بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 1, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HAS00001 -
     HAS00002 -
     HAS00003 -
     HAS00004 -
     HAS00005 -
     HAS00006 -
     HAS00007 -
     HAS00008 -
     HAS00009 -
     HAS00010 -
     HAS00011 -
     HAS00012 -
     HAS00013 -
     HAS00014 -
     HAS00015 -
     HAS00016 -
     HAS00017 -
     HAS00018 -
     HAS00019 -
     HAS00020 -
     HAS00021 -
     HAS00022 -
     HAS00023 -
     HAS00024 -
     HAS00025 -
     HAS00026 -
     HAS00027 -
     HAS00028 -
     HAS00029 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

قمر بنى هاشم حضرت عباس عليه السلام در ميدان  
در رياض المصائب و مهيج الاءحزان و غير آن روايت كرده اند: فلما اءجاز الحين عليهالسلام اءخاه العباس للبراز برز كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لاءنه كانفارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كان جسورا على الطعن و الضرب فى ميدان الكفاح والحرب
به روايت اكسير العبادات : حضرت ابوالفضل عليه السلام ، هنگام وداع بابرادر، رو به آسمان نمود و عرض كرد: خدايا، مى خواهم به وعده ام (آبرسانى به خيامحرم ) وفا كنم و اين مشك را براى اين كودكان تشنه كام ، پر از آب نمايم .
سپس پيشانى امام حسين عليه السلام را بوسيد و به سوى فرات حركت كرد. چهار هزاريا ده هزار نفر نگهبان آب فرات بودند، به آنها حمله كرد و پس از كشتن هشتاد نفر از آنهاخود را به آب رسانيد.
دشمنان شش بار به او حمله كردند تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولى آنحضرت ضرباتى سنگين بر آنها وارد ساخت و خود را به آب رسانيد. وارد آب كه شد،كفى از آب برداشت و كنار دهان اسبش برد تا بياشامد كه به ياد لب تشنه برادرش امامحسين عليه السلام ، افتاد. آب را از كف ريخت و مشك را پر آب ساخت .
به ياد وصيت پدر  
بعضى نقل كرده اند: حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در شب 21 رمضانسال چهلم هجرى (شب شهادت خويش ) ابوالفضل العباس عليه السلام را در اغوش گرفتو به سينه چسبانيد و فرمود: پسرم بزودى در روز قيامت به وسيله تو چشمم روشن مىگردد. آنگاه افزود:
ولدى ، اذا كان يوم عاشوراء و دخلت المشرعة ، اياك تشرب الماء و اءخوك الحسينعطشان ، پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد وبر شريعه آب وارد شدى ،مبادا آب بياشامى در حاليكه برادرت تشنه است . (235)
آرى ، عباس مشك را پر از آب كرد، ولى خود آب نياشاميد و خطاب به نفس خود گفت :

يا نفس ، من بعد الحسين هونى !
و بعده لا كنت اءن تكونى !
هذا الحسين وارد المنون
و تشربين بارد المعين ؟!
هيهات ! ما هذا فعال دينى
و لا فعال صادق اليقين
يعنى اى نفس ، بعد از حسين زندگى تو ارزشى ندارد و تو نبايد بعد از او باقىبمانى . حسين لب تشنه است و در خطر مرگ قرار دارد و انگاه تو مى خواهى آب گوارا وخنك بياشامى ؟! سوگند به خدا كه دين من اجازه چنين كارى را نمى دهد
و به نقل بعضى ، فرمود: سوگند به خدا لب به آب نمى زنم ، در حاليكه آقايم حسينعليه السلام تشنه باشد: والله لا اءذوق الماء و سيدى الحسين عطشاناعقل سوداگر مى گويد: آب بياشام تا نيرو بگيرى و بتوانى خوب بجنگى ، ولى عشق ووفا و صفا مى گويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنه اند، چگونه تو آببنوشى و آنها تشنه باشند. (236)
آمد به يادش از لب خشك برادرش
شد غيرت فرات دو چشم ز خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حيدرى
دارى تو ميل آب ؟ كجا شد برادرى ؟!
تشنه است آن نو گل باغ فتوت است
لب تر مكن ز آب كه دور از مروت است
پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت
مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به يادش از جگر تشنه حسين عليه السلام
چون اشك خويش ريخت ز كف آب خوشگوار
شد با لبان تشنه ز آب روان بيرون
دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار
كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى
يك شير در ميانه گرگان بى شمار!
يك تن كسى نديده چندين هزار تير
يك گل كسى نديده چندين هزار خار!
مشك را پر از آب ساخت و بر دوش راست افكند و ازگودال شريعه بالا آمد. زمانى كه قمر بنى هاشم عليه السلام مشك را پر كرد و براسب سوار شد، آن درياى لشگر هجوم آوردند و چون سدى آهنين راه را بر او بستند و آنسلاله طيبين را هدف تير قرار دادند. چهار هزار تير انداز آنچنان بدن قمر بنى هاشمعليه السلام را آماج تير قرار دادند كه زره بر تن وى همچون پوست خارپشت مى نمود.
شير در ميان روبهان !  
اما با وصف اين كه نيروهاى دشمن دايره وار او را در ميان گرفته بودند، اصلا از كثرتاعدا نينديشيد و حيدر وار بر آن گرگان آدمخوار حمله برد. همى سر و دست مى پرانيد وگردان و يلان را به خاك هلاك مى غلتانيد، كه ناگاهنوفل بن ازرق يزيد بن ورقاء جهنى از پشت نخلى بتاخت و به معاونت حكلم بنطفيل سنبسى دست راست آن حضرت را از تن جدا كرد. قرة العين على مرتضى عليه السلامجلدى كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ گرفت و دشمن را همى دفعنمود و مى زد و مى كشت و مى انداخت و اين شعر را مى خواند:
والله ان قطعتم يمينى
انى احامى اءبدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النبى الطاهر الاءمين
بنى صدق جائنان بالدين
مصدقا بالواحد الاءمين
چو دست راست جداشد ز پيكر عباس
گريست عرش به حال برادر عباس
شكست پشت رسول از شكسته بازويش و
خميد قد على چون هلال ابرويش
جهان به ديده مظلوم كربلا شب شد
سپهر گفت اسيرى نصيب زينب شد
حكيم بن طفيل ديگر باره از پشت نخله بيرون آمد دست چپ آن زاده شير خدا را از پايان ساعدقطع كرد. قمر بنى هاشم عليه السلام مشك را به دندان گرفت و پياپى ركاب مى زدكه شايد خود را به خيمه گاه امام حسين عليه السلام برساند و ايناطفال خردسال را از زحمت تشنگى برهاند. در اين وقت نيز با نفس خود مى گفت :
يا نفس لا تخشى من الكفار
و اءبشرى برحمة الجبار
مع البنى سيد المختار
مع جملة السادات و الاءطهار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاءصلهم يا رب حر النار
يعنى : اى نفس ، از هجوم و حمله كفار ترس و واهمه به خود راه مده و شاد و خرسند باش ‍به ملاقات رحمت خداوند جبار در جوار پيغمبر بزرگوار سيد ابرار احمد مختار. اين گروهاشرار دست چپ مرا بريدند؛ پس اى پروردگار من ، ايشان را به آتش شرربار دوزخافكن !
پس ملعونى از آن كافران اشرار، عمودى آهنين بر فرق مبارك آن بزرگوار زد كه بهدرجه شهادت رسيد.
چون امام حسين عليه السلام برادر شهيد و وفادار خود را در كنار نهر فرات كشته و بهخون آغشته ديد، اشك حسرت بر رخسار مبارك جارى ساخت .
گويى در لحظات جانسوز، زبان دلش مترنم به اين ابيات بود:
الا اى پيك معراج سعادت
هماى رفرف اوج سعادت
كنون كز دست من افتاده شمشير
ز هر سو بسته بر من راه تدبير
شتابى كن كه وقت همت توست
گذشت از من ، زمان خدمت توست
خلاصم كن از اين انبوه لشگر
رسانم از وفا نزد برادر
سكينه منتظر از بهر آب است
ز سوز تشنگى بى صبر و تاب است
تا زمانى كه مشك سالم بود، قمر بنى هاشم عليه السلام با ركاب همى اسب را مى راند،بدان اميد كه از انبوه لشگر بيرون آيد. تا اينكه ناگاه تيرى بر مشك آمد و آب آن برروى زمين ريخت ، و پيكان ديگرى بر سينه مباركش وارد شد؛ و نيز ملعونى از قبيله بنىدارم عمودى بر فرق قمر بنى هاشم عليه السلام فرود آورد و آن حضرت از روى اسببر روى زمين افتاد، در اينجا بود كه ناله اش بلند شد: يا اءخاه اءدرك اءخاك . امام حسينعليه السلام چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد در آنجا، حضرتابوالفضل العباس عليه السلام را در كنار فرات تشنه و در خون آغشته و هر دو دستقطع شده بديد. آن بدن پاره پاره را همى نظاره مى كرد و با اواز بلند مى گريست ومى فرمود: الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى و شمت بى عدوى .
و باءن الاءنكسار فى جبينه
فانكدب الجبال من حنينه
كافل اءهله و ساقى صبيته
و حامل اللواء بعالى همته
و كيف لا و هو جمال بهجته
و فى محياه سرور مهجته
امام حسين عليه السلام بر بالين برادر  
اى كشته راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو ديده تر من
عباس جوان ، برادر من
برخيز كه من غريب و زارم
بى مونس و يار غمگسارم
برخيز گذر به خيمه ها كن
غمخوارى آل مصطفى كن
بر وعده خويشتن وفا كن
عباس جوان ، برادر من
ديدى كه فلك به ما چه ها كرد؟
ما را به غم تو مبتلى كرد
كى دست ترا ز تن جدا كرد
عباس جوان برادر من
گفتم كه در اين جهان فانى
شايد كه تو بعد من بمانى
زينب به سوى وطن رسانى
عباس جوان ، برادر من
در دمعة الساكبة گويد: حضرت سيدالشهدا عليه السلام از كثرت جراحات وارده بر بدنقمر بنى هاشم عليه السلام ممكن نشد آن بدن را از جاى خود حركت بدهد، لذا بدن را بهحال خود گذارد و با چشم اشكبار و دل داغدار به سوى خيمه مراجعت نمود. سكينه سلامالله عليه پيش آمد و از حال عمو پرسيد. حضرت ناله اش بلند شد(237) و فرمود:اكنون پشت من شكست و رشته تدبير و چاره ام از هم پاشيد و دشمن ديگر بر من چيره شد وبر من شماتت كرد و اين اشعار را قرائت كرد:
تعديتم يا شر قوم ببغيكم
و خالفتم دين النبى محمد
اءما كان خير الرسل اءوصاكم بنا
اءما نحن من نسل النبى المسدد
اءما كانت الزهراء امى دونكم
اءما كان من خير البرية احمد
لعنتم و اءخريتم بما قد جنيتم
فسوت تلاقوا حر نار توقد(238)
يعنى اى بدترين مردم ، به جهت طغيان خود، به ما ظلم و ستم نموديد و با آيينرسول اكرم صلى الله عليه و آله مخالفت كرديد. مگر بهترينرسول خداوند عالميان ما را به شما سفارش نكرده و لزوم دوستى و يارى ما را به شماتوصيه ننموده است ؟ مگر ما از نسل پيغمبر ارجمند مؤ يد و مسدد شما نيستيم ؟ مگر نمىدانيد كه فاطمه الزهرا عليه السلام مادر من است ، نه مادر شما؟ مگر احمد مختار بهتريناهل روزگار نبود؟ با يان كارها، از رحمت خداىمتعال دور شده و خوار و زيانكار شديد، و زود باشد كه گرفتار حرارت آتش برافروخته جهنم خواهيد گشت .
فخر الذاكرين ملا رضا رشتى ، متخلص به محزون ، گويد:
رسانيد خود را چو شهباز حق
به بالين وى ديد نيمى رمق
تنى ديد مانند جان در برش
مشك ، پريشان ، چو مغز سرش
برادر چه كردى لواى مرا؟!
بده گوش جانا نواى مرا
دگر از غمت طاقتم طاق شد
گلم رفت و گلشن پر از زاغ شد
تو سقا و، لب تشنه گشتى شهيد!
اميد بدى ؛ گشته ام نا اميد
مرا بى جمال تو عالم سياه
شده منخسف اى مرا مهر و ماه
كه بنوده دست تو از تن جدا؟
نبودش مگر خوف روز جزا؟!
وله ايضا
رسيد ناله در حرم به گوش شاه محترم
اخى بيا تو در برم نگر به حال مضطرم
شنيد آن امير حى به يك قدم نمود طى
بگفت آمدم ز پى فداى قامتت شوم
ز دل كشيد ناله اى به رخ فشاند هاله اى
ز اشك همچو لاله اى ، نمود سرخ دشت و يم
تمام بلبلان من تهى ز گلستان من
نه قاسم جوان من نه اكبر و نه جعفرم
تو هم شدى بخون طپان غمت مرا به دل نهان
زجاى خيز يك زمان به دست گير اين علم
سكينه در خيال تو مرا غم وصال تو
چگونه بى جمال تو به خيمه روى آورم
و له ايضا، در همين معنى و به همين وزن :
چوشد به خاك و خون طپان جمال ماه هاشمى
رسيد باز بر غم شه شهيد ماتمى
گرفت دست بر كمر كشيد ناله از جگر
اخى ز داغ تو مرا سياه گشته عالمى
تويى غرق بحر خون شدم غريب من كنون
دگر مرا نه مونس و نه غمگسار و همدمى
ببين تمام كودكان به خيمه العطش كنان بجز جوان پر ز تب (239)نبد به خيمهمحرمى .
ايضا گويد:
شه لب تشنه چو اندر بر سقا آمد
ديد جانش به لب ، اندر لب دريا آمد
ديد بى دستى او؛ كرد چنان آه و فغان
كه مشوش به جنان نخله طوبى آمد
تنگ بگرفت قد سرو علمدارش را
كه تزلزل به طف عرصه غبر آمد
كرد از قامت او شور قيامت بر پا
كاندر آن دشت بلا، محشر كبرى آمد
ديد چون روى منيرش شده از خون گلگون
روز اندر نظرش چون شب يلدا آمد
مغز سر كوفته و دست جدا از بدنش
و اخا گفت دلش سير ز دنيا آمد
گفت : اى جان برادر كمرم بين شده خم
چه جراحت كه به اين قامت رعنا آمد
رو كنم بى تو چه سان جانب اين خيل زنان
خواهرت بهر اسيريش مهيا آمد
استاد الشعرا اختر طوسى گويد:
عباس ، شبل شير خداوند، كآفتاب
هر صبح بوسه اش به در آستان دهد
در ياى جود و بذل ، ابوالفضل ، كش رواق
خجلت ز فر خويش به قصر جنان دهد
چرخ جلال ماه بنى هاشم ، آن كو نور
از راى و رو به مهر و مه آسمان دهد
باب الحوائج است و، هر آن كو ز باب او
هر حاجتى كه كرد تمنا، همان دهد
اندر ره برادر خود غير او كسى
نشنيده ام كه تن به بلا در جهان دهد
سوى فرات آيد و شرم آيدش كز آب
تسكين تشنگى زبان در دهان دهد
دستش جدا شود ز تن ناتوان و باز
پهلو به رمح و پشت به گرز گران دهد
سقا كسى نديده بجز وى كه در جهان
جان ، تشنه كام ، در لب آب روان دهد

فصل هفتم : مصيبت بزرگ 
بر ارباب بصيرت پوشيده نيست كه اگر كسى اندكى در چگونگى به ميدان رفتن وشهادت اين مظلوم روى نداده است ، و در اين باب همين بس ، كه پشت امام حسين عليه السلام، كه خود ركن عظيم اسلام بود، از اين مصيبت شكست و چاره آن مظلوم ، كه پناه بيچارگانبود، از اين مصيبت شكست چاره آن خدا صلى الله عليه و آله و على مرتضى عليه السلامدر اين واقعه حاضر مى بودند گريه نمى كردند؛ چنانكه امام حسين عليه السلام گريهكرد؟!
مگر نشنيده اى كه چون در جنگ مؤ ته ، دو دست جعفر بن ابى طالب عليه السلام رابريدند و او را شهيد كردند و خبر شهادت در مدينه به پيغمبر خداصلى الله عليه و آلهرسيد، يا اينكه خودش به قدرت الهى خبر دار شد، اشك از چشمهاى حضرت جارى شد وفرمود: على مثل جعفر فليبك الباكية يعنى : برمثل جعفر عليه السلام بايد چشمها بگريند. نيز حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه ازشنيدن اين خبر صدا به واعماة بلند كرد و گريست ،حال آنكه نود زخم بيشتر بر بدن جعفر عليه السلام نرسيده بود؛ پس اگر مى ديدند يامى شنيدند كه گوشتهاى بدن حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را به سر نيزهها بلند كرده و بعد از اينكه دو دستش را قطع كرده با شمشير و نيزه و خنجر تماماعضايش را پاره پاره ساخته اند، چه مى كردند؟!
معلوم است كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه همان گونه كه در مصيبت جعفر عليهالسلام صداى خود را به واعماه بلند كرد، مصيبت حضرت عباس عليه السلام نيز ناله واولداه و واقرة عيناه از دل برمى كشد و شايد در كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله كهفرمود: بر مثل جعفر عليه السلام بايد گريه كرد نيز اشارتى به همين باشد كه برعباس ‍ عليه السلام بايد گريه كرد كه مصيبتش بزرگتر خواهد بود، چه او را مانندجعفر عليه السلام دو دستش را خواهند بريد.
و حديث ولا يوم كيوم الحسين عليه السلام برهانى آشكار بر اين حقيقت است كهمصيبت حضرت عباس عليه السلام از اعظم مصايب بوده :
كم هام عز و ايدا للسماح و كم
اقدام سبق بها طاعت طوائحه
چه بسيار سرهاى با عزت و دستهاى با جود و سخاوت و قدمهاى پيشرو در راه محبت كهحوادث عظيمه روز عاشورا انها را هلاك و نابود نمود.
لم ينس قط ولا الذكرى تجدده
اورى يزند الاسى للحشر فادحه
يعنى هرگز اين مصيبت فراموش نمى شود و ياد كردن آن موجب تازگى آن نمى گردد. چهيادآورى فرع فراموشى است و برافروزنده اين مصيبت چنان آن را بر افروخته است كهتا روز قيامت فراموش نمى شود و خاموش نمى گردد.
مصيبتها هر چند بزرگ باشند، همگى فراموش مى شوند، مگر مصيبتهاى صحراى كربلا.چه ، اين مصائبى است كه زبان از گفتنش قاصر و گوش از شنيدن آن عاجز است . پس ‍براستى ، فرزند فاطمه سلام الله عليه از مشاهده آنها چه حالتى داشت ؟!
در ان دم كانچنان صحراى خونخوار
ز خون ياورانش گشت گلزار
على اكبرش يكسره فتاده
ز سر تا پاش جوى خون گشاده
برادر زاده اش قاسم به خوارى
ز خون ، دست عروس او نگارى
علمدارش فتاده زار و مهجور
علم از دست و دست از پيكرش دور
به هر جا، غرق خون افتاده اى بود
برادر با برادر زاده اى بود. (240)
به سكينه سلام الله عليه وعده آب داده ام  
يكى از افاضل در مقتل خود آورده است كه : چون امام حسين عليه السلام بر سر نعش ‍ برادرمظلوم خود رسيد و آن بزرگوار وفادار را به آن حالت ديد، گريست و فرمود: وااءخاه و اعباساه الان انكسر ظهرى وقلت حيلتى
زمانى كه خواست بدن زخمدار برادر وفادار خود را به سوى خيمه ها ببرد،ابوالفضل عليه السلام چشم حق بين خود را باز كرد و ديد برادر بزرگوارش در بالاىسر او ايستاده مى خواهد بدن او را از ميان خاك و خون بردارد. عرض كرد: اى برادر، چهاراده دارى ؟ فرمود: مى خواهم ترا به خيمه ها ببرم . عرض كرد ترا به حق جدت قسم مىدهم كه مرا در همين جا بگذار و به سوى خيمه ها نبر!
حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: به چه سبب پيكر ترا در اينجا بگذارم ؟ عرضكرد: به چند جهت ؛ اول آنكه به دخترت سكينه وعده آب داده بودم ، و چون نتوانستم به اوآب برسانم از وى خجالت مى كشم . ديگر آنكه ، من علمدار و سردار لشگر تو بوده ام ،چون اين گروه اشرار مرا كشته جراءت و جسارت ايشان بر تو زياد مى شود. حضرتفرمود: خدا ترا از جانب برادر خود جزاى خير بدهد، زيرا كه درحال حيات ممات خود مرا يارى كردى .
به روايت بعضى ، حضرت اين مرثيه را در بالاى سر حضرت عباس عليه السلام خواند:
اءخى يا نور عينى يا شقيفى
فلى قد كنت كالر كن الوثيق
اى برادر وفادار من واى نور ديده و پارع تن من ، تو براى من همچون ستونى استواربودى .
اءيا ابن اءبى نصحت اءخاك حتى
سقاك الله كاءسا من رحيق
اى فرزند پدر من ، تو برادر خويش را يارى و نصرت نمودى تا اينكه خدا ترا باكاسه اى سرشار از شراب خوشگوار بهشت سيراب نمود.
اءيا قمرا منيرا كنت عونى
على كل النوائب فى المضيق
اى ماه درخشان و عالمتاب ، تو مرا در سختيها و تنگيها يار و ياور بودى .
فبعدك لا تطيب لنا حياة
سنجمع فى الغداة على الحقيق
پس ، بعد تو زندگى براى ما گوار نخواهد بود وبى هيچ شك و شبهه اى فردا (دربهشت نعمت حق ) گرد خواهيم آمد.
اءلا لله شكواى و صبرى
و ما اءلقاه من ظماء وضيق
از آنچه ، از تشنگى و سختى ، ديده و چشميده ام تنها به درگاه الهى شكايت مى برم وبراى او صبر مى كنم
سپس بدن برادرش را همان جا گذاشت و در حالى كه قطرات اشك از ديده هاى مباركش ‍جارى بود به خيمه باز گشت . حضرت سكينه سلام الله عليه با مشاهده پدر بزرگوارخود از جاى برخواست و جلوى اسب آن حضرت را گرفت و عرض كرد: اى پدر مهربان ،آيا از عم بزرگوارم عباس عليه السلام خبرى دارى ؟ مى بينم در آمدن خود تاءخير كرد،او به من وعده آب داده بود و عادت او چنين نبود كه به وعده خود وفا نكند، آيا خودش آبخورد و حرارت دل خود را ساكت نمود و ما را فراموش كرد؟! يامشغول كارزار دشمنان است ؟
چون امام حسين عليه السلام اين كلمات دلسوز حضرت سكينه سلام الله عليه را شنيدگريه بر آن حضرت مستولى شد و فرمود: اى دختر گرامى ، عمويت عباس عليه السلامكشته شد و روح او به سوى باغهاى بهشت پرواز نمود.
چون زينب كبرى سلام الله عليه اين خبر وحشت انگيز را شنيد صدا به ناله و زارى بلندنمود و گفت : وا اءخاه و اعباساه و اقلة ناصراه و اضيعتاه من بعدك . واىبر كمى ياران و گرفتار شدن ما بعد از تو اى برادر. حضرت فرمود: بلى بر ضايعشدن ما بعد از كشته شدن عباس عليه السلام ، واى بر بريده شدن چاره ما و شكستن پشتما بعد از شهادت عباس عليه السلام . پس زناناهل حرم صدا به گريه و زارى و نوحه و سوگوارى بلند نمودند و ان حضرت نيز باايشان مشغول گريه گرديد. (241)
ابوالفرج گفته است : حضرت عباس عليه السلام جوانى بود خوش صورت ، نيكو رو،بلندقامت ، هنرمند و تنومند، كه اگر بر اسب بلند قامت و تنومند نيز سوار مى گشتپاهاى مباركش بر زمين كشيده مى شد. وى در بلندى قامت و حسن صباحت و نيكويىجمال و كثرت شجاعت و قوت از اهل روزگار ممتاز بود. آن بزرگوار را قمر بنى هاشم مىگفتند و علم شاه كم سپاه در آن عرصه بلا و بيابان كربلا در دست مبارك حضرت عباس ‍عليه السلام بود و علمدار لشگر آن حضرت بود.
امام صادق عليه السلام فرموده است : زمانى كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام لشگرخود را براى قتال قوم خناس آماده كرد، ميمنه لشگر خود را به دست مبارك حضرت عباسعليه السلام داد و نيز از امام باقر عليه السلام روايت شده كه آن بزرگوار را زيدبنرقاد حرامزاده به كمك حكيم بن طفيل طائى زنازاده به درجه شهادت رساند. (242)
ديده بگشاكه طبيبت سر بالين آمد
ديده بگشا كه حسين با دل خونين آمد
ديده بگشا تو اى صيد به خون غلطيده
كه نگويند حسين داغ برادر ديده
ديده بگشاى كه طفلان همه غوغا دارند
بردن آب روان از تو تمنا دارند
مادر قمر بنى هاشم عليه السلام مى باشد در اينجا مى آوريم :
چشمه خور در فلك چارمين
سوخت ز داغ دل ام البنين
آه دل پرده نشين حيا
برده دل از عيسى گردون نشين
دامنش از لخت جگر لاله زار
خون دل و ديده روان ز آستين
مرغ دلش زار چه مرغ هزار
داده ز كف چار جوان گزين
اءربعه مثل نسور الربى
سدره نشين از غمشان آتشين
كعبه توحيد از آن چهار تن
يافت ز هر ناحيه ركنى ركين
قائمه عرش از ايشان بپاى
قاعده عدل از آنها متين
نغمه داودى بانوى دهر
كرده بسى آب دل آهنين
زهره ز ساز غم او نوحه گر
مويه كنان ، موى كنان حور عين
ياد ابوالفضل كه سر حلقه بود
بود در آن حلقه ماتم نگين
اشكفشان ، سوخته جان ، همچو شمع
باغم آن شاهد زيبا قرين
ناله فرياد جهانسوز او
لرزه در افكنده به عرش برين
كاى قد و بالاى دلاراى تو
در چمن ناز بسى نازنين
غره غراى تو الله نور
نقش نخستين كتاب مبين
طره زيباى تو سر قدم
غيب مصون در خم او چين چين
همت والاى تو بيرون زوهم
خلوت ادناى تو در صدر زين
رفتى و از گلشن ياسين برفت
نو گلى از شاخ گل ياسمين
رفتى و رفت از افق معدلت
يك فلكى مهر رخ و مه جبين
كعبه فرو ريخت چه آسيب ديد
ركن يمانى ز شمال و يمين
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبله اهل يقين
ريخت چه بال و پر از آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الاءمين
آه از آن سينه سينا مثال
داد ز بيدارى پيكان كين
طور تجلاى الهى شكافت
سر انا الله به خون شد دفين
تير كمانخانه بيداد زد
ديده حق بين ترا از كمين
عقل زرين تاب تحمل نداشت
آنچه تو ديدى ز عمود و زين
عاقبت از مشرق زين شد نگون
مهر جهانتاب به روى زمين
خرمن عمرم همه بر باد شد
ميوه دل طعمه هر خوشه چين
صبح من و شام غريبان سياه
روز من امروز چه روز پسين
چار جوان بود مرا دلفروز
واليوم اءصبحت و لا من بنين
لا خير فى الحياة من بعدهم
فكلهم اءمسى صريعا طعين
خون بشو اى دل كه جگر گوشگان
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
نام جوان ، مادر گيتى مبر
تذكرينى بليوث العرين
چون كه دگر نيست جوانى مرا
لا تدعونى و يك ام البنين
(مفتقر) (243) از ناله بانوى دهر
عالميان تا به قيامت غمين
نوحه سينه زنى
من زاده على مرتضايم
من شاهباز ملك لافتايم
فضل و شرف ، همين بس از برايم
كه خادمم به درگه حسينى
و الله اءن قطعتموا ايمينى
انى احامى اءبدا عن دينى
خدمتگزار زاده بتولم
من باغبان گلشن رسولم
ز افسردگى گلشنش ملولم
دارم دل شكسته و غمينى
والله ان قطعتوا يمينى ...
سقاى تشنگان بى پناهم
دشمن اگر چه گشته خار راهم
من ، يك تنه ، حريف اين سپاهم
انى احامى اءبدا عن دينى
والله ان قطعتموا يمينى ...
استاده ام كنار آب لغزان
پايم بر آب و قلب من فروزان
در آب و آتشم چو شمع سوزان
سوزم ز خاطرات آتشينى
والله ان قطعتموا يمينى ...
يا رب مدد كن اين فرس برانم
وين آب را به خيمه گه رسانم
ديگر چه غم ، كه بعد از آن نمانم
جانم فداى عشق نازنينى
ولله ان قطعتموا يمينى ...
تنها ميان تير دشمنانم
اى كاش نيزه ها خورد به جانم
در پيش كودكان خجل بمانم
اى تير اگر به مشك من نشينى
ولله ان قطعتموا يمينى
سقاى تشنگان كربلايم
اگر چه شد بريده دستهايم
با مركبم كنار خيمه آيم
تا حال زار من اخا ببينى
ولله ان قطعتموا يمينى ...
در خاك و خون دلم از اين غمين است
كه از عطش لب تو آتشين است
دستم جدا افتاده بر زمين است
در فرق من عمود آهنينى
ولله ان قطعتموا يمينى ... (244)
بر سر نعشش رسيد سرش به دامن گرفت  
به عرصه كربلا كفر چو طغيان گرفت
ظلم جهانگير گشت نقطه ايمان گرفت
گلبن گلزار دين خزان شد از باد كين
خار ستم سر به سر دامن بستان گرفت
بلبل دستانسرا رو به هزيمت نهاد
زاغ سيه روزگاه طرف گلستان گرفت
فغان لب تشنگان گذشت از كهكشان
حضرت عباس را سكينه دامن گرفت
گفت تو سقاى آب ما همه در پيچ قاب !
نتوان يك جرعه آب ز بهر طفلان گرفت ؟!
عباس با حال زار كشيدش اندر كنار
غبار غم از رخ آن گل پژمان گرفت
وعده آب روان داد به آن خسته جان
اذن كه تا آرد آب از شه عطشان گرفت
گفت كه اى نور عين نو گل باغ حسين
به نرخ گيرم آب اگر كه بتوان گرفت
به ديده اشگبار گشت به مركب سوار
مشك تهى آب را به دوش ز احسان گرفت
تيغ مشعشع كشيد زهره عدوان دريد
پهلوى كردان شكافت عرصه ميدان گرفت
راه فرار از نبرد بست به بهمن ز فن
تيغ گران از كف رستم دستان گرفت
از تف تيغش فتاد لرزه بر اندام خصم
خال خدنگش هدف چهره كيوان گرفت
از دم تيغش يكى روى به دوزخ نمود
ز آتش قهرش يكى جان بخ نيران گرفت
ز الحذر و الحذر به گوش فلك گشت كر
زالفرار الفرار سينه گردون گرفت
در ظلمات سيه سد سكندر شكست
بار دگر همچو خضر چشمه حيوان گرفت
ديد كه آب فرات موج زنان مى رود
چشمه چشمش ز اشك صورت عمان گرفت
گفت الا اى فرات چشمه آب حيات
كناره كى تا كنون كسى ز مهمان گرفت ؟!
ما زعطش در تعب ، تو مى روى خشك لب
مشك پر از آب كرد به كف و سر و جان گرفت
تير به چشمش زدند سينه سپر ساخت او
دست ز جسمش فتاد مشك به دندان گرفت
تير زدندش به مشك دست ز هستى كشيد
ريخت چو آبش به خاك سر به گريبان گرفت
گفت كه اى بينوا مى روى اندر كجا؟
چون ز تو در خيمه ها سكينه پيمان گرفت
ز ضرب تيغ و سنان گشت تنش غرقه خون
به خاك ، از زين ، مكان آن مه تابان گرفت
ناله اءدرك اخا رسيد در خيمه ها
غبار غم دامن شاه شهيدان گرفت
رخت به ميدان كشيد جامه طاقت دريد
بر سر نعشش رسيد سر به دامن گرفت
ديد تنش غرق خون ماه رخش لاله گون
خون زد و چشم ترس به چشم گريان گرفت
گفت علمدار من ، مونس و غمخوار من
گشتى عمر ترا ورطه طوفان گرفت ؟!
خيز كه در خيمه ها سكينه با اشك و آه
كنون دامن زينب نالان گرفت
زين غم عظمى شر فتاد در بحر و بر سينه (خبا
را آتشش سوزان گرفت
از فلك كجمدار، چشم توقع مدار
چون دل اين بد شعار، كينه خوبان گرفت . (245)
ملاقات ام البنين با زينب كبرى عليه السلام  
آورده اند: وقتى كه اهل بيت عليه السلام وارد مدينه شدند، ام البنين عليه السلام كنارقبر پيامبر صلى الله عليه و آله با زينب كبرى عليه السلام ملاقات كرد و به وى گفت: اى دختر اميرالمؤ منين ، از پسرانم چه خبر؟
زينب كبرى عليه السلام فرمود: همگى كشته شدند.
ام البنين عرض كرد: جان همه به فداى حسين عليه السلام ، بگو از حسين عليه السلامچه خبر؟
زينب فرمود: حسين عليه السلام را با لب تشنه كشتند.
ام البنين تا اين سخن را شنيد، دستهاى خود را بر سر كوفت و با صداى بلند وحال گريان گفت : وا حسيناه !
زينب عليه السلام فرمود: اى ام البنين ، از پسرت عباس يك يادگارى آورده ام .
ام البنين گفت : آن يادگار چيست ؟
زينب عليه السلام سپر خونين عباس عليه السلام را از زير چادر بيرون آورد، و ام البنينعليه السلام تا آن را ديد، آنچنان دلش سوخت كه نتوانستتحمل كند و بيهوش به زمين افتاد. (246)
طبيب دردمندان  
صدا در سينه ها ساكت كه اينك يار مى ايد
ز راه شام و كوفه عابد بيمار مى آيد
غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش
به چشم آيينه ايزدنمايى تار مى آيد
الا اى دردمندان مدينه با دو صد حسرت
طبيب دردمندان با دل تبدار مى آيد
الا اى بانوان اهل يثرب پيشواز آييد
كه زينب بى برادر با دل غمخوار مى آيد
بيا ام البنين با ديده گريان تماشا كن
كه اردوى حسينى بى سپهسالار مى آيد.
عزادارى ام البنين عليه السلام در بقيع  
احمد بن سعيد در حديثى از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: زيد بن رقادجهنى و حكيم بن طفيل طائى ، هر دو، در قتل عباس بن على عليه السلام شركت داشتند و پساز واقعه كربلا، ام البنين ، كه مادر اين چهار تن بود، به قبر ستان بقيع مى آمد و براىپسرانش سوزناكترين و اندوهبارترين مرثيه را مى خواند و ناله مى كرد و مردم اطراف اوجمع مى شدند و در گريه و لابه و زارى با او شريك مى گشتند؛ حتى مروان بن حكم(حاكم مدينه ) در ميان مردم به بقيع مى آمد و با آنها در گريه و زارى شركت مى كرد.
گريه علامه بحرالعلوم  
در زمان علامه بحرالعلوم (سيد محمد مهدى ، متوفى 1212 ه‍ ق ) گوشه هايى از مرقدمطهر حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام ويران شد و نياز بهتعمير و نوسازى پيدا كرد اين جريان را به علامه بحرالعلوم خبر دادند و بنا شد كهوى با معمار در روز معينى براى ديدار قبر مقدس و تعيين مقدار تعمير به سر مرقد مطهربروند. آن روز فرا رسيد و آن دو با هم وارد سرداب گرديدند و از نزديك بناى قبر راديدند. در اين بين معمار نگاهى به قبر و نگاهى به علامه كرد و پرسيد آقا اجازه مىفرماييد سؤ الى كنم ؟
علامه فرمود: بپرس .
معمار گفت : ما تا كنون خوانده و شنيده بوديم كه حضرتابوالفضل العباس عليه السلام قامتى بلند داشته اند، به طورى كه هر گاه بر اسبسوار مى شدند زانوان ايشان برابر گوشهاى اسب مى رسيده است . بنابراين بايد قبرآن حضرت طول بيشترى داشته باشد، ولى من مى بينم صورت قبر كوچك است ، آيا شنيدههاى من دروغ است ، و يا كوچكى قبر علت ديگرى دارد؟!
علامه به جاى پاسخ ، سر به ديوار نهاد و به شدت شروع به گريستن كرد. گريهطولانى او معمار را نگران ساخت و عرض كرد: آقاى من چرا منقلب و گريان شدى ، مگر منچه گفتم ؟!
علامه فرمود شنيده ها تو درست است ، و همان گونه كه گفتى حضرت عباس عليه السلامقامتى بلند و رشيد داشته است ، ولى سوال تو مرا به ياد مصائب جانكاه حضرت عباس ‍عليه السلام انداخت ؛ زيرا به قدرى ضربت شمشير. نيزه بر وى وارد شد كه بدنش راقطعه قطعه نمود و آن قامت بلند به قطعاتى كوچكتبديل يافت . آيا تو انتظار دارى بدن حضرتابوالفضل العباس عليه السلام كه قطعات آن توسط امام سجاد زين العابدين على بنالحسين عليه السلام جمع آورى و دفن شده ، قبرى بزرگتر از اين قبر داشته باشد؟!
هر يك از شهيدان ، هنگامى كه هدف تيرى قرار مى گرفتند، با دستهاى خود تير را ازبدن بيرون مى آوردند يا ممكن بود كه بيرون آورند، ولى آن كسى كه دستهايش را قطعكرده اند و در برابر چهار هزار تير انداز قرار گرفته چه حالى خواهد داشت ؟!
هر سوار كارى كه مى خواهد از اسب پياده شود، يك دست خود را روى بلندى زين ، و دستديگرش را بر دهانه اسب مى گذارد تا پياده گردد، اما كسى كه دست ندارد چگونه پيادهشود؟! نيز هر سوار كارى كه از پشت اسب بر زمين مى افتد، در هنگام سقوط، دستهايش راجلوتر بر زمين مى نهد كه بدنش آسيب نبيند، ولى آن كس كه دست ندارد چه حالى خواهديافت ؟!
كسى كه قامتى بلند دارد و بدنش مانند خارپشت پر از تير شده است ، هنگامى كه از پشتاسب به زمين مى افتد تيرها بدنش فرو مى رود.
اى قمر بنى هاشم ، هنگامى كه تو از پشت اسب به زمين افتادى ، تيرها بر سينه و پهلوو ساير اعضاى تو نشسته بودند و در اعماق بدن نازنين تو فرو مى رفتند و امعا واحشاى تو را پاره پاره مى ساختند، آه آه . (247)
زبان حال قمر بنى هاشم عليه السلام با برادرش امام حسين عليه السلام  
تشنه لب سوخته ام و در نكشيدم جامى
با غمت ساختم و بر نگرفتم كامى
دو جهان زير پر خويش در آورده ام از آنك
چون كبوتر ننشستم به سر هر بامى
ننگ و ذلت نپذيرم اكرم رفت و دوست
در ره دوست نخواهم به جهان جز نامى !
تير دشمن چو پيامى زبر دوست رسيد
تا كه بر چشم نهم ، پيش نهادم گامى !
مرگ در راه تو خوشتر بود از عمر ابد
نزد ما بستر خون نيست بجز احلامى
آخرين كشته معشوقم و هرگز نبود
در ره عشق آغازى و نى انجامى
گر رسد دست به دامان توام در دم مرگ
نرساند دگرم زخم سنان آلامى
در كفم آب ، ولى بى تو ننوشم هرگز
تا در آيين وفا كس نبرد ابهامى
بى تو بد نامى و ننگ است حيات دو جهان
گو (شجاعى ) كه بپرهيز از اين بد نامى (248)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation