به فرموده امام حسسين عليه السلامعمل كرد و نزد برادر برگشت و پيغام لشگر را رسانيد كه مى گويند: يا بيعت ، يا جنگ! حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: برو از ايشان يك شب مهلت بگير و بگو كه مامشغول نماز و مناجات و استغفار و تلاوت قرآن مى شويم . قمر بنى هاشم عليه السلامرفت و در خواست امام عليه السلام را اعلام كرد. به روايت سيد در لهوف ، دشمنان امامعليه السلام در قبول درخواست مزبور اختلاف پيدا كردند. عمرو بن حجاج بر آنها بانگزد و گفت : به خدا قسم ، اگر مرد ترك ديلم چنين درخواستى مى كردند ما آن را در نمىكرديم ، و اينان آل محمد صلى الله عليه و آله هستند؛ سپس فرياد برداشتند كه ما شما راتا فردا مهلت مى دهيم ، اگر به بيعت با يزيد راضى شديد شما را به كوفه مىبريم ، و گر نه با شما جنگ كنيم . (227)
مصطفى و مرتضى گريان و زار  
آمد عباس مير صادقان
و آن علمدار سپاه عاشقان
از تف عشق عطش بريان شده
شاه دين بر حال او گريان شده
تف خورشيد و تف عشق و عطش
هر سه طاقت برده از آن ماه وش
چشم از جان جهانى دوخته
از برادر عاشقى آموخته
هر كه را باشد حسين استاد عشق
لاجرم داده بكلى داد عشق
مى زد، از عشق برادر، يك تنه
خويشتن از ميسره بر ميمنه
دشمنان از يمين و از يسار
مرتضى وار، او همى زد ذوالفقار
كافرى ناگه در آمد از قفا
دست راست او بكرد از تن جدا
گفت اى دست فتادى خوش بيفب
تيغ را بر دست ديگر داد و گفت
آمدم تا سر ببازم ، دست چيست ؟!
مست كز سيلى گريزد مست نيست !
خاصه مست باده عشق حسين عليه السلام
پاكباز كربلا، مير حنين
خود مكافات دو دست فرشيم
حق بروياند دم پر عرشيم
تا بدان پر، جعفر طيار وار
خوش بپرم در بهشتسان يار
اين بگفت و بى فسوس و بى دريغ
آمد آن دست دگر بگرفت تيغ
بركشيدى ذوالفقار تيز را
آشكارا كرد رستاخيز را
مصطفى با مرتضى مى گفت هين
بازوى عباس را اينك ببين
گفت حيدر با دو چشم تر به او
كه كدامين بازويش بينم بگو
بينم ان بازو كه تيغ انداخته ؟
يا خود آن بازو كه تيغ افراخته ؟
بازوى افتاده اش بينم نخست
الله الله ، يا كه بازوى درست ؟
مصطفى مرتضى گريان و زار
همچنان عباس گرم كار زار
كافر ديگر در آمد از قفا
كرد دست ديگرش از تن جدا
چون جدا كردند از نا مقبلى
هر دو دست دست پرورد على
گفت گر شد منقطع دست از تنم
دست جان بر دامن وصلش زنم
مى كنم ، بى دست ، من در خون شنا
در شنا نيست چون من آشنا
منت ايزد را كه اندر راه شاه
دست را دادم ، گرفتم دستگاه (228)
مؤ لف تذكرة الشهداء آورده است :
در شرافت نسب اين شاهزاده آزاده همين بس كه شير خدا را پسر، و دو گوشواره عرش ‍ خدارا برادر است . در كمال فضل و معرفتش همين بس كه ابوالفضلش كنيت است ، و اين ، نهتنها به جهت آن است كه نام يكى از فرزندانشفضل بوده است ، بلكه همچنين براى آن بوده كه داراى مراتب علم وفضل بوده است ...
و در سخاوتش همين برهان بس كه چشم از زن و فرزند پوشيد و اينقدر كوشيد تا شربتشهادت نوشيد. يعنى در راه و ارادت برادرش جان خود را كه از هر چيز عزيزتر استبذل نمود كه : كمال الجود بذل الموجود .
سر جانان ندارد هر كه او را خوف جان باشد
كه جان گر صحبت جانان بر آيد رايگان باشد.
مغيلان چيست تا حاجى عنان از كعبه برپيچد؟!
خسك ، در راه مشتاقان ، بساط پرنيان باشد!
نخواهم رفتن از دنيا مگر در پاى ديوارت
كه تا در وقت جان دادن سرم در آستان باشد
گر از راءى تو برگردم بخيل و ناجوانمردم
روان از من تمنا كن كه فرمانت روان باشد.
و بالاءخره ، در حيا و ادبش همين دليل كافيست كه هرگز برادر را برادر خطاب نكردبلكه او را مولا و سيد مى خواند. (229)
ساقى كوثر، پدرت مرتضى است  
اى حرمت قبله حاجات ما
ياد تو تسبيح و مناجات ما
تاج شهيدان همه عالمى
دست على ماه بنى هاشمى
ماه كجا روى دل آراى تو
سرو كجا قامت رعناى تو
ماه و درخشنده تر از آفتاب
مشرق تو جان و تن بوتراب
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسين
داده سر و دست به راه حسين
عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس عليه السلام
اى علم كفر نگون ساخته
پرچم اسلام بر افراخته
مكتب تو مكتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
مكتب جانبازى و سر بازى است
بى سرى آنگاه سر افرازى است
شمع شده آب شده سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست مات !
موج زند اشك به چشم فرات !
ياد حسين و لب عطشان او
و آن لب خشكيده طفلان او
تشنه برون آمدى از موج آب
اى جگر آب برايت كباب !
ساقى كوثر، پدرت مرتضى است
كار تو سقايى كرب و بلاست
مشك پر از آب حيات به دوش
طفل حقيقت ز كف آبنوش
درگه والاى تو در نشاتين
هست در رحمت و باب حسين
هر كه به دردى ، به غمى شد دچار
گويد اگر يكصد و سى و سه بار
اى علم افراخته در عالمين
اكشف يا كاشف كرب الحسين
از كرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى
چون نهم ماه محرم رسيد
كار بدانجا كه نبايد كشيد
از عقب خيمه صدر جهان
شاه فلك جاه ملك پاسبان
شمر به آواز ترا زد صدا
گفت كجاييد بنو اختنا
تا برهانند ز هنگامه ات
داد نشان خط امان نامه ات
رنگ پريد از رخ زيباى تو
لرزه بيفتاد بر اعضاى تو
من به امان باشم و، جان جهان
از دم شمشير و سنان بى امان ؟!
دست تو نگرفت امان نامه را
تا كه شد از پيكر پاكت جدا
مزد تو شد دست شه لافتى
خط تو شد خط امان خدا
چهار امامى كه ترا ديده اند
دست علم گير تو بوسيده اند
طفل بدى ، مادر والا گهر
بردت تا ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو ديد
بوسه زد و اشك ز چشمش چكيد
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو زده مجتبى
ديد چو در كرب و بلا شاه دين
دست تو افتاده به روى زمين
خم شد و بگذاشت سر ديده اش
بوسه بزد با لب خشكيده اش
حضرت سجاد هم آن دست پاك
بوسه زد و كرد نهان زير خاك
مطلع شعبان همايون اثر
بر ادب توست دليلى دگر
سوم اين ماه ، چون نور اميد
شعشعه صبح حسينى دميد
چارم اين مه كه پر از عطر بوست
نوبت ميلاد علمدار اوست
شد به هم اميخته از مشرقين
نور ابوالفضل و شعاع حسين
اى به فداى سر و جان و تنت
و ين ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمى پشت سر
وقت شهادت قدمى پيشتر!
مدح تو اين بس كه شه ملك جان
شاه شهيدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداى تو باد!
شه چو به قربان برادر رود
كيست (رياضى ) كه فدايت شود؟!
نگهبانى خيام حسينى عليه السلام  
معالى السبطين از دختر على بن ابى طالب عليه السلام ، حضرت زينب كبرى سلام اللهعليه نقل مى كند كه گويد: شب عاشورا از خيمه خارج شدم تا به خيمه برادرم ، امام حسينعليه السلام بروم . او در خيمه تنها بود. ديدممشغول مناجات با خداوندگار است و قرآن تلاوت مى كند. با خود فكر كردم درمثل چنين شبى سزاوار نيست برادرم در خيمه تنها بماند.
به دنبال اين فكر، به سوى خيمه هاى برادران و پسر عموهايم روان شدم تا انان رابابت اين عمل سرزنش كنم . نزديك خيمه برادرم ، حضرت عباس عليه السلام ، كه رسيدم، صداى همهمه و فريادى به گوشم رسيد. پشت خيمه گوش فرا دادم ، ديدم پسر عموهاو برادران و برادرزاده هايم گرد هم حلقه زده اند و حضرت عباس عليه السلام نيز دروسط آنان قرار دارد.
وى مانند شير نيم خيز بر روى دو پا نشسته و شروع به سخن نموده است . نخست خطبهاى ايراد فرمود كه مانندش را جز برادرم امام حسين عليه السلام نشنيده بودم . پس از حمدو ثناى خداوند و درود بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله برادر زاده ها و عموزاده ها وبرادران خويش را مخاطب قرار داده و فرمود: فردا چه خواهيد كرد؟ آنها گفتند: اختيار ما باتوست و ما گوش به فرمان توييم . فرمود: بدانيد كه اصحاب برادرم نسبت به مابيگانه و غريبه بوده و بار سنگين مرد هميشه بر دوشاهل خود وى قرار دارد.
فردا شما بايد در شهادت پيشقدم شويد و نگذاريد آنان بر شما در نبرد سبقت بگيرند؛مبادا مردم بگويند: بنى هاشم ياران خود را پيش افكنده و مرگ را با ضرب شمشيرديگران ، از خود دفع مى كردند. زينب سلام الله عليه مى گويد: چون سخن برادرم عباس‍ عليه السلام به اينجا رسيد، بنى هاشم شمشيرهاى خود را از نيام كشيده و فرياد زدند:البته كه چنين خواهيم كرد، و ما در فرمان تو خواهيم بود.
حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با جلال و شهامت خاصى ، آن شب به پاسدارىو نگهبانى خيام حسينى عليه السلام مشغول بود و تا صبح لحظه اى به خواب نرفت ودشمن از ترس برق شمشير حضرت ابوالفضل عليه السلام نه تنها قدرت شبيخون وحمله به آنان را نيافت بلكه به خواب نيز نرفت . آرى ، هر چند دريايى از لشگر دراردوى خصم گرد آمده بود، ولى عباس بن على عليه السلام هم شير بيشه شجاعت و دستپرورده على مرتضى عليه السلام بود و در ان شب كه ياران امام حسين عليه السلام وبنى هاشم به مناجات با قاضى الحاجات پرداخته ومشغول تلاوت قرآن و ركوع و سجود بودند، عباس ‍ بن على عليه السلام سوار بر اسببا شمشير آخته به حفاظت از آنان مشغول بود، در نتيجه كودكان و زنان حرم پيغمبر صلىالله عليه و آله با خاطرى آسوده به خواب رفتند. (230)
ملاقات زهير بن قين با قمر بنى هاشم عليه السلام  
حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مى گشتو نگهبانى مى كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.
در اين هنگام زهيرر بن قين ، يكى از ياران با وفاى امام حسين عليه السلام ، نزدابوالفضل العباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده ام تا تو را به يادسخن پدرت ، على عليه السلام ، بيندازم . حضرتابوالفضل العباس عليه السلام كه مى ديد خياماهل بيت عليه السلام در خطر تهديد دشمن است از اسب پياده نشد و فرمود:مجال سخن نيست ، ولى چون نام پدرم را بردى ، نمى توانم از گفتارش بگذرم ، بگو كهمن سواره مى شنوم .
زهير گفت : پدرت هنگامى كه مى خواست با مادرت ام البنين سلام الله عليه ازدواج كند،به برادرش عقيل فرمود: زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن ، زيرا مى خواهمفرزند شجاعى از او دنيا بيايد و حامى ايثارگرى فداكار براى برادرش امام حسين عليهالسلام باشد.
بنابراين ، اى عباس ، پدرت ترا براى چنين روزى (عاشورا) خواسته است ، مبادا كوتاهىكنى ! غيرت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با شنيدن اين سخن به جوش آمد وچنان پا در ركاب زد كه تسمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! آيا با اين گفتارمى خواهى به من جراءت بدهى ؟! سوگند به خدا، هرگز دست از برادرم برنداشته و درحمايت از حريم كوتاهى نخواهم نمود: والله لاءريتك شيئا ما راءيته قط
به خدا قسم فداكارى خود را به گونه اى ابراز كنم وبه نشان دهم كه هرگز نظيرشرا نديده باشى .
آنگاه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به طرف دشمن حمله كرد، چندانكه گويىشمشيرش ، آتشى است كه در نيزار افتاده است ، تا اينكه صد نفر از قهرمانان دشمن راكشت . از جمله ، بامارد بن صديف تغلبى ، قهرمان بىبديل دشمن ، جنگى تن به تن كرده و نيزه بلند مارد را از دست او دراورد و نيزه را تكانسختى داد و فرياد زد: اى مارد، از درگاه خدا اميد دارم كه با نيزه خودت ، تو را بهجهنم واصل كنم .
آنگاه ان نيزه را در كمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت. سپس با اينكه جمعى از دشمن به كمك مارد آمدند، عباس عليه السلام همان دم نيزه را برگلوى مارد فرو آورد و در نتيجه ، گوش تا گوش او بريده شد و به هلاكت رسيد، و دراين درگيرى شديد جمعى ديگر نيز به دست حضرتابوالفضل العباس عليه السلام كشته شدند. (داستان رزم آن حضرت با مارد را، قبلا دربخش قبل ، فصل (جلوه هايى از درياى فضيلت قمر بنى هاشم عليه السلام ، بهتفصيل آورديم ). حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام به سوى دشمن شتافت ، انهارا موعظه كرد و از عاقبت بد ترسانيد، ولى نصايح آن حضرت در آن كوردلان اثر نكرد.
احتجاج ابوالفضل عليه السلام با آن قوم ستمگر
كوفيان را پس به آواز جلى
بس نصيحت كرد عباس على
كاين حسين - اى قوم - مرات خداست
در حقيقت جنگ با حق كى رواست ؟!
يك زمانم گوش بر حجت كنيد
ز انبيا و قومشان عبرت كنيد
گر شما را رهنما قرآن بود
فرض حق ، اكرام بر مهمان بود
خاصه مهمانى كه دوالقربى است او
بر تمام ما سوا مولاست او
جنگ با مولاى عالم از چه رو؟!
مى نشايد با خدا شد جنگجو
توبه سوى وى كنيد از كار خويش
معذرت خواهيد از رفتار خويش
مظهر حق ، عفو حق را آيت است
خاصه اين مظهر كه بهر رحمت است
گرچه بستيد آب را بر روى او
تاختيد از چهار سو بر سوى او
غرق خون كرديد از پير و جوان
ياورانش را ز كين اى دشمنان
با همه اين كفر و جهل و خيرگى
وين همه طغيان و ظلم و تيرگى
من به عفو او شما را ضامنم
زانكه باب رحمت و عفوش منم
من همى گفتم به آواز بلند
بر شما از راه لطف اين وعظ و پند
ور نه من از جنگ رو گردان نيم
بهر حق در بذل جان محكم پيم
جمله دانيدم كه حيدر زاده ام
راه صحراى فنا پيموده ام
گر مرا افتد ز دوش امروز دست
داده ايد از كين به دست حق شكست
چون بر اعدا، صاحب پست و بلند
كرد حجت را تمام از وعظ و پند
شد نفس ها بند اندر سينه ها
مشتعل شد بر گروهى كينه ها
چون كه حرفش را جوابى كس نداد
غير اين منطق زبانى برگشاد.
فرمود: اين كار را هم نمى كنيد، پس قدرى از اين آب كه مهريه مام عزيزش زهراست سلامالله عليه بدهيد كودكان خردسال او در ميان آفتاب سوزان هلاك نشوند. از اين سخنبعضى از آنان گريان ، و پاره اى ساكت ، و برخى به كنارى رفته ، از اسب پياده شده، خاك بر سر ريخته و بى تابانه اشك از ديده مى باريدند. در اين موقع شمر و يكنفر از سران لشگر آمده آهسته گفتند: در صورتى از اين گفتار نتيجه خواهى گرفت كهبرادرت حسين عليه السلام با يزيد بيعت نمايد والا اگر تمام جهان را آب فرا گيرد ودر تصرف ما باشد، آب به شما نخواهيم داد. آن بزرگوار از استماع اين سخنان سختبرآشفت و به سوى خيمه برگشت و كيفيت حال آن مردم از خدا بى خبر و اظهارات آن دوشقى را به پيشگاه برادر معروض داشت . حضرت امام حسين عليه السلام از شنيدن كلماتآن مزدوران ، آن شاگردان مكتب خيانت ، و آن سگان رو سياه ، محزون و افسرده گرديد.
عباس عليه السلام دست به سينه ايستاده بود و بشدت از ديدگان حق بين او اشك مىباريد. لشگر هياهو كرده ناسزا مى گفتند و فرياد مى زدند كه چار به ميدان نمى اييددر آفتاب سوختيم . از ميان خيمه گاه ، صداى شيون و ناله هاى دلخراش زنان و كودكانبه گوش مى رسيد. (231)و اينجا بود كه عرض كرد: يا مولا، ياحسين ، سينه ام بهتنگ آمده ، اجازه بده به ميدان روم و با اين نابكاران بستيزم .
در روايتى آمده است : خيمه اى مخصوص مشكهاى آب بود. حضرتابوالفضل العباس ‍ داخل آن خيمه شد و ديد كهاطفال ، آن مشكهاى خالى و نمدار را برداشته و شكمهاى خود را بر آنها مى گذارند تاعطش آنها كاسته شود! به آنها فرمود: اى نور ديدگانم ، صبر كنيد، اكنون مى روم وبراى شما آب مى آورم . در همين هنگام سوار بر اسب شد و نيزه و مشك خود را برداشت وبه سوى فرات و نهر علقمه رهسپار گرديد.
ميرزا محمدتقى حجة الاسلام تبريزى ، متخلص به نير مى گويد:
چونكه نوبت بر بنى هاشم رسيد
ساخت ساز جنگ عباس رشيد
محرم سر و علمدار حسين
در وفادارى علم در نشاتين
در صباحت ، ثالث خورشيد و ماه
روز خصم از بيم ان چون شب سياه
در شجاعت يادگار مرتضى
داده بر حكم قضا دست رضا
خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش كاى علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در كار زار
كار لشگر بايد از وى انفطار
گفت تنگ است اى شه خوبان دلم
زندگى باشد از اين پس مشكلم
زين قفس برهان من دلگير را
تابه كى زنجير بايد شير را؟!
گفت شه چون نيست زين كارت گزير
اين ز پا افتادگان را دست گير!
جنگ و كين بگذار و آبى كن طلب
بهر اين افسردگان خشك لب
گفت : سمعا اى امير انس و جان
گر چه باشد قطره آبى به جان
شد به سوى آب تازان با شتاب
زد سمند باد پيما را در آب
بى محابا جرعه اى در كف گرفت
چون به خويش آمد دمى گرفت اى شگفت
تشنه لب در خيمه سبط مصطفى
آب نوشم ؟! من زهى شرط وفا
زاده شير خدا با مشك آب
خشك لب از آب زد بيرون ركاب
اشغال فرات  
آن گروه جنايتكار كه گويى پليديهاى روى زمين را يكجا با خود داشتند، فرات رااشغال كردند و بر تمام آبراههاى آن نگهبان گذاشتند. آنان دستور داشتند كهساحل رودخانه را در كنترل كامل خويش گيرند تا قطره اى از آب آن به خاندانرسول اكرم صلى الله عليه و آله ، كه بهترين خلق خدا هستند، نرسد.
مورخان مى گويند: سه روز قبل از شهادت امام ، آب را بر روى ايشان بستند. (232)
يكى از بزرگان مصيبتهاى حضرت ، همين بود كه صداى سوزناك كودكان خود را مىشنيد كه بانگ العطش سر داده بودند. از شنيدن ناله آنان قلب امام حسين عليهالسلام در هم فشرده مى شد و از ديدن صحنه هولناك لبهاى خشكيدهاطفال و رنگ پريده آنان و خشك شدن شيرهاى مادرانشاندل آن حضرت مى لرزيد.
انورالجندى اين صحنه فاجعه آميز را چنين تصوير مى كند: گرگان درنده ازآب بهره مندند، ليكن خاندان نبوت تشنه لب هستند. چه قدر ظلم است كه شير تشنهبماند، در حاليكه سالم است و اعضايش استوار؟اطفال امام حسين عليه السلام در صحرا مى گريند. پروردگارا، پس فريادرسى كجاست؟! خداوند رحم و مروت را از آنان گرفته بود، پس ‍ انسانيت خود را منكر شدند و تمامىارزشها و عرفها را زير پا گذاشتند.
هيچ يك زا شرايع و اديان اجازه نمى دهند آب بر زنان و كودكان منع گردد و همه مردم رانيز در اين امر در آن شريك و برابر مى دانند. شريعت اسلامى هم اين مطلب را تاءكيدكرده و آن را حق طبيعى هر انسانى دانسته است ؛ ولى سپاه اموى به دستورات اسلام اهميتىنداد و آب را بر خاندان وحى و نبوت بست .
يكى از مسخ شدگان ، به نام مهاجربن اوس ، سر خوش از اين پليدى و نامردى !روى به حضرت امام حسين عليه السلام كرده و با صداى بلند گفت : اى حسين ، آيا آب رامى بينى كه چون سر چشمه زندگى مى درخشد؟ به خدا قسم قطره اى از آن را نخواهىچشيد تا اينكه در كنارش جان دهى ...!
عمرو بن حجاج نيز، آن سان كه گويى به غنيمتى يا مكنتى دست يافته باشد!با خوشحالى دويد و فرياد زد: اى حسين ، اين فرات است كه سگان و چهار پايان وگرازها از آن مى نوشند، به خدا سوگند، از آن جرعه اى نخواهى نوشيد! و شگفت آنكهاين ناجوانمرد، از جمله كسانى بود كه به امام حسين عليه السلام نامه نوشته و خواستارآمدن ايشان به كوفه شده بودند!
يكى ديگر از اوباش كوفه ، به نام عبدالله بن الحصن ازدى با صدايى كهجاسوسان ابن زياد بشنوند و بدين ترتيب به جوايز طاغوت كوفه دست پيدا كند، گفت: اى حسين ، ايا به اين نكته كه به شفافيت آسمان است مى نگرى ؟ به خدا قسم از آنقطره اى از نخواهى نوشيد، تا آنكه از تشنگى بميرى !
امام حسين عليه السلام دست به سوى آسمان برد و او را نفرين كرد: پروردگارا، او رابا تشنگى بميران و هرگز وى را نيامرز
اين نسخ شدگان همچنان در تباهى پيش رفتند تا در ذره هولناك جنايات و گناهان كه راهگريزى از آن نيست سقوط كردند. (233)
نهر علقمه  
نهر علقمه ، نهرى است كه از شط فرات سرچشمه مى گيرد و جدا مى شود. اين نهر پساز جدايى از فرات ، از كنار مشهد و مدفن مبارك حضرتاباالفضل عليه السلام عبور مى كند و از آنجا به طرف حرم مقدس امام حسين عليه السلامو سپس به سمت جاده اى كه به جانب قبر حر شهيد عليه السلام مى رود جريان مى يابد.
در كتاب معجم اللغة - كه انصافا - در موضوع علم لغت بى نظير است -ذيل ماده علقم مى نگارد: يكى از معانى كلمه علقمه ، نبقه است . سپس درذيل لغت نبق مى نويسد: يكى از معانى كلمه نبق ، درخت سدر و ميوه آن است . ازتعريف فوق به دست مى آيد كه واژه علقمه به معنى درخت سدر و ميوه آن است .
با توجه به نكات فوق ، و نيز روايتى كه درذيل خواهيم نگاشت ، معلوم مى شود كه در كنار نهر علقمه ، درخت سدرى وجود داشته است .
چون عرب به درخت سدر علقمه مى گويد و در كنار اين نهر هم ، چنانكه درذيل خواهيم خواند، درخت سدر بوده ، لذا اين نهر را علقمه گفته اند، يعنى آن نهرى كهدرخت سدر در كنار (يا در نزديكى ) آن غرس شده بوده است .
روايتى كه مى گويد در نزديكى قبر امام حسين عليه اسلام (كه تا قبر حضرت عباسعليه اسلام چندان فاصله اى ندارد) درخت سدى وجود داشته است بدين شرح است :(234) شيخ طوسى در كتاب امالى با ذكر داويان حديث از يحيى بن مغيره رازى نق مىكند كه گفت : نزد جرير بن عبدالحميد بودم كه شخصى ازاهل عراق بر او وارد گشت . جرير بن عبدالله از آن شخص راجع به اوضاع عراق جوياشد، وى در جوابش گفت : من از عراق خارج نشدم مگر اينكه هارون الرشيد دستور داد تاقبر مقدس امام حسين عليه اسلام را شخم و شيار كردند و امر كرد تا آن درخت سدرى كه درآنجا بود قطع نمودند.
جرير بن عبدالله پس از شنيدن اين موضوع دستهاى خود را بلند كرد و گفت : الله اكبر!و افزود:
در اين باره ، يعنى در باب قطع كردن درخت سدر، حديثى از پيامبر اعظم اسلامصل الله عليه و اله وسلم به ما رسيده كه سه مرتبه فرموده : لعن الله قاطعالسدره !. يعنى خدا لعنت كند كسى را كه اين درخت سدر را قطع كرده است تا مرقدمقدس حضرت امام حسين عليه السلام را تغيير دهد و مردم اثرى از آثار اين قبر شريف رابه دست نياورند و در نتيجه به زيارت آن بزرگوار نروند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation