خطبه 33 باشد كه آن هم در ذى قار بيان شده است. به هر حال امام(عليه السلام) در اين خطبه به دو نكته مهم اشاره مى فرمايد: نخست اينكه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آنچه را مأمور به ابلاغ آن بود به مردم رساند و وظيفه خود را به خوبى انجام داد و ديگر اينكه يكى از كارهاى مهم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ايجاد وحدت صفوف و تشكيل جامعه واحد اسلامى و زدودن كينه ها از سينه ها بود.
[ 511 ]
فَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ، وَ بَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ، فَلَمَّ اللّهُ بِهِ الصَّدْعَ، وَ رَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ، وَ أَلَّفَ بِهِ الشَّمْلَ بَيْنَ ذَوِي الاَْرْحَامِ، بَعْدَ الْعَدَاوَةِ الْوَاغِرَةِ فِي الصُّدُورِ، وَ الضَّغَائِنِ الْقَادِحَةِ فِي الْقُلُوبِ.
ترجمه
پيامبر آنچه را به آن مأمور بود آشكار ساخت و رسالتهاى پروردگارش را ابلاغ كرد، خداوند به وسيله او شكافهاى اختلاف را به هم پيوست و فاصله ها را از ميان برداشت و در ميان اجتماع خويشاوندان الفت برقرار ساخت بعد از آنكه آتش سوزان دشمنيها در سينه ها انباشته شده بود و شعله كينه از درون دلها زبانه مى كشيد.
شرح و تفسير
پيامبر (صلى الله عليه وآله) كينه ها را از سينه ها شست
امام(عليه السلام) بعد از بيان مقدماتى در خطبه اى كه در ذى قار ايراد كرد، چنين فرمود: «پيامبر آنچه را به آن مأمور بود آشكار ساخت و رسالتها و پيامهاى پروردگارش را ابلاغ كرد»; (فَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ، وَ بَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ).
با توجّه به اينكه «صدع» از ريشه «صدع» بر وزن صبر در لغت به معناى شكافتن يا شكافتن اجسام محكم است و با شكافتن چيزى، درونش ظاهر مى شود، اين واژه به معناى اظهار و افشا و آشكار كردن به كار مى رود و از آنجا كه ابراز حقيقت توحيد در آن محيط جاهلى مملوّ از شرك به منزله شكافتن پرده هاى ضخيم كفر و انحراف بود امام(عليه السلام)در اينجا اين واژه را استعمال فرموده
[ 512 ]
و در واقع آن را از آيه 94 سوره حجر (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ) گرفته است.
فرق اين جمله با جمله «وَ بَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ» ممكن است از اين نظر باشد كه در واژه «بلّغ» مفهوم تأكيد و تكرار وجود دارد، بنابراين مفهوم دو جمله چنين مى شود كه پيامبر حق را آشكار ساخت و پى در پى بر آن تأكيد ورزيد.
سپس به يكى از مهم ترين و پرارزش ترين خدمات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پرداخته، مى فرمايد: «خداوند به وسيله او شكافهاى اختلاف را به هم پيوست و فاصله ها را از ميان برداشت و در ميان اجتماع خويشاوندان الفت برقرار ساخت بعد از آنكه آتش سوزان دشمنيها در سينه ها انباشته شده بود و شعله كينه از درون دلها زبانه مى كشيد»; (فَلَمَّ اللّهُ بِهِ الصَّدْعَ، وَ رَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ، وَ أَلَّفَ بِهِ الشَّمْلَ(1) بَيْنَ ذَوِي الاَْرْحَامِ، بَعْدَ الْعَدَاوَةِ الْوَاغِرَةِ(2) فِي الصُّدُورِ، وَ الضَّغَائِنِ(3) الْقَادِحَةِ(4) فِي الْقُلُوبِ).
امام(عليه السلام) در مورد وحدت كلمه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در ميان مردم با آن همه اختلافات ايجاد كرد سه تعبير ذكر فرموده است: اوّل تعبير به «لمّ» (بر وزن غم) كه به معناى جمع آورى كردن يا جمع آورى توأم با اصلاح است و مفهومش اين مى شود كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در سايه تعليمات اسلام شكافها را چنان جمع كرد و به هم پيوست كه اثرى از گذشته باقى نماند.
دوم تعبير به «رتق» است كه آن نيز به معناى به هم پيوستن پارگيها و جداييهاست و شايد تأكيدى بر جمله سابق باشد يا اشاره به خصوص مواردى كه قبلا به هم پيوسته بوده و جدا شده و سپس آن را به هم پيوند مى دهند.
1. «شمل» به معناى جمع كردن و گردآورى نمودن است و گاه كه معناى اسم مصدرى دارد به معناى مجموعه و اجتماع مى آيد.
2. «واغره» به معناى داغ و سوزان از ريشه «وغر» بر وزن «فقر» به معناى شدّت حرارت گرفته شده است و به معناى كينه و خشم و عداوت شديد نيز استعمال مى شود.
3. «ضغائن» جمع «ضغينه» به معناى كينه و عداوت شديد است و در اصل به معناى پوشانيدن توأم با انحراف است.
4. «قادحه» به معناى شعلهور از ريشه «قدح» بر وزن «مدح» به معناى برافروختن آتش آمده است.
[ 513 ]
سوم تعبير به «تأليف» كه به معناى الفت دادن و جمع كردن توأم با انس و انسجام است كه در مورد خصوص ذوى الارحام (خويشاوندان) ذكر شده، زيرا در عصر جاهليّت بسيار مى شد كه پدر و فرزند با برادر بر سر منافع جزئى با هم مى جنگيدند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در سايه ايمان به مبانى اسلام آنها را به هم الفت داد.
نتيجه اينكه اين الفاظ سه گانه مى تواند تأكيد بر يكديگر باشد و ممكن است هر يك ناظر به نوعى اختلاف در جامعه باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به «تأليف شمل» مربوط به اختلافات خانوادگى و خويشاوندى و «رتق» اشاره به برطرف شدن اختلافات قبيلگى و «لم» اشاره به رفع اختلافات از همه جامعه و وحدت صفوف آنها باشد. به هر حال هيچ كس باور نمى كرد كه اين جامعه كوچك عصر جاهلى با آن همه اختلافات عجيب و وحشتناك روزى مبدّل به جامعه بزرگ واحدى گردد كه وحدت آنها پشت دشمنان را بلرزاند و در واقع يك معجزه الهى بود، همان گونه كه قرآن مى فرمايد: «(هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ * وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الاَْرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ); او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد و دلهاى آنها را به هم الفت داد. اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دلهاى آنان الفت دهى، نمى توانستى; ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد».(1)
1. انفال، آيه 62-63.
[ 514 ]
[ 515 ]
232
كَلَّمَ بِهِ عَبْدَاللهِ بْنِ زِمْعَةِ، وَ هُوَ مِنْ شيعَتِهِ، وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قَدِمَ عَلَيْهِ فِى خِلافَتِهِ يَطْلُبُ مِنْهُ مالا، فَقَالَ(عليهم السلام):
از سخنان امام(عليه السلام) است
كه به عبدالله زمعه(1) فرمود كه از شيعيان آن حضرت بود و در هنگام خلافت نزد امام آمد واز او درخواست مالى كرد.امام سخنان ذيل را در پاسخ او فرمود:(2)
خطبه در يك نگاه
همان گونه كه در عنوان اين كلام آمد، عبدالله بن زمعه مالى را از حضرت طلبيد; ولى حضرت پاسخ منفى به او داد; زيرا آن مال از غنائم جنگى بود و تنها
1. عبدالله بن زمعه فرزندزاده اسود بود كه از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) محسوب مى شد. عبدالله خواهرزاده ام سلمه و دامادش بود و از شيعيان على(عليه السلام) محسوب مى شود. پدر و عمو و برادرش كه در جنگ بدر در سپاه كفر بود به دست اميرمؤمنان(عليه السلام) كشته شدند. (رجوع شود به دائرة المعارف شيعى نوشته مرحوم اعلمى، ج 12، ص 305 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 10 و تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلانى، ج 5، ص 192)
2. سند خطبه:
نويسنده كتاب مصادر، تنها موردى كه درباره اين خطبه پيدا كرده كه از غير نهج البلاغه گرفته شده، غررالحكم آمدى است كه در حرف الف آن را با تفاوتى آورده و اين تفاوت نشان مى دهد كه خطبه را از منبع ديگرى اخذ كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 178)
[ 516 ]
جنگجويان در آن شركت داشتند و عبدالله كه در آن جنگ شركت نداشته حقى نداشت.
[ 517 ]
إِنَّ هذَا الْمَالَ لَيْسَ لِي وَ لاَ لَكَ، وَ إِنَّمَا هُوَ فيءٌ لِلْمُسْلِمِينَ، وَ جَلْبُ أسْيَافِهِمْ، فَإِنْ شَرِكْتَهُمْ فِي حَرْبِهِمْ، كَانَ لَكَ مِثْلُ حَظِّهِمْ، وَ إِلاَّ فَجَنَاةُ أَيْدِيهِمْ لاَ تَكُونُ لِغَيْرِ أَفْوَاهِهِمْ.
ترجمه
بى شك اين مال نه حق من است و نه حق تو، غنيمتى است مربوط به مسلمانانى كه با شمشيرهايشان به دست آمده است، اگر تو در نبرد آنان شركت كرده بودى سهمى همانند آنان داشتى وگرنه دست چين آنها براى غير دهان آنان نخواهد بود!
شرح و تفسير
غنائم جنگجويان
گرچه مخاطب در اين كلام فرد خاصّى; يعنى عبدالله بن زمعه است كه برخلاف پدر و جدش كه هيچ علاقه اى به اسلام نداشتند و جزء مخالفان بودند، اسلام را پذيرفته بود و از شيعيان على(عليه السلام) بود; ولى محتواى اين سخن مطلبى است كه براى همه مسلمين صدق مى كند و آن اينكه هر مالى از اموال بيت المال بايد درست در آن مصرفى كه خدا براى آن تعيين كرده، صرف شود و روابط نبايد بر ضوابط در اين باره پيشى گيرد.
قراين كلام نشان مى دهد كه عبدالله از مالى كه پيش روى حضرت بود و از غنايم جنگى محسوب مى شد، تقاضاى سهمى كرد; ولى امام به او فرمود: «بى شك اين مال نه حقّ من است و نه حقّ تو، غنيمتى است مربوط به مسلمانانى كه
[ 518 ]
با شمشيرهايشان به دست آمده است»; (إِنَّ هذَا الْمَالَ لَيْسَ لِي وَ لاَ لَكَ، وَ إِنَّمَا هُوَ فيءٌ لِلْمُسْلِمِينَ، وَ جَلْبُ أسْيَافِهِمْ).
بايد توجّه داشت، گرچه واژه «فىء» هنگامى كه در مقابل واژه غنيمت (غنايم جنگى) قرار مى گيرد دو معناى متفاوت دارد; «فىء» به اموالى گفته مى شود كه به دست جنگجويان اسلام افتاده بى آنكه جنگى رخ دهد و طبق موازين شرع متعلق به بيت المال است; ولى غنيمت، اموالى است كه جنگجويان به وسيله نبرد آن را به دست مى آورند; ولى هنگامى كه «فىء» به تنهايى استعمال مى شود گاهى بر غنيمت نيز اطلاق مى گردد، بنابراين اگر امام(عليه السلام) مى فرمايد: «اين مال فىء مسلمين است و دستاورد شمشيرهاى آنهاست» منافاتى با مفهوم فىء ندارد.
سپس امام(عليه السلام) مى افزايد: «اگر تو در نبرد آنان شركت كرده بودى سهمى همانند سهم آنان داشتى وگرنه دست چين آنها براى غير دهان آنان نخواهد بود»; (فَإِنْ شَرِكْتَهُمْ فِي حَرْبِهِمْ، كَانَ لَكَ مِثْلُ حَظِّهِمْ، وَ إِلاَّ فَجَنَاةُ(1) أَيْدِيهِمْ لاَ تَكُونُ لِغَيْرِ أَفْوَاهِهِمْ).
اينكه امام(عليه السلام) مى فرمايد: من هم سهمى در اين غنيمت ندارم، احتمالا به اين سبب است كه آن غنيمت مربوط به جنگهاى محدودى بوده كه بعضى از فرماندهان امام(عليه السلام)در آن شركت داشتند نه خود امام(عليه السلام) .
درست است كه يك پنجم از غنايم جنگى متعلق به بيت المال است و نيز صحيح است كه «عبدالله بن زمعه» از «بنى المطلب» بود (مطلب برادر هاشم است) نه بنى هاشم و به عقيده بعضى بنى المطلب نيز از خمس مى توانند بهره مند شوند(2); ولى احتمالا او فقير و مسكين نبود كه چيزى از خمس به او بدهند.
به هر حال اين سخن نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) در مسائل مالى بسيار دقيق و
1. «جناة» به معناى ميوه اى است كه از درخت چيده شده، مفرد است و از ماده «جنا» بر وزن «جفا» است.
2. رجوع شود به جواهر الكلام، ج 16، ص 106 و معتبر محقق حلّى، ج 2، ص 631، كتاب الخمس.
[ 519 ]
سخت گير بود و هرگز راضى نمى شد حقّ مسلم كسى به ديگرى داده شود، هر چند از دوستان وفادار او باشند، برخلاف دوران عثمان كه به عقيده همه مورّخان هيچ حساب و كتابى در امر بيت المال نبود و سزاوار است اين سخن امام(عليه السلام)سرلوحه برنامه همه زمامداران و مسئولان اسلامى باشد و حقّ و عدالت را در بيت المال حتّى نسبت به نزديكان و اطرافيان خود رعايت كنند.
از كلام بالا نيز استفاده مى شود كه عبدالله بن زمعه معرفت كاملى در حقّ امام(عليه السلام)نداشت كه چنين تقاضايى كرد و نمى دانست كه امام(عليه السلام) حتّى نسبت به برادرش عقيل همين گونه رفتار مى كند وگرنه چنين تقاضايى از امام نمى كرد.
[ 520 ]
[ 521 ]
233
بَعْدَ أنْ أقْدَمَ أحَدُهُمْ عَلَى الْكَلامِ فَحَصَرَ، وَ هُوَ في فَضْلِ أهْلِ الْبَيْتِ، وَ وَصْفِ فَسادِ الزَّمانِ
از سخنان امام(عليه السلام) است
اين سخن را هنگامى ايراد فرمود كه بعضى از يارانش (جعدة بن حبيره) نتوانست در منبر سخن بگويد. اين سخن درباره فضايل اهل بيت(عليهم السلام) و وضع نابسامان مردم در آن عصر است.(1)
خطبه در يك نگاه
اين خطبه از دو بخش تشكيل شده است:
1. سند خطبه:
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه هنگامى كه به اين خطبه مى رسد، چنين مى گويد: بدانيد اين كلام را اميرمؤمنان(عليه السلام) در حادثه اى كه ايجاب مى كرد چنين سخنى را بيان كند، ذكر فرمود و آن اينكه به خواهرزاده اش جعدة بن حبيره مخذومى دستور داد براى مردم خطبه اى بخواند. او به منبر رفت; ولى (ابهّت حضرت و جمعيّت او را گرفت و) نتوانست سخن بگويد و از منبر پايين آمد. اميرمؤمنان شخصاً بر منبر قرار گرفت و خطبه طولانى بيان فرمود كه سيّد رضى بخش كوچكى از آن را در اينجا آورده است (و از اين سخن روشن مى شود كه خطبه را از جاى ديگرى گرفته است). مرحوم كلينى نيز در روضه كافى و آمدى در غررالحكم با تفاوتى آن را آورده اند، زمخشرى نيز در جلد اوّل كتاب ربيع الابرار بخشى از آن را ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 179)
[ 522 ]
بخش اوّل درباره اهمّيّت سخن گفتن و محروم بودن بعضى از اين موهبت عظيم است. سپس به وجود اين موهبت عظيم به طور كامل در اهل بيت(عليهم السلام)اشاره مى كند.
در بخش دوم وضع زمان خود را تشريح مى فرمايد كه مردم بر اثر پشت كردن به تعليمات اسلام رو به فساد گذارده، حق گويان ذليل، صادقان كليل، جوانان بداخلاق، پيران گنهكار، عالمان منافق و دوستان خيانتكار شدند و به اين ترتيب هشدار مى دهد كه به راه حق بازگردند و پيش از آنكه عذاب الهى دامانشان را بگيرد، بيدار شوند.
[ 523 ]
بخش اوّل
أَلاَ وَ إِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَةٌ مِنَ الاِْنْسَانِ، فَلاَ يُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ،
وَ لاَ يُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ. وَ إِنَّا لاَُمَرَاءُ الْكَلاَمِ، وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ.
ترجمه
آگاه باشيد زبان پاره گوشتى از انسان است، هرگاه آمادگى در آن نباشد سخن او را يارى نمى كند و به هنگام آمادگى، نطق او را مهلت نمى دهد و ما فرمانروايان سخنيم، درخت سخن در ما ريشه دوانده و شاخه هايش بر سر ما سايه افكنده است.
شرح و تفسير
ما فرمانروايان سخنيم!
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه به دو نكته اشاره مى فرمايد:
نخست اينكه چرا بعضى به هنگام سخنرانى از سخن باز مى ايستند و بعضى با قدرت پيش مى روند، مى فرمايد: «آگاه باشيد زبان پاره گوشتى از انسان است، هرگاه آمادگى در آن نباشد سخن او را يارى نمى كند و به هنگام آمادگى، نطق او را مهلت نمى دهد»; (أَلاَ وَ إِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَةٌ(1) مِنَ الاِْنْسَانِ، فَلاَ يُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ، وَ لاَ يُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ).
1. «بضعه» (به فتح باء) و «بضعه» (به كسر باء) به معناى قطعه هر چيزى است و گاه در جايى كه كسى به ديگرى بسيار نزديك است، گفته مى شود: «هو بضعة منى».
[ 524 ]
اين پاره گوشتى كه زبان نام دارد از عجايب آفرينش خداست. با حركات بسيار سريع و دقيق و حساب شده، مقاطع 28 گانه يا 32 گانه حروف را با دقّت مى سازد و آنها را پشت سر هم رديف مى كند و با مجموع آنها تمام منويّات مادى و معنوى و خواسته هاى خود را بيان مى كند; زيباييها و زشتيها، خوبيها و بديها را با آن آشكار مى سازد و شگفت اينكه هر قومى به لغتى تكلّم مى كنند و بيش از هزار لغت در دنيا وجود دارد و اين موهبت تنها به انسان داده شده و سخن گفتن تنها از او بر مى آيد و به قدرى اهمّيّت دارد كه خداوند آن را در طليعه سوره «الرحمن» كه شرح مواهب و نعمتهاى الهى را مى دهد، ذكر فرموده است: (الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الاِْنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ)(1) البتّه نبايد فراموش كرد كه مهم فرماندهى روح نسبت به زبان است. هرگاه اين فرمانده آمادگى داشته باشد زبان با فصاحت و بلاغت و به راحتى مى چرخد و هرگاه در روح، آمادگى نباشد زبان از كار مى ماند و در جمله هاى بالا اگر «امتناع» و «اتّساع» را به زبان نسبت مى دهد در حقيقت منظور، امتناع و اتساع روح انسان است.
در حقيقت امام با اين سخن ضمن اشاره به اهمّيّت زبان و نطق، دليل موفق و ناموفق بودن افراد را در سخنرانى بيان مى فرمايد.
سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «ما فرمانروايان سخنيم، درخت سخن در ما ريشه دوانده و شاخه هايش بر سر ما سايه افكنده است»; (وَ إِنَّا لاَُمَرَاءُ الْكَلاَمِ، وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ(2) عُرُوقُهُ(3)، وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ(4) غُصُونُهُ).
امام(عليه السلام) در اين عبارت زيبا سخن گفتن را به درخت تنومندى تشبيه كرده كه
1. الرحمن، آيه 1-4 .
2. «تنشّبت» از ريشه «نشوب» به معناى پيوستن يا فرورفتن در چيزى است.
3. «عروق» جمع «عرق» بر وزن «صدق» به معناى اصل و ريشه هر چيزى است.
4. «تهدّلت» از ريشه «هدل» بر وزن «جدل» به معناى سست و آويزان شدن است و به شاخه هايى كه رو به پايين مى آيد و آويزان مى شود، اطلاق مى شود.
[ 525 ]
داراى ريشه ها و شاخه هاست و اضافه مى كند كه اين درخت پربار در سرزمين وجود ما ريشه دوانده و شاخه هاى پربارش بر سر ما سايه افكنده و به همين دليل خاندان وحى را «اميران كلام» ناميده است.
همه مى دانيم اين يك ادّعا نيست، واقعيّتى است كه دوست و دشمن به آن معترف اند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از فصيح ترين افراد عرب زبان بود; چگونه فصيح نباشد در حالى كه كلام خدا كه فصاحتش در حدّ اعجاز است بر زبان او جارى شده و فصاحت اميرمؤمنان على(عليه السلام) زبانزد خاص و عام است و خطبه هاى او در نهج البلاغه دست به دست مى گردد و در گذشته، استادان سخن به شاگردان خود توصيه مى كردند اگر مى خواهند سخن گفتن آميخته با فصاحت و بلاغت را فرا گيرند خطبه هاى نهج البلاغه را حفظ كنند.
خطبه هاى بانوى اسلام نيز از فصيح ترين و بليغ ترين خطبه هاست.
پرورش يافتگان اين خانواده حضرت زينب و زين العابدين(عليهما السلام) در خطبه هاى كوفه و شام چنان داد سخن دادند كه دوست و دشمن را منقلب ساختند، بنابراين بايد تصديق كرد كه نام «اميران سخن» براى اين خانواده، بسيار زيبنده است.
نكته ها
1. شگفتى هاى زبان
زبان ظاهرى يعنى قطعه گوشتى كه در دهان انسان است و كارهاى مهم و پيچيده اى بر عهده دارد و همچنين زبان فكرى به معناى قدرت بر اداى كلمات و جمله بندى ها و بيان مقاصد خويش از اين طريق هر دو از مواهب عظيم خداوند است، لذا فلاسفه و دانشمندان فصل مميّز انسان را همان نطق (زبانى و فكر) شمرده و انسان را «حيوان ناطق» معرّفى مى كنند. درباره اين دو هر چه دقيق تر
[ 526 ]
شويم عجايب بيشترى بر ما ظاهر مى شود.
جالب اينكه زبان تقريباً تمام فضاى ميان دندانها را پر كرده، هنگام غذا خوردن مواد غذايى را به سرعت به زير دندانها مى فرستد و خودش را با مهارت به عقب مى كشد، بى آنكه آسيبى ببيند.
پزشكان مى گويند: غذا چهار هضم دارد: هضم اوّل آن در دهان است كه كاملا نرم مى شود و با بزاق دهان آميخته مى گردد و تغييرات فراوانى از نظر فيزيكى و شيميايى در آن ظاهر مى شود. سپس روانه معده مى گردد و ما بى آنكه بدانيم زبان به هنگام غذا خوردن چه نقش مهمى دارد شب و روز از آن بهره مى گيريم.
كار مهم تر زبان انسان، خلق كلمات و مقاطع حروف و كنار هم چيدن جمله ها و بيان تمام مقاصد كوچك و بزرگ و ساده و پيچيده و بسيار پيچيده است كه راستى از شگفتيهاى آفرينش به شمار مى آيد.
ولى مهم اين است كه همه در اين كار مهارت ندارند. مهارت در سخن گفتن مرهون عوامل متعددى است كه يكى از مهم ترين آنها تمرين مداوم است.
اعتماد به نفس و مرعوب نشدن در برابر جمعيّت و حفظ خونسردى و تلقين موفقيّت به خويشتن، از عوامل مهم ديگر است.
حضور در مجالس اساتيد سخن و استفاده از تجربيات آنها و نكات ظريفى را كه در برابر مخاطبان خود اعمال مى كنند عامل مهم ديگرى است.
به يقين مطالعات قبلى و داشتن مايه هاى علمى به اعتماد به نفس كمك مى كند و اينكه مى بينيم بعضى در مجالس مهم بهترين سخنرانيها را ارائه مى دهند و بعضى در مجالس كوچك تر به زودى وا مى مانند ريشه هايش را در وجدان و عدم وجدان يكى از عوامل بالا بايد جستجو كرد.
حالات روحى انسان از شادى و غم، سلامت و بيمارى، آرامش و اضطراب و گرفتارى نيز در اين امر بسيار مؤثّر است.
[ 527 ]
تعبير به امتناع (خوددارى زبان از سخن گفتن) و اتّساع (گسترش و آمادگى زبان براى اين كار) در خطبه بالا اشاره به همين حالات است.
ابن ابى الحديد موارد جالبى را درباره كسانى كه بر منبر رفتند و نتوانستند خطابه اى بخوانند و با ذكر الفاظ نامناسبى از منبر پايين آمدند از كتاب «البيان والتبيين» جاحظ نقل مى كند، از جمله مى گويد:
عثمان (خليفه سوم) روزى بر منبر رفت و از سخن گفتن واماند. جمله زير را گفت و از منبر پايين آمد:
«أنْتُمْ إلى إمام عادِل أحْوَجْ مِنْكُمْ إلى إمام خَطيب; احتياج شما به پيشواى عادل بيش از احتياج شما به پيشواى خطيب و سخنران است» (تكيه كردن عثمان بر مسئله عدالت بسيار جالب است!).
سپس نقل مى كند «عدّى بن أرطاة» به منبر رفت، چشمش كه به مردم افتاد، از سخن بازماند. اين جمله را گفت و از منبر پايين آمد: «اَلْحَمْدُللهِِ الَّذي يُطْعِمُ هؤلاءِ وَ يَسْقيهِمْ; حمد و سپاس براى خداوندى كه اين حاضران را غذا مى دهد و آب مى نوشاند».
و نيز «روح بن حاتم» روزى به منبر رفت و همين كه چشمش به مردم افتاد كه همگى به او نگاه مى كنند و گوش به او سپرده اند، صدا زد: «سرهاى خود را پايين بيفكنيد و چشمهاى خود را ببنديد، زيرا سوار شدن بر مركب در اوّل كار مشكل است، هنگامى كه خداوند قفلى را بگشايد آسان مى شود».
نيز نقل مى كند: «مصعب بن حيّان» روزى مى خواست خطبه نكاحى بخواند ناگهان واماند و گفت: «لقَّنُوا مَوْتاكُمْ لا إلهَ إِلاَّ اللهُ; به مردگان خود لا اله الا الله تلقين كنيد». مادر عروس گفت: «عَجَّلَ اللهُ مَوْتَكَ أَلِهذا دَعَوْناكَ; خدا به زودى مرگت دهد تو را براى اين دعوت كرده بوديم؟!» و موارد ديگرى از اين قبيل.(1)
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 13-14 .
[ 528 ]
2. اميران سخن
آنچه امام(عليه السلام) در اين خطبه بيان فرموده كه ما امراى كلام هستيم واقعيّتى انكارناپذير است كه دوست و دشمن به آن معترف اند. بهترين دليل براى اين مطلب، آثارى است كه از اين خاندان مقدس باقى مانده; مانند سخنان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه به عنوان نهج الفصاحه منتشر شده و اين كتاب نهج البلاغه در بخشهاى سه گانه خود و دعاهايى مانند دعاى كميل و صباح كه سندش به آن حضرت مى رسد و دو خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) و همچنين دعاى عرفه كه سندش به امام حسين(عليه السلام) مى رسد و خطبه هايى كه خاندان آن حضرت بعد از حادثه كربلا در كوفه و شام و سپس در مدينه ايراد كردند و همچنين دعاهاى صحيفه سجاديه و دعاهايى مانند دعاى ابوحمزه ثمالى كه آن نيز سندش به امام سجاد(عليه السلام) مى رسد و امثال آنها.
اعتراف دشمنان در اين زمينه قابل ملاحظه است. ابن ابى الحديد در جلد اوّل شرح نهج البلاغه از شخصى به نام محقن ابن ابى محقن نقل مى كند هنگامى كه او محضر على(عليه السلام) را رها كرد و به معاويه پيوست، معاويه از او پرسيد: از نزد چه كسى آمدى؟ گفت: «جِئْتُكَ مِنْ عِنْدِ أَعْيَى النّاسِ» او براى چاپلوسى در برابر معاويه چنين گفت: من از نزد ناتوان ترين اشخاص در سخن گفتن، آمده ام. معاويه گفت: «وَيْحَكَ كَيْفَ يَكُونُ أعْيَى النّاسِ فَوَاللهِ ما سَنَّ الْفَصاحَةَ لِقُرَيْش غَيْرُهُ; واى بر توچگونه او را ناتوان ترين افراد مى شمارى در حالى كه به خدا سوگند، اساس فصاحت را در ميان قريش جز او كسى بنا ننهاد».(1)
نيز او از عبدالحميد كاتب كه در فن نويسندگى ضرب المثل بود نقل مى كند كه مى گفت: هفتاد خطبه از خطبه هاى على(عليه السلام) را حفظ كردم و پس از آن ذهن من فوق العاده جوشيد.(2)
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 24 .
2. همان مدرك، طبق نقل مرحوم علاّمه مطهرى در كتاب سيرى در نهج البلاغه، ص 28 .
[ 529 ]
مرحوم سيّد رضى در مقدمه جالبى كه بر نهج البلاغه نوشته سخنى دارد كه ترجمه اش اين است:
اميرمؤمنان على(عليه السلام) سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است، اسرار بلاغت از وى آشكار شد و قواعد و دستوراتش از او سرچشمه گرفت. با استفاده از شيوه او هر خطيب توانايى به قدرت خطابه دست يافت و از گفتار او سخنرانان ماهر يارى جستند، او در اين ميدان همچنان پيش مى رود و ديگران از او عقب مانده اند، زيرا در كلامش نشانه هايى ازعلم خداست و عطر و بويى از سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) .
همان گونه كه در آغاز جلد اوّل نوشتيم، ابن ابى الحديد ذيل خطبه 221 بعد از شرح بخشى از كلام مولا درباره عالم برزخ چنين مى گويد: «اگر تمام فصحاى عرب در مجلس واحدى اجتماع كنند و اين بخش از خطبه را براى آنها بخوانند، سزاوار است همگى به خاطر آن سجده كنند، چنان كه شعراى عرب هنگامى كه شعر معروف عدى بن رقاع را كه با اين جمله: «قلم اصحاب...» شروع مى شود، شنيدند (براى خدا) سجده كردند، چون از علّت آن سؤال شد، گفتند: ما محلّ سجود در شعر را مى شناسيم، آن گونه كه شما محل سجود را در قرآن مى شناسيد».(1)
براى شرح بيشتر در اين زمينه به كتاب سيرى در نهج البلاغه شهيد مطهرى و مقدّمه جلد اوّل شرح پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) رجوع شود.
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 153 .
[ 530 ]