بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

اسلامى، امتى است معتدل و پيروان راستين اسلام و قرآن از افراطها و تفريطها دورند; ولى متأسّفانه بعضى از افراد نادان يا مغرض و مخالف اسلام به سراغ افراط و تفريطها مى روند و گاه مى كوشند به آن صبغه اسلامى بدهند.

بعضى به عنوان اينكه اسلام استفاده از طيبات را مباح شمرده، به زندگى تجمّلى روى مى آورند و گاه به زندگى سليمان و جلال و جاه و حشمت او كه در قرآن آمده استدلال مى كنند.

گروه ديگر راه تفريط را پيش گرفته، درها را به روى خود بسته، به گوشه گيرى و انزواطلبى و تحريم حلال خدا بر خود روى مى آورند و هر دو گروه از صراط مستقيم اسلام دورند; قرآن مجيد مى گويد كه عالمان بنى اسرائيل به قارون چنين گفته اند: «(وَابْتَغِ فِيمَآ آتَاكَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَآ أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ); بر آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش».(1)

به يقين اگر قارون و قارونها اين دستورات چهارگانه را به كار مى بستند و بهره خويش را از دنيا فراموش نمى كردند و مواهب مادى را وسيله نيل به سعادت آخرت قرار مى دادند و به جاى فساد در زمين به كمك مستضعفان بر مى خاستند، هرگز مشمول غضب الهى نمى شدند.

در حديث معروفى از امام باقر(عليه السلام) آمده است: «لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْياهُ لاِخِرَتِهِ وَ لا آخِرَتَهُ لِدُنْياهُ; كسى كه دنياى خود را به جهت آخرت از دست دهد از ما نيست. همچنين كسى كه آخرت خود را براى دنيا از دست دهد».(2)


1. قصص، آيه 77 .

2. وسائل الشيعه، ج 17، ص 76، كتاب التجارة، ابواب مقدّماتها، باب 28، ح 1.

[ 131 ]

2. داستان صوفى گرى و پيامدهاى آن

از هزاران سال قبل در يونان و هندوستان افرادى معتقد بودند با رياضت و سخت گرفتن بر خويشتن در لذّات و مأكول و مشروب و ملبوس، مى توان به كارهاى مهم و خارق العاده اى دست زد و يا به مقامات معنوى رسيد، زيرا ترك لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس مى دانستند.

هنگامى كه اسلام گسترش يافت اين افكار از كشورهاى ديگر به محيط اسلام نفوذ كرد و جمعى آن را با زهد اسلامى و پاره اى از تعليمات اسلام آميختند و افكارانحرافى والتقاطى ديگرى را برآن افزودند كه «صوفيگرى» نتيجه نهايى آن بود.

صوفيان را در آغاز از اين جهت صوفى مى گفتند كه لباسهاى خشن پشمينه بر تن مى كردند، هر چند بعضى از صوفيان مدّعى هستند اين واژه از ريشه صفا گرفته شده (صفاى نفس)، در حالى كه اين دو واژه هيچ ارتباطى با هم ندارند; يكى اجوف واوى است و ديگرى ناقص واوى، همچنين كسانى كه مى گويند اين واژه از واژه «اصحاب الصفّه» مشتق شده نيز گرفتار همين گونه اشتباهند، زيرا «صفّه» از ريشه «صفف» (يعنى مضاعف) است و صوفى از ريشه «صوف» است، بنابراين ترديد نبايد داشت كه اين واژه به همان معناى پشمينه پوش است.

به هر حال اين گروه پيشوايانى براى خود به نام قطب و پير و مرشد و امثال آن برگزيدند و براى آنها كراماتى قائل شدند و بر اثر اختلافات داخلى و هواپرستى سران، به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم شدند و هر يك براى خود، آداب و رسومى داشتند. آنها با احكام دين كه با نام شريعت مى نامند به عنوان احكامى كه قابل توجيه و تغيير و دگرگونى است نگاه مى كنند و اساس را سير باطنى مى پندارند كه آن را طريقت مى نامند. به همين دليل بسيارى از گناهان را مرتكب مى شوند و به پيروان خود چراغ سبز براى درهم شكستن چارچوبهاى احكام شرعى نشان مى دهند و به تعبير ديگر: شريعت را پوست و طريقت را مغز و

[ 132 ]

حقيقت را «مغز مغز» مى پندارند.

به همين دليل بسيارى از رجال فاسد و مفسد، افراد بى بند و بار را دور خود جمع كردند و مجالس رقص و سماع و استعمال موادّ مخدر فراهم ساختند و از نظر اعتقادى اصرار زيادى بر «وحدت وجود» به معناى «وحدت موجود» دارند و بسيارى از سران آنها گهگاه ادّعاى اتحاد وجودشان را با خدا با صراحت اظهار مى دارند كه اين سخنان نامأنوس را «شطحيّات» مى نامند.

به نظر مى رسد كه اين گروه از قرن دوم هجرى كم كم در ميان مسلمانان ظاهر شدند و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) شديداً آنها را سرزنش و توبيخ كردند و مردم را از آنان برحذر داشتند. انكار شديد اميرمؤمنان على(عليه السلام) بر عمل عاصم بن زياد شايد به همين جهت است كه امام آن را مقدمه اى بر ظهور اين گروه در آينده مى ديد.

در حديثى مى خوانيم كه يكى از اصحاب به امام صادق(عليه السلام) عرض كرد: گروهى به نام صوفيّه در زمان ما ظاهر شده اند، درباره آنها چه مى گوييد؟ فرمود: «إنَّهُمْ أعْدائُنا فَمَنْ مالَ إِلَيْهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ يَحْشُرُ مَعَهُمْ وَ سَيَكُونُ أقْوامٌ يَدّعُونَ حُبَّنا وَ يَميلُونَ إِلَيْهِمْ وَ يَتَشَبَّهُونَ بِهِمْ وَ يُلَقّبُونَ أَنْفُسَهُمْ بِلَقَبِهِمْ وَ يُأَوَّلُونَ أقْوالَهُمْ ألا فَمَنْ مالَ إِلَيْهِمْ فَلَيْسَ مِنّا وَ إِنّا مِنْهُ بَراءُ وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَيْهِمْ كانَ كَمَنْ جاهَدَ الْكُفّارَ بَيْنَ يَدَىْ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله); آنها دشمنان ما هستند هر كس متمايل به آنها شود از آنهاست و با آنها محشور مى شود و در آينده اقوامى مى آيند كه ادّعاى محبّت ما را مى كنند; ولى تمايل به آنها دارند و خود را شبيه آنها مى سازند و القاب آنها را بر خود مى نهند و سخنان (نادرست) آنها را توجيه مى كنند. آگاه باشيد هر كس تمايل به آنها پيدا كند از ما نيست و ما از او بيزاريم و هر كس آنها را انكار كند و رد نمايد، مانند كسى است كه در پيش روى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با كفار پيكار كرده باشد».(1)

دو نفر از ياران معروف امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) به نام بزنطى و اسماعيل


1. سفينة البحار، ماده «صوف».

[ 133 ]

بن بزيع از آن حضرت چنين نقل كرده اند كه فرمود: «مَنْ ذَكَرَ عِنْدَهُ الصُّوفِيَّةُ وَ لَمْ يُنْكِرْهُمْ بِلِسانِهِ وَ قَلْبِهِ فَلَيْسَ مِنّا وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ فَكَأَنَّما جاهَدَ الْكُفّارَ بَيْنَ يَدَىْ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله); كسى كه نام صوفيه نزد او برده شود و آنها را با زبان و قلبش انكار نكند از ما نيست و كسى كه آنها را انكار كند، مانند كسى است كه با كفّار پيش روى رسول الله(صلى الله عليه وآله) جهاد كند».(1)

عموم فِرَق صوفيه هم در مسائل عقيدتى و هم در مسائل فقهى و اخلاقى داراى انحرافاتى هستند كه به چند قسمت آن در اينجا اشاره مى كنيم:

1. چون خود را اهل طريقت مى پندارند طريقتى كه در مسير حقيقت است و احكام شريعت را مقدمه اى براى وصول به طريقت و حقيقت مى شمرند اعتناى چندانى به مسائل شرعى ندارند و در بسيارى از موارد با اعذار و بهانه هايى آنها را كنار مى گذارند.

2. غالباً گرفتار تفسير به رأى در كتاب و سنت اند و به كمك آن خواسته هاى خود را بر كتاب و سنّت تحميل مى كنند و براى ارتكاب بعضى از گناهان به پيروان خود چراغ سبز نشان مى دهند.

3. قطب و مرشد خود را واجب الاطاعه مى شمرند و كرامات دروغين زيادى براى اقطاب خود قائلند كه گاه از معجزات انبيا و امامان نيز فراتر است و به همين دليل گاهى كار پيروان آنها به شرك مى انجامد و قطب و مرشد خود را همچون معبودى مى پرستند.

4. بدعتهاى زيادى در دين به وجود آورده اند و هر فرقه اى از آنها براى خود بدعتى دارد; از طرز مجالس ذكر و ورد گرفته تا برنامه هاى ديگر. به همين دليل كمتر در مساجد اسلامى حضور مى يابند و كانون عبادتى به نام «خانقاه» براى خود درست كرده اند تا براى انجام برنامه هاى خود آزاد باشند.


1. سفينة البحار، ماده «صوف».

[ 134 ]

5. بسيارى از آنها معتقد به پلوراليسم هستند و هر مذهبى را راهى به سوى خدا مى پندارند و متاع كفر و دين را بى مشترى نمى دانند.

6. از مهمترين انحرافات آنها، اعتقاد به وحدت وجود به معناى وحدت موجود است كه مجموعه موجودات عالم را يك چيز و خدا را عين آن مى دانند و به همين دليل بت پرستى را نيز نوعى خداپرستى به حساب مى آورند، مشروط بر اينكه خدا را در همان بت محدود نكنند.

كتابهاى زيادى از سوى جمعى از علما و محقّقان در مورد انحرافات آنها نوشته شده است و آنچه در بالا آمد اشاره اى بيش نبود.(1)

نكته مهمّ ديگرى كه در اينجا توجّه به آن لازم است اين است كه صوفيگرى در ميان پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) كم رنگ و ضعيف و در ميان فرق اهل سنّت بسيار گسترده است و گروههاى زيادى از آنها با عقايد مختلف در بلاد اسلامى فعاليت دارند.

اعتقاد به ولايت اهل بيت(عليهم السلام) به ويژه عقيده به وجود حضرت مهدى(عليه السلام) به عنوان امام حىّ عامل اصلى اين تفاوت است.

اصولا گرايش به صوفيگرى و تمايل عده اى به آن، ريشه هاى تاريخى و اجتماعى مختلفى دارد از جمله:

1. خلفاى بنى عباس براى منحرف ساختن مردم از توجّه به اهل بيت(عليهم السلام) كه آنان را رقباى اصلى خود مى دانستند به صوفيگرى دامن زدند تا زهد و كرامات اهل بيت(عليهم السلام) را به وسيله مدّعيان تصوف كم رنگ سازند و چون صوفيه خود را در گرو سير در باطن مى دانند كمتر مزاحم دنياى دنياپرستان مى شوند و در عصر


1. براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب «جلوه حق» نوشته آيت الله مكارم شيرازى(دام ظلّه) و كتاب «عارف و صوفى چه مى گويد» نوشته آيت الله ميرزا جواد تهرانى(ره) و كتاب «تعليم و تربيت در اسلام» نوشته شهيد علاّمه مرتضى مطهرى(ره) و شرح نهج البلاغه علاّمه خويى به نام «منهاج البراعه» ج 13 (ذيل خطبه مورد بحث) از ص 132 به بعد، مراجعه كنيد.

[ 135 ]

ما سياستهاى خودكامه نيز از آنها حمايت مى كنند، زيرا آنها پيروان خود را از دخالت در سياست،منع مى كنند و راه را براى استعمار و استبداد هموار مى سازند.

2. رسيدن به مقامات عرفانى صوفيگرى ـ به عكس رسيدن به مقامات علمى و فقهى ـ كار آسانى است. ممكن است يك فرد بى سواد، با چله نشينى (چهل روز رياضت كشيدن) و خواندن اوراد مخصوصى به پندار آنان ناگهان تبديل به يكى از اولياءالله و صاحب مقامات عاليه شود، در حالى كه گاهى چهل سال زحمت براى رسيدن به مقامات عالى علمى كافى نيست.

3. آنان چون به شريعت به صورت ابزارى ساده نگاه مى كنند و عملا به پيروان خود، اجازه مخالفت با بعضى از احكام شرع را مى دهند بسيارى از افراد آلوده و گنهكار و يا رجال سياسى ستم پيشه به آنها اظهار تمايل مى كنند; يعنى هم به ظلم و ستم و گناه خود ادامه مى دهند و هم حس دينى خود را به صورت كاذب اشباع مى نمايند وبه تعبير ديگر تساهل و تسامح آنها در امور دين و ترك هرگونه سخت گيرى سبب گرايش افراد خاصى به آنان مى شود.

يكى از بزرگان مى گفت: «در رژيم سابق هنگامى كه مرا بازداشت كردند و نزد رييس ساواك تهران بردند او به من گفت من شنيده ام شما مرد عالم و متديّنى هستيد; ولى مطمئناً ديانت من از شما كمتر نيست من درويشم دم از مولا مى زنم و هر چه خواسته ام از مولا گرفته ام; ولى با اين حال من مخالفت با شاه را تحمّل نمى كنم و اگر براى دفاع از او يك ميليون نفر را به گلوله ببندم باك ندارم».

آن مرد بزرگ مى گفت: «من فهميدم كه درويشى و صوفيگرى با كشتن يك ميليون نفر بى گناه هم سازگار است».

 

3. بهره گيرى از طيّبات

گروهى چنين مى پندارند كه زهد اسلامى با بهره گيرى از مواهب مادّى

[ 136 ]

مخالف است و اسلام سخت گيرى بر خويشتن و رياضت كشيدن و ترك ملاذ دنيا را كار خوبى مى شمرد، در حالى كه چنين نيست. زهد اسلامى به معناى عدم وابستگى و اسارت در چنگال مال و مقام و هوا و هوسهاست; نه به معناى تحريم حلال و ترك طيّبات.

همان گونه كه قبلا اشاره شد قرآن مجيد با صراحت در اين باره سخن گفته و مى فرمايد: «(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ); بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و همچنين روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند و در قيامت خالص براى مؤمنان خواهد بود».(1)

در جاى ديگر در شرح اهداف بعثت پيامبر و برنامه هاى او مى فرمايد: «(الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالاِْنجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنْ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالاَْغْلاَلَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); آنها كه از فرستاده خدا پيامبر امّى پيروى مى كنند، پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى يابند و آنها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد و طيّبات و اشياى پاكيزه را براى آنها حلال مى شمرد و ناپاكيها را تحريم مى كند و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان) بر مى دارد... آنها رستگارانند».(2)

آيات و روايات در اين زمينه بسيار است كه ذكر همه آنها در اين بحث


1. اعراف، آيه 32.

2. اعراف، آيه 157 .

[ 137 ]

مختصر نمى گنجد; ولى دو مورد را مى توان ذكر كرد; يكى آنچه در همين خطبه آمده بود كه پيشوايان عادل بايد زندگى خود را بسيار ساده و با قشرهاى محروم جامعه هماهنگ كنند تا هم به ياد آنها باشند و در طريق محروميت زدايى گام بردارند و هم مايه تسلّى خاطر براى قشر محروم گردند.

ديگر اينكه در زمانى كه مردم گرفتار بحرانهاى اجتماعى مى شوند و قشرهاى ضعيف تحت فشار قرار مى گيرند، بايد به حدّاقل لازم قناعت كرد و بقيه را براى نجات محرومان گذاشت.

كوتاه سخن اينكه از مجموع روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه بهره گيرى از مواهب الهى درحدّ معقول و دور از اسراف و تبذير كار نكوهيده اى نيست و ترك آن فضيلتى محسوب نمى شود، هر چند ساده زيستن، مخصوصاً در مواردى كه گروهى از مردم در فشار باشند و همچنين براى پيشوايان و حاكمان اسلامى، فضيلتى محسوب مى شود.

 

 

[ 138 ]

 

[ 139 ]

 

 

210

 

 

 

وَ قَدْ سَأَلَهُ سائِلٌ عَنْ أحاديثِ الْبِدَعِ، وَ عَمّا في أيْدِي النّاسِ مِن اخْتِلافِ الْخَبَرِ، فَقالَ(عليه السلام):

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

اين سخن را امام(عليه السلام) در پاسخ كسى فرمود كه از او درباره احاديث بدعت زا و روايات مختلفى كه در بين مردم است پرسش نمود.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

اين خطبه كه عمدتاً درباره اقسام حديث و راويان حديث سخن مى گويد از سه بخش تشكيل يافته است.

در بخش اوّل، امام(عليه السلام) به بيان اقسام احاديثى كه در دسترس مردم قرار دارد، پرداخته و مى فرمايد در ميان آنها حق و باطل و ناسخ و منسوخ و... وجود دارد.


1. سند خطبه:

به گفته نويسنده مصادر نهج البلاغه اين سخن در بسيارى از كتبى كه قبل از نهج البلاغه تأليف شده گاه با سند كامل و گاه به صورت مرسل آمده است از جمله در كتاب كافى و تحف العقول و خصال صدوق و غيبت نعمانى و در كتابهايى كه بعد از سيّد رضى و نهج البلاغه نوشته شده نيز ديده مى شود; مانند تذكره سبط بن جوزى، احتجاج طبرسى و اربعين شيخ بهايى. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 115)

[ 140 ]

سپس به مجازات كسانى اشاره مى كند كه به جعل حديث مى پردازند و ضمن روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آنها را به آتش دوزخ بشارت مى دهد.

در بخش دوم اصناف راويان حديث را يادآور مى شود و آنها را به چهار صنف منافقان، خطاكاران، ناآگاهان و حافظان صادق تقسيم مى كند.

و در بخش سوم (آخرين بخش) به بعضى از ويژگيهاى احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرداخته و به طريق فهم آنها اشاره مى كند و در پايان، به دريافت كامل احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى خود اشاره مى فرمايد.

قابل توجّه است كه در كتاب كافى شأن ورودى براى اين خطبه بيان شده كه نشان مى دهد سليم بن قيس هلالى خدمت امام(عليه السلام) عرض كرد: من از سلمان و مقداد و ابوذر مطالبى درباره تفسير قرآن و احاديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيده ام كه با آنچه در دست مردم است تفاوت دارد. سپس از شما شنيدم احاديثى را كه از اين سه نفر شنيدم تأييد مى كنيد و در دست مردم مطالب زيادى درباره تفسير قرآن و احاديث پيامبر ديدم كه شما با آن مخالفيد و معتقديد آنها باطل است، آيا فكر مى كنيد مردم عمداً دروغ بر پيامبر اكرم بستند و قرآن را به رأى خود تفسير كردند؟ امام(عليه السلام) رو به من كرد و فرمود: اكنون كه سؤال كرده اى پاسخ را بشنو (سپس خطبه فوق را با اضافاتى از آن حضرت نقل مى كند).(1)

 

 


1. كافى، ج 1، ص 62 .

[ 141 ]

 

 

بخش اوّل

إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلاً، وَصِدْقاً وَ كَذِباً، و نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً، وَعَامّاً وَ خَاصّاً، وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً، وَ حِفْظاً وَ وَهْماً، وَ لَقَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) عَلَى عَهْدِهِ، حَتَّى قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ».

 

ترجمه

آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل، گاه صدق است و گاه كذب، گاه ناسخ است و گاه منسوخ، گاه عام است و گاه خاص، گاه محكم است و گاه متشابه، گاه احاديثى است كه به دقّت حفظ و نقل شده، گاه رواياتى است كه با ظنّ و گمان روايت شده است، و (بدانيد) در زمان حيات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد كه حضرت به پا خاست و خطبه اى خواند و فرمود: هر كس عمداً به من دروغى ببندد بايد جايگاه خويش را در آتش دوزخ مهيّا سازد!

 

شرح و تفسير

نقّادى روايات

بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مدّت نسبتاً قابل توجّهى (بيش از 100 سال) نوشتن اخبار پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طرف حكومت وقت، ممنوع شده بود (به دلايلى كه در جاى خود خواهد آمد) ولى با اين حال اخبار رسول الله(صلى الله عليه وآله) زبان به زبان مى گشت و گاه اخبار ضدّ و نقيض به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسبت داده مى شد و منافقان

[ 142 ]

و دشمنان مخفى و آشكار از اين آشفته بازار استفاده و دروغهايى به نفع خود يا سران نفاق جعل كردند و به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسبت دادند، هر چند در قرون بعد عدّه اى براى پالايش اخبار و به دست دادن معيارهاى صدق و كذب به پا خاستند و تدوين كتب حديث و رجال رونق گرفت; امّا همان گونه كه گفته شد، ممنوع بودن كتابت مانع نقل احاديث نشد.

امام(عليه السلام) در عبارات كوتاه و پرمعناى بالا سرچشمه هاى اختلاف اخبار را دقيقاً بيان فرموده و آن را در شش چيز خلاصه مى كند و مى فرمايد: «آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل، گاه صدق است و گاه كذب، گاه ناسخ است و گاه منسوخ، گاه عام است و گاه خاص، گاه محكم است و گاه متشابه، گاه احاديثى است كه به دقت حفظ و نقل شده، گاه رواياتى است كه با ظنّ و گمان روايت شده است»; (إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلاً، وَصِدْقاً وَ كَذِباً، و نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً، وَعَامّاً وَ خَاصّاً، وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً، وَ حِفْظاً وَ وَهْماً).

امام(عليه السلام) نخستين سرچشمه را وجود حق و باطل شمرده است كه ممكن است اشاره به عقيده حق و باطل باشد. حق جويان به دنبال احاديث حق بودند و باطل گرايان احاديث باطل را رواج مى دادند.

صدق و كذب كه نوعى حق و باطل در لباس گفتار است نيز عامل ديگرى بود. افرادى دروغگو و كذّاب، آگاهانه اخبارى جعل مى كردند و به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسبت مى دادند و حتى گاهى از حاكمان وقت، همچون معاويه پاداشهاى كلانى دريافت مى داشتند.

ناسخ ومنسوخ عامل ديگرى است، چرا كه بعضى تنها حكم منسوخ را شنيده بودند و آن را نقل مى كردند و بعضى ديگر پى به ناسخ برده بودند و آن را ذكر مى كردند.

وجود عام و خاص عامل چهارمى بود; مثلا بعضى شنيده بودند كه خداوند

[ 143 ]

معاملات ميان مردم را حلال كرده،در حالى كه حكم خاص; يعنى استثنائات آن را نشنيده بودند وديگرى كه استثنا را نقل مى كرد در ظاهر با روايت عام در تضاد بود.

محكم و متشابه نيز عامل پنجمى بود، زيرا بعضى اخبار مانند پاره اى از آيات قرآن تفسيرهاى متعدّدى را بر مى تافت. سپس اخبار ديگرى صادر مى شد و از آن رفع ابهام مى كرد. عدم دسترسى بعضى از راويان اخبار به اين دو گاه موجب اختلاف اخبار مى شد.

حفظ و وهم، عامل ششمى بود، زيرا بعضى از راويان اخبار با دقت تمام خبر را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده بودند در حالى كه بعضى از راويان بى بند و بار با ظنّ و گمان اخبارى را نقل مى كردند كه با واقعيت انطباق نداشت.

اينها عواملى بود كه دست به دست هم داد و فضاى روايات اسلامى را تا حدى تيره و تار كرد. بعدها در پرتو تلاش دانشمندان حديث و رجال، تا حد زيادى فضا روشن شده، هر چند رسوباتى از اخبار مكذوبه باقى ماند.

سپس امام(عليه السلام) به ذكر گواه روشنى بر گفتار خود پرداخته مى فرمايد: «در زمان حيات رسول خدا آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد كه حضرت به پا خاست و خطبه اى خواند و فرمود: هر كس عمداً به من دروغى ببندد بايد جايگاه خويش را در آتش دوزخ مهيّا سازد»; (وَ لَقَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) عَلَى عَهْدِهِ، حَتَّى قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ(1) مَقْعَدَهُ(2) مِنَ النَّارِ»).

در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حجة الوداع فرمود: «قَدْ كَثُرَتْ عَلَيّ الْكَذّابَةُ وَ سَتَكْثِرُ بَعْدي ألا فَمَنْ كَذِبَ عَلَيّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوّأ مَقْعَدَهُ مِنَ


1. «فليتبوأ» از ريشه «بواء» بر وزن «دواء» به معناى مراجعت كردن و منزل گرفتن، گرفته شده است و به صاف و مسطّح كردن يك محل و مكان نيز گفته مى شود، بنابراين جمله «فليتبوّأ» يعنى مهيا و آماده سازد و منزل بگيرد.

2. «مقعد» به معناى جايگاه و محلّ نشستن است و گاه به تشك كوچكى كه روى آن مى نشينند نيز اطلاق مى شود.

[ 144 ]

النّارِ; دروغگويان نسبت به من بسيار شده اند و پس از من بسيار مى شوند. آگاه باشيد هر كس عمداً بر من دروغ ببندد بايد محل خود را در آتش دوزخ آماده سازد».(1)

اين حديث در منابع اهل سنّت نيز آمده است از جمله در مستدرك حاكم و سنن ابن ماجه روايتى به همين مضمون با اندك تفاوت ديده مى شود.(2)

بسيارى از شارحان نهج البلاغه بر اين نكته تأكيد كرده اند كه حديث فوق علم يقينى براى ما ايجاد مى كند كه بر پيامبر دروغ بسته شد، زيرا اين حديث اگر صادق باشد مفهوم آن اين است كه بر پيامبر دروغهاى فراوانى بسته شده تا آنجا كه براى هشدار به مردم خطبه مى خواند و كذّابان را به آتش دوزخ تهديد مى كند و اگر اين حديث دروغ باشد حدّاقل همين دروغ به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بسته شده است.

به هر حال بى شكّ گروهى از منافقان و دشمنان نفوذى اسلام در عصر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى زيستند كه قرآن در سوره هاى مختلف به آنها اشاره كرده است و خط نفاق آنان نيز بعد از رسول خدا پررنگ تر از سابق ادامه يافت; اينها يكى ازعوامل جعل حديث بودند. گروهى نيز بر اثر ناآگاهى و نشناختن ناسخ از منسوخ و محكم از متشابه و عام از خاص و گروهى نيز بر اثر سهل انگارى به جعل حديث پرداختند و همين امر فضاى احاديث اسلامى را تاريك ساخت و علماى حديث و رجال را وادار كرد روشنگرى كنند و معيارهاى حديث صحيح از سقيم را تعيين نمايند كه در ذيل اين خطبه به آن اشاره خواهيم كرد.

 


1. احتجاج، ج 2، ص 246 .

2. مستدرك حاكم، ج 1، ص 111 و 113; سنن ابن ماجه، ج 1، ص 14.

[ 145 ]

 

 

بخش دوم

وَ إِنَّما أَتَاكَ بِالْحَدِيثِ أَرْبَعَةُ رِجَال لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:

رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلاِْيمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالاِْسْلاَمِ، لاَ يَتَأَثَّمُ وَ لاَ يَتَحَرَّجُ، يَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ، وَ لَمْ يُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَ لكِنَّهُمْ قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) رَآهُ، وَ سَمِعَ مِنْهُ، وَ لَقِفَ عَنْهُ، فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ، وَ قَدْ أَخْبَرَكَ اللّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِما أَخْبَرَكَ، وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَكَ، ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلاَلَةِ، وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ، فَوَلُّوهُمُ الاَْعْمَالَ، وَ جَعَلُوهُمْ حُكَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ، فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَ إنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا، إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللّهُ، فَهذَا أَحَدُ الاَْرْبَعَةِ.

 

ترجمه

ناقلان حديث چهار گروهند و پنجمى ندارد: نخست شخص منافقى است كه اظهار ايمان مى كند و نقاب اسلام بر چهره زده، نه از گناه باكى دارد و نه از آن دورى مى جويد، از روى عمد به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دروغ مى بندد; (به يقين) اگر مردم مى دانستند او منافق و دروغگوست از وى نمى پذيرفتند و سخنش را تصديق نمى كردند; ولى (چون از واقعيت آگاه نبودند) مى گفتند: او از صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است، آن حضرت را ديده و از او حديث شنيده و مطالب را دريافت داشته است به همين دليل به گفته اش ترتيب اثر مى دادند، در حالى كه خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را برشمرده است. قطعاً اين گروه منافقان (بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همگى از ميان نرفتند بلكه)

[ 146 ]

بعد از آن حضرت باقى ماندند (و به كار خود ادامه دادند) و به پيشوايان ضلالت و دعوت كنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (و احاديثى در فضيلت آنها جعل كردند) آنها نيز (در مقابل) مقامات كشور اسلامى را به آن منافقان سپردند و آنان را حاكمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار كردند و به كمك آنها به خوردن دنيا مشغول شدند. البته مردم نيز (غالباً) همراه سلاطين و دنيا هستند مگر كسى كه خداوند او را لغزش بازداشته است. اين يكى از چهارگروه است.

 

شرح و تفسير

جعل احاديث از سوى منافقان

آنچه در بخش گذشته اين خطبه آمد، اشاره اى اجمالى و پرمعنا درباره عوامل مختلف اختلاف و تعارض اخبار منقول از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود. امام(عليه السلام) در اين بخش به شرح و بسط آن پرداخته و راويان حديث را به چهار گروه تقسيم مى كند و موضع هر يك را به طور دقيق مشخص مى سازد.

در واقع امام(عليه السلام) دراين خطبه از يكى از فنون مهم فصاحت و بلاغت كه همان فنّ اجمال و تفصيل است و در قرآن مجيد كراراً ديده مى شود، بهره مى گيرد تا مخاطبان خود را به طور دقيق در جريان مطلب بگذارد.

امام(عليه السلام) شخص سؤال كننده اى را كه در آغاز خطبه به او اشاره شد مخاطب ساخته ـ هر چند مخاطب همه مسلمين هستند ـ مى فرمايد: «(بدان) كسانى كه نقل حديث مى كنند، تنها چهار گروهند و پنجمى ندارد»; (وَ إِنَّما أَتَاكَ بِالْحَدِيثِ أَرْبَعَةُ رِجَال لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ).

سپس امام(عليه السلام) از گروه اوّل كه عامل اصلى اختلاف اخبارند، سخن گفته مى فرمايد: «نخست شخص منافقى است كه اظهار ايمان مى كند و نقاب اسلام بر

[ 147 ]

چهره مى زند، نه از گناه باكى دارد و نه از آن دورى مى كند و از روى عمد به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دروغ مى بندد»; (رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلاِْيمَانِ، مُتَصَنِّعٌ(1) بِالاِْسْلاَمِ، لاَ يَتَأَثَّمُ وَ لاَ يَتَحَرَّجُ(2)، يَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) مُتَعَمِّداً).

در زمانى كه اسلام و مسلمين، قدرت كافى پيدا نكرده بودند دشمنان علناً به مقابله بر مى خاستند; ولى بعد از فتح مكّه كه اسلام تمام منطقه را زير سيطره خود قرار داد دشمنان شكست خورده ـ همانند ديگر جوامع بشرى ـ لباس نفاق بر تن پوشيدند، در ظاهر به صفوف مسلمانان پيوستند; ولى در باطن به خرابكارى مرموزانه ادامه دادند و يكى از طرق مهم تخريب آنها اين بود كه اهداف خود را در لباس اخبار پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)پوشاندند تا مسلمين را به انحراف بكشانند و به مقاصد سوء خود نزديك كنند. مسلمانان خوش باور و ساده دل نيز سخنان آنها را به عنوان صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پذيرا شدند و مشكل عظيمى در جامعه اسلامى به وجود آمد.

خوشبختانه آنها چنان در جعل اخبار به نفع بعضى از حاكمان ظلم، همچون معاويه افراط كردند كه طشت رسواييشان از بام افتاد و بسيارى از مردم از وضع آنها باخبر شدند كه نمونه هاى آن در نكات آخر بحث خواهد آمد.

امام(عليه السلام) در ادامه سخن مى افزايد: «اگر مردم مى دانستند او منافق و دروغگوست از وى نمى پذيرفتند و سخنش را تصديق نمى كردند; ولى (چون از واقعيت آگاه نبودند) مى گفتند: او از اصحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است، آن حضرت را ديده و از او حديث شنيده و مطالب را دريافت داشته است به همين دليل به گفته اش ترتيب اثر مى دادند»; (فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ، وَ لَمْ


1. «مُتصنّع» از ريشه «صنع» بر وزن «تند» گرفته شده و به معناى كسى است كه ظاهرسازى مى كند و عمل نادرست خود را خوب جلوه مى دهد.

2. «يتحرّج» از ريشه «حرج» به معناى گناه كردن گرفته شده و هنگامى كه به باب تفعّل مى رود به معناى پرهيز از گناه است.

[ 148 ]

يُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَ لكِنَّهُمْ قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) رَآهُ، وَ سَمِعَ مِنْهُ، وَ لَقِفَ(1) عَنْهُ، فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ).

اتفاقاً يكى از شگردهاى منافقان اين بود كه لباس قداست بر تن همه صحابه پوشاندند و همه را افرادى مؤمن، درستكار و صاحب قداست ويژه معرفى كردند تا از اين طريق به مقاصد شوم خود برسند كه شرح اين ماجرا نيز در نكات پايان بحث خواهد آمد، ان شاءالله.

آنگاه امام(عليه السلام) براى اثبات گفتار خود به قرآن مجيد استناد مى كند تا هرگونه شك و ترديدى را از ذهن مخاطب بزدايد، مى فرمايد: «خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را برشمرده است»; (وَ قَدْ أَخْبَرَكَ اللّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِما أَخْبَرَكَ، وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَكَ).

اين سخن، اشاره به آيات زيادى است كه در سوره هاى منافقين، توبه، احزاب، نساء، بقره و ديگر سوره ها آمده است و پرده از وضع منافقان برداشته، راه و رسم آنها را روشن ساخته و حيله ها و دامهاى آنها را بر شمرده است.

آنگاه امام(عليه السلام) اضافه مى كند: «سپس اين گروه منافقان (يك باره بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از ميان نرفتند بلكه) بعد از آن حضرت باقى ماندند (و جمعيّت خود را سامان بخشيدند و به كار خود ادامه دادند) و به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (و احاديثى در فضيلت آنها جعل كردند) آنها نيز مقامات كشور اسلامى را به آن منافقان سپردند و آنان را حاكمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار كردند»; (ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلاَلَةِ، وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ(2) وَ الْبُهْتَانِ، فَوَلُّوهُمُ الاَْعْمَالَ، وَ جَعَلُوهُمْ


1. «لقف» از ريشه «لقف» بر وزن «وقف» به معناى گرفتن چيزى با سرعت است كه در تعبيرات معمولى تعبير به ربودن و قاپيدن مى شود.

2. «زور» در اصل به معناى چيزى است كه از حدّ وسط به طرفى متمايل شده باشد. از آنجا كه دروغ از حق منحرف شده و به باطل گراييده، به آن زور گفته مى شود.

[ 149 ]

حُكَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ).

نتيجه همان شد كه امام(عليه السلام) در ادامه سخن فرموده: «حاكمان جور به وسيله آن منافقان و همراه آنها به خوردن دنيا مشغول شدند (وبيت المال مسلمين را به تاراج بردند)»; (فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا).

منظور از پيشوايان ضلالت و گمراهى و دعوت كنندگان به آتش دوزخ در درجه اوّل حكّام بنى اميّه هستند كه همه چيز اسلام از جمله احاديث پيامبر را ملعبه خود ساختند تا بر مردم حكومت كنند. بهترين ابزار كار آنها منافقان عصر پيامبر و بازماندگان آنها بودند و بدين وسيله فضاى احاديث نبوى را تيره و تار ساختند.

متأسّفانه بسيارى از توده مردم، چشم و گوش بسته به دنبال آنها افتادند آن گونه كه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن فرموده: «مردم نيز (غالباً) همراه سلاطين و دنيا هستند مگر كسى كه خداوند او را لغزش بازداشته است»; (وَ إنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا، إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللّهُ).

جمله معروف «اَلنّاسُ عَلى دينِ مُلُوكِهِمْ» گرچه به اين صورت در روايات اسلامى وارد نشده(1) ; ولى واقعيّتى است كه مضمون آن هم در روايات و هم در گفته هاى بزرگان ديده مى شود كه هرگاه گروه فاسد و مفسد با نقشه هاى حساب شده و تبليغات گسترده وارد ميدان شوند، مى توانند افكار عمومى را فريب داده و گروههاى زيادى را به دنبال خود بكشانند. اين مطلب نه تنها در تاريخ گذشته و در صدر اسلام بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)ديده مى شود، امروز هم در بسيارى از كشورهاى پيشرفته دنيا وجود دارد كه ائمه ضلال با استفاده از تبليغات پر حجم


1. پدر مرحوم شيخ بهايى در كتاب أصول الأخيار إلى أُصول الاخبار، ص 30 از آن به عنوان «المثل السائر» (ضرب المثل معروف) ياد كرده است و همچنين مرحوم ملاصالح مازندرانى در شرح اصول كافى، ج 12، ص 560; ولى در كتاب كشف الغمّة، ج 2، ص 230 بعد از ذكر اين جمله مى گويد: «كما ورد في الحديث والمثل; همان گونه كه در حديث و در مثل وارد شده است».

[ 150 ]