بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

شهادت جون رحمه الله  

ماه بنى غفارى و خورشيد آسمان
هم روح دوستانى و هم سرو بوستان
جون مولى ابوذر غفارى رضى الله عنه در ميان لشكر سيدالشهدا عليه السلام بود و آنسعادتمند نيز عبدى سياه بود آرزوى شهادت نموده از حضرت امام حسين عليه السلام طلبرخصت كرد آن جناب فرمود تو متابعت ما كردى در طلب عافيت ، پس خويشتن را به طريق مامبتلا مكن از جانب من ماذونى كه طريق سلامت خويش جوئى . عرض كرد: يابنرسول الله من در ايام راحت و وسعت كاسه ليس خوان شما بوده ام و امروز كه در روزسختى و شدت شماست دست از شما بردارم . به خدا قسم كه بوى من متعفن و حسب من پست ورنگم سياه است پس دريغ مفرمائى از من بهشت را تا بوى من نيكو شود و جسم من شريف ورويم سفيد گردد. لا والله هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه خود را با خونهاىطيب شما مخلوط سازم
اين بگفت و اجازت حاصل كرد و به ميدان شتافت و بيست و پنج نفر را به خاك هلاك افكندتا شهيد شد. و در بعض مقاتل است كه حضرت امام حسين عليه السلام بيامد و بر سركشته او ايستاد و دعا كرد:
بارالها روى جون را سفيد گردان وبوى او را نيكو و او را با ابرار محشور گردان و درميان او و محمد و آل محمد عليهم السلام شناسائى ده و دوستى بيفكن .
و روايت شده : گاهى كه مردمان براى دفن شهدا حاضر شدند جسد جون را بعد از ده روزيافتند كه بوى مشك از او ساطع بود رضوان الله عليه .
شهادت حجاج بن مسروق ، موذن حضرت امام حسين عليه السلام  
حجاج بن مسروق موذن حضرت امام حسين عليه السلام به ميدان آمد و رجز خواند:
اقدم حسينا هاديا مهديا
فاليوم تلقى جدك النبيا
ثم اباك ذا الندى عليا
ذاك الذى نعرفه وصيا
و بيست و پنج نفر به خاك هلاك افكند پس شهيد شد، رحمه الله عليه .
شهادت جوانى پدر كشته رحمه الله  
جوانى در لشكر حضرت بود كه پدرش را در معركه كوفيان كشته بودند مادرش با اوبود و او را خطاب كرد كه اى پسرك من از نزد من بيرون شو و در پيش روى پسر پيغمبرصلى الله عليه و آله قتال كن . لاجرم آن جوان به تحريك مادر آهنگ ميدان كرد، جنابسيدالشهدا عليه السلام كه او را ديد فرمود كه اين پسر پدرش كشته گشته و شايدكه شهادت او بر مادرش مكروه باشد، آن جوان عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو بادمادرم مرا به قتال امر كرده ، پس به ميدان رفت كارزار كرد و اين جهان را وداع نمود،كوفيان سر او را از تن جدا كردند و به لشكرگاه امام حسين عليه السلام افكندند، مادرسر پسر را گرفت و بر سينه چسبانيده و گفت : احسنت اى پسرك من ! اى شادمانىدل من ، واى روشنى چشم من ، و آن سر را با تمام غضب به سوى مردى از سپاه دشمن افكندو او را بكشت ، آنگاه عمود خيمه را گرفت و بر ايشان حمله كرد، پس دو تن از لشكر دشمنرا بكشت ، جناب امام حسين عليه السلام فرمان كرد كه از ميدان برگردد و دعا در حق اوكرد. (608)
شهادت غلام تركى  
گفته شد كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام را غلام تركى بود در نهايت صلاح وسداد و قارى قرآن بود، در روز عاشورا آن غلام با وفا خود را بر
صف سپاه مخالفان زد، پس حمله كرد و بسيارى از مخالفان را به درك فرستاد، وبعضى گفته اند هفتاد نفر از آن سياه رويان را به خاك هلاك افكند و آخر به تيغ ظلم وعدوان بر زمين افتاد، حضرت امام حسين عليه السلام بالاى سرش آمد و بر او بگريست وروى مبارك خود را بر روى آن سعادتمند گذاشت ، ان غلام چشم بگشود و نگاهش به آنحضرت افتاد و تبسمى كرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود. (609)
شهادت عمرو بن قرظله بن كعبت انصارى خزرجى  
عمرو بن قرظه از براى جهاد قدم مردى در پيش نهاد و از حضرت سيدالشهدا عليه السلامرخصت طلبيد و به ميدان رفت و به تمام شوق و رغبت كارزار نمود تا جمعى از لشكر ابنزياد را به جهنم فرستاد و هر تير و شمشيرى كه به جانب امام حسين عليه السلام مىرسيد او به جان خود مى خريد، و تا زنده بود نگذاشت كه شر و بدى به آن حضرتبرسد، تا آنكه از شدت جراحت سنگين شد، پس به جانب آن حضرت نگران شد و عرضكرد: يابن رسول الله آيا به عهد خويش وفا كردم ؟ فرمود: بلى ، تو پيش از من بهبهشت مى روى رسول خدا صلى الله عليه و آله را از من سلام برسان و او را خبر بده كهمن هم بر اثر مى رسم . پس عاشقانه با دشمن مقاتله كرد تا شربت شهادت نوشيد و رختبه سراى ديگر كشيد. (610)
شهادت سويد بن عمرو بن ابى المطاع  
سويد بن عمرو آهنگ قتال نمود واو مردى شريف النسب و زاهد و كثير الصلاه بود، چونشير شرزه حمله كرد و بر زخم سيف و سنان شكيبائى بسيار كرد چندان جراحت يافت كهاندامش سست شد و در ميان كشتگان بيفتاد و بر همين بود تا وقتى كه شنيد حسين عليهالسلام شهيد گرديد. ديگر تاب نياورده ، در موزه او كاردى بود او را بيرون آورده و بهزحمت و مشقت شديد لختى جهاد كرد تا شهيد گرديد. قاتل او عروه بن بكار نابكار تغلبى و زيد بن ورقاء است ، و اين بزرگوار آخر شهيداز اصحاب است . رحمه الله و رضوانه عليهم اجمعين و اشركنا معهم اله الحق آمين .
ارباب مقاتلگفته اند كه در ميان اصحاب جناب امام حسين عليه السلام اين خصلتمعمول بود:
هر يك كه آهنگ ميدان مى كرد حاضر خدمت امام مى شد و عرض مى كرد:
السلام عليك يا بن رسول الله صلى الله عليه و آله
حضرت پاسخ ايشان مى داد و مى فرمود ما در عقب ملحق به شما خواهيم شد، و اين آيهمباركه را تلاوت مى كرد:
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا (611)(612)
شهيد يكپا  
شهادتگاه كربلا گلستانى است كه همه گونهگل دارد، و نمونه هايى از انواع گل هاى انسانيت در آن موجود است . شهيدان كربلا دو پابودند، ولى شهيد يكپا نيز در ميان آنان وجود داشت . جهاد از يكپايان خواسته نشده ، ولىشهيد يكپا خود خواستار جهاد بود و جوياى شهادت و جهاد خواستار او نبود و احضارشنكرد. شهيد يكپاى كربلا، مسلم ازدى است كه يك پاى خود را در جنگى از دست داده بود، وپيش از خود به بهشتش فرستاده بود. و پايش زودتر از خودش به بهشت رفت . خود دراين جهان بود كه پا در آن جهان گذارد. وه چه قدمى بزرگ !
در قانون جهانى ، معلولان جنگ نبايستى ديگر در جنگ شركت كنند، ولى مسلم به قانونعشق پاى بند بود نه قانون جنگ ، لنگ بود و به سوى كوى شهادت مى دويد. با دوستشرافع كه از يك عشيره بودند، از كوفه بيرون شد و رهسپار كوى شهادت گرديد.
آيا پياده مى رفت و لنگ لنگان گام بر مى داشت ؟ يا سواره بود؟ هر چه بود خود را ازديد ماموران يزيد نهان مى داشت . كوشيد و كوشيد و خود را به حسين عليه السلامرسانيد.
وقتى به شهادتگاه كربلا رسيد كه تازه پيشواى شهيدان در آنجا فرود آمده بود. مسلميكپا، در زمره صف مدافعان نخستين حمله يزيديان قرار گرفت ، يكپا جنگيد و نبرد كرد تاشهيد گرديد. يار او رافع تا ظهر زنده بود و جانبازى كرد و نماز ظهر را با حسين بهجاى آورد، پس به ميدان رفت و مبارزه طلبيد و به جنگ دو به دو پرداخت ، كوشيد و كوشيدتا جام شهادت نوشيد. (613)
فصل هشتم : شهادت خاندان بنى هاشم عليه السلام  
على اكبر بن حسين بن على عليه السلام  
ولادت حضرت على اكبر عليه السلام در يازدهم ماه شعبانسال 33 هجرت جهان را به نور خود روشن ساخت .
از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفتسال مى گذشته است مويد اين مطلب كلام متفق عليه مورخان و نسب شناسان است كه وىبزرگتر از امام سجاد عليه السلام كه در كربلا بيست و سهسال داشته اند مى باشد.
ليلا مادر حضرت على اكبر عليه السلام وى دخت ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى مىباشد.
شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى و ابن جرير در تاريخطبرى ، ابن اثير در كامل يعقوبى در تاريخ خود و سهلى در الروض ‍ الانف نام اين بانو را همان ليلى ذكر كرده اند.
اما سبط بن جوزى در تذكره الخواص ، ابن جرير طبرى در منتخب (كه درذيل صفحه 19 از جلد 12 تاريخش آمده است ) و خوارزمى درمقتل نام وى را آمنه آورده اند. تنها ابن شهر آشوب در مناقب از وى به بره دخت عروه ياد كرده است . ليلا از خاندان شرف و عظمت قرار داشت و جدش (عروه )يكى از آن دو بزرگ مكه بود كه قريش گفتند:
لولا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم
چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يكى از اين دو شهرنازل نمى شود؟ (614)
كنيه على اكبر عليه السلام  
در زيارت على اكبر كه ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت نموده است كهدر شان زيارت او:
صورت بر قبر گذار و بگو: صلى الله عليك يا ابا الحسن ، و اين را سه مرتبه تكرارنما. (615)
اين سيد شهيد، به اكبر (به معنى بزرگتر) ملقب شد به سبب فزونى سن او از امامسجاد عليه السلام بوده است . اين امر را صريحا حضرت امام زين العابدين عليه السلامذكر فرموده اند هنگامى كه ابن زياد به ايشان گفت : آيا خداوند على را در واقعه كربلانكشت ؟ فرمود: من برادر بزرگتر از خود داشتم كه شما او را بهقتل رسانديد. در اين مورد اسامى جماعتى از مورخين كه از حضرت سجاد عليه السلام بهعلى اصغر (على كوچكتر) و از مشاراليه به على اكبر ياد كرده اند به قرار زير است .
1 - ابن جرير طبرى در تاريخ الامم و الملوك ، ج 6، ص 260 معروف به تاريخ طبرىاز حميد بن مسلم نقل مى كند كه مى گويد: على بن حسين اصغر عليه السلام را مشاهدهنمودم در حاليكه بيمار بود...
همچنين او در منتخب در ذيل تاريخ مزبور ج 12 ص 19
قرائن و شواهد و اخبار دال بر منزلت رفيع او نزد پدرش سيدالشهدا صلوات الله عليهو برترى شان وى بر اصحاب و اهل بيت حضرتش به جز عمويش حضرت عباس عليهالسلام مى باشد. از جمله مورخين متفق القولند كه چون امام حسين عليه السلام شب عاشورابا ابن سعد ملاقات نمود، دستور فرمود همگان از او دور شوند. الا حضرت عباس عليهالسلام و به حضرت على اكبر عليه السلام و با ابن سعد نيز غلامش حفص و پسرش ‍باقى ماندند
و همچنين به هنگامى كه در روز عاشورا امام حسين عليه السلام خطبه خواند و با شنيدنفرياد مظلوميتش اهل حرم فرياد و شيون بلند ساختند، به برادرش عباس عليه السلام وفرزند على اكبر عليه السلام فرمود آنان را ساكت سازيد كه به خدا قسم گريهبسيار در پيش دارند.
و نيز در روز هشتم محرم كه اصحاب را امر به آوردن آب از شريعه فرات نمود، على اكبرعليه السلام را قائد آنان برگزيد. (616)
مه هاشمى  
يم فاطمى ، در سرمدى
گل احمدى ، مه هاشمى
زسرادقات محمدى
طلعت ظهور و جلالتى
به سما قمر، به نبى ثمر
به فاطمه در، به على گهر
به حسن جگر، به حسين پسر
به چه قامتى و قيامتى
به ملك مطاع ، به خدا مطيع
به مرض شفا، به جزاشفيع
چه مقام بندگيش منيع
به چه بندگى و اطاعتى
ز قفا دو زن شده نوحه گر
يكى عمه گفت و يكى پسر
كه نما به جانب ما نظر
به اشارتى و نظارتى (617)
مبارزه و شهادت حضرت على اكبر عليه السلام  
آن فرزند رشيد و جوان ناكام امام حسين عليه السلام به ميدان تاخت . طلعتش ازجمال پيغمبر خبر مى داد و قوت بازويش چون حيدر صفدر (618) اثر مى نموده درايستاد و اين رجز را انشا كرد:
انا على بن الحسين بن على (619)
من عصبه جد ابيهم النبى
و الله لا يحكم فينا ابن الدعى
اطعنكم بالرمح حتى ينسنى
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
من على پسر حسينم كه پيغمبر جد او است . به خدا نبايد زنازاده بر ما فرمانروايى كند.براى حمايت پدرم ، نيزه و شمشير مى زنم تا شمشير كج شود.
آنگاه چون شير شرزه به ميدان رفت . چنان مى نمود كه حيدر كرار، ذوالفقار به دستگرفته و در معركه صفين آهنگ قاسطين فرموده . به هر طرفى كه روى مى كردلشكريان چون روباه شير ديده هر يك به طرفى فرار مى كردند، در اين حمله يكصد وبيست تن از دلاوران را به جهنم واصل كرد.
در اين زمان شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى سلاح او را آسيب عظيم مى نمود. على اكبراز ميان دشمن صف را شكافت ، به محضر پدر آمد و عرض كرد:
يا ابه ! العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى ،فهل الى شربه من ماء سبيل اتقوى بها على الاعداء؟
اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به تعب و خستگى عظيم افكند! آيا بهشربتى آب دست توان يافت تا در مقاتلت اعدا قوتى به دست آورم ؟ خون چنان نمايشمى داد كه گويا لباس سرخ در بر كرده . امام حسين عليه السلام نگاهى به او كرد وگريست و فرمود: اى فرزند، بر محمد و على و من سخت است كه ايشان را دعوت كنى واجابت نفرمايند و استغاثه كنى ، اعانت ننمايند و زبان على اكبر را در دهان مبارك گذاشتو بمكيد و انگشتر خود را بدو داد و فرمان داد كه در دهان بگذارد و گفت :
به سوى دشمن بشتاب ، امروز شب نشده كه جدت از شربتى تو را سقايت كند. پس از آنهرگز تشنه نخواهى شد.
لشكر از چهار طرف به على اكبر حمله كردند. توانايى از او برفت . دست در گردن اسبدر آورد. اسب در ميان سواران از اين سوى بدان سوى مى تاخت و بر هر سوارى عبور مىداد، زخمى بر على اكبر مى زد. بدن مباركش را با تيغ پاره پاره كردند.
صدا زد: پدر جان ! جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر است مرا آب داد بهشربتى كه هرگز پس از اين تشنه نخواهم شد. فرمود: اى حسينتعجيل كن كه جامى از بهر تو ذخيره كرده ام تا در اين ساعت بنوشى . حسين چون اين ندارا شنيد فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو را بكشتند. چه بسيار شگفتى مى رود كه اينجماعت بر خداوند قاهر غالب جرات كردند و ازرسول خدا صلى الله عليه و آله نهراسيدند و پرده حرمت آن حضرت را چاك زدند. هان اىفرزند، بعد از تو خاك بر سر دنيا و نيست و نابود باد آثار دنيا.
پس امام حسين عليه السلام مثل باز شكارى به طرف ميدان رفت ، صفوف لشكر رابشكافت و مردم پراكنده شدند و صيحه مى زد و على همى گفت . چون بر سرعلى رسيد از اسب پياده شد و على را بر سينه خود بچسبانيد و چهره مبارك بر چهره اونهاد. على اكبر چشم باز كرد و عرض ‍ كرد: اى پدر بزرگوار، مى بينم كه درهاى آسمانباز شد و حوران بهشتى فرا آمدند و جام هاى سرشار از شربت بر كف دارند و مرا بهسوى خويشتن مى خوانند. اينك بدان سراى سفر مى كنم و خواستارم كه اين پردگيان بىيار و بى ياور در سوگوارى من چهره نخراشند. اين بگفت و چراغ عمرش ‍ خاموش شد.
امام حسين فرزند شهيدش را برداشت ، به خيمه آورد و فرياد ازاهل بيت برخاست . حميد بن مسلم گويد: زنى ديدم كه از شدت اضطرار و اضطراب از ميانخيمه بيرون دويد و خود را به روى نعش على عليه السلام انداخت . گفتم : كيست ؟ گفتند:زينب دختر اميرالمومنين است اين وقت حسين دست او را گرفت و به خيمه باز گردانيد وفرمود: گريه شما بعد از اين است . (620)
شهادت حضرت على اكبر عليه السلام  
مادر حضرت به نام ليلا دختر برزه بن عروه بن مسعود ثقفى است . (621)
جوانى بود هيجده ساله ، در فصاحت لسان و ملاحت ديدار و نيكويى خلق و موزونى خلق وخوى هيچ كسى در روى زمين شبيه تر از وى با خاتم النبيين نبود نام و كنيت از جد داشت ،چه او را به نام على و به كنيت ابوالحسن گفتند و شجاعت نيز از على مرتضى داشت و دربين مردم به جمع محاسن و محامد معروف بود. چنان كه روزى معاويه در ايام خلافت خويشگفت : سزاوارتر امروز كيست كه در مسند خلافت بنشيند؟
حاضران گفتند: از تو كسى سزاوارتر ندانيم . اينها مزدوران و جيره خوارانى بودند كهبراى خوشايند معاويه جمله فوق را گفتند. ولى معاويه گفت : نه ، چنين نيست ، بلكهبراى خلافت سزاوارتر على اكبر است كه جدشرسول خدا است و شجاعت بنى هاشم
چون على اكبر عليه السلام اهل و عشيرت را كشته ديد و پدر را يك تنه و تشنه در ميانلشكر دشمن نگريست ، ديگر نتوانست تحمل كند و عرض ‍ كرد:
جانم فداى تو باد، رخصت فرماى تا من نيز از اين قوم انتقام بگيرم و جانبازى آيت بهروزى دانم و چندان اصرار نمود كه دستور يافت . پس ‍ پردگيان خيمه هاى عصمت را يكيك وداع گفت ، صداى وامحمداه از اهل بيت رسول الله بلند شد.
چون امام حسين عليه السلام على اكبر را به ميدان روانه نمود، سخت گريه كرد و سبابهمبارك را به سوى آسمان فراز كرد و گفت :
اى پروردگار من . گواه باش اينك جوانى به مبارزت اين جماعت مى شتابد كه شبيهترين مردم است در خلق و خلق و منطق با پيغمبر تو و ما هرگاه به ديدار پيغمبر تومشتاق مى شديم به على نگاه مى كرديم .
اى پرودگار من . بازدار از ايشان بركات زمين را و انبوه ايشان را پراكنده فرما و بدرانپرده اين جماعت را و پراكنده ساز ايشان را و بيفكن اين گروه را در طرق متفرقه ، چه اينجماعت ما را دعوت كردند كه نصرت كنند. چون ما اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و طريقمقاتلت گرفتند.
آنگاه با صداى بلند رو به ابن سعد كرد و گفت : اى پسر سعد، چه افتاد تو را؟ خداوندقطع كند رحم تو را، (يعنى اولاد تو در روزى زمين نماند) و مبارك نكند تو را در هيچ امرىو آرمانى ، و مسلط كند بر تو كسى را كه در رختخواب تو را بكشد به كيفر آن كه قطعكردى و رحم مرا (يعنى نگذاشتى از على اكبر اولاد براى من بماند) و نگران نشدى قربتو قرابت مرا با رسول خدا صلى الله عليه و آله .
آنگاه به آواز بلند اين آيه را خواند كه دربارهاهل بيت و فضيلت آنان نازل شده است :
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم (622)
زبان حال امام حسين عليه السلام  
بيش از اين بابا دلم را خون مكن
زاده ليلى مرا مجنون مكن
خيز بابا تا از اين صحرا رويم
رو به سوى خيمه ليلا رويم
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
قاسم بن الحسن عليه السلام  
پسر بزرگ امام حسن عليه السلام قاسم است كه در كربلا هنوز بالغ نشده بود مادرشام ابى بكر و اسمش رمله بود.
اين يادگار سبط اكبر در مهد تربيت عمويش نشو و نما يافت . در ادب ميوه شجره ولايتاست و در صورت مانند شب چهارده داراى خال هاشمى وجمال بسيار زيبايى بود. شب عاشورا با عمويش مصاحبه كرد كه مشحون بر ايمان وقوت قلب و نمونه اى از تربيت اوست وقتى مسلم شد كه فردا جنگ مى شود آمد خيمهشخصى عمويش
قاسم عرض كرد عموجان كار شما با اين مردم به كجا كشيد به صلح يا جنگ ؟
فرمود به جنگ
قاسم : مگر حسب و نسب خودتان را معرفى نفرموديد؟
امام حسين عليه السلام : آرى گفتم ، امام دل آنها سياه است و موعظه در آن اثرى نمى كند.
قاسم : عمو جان ! فردا چه كسانى كشته مى شود؟
امام حسين عليه السلام نخواست بگويد تو هم كشته مى شوى ، فرمود از مردان جز پسرعمويت زين العابدين كسى باقى نخواهد ماند.
قاسم : آيا من هم كشته مى شوم ؟
حسين عليه السلام : كشته شدن در نظرت چگونه است ؟
قاسم گفت : به جان خودت از عسل شيرين تر است
قاسم عليه السلام دو ساله بود كه پدرش شهيد شد و در مهد تربيت حسينى بزرگ شد.آن روح بلند و همت عالى در اين جوان هاشمى اثرى عميق كرده و در روز عاشورا وقتىقاسم عليه السلام به ميدان رفت لشكر او را تحقير مى كردند و با آمدن او به ميدان امامحسين عليه السلام را شماتت مى نمودند، اما قاسم عليه السلام چنان جنگ كرد گويى يكقهرمان تازه نفس جنگجويى است كه ازرق شامى را با چهار پسرش كه از شجاعان عرببودند بكشت و بر قلب لشكر بتاخت تا يكجا بر او حمله كردند و شهيدش ‍ نمودند.
اين جوان مجسمه فضيلت و ادب و اخلاق بود (623) و اين شعر آخرين كلام اوست :
اتراه حسين اقام يصلح نعله
بين العدى كيلا يرده بمحتفى
غلبت عليه شامه حسنيه
ام كان بالاعداء بمحتفى
شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام  
امام حسين عليه السلام ديد قاسم بن حسن عليه السلام بيرون آمده آماده جنگ است . برادرزاده را در آغوش گرفت و با هم گريستند تا اين كه بى هوش شدند. پس از آن كه بههوش آمد از حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست . آن حضرت اجازه نداد. پس آن جوان بهدست و پاى حضرت افتاد و بوسه مى داد تا اذن ميدان گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشكبر گونه هايش روان بود و مى گفت :
ان تنكرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى الموتمن
هذا حسين كالا سير المرتهن
بين اناس لا سقوا صوب المزن
انى انا القاسم من نسل على
نحن و بيت الله اولى بالنبى
جنگ سختى كرد تا اين كه سى و پنج نفر را به دركواصل نمود.
در امالى صدوق است كه پس از على اكبر قاسم بن حسن به ميدان جنگ رفت و گفت :
لا تجزعى نفسى فكل فان
اليوم تلقين ذوى الجنان
ابوالفرج و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اندكه گفت : پسرى به جنگ ما بيرون آمد - گويى رويش پاره ماه بود. شمشير در دست ،پيراهن و زره در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود. فراموش نمى كنمكه آن نعل پاى چپ بود. پس عمرو بن سعد بننفيل ازدى لعنه الله گفت : به خدا سوگند كه براو حمله كنم . من گفتم : سبحانالله . اين چه كار است كه تو مى كنى . آن گروهى كه بر گرد آن هستند وى را كفايتكنند.
گفت : والله بر وى حمله كنم . پس حمله كرد و بتاخت . ناگهان با شمشير بر آن جوان زدكه به روافتاد و گفت : يا عماه
حمين بن مسلم گفت : پس امام حسين عليه السلام سر برداشت و بدو تيز نگريست چنان كهباز سر بر مى دارد و تيز مى نگرد. آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو دست راسپر كرد و حسين عليه السلام دست او را از مرفق جدا ساخت .
پس فرياد زد كه سپاهيان شنيدند و امام حسين عليه السلام كنارى رفت . سواراناهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست امام حسين عليه السلام برهانند. چون سواران تاختند،سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگد كوب كردند. چيزىنگذشت كه جان بداد لعنه الله .
چون گرد و غبار فرو نشست ، امام حسين عليه السلام را ديدم بر سر آن پسر ايستاده و اوپاى بر زمين مى شود و امام حسين عليه السلام مى گفت : دور باشند از رحمت خدا اين قومكه تو را كشتند و جد تو دشمن ايشان باد در روز قيامت .
آنگاه گفت : به خدا سوگند بر عموى تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابتتو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد (به روايت ملهوف ). امروز كينه جو بسيار است وياور اندك . پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مى نگرم دو پاى آن پسربر زمين كشيده مى شد.
طبرى مى نويسد: امام حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود. حميد گفت : منبا خود گفتم : مى خواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين نهاد عليهالسلام با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند. پرسيدم . اين پسر كيست ؟گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام .
همچنين روايت شده كه امام حسين عليه السلام گفت : خدايا، شماره اينها را برگير، آنها راپراكنده ساز و بكش و هيچ يك از آنها را باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اىعموزادگان من ، شكيبايى نماييد، اى اهل بيت من ، صبر كنيد كه بعد از امروز هرگز ذلت وخوارى نبينيد. (624)
شهادت ابوبكر بن الحسن عليه السلام  
ابوبكر بن الحسن كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدرىمادرى (625) بود. عبدالله بن عقبه غنوى او را بهقتل رسانيد.
و از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه عقبه غنوى او را شهيد كرد، و سليمان بنقته اشاره به او نموده در اين شعر
و عند غنى قطره من دمائنا
و فى اسد اخرى تعد و تذكر
محدث قمى رحمه الله عليه گويد: ديدم در بعض مشجرات نوشته بود ابوبكر بنالحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام شهيد گشت در طف و عقبى براى او نبود وتزويج نموده بود امام حسين عليه السلام دخترش ‍ سكينه را به او و خون او در بنى غنىاست . (626)
شهادت احمد بن الحسن عليه السلام  
مامقانى مى نويسد: احمد فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام در سن شانزده سالگى همراهعموى بزرگوارش در كربلا حضور داشت و در روز عاشورا پس از يك مبارزه شديد بهشهادت رسيد. مادر بزرگوار او ام بشر دختر ابى مسعود انصارى در ميان بانواناهل بيت در كربلا بود. ناسخ مى نويسد: احمد بن الحسن نوجوانى شجاع و بيباك بود. اواز امام حسين عليه السلام اجازه نبرد گرفت و در سه حمله پياپى 190 نفر را به هلاكترساند. (627)
ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد  
در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه ، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا بهبرادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خودرا فداى سيد و امام خود نماييم . نيز مى فرمود: اى برادران من ، امروز در جان نثارىتقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ماپسران يك پدر هستيم ، نه چنان است ، آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى مابوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا عليه السلام و نورديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است . چون امام حسين عليه السلام جان نثارىآن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اى برادر،خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد. (628)
شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام  
روز عاشورا پس از حملات طرفين و پيشقدمى اصحاب و شهادت يكايك آنان ، نوبت بهجانبازى اقوام و خويشان امام عليه السلام رسيد.اول كسى كه از بنى هاشم به شهادت رسيد حضرت على اكبر عليه السلام بود، چنانكهدر زيارت ناحيه مى خوانيم : السلام علىاول قتيل من خير نسل سليل من سلاله ابراهيم الخليل
سپس متناوبا و متواليا، يكى بعد از ديگرى با اجازه امام ، به ميدان رفتند و شهيد شدند،تا آنكه صداى غربت حضرت امام حسين عليه السلام بلند شد. حضرت عباس عليه السلامبرادران خود را خواست و فرمود: اينك من به جاى پدر شما هستم وميل دارم ببينم شما در برابر چشم من در راه اسلام و ياورى حضرت امام حسين عليه السلامفداكارى نماييد
بردران مادرى حضرت عباس عليه السلام كه در عاشورا به شهادت رسيدند از قرارزيرند:
1. عبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام  
السلام على عبدالله بن اميرالمومنين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصهكربلا المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله قابتله هانى بن ثبت الحضرمى (اززيارت ناحيه مقدسه )
مادرش ام البنين دختر حزام بن خالد است .
احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن و عبيدالله بن عباس روايت كرده است : روزىكه عبدالله بن على بن ابيطالب عليه السلام دركربلا به شهادت رسيد بيست و پنجسال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عيسى نيز از ضحاكمشرقى نقل مى كند كه گفت : عباس بن على عليه السلام به برادرش عبدالله فرمود:پيش روى من به ميدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببينم و در شهادتت ماجور شوم ، زيراتو را فرزندى نيست . عبدالله به ميدان رفت و از لشكر دشمن هانى بن ثبيت حضرمى بهمبارزه او آمد و او را شهيد نمودند.
2. جعفر بن على بن ابى طالب عليه السلام  
السلام على جعفر بن اميرالمومنين الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاوطان مغتربالمستسلم المنزل المشكور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى (زيارت ناحيه )
مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود، و همچنين برادرش فرزندى از خود بر جاىنگذاشت . در النظيم مى نويسد: اميرالمومنين عليه السلام اين پسر را به پاس دوستى وعلاقه اى كه به برادرش ، جعفر طيار داشت ، جعفر ناميد. ضحاك مشرقى ، در حديثى كهفوقا گذشت ، روايت كرده كه عباس بن على عليه السلام او را براى كشتن مقدم داشت .
جعفر بن على بن ابيطالب عليه السلام پس از عبدالله اجازه نبرد گرفت و به ميدان رفت. با اينكه 19 سال بيش نداشت ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسيارى كه به دشمنوارد ساخت ، شهيد شد. به گفته ضحاك : جعفر نيز به دست هانى بن ثبيت كشته شده است، ولى بر اساس حديثى كه نصر بن مزاحم از امام باقر عليه السلامنقل كرده ، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنه الله عليه - صورت گرفته است .(629)
انى انا جعفر ذوالمعالى
ابن على الخير ذى النوال
حسبى بعمى شرفا و خالى
3. عثمان بن على بن ابى طالب عليه السلام  
السلام على عثمان بن امير المومنين سمى عثمان بن مظعون ، لعن الله راميه بالسهمخولى بن يزيد الاصبحى الايادى و لابانى الدارمى (زيارت ناحيه )
مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود و چنانچه از عبيدالله بن حسن و عبدالله بن عباسروايت شده ، عثمان بن على هنگام شهادت 21 سال داشت . نيز از على عليه السلام روايتشده كه فرمود: من او را به نام برادرم ، عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم .
عثمان بن على عليه السلام ، آنگاه كه دو برادرش شهيد شدند، به ميدان رفت و اين شعررا خواند:
انى انا العثمان ذوالمفاخر
شيخى على ذو الفعال الظاهر
آمده عثمان به جنگ ، تيغ يمان در يمين
بهر قتال شما فرقه بى شرم و دين
صبح سعادت رسيد وقت صبوح من است
شربت كوثر چشم از قدح حور عين
كوفى و شامى چرا تيغ كشند بر حسين ؟
در دلشان هيچ نيست بهره ز ايمان يقين ؟
در حديث ضحاك مشرقى آمده است كه خولى اصبحى او را هدف تير قرار داد و آن تير وىرا بر زمين افكند و در اين موقع ، مردى از قبيله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را بهقتل رسانيد و سر آن حضرت را بريده و همراه خود برد.
شهادت اين سه برادر، جراحت بزرگى بود كه بر قلب داغدار حضرت عباس عليهالسلام وارد شد. (630)
پس از آن سه تن نيز، عباس بن على عليه السلام ، بزرگترين و آخرين فرزند ام البنينعليه السلام بود كه به شرحى كه گذشت ، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.
حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام در يك نگاه
اسم : عباس بن على بن ابيطالب عليه السلام
كنيه : ابوالفضل
لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طيار، اطلس ، سقا و غيره
تولد: 4 شعبان سال 64 هجرى در مدينه طيبه(اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )
شهادت : محرم الحرام سال 61 هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه
پدر: امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلومتاريخ
مادر: فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين عليه السلام
عمر مبارك : 35 سال
سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهدا امام حسين عليه السلام ، و سقاىتشنه لبان .
خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيد بن معاويه لعنه الله عليه
قاتل : حكيم بن طفيل سنبسى
عبد صالح  
از رئيس مذهب شيعه ، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام دستور رسيده است كه درزيارتنامه آن بزرگوار بخوانيم :
السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لاميرالمومنين و الحسن والحسين صلى الله عليهم و سلم . (631)
سلام بر تو اى بنده شايسته خدا، و مطيع امر خدا ورسول او، و مطيع اميرالمومنين و حضرت حسن و حسين صلوات الله و سلامه عليهم
آن بزرگوار تن به شهادت داد و دست از يارى برادر، كهحامل و مدافع حقيقت دين بود، برنداشت . پس از او براستى عبد صالح بوده است .بنابراين خوب است نمازگزاران توجه داشته باشند كه در سلام نماز وقتى مى گويند:السلام علينا و على عبادالله الصالحين سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، ازهر كجا كه باشند.
اميرالمومنين عليه السلام دست فرزند را مى بوسد! 
پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام ام البنين عليه السلام قنداقه او را بهدست اميرالمومنين عليه السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حقببيند و حق بشنود.
حضرت در گوش راست فرزند اذان ، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نامعمويش عباس ، عباس نهاد
ثم قبل يديه و استعبر و بكى (632)
سپس دستهاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويامى بينم اين دستها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش حسين عليهالسلام از بدن جدا خواهد شد.
و از اينجاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت ، بوسيد.چنانكه وارد است رسول خدا صلى الله عليه و آله دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا عليهالسلام را مى بوسيد.(633)
و وى را به جاى خود مى نشانيد. و از اينجا كثرت عطوفت شاه ولايت اميرالمومنين على بنابيطالب عليه السلام مظلوم تاريخ ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود(634)
فاطمه زهرا عليه السلام و دستهاى بريده عباس عليه السلام  
نقل شده است كه در روز قيامت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليهالسلام : به فاطمه عليه السلام بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى ؟ على عليهالسلام پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حضرت فاطمه عليه السلام ابلاغمى كند و فاطمه عليه السلام در جواب مى گويد: يا اميرالمومنين كفانالاجل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابنى العباس . اى امير مومنان ، براى ما در مقامشفاعت ، دو دست بريده پسرم ، عباس ، كافى است . (635)
امام حسين و قمر بنى هاشم عليه السلام  
آن حضرت در عصر تاسوعا به برادر بزرگوارش ، قمر بنى هاشم عليه السلام ،فرمود:
اركب بنفسى انت يا اخى ، حتى تسالهم عما جاء هم برادر، جانم بهفدايت ! سوار بر اسب شو و نزد آنان رو و بپرس كه از چه رو بدينجا آمده اند؟(636)
از اينجا بايد پى به عظمت قمر بنى هاشم عليه السلام برد كه شخصيتى چون حسينبن على عليه السلام ، كه امام على الاطلاق و واسطه فيض بين خالق و عالم ممكنات است ازسر لطف ، به وى فدايت شوم مى گويد!
امام زين العابدين و قمر بنى هاشم عليه السلام  
امام چهارم عليه السلام مى فرمايد: و ان للعباس عند الله تبارك و تعالى لمنزلهيغبطه بها جميع الشهدا يوم القيامه (637)
براى حضرت ابوالفضل عليه السلام در نزد خداوند تبارك و تعالى مقام شامخى استكه همه شهيدان در روز قيامت به حال او غبطه مى خورند. (638)
امام صادق و قمر بنى هاشم عليه السلام  
پيشواى ششم شيعه عليه السلام مى فرمايد:
كان عمنا العباس بن على نافذ البصيره ، صلب الايمان جاهد مع ابى عبدالله وابلى بلاء احسنا، و مضى شهيدا (639): عموى ما، عباس بن على عليه السلام ،بصيرتى نافذ و ايمانى استوار داشت و همراه برادرش ابا عبدالله عليه السلام جهادكرد و نيكو از امتحان بر آمد و به شهادت رسيد.
حضرت بقيه الله و قمر بنى هاشم عليه السلام  
در زيارتنامه منسوب به حضرت ولى عصرعجل الله تعالى فرجه الشريف مى خوانيم :
السلام على العباس بن اميرالمومنين المواسى اخاه بنفسه الاخد لغده من امسه الفادىله الواقى الساعى اليه بمائه المقطوعه يداه
سلام بر عباس فرزند امير مومنان عليه السلام كه جانش را در راه مواسات با برادرشتقديم نمود، دنيايش را در راه تحصيل آخرت صرف كرد و جانش ‍ را براى حفاظت ازبرادرش قربانى ساخت ...
در اين سلام حضرت بقيه الله حجه بن الحسن العسكرى -عجل الله تعالى فرجه الشريف - به چند فضيلت ازفضايل حضرت عباس عليه السلام اشاره فرموده است :
1. جانش را نثار برادر كرد .
2. دنيا را وسيله نيل به آخرت قرار داد
3. نگهبان سپاه و خيام حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام بود و سعى فراوان كرد تاآب را به لب تشنگان برساند.
4. دو دستش در راه جهاد فى سبيل الله قطع شد.
سپس حضرت مى فرمايد: خدا لعنت كند دو قاتل او يزيد بن رقاد و حكيم بنطفيل را (640)
به دريا پا نهاد و، خشك لب بيرون شد از دريا
مروت بين ، جوانمردى نگر، غيرت تماشا كن !
از ملاحظه كلمات ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - در باب قمر بنى هاشم عليهالسلام ، براى انسان يقين حاصل مى شود كه فرزند رشيد ام البنين عليه السلام نزد آنبزرگوارن از مقام و منزلت بس بزرگى برخوردار است ، چنانكه كرامات مذكور در بخشپايانى كتاب حاضر نيز بروشنى مويد اين امر مى باشد. (641)
شجاعت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام  
از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داستانها گفته اند. با همهآمادگى دشمن ، و با وجود و قشون فراوانى كه جناح خصم در ميدان كربلا گرد آوردهبود، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانيد و لذا براى دفع اين خطر، در نظرگرفته بودند كه به هر نحو شده اباالفضل العباس عليه السلام را از امام حسين عليهالسلام جدا كنند، و به مناسبت نسبتى كه شمر از سوى مادر با وى داشت اين ماموريت را برعهده او گذاشتند ولى او نيز از اين ماموريت ناكام و نوميد برگشت . (642)
صاحب كتاب كبريت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباسعليه السلام مى گويد: صحت اين داستان استبعادى ندارد، زيرا عمر آن جوان به طورتقريب هفده سال بوده ، خوارزمى در كتاب مناقب مى گويد: وى جوانىكامل بوده است .
داستان مزبور، به روايت خوارزمى (در كتاب : مناقب ، صفحه 147) چنين است : در جنگصفين ، مردى از لشگر معاويه خارج شد كه او را كريب مى گفتند. وى به قدرى شجاع وقوى بود كه هرگاه در همى را با انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سكه آن محو مىگرديد!
كريب به ميدان آمد و فرياد كشيد و بر آن شد كه حضرت على بن ابيطالب عليه السلامرا به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبيدى گام پيش نهاد و براى مبارزه با كريب بهميدان رفت ، ولى شهيد شد. بعد از او، شرحبيل بن بكر براى مبارزه با كريب شتافت و اونيز به شهادت رسيد. پس از وى ، حرث بن حلاج شيبانى براىقتال كريب قيام كرد، ولى او هم كشته شد.
مشاهده اين صحنه براى على بن ابيطالب عليه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گرديد،لذا فرزند بزرگوارش ، حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ، را كه مردىكامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پياده شود و لباسهاى خويش را از تنبيرون آورد.
حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام لباسهاى فرزندش ، قمر بنى هاشمعليه السلام ، را پوشيد و بر اسب وى سوار شد. آگاه لباسهاى خود را به تن عباسعليه السلام پوشانيد و اسب خويش را نيز به او داد.
اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام اينعمل را بدين لحاظ انجام داد كه وقتى به ميدان كريب برود، كريب آن حضرت را نشناسد،مبادا بترسد و فرار كند. هنگامى كه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلامدر مقابل كريب قرار گرفت ، وى را به داد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوندبر حذر داشت .
ولى كريب در جواب اسدالله الغالب گفت : من با اين شمشيرم افراد زيادى را ازقبيل تو كشته ام ! اين را گفت و به حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلامحمله كرد. آن شير بيشه شجاعت نيز با ضربتى كه بر فرق كريب زد، او را دو شقهنمود. موقعى كه على بن ابيطالب عليه السلام كريب را به جزاى خود رسانيد، به مكانخويشتن بازگشت و به فرزند برومندش ، محمد بن حنفيه ، فرمود: تو در كنار كشتهكريب توقف كن ، زيرا خونخواه وى پيش خواهد آمد.
محمد امر پدر را ااجرا كرد و نزديك پيكر كريب ايستاد. يكى از عموزادگان كريب به ميدانآمد و راجع به قتال وى از او سوال كرد. محمد گفت : من به جاىقاتل كريب مى باشم . وى با محمد به جنگ پرداخت و محمد او را كشت . پس از وى ديگرىآمد و محمد او را نيز به اولى ملحق كرد. و بدينگونه ، خونخواهان كريب يكى پس ازديگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد كشتگان به هفت نفر رسيد. (643)

next page

fehrest page

back page