بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

يزيد و مسابقه با ميمون  
يزيد را ميمونى بود كه آن را ابوقيس ناميده بود. اين ميمون را هميشه در كنارخود مى گذاشت و از زيادى كاسه شراب خود به او مى نوشانيد و مى گفت اين ميمون يكىاز پير مردان بنى اسرائيل است كه در اثر گناه مسخ شده است . اين ميمون را بر گردهخر ماده اى كه جهت مسابقه اسب دوانى تربيت شده بود سوار مى كرد و همراه اسب ها بهاسب دوانى و مسابقه مى فرستاد. يك روز اين ميمون در مسابقه پيش افتاد، يزيد شاد شدو شعرى در تشويق آن حيوان سرود شگفت آورتر آن كه وقتى اين ميمون مرد جناب پادشاهاموى سخت افسرده شد و دستور داد مردار ميمون را كفن و دفن كنند و مردم شام برايشعزادارى نمايند. (426)
بخش هفتم : امام حسين عليه السلام و عاشوار 
فصل اول : علل قيام امام حسين عليه السلام  
بديهى است قيام و انقلاب پاك و خونين اباعبدالله الحسين عليه السلام به بشر درسفداكارى آموخت . نتيجه قيام تنها اين نبود كه يزيد را نابود كند، بلكه او مى خواست بامجاهدت خود لكه هاى ننگين را از دامن اجتماع پاك كند و ريشه اهريمنان را از بن براندازدو كاخ ستمگران را ويران كند و درس ‍ شجاعت به جهانيان بياموزد و محيط تازه اى بهوجود آورد و جامعه اى بر اساس عقل و منطق و عدل و انصاف پايه گذارى كند. لذا نتيجهزحمات طاقت فرساى حضرت آن شد كه موقعيت درخشان و بى نظير نصيبش ‍ گردد. واقعااين فداكار قرآن را نمى شود گفت مرده است ، بلكه به مصداق آيه شريفه :
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتابل احياء عند ربهم يرزقون (427)
قيام سيد الشهدا عليه السلام براى اين بود كه پرده از كار بنى اميه بردارد و آنها رابه جوامع اسلامى معرفى كند و هم احساسات دينى مردم را عليه آنان بسيج كند و عواطفجامعه را به سوى خاندان پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام جلب نمايد تا بنى اميه برقلوب مردم حكمرانى كنند و مالك دل ها شوند و شعاير اسلام مانند اذان را موقوف سازند.(428)
امام حسين عليه السلام و آشفتگى زمانش  
بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، حكومت اسلامى دستخوش خواهشهاى دنياپرستان قرار گرفت و عده اى به عنواندل سوزى و تعيين سرپرست براى امت در سقيفه بنى ساعده اجتماع كرده و وصى وجانشين واقعى پيغمبر اكرم را كنار زده و مسير خلافت را تغيير دادند، و در سايه آنتوانستند احكام اسلام را دگرگون كنند و به نفع خود توجيه نمايند.
در زمان حكومت ابوبكر، حق مسلم دختر پيغمبر گرفته شد و اعتنايى به موازين قطعىاسلام نكردند. و نيز در زمان حكومت عمر به گفته خودش :
متعتان محللتان فى زمن رسول الله صلى الله عليه و آله انا احرمهما
دو چيز (متعه ) در زمان پيامبر صلى الله عليه و آلهحلال بود كه من (به اجتهاد خود) آنها را حرام مى كنم ...
حلال مبين شرعى را حرام اعلام و دو حكم مسلم اسلام را نسخ كرد همچنين عثمان كه حكومت رابه دست گرفت ، دوستان اميرالمومنين و مردان حق پرست را به هر بهانه اى آزار و شكنجهمى داد و از طرفى خاندان كثيف بنى اميه را وارد حكومت اسلامى نمود و بيتالمال مسلمين را بر خلاف سيره رسول الله صلى الله عليه و آله درتيول آنها قرار داد، تا آن كه امت اسلامى از تحمل آن همه ظلم و ستم به ستوه آمده و درحقيقت نتيجه كارهايش گيرش شده و به زندگى ننگينش خاتمه داد.
امت اسلامى كه از بى سرو سامانى به جان آمده براى سر و سامان گرفتن اوضاع مسلمينبا اصرار تمام با اميرالمومنين عليه السلام بيعت كردند، اما در زمان خلفاى سه گانهمسير افكار مردم آنچنان به انحراف كشانده شده بود كه آن حضرت با تمام تدبير ولياقت نتوانست آنها را به راه راست و مسير پيغمبر صلى الله عليه و آله باز گرداند.گويى مردم ستعداد و فكر خود را از دست داده بودند و نتوانست به مردم بفهماند كهمعاويه صلاحيت زعامت امت اسلامى را ندارد، تا اين كه به دست بدترين خلق در محرابعبادت ، و در حالى كه جرمى جز حق طلبى و عدالت خواهى نداشت به شهادت رسيد. پساز كشته شدن آن حضرت ، حسن بن على عليه السلام فرزند برومندش كه از هر جهتصلاحيت رهبرى مسلمين را داشت با وضع آشفته ترى روبه رو گرديد، چنان كه عده اى ازكسانى كه با او بيعت كرده بودند با تطميع معاويه او را وادار به صلح كردند و درنتيجه پسر ابوسفيان حكومت اسلامى را قبضه كرد، و بااعمال قدرت ، شرايط صلح از جمله انتخاب نكردن يزيد به ولايت عهدى را ناديدهگرفته بلكه براى باقى ماندن قدرت و حكومت و سلطنت در خاندان بنى اميه در مقام كشتنحسن بن على عليه السلام بر آمد تا آن كه يزيد را وليعهد خود قرار دهد و با مسمومكردن فرزند پيغمبر نور چشمى خود يزيد را به جامعه اسلامىتحميل كند. وليعهدى يزيد نه تنها بر خلاف مصالح على اسلام و مسلمين بود بلكه باقوانين و مقررات اجتماعى هم توافق نداشت ، زيرا پر واضح است جوانى قمار باز سگباز دائم الخمر هرزه و بيگانه از احكام اسلام نه تنها جامعه مسلمين را رهبرى نمى كند،بلكه موجب انحطاط و سقوط اسلام و مسلمين خواهد شد.
هر چه بود خواسته معاويه است بايد انجام شود، و مخالفت شخصيت هايى چون امام حسينعليه السلام و بزرگانى از مردان حق او را از راه باز نداشت و سرانجام يزيد وارث مقامخلافت كه در زمان معاويه از آن صورت ساده و بى آلايش به طور كلى خارج شده و بهصورت دربار امپراتوران روم درآمده بوده گرديد.
به موجب عوامل وراثت و تربيت و وضع خانوادگى كه شقاوت و پستى را از ابوسفيان وآل اميه به ارث برده و در دامن مادرى هم چون ميسون كه سابقه مسيحيت داشتهتربيت شده و در نتيجه ، بغضى نسبت به اسلام در قلب او رسوخ كرده و نيز با فراهمبودن همه گونه وسايل عياشى و هرزگى در دربار معاويه جرثومه اى از رذالت وناپاكى و بوالهوسى زمام حكومت را به دست گرفته بود و همچون كرم درخت كهارتزاقش از درخت است ، اما درخت را مى خشكاند، يزيد هم عنوان و شخصيتش به اسلامبستگى دارد، و به عنوان خليفه مسلمين بر مقدرات امت اسلامى حكومت مى كند، اما در صددمحو اسلام و نابودى احكام قرآن است .
اين جاست حسين بن على عليه السلام كه در حقيقت حافظ حوزه ديانت است و به حكم يكوظيفه الهى مى بايست از حريم اسلام و مسلمين دفاع كند، حاضر نمى شود خلافت او راامضا كند و دست بيعت به او بدهد و در پاسخ مروان كه به عنوان نصيحت و خيرخواهى اورا به بيعت با يزيد مى خواند مى گويد: على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براعمثل يزيد
اگر چنين است كه يزيد زمامدار امر مسلمين باشد بايد با اسلام وداع كرد و براىهميشه فاتحه اش خواند (429)
امام حسين عليه السلام و شجره طيبه  
قيام امام حسين عليه السلام براى حفظ شجره طيبه لااله الا الله بود، ولى خود آن حضرتمى دانست كه وسيله غلبه ظاهرى فراهم نمى شود. از اين رو حركت آن حضرت با هشتاد وچهار تن به همراه زن و فرزند براى يك نتيجه نهايى و اساس بود. چرا كه امام مى ديدشجره طيبه لا اله الا الله را كه جد بزرگوارش خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله باخون جگر غرس كرده و آن را با خون شهداى بدر و احد و حنين آبيارى نموده و به دستباغبانى چون على بن ابى طالب عليه السلام سپرد كه از آن نگهدارى نمايد، ولى بهواسطه خارج نمودن باغبان دانا با ظلم و تعدى و تهديد به شمشير وقتل و آتش و كوتاه نمودن دست او از آبيارى شجره طيبه ، بنيان باغ توحيد و نبوت روبه نابودى مى رفت .
ولو آن كه گاهى به توجه باغبان اصلى تقويتى مى شد، ولى نه تقويتكامل حقيقتى ، تا آن كه زمام باغ به كلى به دست باغبانجهول عنود لجوج (يعنى بنى اميه ) افتاد. از زمان خلافت خليفه سوم عثمان بن عفان دستبنى اميه باز شد و زمامدار امور شدند. ابوسفيان لعين كه در آن موقع نابينا شده بود،دستش را گرفتند به مجلس آوردند، با صداى بلند گفت :
دولت بى پايان خلافت را دست به دست دهيد، زيرا بهشت و دوزخى در كار نيست . اى بنىاميه ، بكوشيد و خلافت را مانند گوى به چنگ آوريد. سوگند به آن چيزى كه قسم مىخورم به آن (مراد بت هاست كه هميشه به آن قسم مى خوردند) پيوسته طالب و شايق همچوسلطنت و پادشاهى براى شما بوده ام ، شما هم نگهبان آن باشيد تا به اولاد خود بهارث برسانيد.
آن قوم رسوا تمام راه ها را مسدود نمودند و دست باغبان معنوى و حقيقى را به كلى ازتصرف در باغ كوتاه كردد و مانع از ظهور آب حيات شدند. كم كم شجره طيبه رو بهضعف گذارد تا در دوره خلافت يزيد پليد نزديك بود شجره طيبه لااله الاالله به كلىخشك شود و نام خدا از ميان برود و حقيقت دين محو گردد.
بديهى است هر باغبان عالمى وقتى فهميد از هر طرف آفات به باغش روى كرده ، فورىبايد در مقام علاج برآيد، و الا به كلى ثمرات باغش از ميان خواهد رفت .
در آن موقع هم كه باغبانى باغ توحيد و رسالت به باغبان عالم دين حضرت اباعبداللهالحسين عليه السلام سپرده شد، متوجه شد كه لجاج و عناد و الحاد بنى اميه كار را بهجايى رسانيده كه نزديك است درخت توحيد خشك شود. بلكه قصد دارند شجره طيبه لااله زلا الله را از ريشه بركنند و دور بيندازند. قامت مردانگى برافراشت . فقط و فقط براىآبيارى باغ رسالت و تقويت شجره طيبه لااله الا الله به سوى كربلا حركت كرد، ولىبه خوبى مى دانست بى آبى به ريشه درخت اثر كرده و ديگر آب هاى معمولى اثرىندارد و احتياج به تقويت قوى دارند. چنان كه در كشاورزى رسم است وقتى باغباندانشمند ديدند درختى به كلى بى قوت شده تقويت قوى لازم دارد او را با قربانى علاجمى كنند، يعنى گوسفندى يا موجود جان دارى را كنار آن درخت ذبح و با پوست و گوشت وخون در پاى درخت دفن مى كنند تا درخت از نو قوت و قدرت بگيرد. (430)
آثار و نتايج نهضت امام حسين عليه السلام  
آثار و نتايج نهضتى كه سيدالشهدا عليه السلام بر پا نمود، مزاياى آن تمام شدنىنيست و درس عبرتى است براى آيندگان و سرمشق نهضتى است بر از جان گذشتگان ،بر آنها كه در راه دين و در احياى شريعت سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله جان خود رانثار مى كنند و نفس هاى خود را قربانى مى دهند. و در فكر آنند كه ظلم و ستم هاى بنىاميه را با مرور زمان به ياد علاقمندان اسلام و قرآن بياورند و جناياتى كه آن شجرهخبيثه در حق خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده اند، با گذشت زمان كهنه وفراموش ‍ نگردد و جنايتكاران دوران نتوانند انكار نمايند، چنان كه در گذشته اشاره شدكه ابن تيميه با تمام بى حيايى و پروريى چه كلمات جنايتكارانه اى به قلم آورده وچطور كارى را كه مثل آفتاب است خواسته انكار نمايد. ابن تيميه ها در هر زمان در كمينند ودر هر دوران مى خواهند طرفداران اهل بيت عليه السلام را هدف اكاذيب خودشان قرار بدهند.
لذا شيعه در تمامى روزها سوگوار حضرت سيدالشهدا عليه السلام است و از آنهاستروز اربعين آن حضرت كه در تظاهر به زيارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى نكرده ونبايد بكنند و از اين جاست كه امام حسن عسكرى عليه السلام زيارت اربعين را از علايمايمان شمرده اند، چون مومن واقعى كسى است كه نگذارد آثار نهضت حسينى فراموش شود واز شركت در هدف آن حضرت كوتاهى نورزد. (431)
چون حسن بن على عليه السلام شهيد شد، شيعيان (432) عراق به جنبش ‍ آمدند و به امامحسين عليه السلام نامه نوشتند در خلع معاويه و بيعت با آن حضرت . اما او امتناع كرد وفرمود: ميان ما و معاويه (433) پيمان و عقدى است كه شكستن آن روا نباشد تا مدت آنسرآيد و چون معاويه بميرد در اين كار بايد نگريست .
معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى در دمشق به جهنمواصل شد. يزيد وقت مرگ پدرش در حوران بود. (434) ضحاك بن قيس پس از مرگمعاويه به منبر رفت و كفن معاويه را به دست گرفت ، خداى را سپاس گفت و ستايش كردو گفت : معاويه پناه عرب بود. خداوند فتنه ها را به وسيله او از بين برد و او براىعرب پشتيبانى بزرگى بود. او را بندگان فرمانروايى داد و شهرها را به دست اوگشود. (435)
اينك معاويه از اين جهان رفت و اين كفن اوست كه او را در آن بپيچيم و در گور كنيم و او رابه اعمالش واگذاريم تا پس از برزخ در قيامت حاضر گردد و نتيجه كارهايش را ببيند.هركس ميل دارد او را تشييع كند بيايد. سپس ‍ ضحاك بر وى نماز گزارد و او را در مقبرهباب الصغير دفن كردند، و بلافاصله توسط پيك مخصوص جريان را به يزيد اطلاعداد و تاكيد كرد كه هر چه زودتر در قصر خلافت حاضر شود و از مردم مجددا بيعت گيرد.(436)
يزيد پس از اطلاع از حوران بيرون شد و بعد از سه روز خود را به دمشق رسانيد ضحاكبا گروهى از وى استقبال كردند. پس از آن كه به همديگر رسيدند ضحاك او را بالاىقبر پدرش برد و او بر قبر پدرش نماز گزارد و پس ‍ از آنداخل شهر شد و در مسجد جامع بر منبر قرار گرفت و گفت :
اى مردم ، معاويه يكى از بندگان خدا بود، خداوند بر وى احسان كرد و سپس به سوىخود فراخواند. معاويه از جانشين بهتر و از سابقينش پايين تر بود. من ازاعمال و كردار او سخن نمى گويم ، زيرا خداوند به اسرار آن داناتر است . اگرپروردگار از وى درگذرد با رحمت خود از وى در گذشته و اگر او را عقوبت كند، بهسبب گناهانى است كه وى مرتكب شده ، من اينك بعد از وى به مقام خلافت نشسته ام . مناكنون در نظر ندارم حادثه ايجاد كنم و در تعقيب كسى باشم وليكن اگر كسى بخواهد ازحدش تجاوز كند از او عذرى نخواهم پذيرفت . پدرم معاويه شما را در دريا به جنگ وامىداشت وليكن من اين برنامه را اجرا نخواهم كرد و شما را به جنگ دريايى نخواهم فرستاد.پدرم در تابستان با روميان جنگ مى كرد و من اين كار را نخواهم كرد. پدرم حقوق شما رادر سه قسمت مى پرداخت وليكن من يكجا پرداخت مى كنم (437)
آرى ، او بايد حقوق زياد به سربازان بى دينش بدهد تا فرزندان على عليه السلام رااذيت و آزار نمايند.
يزيد پول هاى زيادى براى بيعت گرفتن تقسيم كرد  
هيچ كس از حاضران به يزيد پاسخى نداد و او را تسليت نگفت تا آن گاه كه عبدالله بنمهام سلولى در مجلس حاضر شد و چند بيت در تسليت يزيد گفت : و سپس مردم به سخنآمدند. يكى از مردان ثقيف به عنوان امير المومنين بر وى سلام كرد و گفت :
اى يزيد! تو اگر بهترين پدر را از دست دادى اينك به همه چيز رسيده اى . در مصيبتصبر كن و خداوند را با اين عطاى بزرگى كه نصيب تو كرد سپاسگزار باش . البتههيچ كس مانند تو مصيبت زده نيست ، همان طور كه هيچ كس مانند تو به منصب بزرگىنرسيده است . در اين هنگام مردم به طرف او رو آوردند و وى را تسليت و تهنيت گفتند.
مردم شام كه در مسجد اجتماع كرده بودند فرياد برآوردند: هرجاميل داريد ما را با خود ببريد، همان شمشيرهايى را كه در جنگ بااهل عراق در صفين به كار برديم هم اكنون آماده است . يزيد از آنان سپاسگزارى كرد وپول هاى زيادى بين آن ها تقسيم كرد. (438)
يزيد بيعت مى خواهد  
يزيد بن معاويه بعد از پدر خود جانشين پدر شد، به وليد بن عتبه بن ابى سفيان كهاز طرف معاويه حاكم مدينه بود، نامه اى به اين مضمون نوشت :
اى وليد! از ابو عبدالله الحسين و عبدالله بن عمرو عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابىبكر براى من بيعت بگير، اگر از بيعت من سرپيچى نمودند گردن آنها را بزن و براىمن بفرست .
نامه به وليد رسد. وليد مروان را طلبيد و در اين قضيه با او مشورت كرد. (439)مروان گفت تا آنان از مرگ معاويه خبردار نشده اند آنان را خواسته و براى يزيد بيعتبگير و هر كدام بيعت نكردند به قتل برسان .
وليد نيمه شب مامور فرستاد. آنان در آن وقت در كنار آرامگاهرسول اكرم صلى الله عليه و آله جمع بودند، امام حسين عليه السلام چون از جريان بهطريق علم غيب آگاه بود به ابن زبير فرمود: معاويه هلاك شده است و وليد دعوتش براىبيعت است .
امام حسين عليه السلام فرمود: من در خواب ديدم در خانه معاويه آتش ‍ سوزى روى داده ومنبرش هم وارونه شده است . ابن زبير فهميد كه امام حسين عليه السلام تصميم دارد باوليد ملاقات كند، وى به سيدالشهدا عليه السلام گفت : پيش وليد نرو، ممكن است اوناگهان شما را از پاى درآورد، اما امام حسين عليه السلام فهماند كه وليد نمى تواندبه او صدمه برساند.
گفتگوى امام حسين عليه السلام با وليد  
سيد الشهدا عليه السلام سى نفر از مواليان و بنى هاشم را طلبيد و به آنان فرمودسلاح جنگى بپوشند، و بعد از آن به طرف منزل وليد حركت نمودند به آنان دستور دادكه بيرون منزل بمانند، اگر صدايى از امام شنيدند وارد شوند. (440) امام حسين عليهالسلام بر آنها داخل شد. ديد مروان هم نزد وليد است . امام عليه السلام نشست وليد خبرمرگ معاويه را به حضرت داد. حضرت عليه السلام كلمه استرجاع فرمود: انالله وانا اليه راجعون .
وليد نامه يزيد را خواند و سخنانى ميان آنان ردوبدل شد. وليد گفت : معاويه درگذشت ، بايد با يزيد بيعت كنيد. امام عليه السلامفرمود: كسى مانند من د رپنهانى بيعت نمى كند. هنگامى كه مردم را براى اين امر دعوتكردى ما را هم با آنها دعوت كن . در آن وقت تصميم خود را خواهم گرفت . (441)
امام عليه السلام نگفت بيعت مى كنم ، فرمود: تصميم خود را خواهم گفت . بشكند آن قلم هاىمسموم كه به امام نسبت هاى ناروا مى دهند، قطعا نطفه هاشان خراب است . وليد به همينبيانات اكتفا نكرد. در اين هنگام مروان پيش آمد و گفت : اگر حسين عليه السلام اكون بيعتنكند و بيرون رود، ديگر به او دست پيدا نمى كنى . اكنون او را حبس كن تا بيعت كند، واگر امتناع كرد او را گردن بزن . امام حسين عليه السلام فرمود: اى پسر زرقاء(442) تو مرا مى كشى يا او، دروغ گفتى و مرتكب معصيت شدى .
قال الحسين بن على عليه السلام :
انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه بنا فتح الله و بنا ختم ...
(443)
ماييم اهل نبوت و مركز علم و كمال و دارنده پرچم توحيد. ملائكه برمنزل ما قدم مى نهند. خلافت به دست ما فتح گرديد و امامت هم با ما به پايان مى رسد ويزيد مردى است فاسق و شرابخوار و كشنده مردم به ناحقمثل من كسى با او كه به انواع معاصى مشغول است بيعت نمى كند. جهاد امام حسين عليهالسلام در راه خدا از همين مجلس شروع شد. امام حسين عليه السلام براى خدا قدم بر مىدارد به ميدان خونين مى رود و سرش بالاى نيزه ها مى رود. (444)
امام حسين عليه السلام و قبر جدش  
وليد از سخنان امام حسين عليه السلام به غضب آمد و فرياد از مجلس بلند شد. در اينهنگام ، گروهى از ياران سيدالشهدا عليه السلام به فرماندهى قمر بنى هاشم علمدارامام حسين حضرت ابوالفضل العباس عليهما السلام در خانه وليد ملعون را شكستند وهمانند شير غران بر آنان حمله بردند و حسين عليه السلام را در برگرفتند و او را بازور از منزل خارج كردند. (445)
مروان به وليد گفت : تو به سخن من توجه نكردى ، به خداوند سوگند ديگر او رانخواهى ديد. وليد گفت : اى مروان ، پيشنهاد كردى كه اگر آن را انجام دهم دين خود را ازدست خواهم داد، اگر حسين بيعت نكرد من او را بكشم ؟ به خدا سوگند، اگر كسى خود رابه خون حسين آلوده كند روز قيامت اعمالش در كفه ميزان سبك خواهد شد، و خداوند هرگزبه وى نظر رحمت نخواهد كرد و او را پاك نخواهد نمود و گرفتار عذاب دردناكى مىگردد. (446)
امام حسين عليه السلام شبانه قبر جدش را زيارت كرد و نورى در اين شب از قبر ساطعشد. امام حسين عليه السلام به جدش عرضه كرد: من فرزند دختر فاطمه هستم ، يارسول الله ، من سبط تو هستم كه مرا در ميان امت گذاشتى . اينك گواه باش كه امت مراتنها گذاشتند و از من نگهدارى نكردن اين است شكايت من تا آنگاه كه تو را ملاقات كنم .امام حسين عليه السلام در اين شب تا صبح در كنار قبر جدش به سر برد و همواره اوقاتخود را با ركوع و سجود گذرانيد.
معاويه را بكشيد  
وليد افرادى فرستاد كه از امام حسين عليه السلام خبر بياورند. فرستادگان وليدحضرت را در مدينه نديدند و گمان كردند كه در خارج مدينه است . وليد خداى راسپاسگزارى كرد كه با وى درگير نشد.
هنگام صبح مروان امام حسين عليه السلام را ملاقات كرد و او را نصيحت نمود. مروان گفت :خير دنيا و دين در اين است كه با يزيد بيعت كنيد! امام حسين عليه السلام كلمه استرجاعبر زبان جارى كرد و فرمود: انا لله و انااليه راجعون اگر من با يزيد بيعتكنم بايد فاتحه اسلام را خواند. امروز ملت اسلام مبتلاى يك رهبرى مانند يزيد شده اند.
و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براعمثل يزيد
حسين بن على عليه السلام فرمود: از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كهفرمود:
الخلافه محرمه على آل ابى سفيان . (447)
و نيز فرموده است :
اذا رايتم معاويه على منبرى فاقتلوه . (448)
هرگاه ديديد معاويه بالاى منبر من رفته است ، او را بهقتل برسانيد اهل مدينه او را بالاى منبررسول خدا صلى الله عليه و آله مشاهده كردند و سكوت نمودند. اينك مبتلا به يزيدفاسق شده اند. گفت و گوى امام حسين عليه السلام و مروان بهطول انجاميد، و مروان با غضب از حضرت جدا شد.
وداع امام حسين عليه السلام با قبر رسولالله صلى الله عليه و آله
در شب دوم ، حضرت امام حسين عليه السلام كنار قبر جدش آمد. چند ركعت نماز خواند وفرمود: خداوندا، اين قبر پيغمبر توست و من هم فرزند دختر پيغمبرت هستم . در آن شب امامعليه السلام با خداوند راز و نياز طولانى نمود و عرضه داشت : اى خداى بزرگ ، به حقاين قبر و آن كسى كه در اين قبر آرميده ، از تو مى خواهم آنچه مورد رضايت تو ورسولت است براى من مقدر كنى . سپس حضرت گريست . (449)
نزديك صبح سرش رابالاى قبر گذاشت و خوابش برد. در خواب ديد كه جدش از شهادتو كربلاى حسينى خبر داد و از تشنه شدن حضرت در روز عاشورا خبر داد و حسين و فرمود:حسين جان ، پدر و مادر و برادر تو، همه مشتاق ملاقات تو هستند.
امام حسين عليه السلام از خواب بيدار شد و خواب خويش را براىاهل بيت نقل كرد. پس از نقل اين خواب حزن آنها زياد شد و به گريه و زارى پرداختند.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
اخرج الى العراق فان الله قد شاء ان يراك قتيلا (450)
فصل دوم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه منوره  
مسافرت هاى امام حسين عليه السلام  
قبل از اينكه مسافرت حضرت امام حسين عليه السلام را از مدينه منوره به سوى مكه مكرمهذكر كنيم لازم دانستيم اشاره اى به مسافرتهاىقبل از اين سفر آن حضرت داشته باشيم .
ابن خلدون مى نويسد: در سال 26 هجرى كه عثمان با مشورت صحابه لشكرى بهآفريقا فرستاد، امام حسن و امام حسين عليه السلام و ابن عباس ‍ و عبدالله بن زبير و غيرهدر آن سپاه بودند كه به فرماندهى عبدالله بن ابى سرح به آفريقا رفتند. عتبه بننافع هم در برقه به آنها پيوست آنها از طريق طرابلس به آفريقا رفتند.
سفر طبرستان  
محمد بن جرير طبرى و ابن خلدون مى نويسند: درسال 30 هجرى سعد بن عاص عامل كوفه به طبرستان حمله كرد و از اصحابرسول خدا صلى الله عليه و آله امام حسن و امام حسين عليه السلام و عبدالله بن عباس وعبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر و حذيفه بن يمان همراه او بودند. كه در قومس (دامغان) و جرجان (گرگان ) و كنار درياى خزر رفتند و صلح كرده برگشتند. امام حسين عليهالسلام سه بار از مدينه به كوفه و به عكس سفر كرده ، يكى در ايام خلافت پدر،ديگر در زمان معاويه و پس از آن سفر به كربلا. (451)
ابن كثير مى نويسد: در سال 49 هجرى مسلمين به قسطنطنيه حمله كردند و امام حسن عليهالسلام به شام رفت .
آن حضرت 25 مرتبه با پاى پياده جهت انجام مناسك حج از مدينه منوره به بيت الحرامتشريف بردند.
گفتگوى امام حسن عليه السلام با بردارش محمد حنفيه و نظريه محمد حنفيه .
محمد بن حنفيه رحمه الله آگاه شد كه حضرت قصد دارد از مدينه خارج شود. شرفيابخدمت حضرت شد و گفت : اى برادر، تو عزيزترين خلق نزد منى و از همه كس نزد منمحبوب ترى و من كسى نيستم كه نصيحت خود را از تو دريغ كنم ، از بيعت يزيد تا آنحدى كه مى توانى خوددارى كن . خداى بزرگ تو را بر من شرف داده و از ساداتاهل بهشت قرار داد.
امام حسين عليه السلام فرمود: برادر پس به كجا سفر كنم ؟ محمد بن حنفيه گفت : به مكهبرو و در همان جا بمان و اهل مكه با تو بى وفايى نمودند متوجه بلاد يمن شو كهاهل آن شهر شيعيان پدر و جد تو اند و دل هاى رحيم و عزم هاى صميم دارند. اگر آن ها همبى وفايى نمودند، به طرف كوه ها و بيابان هاى شو يا از شهرى به شهرى پناهببر (452) تا ببينى عاقبت كار مردم به كجا منتهى مى شود. امام عليه السلام فرمود:اى برادر! درباره من مهربانى كردى ، خداوند ما بين ما و اين گروه فاسق حكم فرمايد.
بر اساس بعضى روايات ، محمد بن حنفيه سخن را قطع كرد و بسيار گريست (453) وآن امام مظلوم هم گريه كرد. امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادر، سوگند به خدااگر در دنيا هيچ پناه و منزلتى هم نداشته باشم با يزيد بن معاويه بيعت نمى كنم و درراه هدف و ايده خود جان خواهم سپرد.
وصيت به محمد حنفيه  
امام حسين عليه السلام فرمود: خداوند به تو جزاى خير دهد با اين نصيحت ها و سخنانصوابى كه گفتى . (454) من اينك عازم مكه هستم و خود را براى اين سفر مهيا نموده ام .خواهران و فرزندان برادرم و گروهى از شيعيان در اين سفر مرا همراهى مى كنند. ما همهبراى يك مقصود حركت مى كنيم ، اما تو مى توانى در مدينه باشى تا از اوضاع واحوال اين جا مطلع باشى . سپس به او اين چنين وصيت كرد:
بسم الله الرحمن الرحيم .
وصيت كرد حسين بن على بن ابى طالب به برادرش محمد معروف به ابن حنفيه كهحسين گواهى مى دهد هيچ معبودى جز خداى يگانه كه او را نياز و شريكى نيست و آن محمدصلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست و دين حق را آورده است از جانب حق و بهشت ودوزخ حق است . و قيامت آمدنى است ، شكى در آن نيست خداوند بر مى انگيزاند كسانى را كهدر قبورند. من خروج نكردم براى تفريح و اظهار كبر و نه براى فساد و ظلم ، بلكهخارج شدم براى اصلاح دين جدم صلى الله عليه و آله مى خواهم امر به معروف و نهى ازمنكر كنم و به سيرت جد و پدرم على بنابى طالب عليه السلام رفتار كنم . (455)
پس هر كس مرا قبول كند خداوند سزوارتر است به حق و هركس مرا رد كند صبر مى كنم تاخدا ميان من و اين قوم به حق حكم كند، و او بهترين حكم كنندگان است . اين وصيت من استبه تو اى برادر.
و ما توفيقى الا بالله ، عليه توكلت و اليه انيب
. (456)
آن گاه نوشته را بپيچيد و مهر كرد و به برادرش محمد داد و نصف شب از مدينه بيرونرفت . (457)
گفتگوى امام حسين عليه السلام با زنان بنى هاشم  
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه چون امام حسين عليه السلام ارادهنمود از مدينه بيرون رود و زنان بنى هاشم از خروج حضرت اطلاع يافتند، به محضر آنحضرت آمدند، ناله و گريه نمودند، بلكه امام عليه السلام را از رفتن به مدينه بازدارند. تا اين كه حضرت آنها را از گريه ساكت نمود. حضرت آنها را به خدا سوگند دادكه ناله خود را بلند نكنيد: زنان بنى هاشم عرضه داشتند پس ما گريه و زارى رابراى چه روز بگذاريم ؟ امروز براى ما مانند روزى است كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و زينب و ام كلثوم و رقيه عليهماالسلام از دنيا رفتند، و تو را قسم مى دهم كه خود را در معرض مرگ قرار ندهى .
جان ما به فداى تو باد اى ميوه دل نيكانى كه در قبرها قرار گرفته اند. يكى از عمههاى امام حسين عليه السلام ناله كرد و گفت : اى نور ديده من ،الحال از هاتفى شنيدم كه مى گفت : (458)

و ان قتيل الطف من آل هاشم
اذل رقابا من قريش فذلت
امام حسين عليه السلام عمه خود را دلدارى داد و به او فهماند كه كار او به قضا و قدرخدا بستگى دارد و كارى است كه بايد انجام پذيرد.
علامه مجلسى (ره ) در جلا العيون به سند معتبر شيخ صدوق و ديگران از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه چون سيدالشهدا عليه السلام از مدينه بيرون آمد، فوج هاى بسياراز فرشتگان با علامت هاى محاربه و نيزه در دست بر اسبهاى بهشتى بر سر راه آنحضرت آمدند و سلام كردند و گفتند: اى حجت خدا بر جميع خلايق بعد از جد و پدر وبرادر خود، خداى بزرگ جد تو را در چند دفعه با ما يارى كرد، اكنون ما را به يارىتو فرستاده است . حضرت فرمود: وعده گاه من و شما در آن جايى باشد كه خداى بزرگبراى من مقرر فرموده است . و آن كربلاست .
چون به آن بقعه شريفه رسيدم نزد من آييد. فرشتگان گفتند: اى حجت خدا، هر حكمى كهخواهى بفرما كه ما تو را اطاعت كنيم و اگر از دشمنى مى ترسى ما همراه توايم و دفعضرر از تو مى نماييم . حضرت عليه السلام فرمود: اينان ضررى به من نمى توانندبرسانند تا به محل شهادت خود برسم .
پس از اين واقعه افواج بى شمارى از جنيان مسلمان ظاهر شده وقتى به محضر آن حضرتآمدند گفتند: اى سيد و بزرگوار! ما از شيعيان و ياران توييم ، آن چه خواهى در بابياران و دشمنان خود به ما بفرما تا ما تو را اطاعت كنيم ، واگر اجازه بفرمايى تمامدشمنان تو را در همين ساعت هلاك كنيم و تو در جاى خود باشى .
حضرت عليه السلام به آنها دعا كرد و فرمود: مگر اين آيه را نخوانده ايد: اينماتكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيده (459)
و نيز فرموده است : قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهمالقتل الى مضاجعهم (460)
اى محمد به منافقان بگو كه اگر مى بوديد در خانه هاى خودتان البته بيرون مى آمدندآنها كه برايشان كشته شدن نوشته شده بود به طرفمحل كشته شدن و استراحت ايشان .
اگر من در جاى خود بمانم اين خلق ننگين به چه آزمايش شوند، و چه كسى در قبر من دركربلا ساكن شود؟ خداى بزرگ آن زمين را براى من در روز دحو الارض برگزيده است ، وپناه شيعيان قرار داده است تا امان گاه آنها باشد در دنيا و آخرت . نزد من آييد در روزعاشورا كه در آخر آن روز من شهيد خواهم شد و سر مرا براى يزيد پليد ببرند. پسجنيان گفتند: اى حبيب خدا، اگر نه آن بود كه اطاعت امر تو واجب است ، و مخالفت تو جايزنيست ، هر آينه مى كشتيم تمام دشمنان تو راقبل از آن كه به تو برسند.
حضرت فرمود: به خدا سوگند كه قدرت ما بر ايشان زياده از قدرت شماست . وليكنمى خواهم حجت خدا را بر خلق تمام كنم . (461)
زمانى كه امام حسين عليه السلام از مدينه خارج شد اين آيه كه نمايانگر داستان موسىبن عمران عليه السلام و فرعون است را تلاوت كرد:
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (462)
باز خواندن اين آيه اشاره به اين كه حضرت در اين راهى كه مى رود كمك ظاهرى نداردچنان كه حضرت موسى نداشت . حضرت به حالت ياس و نااميدى به سوى كوفه مىرود. (463) خروج امام حسين عليه السلام 27 رجبسال 60 هجرى از مدينه طيبه بوده است .
فصل سوم
ورود امام حسين عليه السلام به مكه مكرمه
امام در مكه  
خروج امام حسين عليه السلام از مدينه شب يك شنبه (464) دو روز به آخر رجب مانده بهطرف مكه حركت كرد و فرزندان و برادر زادگان و خواهران واهل بيت خود - جز محمد بن حنفيه - را با خود همراه برد، و شب جمعه سوم ماه شعبان وارد مكهشد (465) و اين آيه شريفه را خواند: (466)
و لما توجه تلقا مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواءالسبيل (467)
اقامت امام در مكه  
مردم و عمره گزاران و مردم بلاد ديگر كه در مكه بودند پيوسته نزد او مى آمدند و ابنزبير هم در مكه بود و نزديك كعبه نماز مى گزارد و طواف مى كرد، و در ميان ساير مردماو هم نزد امام حسين عليه السلام مى رفت . در اكثر روزها بلكه هر روز يكبار به خدمتحضرت مى رفت . اما وجود امام حسين عليه السلام در مكه براى ابن زبير گران تمام مىشد، براى اين كه مى دانست تا آن حضرت در مكه است ، كسى ازاهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد. (468)
نامه هاى مردم كوفه به امام حسين عليه السلام  
درباره يزيد سخن بسيار مى گفتند و شنيدند كه حسين عليه السلام از بيعت يزيد امتناعكرده است . خبر ابن زبير و اين كه هر دو به مكه رفته اند را هم شنيدند. شيعيان كوفهدر منزل سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند و هلاك معاويه هلاك شد و حسين عليه السلاماز بيعت سرباز زد و به مكه رفت شما شيعه او و شيعه پدر او هستيد، اگر مى توانيد اورا يارى مى كنيد و با دشمن او جهاد نماييد، به او بنويسيد، و او را آگهى دهيد، و اگر مىترسيد در كارتان سستى نماييد، او را فريب ندهيد.
همه گفتند: بنويسيد، و آنها نامه نوشتند. (469)
بسم الله الرحمن الرحيم
به سوى حسين بن على عليه السلام از سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بنشداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان وى از مومنان و مسلماناناهل كوفه . سلام عليكم . هلاكت معاويه را گزارش دادند. يا ابنرسول الله ، در اين وقت امام و پيشوا نداريم ، به سوى ما توجه كن . نعمان بن بشيرحاكم كوفه در قصر الاماره در نهايت ذلت و بدبختى نشسته خود را امير جماعت دانسته ، اماما او را امير نمى دانيم . اگر خبر به ما رسد كه تو به سوى ما مى آيى او را كوفهبيرون مى كنيم تابه اهل شام ملحق شود. والسلام .
پس آن نامه را توسط عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بنوال به محضر امام حسين عليه السلام فرستادند و آنها هم به شتاب و عجله به مكه رفتندو نامه ها را به خدمت امام عظيم رساندند. (470)
دوازده هزار نامه به امام حسين عليه السلام نوشته شد  
هنگامى كه امام حسين عليه السلام در مكه اقامت داشت ، نامه هاىاهل كوفه پياپى به ايشان مى رسيد. مردم كوفه انفرادى و دسته جمعى از آن حضرتدعوت مى كردند كه به كوفه تشريف فرما شود،اهل كوفه در نامه هاى خود متذكر شدند كه آنان با نعمان بن بشير والى كوفه ارتباطىندارند و در جمعه و جماعت شركت نمى كنند و در عيد با او براى نماز بيرون نمى روند.(471)
نامه ها بسيار زياد شد و حتى در يك روز ششصد نامه به آن حضرت رسيد و مجموع نامهها به دوازده هزار بالغ گرديد. در همه اين نامه ها آن حضرت را دعوت مى كردند، و اوپاسخ نامه ها را نمى داد، چون اين نامه ها آن حضرت را دعوت مى كردند، و او پاسخ نامهها را نمى داد، چون بى وفايى مردم كوفه را مى دانست . آخرين نامه كه براى آن جنابرسيد، از شبث بن ربعى ، حجاز بن ابجر، يزيد بن حارث ، عزره بن قيس ، عمرو بنحجاج ، و محمد بن عمرو تيمى (472) بود.
اين جميعت در نامه هاى خود نوشته بودند، كه مردم كوفه در انتظار تو هستند، جز تو بهكشى ندارند، درآمدن خود به سوى ما هرچه بيشتر شتاب كن ، اى فرزندرسول خدا، اينك باغ ها سبز و خرم و ميوه ها رسيده و دشت ها سرسبز و درخت ها پر برگگرديده است ،
هرگاه ميل دارى قدم رنجه فرما و در اين جا لشكريان مهيا براى جنگ آماده هستند. (473)
پاسخ امام حسين عليه السلام به مردم كوفه  
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن على به گروه مسلمانان و مومنان : (474) اما بعد، هانى و سعيد نامه هاىشما را آوردند، و آن ها آخرين فرستادگان شما بودند و دانستم همه آنچه را كه بيانكرده بوديد. گفتار همه شما اين است كه امانى نداريم ، سوى ما بيا، شايد خدا به سببتو ما را بر هدايت حق جمع كند.
من مسلم بن عقيل را برادر و پسر عمويم كه در خاندان من ثقه من است به سوى شمافرستادم و او را امر كردم كه حال و راى شما را براى من بنويسد. پس اگر براى مننوشت كه راى خردمندان و اهل فضل و راى و مشورت شما چنان است كه فرستادگان گفتند ودر نامه هاى شما خواندم ، به زودى نزد شما مى آيم انشاء الله .
سوگند به جان خودم كه امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا حكم كند وعدل و داد بر پاى دارد و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاى خدا كند. والسلام . (475)
مسلم بن عقيل عليه السلام سفير امام حسين عليه السلام  
قافله آماده سفر شد، ولى پيش از آن كه كسى را براىتحصيل اطمينان به كوفه بفرستند بار سفر را بستند. امام حسين عليه السلام براىوظيفه بزرگ پسر عموى خود مسلم بن عقيل را برگزيد.
مسلم به عزم سفر از مكه به راه افتاد. هنگامى كه به مدينه رسيد، دو تن راهنما گرفت .آن دو مسلم را از بيابان بردند. تشنگى سخت بر آنها روى آورد به طورى كه يكى از آندو از شدت گرسنگى بمرد (بعضى گفته اند كه هر دو بمردند) مسلم از اين پيش آمدگرفته و پريشان خاطر شد و به امام حسين عليه السلام نوشت : من به مدينه آمدم و دوراهنما گرفته راه را گم كردند تشنگى بر ايشان چيره شد به طورى كه هر دو بمردند.با آخرين رمقى كه مانده بود، خود را به آب رساندم . اين آب در جايى است به نام مضيقواقع در مغاك خبيث ، من اين پيش آمد رابه فال بد گرفتم ، اگر صلاح بدانيد استعفاىمرا بپذيريد و ديگرى را بفرستيد.
پاسخ امام اين بود: هر چه زودتر به سوى كوفه بشتاب . مسلم اطاعت كرد، و به سيرخود ادامه داد، تا به كوفه رسيد. در آن جا به خانه يكى از شيعيان وارد شد.
شيعيان نزد او به آمد و شد پرداختند، هر دسته اى كه مى آمدند، مسلم نامه امام حسين عليهالسلام را مى خواند، آنها مى گريستند و وعده يارى و جانفشانى مى دادند، تا آن كه دوازدههزار تن با وى بيعت كردند.
مسلم هر چه زودتر قاصدى فرستاد و با شتابى هر چه تمام تر اين مژده را به حسين كهدر مكه منتظر بود برساند. (476) وقتى كه مسلم وارد كوفه شد، امير كوفه نعمان بنبشير انصارى بود. يزيد بر وى خشم گرفت ، كه چرا شيعه را به خود واگذارده و مسلمرا ناديده گرفت تا هزاران تن زير پرچم حسين گردآيند.
يزيد به فورى نعمان را عزل كرد و به جاى او عبيدالله بن زياد والى بصره را تعيينكرد و به او نوشت : مسلم بن عقيل را بگيرد و بكشد.
ابن زياد با نقشه شيطانى وارد كوفه شد  
ابن زياد در آغاز هانى بن عروه مرادى را دستگير كرده زندانى نمود تا به موقع او رابكشد، زيرا مسلم به خانه او منتقل شده بود. تا اين خبر منتشر شد، زنانى از عشيره مرادشيون آغاز كردند و فرياد بر آوردند: يا عشيره تاه ؟ يا ثكلاه چ
و اى بيچاره شدن و اى از داغ ديدن
مسلم از خشم به هيچان آمد و شعارى را كه تعيين كرده بوده اعلام كرد. چهار هزار تن ازاهل كوفه به گرد مسلم جمع شدند. مسلم آنها را حركت داد، تا با زور هانى را نجات دهد.
رفتار اهلكوفه در اين وقت بسيار حيرت آور است . طبرى در تاريخ و ابوالفرج اصفهانى درمقاتل الطالبيين نقل مى كنند كه زنان اهل كوفه به سراغ فرزندانشان مى آمدند و مىگفتند: فرزند باز گرد، دگران هستند، به تو احتياجى نيست
مردان مى آمدند و به فرزندان و برادران شان چنين مى گفتند: فردا سپاه شام مى آيدبا جنگ چه خواهى كرد برگرد
مردم پى در پى از دور مسلم پراكنده مى شدند، و باز مى گشتند تا شب فرا رسيد بهجز سى تن كه مسلم با ايشان نماز مغرب را به جاى آورد كسى همراهش نماند. حضرت مسلمعليه السلام از مسجد بيرون شد و به سوى محله كنده روانه گشت . هنوز بدانجا نرسيدهبود كه جز ده تن كسى با او نماند.
از آن جا كه گذشت تنها ماند، ديگر هيچ انسانى ازاهل كوفه با مسلم نبود در كوچه هاى كوفه سرگردان مى گشت و نمى دانست به كجا مىرود. گذارش به خانه پير زه زالى به نام طوعه افتاد كه بر در ايستاده منتظر فرزندخود بود كه با مردم در خروج بر ابن زياد شركت كرده بود. مسلم آب خواست . پير زن آبآورد و مسلم بنوشيد. سپس در همان جا بايستاد و رد نشد، پيرزن به وى سوء ظن برد و ازاو تقاضا كرد كه به خانه اش برود و آن جا توقف نكند. و اين سخن را سه بار تكرارنمود، تا مسلم بدو گفت :
اى بنده خدا، به خدا كه در اين شهر خانه ندارم . آيا مى توانى نيكى كنى شايد پس ازاين تو را پاداش دهم .
پيرزن پرسيد: اى بنده خدا، چگونه خانه ندارى ؟ مسلم جواب داد: من مسلم بنعقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و مرا تنها و بى ياور گذاشتند. پير زن مسلم رابهخانه برد، شام برايش آماده كرد، ولى مسلم شام نخورد پيرزن اين راز را پوشيده داشت وبه جز پسرش به كسى نگفت . هنوز صبح نشده بود كه پسرش خبر داد. مسلم محاصرهشد، و با آن كه يكه و تنها بود با لشكريان ابن زياد كه شصت يا هفتاد مرد مسلحبودند دليرانه به جنگ پرداخت .
هنگامى كه ديدند از عهده مسلم بر نمى آيند، نى ها را آتش زده و شعله ور به جان مسلم مىانداختند. مسلم با همين حال نبرد مى كرد و شمشير مى زد و صف دشمن را مى شكافت .
محمد بن اشعث به وى گفت : تو در امان هستى ، خودت را به كشتن مده مسلم نپذيرفت و گفت: جز كشتن و كشته شدن چاره اى نيست و رجز مى خواند:
اقسمت لااقتل الا حرا
- سوگند خورده ام كه جز به آزادگى كشته نشوم
و ان رايت الموت شيئا نكرا
- هر چند مرگ را چيزى ناخوش مى دانم
كل امر يوما يلاقى شرا
- هر كسى روزى با ناگوارى روبه رو خواهد شد
اخاف ان اكذب او اغرا.
- بيم آن است كه به من دروغ گويند و يا مرا بفريبند.
ابن اشعث گفت : تو دورغ نمى شنوى و فريب نخواهى خورد، اين مردم (بنى اميه )عموزادگان تو هستند، نه كشندگان تو، و نه زنندگان تو.
مسلم عليه السلام كه مجروح و پاى تا سر خون آلود شده بود به ديوارى تكيه كرد.اهل كوفه به گرد او جمع شدند و امان را تاييد و تاكيد مى كردند. استرى آوردند و مسلمرا بر آن سوار كردند، آنگاه اسلحه اش را گرفتند، مسلم از اين كار به امان آنهابدگمان شد.
مسلم را نزد ابن زياد آوردند. ابن زياد فرمان داد او را بر بام قصر بردند و سرش را ازپيكرش جدا كردند و تنش را از بالاى بام در ميان مردمى كه بيرون قصر جمع شده بودندبينداختند و رفيقش هانى را در بازار به دار آويختند.
طبرى از كسى كه كشته شدن هانى را پس از شهادت مسلم به چشم ديدهنقل مى كند كه هانى راكت بسته از زندان بيرون آوردند و به ميان بازار در جايى كهگوسفند مى فروختند بردند. هانى مى گفت : عشيره من مذحج كجاست ، ولى امروز مذحجىبراى من نمانده است . مذحج كجاست ؟ آيا من به مذحج دسترسى دارم .
هنگامى كه ديد كسى او را يارى نمى كند دست خود را كشيد و از بند بيرون آورده گفت : آياعصايى يا كاردى يا سنگى يا استخوانى پيدا نمى شود كه با آن از جان دفاع كنم ؟راوى گفت : ناگهان بر سرش ريختند و دست هايش را محكم بستند. به او گفته شد:گردنت را بگير تا سرت را جدا كنند. هانى به چنين سخاوتى راضى نشد. يكى ازغلامان ابن زياد به او شمشير زد و كارگر نشد. ديگرى شمشير زد و او را كشت واهل كوفه ايستاده تماشا مى كردند.
اگر نمى دانى مرگ چيست ، در بازار به هانى و پسرعقيل بنگر، ببين دلاورى كه شمشير رخساره اش را تكه تكه كرده ، و دلاور ديگرى كه پساز آن كه كشتندش ، تنش را از بالا به پايين انداختند، پيكرى را مى بينى كه مرگ رنگآن را دگرگون كرده و جوى خون را مى بينى كه از هر سوى روان است . اگر شماهاخونخواهى برادرتان را نكنيد روسپيانى هستيد كه به بشيزى تسليم شده اند.
اين حوادث در كوفه رخ مى داد و اهل بيت در مكه نامهدليل راهشان مسلم را مى خواندند و از پيام او آگاه شده بودند كه ازاهل كوفه براى حسين عليه السلام بيعت گرفته است ، و مردم دور او جمع شده منتظر آمدنامام حسين عليه السلام هستند. حسين عليه السلام حركت كرد و قصد داشت كه با كسانش ازمكه بيرون آمده به سوى عراق بشتابد. پيش از آن كه پيام ديگر زبانى از مسلم شهيدبرسد. پيام ديگر زبانى مسلم از اين قرار بود كه وقتى كه از جان خود نوميد شد،چشمانش پر از اشك گرديد. كسى به او گفت : هركه آنچه تو مى خواستى بخواهد، اگرچنين پيش آمدى برايش رخ دهد، نمى گريد. مسلم گفت : به خدا قسم براى خودم نمىگريم و براى كشته شدن نوحه گرى نمى كنم . ولى گريه من براى كسان من است كهبه سوى من مى آيند. گريه مى كنم براى حسين واهل بيت حسين عليه السلام . سپس ‍ مسلم روى به محمد بن اشعث (همان كه از جانب ابن زيادبه مسلم امان داده بود) كرده چنين گفت :
اى بنده خدا، چنين مى بينم كه تو از زنده نگاه داشتن من ناتوانى . آيا مى توانى كسى رابه سوى حسين عليه السلام بفرستى كه از زبان من اين پيام را به او برساند، چونگمان مى كنم كه او و اهل بيتش از مكه به سوى شما روان باشد و يا فردا روان بشود واين بيتابى كه در من مى بينى براى اين است .
پيام مسلم به طورى كه مورخان مى گويند چنين بوده كه يكى برود و به حسين بگويد:
پسر عقيلهنگامى كه به دست كوفيان اسير شده بود مرا نزد تو فرستاد. او صلاح نمى دانست كهشما به اين ديار بياييد، زيرا كشته خواهيد شد و او گفت : بااهل بيت خود باز گرديد، سخنان كوفيان شما راگول نزند، اينان همان ياران پدرت هستند كه جدايى از آنها را با مرگ يا كشته شدنآرزو مى كرد. اهل كوفه به تو دروغ گفتند و به من هم و كسى كه به او دروغ گفته شدراى ندارد
پسر اشعث براى مسلم سوگند ياد كرد كه اين پيام را براى حسين بفرستيد ولى حسينعليه السلام منتظر نشد، بلكه به همان پيام نخستين اكتفا كرد و روانه گشت . چقدر راستاستشعرى كه حسين عليه السلام از گفته ابن مفرغ موقعى كه از مدينه بيرون مى آيد برزبان آورد:
و المنايا ير صدننى ان احيدا
خطرات مرگبار در كمين منند مبادا از دسترس آنها كنار بروم (477)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation