بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

 

[ 531 ]

 

 

بخش دوم

وَ اعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ أَنَّكُمْ فِي زَمَان الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ، وَ اللاَّزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ. أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى الاِْدْهَانِ، فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ، وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِنُهُمْ مُمَاذِقٌ. لاَ يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كَبِيرَهُمْ، وَ لاَ يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ.

 

ترجمه

بدانيد، خدايتان رحمت كند، كه شما در زمانى قرار گرفته ايد كه گوينده حق در آن كم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند. اهل اين زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه و سازشكارى و سهل انگارى اتفاق نظر دارند. جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهكارند. عالم آنها منافق است و قاريان قرآن و عابدان رياكارند. نه كوچكشان بزرگسالان را احترام مى كنند و نه ثروتمندشان زندگى مستمندانشان را تكفّل مى نمايند.

 

شرح و تفسير

ويژگى هاى محيط فاسد

امام(عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه به شرح مفاسدى كه در آن عصر و زمان بر اثر سياستهاى حكّام پيشين پيدا شده بود و تقريباً در تمام جوامع آلوده ديده مى شود، پرداخته و ضمن يازده جمله كوتاه و بسيار پرمعنا ترسيم دقيقى از آن جامعه مى فرمايد و در واقع چيزى را فروگذار نكرده است (و اين است معناى فصاحت و بلاغت و سخنورى اعجازآميز) مى فرمايد: «بدانيد خدايتان رحمت

[ 532 ]

كند كه شما در زمانى قرار گرفته ايد كه گوينده حق در آن كم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند»; (وَاعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ أَنَّكُمْ فِي زَمَان الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ(1)، وَ اللاَّزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ).

امام(عليه السلام) در ذكر اين سه وصف، انگشت روى ريشه هاى اصلى فساد جامعه گذارده و آن اينكه حق گويان از ترس مخالفان يا فزونى مشكلات حق گويى، خاموش شوند و راستگويان يا بر اثر فشار محيط و هيأت هاى حاكم و يا ترس از بر باد رفتن منافع شخصى، دم فرو بندند يا به جاى راستگويى آلوده كذب و دروغ شوند و نيز آنها كه حق جويند و حق طلب از متن جامعه كناره گيرى كنند يا كنار زده شوند و كسى گوشش بدهكار گفتار حق آنها نباشد و در يك جمله امر به معروف و نهى از منكر به فراموشى سپرده شود وارشاد جاهل و تنبيه غافل متروك گردد.

سپس به دو وصف ديگر كه در واقع نتيجه اوصاف سه گانه پيش است، اشاره كرده مى فرمايد: «اهل اين زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه و سازشكارى و سهل انگارى اتفاق نظر دارند»; (أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ(2) عَلَى الاِْدْهَانِ(3)).

بى شك در هر جامعه اى گناه وجود دارد و سازشكارى و مداهنه ديده مى شود; ولى بدبختى و سيه روزى آنجاست كه يك حركت عمومى به سوى گناه، آن هم به صورت مستمر و پيوسته صورت گيرد و نيز بدبختى آنجاست كه سازشكاران و سهل انگاران دست به دست هم دهند و در اين كار متحد شوند.


1. «كليل» از ريشه «كلّ» بر وزن «حلّ» به معناى خسته و ناتوان شدن و از كار ماندن و ضعيف گشتن گرفته شده است، بنابراين «كليل» به معناى خسته و ناتوان و ضعيف است.

2. «مصطلحون» به معناى افرادى است كه بر چيزى توافق كنند. از ريشه «صلح» به معناى سازش است.

3. «ادهان» در اصل به معناى روغن مالى كردن است. سپس به معناى خدعه كردن و نيرنگ زدن و سازش كارى بر سر يك امر نامطلوب به كار مى رود.

[ 533 ]

آنگاه امام(عليه السلام) در ششمين و هفتمين وصف مى فرمايد: «جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهكارند»; (فَتَاهُمْ عَارِمٌ(1)، وَ شَائِبُهُمْ(2) آثِمٌ).

بديهى است در محيطى كه حق گويان خاموش شوند و امر به معروف و نهى از منكر به فراموشى سپرده شود محيط خانواده ها آلوده گردد، جوانانى كه در اين محيط و آن خانواده پرورش مى يابند بد اخلاق و بى ادبند. همچنين روشن است هنگامى كه اين جوانان به سن پيرى مى رسند عادت به گناه را از دست نمى دهند و از اين نكته غافل اند كه عمرشان به پايان نزديك است و اجلشان به زودى فرا مى رسد و به سبب اين غفلت در درياى گناه غوطهورند.

در هشتمين و نهمين وصف مى افزايد: «عالم آنها منافق است و قاريان قرآن و عابدان رياكارند»; (وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ(3)).

آرى! عالمان آن زمان كه به دنياپرستى روى آورده اند، راه رسيدن به دنيا را نفاق مى دانند و همان گونه كه در تعبير ديگرى امام(عليه السلام) در خطبه 194 بيان فرموده: «وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَيَاءُ; وصفشان درمان، گفتارشان به ظاهر شفابخش; امّا كردارشان درد بى درمان است».

در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه «قارئهم» آمده است و بسيارى از شارحان نيز همين را ترجيح داده اند كه تناسب با جمله قبل دارد، زيرا در آنجا سخن از عالمان است و در اينجا سخن از قاريان قرآن و عابدان است. واژه «ممازق» كه به معناى رياكار و دو رنگ است نيز با آن متناسب است. در حالى كه در بعضى از نسخه ها «قارن» از ماده قرين آمده كه به معناى دوست است و مفهوم
جمله اين مى شود كه دوستان آن زمان دو رو و دو چهره اند; ولى روشن است كه


1. «عارم» يعنى بداخلاق و شرور از ريشه «عرامة» به معناى خشونت و كج خلقى و سخت گيرى گرفته شده و سيلاب طاقت فرسا و موانعى را كه در دره ها براى مهار كردن آبها مى سازند، به همين مناسبت «عرم» بر وزن «كدر» گرفته مى شود.

2. «شائب» به معناى پيرمرد بزرگسال از ريشه «شيب» بر وزن «غيب» به معناى پيرى گرفته شده است.

3. «مماذق» به معناى رياكار از ريشه «مزق» بر وزن «حذف» به معناى آميختن شير با آب گرفته شده است.

[ 534 ]

نسخه اوّل تناسب بيشترى با مجموع كلام امام دارد.

سرانجام در دهمين و يازدهمين اوصاف اهل آن زمان مى فرمايد: «نه كوچكشان بزرگسالان را احترام مى كند و نه ثروتمندشان زندگى مستمندشان را تكفّل مى نمايد»; (لاَ يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كَبِيرَهُمْ، وَ لاَ يَعُولُ(1) غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ).

روشن است هنگامى كه جوانان و نوجوانان بى ادب، دور از شرم و حيا پرورش يابند، احترامى براى بزرگترها قائل نيستند و در واقع بزرگترها بذرى كه به دست خود افشانده اند، ميوه تلخش را مى چينند.

و نيز روشن است هنگامى كه فضائل انسانى از جامعه برچيده شود و دنياپرستى و فساد اخلاق جاى آن را بگيرد، اغنيا به فقيران رحم نمى كنند و اين حقيقت را فراموش مى كنند كه خداوند مستمندان را در اموال آنها شريك ساخته و سهم قابل توجّهى براى آنها قائل شده است، از اين رو تمام آن اموال را حقّ خود مى دانند و در طريق عيش و نوش صرف مى كنند. اين در صورتى است كه آن اموال از طريق حلال به دست آمده باشد و اگر از طريق حرام باشد و صاحبانش معلوم نباشند، همه آن به فقرا و نيازمندان تعلّق دارد.

در اينجا دو سؤال باقى مى ماند: نخست اينكه چرا در عصر حكومت امام(عليه السلام)اين همه مفاسد جامعه اسلامى را فرا گرفته بود؟ پاسخ اين سؤال چندان مشكل نيست، اگر چند قدم به عقب بازگرديم و عصر خليفه سوم را بررسى كنيم كه حاكم وقت و دستيارانش با بيت المال چه ها كردند و پستهاى حساس حكومت اسلامى را به دست چه اشخاصى سپردند، جواب اين سؤال روشن مى شود. تاريخ به ما مى گويد فساد در عصر خليفه سوم به قدرى فراگير شد كه مردم بر خليفه وقت شوريدند و در برابر چشم مهاجران وانصار او را به قتل رسانيدند و


1. «لا يعول» از ريشه «عول» بر وزن «قول» به معناى سرپرستى و كفالت زندگى كسى را كردن و عيال نيز از همين ريشه گرفته شده است.

[ 535 ]

كمتر كسى به يارى او برخاست.

سؤال ديگر اينكه ريشه اصلى اين مفاسد يازده گانه كجاست؟ اگر درست بنگريم خواهيم ديد كه همه اينها يا لااقل اغلب آنها از فساد حكومت سرچشمه مى گيرد و مردم كه غالباً بر دين حكومتند، همان مسير را ادامه مى دهند و گاه فساد به قدرى ريشه دار مى شود كه كار بر مصلحان بعدى نيز مشكل مى گردد، همان گونه كه بر امام(عليه السلام) مشكل شد. به يقين اگر گذاشته بودند امام(عليه السلام) بعد از پيغمبر زمام جامعه اسلامى را به دست گيرد و با آن عدالت و زهد و درايت مسلمين را در مسير هدايت پيش ببرد، سرنوشت اسلام و مسلمانان طور ديگرى خواهد بود.

جالب اينكه اگر نگاهى به كشورهاى امروز دنيا كه حكومتهاى فاسدى دارند، بيفكنيم همه مفاسدى را كه امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرموده در آنجا به روشنى مى بينيم.

 

 

[ 536 ]

 

[ 537 ]

 

 

234

 

 

 

رَوى ذِعْلَبُ اليَمامي ]اليَماني[ عَنْ أحْمدَ بنَ قُتَيبَة، عَنْ عَبْداللهِ بنِ يَزيدِ، عَنْ مالِكِ بْنِ دَحْيَة، قالَ: كُنّا عِنْدَ أميرِالْمُؤْمِنينَ(عليه السلام) ، وَ قَدْ ذُكِرَ عِنْدَهُ اخْتِلافُ النّاسِ فَقالَ:

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

«ذعلب يمانى» از «احمد بن قتيبه» از «عبدالله بن يزيد» از «مالك بن دحيه» نقل مى كند كه همه ما در خدمت اميرمؤمنان على(عليه السلام) بوديم. در آنجا سخن از اختلاف و تفاوتهاى مردم با يكديگر به ميان آمد، امام(عليه السلام) فرمود:(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

محور بحث در اين كلام امام(عليه السلام) ذكر عوامل تفاوت انسانها با يكديگر است و ظاهر اين كلام آن است كه نقصان و كمال انسانها در عقول و غرايز به ميزان پاكى گِلى بسته است كه سرشت آنها از آن آفريده شده و اگر مى بينيم گروهى از نظر


1. سند خطبه:

زمخشرى نيز اين كلام را در جزء اوّل از كتاب ربيع الابرار نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص  181)

[ 538 ]

ظاهر يا از جهت اخلاق با هم تناسب و تقارب دارند يا تفاوت و اختلاف در آنها ديده مى شود، به سبب نزديك بودن يا دور بودن نوع خميرمايه هاى وجود آنها با يكديگر است. (البتّه اين سخن سؤالاتى در پى دارد كه به خواست خدا در تفسير و شرح به ذكر آن و پاسخش مى پردازيم).

 

[ 539 ]

 

 

إِنَّمَا فَرَّقَ بَيْنَهُمْ مَبَادِئُ طِينِهِمْ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا فِلْقَةً مِنْ سَبَخِ أَرْض وَ عَذْبِهَا، وَ حَزْنِ تُرْبَة وَ سَهْلِهَا، فَهُمْ عَلَى حَسَبِ قُرْبِ أَرْضِهِمْ يَتَقَارَبُونَ، وَ عَلَى قَدْرِ اخْتِلاَفِهَا يَتَفَاوَتُونَ، فَتَامُّ الرُّوَاءِ نَاقِصُ الْعَقْلِ، وَ مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهِمَّةِ، وَ زَاكِي الْعَمَلِ قَبِيحُ الْمَنْظَرِ، وَ قَرِيبُ الْقَعْرِ بَعِيدُ السَّبْرِ، وَ مَعْرُوفُ الضَّرِيبَةِ مُنْكَرُ الْجَلِيبَةِ، وَ تَائِهُ الْقَلْبِ مُتَفَرِّقُ اللُّبِّ، وَ طَلِيقُ اللِّسَانِ حَدِيدُ الْجَنَانِ.

 

ترجمه

آنچه بين آنها (مردم) ايجاد تفاوت كرده عناصر نخستين سرشت آنهاست، زيرا آنها قطعه اى بودند از زمين شور و شيرين، محكم و سست، و بر حسب نزديك بودن خاكهايشان با يكدگر به هم نزديكند و به مقدار فاصله اختلاف خاكشان با يكدگر متفاوتند; افراد خوش منظر (غالباً) سست عقل اند، بلند قدان كوتاه همت، پاكيزه عملان بد منظر و كوتاه قدان، عميق و خوش فكرند. آنها كه نهادى پاك دارند (گاه بر اثر عوامل گوناگون) اخلاق ناپسند ظاهر مى سازند. آنها كه قلبى نا آرام دارند، افكارشان پراكنده است و سخنوران (زبردست) قوت قلب دارند.

 

شرح و تفسير

سرچشمه تفاوتها

شك نيست كه انسانها هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى، فكرى و اخلاق با هم متفاوتند. نيز شك نيست كه اين تفاوتها بر اثر تعليم و تربيت قابل تغيير و

[ 540 ]

دگرگونى است، بنابراين تفاوتها هرگز به سلب اختيار آدمى و مسئله جبر نمى انجامد.

ولى سخن در اين است كه سرچشمه اين تفاوتها چيست؟ چرا بعضى از نظر جسمانى بلند قامت، بعضى ديگر كوتاه، عدّه اى زيباروى و گروهى نازيبا، جمعى پر استعداد و بعضى ضعيف و ناتوان، گروهى با سخاوت و جمعى بخيل هستند.

امام(عليه السلام) اين اختلافات را به موادّى مستند مى سازد كه جسم انسان از آن برگرفته شده و مى فرمايد: «آنچه بين آنها ايجاد تفاوت كرده آغازهاى سرشت آنهاست، زيرا آنها قطعه اى بودند از زمين شور و شيرين، محكم و سست، و بر حسب نزديك بودن خاكهايشان با يكدگر به هم نزديكند و به مقدار فاصله اختلاف خاكشان با يكدگر متفاوتند»; (إِنَّمَا فَرَّقَ بَيْنَهُمْ مَبَادِئُ(1) طِينِهِمْ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا فِلْقَةً(2) مِنْ سَبَخِ(3) أَرْض وَ عَذْبِهَا(4)، وَ حَزْنِ(5) تُرْبَة وَ سَهْلِهَا(6)، فَهُمْ عَلَى حَسَبِ قُرْبِ أَرْضِهِمْ يَتَقَارَبُونَ، وَ عَلَى قَدْرِ اخْتِلاَفِهَا يَتَفَاوَتُونَ).

بر طبق اين بيان، تفاوتها از تفاوت مواد مختلف زمينى گرفته شده است و با توجّه به اينكه زمينها و مواد تركيبى آنها با هم اختلاف دارند، و تركيبهاى وجود انسانها از آن مواد با هم متفاوت است و تفاوت آن مواد تأثير در تفاوت روحيات


1. «مبادى» جمع مبدأ به معناى آغاز هر چيزى است و در اينجا به معناى عناصرى است كه طينت انسانها را تشكيل داده است.

2. «فلقة» به معناى قطعه از هر چيزى است. از ريشه «خلق» بر وزن «حلق» گرفته شده كه به معناى شكاف دادن است و از آنجايى كه شكاف دادن سبب مى شود هر چيزى به قطعات متعدد تقسيم شود، واژه «فلقه» به معناى قطعه آمده است.

3. «سبخ» به معناى زمين شوره زار است.

4. «عذب» به معناى شيرين و گواراست (مقابل سبخ است).

5. «حزن» اين واژه هنگامى كه در مورد زمين به كار رود به معناى زمين خشن و ناهموار است و «حزن» به معناى غم نيز از همين ريشه گرفته شده است.

6. «سهل» اين واژه هنگامى كه در مورد زمين به كار رود به معناى زمين هموار و نرم است و «سهل» به معناى آسان نيز از همين ريشه گرفته شده است.

[ 541 ]

و افكار و اخلاق آنها دارد، به اين ترتيب در ميان انسانها اختلافاتى ظاهر گشت.

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد: نخست اينكه جدّ اوّلى ما حضرت آدم از خاك آفريده شد و انسانهاى بعد از نطفه آدم و فرزندان او به وجود آمدند نه از خاك. ديگر اينكه آيا اين سخن مذهب جبر را تقويت نمى كند كه مى گويند: هر كسى مجبور است كارهاى خاصى را انجام دهد و دگرگونى آن ممكن نيست.

پاسخ سؤال دوم را به آخر خطبه، بحث نكات وا مى گذاريم و پاسخ سؤال اوّل از دو راه ممكن است:

نخست اينكه گرچه انسانهاى پس از آدم از نطفه او متولّد مى شوند; ولى نطفه از مواد تركيبى مختلفى تشكيل يافته كه قسمت عمده آن به زمين برمى گردد و در مسير پرورش از تغذيه مادر استفاده مى كند تا به حد كمال و هنگام تولّد برسد و غذاى مادر هرچه باشد از مواد زمينى گرفته شده، گياهان از زمين مى رويند و حيوانات مأكول از گياهان پرورش پيدا مى كنند، بنابراين رشد جنين از يك ذره ظاهراً بى مقدار تا رسيدن به يك جنين كامل همه از مواد زمينى است.

اين مطلب را با ذكر يك مثال مى توان روشن تر ساخت و آن اينكه درختان ميوه اى كه در زمينهاى مختلف مى رويند و همچنين حبوبات و دانه هاى غذايى كاملا با هم متفاوتند; مثلا انگور كه در يك زمين مى رويد بسيار شيرين تر، لطيف تر و جالب تر از انگورى است كه در زمين ديگر مى رويد و همچنين ساير ميوه ها.

انسانها نيز چنين هستند و از آنجايى كه رابطه جسم و روح نسبت به يكديگر بسيار نزديك است تفاوت اين مواد در روحيات و خلقيات انسان اثر مى گذارد.

پاسخ ديگر اينكه صرف نظر از آنچه گفته شد، اگر تنها بر گرفتن جسم آدم از خاك تكيه كنيم باز ممكن است از اين ماده تركيبى وجود آدم هنگامى كه نطفه را تشكيل مى دهد، نطفه هاى مختلفى حاصل شود. در بعضى از حالات بخشى از

[ 542 ]

فلان ماده، بيشتر در نطفه وارد شود و در بعضى از حالات كمتر و به همين دليل فرزندانى كه از يك پدر و مادر و در يك آب و هوا متولّد مى شوند و حتى تغذيه پدر و مادر هم شبيه به هم است، با هم متفاوت و مختلف اند; يكى دليرتر و ديگرى با سخاوت تر، يكى ضعيف تر و ديگرى باهوش تر است.

اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه آب و هوا نيز بخشى از وجود انسان را تشكيل مى دهد; ولى امام(عليه السلام) در اينجا سرچشمه اختلاف را فقط تفاوت ماده زمينى ذكر فرمود و سخنى از آب و هوا به ميان نياورد يا از آن رو تأثير آنها نسبت به مواد زمينى بسيار كمتر است و يا اينكه آب و هوا نيز تحت تأثير موادّ زمينى است، در شوره زارها، آب شور و هوا آلوده و در سرزمينهاى شيرين، آب شيرين و هوا پاك و مطبوع است.

البتّه كيفيّت تابش آفتاب نيز تأثير خاص خود را دارد و به همين دليل در مناطق استوايى، افراد غالباً سياه پوست و در مناطق معتدل، سفيدپوست هستند و به يقين تنها رنگ پوست عوض نمى شود، بلكه منطقه جغرافيايى به سبب تفاوت تابش آفتاب يا تفاوت آب و هوا و زمينها، تأثير ويژه خود را دارد.

به هر حال با توجّه به آنچه گفتيم، كلام امام را مطابق آنچه ظاهرش دلالت دارد مى توان پذيرفت و با موازين علمى امروز نيز كاملاً سازگار است و نيازى نيست بگوييم منظور از (مَبَادِئُ طِينِهِمْ) ارواح و نفوس انسانى هستند و بقيه الفاظ امام را نيز بر تفاوت ارواح حمل كنيم; نه بر تفاوت اجسام كه تأثير گذار در تفاوت اخلاق و روحيات است، آن گونه كه از سخنان ابن ابى الحديد در شرحش بر نهج البلاغه استفاده مى شود.

آنگاه امام(عليه السلام) در ادامه سخن نمونه هاى متعددى از تأثير جسم بر اخلاق و فكر و صفات نفسانى بيان مى فرمايد و با ذكر هفت نمونه از رابطه جسم و روح و تركيب ظاهرى با خُلق و خوى باطنى، اين بحث را به پايان مى برد و مى فرمايد:

[ 543 ]

«افراد خوش منظر (غالباً) سست عقل اند، بلند قدان كوتاه همت، پاكيزه عملان بد منظر و كوتاه قدان، عميق و خوش فكرند آنها كه نهادى پاك دارند (گاه بر اثر عوامل گوناگون) اخلاق ناپسند ظاهر مى سازند آنها كه قلبى نا آرام دارند، افكارشان پراكنده است و سخنوران (زبردست) قوت قلب دارند»; (فَتَامُّ الرُّوَاءِ(1)نَاقِصُ الْعَقْلِ، وَ مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهِمَّةِ، وَ زَاكِي الْعَمَلِ قَبِيحُ الْمَنْظَرِ، وَ قَرِيبُ الْقَعْرِ(2)بَعِيدُ السَّبْرِ(3)، وَ مَعْرُوفُ الضَّرِيبَةِ مُنْكَرُ الْجَلِيبَةِ، وَ تَائِهُ(4) الْقَلْبِ مُتَفَرِّقُ اللُّبِّ، وَ طَلِيقُ اللِّسَانِ حَدِيدُ الْجَنَانِ).

آنچه درباره اين روابط هفتگانه در ميان جسم و روح و ماده جسمانى و اخلاق در كلام امام(عليه السلام) آمده، به يقين به صورت قاعده اى كلى و بى استثنا نيست، بلكه نظر به غالب افراد دارد و به همين دليل استثنائاتى براى آنها با چشم خود ديده ايم.

جمله «قَرِيبُ الْقَعْرِ بَعِيدُ السَّبْرِ» با توجّه به اينكه «قعر» در اينجا اشاره به كوتاهى قامت است، زيرا افراد كوتاه قامت فاصله زيادى در ميان سر و قدمهايشان نيست و به همين دليل واژه «قريب القعر» براى آنها مناسب است و با توجّه به اينكه «سبر» به معناى آزمايش و بررسى و عمق يابى است، تعبير به «بعيد السبر» اشاره به عمق فكر و آگاهى فراوان است.

اين احتمال نيز وجود كه تعبير به «بعيد السبر» اشاره به اين باشد كه آنها به تعبير عوام، افرادى تودار هستند كه شناختشان به آسانى امكان پذير نيست. ابن


1. «رواء» از ريشه «رىّ» بر وزن «حى» در اصل به معناى سيراب شدن است، از اين رو به افراد زيبا و خوش چهره «رواء» گفته مى شود. گويى آنها همانند گياهى هستند كه كاملا سيراب شده و خوش منظر است.

2. «قعر» در اينجا به معناى باطن است و قعر هر چيزى به آخرين نقطه عمق آن اطلاق مى شود.

3. «سبر» در اصل به معناى آزمودن و بررسى كردن است و به كسى كه نمى توان به آسانى به اسرار درون او پى برد «بعيد السبر» اطلاق مى شود.

4. «تائه» به معناى سرگردان از ريشه «تيه» بر وزن «سعى» و «تيه» بر وزن «تيم» گرفته شده كه به معناى سرگردان شدن و گمراه گشتن است.

[ 544 ]

ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود و همچنين ابن ميثم و بعضى ديگر از شارحان، اين معنا را پذيرفتند.

جمله «مَعْرُوفُ الضَّرِيبَةِ...» با توجّه به اينكه «ضريبه» در اينجا به معناى سجيه، نهاد و خوى و خصلت است و «جليبه» به معناى كارى است كه انسان بر خلاف خوى و خصلت انجام مى دهد گويى آن را خارج از وجود خود جلب و وارد مى كند، مفهومش اين است كه گروهى از آن انسانهاى پاك نهاد بر اثر عوامل برونى; مانند تربيتهاى غلط و محيطهاى آلوده و تبليغهاى سوء كه منشأ دواعى شيطانى مى شود، بر خلاف سجيه خود رفتار مى كنند.

جمله «تَائِهُ الْقَلْبِ...» مفهومى دارد كه غالباً در زندگى خود و ديگران تجربه كرده ايم و آن اينكه افرادى كه بر اثر عوامل مختلف، قلبى ناآرام دارند، قدرت تفكّر منظم را از دست مى دهند و طبعاً افكارشان پريشان مى شود به طورى كه از پريشانى فكر آنها ناراحتى دلهايشان را مى توان به دست آورد.

جمله «وَ طَلِيقُ اللِّسَانِ...» نيز مفهومى دارد كه به تجربه رسيده و آن اينكه سخنوران ماهر، افرادى هستند كه قلبى قوى و نيرومند دارند و از چيزى نمى ترسند، شجاع اند و به همين دليل در ايراد سخنرانى مهارت دارند.

 

نكته ها

1. رابطه عجيب روح و جسم

بسيارى از دانشمندان و فلاسفه تصريح كرده اند كه رابطه روح و جسم انسان چنان است كه ويژگى هر يك در ديگرى اثر مى گذارد، بنابراين جاى تعجب نيست كه ميان قيافه و قامت انسانها و ساير ويژگيهاى جسمانى آنان با روحيات و اخلاق آنها رابطه اى برقرار باشد.

از قديم الايّام تا به امروز جمعى از دانشمندان اين روابط را در كتابهاى خود

[ 545 ]

ذكر كرده اند و مجموعه اى به نام علم قيافه شناسى به وجود آمده است.

ولى غالباً اعتراف دارند كه اين رابطه ها (رابطه اخلاق و روحيات با اشكال مختلف جسمانى) كليت ندارد، زيرا عوامل ديگرى نيز در روحيات و اخلاق انسان اثرگذار است كه گاه تأثير آنها غلبه مى كند و رابطه قيافه و اخلاق را برهم مى زند; مثلاً خُلق و خوى پدر و مادر، تأثير آب و هواى اقليمى، سر و كار داشتن با اشياى مختلف به حسب شغل و كسب و كار خود، اين امور و مانند آن نيز مى تواند در خُلقيات انسان اثر بگذارد و گاه كليت روابط علم قيافه شناسى را بر هم زند.

به هر حال آنچه در كلام مولا (عليه السلام) در بالا خوانديم اشاره اى به گوشه اى از اين رابطه روح و جسم است كه امام(عليه السلام) در پاسخ سؤال بعضى از يارانش درباره اختلاف روحيات مردم بيان فرمود و آنچه را در اين خطبه مى خوانيم نيز به يقين اصلى كلى و استثنا ناپذير نيست.

از اينجا روشن مى شود كه اگر در بعضى از روايات مطالبى بر خلاف آنچه در كلام بالاست ديده مى شود از قبيل همين استثنائات است; مانند حديث معروف نبوى كه مى گويد: «أُطْلُبُ الْخَيْرَ عِنْدَ حِسانِ الْوُجُوهِ; خير و نيكى را نزد زيبارويان بيابيد».(1)

در حالى كه در بعضى از روايات آمده است رسول خدا ضمن خطبه اى فرمود: «أيُّهَا النّاسُ إيّاكُمْ وَ خَضْراءُ الدِّمَنِ قيلَ يا رَسُولَ اللهِ وَ ما خَضْراءُ الدِّمَنِ؟ قالَ: الْمَرأةُ الْحَسْناءُ فى مَنْبَتِ السُّوء; اى مردم از گياهان زيبايى كه بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد، عرض كردند: اى رسول خدا منظور از اين گياهان چيست؟ فرمود: زن زيبا رويى كه در خانواده آلوده اى پرورش يافته باشد».(2)


1. وسائل الشيعه، ج 14، ص 37، ح 4.

2. بحارالانوار، ج 100، ص 236، ح 22.

[ 546 ]

2. آيا اين رابطه، با اصل اختيار سازگار است؟

سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه اگر شور و شيرين بودن خاكهاى سرشت انسانها و رابطه اشكال جسمانى با خُلق و خوى بشر را بپذيريم، نتيجه اش اين است كه نه نيكوكاران توان بدكارى دارند و نه بدكاران توان نيكوكارى و اين موافق مكتب جبر است و مى دانيم حركت كردن بر وفق مكتب جبر نتيجه اش انكار ثواب و عقاب و بى هدف بودن بعثت انبيا و در نهايت نفى عدالت پرورگار است.

پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست. هيچ كس نمى گويد كيفيّات جسمانى يا سرشت افراد، علت تامّه براى آن خُلقيّات است، بلكه تنها به عنوان يك زمينه مى توان از آن ياد كرد.

اين مطلب را با ذكر مثالى مى توان روشن ساخت; همه مى گويند: محيط خانواده يا محيط اجتماع در اعمال انسانها اثر مى گذارد; ولى اين سخن بدان معنا نيست كه اراده انسان را سلب كند، بلكه تنها يك زمينه است، لذا بسيار مى بينيم افرادى كه در يك خانواده آلوده پرورش يافته اند; ولى انسانهاى صالح و درستكار و با ايمانى بوده اند، و به عكس افرادى در خانواده هاى صالح پرورش يافته اند; ولى انسانهاى نادرستى از كار در آمده اند. به بيان ديگر جزء اخير علّت تامّه اراده خود انسان است كه اثر نهايى را به دنبال دارد.

اين نكته نيز شايان توجّه است كه چنانچه كسى زمينه هاى نامساعد اخلاقى يا محيطهاى خانوادگى يا اجتماعى داشته باشد; ولى در مسير صحيح گام بردارد اجر و پاداش او از كسانى كه در محيطى مساعد پرورش يافته اند به يقين بيشتر است.

[ 547 ]

 

 

235

 

 

 

قَالَهُ وَ هُوَ يَلِي غُسْلَ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) وَ تَجْهِيزَهُ:

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

اين سخن را هنگامى ايراد فرمود كه مشغول غسل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و آماده كردن او براى دفن بود.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

همان گونه كه اشاره شد، امام(عليه السلام) اين سخن را هنگامى ايراد كرد كه مشغول غسل و تجهيز پيغمبر اكرم بود; سخنانى سوزناك و حزن انگيز كه از نهايت اندوه


1. سند خطبه:

اين كلام را گروهى كه قبل از سيّد رضى مى زيستند در كتابهاى خود آوردند از جمله:

الف) «محمد بن حبيب» (متوفاى سال 245) يعنى 114 سال قبل از تولّد مرحوم رضى در كتاب «امالى» خود آورده است.

ب) «ابو اسحاق ابراهيم» معروف به زجاج (متوفاى سال 311) يعنى 48 سال قبل از تولّد سيّد رضى در كتاب امالى خود از محمد بن يزيد مبرد نقل كرده است.

ج) شيخ مفيد نيز در كتاب امالى خود آن را با سند خويش از ابن عباس روايت كرده است. صاحب كتاب مصادر بعد از ذكر مطالب بالا مى گويد: شكى نيست كه اين كلام، كلام على(عليه السلام) است و اگر در كتاب «زهر الآداب» آن را به ديگرى نسبت دادند توهمى بيش نيست. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 182-183)

[ 548 ]

و غم مولا در آن هنگام خبر مى دهد. اين در حالى بود كه ديگران بدن پيغمبر را رها كرده بودند و در سقيفه بنى ساعده مشغول توطئه براى به دست گرفتن خلافت پيغمبر بودند.

 

 

[ 549 ]

 

 

 

بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الاِْنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ. خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّياً عَمَّنْ سِوَاكَ وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِيكَ سَوَاءً. وَ لَوْ لاَ أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَ نَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعِ، لاََنْفَدْنَا عَلَيْكَ مَاءَ الشُّؤُونِ وَ لَكَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلاً وَ الْكَمَدُ مُحَالِفاً، وَ قَلاَّ لَكَ! وَ لَكِنَّهُ مَا لاَ يُمْلَكُ رَدُّهُ، وَ لاَ يُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ! بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي! اذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ، وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِكَ.

 

ترجمه

پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا، با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ ديگرى قطع نگشت و آن نبوّت و پيام آوردن (از سوى خدا) و اخبار آسمان بود. ولى مصيبت تو اين اثر را داشت كه تسلى دهنده در برابر مصائب غير توست (و با توجّه به اين، مصائب ديگر در نظرم كوچك و كم اهميّت است اضافه بر اين) مصيبت تو آن قدر گسترده است كه عموم مردم در آن عزا دارند. اگر تو ما را به صبر و شكيبايى امر نفرموده بودى و از جزع و بى تابى نهى نمى كردى، آن قدر بر تو گريه مى كرديم كه اشكهايمان تمام شود و اين درد جانكاه هميشه برايمان باقى بود و حزن و اندوهمان دائمى، و همه اينها در مصيبت تو كم بود; امّا چه مى توان كرد، چون مرگ چيزى است كه نمى توان آن را باز گرداند و قدرت بر دفع آن نيست. پدر و مادرم فدايت باد ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن و ما را هميشه به خاطر داشته باش.

[ 550 ]