زمانى كه امام حسين عليه السلام خواست از مدينه حركت كند ام سلمه به خدمت امام حسينعليه السلام مشرف شد و عرض كرد: اى نور ديده من اى فرزند گرامى ، مرا اندوهناك مكندر بيرون رفتن از مدينه به سوى عراق چون من از جدترسول اكرم صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: فرزند دلبند من حسين در عراق درزمينى كه آن را كربلا مى گويند به تيغ ظلم و جفا كشته مى شود .(326) حضرتفرمود: ايمادر، من نيز مى دانم كه شهيد خواهم شد و چاره اى جز رفتن ندارم و به فرمودهخدا عمل مى كنم به خدا سوگند مى دانم در چه روز كشته خواهم شد و چه كسى مرا خواهدكشت و در كدام بقعه مدفون خواهم شد و مى دانم كه كسى با من ازاهل بيت من و خويشان من با من كشته خواهم شد و مى دانم كه كسى با من ازاهل بيت من و خويشان من با من كشته خواهد شد و اگر خواهى اى مادر نشان بدهم جاى خود راكه در آن كشته و مدفون خواهم شد پس آن حضرت با دست مبارك خود به سوى كربلااشاره كرد و به اعجاز آن حضرت زمين ها پست و زمين كربلا بلند شد تا آن كه حضرتلشكرگاه خود و محل شهادت و جاى دفن خود و هر يك از اصحاب خود را به ام سلمهنمود.(327)
پس ناله و فغان ام سلمه برخاست به حدى كه در و ديوار با او هم ناله شدند.
حضرت فرمود: اى مادر گرامى ، چنين مقدر شده كه من به ظلم و ستم شهيد شوم وفرزندان و خويشانم با من شهيد مى شوند و اهل بيت و زنان واطفال مرا اسير و دستگير كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و هر چنداستغاثه كنند ياورى نيابند ام سلمه گفت : اى فرزند دلبندم ، جد بزرگوار تو اينمصيبت عظما را براى من شرح داده و تربت مدفن تو را به من عطا كرده است و من آن را درشيشه اى گذاشته ام .(328)
پس امام حسين عليه السلام دست دراز كرد و كفى از خاك كربلا را برداشت و به ام سلمهداد و فرمود: اى مادر مومنان ، اين خاك را نيز در شيشه بگذار و در نزد آن شيشه كه جدم آنرا به تو سپرده نگهدار، هر گاه ديدى هر دو خون شدند بدان كه من در آن صحراى شهيدمى شود.(329)
ام سلمه پس از رفتن سيدالشهداء به طرف كربلا همى مواظبت آن دو شيشه مى نمود تاروز عاشورا به جهت خواب قليوله خوابيده بود، به ناگاه ترسان و لزران از خواببيدار شد و بر سر شيشه ها رفت ، ديد خون از آنها مى جوشد خون را به صورت ماليدو ناله كرد و فرمود: از روزى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از دنيا رفته او را درخواب نديده بودم امروز براى خواب قيلوله اندكى سر به بالين نهادم به ناگاهرسول خدا صلى الله عليه وآله را گرد آلوده و ژوليده مو بديدم ، عرض كردم : يارسول الله اين چه حالتى است كه در شما مى نگرم ؟ فرمود: اى ام سلمه ، حسين مراكشتند.(330)
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه : بر داريد كلام فرزندان خودرا با تربت امام حسين عليه السلام كه امان مى بخشد از بلاها. (331)
آن را كه به كربلا گذار است
|
گويند همين كه جبرئيل تربت را براى رسول خدا صلى الله عليه وآله از موضع و مكانىكه خون يكى از دو فرزندش در آن ريخته مى شود و به نام او تصريح نكرده بود كهكدام يكى اند، او را بو كرد و گفت : اين بوى حسين عليه السلام فرزند من است وگريست .جبرئيل گفت : راست گفتى .(332)
شنيد ستم كه مجنون دل افكار
|
چو شد از مردن ليلى خبردار
|
گريبان چاك زد با آه و افغان
|
در آنجا كودكى ديد ايستاده
|
پس آن كودك بر آشفت و بدو گفت
|
كه اى مجنون تو را گر عشق بودى
|
ز من كى اين تمنا مى نمودى
|
برو در اين بيابان جستجو كن
|
ز هر خاكى كفى بردار و بو كن
|
ز هر خاكى كه بوى عشق برخاست
|
يقين دان تربت ليلى در آنجاست .(333)
|